میزان تحمل شما چقدر است؟

توضیحات استاد عباس منش را در این فایل ببینید و بشنوید. سپس با توجه به توضیحات ایشان، در بخش نظرات سایت در مورد این موضوعات، تجربیات خود را بنویسید: 
  • چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
  • چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
  • چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
  • همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
  • و در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟
با عشق منتظر خواندن تجربیات تاثیرگذار و پند آموزتان هستیم

منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟
    454MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟
    28MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زینب خوش صفا» در این صفحه: 1
  1. -
    زینب خوش صفا گفته:
    مدت عضویت: 850 روز

    سلام و درود فراوان بر بندگان شایسته خدا

    اول بگم که چقدر با دیدن پارادایس‌ ذوق کردم و بهم حس خوبی دست داد. انگار که اگه استاد دستشو بلند میکرد میتونست ابرارو لمس کنه چقدر همه چیزش زیبا و دلپذیرِ، خدایا شکرت.

    من قبل از اینکه با استاد و سایتشون آشنا شم توی یک شرکت خصوصی بزرگ کار میکردم که کارای خیلی زیادی داشت جوری که هیچوقت کار تموم نمیشد!

    توی واحدی که کار میکردم مدیرم و همکارام انسان های فوق العاده منفی ای بودن که معتقد بودن عدالتی نیست دنیا پوچه…و هر باور مخربی که فکرشو کنین اینها داشتن و از هر آزار و اذیتی که از دستشون برمیومد کوتاهی نمیکردن ( هر چند بعدا فهمیدم که دنیای بیرون من از درون من شکل گرفته و همه اینها بخاطر افکار و باورای خودم ایجاد شده).

    این درحالی بود که من در یکی از رشته های زیست محیطی مدرک دکتری دارم و بازم بخاطر باورای غلط که توی ایران این رشته مثل آبیاری گیاهان زیردریایی میمونه و به درد نمیخوره و دولت بها نمیده و کار نیست و با باور اینکه من چقدر خوش شانسم که این کار غیرمرتبط رو پیدا کردم مشغول به کار شدم.

    مدتی که کار کردم یک مقدار ترفیع شغلی گرفتم و من خیلی خوشحال از اینکه دارم تکاملم رو طی میکنم و تحمل این سختیها و شرایط بد طبیعیه ادامه میدادم و بخودم میگفتم تو ازپس هرکاری برمیای فقط باید تحمل کنی.

    خلاصه روزها میگذشت و چون مدیر من یک شیوه خاصی در پایین نگه داشتن حقوق کارمند داشت و اونم این بود که هرچند روز یکبار می‌گفت همه شرکتا دارن ورشکست میشن شرکت ماهم تعدیل نیرو داره تنها کاری که از دست من برمیاد اینه که فقط میتونم شمارو با همون حقوقا نگه دارم!! و ماهم اعتراضی نداشتیم و به امید ترفیع گرفتن و روز های آینده ادامه میدادیم!

    شاید باورتون نشه ولی کار سه نفر رو انجام میدادم و بعضی وقتا حتی فرصت نمیکردم یه چای یخورم اینقدر جلوی مانیتور یودم و پلک نمیزدم که چشمام به طرز وحشتناکی ضعیف شده بود و به خیال خودم داشتم تجربه کسب میکردم تا تکاملم سپری بشه!

    اوضاع طوری شده بود که هرشب موقع خواب با حس بد اینکه فردا باید توی اون محیط برم میخوابیدم و صبح هم با همین حس بد که پاشو برو شکنجه گاه بیدار میشدم. این اوضاع یکسال طول کشید از طرفی باورم این بود که بخاطر مدرکم و سنم دیگه جایی بهم کار نمیدن پس تحمل کن.

    بعد این مدت انگار یچیزایی داشت درونم شکل میگرفت دیگه نمیخواستم توی اون محیط باشم اون آدمارو ببینم و بخودم گفتم تو ارزشمندی تو لایق بهترینایی هر اتفاقی ام که بیفته دیگه نباید اینجا بمونی.اینجا اون جایی نیست که تو توی اون رشد کنی چون حالت خوب نیست و بالاخره استعفا دادم و بیرون اومدم.

    روز بعدش یکم استرس داشتم چون یه دختر تنها توی تهران با اجاره خونه و بیکاری میخواد چیکار کنه ولی حالم خیلی خوب بود رها بودم و شاد.

    تصمیم گرفتم دیگه دنبال کارای شرکتی نرم و برم دنبال علاقه ام که در زمینه رنگ و لایت مو بود.

    من کلا از وقتی یادم میاد یه سردرگمی داشتم که مث باری روی دوشم سنگینی می‌کرد چیزایی که از دین و مذهب از بچگی توی مغز ما کرده بودن و چیزایی که خودم بهشون رسیده بودم تناقض داشتن من بعضی قوانین رو به صورت خیلی خیلی خفیف درک کرده بودم در این حد که میدونستم مثلا یک الگویی داره برای من تکرار میشه و این بی دلیل نیست. همون موقع ها بود که به خدا گفتم من سردرگمم من اصلا نمیدونم چی درسته چی غلطه و من حالیم نیست که ختم نبوت شده من ازین زندگی خسته شدم من پیامبر میخوام اگه خدایی و برات کاری نداره برام بفرست وگرنه هرجوری زندگی کنم گناهی بر من نیست.

    و معجزه رخ دادتو لحظه ای که اصلا فکرشو نمی‌کردم با یکی از دانشجوهای استاد آشنا شدم و قبل از اینکه من چیزی بگم خودشو حضرت معرفی کرد!! ایشون منو به سمت استاد هدایت کردن. من هرروز خدارو هزاران هزار بار شکر میکنم بخاطر فرستاده اش که ساعت ها و ساعت ها از قوانین الهی و خدا برام حرف میزد. چقدر احساس سبکی کردم چقدر احساس ارزشمندی کردم. دیگه سردرگم نبودم و خدا بار سردرگمی رو که همه زندگی منو فلج کرده بود رو از روی دوشم برداشت.

    چقدر سپاسگزار اون انسان شریف هستم که بی توقع برای من وقت گذاشت و من حالا هدف دارم باور توحیدی دارم و دیگه غمگین نیستم و بقول خودش دستی بود از دستان خداوند مهربان.

    همه این تغییرات وقتی اتفاق افتاد که دیگه به حرفای دیگران در مورد اینکه همه شرکتا همینن میخوای پیشرفت کنی اعتراض نکن و فقط کار کن، توجهی نکردم. و به خودم گفتم این تکامل نیست این تحمل بردگیه بسه دیگه تمومش کن.

    از وقتی فرستاده الهی وارد زندگیم شد تغییرات بیشتر شروع شد و بعد ازون بیشتر به سمت فایلای استاد هدایت شدم و اشک میریختم. باور توحیدی باور فراوانی، باور ثروت، عزت نفس و … هرروز فایلای استاد رو گوش میکنم و معجزات رو میبینم که تنها با تغییر افکار و باورهام و مهمتر از همه باور توحیدیم برام اتفاق میفتن و مهر تایید قوانین رو هرروز از دنیا میگیرم.

    چقدر من با این یک بیت اشک میریزم که بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد.

    چقدر من سپاسگزار استاد عزیز، خانم شایسته و فرستاده عزیزی هستم که همگی دستی بودند و هستند برای هدایت من.

    بنظرم بهترین لذت دنیا درک خداوند و قوانین الهی هست و من از خدا می‌خوام که همه ما رو تا بی نهایت به این لذت هدایت کنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 44 رای: