میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 38 (به ترتیب امتیاز)

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    تانیان پاشایی گفته:
    مدت عضویت: 1015 روز

    سلام و خدا قوت به استادم و مریم جون

    واقعا ازتون ممنونم بابت این ویدیو بی نظیر

    استاد من توی دوران نوجوانی که داداشم به دنیا اومد خیلی شلوغ بود یا نا آرام بود . اصلا پیش من نمیموند خیلی اذیت میشدم قشنگ یادمه چون اولین بچه بود که بعد من توی اون خونه به دنیا میومد و من خیلی دوست داشتم خوب باشیم با هم .

    من ناخودآگاه بدون اینکه قانون توجه رو ببینم ازش خیلی عالی استفاده کردم توی این مورد . با اینکه من داداشم رو دیده بودم چقدر ناآرام و شلوغ بود هیچ وقت باور نکردم همه ی بچه ها میتونن شلوغ باشن یا اینکه میگن پسر بچه ها همیشه شلوغ هستن عادیه . بچه شلوغی نکنه حتما یه مشکلی داره و … از این جور حرفا . من اصلا باور نکردم و جالب اینکه هروقت بچه آرام و مهربون می‌دیدم دلم می‌رفت بغلش میکردم قربون صدقش میرفتم با این ذهنیت که اگه میگن بچه ناآرام و شلوغ نرماله پس این بچه چرا اینقدر ملوسه .

    هی بیشتر و بیشتر از این بچه ها می‌دیدم دلم می‌رفت همش تعریف میکردم و تحسین میکردم یعنی به قول شما قشنگ واضح کرده بودم که چی می‌خوام . جالب تر اینکه من خودم توی دوران حاملگیم به شدت آرام شده بودم منی که کارم پر از تنش و درگیری و بحث و … بود به طور عجیب که خودم هم باورم نمیشد آرام شده بودم حتی یادمه یه بار با همسرم داشتیم خونه رو تمیز میکردیم دست همسرم خورد به شمعدونی و شکست . یه جوری نگاه کرد که انگار قراره من عصبی بشم

    منم در کمال خونسردی بهش نگاه کردم گفتم فدای سرت خودم شوک بودم از رفتارهای خودم . ( حتی گاهی به زور میخواستم ببینم میتونم عصبی بشم یا حرص بخورم دیدم نمیشه )

    و به شدت هم دلم میخواست دختر داشته باشم دلم قنچ می‌رفت یعنی .

    الان یه دختر خیلی شیرین و ناز و اروم دارم که اصلا گریه نمیکنه هرچی بخواد ازم یه جوری بهم میفهمونه چی میخواد . توی 5 ماهگی که دیگه شیرخشک میخورد خودش بیدار می‌شد یا هی تکون میخورد می‌فهمیدم گرسنه هست یا خیلی وقت ها شده پستونکش رو میذارم بالا سرش می‌ذاره دهنش دوباره می‌خوابه .

    یعنی خداروهزاران بار شکر خیلی بچه ارومی هست و یه حرکات ناز و خواستنی داره که من فقط توی تبلیغات فیلم ها این حرکات رو از بچه ها دیده بودم و دلم می‌رفت .

    استاد آنقدر عجیبه این اتفاق برای من همش میگم خدایا واقعا شکرت و گاها تعجب میکنم و دلم می‌ره که چه خوب شد که اون موقع بدون اینکه قانون رو بدونم ازش استفاده عالی کردم .

    و واقعا ازتون تشکر میکنم که این ویدیو باعث شد این نعمت بزرگ الهی و لطف خداوند رو دوباره شکر کنم و حالم بهتر و بهتر بشه .

    عاشقتونم استاد . به قول خودتون در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    سمانه امینی گفته:
    مدت عضویت: 967 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    وقتی اتفاق نادلخواهی در زندگی ام رخ می‌دهد باید هوشیار باشم به این موضوع که””یک چیزی ایراد دارد.

    باید تغییر کنم… اینکه هیچ چیزی خود به خود تغییر نمیکند.. “”اینکه بگویم صبر کنم وهیچ حرکتی نکنم یعنی دارم تحمل میکنم… یعنی پذیرفتن اون شرایط و موقعیت… وخیلی وقت ها پذیرفتن اون شرایط ها به خاطر شرک داشتنم هست به خاطر بی ایمانی،ترس و باورهای نادرست…

    ووقتی تغیر را از خودم شروع کنم و ساز وکار جهان را بدانم که براساس لذت،راحتی و سادگی است (این که ثروتمند باشیم طبیعی است،باید از سلامتی برخوردار باشیم،باید روابط زیبایی رو تجربه کنیم ،باید همیشه در نعمت باشیم) وقتی چیزی خوب پیش می رود یعنی طبیعی است( استاد انگار جرقه ای در ذهنم زده شد با این جملتون که خیلی وقت ها شده وقتی همه چیز خوب پیش می رود در زندگی ام یک دفعه به خودم میگم وایی یعنی چی شده چرا دیگه خبری از بحث هامون نیست چرا همسرم اینقدر باهام مهربونه و یه چیز غیر طبیعی میدونم ولی حالا اینکه همه چیز باید عالی باشه یعنی طبیعی است رو جایگزین کردم )

    و وقتی خوب پیش نمی رود غیر طبیعی …این جاست که باید سری بزنم به باورهایم باید تغییر را شروع کنم اگر بیمار هستم اگر روابط نادلخواه دارم و….

    تفاوت صبر و تحمل:

    صبر توش امیده،تکامله، ایمانِ توکله

    تحمل یعنی تسلیم شدن در برابر بدبختی هاست

    یعنی همینی که هست

    یعنی راهی وجود ندارد

    یعنی راه حلی وجود نداره

    یعنی من کاری نمیتونم بکنم

    واگر باور داشته باشیم در برابر اتفاقات ناجالب راهی هست هدایت می شویم

    ( استاد تو ذهن من این موضوع خیلی بلد شد که وقتی من اتفاق نادلخواهی برام میوفته و آن قدر قدرت بهش بدم که تحملش کنم و” تغییر نکنم”

    یعنی مشرک شدم ،

    اگه من دارم بی احترامی تحمل میکنم یعنی قدرت رو دادم به اون شخص که اون مدیر منه اون همسرمنه اگه من بخوام حرفی بزنم فلان میکنه بهمان میکنه….)

