میزان تحمل شما چقدر است؟

توضیحات استاد عباس منش را در این فایل ببینید و بشنوید. سپس با توجه به توضیحات ایشان، در بخش نظرات سایت در مورد این موضوعات، تجربیات خود را بنویسید: 
  • چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
  • چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
  • چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
  • همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
  • و در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟
با عشق منتظر خواندن تجربیات تاثیرگذار و پند آموزتان هستیم

منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟
    454MB
    29 دقیقه
  • فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟
    28MB
    29 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «Liela3253» در این صفحه: 1
  1. -
    Liela3253 گفته:
    مدت عضویت: 803 روز

    سلام فاطمه جان. منم 4 سال پیش تو شرایطی مشابه شما بودم درکنار همسری زندگی میکردم که هیچ علاقه ای بهش نداشتم ازدواج ما کاملا سنتی بود و منم چون اون موقع کلا تو فاز ازدواج نبودم توسن 15 سالگی به اصرار پافشاری تن به ازدواج اجباری دادم اوایل بی تفاوت بودم نسبت بهش بعدچندسال نامزدی رفتیم زیر یک سقف وزندگی مشترک شروع شد و گذشت و گذشت تا من سنم بیشتر شد و درکم از ازدواج و همسر بالاتر رفت و تازه فهمیدم ای دل غافل محکوم به زندگی بدون عشق شدم و صرفا به خاطر باورهای اشتباه خودم که باید بسازم به خاطر بچه هام، اقوام چی میگن، زشته، طلاق نگیرم باید تحمل کنم همچنان ادامه دادم زندگی تلخی رو که فقط داشتم هروز سوختن خودم رو میدیدم مثل یک شمع وتمام شدن اما بعد 16 سال زندگی مشترک یه روزی تصمیم گرفتم باخودم گفتم یبار بدنیا میای و همون یکبار فرصت زندگی رو داری و میمیری پس چرا اونجور که میخام زندگی نکنم با کسی که دلم میخاد طعم یک زندگی پر از عشق و علاقه رو نچشم خیلی باخودم کلنجار رفتم فکر بچه ها، اینده شون، اینده خودم مخالفت پدرمادرم فامیل، کشمکش ذهنی زیادی داشتم هروز اما گفتم حالا که فهمیدم این زندگی دلخواه من نیست تا همین جابسه دیگه نمیخام ادامه بدم رفتم با مادرپدرم مطرح کردم و مخالفت و سرزنش اما من گفتم تصمیم خودمو گرفتم یبار شما تصمیم گرفتید برامن واین شده نتیجه خودم میخام برا زندگی خودم تصمیم بگیرم و اومدم خونه به همسرم گفتم باید طلاق بگیریم اوایل مخالفت کرد که نه نمیشه اینهمه سال ساختی مگه چقدر دیگه عمر میکنی بمون به خاطر بچه ها تا بزرگتر بشن بعدا جدا بشیم گفتم نه یا توافقی جدا میشیم یا میرم دادگاه تقاضای طلاق میدم گفت هرگز مگه تو خواب ببینی طلاقت دادم هفته ها گذشت با جنگ اعصاب، ناراحتی، درگیری از یه طرفم بچه هام خونه بند نمیشدن میرفتن خونه پدرم میموندن منو همسرم تنها بودیم اکثرا و تو حالت قهرو توهین دعوا یه شب خواب اروم نداشتم هیچ ارامشی نبود اما ته دلم میگفتم خودت راضی میشی به طلاق بدون اینکه من زور بزنم به دوماه نکشید یه شب اومد خونه وگفت فردا بریم برای طلاق فقط مهریه تو ببخش و حضانت بچه ها باتو منم انگار دنیارو بهم دادن باکمال میل قبول کردم فردای اونروز رفتیم کاملا توافقی و بدون درگیری جدا شدیم ازهم واین برای من یه انقلاب بود انقلاب درونی که برای خودم خیلی ارزش داشت شاید دیدگاه بقیه ازبیرون چیز دیگه باشه و ناگفته‌ها نماند که زندگی بدی نداشتم ازبیرون بهشت بود از درون جهنم خونه ماشین مال خودم بود هرجا میخاستم میرفتم ازادی داشتم رفاه،اسایش، وهمسرم بی نهایت عاشق من بود همیشه کارتم پرپول بود چیزی کم نمیذاشت برام اما خوب وقتی علاقه ای نباشه تو کاخ هم زندگی کنی انگار تو زندانی همیشه جای یه چیز خالیه زندگی بدون عشق واقعا بی معنیه اما برام نظر مردم هیچ اهمیتی نداره سبک زندگی هر فردی متفاوته قرار نیست منم همرنگ بقیه باشم که فقط تعریف تمجیدات بقیه رو دریافت کنم این ادما اگه لیلی مجنون باشی هم میگن تازه اولشه صبرکن بعد یکسال بازم لیلی و مجنون هستن مثه خروس جنگی میوفتن به جون هم اگرم زندگیت جالب نباشه بازم نقل مجالس شونه که فلانی چه زندگی تلخی داره عجب صبری خدا داده بهش چرا جدا نمیشه چرا تحمل میکنه درهرصورت صاحب نظرن خیلیارو میشناسم که سالهای سال کنارهم زندگی میکنن بدون هیچ عشقی صرفا به خاطر نظر مردم که بد جلوه نکنه اون زندگی اسمش زندگی نیست توفیق اجباریه بله جانم یه تصمیم بگیر و حرکت کن و توکل کن اگر عاشق همسرت هستی با یکم صبوری عینک بدبینی تو بردار وافکار تو شخم بزن و بذر خوش بینی و توکل بکار میدونم سخته همیشه تغیر و پوست انداختن سخت بوده وهست اما شدنیه هفت خان رستمم که باشه پشت سر میذاری قدرت توعه انسان خیلی بیشترازایناس شک نکن عوض میشه زندگیت اگرم مثل من نیستی و میبینی که تنها راه دل کندنه پس جداشو وحذف کن هرانچه رو که باعث ازرده خاطر شدنت میشع و سرانجامش جز دل مردگی و افسردگی پژمردگی نیست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: