- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
سلام به استاد عزیز ، آقای عباسمنش الهی و خانم شایسته ارجمند که وجود بزرگشان به درک حقیر بنده هنوز نرسیده
از خدای بزرگ عاجزانه درخواست میکنم که ظرف وجودم رو اینقدر بزرگ کنه که تا بتونم بزرگی وبخشندکی انسان هارو درک کنم و حسود و تنگ نظر نباشم .
سلام و درود بیکران پروردگار به همه دوستان عزیزم توی سایت بهشتی که عاشقانه در حال سلام و صلاه پروردگار هستن و به رشد بقیه بندگان خدا بی منت کمک میکنن
از دیشب که توی جمع دخترانه خانوادگی بودم..صحبت یکی از دخترای فامیل بود که توی سنکم تونسته بود به همه ترس هاش غلبه کنه و به عمان مهاجرت کنه برای کار برای رویاهاش..
هرکس یه چیز میگفت …
منم تنگ نظرانه..چندتا حرف گذاشتم روش و همرنگ جماعت شدم
و بعدش چقدر حقیرانه با اون همه شرک و ذهن شیطانی
مثل هرشب که قرآن میخوندم و به از خدا هدایت میخاستم وضو گرفتم و قرآن رو برداشتم و ببینم خدا چی میخواد بهم بگه..
از چیزی که اومد میخکوب شدم:
خدا بهم گفت که تو چی فکر کردی بنده خدا رو مسخره میکنی و ادعای ایمان میکنی؟؟؟
برو ته جهنم..جات همونجاست
دنیا روی سرم خراب شد…
منی که با هروقت باز کردن قرآن برام می اومد که پاداش بزرگ خداوند در انتظارت هست و تو رو زیر نظر گرفتیم و نمیزاریم آسیب ببینی…دیشب خدا گفت توی دوزخ موندگاری!!!!!!!!!
دیشب بقدری احساس درماندگی و بدبختی کردم که انگار طفل بیچاره ای بودم که کنار خیابون توسط پدرمادرش رها شده
ناباورانه …دفترمو برداشتم …
نوشتم خدایا میخوای چیکار کنی باهام ..چندبار استغفار کردم و گفتم منو ببخش
گفتم خدایا دوباره بهم فرصت بده دوباره بهم بگو…من بهت نیاز دارم..نکنه اشتباهی اومده
اینبار اومد :
«وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الرّاحِمِینَ»
ترجمه :
و بگو: پروردگارا مرا بیامرز و رحم فرما و تو بهترین رحم کنندگانی
شوکه شدم..حالم بدتر شد ..فهمیدم که امشب گناه بزرگی مرتکب شدم..
دیگه دست خودم نبود اون حال خراب…
چقدر احساس پستی میکردم احساس کردم از ارتفاع سقوط کردم و هیچ راهی نیست دیگه
اومدم نوشتم توی دفترم ایه مبارک رو و چندبار با عجز و ناله نوشتم و خوندمش و تکرار کردم..
گفتم خدایا چیکار کنم…من تازه پیدات کردم منو به حال خودم نزار
قرآن رو گذاشتم کنار و با اون حال خراب انگیزه چیزی نداشتم
صبح بیدار شدم … پیام مردی که این روزا عاشقانه ترین و ناب ترین کلمات عاشقانه رو بپام میریزه و من هنوز نمیدونم چطوری وارد زندگیم شده ..رو دیدم…
اینبار بدتر دنیا روی سرم خراب شد
گفت عزیزم ..این چیه؟؟ چرا عضو همچین کانال هایی( کانال های صیغه و..) شدی …منم عضو کردی ..من تورو دوست دارم …خیلی ناراحتم.. ما میخوایم ازدواج کنیم ..این چه کاریه!!!!؟؟؟
خدایا اینو چطوری جمع میکردم.. این از کجا اومده بود..
با کمال ناباوری دیدم که تلگرامم نمیدونم آلوده به ویروس شده بود آلوده به ربات شده بود و منو عضو این کانال کرده بود و ایشون رو به اسم من عضو کانال کرده بود..حتی برای من مشخص نبود که کی عضوم کرده بود و چطور عضو شده بودم.
««تنها تونستم بهش بگم که واقعا تو چی فکر کردی…من خودمم نمیدونم چطور عضو شدم!!!!