    (اگه من از لحاظ مالی رشد نکنم و دائم مقصر کنم دولت و کشور و ….یعنی دارم قدرت میدم به عوامل بیرونی )

    و درهای هدایت و سعادت رو به روی خودم میبندم..

    و پرسش های کلیدی رو هربار از خودم بپرسم

    چه چیزیو دارم تحمل میکنم؟

    چرا دارم تحمل میکنم؟

    چه فکری رو عوض کنم که خداوند منو هدایت کنه؟

    چه چیزی رو باید تغییر بدهم که خداوند منو هدایت کنه؟

    استاد عزیز من جلسه دوم قانون افرینش بالا 10 بار گوش دادم فکر کردم تمرین هاشو انجام دادم تا درک عمیق تری پیدا کنم از قوانین جهان استاد واقعا یه شاه کلیده که هرموقع به تضادی میخورم میام و تمرین هاشو انجام میدم حتی از دل سوال ها جوابمو پیدا کردم واقعا عالیه سپاسگزازتونم الهی که همیشه قلبتون جاری باشه از آگاهی

    و عالی تر از همه صحبت های مریم جانه که واقعا جزء به جزء برامون توضیح دادند تمرین ها رو واقعا سپاسگزارتونم

    خداروسپاسگزارم که به دلم انداخت این دوره را بخرم و همیشه هدایتگرم بوده

    خدایا هزاران بار از تو سپاسگزارم

    وقتی همه چیز خوب است یعنی طبیعی است یعنی درمسیر درست قرار گرفتم ؛مسیر کسانی که نعمت دارند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    شهین سیف اللهی خیاوی گفته:
    مدت عضویت: 1085 روز

    به نام خداوند بخشنده بخشایشگرِمن

    سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و همه ی اعضای خانواده سایت.

    استاد عزیز همین که وارد سایت شدم و این فایل رو دیدم کلمه ی تحمل رو که خوندم یک هفته ی اخیرم جلوی چشمانم رد شد که شرایطی در خانواده ام هست که تحمل کردنش سختِ.

    به اینصورت که مادرم بیماری دیابت داره و انسولین تزریق میکنه قبلا که استاد و نمی‌شناختم واقعا افت شدید قند مادرم عذاب آور بود به تنهایی با پدر بیمارم نمیتونستم از عهده ی بیماری مادرم بربیام ولی با آشنایی استاد و استفاده از فایلهای مفید گوناگون و مطالب ارزشمند به خودم گفتم مادرم خدایی دارد که من باتمام وجود به او ایمان دارم و می‌دانم که نگهدار مادرم هست و هربار که به خانه ی پدرو مادرم میرفتم خداراهزاران مرتبه شکر که با حال خوب مادرم را ملاقات میکردم و اگر احیانا افت قند پیدامیکرد زود متوجه شده و با رسیدگی زود خوب میشد، قبلا چون به آگاهی نرسیده بودم هرروز و هرلحظه حتی اگر درخانه ی خودم بودم هم خبر می‌رسید که حال مادرم خراب شده افت قند داشته و…. خداروشکر که الان و تا امروز روی خودم کارکرده ام و نیازی به تحمل سختی خراب شدن حال مادرم نیستم ولی استاد عزیز من که به راحتی رسیده ام پدرم به اندازه ی من حال خوب ندارد و همیشه میبینم که تحمل حال خراب مادرم برای او سختر و سختر است، با مادرم که صحبت میکنیم رسیدگی میکنیم متاسفانه به ما جبهه می‌گیرد و دیگر نمی‌دانیم چه باید بکنیم به هرحال امیدم به خدای مهربان و بخشنده ام است و از او میخواهم که راهی جلوی مادرم بگذارد اورا هدایت کند به راهی که واقعا قدرسلامتی خودش رابداند و همیشه مواظب خودش باشد.

    من از کودکی آدم پرتحملی بودم با سن کمم همیشه می‌گفتند که تو صبرایوب داری و من این را نکته ی مثبت می‌دانستم ولی همیشه تحمل کردم و صبرکردن برایم سخت بود سختتتت خداراهزاران مرتبه شکر که با آگاهی‌های استاد دیگر نیازی به تحمل کردن ندارم جایی که چیزی سخت و طاقت فرساست یعنی مشکلی وجود دارد و باید درست شود دقیق رسیدگی شود.

    استاد از شما نیز سپاسگذارم در پناه خدای یکتا، شاد سلامت خوشبخت ثروتمند و سعادتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    زهرا محمد خانی گفته:
    مدت عضویت: 990 روز

    به نام الله

    سلام استاد عزیزو مریم جون

    خداروشکر به خاطر قانون های همیشه ثابت

    خداروشکر به خاطر حل ها ساده

    خداروشکر به خاطر دستای جادویی برا اجرای خواسته ها

    تحمله ناخواسته ها

    استاد من این فایل دیدم منم یه درسی تازه ی

    بیشتر از گزشته ام گرفتم

    من که ازدواج کردم هر جا میرفتم باید به همسری میگفتم و جایی نمی‌رفتم چون ترس داشتم چون میگفتن من نمتونم راحت هر جا میخام برم جدی میخاستم از خونه در بیام برم خونه عموم همسایمون بود یا الکی باید میگفتم یا سختی میکشیدم همه میرفتن راحت مهمونی خوشمیزروندن من باید به آقایی میگفتم اگه دلی میگف برو میرفتم تازه همیشه میگف نه نرو کلی هم باهم بحث داشتیم

    دیگه یه روز که میخاستم برم دیگه خسته شدم دیدم همه راحت میرن منم باید راحت باشم میرم میام باید آزاد باشم باید رها هر جا میخام برم بیام راحت دیگه آروم آروم پامو رو ترسیم گزاشتم پامو رو ترس نگاه مردم گزاشتم

    پامو رو ترس بحث و دعوا با آقایی گزاشتم و حرکت کردم

    چون قبلش دیگه خیلی استرس داشتم هر جا میرفتم حاظر بودم تو خونه بمونم جایی نرم ولی نیام بگم نیام اجازه بگیرم برم بیرون الان خیلی راحت خیلی آزاد تازه رابطه مونم باهم خیلی اوکیه

    مسله اون موقعه امو حل کردم چون میدونستم‌میشه آزاد باشی چون میدونستم میشه رها باشی میشه همه چی خوب پیش بره ووقتی قبول نمیکنی احساس بد تسلیم در برابر نشدن ها

