- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
147مین مدار روزشمارزندگی درمدارصبرزندگی عالیم راتجربه کرده ام درکنارعزیزانم.الهی شکرت.
به نام خدا وسلام به خدا.
سلام به بهشت پارادایس که خدا خودش فایل روبه صورت خیلی طبیعی برامون تدوین کرد.
اصلا بلدنیستم وزبان توصیف کردنم رافقط خدامیداند و بس.
ازدیدن وشنیدن صدای این نعمت زنده ی الهی که توی تمام فیلمهاچقدردم ودستگاه براخودشون میارن که بارون ببارن برای رومانتیک شدن فیلمها!!!!!!!!!!!!!!
الهی توراسپاس میگویم که بی منت و بدون ادا اطفارکار
رابه زیبای به پایان رساندی دمت گرم.
یک کامنت دیگه یادم نیست برااولین باردیدم توخیابان بود.
ننه چه حالی داشت اونجاهم بعدازتمام شدن فایل این معجزه ی بارش رحمت اتفاق افتاد.گریم گرفته بود.خدایاشکررررررررررررررررررررررررتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت.
ازنصف شب هم مشهدمقدس مابابارش باران رحمت مقدس تروزیبا ترشده ومنم مدام میرم پشت پنجره به تماشای باران زیبا الهی وپنجره روبازمیکنم.هم نفس عمیق میکشم ،وهم صدای دلنشین باران رحمت الهی روگوش میکنم دمت گرم خداکه بوی عیدمی آید.
سپاسگذارم ازاین همه نعمت وبرکت.
وسلام زیبا به لطافت باران درحال بارش به استادعشق ومریم جون وسلام پرمهرم به کل اعضای سایت وساکنین بهشت.
الهی سپاسگذارم که به ما ثروت و قدرت وهمراه بانی نی سالم عطاکردی.
استادمن نمیدونم!!!!!!!!!!!!!!!!!! اگه اسمشوتوزندگی تحمل میذارین من نمیدونم!!!!!!!!!!!!
اگه اسمشوصبرمیزارین من نمیدونم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شایدبه قول خدابیامرزپدرم بالباس وچادرسفیدرفتی باکفن بیابیرون من نمیدونم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وزندگیم روبراتون توکامنتهای دیگه نوشتم. ازروستاآمدیم شهرتویک زمین شاید500متری بودچهادیواری به ظاهرخانه ولی یک مغازه درست کرده بودن که ازدست شهرداری درامان باشه مااومدیم برای زندگی کردن اگه صاحبکارعزیزدلم هرچندکرایه ازکارکردعزیزدلم داده اصلا یادم نیست. یک تانک چهارگوش آهنی پایه دارنزدیک اتاق گذاشته بودن داخلش آب خوردن وشستشوبودچون لوله کشی که نداشت!!!!!!!!!!!!!!!!!
پسربزرگم توروستابودیم خدابه ماهدیه دادواین شاهزاده ی دوم بعدا14ماه اولین روزی که اثاث کشی کردیم به شهرآمدیم .
دومین روز راهی بیمارستان شدیم وخدا این نعمت پرخیروبرکت الهی رابه ماهدیه داد.الهی تابی نهایتهابابت عزیزدلم و4تاشاهزاده ام توسپاسگذارم.
تاروز7ام. مادرم خانه ی مابوداخرین ماه پائیزبود.
اتفاقابرعکس پسراولی،این جیگرگوشه ی دومی به راحتی آب خوردن به دنیاآمد.
ولی خودخدامیداند!¡!!!صبح که عزیزدلم میرفت سرکارفقط برای ناهارمن غذابه سختی درست میکردم.
ازبس که این بچه فقط جیغ میکشید ماهم که عقلمان نمیکشیدبرای چی جیغ میکشه وشایدحتی پول دکترهم نداشتیم!!!!!!!!!!
توی فرصت ناهارکه عزیزدلم باصاحب ماشین میومدخونه ناهارمیخورداوبچه رانگه میداشت من سریع میرفتم توآب وگِلهای حیاط ظرف وکهنه ی 2تابچه رومیشستم که آقابره سرِکار.
صاحب کارازروبروی خانه باسنگ پرت میکردبه درب حیاط که عزیزدلم بره برای رفتن سرِکار چون میلان همش آب وگِل بودازبارش برف.
واین قصر زرین طلایی درهمین حدامکانات داشت.خخخخخخخخخختخ!¡!!!!
