- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
به نام الله یکتا
سلام به روی ماهت استاد عزیزم، سلام به صدای دلنشینت، سلام به پیامبر دوره
سلام به مریم بانو زیبا که شدی الگوی به تمام معنای زندگیم
سلام به تک تک دوستان الهی و توحیدی این سایت بزرگ و بسیار ارزشمند خودشناسی و خداشناسی
استاد جانم ، صحبت شما ،کلام شما،سخنان گوهربار شما عجیب خیلی خیلی عجیب به دلم میشینه جوری که دوست دارم صبح تا شب بشنوم و لذت ببرم.
من نمیدانم چطور از شما تشکر کنم ازشما استاد بینظیرم و مریم بانو مهربانم که اینقدر جانانه و با عشق اینهمه آگاهیهای مفید را به اشتراک میگذارید و مسیر زندگی را برامون هموار و لذتبخش میکنید. استاد جان،مریم جان همینکه این جمله را داشتم مینوشتم بهم الهام شد که «با نتایجت از استاد و مریم بانو تشکر کن ».
خدای خوبم ،یا رب
چشم ،نهایت تلاشم را میکنم از این نعمت بسیار بزرگ که بهم عطا کردی نهایت استفاده را ببرم و در تمام ابعاد زندگیم ازش استفاده کنم.
استاد جان ، من در خیلی جاها تو زندگیم شرایط نا جالب را پذیرفتم و تحمل کردم .
من در خیلی از مراحل زندگیم درحال تحمل شرایط بودم به انواع مختلف.
استاد جان ، یه دلیل خیلی خیلی مهم که باعث میشد همیشه شرایط سخت را تحمل کنم و ادامه بدم این بود«راضی نگه داشتن اطرافیان و خوشحال کردن دیگران».
من از خودم دور بودم و همیشه فکر میکردم باید در خدمت دیگران باشم ،همیشه فکر میکردم اگر همه را خوشحال کنم خدا ازم راضی میشه و من بنده خوب خدا میشم. خودمو اونقدر اذیت میکردم تا شرایط خوب برای دیگران فراهم کنم.
بارزترین نمونه تحمل شرایط ناجالبِ من ، ادامه دادن مسیر کارمندی بود.
رشته تحصیلی من ، آموزش زبان انگلیسی هست، مدتی زبان تدریس میکردم تا اینکه اتفاقی افتاد و من وارد ارگان دولتی شدم و استخدام قراردادی شدم که با رشته تحصیلیم خیلی غیر مرتبط بود.
از اونجایی که من همیشه دوست داشتم کارمند دولت بشم به دلیل اینکه همه میگفتن ، کارمندی خیلی خوبه ، همیشه حقوق داری حتی زمان بازنشستگی ، همیشه احترام داری ، همیشه پیش مردم سربلندی و و و .
منم با این باورهای نادرست وارد اداره دولتی شدم، درابتد همه چیز عالی بود و من خوشحال که به آرزوم رسیدم و خیلی راحت استخدام شدم و الان کارمندم و حقوق دارم و برای خودم کسی هستم و مستقلم و حرفی برای گفتن دارم ، که همه ی این باور ها را از جامعه و اطرافیانم برای خودم ساخته بودم .
یکسال گذشت ، دو سال گذشته ،سه سال گذشت و من داشتم با تجربه تر میشدم در همه ابعاد زندگیم.
چشمم به جهان بازتر میشد و درک من از زندگی و خواسته هام واضح تر میشد.
آرام آرام به وضوح دیدم که باورهایی که جامعه داشت و منم باور کرده بودم هیچکدام درست نبوده و من میتونم بدون کار کارمندی هم به موفقیت برسم، حتی بیشتر از این موفقیتی که تا الان کسب کردم.
تضادهایی در اداره مشاهده میکردم ، تحمل شرایط که داشت اوضاع را برام سخت میکرد.ولی ترمز بزرگی بود که من استعفا بدم و از دل این اداره بیام بیرون ،باورهای نادرست و ترسهای زیادی که داشتم و تازه داشتم رسمی میشدم ، حتی رفتم مصاحبه .
شرایط غیر قابل تحمل تر میشد روز بروز سخت تر میشد.من تو اون دوران از قوانین جهان به این شفافی اطلاعی نداشتم و فکر میکردم که شرایط سخت را باید تحمل کنم و میگذره و بالاخره به شرایط خوب و خوشایند به زودی میرسم.
نمیدانستم که این تضادها دارن با من صحبت میکنند و خواسته ام را دارن بهم نشان میدن.
تحمل کردم ، خیلی تحمل کردم.
شش سال گذشت ، چند ماه دیگه رسمی میشدم ،کارمند رسمی کشور ، و بعد از رسمی شدن ، پست و مقام بالا.
با خودم خلوت کردم و در تنهایی صحبت کردم .با ترسهام روبرو شدم و شکستشون دادم. گفتم من آیسن هستم و تا الان به خودم ثابت کردم که میتونم و از عهده خیلی کارها براومدم ،باوجود اینکه رشته ام زبان بود ولی تونستم در بخش مالی اداره موفق بشم ، منی که از حرف زدن و صحبت در جمع مرد ها خجالت میکشیدم الان میتونم در جلسه چندین نفره با همکاران ،نظر شخصیمو بیان کنم و حرفم را بزنم ، منی که توانستم همزمان هم خانواده ام را مدیریت کنم هم به کارهای اداری به نحو احسن برسم پس چرا ترس دارم از اینکه استعفا بدم؟!