    فرق میکنه یه گیاهی میکاری صب میکنی یه نقاشی میکشی صب میکنی خشک بشه

    من هیچ بی احترامی تحمل نمیکنم

    من هیچ چیز ناجالب تحمل نمیکنم

    من هیچ کمبود رو تحمل نمیکنم

    من هیچ ناخواسته رو تحمل نمیکنم

    چون میدونم راه داره چون میدونم روش ساده داره چون میدونم اصلش اینه تحمل نکنی مسله رو حل کنی چون میدونم خدا کمک میکنه

    و خداروشکر به خاطر قاب های زیبایی که کلی درس هاتو هس و نوش جان میکنیم شکرت خداجون میدونم هستی و ازت میخام یه زره تحمل در مورد مسله هام برداری و به سوی حل اون سوقم بدی چه صحنه قشنگی بود مرسی براونی اووف واقعا دیشب میگفتم خدایا دلم بارون میخاد میدونم که هس چقد لذت بردم قشنگ تو دلم پر از برکت شد شکرت خداجون عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    سجاد قربانی گفته:
    مدت عضویت: 2818 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت دوستان و استاد و خانم شایسته .من چند سال بود که مجانی تو حوضه کارآموزی معماری کار میکردم و درآمد نداشتم و درست هم چیزی یاد نمیگرفتم و 3 یا4 سال کمتر یا بیشتر تحمل کردم در شرکت های مختلف و گفتم دیگه تحمل نمیکنم چون باسختی کار میکردم و اوایل حقوق کم میگرفتم و بعد ها در شرکت های دیگه اصلا حقوق نمیگرفتم و تحمل میکردم تا این که گفتم این مسیر اشتباهه .حرف بابام اومد تو ذهنم که همیشه میگه زندگی سخته باید با بدبختی زندگی کنی و الان بعد از بازنشستگیش داره کشاورزی می‌کنه با سخت ترین شرایط و من با این حرف بابام همیشه مختلف میکردم اما جالبه مثل اون عمل میکردم .بریدم دیگه و به خدا گفتم خدایا هدایتم کن من دیگه نمیتونم تحمل کنم و از آخرین دفتر مهندسی که کار میکردم اومدم بیرون.تو دیوار دنبال کار می‌گشتم تو بخش فروشندگی که یک شرکت معماری برای کارآموزی آگهی گذاشته بود و من گفتم این ی نشونست یک ماه بعد با من تماس گرفتن چون من بهشون پیام دادم و قرار گذاشتم که برم دفترشون و نشونه ها اومد که مسیر درسته و چون با هدایت با اون دفتر آشنا شدم اعتماد صددرصد بهشون داشتم .الان تو اون دفتر من کلاس شرکت میکنم که دورش چند وقت دیگه تموم میشه چیز هایی یاد گرفتم که تو این 4 سال یاد نگرفتم سه شنبه ها تو همون دفتر جلساتی میزارن که معماران دور هم جمع میشن و در مورد معماری صحبت میکنیم و روز اول بهم گفتن که نمیشه هر جلسه تو این کلاس شرکت کنی چون جلسات 10 نفرست و متقاضی زیاد ولی از اون روز تا الان من هر جلسه شرکت کردم چون قانونا مهم نیست من میخام و میشود .کنار این دوره من شروع کردم به کار تو لبنیاتی که دوره هایی را که میخواهم بخرم .دیروز یک دوره مربوط به معماری خریدم و پنجشنبه هفته گذشته دوره روانشناسی ثروت1 رو خریدم و امروز تصمیم دارم که از کارم بیام بیرون و تمرکزی روی دوره های معماری کار کنم و اینبار هوشمندانه و با هدایت خدا برم سراق دفتر مهندسی.تو مغازه لبنیاتی خیلی درس گرفتم اولیش این که هیچ وقت آدم نباید خودشو از اجتماع دور کنه باید این قوانین رو تو اجتماع رعایت کنه نه گوشه خونه بشینه و با اعتماد به نفس باشه چون همه تو خونه اعتماد به نفس دارن .من وقتی با کسی میخواستم صحبت کنم استرس داشتم و واقعا نابود میشدم از درون مخصوصا وقتی مغازه شلوغ میشد الآنم نمیگم عالی عمل میکنم اما واقعا واقعا واقعا خدا منو ی آدم دیگه کرد .فهمید باید بیشتر ورودی هام رو کنترل کنم فهمیدم باید هر روز زمان بزارم و با خودم صحبت کنم این واقعا بهم کمک می‌کنه فهمیدم که غرور رو نباید سرکوب کرد باید کنترلش کرد و غرور دیگر برای من به این معنا نیست که بقیه رو آدم حساب نکنی و بی احترامی کنی شاید به این معنی هست که من غرور دارم و حساب میکنم رو خدایی که به صورت چهره زیبا در زندگیم هست حساب میکنم رو خدایی که به صورت قدرت بدنی در زندگی من هست حساب میکنم رو خدایی که به صورت احساس ارزشمندی و لیاقت تو زندگی من هست و…..پریروز که با خودم صحبت میکردم اینارو فهمیدم .میخام مهاجرت کنم و انصافا من فکر میکنم که تو حرکت کردن خوب باشم چون تو ذهنم اینه که من روی مهارتای معماریم و زبان انگلیسیم کار میکنم با این که مدرک دانشگاهیم معماری نیست و خدا هدایتم می‌کنه .من قراره برم ونکوور که هدایتی اینو فهمیدم و دانشگاهubc که اینم هدایتی هست و چون خدا هدایتم کرده پس قراره که من اونجا معماری بخونم و کاری به قانون کشور و سربازی و…. ندارم چون خدا قوانینی داره که قدرتشون از قوانین کشور ها بیشتره️این روز ها خیلی میبینم و میگن که هوش مصنوعی دیگه اومده و کار معماری کساد میشه اما من کاری به این حرفا ندارم حرکت میکنم قدرت خدایی که تو زندگیمه از هوش مصنوعی بیشتره تو کلاسمون وقتی استاد درمورد ایده پردازی میگه فهمیدم که ایده پردازی دقیقا عمل کردن به الهامی هست که خدا بهت می‌کنه اما اسمشو گذاشتن ایده پردازی .پس ایده ای که خدا بهت میده خیلی بهتر تا ایده ای که هوش مصنوعی میده چون هوش مصنوعی احساس شهود نداره البته باید رو خودم کار کنم تا اینو بپذیرم .عاشقتونم و خداجونم شکرت به خاطر نعمتهای این روزای زندگیم اسونترم کردی نسبت به قبل برای اسونی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      زهرا کیماسی ام عاشق خدایی که منو لایق زندگی کرد گفته:
      مدت عضویت: 1695 روز