در ثانی چرا باید عضو بشم تورو هم عضو کنم..!!!!!!!!!!! من حتی اینستاگرام ندارم…اونوقت عضو این چیزا بشم!!!؟»»
««گفتم اگه شک داری که حرفی ندارم ..نمیتونم توضیح بدم چون نمیدونم از دیشب چی شده …»»
هرچی من ترک کانال زدم ، مثل قارچ کانال های بدتری عضو میشدم!!!!!!
زدم توی گوگل که راه چاره چیه…مشخص شد که فقط باید اکانت کاملا حذف بشه !!!!
(( چند روز پیش حمید حنیف نازنین توی یک کامنت بهم پیشنهاد دادن که برای شروع بهتر …تا میتونی از فضای مجازی دور شو))
مثل یه هدایت ناب بود ولی من گذشتم. ازش براحتی!!!!
خلاصه اکانت رو حذف کردم
از اونجا که حالم دیگه هیچ تعریفی نداشت و داشتم از زمین و زمان میخوردم….
اومدم دفترمو برداشتم نوشتم خدایا تو پیامبر خدارو بخشیدی…یعنی نمیخوای منو ببخشی ؟؟؟
من بنده تو هستم….تو گفتی صدبار توبه شکستی باز آی
گفتم خدایا من نمیخوام به اون فرزانه گذشته برگردم …
گفتم خدایا من جز خودت راهی ندارم…
اگه صدبار از در خودت بیرون بندازیم ..اون پشت میمونم تا بغلم کنی تا ببخشی تا دوباره به حال خوبم برگردم
گفتم خدایا من نمیدونم ایمان چیه هدایت چیه ..فقط میدونم این مدت باور کردم که به تو ایمان آوردم باور کردم هدایت شدم
چون نشونه هارو دیدم ….
چون الهامات رو دیدم و باور کردم
گفتم خدایا اینا دورغ نیستن من باهاشون زندگی کردم ذوق کردم ….عشق کردم
گفتم خدایا تنبیه هرچی هست .. آماده ام
ولی تا وقتی تنبیه هستم بیرونم نکن از آستانت…
گفتم خدایا من هیچ راهی جز خودت ندارم.از پشت در رحمت و بخششت نمیرم زیر پات له بشم هم نمیرم…من اینجا رو ترک نمیکنم
گفتم خدایا من دیگه خودمو هم شان قرآنت نمیدونم…احساس میکنم نباید دست بهش بزنم …
خدایا دلم تنگ شده برای قرآن…ولی تا وقتی اجازه ندی دست نمیزنم بهش …اما هروقت زمانش رسید، لطفا خیلی واصح بگو تا دوباره باهاش انس بگیرم..!!!!!
دفترمو گذاشتم کنار …به هرکی که امروز بهم پیام میداد یا زنگ میزد
گفتم امروز من تعطیلم…
میخوام تنها باشم..تنهام بزارید
به عزیزدل گفتم ..امروز میخوام تنها باشم شما هم هر تصمیمی گرفتی من احترام میزارم..
گفتم خدایا الخیرو ما فی وقع……میدونم قهری ولی به کرم و رحمتت ایمان دارم.
من هیچی نمیخوام فقط بودن باهات..اونم قشنگ اونم زیبا و واقعی!!!
الان که اومدم سایت ..دیدم وای چه فایلی اومده ..به قلبم اومد که بنویسم اینحا تنها جایی هست که هرچی بگیم و بنویسیم نه قضاوت میشیم نه ترد…اینحا همون درگاه خدای بزرگه که هرکدام از این فرشته ها یه قیمتشو دارن مدیریت میکنن..نوشتم ….شاید چون اینجارو غار حرای خودم میدونم
.شاید باید بنویسم که شرک که بی ایمانی چه میکنه …شاید باید مینوشتم که در مقابل تعهدی که به محضر خداوند دادیم باید عاشقانه عمل کنیم باید متعهد باشیم وگرنه بد تنبیه میشیم …بد تنبیه میشیم …!!!
اما حاضرم از خدا در مقابل اشتباهاتم سیلی بخورم چک و لگد بخورم ولی از دست روزگار نه…
چون من اون مسیر رو یبار رفتم و اعتماد کردم و تا دلتون بخواد چک و لگد خوردم …
توی این مسیر هرچی دیدم زیبایی بود…………..دیگه برنمیگردم..بلکه تعهدم رو بیشتر میکنم…..در پناه رب العالمین
اما سوال اول استاد عزیزم …
¶چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردین؟؟
وقتی به زندگی خودم نگاه میکنم میبینم تمام جاهایی که توانایی نه گفتن نداشتم ..تماما شرایط نادلخواه بود و تحمل کردم.فکز میکنم برای همه ما همینه….