سوخت بخاری مخلوطی ازبنزین ونفت بود!شبهاباورودپادشاه به منزل ملکه باشاهزادهامنتظرفرشته ی نجات بودندکه باتشریف فرمایشون آمپول توی دیگ بخاری که پُرِ دوده بود بیندازن آمپول توی آتش میترکید ودودههاپراکنده میشدن وکمی بهترگرماتولیدمیکرد.
اولین بارکه بلدنبودیم توی قصراین کاروانجام دادیم.
الان شماخواننده ی عزیزچشم سر. روببند چشم دل روبازکن که چه دسته گلی به آب دادیم کل قصر را دوده گرفت مثل برف شادی!!!!خخخخخخخخخخخ حالاخَر
بیارهوای سردباقالی بارکن.
خیلی اتفاقات روتجربه کردم نمیدانم اسمش راچی بگذارم!!!!!!؟؟؟؟؟
به خدابلدنیستم ولی هرچی بودگذشت. والان همین پسرم روبی نهایت دوست دارم 5روزباداداش بزرگه رفتن سفرکاری هرروزتماس میگرفت شب آخربه محض تماس گرفتن بامن!
گفت: مامان راننده تریلی که باربرامون حمل میکنه پشتِ خطِ .
سریع گفتم: قطع کن! اون واجبِ جوابش بده.
گفتم: بعدزنگبزن قبل از ساعت10شب تماس گرفتم گفت:چرازنگ نزدی ؟؟گفت نمیدونم !!!لازم بود؟؟
گفتم: خودت میدونی بایدصداتوبشنوم. وگرنه بخوابی تاصبح میدونی!!!!!!!!
آره میدونم کاردرستی نیست!!!!وهمین پسرم سالِ 1390. از5طبقه ساختمان سقوط کردوشکرخداولطف خدابرام دوباره هدیه داد.
استادازاول هم گفتم: من نمیدونم اسم این تجربه روصبربایدگذاشت یاتحمل ولی پاداشش شیرینه خداراسپاسگذارم بابت این نعمات الهی.
زندگی که داشتم خیلی هاحسرت زندگی منوداشتن وهنوزهم حسرت دارن بابت عزیزدلم وجیگرگوشه هام.
ولی بعضی هاشایدبااین زندگی که من داشتم اگه جای من میبودند حتما، حتما ،حتماطلاق وخداحافظ.
ولی شمامیگین دنیا تضاد داره این تضادهاس که سکوی پرتاب مابه سمت خواسته هامیشه.
اگه نتیجه ی تجربه ای که از زندگی داشتم اسمشو بذارم صبردلم به ادامش گرم ترونرمترمیشه.
چون الان درک میکنم اون تجربه یی که لذت بخشِ میشه صبر.
هرچندسخت گذشت ولی الانش دلنشینِ.
واون تجربه ای که توش لذت نداره میشه تحمل!!!!!!!!!
شایدهم به قول معروف میگفتیم: ما تو روستا اسم ورسم داریم خانواده ی آبرومندهستیم میگن. ازخانواده ی پدرمادردار وآبرومند دختربگیرکه زندگیت پایه واساس داشته باشه.
من هم از این تجربه ها برداشت خوبی داشتم.
هرچی بگم داستان ادامه داره خودم واقعاتو نوشتن کامنت موندم!!!!فقط ازلحظه ی حالم استفاده میکنم .
گذشته ها ،گذشته، آینده روهم کسی ندیده !نه خبرداره !الهی شکرت.که عاقبت بخیرشدم دستم توبهشت بندِ بیکار وعلاف نیستم.
عاشقتونم استادکه شماتلاش میکنی من تومسیرباشم.ولی بعضی وقتهامیگم نکنه مسیرم اشتباه بوده!
چرامن همون اول طلاق نگرفتم!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جواب خودمو میدم !
میگم:چون که من خانواده م رو خیلی ، خیلی دوستشون دارم نمیدونم درسته یا؟؟؟؟؟؟؟؟
انشالله درمسیردرست هستیم.
راستی دیروزآخرین روزسفرکاری بچه ها بودبه لطف خدا تاشب رسیدن خونه من ازصبح که بیدارشدم عزیزدلم باپسرم رفته بودن سرکارخانه خالی بودبه خداگفتم:الان وقتشه تمیزکردن منزل ،شستشوی سماور،تمیزکردن یخچال ودرست کردن شام لطف خداشامل حالم شدتتاساعت2بعدازظهرکل کارهاتمام شد .وبین کارهاصدای زنگ درب آمدپستچی بودبرامون هدیه ای که پسرم گرفته بودآورد. ایرپاد بود برای من وپدرش خدایاچطورتوراشکربگویم که لیاقتش راداری!به خدابلدنیستم خودت که میدانی!