      ممنونم دوست عزیز اونجایی که گفتی تو خونه همه اعتماد به نفس دارن و چقدر به این تلنگر احتیاج داشتم که فکر میکردم کار راحت حتما توی خونه ست و من نباید بیرون کار کنم

      و این نرمزی بود کهباعث میشد همه ی فرصت های شغلی رو پس بزنم

      اما اینبار میخوام تجربه کنم

      و مطمینم که چقدر این کار منو بزرگتر میکنه

      و چه تجربیات ارزشمندی رو بدست میارم

      و چقدر علت خیلی از رفتارهای دیگران با خودم رو میفهمم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    میثم معصومی فرد گفته:
    مدت عضویت: 2188 روز

    به نام خدوند رحمان ورحیم

    سلام به استاد عباس منش عزیز وعوامل پشت صحنه خانم شایسته دوست داشتنی و دوستان هم فرکانسی

    استاد به نکته خیلی مهمی اشاره کردین واقعا خیلی جاها توی زندگی هست که شخصا خودم در حال تحمل کردن هستم یه مثالش در مورد یکی از جلسه های قبلی بود که در مورد ژنتیک صحبت کردین من تا قبل این فایل ژنیتیک تاثیر داره در زندگی افراد همیشه در مورد وزنم میگفتم ما خانوادگی ادمای لاغری هستیم و منم برا همینه که وزنم کم هست همیشه از 70 کیلو رد نمیکنم قبل از اینکه فایل ژنتیک تاثیر داره گوش بکنم خودم وزن کردم شده بودم 72 کیلو اصلا صبح تا شب میومد تو ذهنم ما ادمای لاغری هستیم دوباره کم میشم فایل ژنتیک تاثیر داره گوش دادم گفتم نه این دلیل نمیشه چون اونا لاغر بودن منم باید اینجور باشم و اتفاقی که افتاد وزنم کم که نشده هیچ داره بالام میره

    یه جایی که هنوز دارم تحملش میکنم مثل شما گفتین که دکتر گفته 6 ماه باید صبر کنین تا گریه بچه خوب بشه

    من یه خورده دستام لرزش داره و از بچگی باهام بوده و الانم هست بعضی وقتا میاد سراغم یادمه که رفته بودم دکتر گفت چته گفتم دستام اینجوره براش توضیح دادم به من گفت تو خانواده یا اقوام کسی دارین که دستش بلرزه منم گفتم دایی پدرم هست که اونم دستاش میلرزه ولی مال من یوقتا اینجور میشم ولی اون شدید هست وهمیشه

    دکترم هم گفت خب برا همون هست ارثیه برو این طبیعیه و درمانی نداره منم قبول کردم تا الان که شاید ده سال از اون حرف دکتر میگذره و تحمل کردم

    والان که شما گفتین استاد چیزی تحمل نکنین احتمالا برم دنبال راه حلش

    استاد خیلی ازتون سپاسگذارم که امدین و این فایل ضبط کردین از خانم شایسته هم تشکر میکنم که فیلم برداری کردن مثل همیشه

    خیلی بارونی زیبا و پر برکتی بود بازم تشکر میکنم که با ما به اشتراک گذاشتین کلی لذت بردم و خداروشکر کردم

    در پناه الله مهربان شادو موفق وپیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    فاطمه شاکری گفته:
    مدت عضویت: 1934 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم جون اول سپاسگزارم از فایل بی نظیری که گذاشتید و به خاطر آگاهی های ناب خدایا شکرت

    دقیقا همین داستانی که پیش امده برا شما استاد نمونه مشابه اش برا دخترم وقتی که به دنیا امد دخترم همش اسهال بود ما رفتیم دکتر و گفت روزی 8 بار عادیه برا بچه هیر سرش فوق تخصص گوارش بود و بعد اونم باز رفتم گفت عادیه منو همسرم باور کردیم جوری یه مای بی بی 24تایی نهایت یک روز نصف داشته باشه شد 3ماه هم من هم همسرم خسته شده بودیم دیگه چیزی انگار تو تن بچه نمونده بود وزن نمیگرفت بردمش یه دکتر دیگه اون دکتر بهگفت حساسیت لبنیات داره باید معده بچه ات لاکتوز ترشح نمیکنه مصرف لبنیات صفر کن که بچه ات خوب بشه اونجا بود من گوش دادم و واقعا هم دخترم خوب شد ولی خودم داشتم آسیب میدیدم 6 ماه گذشت من بدون لبنیات حتی شکلات باید نگاه میکردم توش شیر خشک نداشته باشه شیری که میدادم به بچه ام اسیب نزنه ولی خودم خسته شده بودم دیگه به دکترش گفتم من دیگه نمیتونم تحمل کنم از اونجا به بعد دخترم شیر خشک بدون لاکتوز خورد غذا خور شد من راحت شدم

    مورد دیگه ام کسی کار راه انداختم اونموقعه انقدر با قانون اشنا نبودم به باورهای بقیه گوش نکنم فکر میکردم خوب با تجربه تر هستن میگفتن تا یک سال هیچ برداشتی نکن فقط یاید از جیب بزاری تا سرمایه ات بیشتر بشه من این کارو کردم دیگه یک سال گذشت دیدم شرایطم پسچرا همونه چرا باز میخوام برم خرید پول ندارم باز باید سرمایه تزریق کنم تو خرداد 1400 بود گفتم من مغازه رو ببندم دیگه یه هزار تومان هزینه نمی کنم دیگه خسته شده بودم از چند ماه بعدش دیدم رشد کرد مغازه جنسی اضافه نکرده بودم خرجشو در می اورد از اون روز 4 سال گذشته هنوز هزار تومان نزاشتم تو یک سریع مسائلها هنوز ایراد دارم دارم باگمو پیدا میکنم درستش میکنم باورهای بهتر جایگزین میکنم

    من این فایلو صوتی شنیدم صدای بارون انقدر ارامش بخش بود دلم میخواد تصویری هم ببینم

    بی نهایت ازتون سپاسگزارم و خدارو شکر میکنم تو این مسیر لذت بخش دانشجو کلاستون هستم همیشه به خودم میگم من انسان معمولی نیستم با آگاهی های شما میدید خودم خالقم زندگیمو بهشت میکنم عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    مینا ترابی گفته:
    مدت عضویت: 2011 روز

    سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته دوست داشتنی و اعضای این خانواده صمیمی

    استاد جون کاملا میشه نیت خیر رو در حرفهای شما حس کرد. واقعا خدارو شکر میکنم که در مدار دریافت این آگاهی ها قرار گرفتم. چقدر نوع زندگیتون رو دوست دارم خودتون 2 تا تو پرادایس زیبا و زندگی تو اون طبیعت نتیجه اش میشه وصل شدن به خدا و دریافت الهامات که قبل از بارون بیاید این همه آگاهی خوب که به اندازه دوره هاتون ارزشمنده رو با ما به اشتراک بذارید و بعدش اون باروووون ..

