میزان تحمل شما چقدر است؟

توضیحات استاد عباس منش را در این فایل ببینید و بشنوید. سپس با توجه به توضیحات ایشان، در بخش نظرات سایت در مورد این موضوعات، تجربیات خود را بنویسید: 
  • چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
  • چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
  • چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
  • همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
  • و در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟
با عشق منتظر خواندن تجربیات تاثیرگذار و پند آموزتان هستیم

منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟
    454MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟
    28MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «منصوره» در این صفحه: 1
  1. -
    منصوره گفته:
    مدت عضویت: 852 روز

    سلام بر استاد عزیزم، مریم بانوی نازنین و دوستان الهی ام در این مکان مقدس

    استاد وقتی صحبت از تحمل شرایط نادلخواه و عدم تلاش برای تغییر اون شرایط زدید یاد چند سال پیشم و دوران کارمندیم افتادم.

    تازه فارغ التحصیل شده بودم و در شرکتی مشغول کار شدم به عنوان برنامه نویس. فقط 2،3 ماه از کارم گذشته بود که حسی درونی بهم گفت که اینجا جای تو نیست، تو به این کار علاقه ای نداری. من اون زمون درکی از الهام نداشتم ولی مسلما اون الهامی از سوی خدا بود که من بهش گوش ندادم.

    اون شرکت یک ماه حقوق منو به موقع پرداخت کرد و از ماه دوم گفتن که وضعیت شرکت خوب نیست و حقوقتون رو دیر پرداخت می کنیم. و طوری شد که من چندین ماه اونجا کار کردم بدون اینکه ریالی حقوق دریافت کنم. اعصابم خیلی خورد بود ولی به خاطر عزت نفس پایین و باور به اینکه من در کارم آدم ماهری نیستم و اگه از اینجا بیرون بیام دیگه نمی تونم کار پیدا کنم، اون شرایط بد رو تحمل کردم و حتی یه بارم اعتراض نکردم تا اینکه بعد از 6 ماه خود رئیس شرکت گفت که ما ورشکسته شدیم و میخوایم شرکتو ببندیم. و من به ناچار از اونجا بیرون اومدم. و چندین ماه طول کشید تا حقوقمو بدن و آخرشم یه مقداریشو ندادن.

    بعد از اونجا رفتم شرکت دیگه ای. اونجا طبق قانون کار بهم حقوق میدادن که در مقایسه با شرکت قبلی بیش از 2 برابر حقوق قبلیم بود. ولی نفرت از کارم در اون شرکت چند برابر شد. من 2 سال اونجا کار کردم و بیشتر این مدت، داشتم از نظر روحی شکنجه می شدم. واقعا وحشتناک بود. ولی من تحمل کردم بخاطر عزت نفس پایین، بخاطر عدم خودباوری، بخاطر باور کمبود، بخاطر ترس از اینکه حالا خانوادم چی فکر می کنن اگه کارمو ول کنم، اگه نتونم دیگه کار پیدا کنم.

    لطف خدا شامل حالم شد و خودشون گفتن که دیگه نیا و منم رفتم یه شرکت دیگه. از نظر روحی خیلی بهتر شدم، بعد از چند ماه حقوقم از شرکت قبلی هم بهتر شد ولی ساعتی بهم حقوق می دادن. نزدیک یه سال و خورده ای به همین منوال گذشت. من ازدواج کرده بودم و یه خرده با مباحث موفقیت آشنا شده بودم و هر روز جملات تاکیدی و شکرگزاری می نوشتم. یه ماه، آخر ماه که وقت پرداخت حقوق بود از واحد حسابداری شرکت بهم زنگ زدن که این ماه ساعت کاریتون بخاطر تعطیلاتی که بوده کم شده و ما از حقوقتون کم می کنیم و بیمه تونو کامل رد می کنیم ولی رئیس نفهمه. وقتی تلفن قطع شد خیلی ناراحت شدم که من اندازه بقیه همکارام دارم کار می کنم پس چرا من باید ساعتی باشم ولی اونا قرارداد ثابت و اینجوری واحد حسابداری سرم منت بذارن‌.

    بعدازظهر با همسرم حرف زدم و این بار شهامت پیدا کردم که این شرایط نادلخواه را تحمل نکنم.

    چند روز بعد به مدیر واحدم گفتم که من دیگه ساعتی کار نمی کنم و باید مثل بقیه باهام قراداد ببندند. مدیر گفت حالا با رئیس حرف می زنم. نمی دونم شاید یه ماه شد و هردفعه که من می پرسیدم با رییس حرف زدید یه بهونه ای می آورد. دیگه قرارداد کاری من رو به پایان بود و من صراحتا گفتم که لطفا تکلیف منو تا آخر ماه روشن کنید. بعد مدیر واحدمون گفت که من با رییس حرف زدم و گفته که درسته که ساعتی داره حقوق می گیره ولی حقوقش اندازه بقیه هست. من گفتم درسته ولی من دیگه نمی خوام ساعتی باشم. بعد مدیر واحدمون گفت که رئیس گفته که حقوقشو زیاد می کنم باز من گفتم که من ساعتی دیگه اینجا کار نمی کنم. حالا ناگفته نمونه که ذهنم مرتب نجوا می کرد که حالا اگه از اینجا بری کجا میخوای کار بهتر پیدا کنی، تو که مهارت اونچنانی نداری . با وجود این نجواها من سر حرفم وایسادم.

    بالاخره مدیر واحدمون گفت که رئیس قبول نکرده و اگه می خوای استعفا بده. منم گفتم باشه استعفا می دم. روز آخر که شد صبح به مدیر واحدمون گفتم باید توی نامه استعفا چی بنویسم. اونم گفت صبر کن بهت می گم. و نزدیک ظهر بهم گفت که رئیس قبول کرده که قرارداد ثابت با این مبلغ باهات ببنده.

    و اونجا بهم ثابت شد که وقتی واقعا مصمم به چیزی باشی چطور جهان تسلیمت می شه.

    درسته که من بالاخره برنامه نویسی را رها کردم و بعد سراغ شغلی رفتم که فکر می کردم عاشقشم و بعد از مدتی فهمیدم که اشتباه می کردم و الان چند ماهیه که دارم در کار دیگه ای مهارت کسب می کنم ولی وقتی به گذشتم نگاه می کنم به خودم می گم اگه همون موقعی که در شرکت اولی بودم و فقط دو سه ماه از کارم گذشته بود به الهام خداوند گوش داده بودم ودنبال علایقم رفته بودم چقدر کمتر رنج می کشیدم. من سالها رنج بر خودم وارد کردم فقط بخاطر باورهای اشتباهم. خدا بر ما ظلم نمی کنه ما خودمون هستیم که بر خودمون ظلم می کنیم.

    الانم رفتم به سراغ حل مساله ای که سالهاست مثل خوره داره روحمو می خوره و من داشتم تحمل می کردم ولی دیگه به جایی رسیدم که تحملش برام غیر ممکنه. از خدا هدایت خواستم و تسلیمش شدم و همون موقع به سمت کتابی هدایتم کرد و الان متعهدم که تا کاملا این قضیه حل نشده دست نکشم.

    کاش به حرف استاد عزیزمون گوش بدیم و قبل از اینکه به ته خط برسیم و دیگه نتونیم تحمل کنیم، تغییر کنیم.

    ممنونم استاد از فایلهای عالیتون، ممنون دوستان خوبم با این کامنتای عالیتون

    و بالاتر از همه ممنونم خدایا که تازه دارم می شناسمت و تازه دارم از ظلمات خارج می شم که اینم لطف توئه فقط.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: