- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
به نام خدای مهربون و هدایتگر
سلام به استاد نازنینم و خانم شایسته عزیزم
استاددد عاشقانه ازتون سپاسگزارم که این فایل ها رو میزارید
یعنی تو درون من غوغایی این روزا
چقدر برام لدت بخش کنکاش تو خودم
وقتی با مثال برامون قوانین رو توضیح میدین نمیدونید من چقدر سپاسگزارتونم
اصلا نمیدونم چطوری تشکر کنم ازتون
فقط میگم عاشقتونمممم
میزان تحمل شما چقدر است؟
از وقتی یادم میاد همیشه بهم میگفتن خیلی صبوری
باورم شده بود صبورم
یه دوستی داشتم میگفت اسم خیلی روی شخصیت تاثیر میزاره و چون اسمت زینب کلا زینب ها زجر کش و مصیب دیده هستن
این حرف باورم شد
و سالها زجر و مصیبت رو تحمل میکردم
که چون اسمم زینب و مثل حصرت زینب باید شاهد سختی و زجر باشم
تمام شرایط بد رو تحمل میکردم که دیگه کاری نمیشه کرد اسمم این شد و سرنوشتم گره خورد به زجر و سختی
یکی از سختی هایی که شاید مسخره باشه ولی برای من خیلی عذاب آور شد و نمیزاشت از روزای زندگیم لذت ببرم
اعتماد به نفسم رو هرروز کم و کم تر کرد
صلح با خودمو ازم گرفت
ماجرای پوستم بود
وقتی به سن نوجوانی رسیدم جوش های صورتم شروع شد
خوب میگفتن تو سن بلوغ طبیعی
مدام گریه میکردم و ناراحت بودم هر روز جوش ها بیشتر میشد
از خودم بدم میاومد و خودمو مدام با دیگران مقایسه میکردم یادمه همیشه اون موقع ها میگفتم حتما خدا داره عذابم میده که اون دنیا برام جبران کنه
چندین دکتر میرفتم و میگفتن بخاطر سنته چاره ای نیست چند تا دارو میدادن یه مدت خوب میش. ولی بازم برمیگشت
سالها گذشت میگفتن زایمان کنی خوب میشه
زایمانم کردم خوب نشد
بارها از مادرم میشنیدم این مشکل ژنتیکی و تا آخر عمر همراه ماست
اینم باور کردم
هر دکتری میرفتم میگفت باید تعذیه ات رو
رعایت کنی و دارو مصرف کنی این کار تا آخر عمرت باید انجام بدی تو پوستت حساس
و از طرفی پوستم این مدت خیلی آسیب دید
و دکترا همنطرشون اینه که دیگه نمیشه به حالت اول برگرده
هر بار خواستم تو اینه با خودم صحبت کنم
توجه ام میرفت رو پوستم و بازم چرخه تکراری معیوب توجه به ناخواسته
اصلا به خاطر پیش فرض های ذهنم حتی نمیتونستم فککنم راه حلی هم داشته باشه
حتی وقتی با قانون باورا آشنا شدم بازم فکر نمیکردم برای این مشکل راه حلی باشه
تحمل میکردم
آره من این شرایط سخت رو سالها تحمل کردم
چه جاهاییکه دلم میخواست برم ولی از خجالت پوستم نرفتم
چه لذت هائیکه خودمو محروم کردم بخاطر پوستم
نمیتونستم به خودم عشق بدم
خودمو دوست داشته باشم
انجام تمرین اینه برام خیلی سخت بود
دوست داشتم این تمرین رو ولی وقتی میرفتم جلو اینه حس بد وجودمو میگرفت
پذیرفته بودم اینم پوست من
و راهی نداره
هزاران راه رو امتحان کردم ولی یه مدت جواب میداد و بعدش بازم همون روند قبلی
تا اینکه چند مدت پیش ایده اومد که تو عقل کل در مورد این موضوع سرچ کنم
و خدایا چه کامنت هایی دوستان نوشتن
تک تکشون رو که میخوندم امید تو دلم زنده میشد
باورم نمیشد یعنی میشه من با تغییرباورم درمان کنم این مشکل رو
و این درمان داره
چون من پذیرفته بودم دیگه راهی نیست راهی هم به من نشون داده نمیشد
من پذیرفتم راه هست ساده هم هست
وقتی تو دوره قانون سلامتی میگید پوستتان درمان میشه یکی از انگیزه هام برای شرکت دز این دوره اینه که پوستم خوب شه ولی چون فعلا در مدار شرکت تو این دوره نبودم کار رو به خدا سپردم و میدونم بهترین موقع هدایت میشم به این دوره
تصمیم گرفتم باورایی که دوستان میگن برای خودم بسازم
باور های مخرب رو شناسایی کردم و باورای قدرتمند کننده جایگزینش کردم
دارم میبینم چطور هدایت میشم به خوردن محصولات بهتر
دارم روند بهبود پوستم میبینم
اینه رو کمی دورتر از خودم میزارم و مقابلش میشینم و با خودم صحبت میکنم
خیلی ارتباطم با خودم بهتر شده
الان هم شاید اون شرایط رو دارم ولی خیلی بهتر ولی دارم با امید ادامه میدم
قدم برداشتم برای بهتر شدن شرایط
قبلا وقتی پزشک ها میگفتن باید سرخ کردنی و شکر رو حدف کنی به اجبار این کار رو میکر م و بعد یه مدت باز رو میآوردم بهشون
ولی یه مدت با عشق اینا رو کنار گداشتم و به بدن خودم ارزش قائلم
هر وقت بخام برم سراغشون میگم اگه ذهن غذای مناسب میخاد که کارشو درست انجام بدم حتما جسم هم همینه ورودی خوب بدی خروجی خوب میگیری
خدا رو شکر میکنم به مسیری هدایت شدم که فهمیدم با تغییرباورم دیگه این شرایط رو تحمل نمیکنم
این روند طبیعی نیست
طبیعی اینه که من پوست سالم و شاداب داشته باشم
طبیعی اینه که برای این مشکل راه حل اسست و خدا متو هدایت میکنه
یه شرایط دیگه ای که تحمل میکردم م و فکر میکردم جزیی از زندگیمه
ارتباط عاطفی ام با همسرم بود
مدام پر از دعوا و مشکل و ناراحتی
فکمیکردم دیگه این رفتار همسرم و تلاش من برای تغییرش فایده ای نداره
دیگه باید تسلیم بشم ک بپذیرم که این سرنوشت من بود
ولی وقتی رو تغییر خودم وقت گذاشتم و فهمیدم که من کسی به غیر خودمو نمیتونم تغییر بدم همه چی تغییر کرد
انگار زندگیم 360 درجه تغییر کرد خودمن باور نمیشد
همسرم آنقدر تغییر کرده
کی ؟وقتی من دست از تلاش برای تغییر اون برداشتم
وقتی من تصمیم گرفتم دیگه این شرایط رو تحمل نکنم