    تحمل تو زندگی من برمیگرده به قبل از مهاجرتم، به درخواست فامیل شوهرم با اونها همکار شدم و بعد از چند ماه که کار رو غلطک افتاد دیدم که رفتارشون با ما تغییر کرد ولی شرک اجازه نداد زودتر ازشون جدا شم. حرف مردم نگرانم میکرد که خانواده شوهرم درموردم چی فکر میکنن، چون احترام زیادی برای خانواده شوهرم قائلم ، اشتباه گرفته بودم که احترام سرجاش ، من نباید تن به کاری بدم که اونجا بهم بی احترامی میشه. البته هیچ وقت رفتار بد آدمها رو تحمل نمیکردم ولی اون موقع گیر گرده بودم تو حرف مردم… بالاخره بعد از 9 ماه زدم بیرون و گفتم من دیگه نمیتونم با شما همکاری کنم.

    چی شد، یه کار بهتر با عزت بیشتر، مرتبط با رشته تحصیلیم و راحت تر برام پیدا شد. و بعد از سه ماه مهاجرت کردم …

    از زمانی که مهاجرت کردیم ، خدا دونه دونه جایزه هاش رو به ما داد. هر چی ما رها تر شدیم جایزه ها بزرگ تر شد.

    الان 2 سال ترکیه هستیم ، تو این مدت به اندازه کل زندگیمون خوش گذروندیم و از زندگی لذت بردیم. زمانی که دیگه تحمل نکردیم اتفاقات کاملا تغییر کرد تو زندگی ما.

    الانم تصمیم گرفتیم به آلمان مهاجرت کنیم و کارهاشو انجام دادیم انشااله به امید و توکل به خدا شروع سال 2024 ما تو آلمان هستیم. چند ماهه که باورهاشو داریم میسازیم و البته شجاع تر شدیم میریم به امید اینکه خدا دوباره سورپرایزمون کنه…

    دوستتون دارم با همه قلبم

    ممنون از آموزشهای خوبتون

    در پناه الله یکتا سالم و ثروتنمد و شاد باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    مژگان یاوری گفته:
    مدت عضویت: 1059 روز

    با سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم. بسیار لذت بردم و در فکر فرو رفتم. در 15 سالگی با جبر و تهدیدات پدرم تن به ازدواج اجباری با مردی دادم که هیچ عشق و کششی بهش نداشتم. چون سنم کم بود و از پدرم هم خیلی میترسیدم تسلیم شدم و با این آقا به زندگی ادامه دادم. یک همسر خوب و مدیر و خانه دار و یک مادر نمونه در بین فامیل و دوست و آشنا شدم. به خودم قبولاندم که باید دوسش داشته باشم و تا حد زیادی هم اینکارو کردم. ولی همسرم مرد بسیار پرتنش و پرخاشگر و خود شیفته و خودخواه و آزار دهنده ای است و طوری که من الان که 34 ساله که دارم با ایشون زندگی میکنم 28 ساله که داروهای اعصاب مصرف میکنم. از نظر زیبایی و مهربانی و فرهنگ زبانزدم. با هزار بدبختی و تلاش فراوان و کار شکنیهای همسر بیمارم، میگم بیمار چون پزشکم با شنیده های من بیمار بودن همسرم رو کاملا تایید کرده خلاصه دوتا فرزندم رو به کانادا فرستادم و بچه های بسیار خوب و توانمندی هستن. واز این بابت خداوند رو هر روز سپاسگذارم. این اواخر این آقا خیانت هم به رفتارهای دیگه ش اضافه شد و در برابر اعتراضهای من بارها من رو به شدت کتک زد و زندگی رو برام خیلی سخت کرد. به فکر جدایی افتادم چون دیگه خیالم از بابت بچه هام راحت شد که یکی از دلایل مهمم برای ادامه دادن با همسرم بود ولی این آقا وقتی دید دارم اقدام به جدایی میکنم به دست و پام افتاد و با گریه و التماس سعی کرد منو منصرف کنه من بخشیدمش ولی دیگه اون علاقه ای که با تسلیم شدن در ازدواجم با ایشون و یا وابستگی به خاطر زندگی چندین ساله باهاش پیدا کرده بودم رو هم دیگه کاملا از دست دادم. هییییچ حس و علاقه ای بهش ندارم. هنوزم رفتارهای آزار دهنده ش رو داره. رفتارهایی که از هزاران مورد اگر حتی یک موردش رو هم براتون بگم به حالم شدیدا تاسف میخورید. ولی من دارم تحمل میکنم و الان فقط به یک دلیل،نیاز مالی. بله من هیچ در آمد مالی ندارم و چون همیشه از نظر مالی در حد نسبتا خوبی در رفاه بودم در خودم نمیبینم که چطور باید زندگیم رو بگذرونم. بله به خاطر همین مساله دارم تحمل میکنم. مسائل دیگری مثل ضربه نزدن به روحیه بچه هام و حرفها و نارضایتی پدر و مادرم و حرف مردم تا حدودی وغیره هم هست ولی مهمترینش همین نداشتن در آمد و پشتوانه مالی هست که من رو مجبور به تحمل کرده. البته نمیدونم این از قلب رئوف و یا حماقتم هست که به فکر آبروی همسرم جلوی فامیلها و آشنایانش و یا اینکه چون به قول خودش منو دوست داره و بعد گناه داره و این چیزها هم هست که بهش فکر میکنم ولی مهمترین دلیلش فقط مالی هست. منتظرم تا اتفاقی بیفته و یا راهی برام باز بشه و از این بابت امیدوارم. و امروز با شنیدن صحبتهای ارزشمند شما به فکر فرو رفتم و میخوام این فایل رو بارها و بارها گوش بدم و فکر کنم و به فکر راه حلی باشم. بله میدونم که اگر خودم بخوام لایق یک زندگی با آرامش و یک رابطه ای هستم که توش عشق و احترام و خوشحالی باشه. استاد عزیزم بهتون قول میدم که آگاهانه عمل کنم و خودم رو از فشار تحمل زندگی که در اون رابطه عاطفی شاد و مورد دلخواهم رو ندارم و هیچ نقطه اشتراک و تمایلی به همسرم رو ندارم را رها کنم. دوستون دارم و بسیار از این فایل تاثیر گذارتون ممنونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      S گفته:
      مدت عضویت: 739 روز