¶چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
خیلی واضح هست هر باوری که ما توی شرایطی که دلخواهمون نیست قرار میگیریم ناشی از عدم عزت نفس هستش ناشی از نداشتن توحیده
¶چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
من فکر میکنم اگر خودمون رو لایق بهترین ها بدونیم حالا هر شرایطی که توش هستیم ..شغلی …روابط و…… هیچ وقت درگیر شرایط نادلخواه نمیشه یا به عبارتی اگر عزت نفس داشته باشیم اگر خودمونو لایق بدونیم…همیشه دنبال این هستیم که بخاطر احترام و عزت به خودمون شرایطی برای خودمون فراهم کنیم که همیشه دلخواه هست…همیشه توش احساس راحتی داریم همیشه بهمون خوش میگذره همیشه با خودمون و جهان توی صلح هستیم..اگر و اگر تنها بدونیم که هیچ وقت روی کسی حساب نکنیم و اجازه ندیم کسی روی ما حساب کنه و اولویت هرچیزی خودمون باشیم و خدارو توی همه امورات زندگی قرار بدیم
¶ وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
یادمه وقتی میخواستم برم شغل معلمی رو بگیرم ..چون من مشکل شنوایی دارم یعنی از این لحظه دیگه نمیگم مشکل شنوایی ..مشکلی که به من اونقدر گفته شد تا باورش کردم.. درصورتیکه من سالم بودم…
وقتی رفتم که شغل رو بگیرم… خانوادم گفتن تو نمیتونی ..فردا توی ارتباط با دانش آموزان و معلمین و فلان و فلان مشکل برات ایجاد میشه ..
من خودم به تمام توانایی هام ایمان داشتم اومدم گفتم خدایا دیگه مثل قبلاً نمیخوام اونقدر ضعیف باشم که قربانی باورهای دیگران بشم دیگه بسه ..من میتونم خودمو میشناسم ..دیگه بسه تو سری خوردن ها و غلام حلقه به گوش دیگران شدن و تسلیم حرفا و نجواهای شیطان…گفتم خدایا به خودت توکل میکنم …کمکم کن…
اومدم کارو گرفتم …من آموزگار بودم…خدا شاهده اونقدر از همه لحاظ عالی بودم که تمام دانش آموزان و اولیا و کادر مدرسه عاشقم بودن ..اونقدر در زمینه تدریس عالی بودم همون سال اول که من کلاس چهارم رو گرفته بودم ..برای سال تحصیلی بعدش معلم های پایه پنجم سر اینکه سال جدید دانش آموزان منو بگیرن باهم بحث میکردن
یادمه همون سال … آبان ماه بود …توی اداره بودم متوجه شدم قسمت دبیرستان کمبود نیرو دارن
.من دو روز اضافه کاری تایم مخالف برداشتم ..یک روز متوسطه اول ..یک روز هم متوسطه دوم …
خدارو به بزرگی خودش گواه میگیریم همون سال اول با توکل به خدا …من فرصت تدریس توی سه پایه رو داشتم ..و اونقدر موفق بودم توی هر سه که مدیر های دبیرستان مرتب پیغام میدن که بیا پیش خودمون و……تغییر وضعیت بده بیا پیشمون…بارها توی جمع توی جلساتی که داشتیم …مدیر میگفت که فلانی بهترین دبیر منه!!!!
