- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
147 . روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
ایمان رو در عمل نشون بده
و امروز من در عمل نشون دادم و خیلی خوشحال بودم
من صبح بیدار شدم و با خواهرم بازم رفتیم جلو در مدرسه ، من 10 هزار تمن فروختم و بعد که برگشتیم پارک تا صبحانه بخوریم و بریم مدرسه ای که قرار بود قیمت بگم به مدیرش که چقدر میشه قیمت رنگ دیوارای مدرسه
وقتی رفتیم تو راه میگفتم خدایا هر آنچه خیر از تو به من برسه من به اون خیر تو محتاجم
اگر قیمتی که از نقاش پرسیدم که قرار بود همه کارای رنگ دیوارو اون انجام بده و من فقط طرحاشو بکشم ، که گفت 120 میلیون ، اگر قبول کنن و قرار داد ببندیم که خیلی خوشحال میشم و اگر نشد بازم خیر هست برام و مطمئنم که وقتی تو اون روزی که رفتم دستفروشی جلو در مدرسه ، این الهام رو بهم کردی که برو با مدیر این مدرسه صحبت کن برای نقاشی دیواری ، بعد حتی من بیخیال شدم و دوباره مدیرش منو دید و گفت بیا متر کن و به ما بگو
مطمئنم که حتما میخوای از این الهامت یه چیزی یادم بدی
بعد رفتم و با مدیر حرف زدم قیمت دادم گفت نمیتونم بودجه کمه و نخواست
و ازم تشکر کرد و معذرت خواهی کرد که رفتم متر کردم مدرسه رو و منم تشکر کردم و برگشتم
یه چیز خیلی جالب رو متوجه شدم که گفتم ببین طیبه تو پیشرفت داشتی
قبلا وقتی کسی میگفت نه و مثلا ازم خرید نمیکرد یا جواب نه میشنیدم یکم ناراحت میشدم
ولی الان وقتی گفت نه ، به جای اینکه ناراحت بشم گفتم خدایا شکرت که تو این موضوع من یاد گرفتم
حالا چیا یاد گرفتم؟
اینکه مدرسه رو که رفتم دیواراشو متر کردم و چجوری قیمت دادن رو یاد گرفتم
اینکه یاد گرفتم بسپرم به خدا و پیش برم و نترسم از کسی
اینکه تو صحبت کردن و رفتارایی که باید داشته باشم رو یاد گرفتم
و مهم تر از همه یاد گرفتم که در چنین مواقعی خداروشکر کنم و حالم خوب باشه و لبخند بزنم و احساسم خوب باشه
بعد من و خواهرم برگشتیم خونه و من خوابم برد و ظهر بیدار شدم و رفتم نون گرفتم
وقتی برگشتم نمیدونستم چیکار کنم ، چند روزی بود اردکی که گرفته بودیم علائم مریضی رو داشت
و چون این تجربه رو چند سال پیش هم تجریه کرده بودیم و یه اردک گرفته بودیم و مریض شده بود بردیمش دامپزشکی تا آمپول زدن و خوب شد
وقتی دیدم بی حاله و دو روزه درست چیزی نمیخوره گفتم میبزمش دکتر و چون مادرم گرفته بود برای خواهر زاده ام گفتم هزینه درمانشم خودت باید بدی مادر
تو راه داشتم به این فکر میکردم که وقتی مسئولیت چیزی رو بر عهده میگیریم باید تمام وکمال براش توجه کنیم
و گفتم من اگر بی تفاوت باشم به حال اردک ،اگر بمیره من مسئولم، من تمام تلاشم رو برای سلامتیش میکنم باقی با خدا
و داشتم با خدا حرف میزدم
چند باری ذهنم هی گفت که نکنه بمیره نکنه پول خرج کنی براش و بمیره ولی من زود جوابشو دادم
گفتم ببین اگر این اردک قرار باشه بمونه میمونه و من از خدا خواستم و قدم برداشتم تا برم برای درمانش دامپزشکی
حالا باقی کارا و چگونگی با خداست ، من هیچی نمیدونم و فقط وظیفه ام رو دارم سعی میکنم به نحو احسن انجام بدم
و وقتی رسیدم گفتن هزینه آمپول و ویزیتش بیشتر میشه ، ذهنم باز گفت که درمانش نکن 45 تمن خریدیش ، میخوای 500 تمن خرجش کنی ؟
و من باز گفتم ساکت باش ذهن من ، من وظیفه مو عمل میکنم و سعی کردم ذهنم رو کنترل کنم و گفتم اشکالی نداره خوب میشی با این آمپولا
وقتی برگشتیم گذاشتمش جلو نو آفتاب و تا غروب استراحت کرد و حالش خیلی بهتر شد
همه اینا کار خداست ، که مراقبت میکنه
بعد من شروع کردم به تمرین رنگ روغنم که شنبه برم کلاس ، اولش خواستم تابلو مجسمه ای که برای نمایشگاه استادم با عجله کار کرده بودم رو قبل تمرین کلاسیم کار کنم تا شنبه تموم بشه و وقتی پی به اشتباهم بردم که نباید عجله کنم
به خودم گفتم ببین قوانینی که خدا برای تکامل گذاشته باید یادت باشه و هر بار به خودت یادآور بشی
پس سعی کن تمرکزت رو روی طراحی و تمرین رنگ روغن کلاست بذاری
و خوشحالم از اینکه درسی که گرفتم باعث شده یادم بیاد و مانع بشم از اشتباه مجدد
وقتی کار میکردم از ساعت 4 بعد از ظهر نشستم تا کار کنم یهویی دیدم ساعت 8 شب هست و انقدر محو نقاشی کشیدن بودم که متوجه گذشت زمان نشدم
خوشحالم از اینکه خدا هر لحظه بهم کمک میکنه حامی من هست هدایتم میکنه میشنوم که واضح بهم میگه چیکار کنم چیکار نکنم
برای تک تکتون عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت از خدا میخوام