- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
بنام یگانه خالق هستی
یادمه همیشه سر برگ همه نوشته هام مینوشتمش
خدارو با خالق بودنش یاد میکردیم و غافل از اینکه خدای بزرگ این قدرت رو در وجود تک تک ما قرارداده چون ما چیزی جز اون نیستیم.
چقدر خوشحال و شکرگزارم از وجود نعمت ب این بزرگی تو وجودم که قدرت خلق زندگیم بهم داده شده.
خدارو شاکرم که در کنار شما، تو این جمع گرم و صمیمی عباسمنشی قراره با یه فایل جدیدی از استاد آگاهی های جدیدی درک کنیم.
برای این موضوعی که استاد مطرح کردن یاد تجربه ای از زندگیم افتادم که اون موقع چیزی از قانون و باورها نمیدونستم.
یادمه درگیر رابطه ی عاطفی بودم که خیلی بهم سخت میگذشت.احساساتم درگیر شده بود، وابسته شده بودم.از طرفی چون یه سری از انتظاراتم برآورده نمیشد، یا یه رفتارهایی ک باب دلم نبود انجام میداد، یا توجهاتی ک توقع داشتم بهم داشته باشه رو نداشت.احساسم روز به روز منفی تر میشد.حال خوبمو وابسته کرده بودم به رفتارهای این شخص.برخوردهای خوب رفتارهای خوبش بهم حال خوب تزریق میکرد و رفتارهای آزرده ش کل انرژیمو ازم میگرفت.
چقدر داشتم تلاش میکردم که رفتارهاشو درست کنه.نمیدونم چرا همش فکر میکردم نمیدونه تو همچین موقعیتی چیکار کنه.چون بلد نیس من باید بهش بگم.حرفامو گوش میداد حتی میگفت آره حق با توعه.ولی باز همون آش و همون کاسه.
هر روز بیشتر از دیروز تمرکزم روی رفتارهای منفیش بود و طبق قانون هر روز رفتارهایی از اون دست و بیشتر ازش میدیدم.انقدری که تمرکزم رو نکات منفیش بود که اصلا خوبیاش و نکات مثبتش و نمیدیدم.
باورم این بود هیچ کس خوب کامل نیست.هر گلی یه خاری داره.و من نباید انتظار داشته باشم که با یه آدم پرفکت وارد رابطه بشم.خب با وجود این همه خوبی این نکات منفی هم داره و من چون دوسش دارم باید باید باید تحمل کنم.
نمیگفتم اعراض کنم.میگفتم باید تحمل کنم.
نمیدونستم باید تمرکزم و بذارم روی نکات مثبتش.روی نکات مثبت زندگیم.نمیدونستم باید حالمو خوب کنم .نمیدونستم با توجه به نکات منفیش دارم از این دست رفتارها و بیشتر جذب میکنم.نمیدونستم باورهای مخربم باعث جذب این رفتارها و این رابطه شده.نمیدونستم قانون برانگیختگی روابط.نمیدونستم این منم که باید تغییر کنم
اره من نمیدونستم
واقعا نمیدونستم
وقتی میگم نمیدونستم اشکم درمیاد نه از روی حسرت نه از روی اینکه با ندونستن قانون چه لحظاتی و روزایی و ازدست دادم.نه
اشکم از شوق دونستن آگاهی های الانمه.اینکه باید اون روزها طی میشد تا من به این گنج دست پیدا کنم.شاید اگه اون تجربه ها نبود من هیچ وقت پیگیر دونستن قانون نمیشدم.و اصلا درکش نمیکردم.
بعد چند ماه تحمل کردن این شرایط،دیگه بریدم.دیگه تاب تحمل نداشتم.به غیرتم برخورده بود چرا انقدر این آدم و تو زندگیم بزرگ کردم انقدر بهش قدرت دادم که حال خوبم وابسته به ایشونه.
یه شب از ته دلم سپردم خودمو رابطمو به خدا، گفتم خدا دیگه من کاری ندارم من تلاشمو کردم و نشد.هر چی صلاح بدونی من راضیم بهش.بعد این صحبت ها دیگه خنثی شده بودم.توجهمو از این رابطه برداشتم و خودمو درگیر کارای دیگه کردم.مثل کسی که دیگه سر شده و چیزی نه خوشحالش میکنه نه ناراحت.
بعدش نم نمک این رابطه تموم شد.بدون هیچ بحث و داستانی.مثل جریان آروم رودخونه.
درسته تموم شد، ولی من مسأله رو حل نکرده بودم با ناآگاهی صورت مسأله رو پاک کرده بودم.اینو با ورود به رابطه بعدی و تکرار شدن داستان هایی از اون دست متوجه شدم.
تازه دارم کشف میکنم باورهای مخربمو.باورهایی که چنان تو وجودم رخنه کرده که خیلی نامحسوس دارن روابط و شرایط زندگی منو رقم میزنن.تازه درک کردم قدرت کانون توجه و تازه فهمیدم احساس خوب و روش های رسیدن به این احساسو.
به امید آگاهی های بیشتر
به امید تجربه های بهتر……
سلام دوست عزیز
با خوندن خط به خط کامنتتون لذت بردم.
یاد خاطره ای افتادم دوست داشتم تعریف کنم.
یه تایمی با یکی از دوستای خیلی صمیمی که برام عزیز و مهم بود سر یه قضاوت و رفتار اشتباه من دلخوری پیش اومده بود.انقدری ازم دلخور بود که بعد ابراز پشیمونی من و دادن پیام های پی در پی و معذرت خواهی هیچ اعتنایی بهم نمیکرد.هر چی تماس میگرفتم و پیگیرش میشدم انگار بیشتر محو میشد.
خیلی فکرمو درگیر کرده بود، خیلی شرمنده و ناراحت بودم از این موضوع.به هر دری میزدم بتونم ببینمش و باش حرف بزنم و از دلش در بیارم.
چند هفته ای به همین روال گذشت و من همچنان فکرم درگیرش بود.کلا حس و حالم منفی شده بود.
تا اینکه تو همین بحبوحه داستان امتحان رانندگی من و داستانی که تو کامنت های قبلیم نوشتم پیش اومد.انقدر از قبول شدنم ذوق کرده بودم و خوشحال بودم که اون موضوع دلخوری و قهر دوستمو فراموش کردم.
باورتون میشه همون روز خودش ازم خواست که همدیگرو ببینیم و صحبت کردیم و دلخوری رفع شد؟؟؟!!!!
میخوام بگم بعضی وقتا خودمون با اصرار و تقلای زیادی برای هدفی با دستای خودمون اونو دست نیافتنیش میکنیم.با احساس بدمون با گیر دادن ها و سمج بازیامون
داستان همون داستانه لذت بردن از مسیر و لحظه ی حاله.مگه رسیدن به خواسته چیزی جز حال خوب و لذته؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام دوست هم فرکانسی خوبم
ممنونم نظر لطف شماست
تشکر بابت مثالی که زدین
بله درسته تمرکز بشرط باور های درست و حال خوب
اگه قرار باشه تمرکز کنی ولی حس نداشتن و نبودن اون خواسته احساس منفی ایجاد کنه مطمئنا ازت دور میشه.
همه کارهای لازمه رو باید انجام داد ولی نباید گیر نتیجه بود
چه خوبه یاد بگیریم حال خوبمون و وابسته ب عوامل بیرونی و نتایج نکنیم
راهت ک خدایی باشه نتیجه هر چی ک باشه قطعا به خیرو صلاح تو خواهد بود.
حال دلتون خدایی……