میخوام بگم که عزت میخوای ..راه میخوای ..چاره میخوای …بشین در خونه خدا ..بشین پشت درش …هرچقدر انتظار بکشی ارزش رو داره….ازش بخواه ..باهاش رفیق شو..باهاش خودمونی حرف بزن …به خودش قسم اجابت میکنه…
جوری برات میچینه که خودت هم شوکه میشی به رب العالمین قسم میخورم ..که میده .خودش عزت میده احترام میده ..ثروت میده..عشق میده
من با این تجربه بود که امروز به حالت عجز نوشتم توی دفترم که خدایا آماده دریافت هر تنبیهی هستم ..اما از پشت در خونت تکون نمیخورم تا دوباره بغلم کنی تا دوباره به قلبم به خونه خودت برگردی…
¶ و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
من این مسئله رو فقط و فقط با توکل به خدا با فقط روی خدا حساب کردن و در نهایت باور کردن خودم و توانایی های خودم حل کردم…به ترس هام حمله کردم ..و الان حالم خوب خوبه
دیگه بنده ی کسی نیستم ..دیگه کسی نمیتونه بهم راهکار بده
چون دیدن تونستم ..چون ثابت کردم تونستم ..چون نشون دادم نباید دخالت کنن نباید به من راهکار بدن ..چون حتی وقتی صحبتش میشه با نتایجی که گرفتم وقتی به روشون میارم..دلشون نمیخواد در موردش صحبت بشه شرمنده میشن
یبار توکل کردم یبار روی خدا حساب کردم یبار روی توانایی های خودم حساب کردم به ترسهام حمله کردم و برای همیشه پای باورهای اشتباه دیگران رو از زندگیم بیرون کردم و با خودم و جهانم و اطرافیانم به صلح رسیدم
..
توی رابطه عاطفیم منی خیلی گیر داشتم .. خاستگاران زیادی داشتم که هرکدام به یک دلیلی یا من نمیخواسنم یا نمیشد با اون نمیخواست ..
کم کم که با مسیر و قوانین آشنا شدم ..دیگه غصه هیچکدوم از اینارو نخوردم
البته توی مسئله رابطه عاطفی…بسته به روحیات خودمون اینکه احساس تنهایی کنیم اینکه حال خوبمون رو وابسته به حضور اون شخص کنیم ..اینا همه شرک هست از کمبود عزت نفس هست.. وارد جزییات هم نمیشم که از حوصله جمع خارجه..اما……
من در کنار توحید …کمی در زمینه عزت نفس هم تمرینات رو جسته گریخته انجام دادم
همون ابتدا که قوانین رو فهمیدم ..اومدم توی دفترم با تکیه بر عزت نفس و باور های درست نوشتم خدایا من میخوام همسرم اینجوری باشه و…….
گفتم خدایا نمیدونم چطوری اما تو خودت بهتر میدونی که چی میخوام…گفتم خدایا میدونم بهترینش رو وارد زندگیم میکنی حتی بهتز از چیزی که مدنظرم هست…با ایمان تمام نوشتم که باید بدی …کاری نداره برات خدا جونم…
به خیلی ها دادی ..پس منم میتونی
با ایمان …با ایمان نوشتم….با ایمان باور کردم و با ایمان منتظر معجزه نشستم…
ایمان برای شما همه چیز میشود…
پدر میشود مادر میشود خواهر میشود….
شاید باورتون نشه کسی وارد زندگیم شده که حتی توی خانواده ش پدرش که هم شغل منه این مشکل شنوایی رو داره و کاملا درکم میکنه از این لحاظ
بماند بقیه چیزا که رویایی هستن هر روز چیزایی اتفاق میوفته که حتی بهشون فکر هم نکردم ولی به لطف پروردگار داره اتفاق میوفته
پ .ن«« موضوع پیش اومده بین من و عزیزدلم به بهترین شکل ممکن و عزتمندانه و با عذرخواهی و کلی شرمندگی از طرف ایشون حل شد»»
اخیلی صحبت کردم …اما امروز روزی بود که باید میگفتم چون توی تله افتاده بودم
از توحید گفتن هرچی بگم کمه هرچی بگم ….
از همه دوستان عزیز هم فرکانسی سایت بهشتی عباس منش بی نهایت سپاسگزارم…
خدای بزرگ و بخشنده به قلب های بزرگ تون بیاره
دوستان همه ما خالق هستیم …..خالقی از جنس خداوند یکتا
دوستان قوانین واقعا کار میکنن…فقط باور کنید باورررررر
استاد عزیزم خانم شایسته زیبا و الهی …دوستتون دارم .
دوستان ارزشمندم ، دوستتون دارم
در پناه رب العالمین درگیر عشق و آرامش و پول و ثروت و سلامتی باشید
سلام به سعیده بهشتی ..سلام به این قلب نورانی ..سلام به اینهمه تعهد ..
سعیده جان ..سلام به تو از جنس همون سلام هایی که به همه جهان و خلق خدا میفرستی …
عشق کردم با اینهمه ایمان…عشق…..
