- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
سلام به استاد عزیزم ومریم جانم و همه دوستان گلم
استاد مثال من از تحمل کردن این بود که من در16سالگی به صورت سنتی ازدواج کردم
من و همسرم از همون روزهای اول آشنایی باهم مشکل داشتیم و کلی دعوا میکردیم معمولا همه میگن که نامزدی خیلی دوران عاشقانه ای و فلان ولی ما هیچکدوممون هیچ لذتی نبردیم چه در نامزدی و چه بعد ازدواج و همسرم یک ادم بسیار کنترل گر و عصبی و من هم یه ادمی که زیر حرف کسی نمیره و به شدت عصبی بودم وبا تحمل کردن روزهارو میگذروندیم
چرا تحمل میکردیم؟
چون بهمون میگفتن که بابا اول رابطه همینطوری میشه آدم تا بیاد بایکی هماهنگ بشه خیلی طول میکشه و انقدر باید دعوا باشه که زندگی درست بشه ،دعوا شیرینی زندگیه و…(والا من تو دعوا هیچ شیرینی نمیدیدم جز عذاب)
وگذشت و من هربار که به خانوادم میگفتم که اقا من نمیتونم بااین ادم زندگی کنم وخیلی تحت فشارم و همش بهم توهیین میشه
باهمین حرفا منو رد میکردن و زدو من نخواسته باردار شدم و خیلی ناراحت شدم
وخیلی جالبه اطرافیان اینبار میگفتن که اگه بچه بیاد تو زندگیت اصلا زندگیت از این رو به اون رو میشه و همه چی درست میشه
خلاصه که هیچی درست نشد و من یه روزی تصمیم گرفتم و بااین مسیر آشنا شدم که باید خودمو تغیر بدم
والان خداروشکر خیلی زندگیم عالی شده و هیچ ترس و هیچ کنترلی از دیگران و. همسرم ندارم
وبا جسارت کارهایی که دوست دارم و انجام میدم و زندگیم عالیه
حالا مثالم از تحمل نکردن این بود که من ازدواج کرده بودم و رفته بودم شهر غریب و10سال تو غربت زندگی کردم و شرایط طوری بود که اصلا من فکرم نمیکردم یه روزی بشه من بتونم برگردم به شهر خودم وپیش پدر و مادرم زندگی کنم و طوری بود که خیلی دوست داشتم برم شهر خودمون اما با شرایطی که بود تو ذهنم میگفتم عمرا اگه بشه و حتی اگه من یه روزی مردمم اینجا دفنم میکنن
ولی یه روزی ایمانمو نشون دادم و گفتم اقا من دیگه اینجا نمیمونم و میخوام برم نمیدونم چه اتفاقی میخواد بیفته نمیدونم همسرم چیکار میخواد بکنه شاید اصلا طلاق بگیریم و دیگه بچمو نزاره ببینم ولی من میخوام این کارو بکنم وهیچی برام مهم نیس
وما به2یا3ماه نکشید که اسباب کشی کردیم به شهر خودم و همه چیز معجزه وار حل میشد
وانقدر حالم خوبه و انقدر آرامش و رفاه و استقلالم بیشتر شده که خدا میدونه
اگر بخوام مثال بزنم میتونم 10روز بنویسم
ولی نتیجه گیری این میشه که هیچوقت تحت هیچ شرایطی تحمل نکنیم و قدمی برای تغیر برداریم و تو جایی که هیچی نمیدونیم باایمان جلو بریم و ایمان داشته باشیم به روز واپسین
استاد عزیزم ممنون بابت آگاهی های بینظیری که با مابه اشتراک میزاید
عاشقتونم️