      سلام خانم یاوری من متن شما خوندم میخوام یکم باهم گپ دوستانه بزنیم،خب اولا شما باید بشینی با خودت خواهر گلم بررسی کنی آیا به ته زندگی مشترکت رسیدی یا نه آیا اصلا این شرایط از زندگی که شما از کم و کیفیش حرف میزنی لایق وجودیت خودت هست یا نه؟ برای رسیدن به این جواب هم فقط خودت به خودت میتونی کمک کنی نه مادر نه پدر نه بچه هیچ کسی فقط خودت باید با خودت صادق باشی و جواب منطقی به خودت بدی، من نه شما میشناسم نه همسرتون و ممکنه پا صحبت ایشونم بشینیم به روایت دلخواه خود داستان رو تفسیر کنند پس شما الان راوی داستان به طعم مزه خودت هستی و من این حرفام رو به طعم مزه حرفاتون میزنم با فرض اینکه شما حرفاتون واقعا درست و حق با شما باشه باید بشینید ببینید تو زندگی مشترک با این اقا چقدر پیشرفت داشتید از هر نظر مالی عاطفی شخصیتی و خیلی چیزها و آیا تا این حد که هستید لایقش هستید یا نه و اینکه اگر ته زندگی خود نرسیدید برای بهتر شدن شرایط زندگیتون چقدر خودتون تمایل چقدر اون اقا تمایل داره پس برای این کار باید با همسرتون یه روز بشینید مفصل صحبت کنید حرفاش گوش کنید حرفاتون بهش بی پرده بزنید و ببینید ایشون اصلا برای ادامه حیات زندگیش چقدر تقلا میخواد بزنه گاهی میبینید ایشون هم اصلا تمایل دیگه نداره به تقلا و تلاش و اصلا بیفایده هست شما خودتو صرف انرژی یه طرفه کنید و اینم بگم خدمتت خواهر عزیز دنبال تغییر اون فرد نباش تغییری رخ نمیده ادما هر مدل هستند همونند دنبال این باشید اگر برای ادامه حیات زندگی خودت قراره تقلا دوطرفه بزنید مشترکات همون پر رنگ تر کنید تفاهم های همو بیشتر شاخ و برگ بدید

      حالا اگر تحت هیچ شرطی این ادامه حیات وجود نداره و به قولی طلاق عاطفی قطعی رخ داده خب باید شما ببینی چقدر روحیه مستقلی داری؟

      اولا زندگی که توش محبت نباشه زندگی نیست یه زن مگه چی از همسرش میخواد یه همدم یه دوست و رفیق یه کسی گاهی فقط ساعت ها همسرش رو بغل کنه ساعت ها فقط سنگ صبور حرف های خانمش باشه ساعت هایی فقط برا خانمش حرف بزنه و ارومش کنه گاهی ساعت ها براش شومینه گرم کردن وجود خانمش باشه متاسفانه مردای ما فکر میکنند غرورشون میشکنه به خانومشون بگن عاشقتم و این حرفا

      حالا ببینید مژگان خانم چرا باید دارو اعصاب بخورید؟؟؟ شما اول باید عزت نفست بالا ببری اول باید خودت دوست داشته باشی وقتی قرص میخوری یعنی داری به واسطه اون داروها خودت یه مرده متحرک وابسته میکنی ببخش رک میگمتون

      شما اولین کار اینه قرص ها ترک کنی نگید نمیشه اتفاقا میشه

      بخواهید میشه پس وقتی این دارو ها مصرف میکند عزت نفستون پایین میاد چون لقب مریض اعصاب و روان روتون میاد و دنبال وابستگی و ترحم طلبی میرید ولی جاش ورزش کنید هر ورزشی که حالتون خوب میکنه

      جاش کلاس هایی برید که روحتون اروم میکنه

      جاش مواد غذایی بخورید که حالتون خوب میکنه

      و اینم بگم بهتون مگر طلاق چیز بدیه؟ مرگ لکه ننگ هست؟ شما وقتی راهی اشتباه میری بدونی میانبر نداره به هدفت برسی دنده عقب نمیری؟

      خب وقتی اون زندگی براتون قابل تغییر نیست یه طرف نخواد چاره چیه؟ بمونید با سیلی صورتتون سرخ برای حرف و دهن مردم کنید؟ مردمی که فراموش کارن و اینم بگم چند سال پیش با تهدید پدر ناچار شدید الان با افکار منفی و ترس خود و حرف های مردم تسلیم بشید؟ دیگه خسته نشدید از این تسلیم های بی چون و چرا و بی منطق؟

      وقتی شما حالت خوب نگهداری قطعا تصمیم های عالی می‌گیرید کم کم دست به حرکاتی میزنید نشأت از خرد و تعقل تا احساسات و هیجان

      حالا من جا شما باشم دیگه گذشته و خاطرات منفی برا خودم مرور نمیکنم به چیزهای خوب فکر میکنم به چیزهایی که حالم خوب کنه

      شما وقتی حالت خوب بشه قطعا راحت میتونی جدا بشی

      بعد چرا ترس از مسایل مالی؟ مگر به خدا اعتقاد نداری که ترس دارید؟

      شما خدا رو دارید خدایی که برای بنده هاش کافیه اون به شما نان و دندان داده پس جان هم میده

      ابدا از الان نشینید به اینکه من بعد طلاق چکار کنم چی میشه یا کلی انرژی منفی بدید شما اول به تصمیم جدایی مصمم بشید بعد کم کم تو هر زمان و مکان میشه تصمیم گرفت