عشق کردم از صفای وجود نازنینت
عشق کردم با صداقتت
عشق کردم با آیه های نابی که از دل قرآن بیرون میکشی
عشق کردم با لذتی که از مسیر میبری
عشق کردم به باور و عشقی که به استاد عباسمنش داری و چقدر قدر دان هستی ..
سعیده جان …نمیتونم وصف کنم اصلا توی ذهنم نمیگنجه…این ایمان مقدس و پاکی که به خدا و خودت و استاد و جهان و. زیبایی ها داری
دختر خوب خدا….همه وجودم رو تحسین میکنم و از قلبممممممممممم به زبون میارم که مبارکت باشه عزیزدلم این خلوص ایمان رو
تحسینت میکنم با تمام وجودم ..
لایق همه وجود خداوند بزرگ هستی …
خیلی دوستت دارم..
از خدای بزرگ تنها ایمانی به وسعت ایمان تو…بینشی به زیبایی بینش تو به جهان و هستی .. خواستارم….
الهی و نورانی بمانی همیشه در پناه الله یکتا
سلام زهره عزیزم..خواهر خوبم..
داستان زندگیت رو شنیدم…عزیزدلم هنوز نمیتونم باور کنم هنوز مردایی وجود دارن که دست بلند میکنن کتک میزنن یا ….
شما نگفتین دلیل کتگ زدنای همسرتون چیه..
دوست خوبم قشنگمممممممم…
تنها میتونم بهتون بگم که اگه شما عوض بشید دنیاتون عوض میشه…اون آدم عوض میشه…
خیلی خیلی درکت میکنم عزیزدلم که هرچی شما تجربه میکنید نتیجه باور های شماست ..
باورهای سنتی و غلط خانواده یا اجتمایی که توش بزرگ شدیم و رشد پیدا کردیم..
همینکه زن بسازه وبسوزه و……
عزیزدلم …من مطمعنم شما در جهت شخصیتی رشد کردین…که تونستین بالاخره مقاومت رو بشکنید و به ترس هاتون حمله کنید و سراغ علایق تون برید..
دوست خوبم زهره جان…
تغییر دادن باور هایی که سالها باشون زندگی کردیم قطعا سخته ..خیلی سخته ولی همینکه فهمیدین دیگه نمیخواین به اون صورت زندگی کنید ..خودش یه تغییر بزرگه…
عزیزم شما میگین خیلی خیلی دوست دارین اون کارو بگیرید…
ولی با اینکه میگید خیلی خیلی دوست دارین و جزو علایقتون هست …اما بجای اینکه روی علایق خودتون متمرکز بشین ..همه حواستون روی ناخواسته هاست ..روی اینکه از همسرتون میترسید و نگران واکنش اون هستید…
عزیزم بیا دفترتو بردار…
و بنویس که چی میخوای…
اصلا وضعیت زندگیتو درنظر نگیر
مهم نیست که شوهرت کیه ..پدرت کیه..کجا زندگی میکنی و…..
اصلا مهم نیست…
فرض کن دوباره متولد شدی و بهت میگن بنویس…فرض کن توی این جهان تنها هستی و میخوای خالق زندگیت بشی از دوباره
اولین کار اینه که بنویسی چی میخوای…
تویی و یک خدا و یک زندگی که دوباره بهت میخواد هدیه بده
بنویس چی دوست داری…
بنویس دوست داری چه آدمایی توی زندگیت باشد
بنویس دوست داری چه کاری رو انجام بدی
بنویس دوست داری همسرت باهات چطوری رفتار کنه ..ببین اینارو جوری بنویس که مثل رویا یا آرزو باشن برات..
چیزی که ته دلت دوست داری اتفاق بیوفته و دلت قنج بره براشون و از خوندنشون هم کیف کنی… احساس خوب بنویس….با ایمان بنویس..با ایمان به خدا..
بگو خدایا من اینارو میخوام..برای تو کاری نداره که منو به آرزوهام برسونی..بگو خدایا بسه دیگه من خسته شدم…کمکم کن….از خدا عزت بخواه…دوست خوبم برای خدا بنویس…از هرچی تو دلته…بگو خدایا من میخوام این راه رو برم..دستامو بگیر و منو ببر به مقصدی که انتهای آرامش هست..دوست خوبم قسم میخورم اگه با ایمان بگی..اگه با ایمان بخوای..خدا بهت میده..