صبح به خداجون کفتم: انشاالله امشب بچهها هم ازسفزمیرسن منم روزه ام افطارخوشمزه چی بخورم؟؟؟؟گفت شامی کباب تاافطار غذاهم داغ به داغ درست کردم ولحظه ی افطارفقط خدامنودرک میکردچه حال عالی داشتم هرجرعه ای که ازچای می نوشیدم بازمیگفتم:به، به ،به خدایاشکرت عجب لذتی دارد. روزخیلی پربرکت وپرخاطره رو تجربه کردم الهی سپاسگذارم.
وبچه هاهم ماشاءالله بادسست پربه خانه رسیدن وکارشون هنوزادامه دارد.شکرخداامسال ازلحاظ مالی تغیرکردیم بابت فایلهای دانلودی خداروشکرمیکنم وازاستادومریم جون هم تشکرمیکنم
برای همه آرزوی، سلامتی وثروتمندی وسعادت ازخدادارم.یاحق.
سلام مادرجون دخترگلم اگه دوست داری بروکامنتهای منوبخون بعضی ازاتفاقات زندگی خودموتعریف کردم من فقط سرکارنرفتم، نمیرم، ونخواهم رفت. شوهرم کارمندبود. کارمیکردسال1397/11بازنشست شد.
وتوکامنتهانوشتم که بعدازبازنشستگی روی کامیون پسردایی جانم 4سال کم وبیش کارکرد وبه خاطرسختی کارشون دوباره بیکارشد.
بعد 10ماه توخونه بازبیکاربود. وتوخونه درازکشیده بودوپتوی زیروبالش مدام توی پذیرایی جلویتلویزیون پهن بود.حقوق بازنشستگی فقط دربست توحساب صاحب خونه بود.پسرم میگفت روزهاپتوروجمع کن میگفتم چیکارداری بذارباباراحت باشه وتوی خونه دست به کمکم بودوصف نونوایی هم میرفت.
همین شوهری که قبل از آشنایی با قانون جذب طلب مرگش یاطلب مرگ خودم رو ازخداداشتم الان باهم زندگی میکنم خودموتغییردادم.
البته ازوقتی که تمرین پیام بازرگانی رواجراکردم یعنی زندگی زیروروشد
وتوی پیامهام به همه میگم شوهرعالی داشتم عالیترشده بچه هام هم عالی بودن عالیترشدن چون من تغیرکردم انگشت قضاوت،گله،وشکایت روبرگردوندم روی خودم.
دوباره معجزه ی الهی به زندگیم واردشد.هم عزیزدلم وهم پسرم پایه یک دارن رودعوت به رانندگی 10تن کردن الان نزدیک1ماهِ دوتای شون شکرخداصبح ساعت5میرن شب برمی گردن خونه الهی تابی نهایت سپاسگذارم.
من نمیدونم همسرشمایابچه هاتون چی ویژگی دارن تامیتونی ازشون خوبی تعریف کن این شاه کلیدطلاییه.
شماهم مامان جان روخودت کارکن.
منوشوهرم توسن پائین ازدواج کردیم خیلی ازاول همدیکرودوست داشتیم به هم وابسته ایم ولی بلدنیست مسئولیت به عهده بگیره فقط فکرمیکردبایدکارکنه!!!!!!
خوب میگم الله یارتوباربیارتوروبه این کارهاچکار؟؟؟؟؟?؟؟؟!!!!!!!!!!!!
یک پسردامادکردیم کل مسئولیت به عهده خودم بود! البته به قول اطرافیان میگن توکُماندوهستی!!!!!!!!!!
حالا من ازحال دلت خبرندارم تصمیم باخودته توبلدی زندگی روشیرین کنی خانمهاخلاقن وجذابن یک خوبی هم حتماشوهرت داره اونوبه خودت یادآوری کن مثلا قورمه سبزی خیلی دوست داره خوب براش درست کن ومعجون شکرگذاری بریزتوقابلمه ی غذاوادامه بده وراه خداصبرلازم داره توقرآن خداخودش گفته توی راه من بایدصبرکنی.
بعدم حیف بچه ها که مامانشون مدام نگران باشه عزیزم خداپشت وپناهتون به پای هم خوشبخت بشین انشاالله .امیدوارم کمکت باشه دلنوشته هام.