      فقط اینو بهتون بگم تو زندگی که فقط یه بار شما متولد میشی باید اونچه لایق شماست براش تلاش کنی فدا شدن و تسلیم شدن اشتباهه و بعدا خودتون به خودتون مدیون میشید که میتونستید ولی قدم بر نداشتید اینکه ترس از اینده بچه ها داشته باشید اشتباهه اولا ترس از هر چی داشته باشید سرتون میاد پس محکم باشید نه اولین خانمی هستید که قراره طلاق بگیره نه اخری و اینکه برای بعدش ابدا نگران نباشید اونچه خدای شما براتون بخواهد رقم میزنه پس نگرانی نداشته باشید تا خدا رو دارید ابتدا قوت قلبی تون به خدا بالا ببرید بعد به خودتون و راهتون ایمان بیارید نمیدونم تونستم یکم حالتون آروم کنم یا نه

      اینم بهتون بگم من حاصل بچه طلاقم ولی به خودم می‌بالم تو سن کمم تونستم مالی و تحصیلی پیشرفت کنم هر بچه ای که طلاق بشه قرار نیست معتاد یا دزد یا بزه کار بشه

      من خدا بخواد کم کم دانشجو دکترا میشم

      الان مجددا کار خوب پیدا کردم بهترین کار که ماهی 25 تا 30 حقوق با 28 سال سن و خیلی چیزها

      پس ترس از اینده بچه ها نداشته باشید وابستگی الکی درست نکنید بزارید رو پا خودشون باشن و اینکه من دیدم نوشتید ترس از رفتن ابرو شوهرم… شما اول گفتم ببینید به ته زندگی خود رسیدید یا نه چطور شما به ابرو اون اقا فکر میکنید ولی اظهار دارید خیانت هم کردن خب اون اقا چطور به فکر ابرو خودش نیست؟؟؟ جالبه یه خانم هم میگفت من یه برهه به اقا گفتم برو با یکی اونم رفت و جالبه با افتخار اون اقا میامده از رابطه اش با شخص سوم هم میگفته ته بیشرفی بوده بنظرم خانم هم با لذت می‌نشسته گوش میداده اینم از بی عزت نفسی خانم بوده این مدل زندگی ها هم برای ده های 50 هست دهه های 60 ریشه کن شد و دهه های 70 دیگه قربانی نیستند یعنی باز شد زن سالاری هیچ دختر دهه 70 نیست عزت نفسش بزاره یه اقا این مدلی خرد کنه

      حالام ترس مالی نداشته باشید شما اگر به خودتون نگاه کنید زمانه ای بوده کارهایی کردید که الام نگاه میکنید میگید من بودم این کارها انجام دادم!!! الانم مطمن باشد اگر واقعا به این زندگی که وفق دلتون نباشه خاتمه بدید راحت تر میتونید برای بعدش تصمیک بگیرید هیچ وقت به ته ماجرا به الفور و در اینده سیر نکنید به حال تصمیم بگیرید

      من مادرم از خانواده شجره دار بود و پزشک عمومی پدرم هم دانشجو دکترا مکانیک از خانواده پولدار ولی کنار هم نتونستن اروم بگیرن چون همش منم منم بود چون همش مگفتن تو اونی من اینم

      تهش شد 15 سال زندگی تحملی با اینکه هر دو موقعیت مالی عالی من مادرم سال 80 حدودا رونیز داشت که هر کسی نداشت یا پدرم سال 80 اینا جنسیس کوپه ولی ارامش تو زندگی ما نبود با کلی اذیت هایی که همو میکردن جدا شدن مادرم رفت اسپانیا ادامه تخصص پدرم موند و کار کرد میخوام بگم این دوتا برا هم نبودن از اول راه اشتباه رفتن وقتی راه اشتباه باشه باید دنده عقب گرفت

      امیدوارم اول از همه داروها ترک

      دوم دو تا کلاس خوب برید حالتون عالی بشه چیه قرص همش عوارض داره

      سوم شما تا عزت نفست بالا نبری تا خودت پیدا نکنی تا دنبال حرف پچ پچ مردم نباشی پیشرفت نمیکنی

      شب خوش

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      نگین گفته:
      مدت عضویت: 1255 روز

      مژگان عزیز، زیبا و دوست داشتنی

      سلام

      کاملا مشخصه چه انسان با کمالاتی هستی عزیزم

      تراژدی زندگی شما داستان تکراری و کپی برابر اصل صدهاهزار زن ایرانی ه که از این باور مخرب سرچشمه گرفته که زن خوب زنی هست که با وجودیکه خیلی برتری ها نسبت به همسرش داره و بقول معروف سَر ه از همسر و خانواده ی همسرس ، تیکه تیکه از وجود با ارزش خودش بکَنه و زندگیش و با چنگ و دندون حفظ کنه و بچه هاش و به سر و سامون برسونه و انقدر نجیب باشه که صداش رو هم کسی نشنوه

      و بسیار کم توقع و کم خرج باشه

      هیچوقت فکر نکردیم این خصلتها مختص چه انسانی هست؟

      خب معلومه

      یک انسانی که خودش پشیزی ارزش نداره

      من یه واقعیتی رو چند سال پیش متوجه شدم که نمیخوام زیاد بازش کنم چون بسیار زجر آور و ناراحت کننده هست در مورد عروسک‌های جنسی لولیتا

      که یک پزشک جراح دختران نوانخانه های اروپا رو در منزل خودش با جراحی به عروسک‌های جنسی تبدیل می‌کرد و میفروخت

      جزئیاتش رو نمیگم چون ….

      دیگه بیشتر نمیخوام ورود کنم بهش

      میخوام بگم ما زنهای فداکار ایرانی شدیم نمونه واقعی همون عروسک‌ها که هیچی برای خودمون نمیخوایم و همه باید از ما استفاده کنن و به به و چهچه کنن که به به عجب زنی

      و خودمون از درون فرو باشیم

      و ثمره ش افسردگی و دلخوری و نارضایتی از خدا باشه

      اگه شکری هم هست فقط لق لقه ی زبان اونم واقعیت اون شکر های زبانی منت گذاشتن سر خدا هست که ببین من چه بنده ی خوب و ایثارگری هستم