دوست قشنگم قدرت رو از خدا نگیر و به بنده اش نده…
دستاتو بزار توی دست خدا و نگاهت بهش باشه …
اصلا اصلا از شوهرت نترس…
اون یه بنده ناتوان هست..
چرا میترسی ازش؟؟؟؟؟؟ میترسی کتک بزنه؟؟؟ اینهمه سال قدرت دادی بهش …این شد
ایندفعه بیا قدرت رو بده به خدا.. به خودش قسم هواتو داره..قسم میخورم…یه قدم در جهت ایمان و توکل به خدا بردار…اون بقیه مسیر رو چنان برات قشنگ میکنه که از اینکه اینهمه سال شرک داشتی بهش .. افسوس میخوری..
اصلا اصلا واکنش همسرت برات مهم نباشه که بخاطر یک سری رفتاراش ..بخوای از علاقت بزنی..
اگر امروز این کلاس که خیلی دلت میخواد بری ، رو نری.…یعنی خودتو قربانی کردی!!!!!!
یعنی همون شرایط دلخواهی که بخاطر شرایط نادلخواه …قربانی کردی…
حتی یه ذره شک نکن توی انجام دادن کاری که دوست داری..
اگه این کارو انجام بدی..یواش یواش داری قدرت رو ازش میگیری…
اون رفتارهای ناپسندی که همسرت داره چیزی نیست که بخاطر این کار که دوست داری بری …پیش اومده باشه..چیزی بوده که از اول بوده…
تاااااازه این رفتارهای خشن گذشته اش که نسبت به الان که داری طبق علایق خودت پیش میری کمتر شده…مطمعن باش هرچی در جهت علایق خودت پیش بری..بیشتر قدرت رو ازش گرفتی
دوست خوبم زهره نازنینم ، شجاعتت رو تحسین میکنم…. عزیزدلم…تو یک قدم در جهت حال خوب خودت، علایق خودت ..دوست داشتن خودت بردار …جهان به تو خوشی های بیشتری میده…
نوشتی که همه کار کردی …روی عزت نفست کار کردی .. ارتباطت با خدا بهتر شده..نکات مثبت همسرتو نوشتی…توی مسیر درستی هستی..تحسینت میکنم بخاطر این جسارت .. بخاطر اینهمه ایمان ..بخاطر قلب قشنگت که میخوای شادش کنی…تحسینت میکنم..
دوست خوبم اونقدر دوست دارم بیشتر حرف بزنم ..
زهره جان…دفتر بردار بنویس چی دوست داری..چه کاری دوست داری آنجام بدی…این کارا همون شرایط دلخواه هستن که میخوای رقم بزنی برای خودت…
ببین دوست داری چیکار کنی…
وقتی نوشتی فارغ از هیاهوی جهان و شوهرت مو به مو انجام بده…این یعنی دوست داشتن خودت…یعنی عزت نفس..
همه اینارو وقتی داری انجام میدی..حتی یک ذره نباید بترسی از بنده خدا…فقط دستاتو نگاه کن که محکم توی دست های خداست …
دوست خوبم سرتو جلوی بنده خدا خم نکن… فقط نگاهت به نگاه خدا باشه ..با ایمان قوی با حمایت خدا….هرکاری دوست داری انجام بده ..چون تو لایق همه خوشی ها و زیبایی هستی..هیچ انسانی توی هیچ جایگاهی حق نداره حق زندگی به روش خودت رو ازت بگیره…
زهره جان امیدوارم چیزایی که گفتم گره ذهنت رو باز کرده باشه…
عزیزدلم برای آگاهی های بیشتر ..در قسمت عقل کل ..کلمه روابط یا عشق و مودت رو سرچ کن و کامنت هارو بخون ..کامنت های آقای ابراهیم خیلی خیلی میتونه کمکت کنه..حتما حتما کامنت های آقای ابراهیم در قسمت روابط رو بخون…
از خدای بزرگ براس قلب مهربونت شجاعت و ایمان و عشق آرزو میکنم
دوستت دارم
سلام زهره قشنگم..الهی قربون اون قلب شکسته ات بشم..
قشنگم میدونم که خیلی زیبایی و حتما خیلی خیلی جووونی…
عزیزدلم…میدونم توی چه خانواده ای بزرگ شدی ..میشناسم جنس خانواده های با باور های داغون ، که دست گل هاشونو وارد چه زندگی های اشتباهی نمیکنن…
عزیزدلمممممممم…اینقدر جسته گریخته صحبت کردی ..اونقدر تو دلت ترس و غم حس کردم که نمیدونستی از کدوم بگی…
زهره نازنینم…
میدونی ، میفهممت..
حقوق ناچیزی داری ، اما وقتی میری کلاس احساس خوبی داری ، میدونم بخاطر اون حقوق ناچیز نمیری..
عزیزدلم ببین …من فقط میدونم وقتی تو از پیله ترس اومدی بیرون و یواش یواش داری به ترس هات حمله میکنی…قرار نیست از پله اول به دهم بپری.
برای شما همین که از پیله ات اومدی بیرون.. و یک قدم در جهت چیزی که بهت حس خوبی میده برداشتی …اولین قدم و بزرگترین قدم رو برداشتی …
خب حالا میرسیم به قدم های بعدی که اسمش تکامل هست..تکامل زهره عزیزم که هزار جور دلواپسی داره ..بچه همسر خانواده و…..
عزیزدلمممممممم خدای تو خدای اونا هم هست ..میدونم بچه بحثش فرق داره..
من نمیدونم شما چی میخوای عزیزدلم
ولی با خدا حرف بزن …بنویس اصلا ..هرچی میتونی بنویس هرچی بلدی بنویس ..هرچی درد داری براش فریاد بزن
از خودت بگو …
بگو خدایا کمکم کن ..من دیگه این راه رو برنمیگردم…بگو دستمو بگیر..بگو بهت واضح نشون بده راه درست رو…
بگو خدایا واضح باهام حرف بزن بگو چیکار کنم…
بخدا جوابتو میده الله یکتا
بهش نزدیک شو ..با خدا حرف بزن….بگو خدایا زندگیمو توی دستات سپردم
چراغ راه زندگیم شووو
بگو معجزه کن واسم ..بگو خدایا من نمیدونم چطوری تو میدونی…کمکم کن…از چیزایی که میخوای بنویس..
عشقم قشنگم روی ناخواسته ها تمرکز نکن
مثلا اینکه همسرت بهت عشق نمیورزه…
عزیزم با خدا عاشقی کن…به عشق خدا پناه بیار اول خودتو قوی کن
خودتو دوست داشته باش …
به خودت عشق بورز کارایی که دوست داری انجام بدی رو انجام بده
..باور کن یواش یواش درست میشه
ببین عزیزم ..یکی اینکه همه دلواپسی هاتو به دست خدا بسپار ..ببین وقتی سپردی ..باید ایمان داشت باشی که خدا دیگه هواتو داره ..اینجا باید دیگه حالت خوب باشه ..چون میدونی خدا کنارته و دلت قرصه…بهش پناه آوردی
اگه شک کنی…همون شرکه…
دوست خوبم وقتی با ایمان قوی و اعتماد به قدرت و مهربونی و بخشندگی رب العالمین نگرانی هاتو سپردی …
حالا برو سراغ دوست داشتن خودت..هرکاری که حالتو خوب میکنه انجام بده..به خودت برس ..برا خودت لباس قشنگ بپوش ..بهترین قسمت غذاروخودت بخور…کاری که دوست داری انجام بده..صرف نظر از حقوقش..ببین اینجا صحبت از کاری هست که بهت حس خوب میده..
قانون اینه
حال خوب=اتفاقات خوب
اگر کاری که میخوای انجام بدی، حالتو وحست رو خوب میکنه..شک نکن توی انجامش…صرف نظر از حقوقش..
وقتی حالت خوب باشه .. اتفاقات بهتری رخ میده..
به جاهای بهتری هدایت میشه ..درهای رحمت بیشتری برات باز میشه..
شک نکن عزیز دلم
اصلا دنبال توجه وعشق از همسرت نباش .اصلا به کارهاش اهمیت نده..فقط دنبال راهی برای خوب کردن حال خودت باش
در مورد عزت نفس توی عقل کل مطالعه کن…تمرینات رو انجام بده
عزیزدلم …خودتو دوست داشته باش
دوستت دارم قشنگم
امیدوارم یه روز پیام های نتایج شگفت انکیزتو ببینیم..
به خدای بزرگ میسپارمت