«آیسن تو تواناییها و قابلیتهای زیادی داری ،ذهنتو آزاد کن و رها زندگی کن و برو دنبال آرزوهات» دائم در قلبم و وجودم این جمله بهم گفته میشد.
بالاخره قلبم پیروز شد ، نجواهای شیطانی را لگدمال کردم و پرچم پیروزی را به دست گرفتم.
سال 1401 ،سال تحول زندگیم بود ،سالی که به خودم نشان دادم که من عاشق️ خودم هستم .
گفتم من خدا را دارم و خدا تا الان منو هدایت کرده و دوستم داشته پس من نباید شرایط سخت را تحمل کنم.
بله من شرایط سخت را نپذیرفتم چون جو اداره برام مناسب نبود و مطابق اصول و ارزشهای زندگیم نبود،اصلا با روحیاتم ،زمین تا آسمان متفاوت بود.
ارزش من در زندگیم ، رسیدن به پول و استقلال مالی و استقلال شخصیتی با ازبین رفتن اعتماد بنفس و عزت نفسم نیست ،با کسب پست و مقام نیست، ارزش و اصول من در زندگیم رسیدن به آرامش الهی در تمام ابعاد زندگیم هست ، رسیدن به ثروت بینهایت اونم در شرایط عالی ،به راحتی و با شادی هست نه با شکستن غرورم،نه با شکستن عزت نفسم ،نه با ازبین رفتن اعتماد بنفسم.
استاد جان و مریم جان و دوستان عزیزم
من شرایط نادلخواه را تحمل نکردم و استعفا دادم .
انگار بار سنگین چند هزار کیلویی از آهن و فلزات از دوشم برداشتم اونقدر سبک بال و آزاد و رها شدم که هرچقدر بگم کم گفتم.
بعد از تنها چند روز ، درهایی از نعمت ،فراوانی،سلامتی ،شادی ،آرامش و سعادت برام باز شد. معجزه ای فراتر از تصوراتم برام رخ داد .
خداوند یکتا را همیشه برای این هدایت و این معجزه های بزرگ سپاسگزارم.
خداراشکر اونقدر سالمم اونقدر شادم اونقدر ثروت و نعمت هرروز داره برام بیشتر و بیشتر میشه که دوست دارم بلند داد بزنم و بگم «خدایااااااااا شکرت»«خدایاااااااا شکرت»«خدایاااااااا شکرت»
من واقعا تحسین میکنم این جسارت و شجاعتی که نشان دادم و به این حد از ایمان به خدا رسیدم.
الان اونقدر آرامش دارم ،اونقدر ذهنم آرام هست که به راحتی به اهداف زندگیم تمرکز کردم و به راحتی میتونم ذهنمو کنترل کنم . هرروز دارم برای پیشرفت هام قدم برمیدارم و زندگیم شده بهشتی . سرشار از حس خوب هستم و دارم برای خودم زندگی میکنم و برای اهدافی که عاشقشون هستم ، هرروز قدم برمیدارم اونم با عشق ،عشق ،عشق.
متشکرم از شما استاد عزیزم ،در وصف شما واژه ای نمیتونم پیدا کنم .استاد جان قول میدم با انجام دادن درسهایی که از آموزه هاتون یادگرفتم بتونم سپاسگزارتون باشم.
مریم جانم، میبوسمت و ازت بی نهایت متشکرم که زندگی و برام به معنای درست تعریف کردی.
دوستان عزیزم دوستان بی نظیرم ازجمله «آقا سید علی خوشدل عزیز» ، «خانم سعیده شهریاری عزیز» «خانم سارا مرادی همت عزیز» «آقای حمید امیری عزیز» «آقای حامد امیری عزیز» «خانومها مهشید عزیزو شیرین عزیز» و« آقا سعید صادق زاده عزیز» و و و بقیه دوستان عزیزم برای کامنت های بسیار بسیار زیبا که پر از درسهای بزرگ زندگی هستند نهایت تشکر را دارم.
به امید دیدار دوستان توحیدی در پارادایس زیبای استاد بهشتیمان و بانو بهشتیمان مریم جان.
دوستتان دارم.
سلام امیر حسین جان
دوست توحیدی مهربونم
متشکرم از کامنت خیلی خیلی زیبایتان ،چقدر انرژی بهم داد.
مخصوصا واژه «سوپر استار» ،واقعا ممنونم ،بی نهایت متشکرم که این حس زیبا را با این کامنت بسیار زیبا بهم هدیه دادید.
الان اونقدر خوشحالم که حد نداره ، خوشحالم که چنین دوستان توحیدی خوب، خداجانم بهم عطا کرده .
متشکرم برای وقت ارزشمندتان و کامنت بسیار زیبایتان.
در پناه جان جانان ، همواره در بهترین زمان ،مکان و شرایط ،در کنار توحیدی ترین انسانها شادکام ،سلامت،ثروتمند و سعادتمند باشید