      از خودم گذشتم تا بنده های دیگه ت شاد و خوش باشن

      درصورتیکه همون خدا میگه عزیزم من هستم

      اون فرزند تو ، همسر تو ، خانواده تو ، هم من رو دارن

      تو برای اونا نمیخواد خدایی کنی

      دست از خدایی کردن برای اونا بردار و بزار من وظیفه م رو انجام بدم

      چرا فکر میکنی بهتر از مم میتونی براشون خدایی کنی؟

      مژگان عزیزم ، آیا فکر میکنی اگه بچه هات به ثمر رسیدن کار تو بوده؟

      اگر تو نبودی اونا باز به اینجا نمیرسیدن؟

      چرا

      اونا با فرکانس های خودشون به اینجاها رسیدن

      حتی اگه تو هم نبودی میرسیدن

      ولی الان بقیمت نابود کردن خودت ، روح و روانت و شخصیتت و جسمت رسیدن

      یک نفر ، یک انسان با ارزش این وسط نااااابود شده تا اونها به اینجا برسن

      در صورتیکه اگه تو مثل مادر موسی به خدا می‌سپردی باز به همینجا و بلکه بهتر از اینجا میرسیدن

      چون احساس عذاب وجدانی که الان دارن که مادر ما بخاطر ما اینهمه زجر و تحمل کرد و نفرت و کینه ای که از پدرشون بخاطر دیدن بدرفتاری های ایشون با شما تو دلشون مونده ، رو دیگه نداشتن یا کمتر داشتن

      میدونی؟؟

      وقتی یه پدر و مادری از هم جدا میشن ، تنها غصه ی اون بچه ها فقط اینه که پدر و مادر ما از هم جدا شدن

      ولی وقتی به زور همدیگه رو تحمل میکنن بخاطر حرف مردم ، بخاطر شرک و بی ایمانی به خدا که اگه طلاق بگیریم روزی من دست همسرم ه و قطع میشه و… بچه ها هر روز شاهد این بی حرمتی ها و تنش ها هستن و روح و روانشون بخاطر حرف مردم و ترس از بی پولی و… نابود میشه

      ما اگه ببینیم بچه هامون یا خودمون وسط آتیش هستیم عاقلانه ترین کار اینه که خودمون و نجات بدیم

      نه اینکه وایسیم تحمل کنیم نکنه بیرون از آتیش از گشنگی بمیریم یا مردم چی میگن و…

      اون باور مخرب چادرسفید و کفن سفید چه بلاها که سر ما زن های ایرانی نیاورده

      بریزیم دور انشالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    الهام 🌳 گفته:
    مدت عضویت: 2351 روز

    سلام سلام استاد

    عجب منظره ای ،عجب رنگایی ،عجب طبیعتی، استاد انقدر که من عاشق یک همچین طبیعتی هستم انقدرررر که دوست داشتم دریا و جنگل باهم داشته باشم ، 2 سالِ که این دوست من ویلایی گرفته ک از پنجره ، از تراس ، از هرجا که نشستی هم جنگل رو همزمان میبینی هم دریارو، بهش گفتم چقدر جالبه ها که هم دریارو داریم هم جنگل، یعنی اگه حتی یدونه ویلا بالاتر گرفته بود ، دریارو از پنجره ها ی تو اتاق ها،نمیتونستیم ببینیم.

    شاید باورتون نشه من تازه به این عظمت پی بردم و یادم افتاد یه همچین چیزی رو درخواستش رو قبلا داده بودم ، حتی پنجره ها هم مثل پرادایس بزرگ و نور از همه جا میاد داخل خانه. و احساس کردم چون 1 ماه است تمرکزم رو تغییر خودمِ و صبح تا شب فایل هارو به صورت جدی گوش میکنم ، چشمم بیناتر شده، وگرنه این زیبایی رو‌دو سالِ داریم. ولی من کور بودم انگار ، 2 روزه از شمال برگشتم الان که یاد اون صحنه ها افتادم شاید باورتون نشه موهای تنم سیخ شد و‌گریم گرفت… واقعا انگار نمیدیدم… فکر کنید همزمان که داشتم فایلای شمارو گوش میدادم تو ویلا با یه عظمتی احاطه شده بودم که سمت چپم جنگل بود ،سمت راست دریا… اونجا خدارو شکر کردم و گفتم خدایا ببخش که ندیده میگیریم این همه نعمت رو.

    خب بریم سر اصل داستان انقدر ذوق کردم گفتم بذار بنویسم تجربم رو، تو کامنت های مختلف در فایلای مختلف نوشتم که من از پانزدهم تیر کشف قوانین رو‌خریدم جلسه اول رو هرروز تقریبا گوش میکنم و هی هدایت میشم به فایل هایی که بیشتر برام باز میکنه قوانین رو ، از اونجایی که همچنان درخواستم از خدا این بود که خدایا کمک کن باز هم بهتر درک‌کنم جلسه 1 رو بعد برم‌جلسات بعدی، این فایل و‌توضیحاتش بهم بیشتر کمک کرد خداروشکر و‌ممنونم ازتون استاد…

    با شنیدن این فایل تو ذهنم آمد جاهایی که پذیرفته بودم همینی که هست و‌سال ها به همون شکل پیش رفتم اما امسال که گفتم نه بابا دیگه اینجوری نمیشه باید تکونی به خودم بدم یکی یکی دارم مسائل رو به کمک هدایت های خدا حل میکنم.

    یکی‌از‌مسائلی که داشتم تضادم با برادرم بود ، یعنی گفتم همینه دیگه من از این خونه برم دیگه عمرا باهاش ارتباط نخواهم داشت ، تا تو این مدتی که دارم لیزری رو‌خودم کار میکنم کمتر از 1 ماه است ، گفتم من خیلی چیز هارا تغییر دادم تو‌خودم و اولین خواسته ام رابطه ی خوب داشتن با خانوادم است پس اینم درست میکنم، همین الان که داشتم این فایل رو‌گوش میدادم اتفاقی افتاد که فهمیدم چقدر تغییر کردم ،چقدر نگاهم به برادرم عوض شده، قبلا فقط حس بد بودم نسبت بهش ،الان راه میره نگاش میکنم ،ذوق میکنم، ازش تعریف میکنم، از شغلش و‌موقعیتی که داره … چون فهمیدم میشه تغییر کرد و‌جهانت رو‌تغییر داد. تازه من امروز درخواست هوای ابری و بارانی داشتم، یکم نیمه ابریه الان ولی همین که تو پرادایس باران اومد و من دیدم انگار درخواستم اجابت شد.

    استاد سپاسگزارم ازتون برای این فایل های جذابی که برامون ضبط میکنید.

    و‌منم از‌خدا برای این قوانین بینظیرش سپاسگزارم برای محصول بی نظیر کشف قوانین هم همینطور .

    و از شما خانم شایسته تشکر میکنم و بینهایت سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: