- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
سلام به استاد عزیزم و مریم خانم عزیز
سوال این فایل این بود که چه چیزی رو تحمل میکردین یا هنوز هم دارین تحمل میکنین ؟
مورد اول :
من با یکی از دوستان قدیمی خودم نزدیک به 2تا3 سال بود که رفیق صمیمی بودیم جوری که خانواده هامون هم دیگرو میشناختن و مورد تایید هم دیگه بودیم اون زمان که تازه با هم داشتیم رفیق صمیمی میشدیم من داخل مدار اون بودم که باهاش اشنا شدم اما همینطور که میگذشت من با خوندن کتاب ها و شرکت کردن در دوره های آموزشی طرز فکرم داشت عوض میشد و به جایی رسید که تو اکثر مسائل ما با هم اختلاف نظر داشتیم یه تایمی شد که من تصمیم گرفتم که این رفاقت رو تموم کنم و واقعا دیدم که
فایده ای توی زندگی من نداره اما به خاطر باور های غلطی که داشتم مثلا ادم اگر تنها باشه افسرده میشه بهش خوش نمیگذره یا همه رفیق دارن من چه اتفاقی برام میفته و اینا یه سال طول کشید تا بتونم از رفیقم فاصله بگیرم و در حال حاظر نزدیک به یه ماهه که با هم رابطه خیلی خیلی معمولی داریم و اصلا با هم در ارتباط نیستیم و من خودم اعتراف میکنم به خاطر ترس هام و شرک هام بود که داشتم این رابطه دوستانه رو تحمل میکردم اونم به مدت یک سال
و خداروشکر که با تغییر باور های شرایطمم تغییر کرد و افراد جدید و بهتری اومدم داخل زندگیم
موضوع دوم :
بحث دانشگاه رفتن بود من حدود 10 ماه بود که بکوب داشتم برای کنکور درس میخوندم و رتبه خیلی خوبی هم آوردم اما همین که وارد دانشگاه شدم متوجه شدم که اصلا علاقه ای به این رشته ندارم اما به خاطر حرف مادر و پدرم و این باور که اگر میخوای داخل زندگیت رستگار بشی باید دعای خیر پدر و مادرت بالای سرت باشه داشتم همینجوری تحمل میکردم و هم به خودم و هم به دانشگاه فوش میدادم اما بعد از یه مدت حدود 1سال و نیم گفتم چرا من باید با حرف مادر و پدرم زندگی کنم درسته احترام پدر و مادر خیلی خیلی واجبه ولی قرار نیست من آینده خودمو که میتونم با کمک تغییر باورام خیلی خوشگل بچینمش رو خراب کم که ….. پس تصمیم گرفتم که دانشگاه نرم و نشستم داخل یه برگه ضرر ها و سود های نرفتن به دانشگاه رو نوشتم و دیدم سودش صد ها برار بیشتر از نرفتنشه چون علاقه ای بهش نداشتم و رفتم و انصراف دادم و دیگه دانشگاه نرفتم
من به این نتیجه رسیدم بالاترین سطح احترام رو به خانوادم میذارم اما بر اساس انتظارات خانوادم و مردم زندگی نمیکنم و همیشه با خودم میگم بذار بگن
بذار اونقدر حرف بزنن تا خودشون خسته بشن
الان از زندگیم خیلی راضیم دارم علاقم رو دنبال میکنم و با خریدن این دوره دارم رو باور هام کار میکنم(دوره کشف قوانین ) و صبر میکنم تا نتایجم پایدار بشه عاشقتونم استاد جان و هچنین عاشقتونم خانواده صمیمی عباس منش