از کجا شروع کنم؟ - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)

834 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مریم کرمی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2958 روز

    سلام عرض میکنم خدمت استاد عباسمنش و همه همگروهیهای عزیزم.نمیدونم چرا ولی احساس کردم تا وقتیکه وضعیت زندگیم و نحوه آشناییم با شما رو براتون نگم نمیتونم خودم رو رسما” جزیی از خانواده بزرگ شما بدونم. به امید اینکه با هم ایراد یابیش کنیم و زندگیم از این وضع در بیاد. سعی میکنم کوتاهش کنم ولی خیلی دلم میخواد درددل کنم.

    پدرم دکترای متالورژی از دانشگاهی در ایالت اوهایوی آمریکا داشتند وعضو هیات علمی یکی از دانشگاههای معتبر ایران و مادرم لیسانس ادبیات فارسی و دبیر آموزش و پرورش بودند.

    با گفتن اینها فکر میکنم بتونید حدس بزنید که حجم باورهای محدود کننده در زندگیمون بسیار کم بود. از زندگی لذت میبردیم و کمبودی حس نمیکردیم. دست بخشنده پدر و مادرم همیشه شهره خاص و عام بود. روابط پدر و مادرم شدیدا” عمیق و عاشقانه بود. پدرم همیشه ادعا میکرد رابطه ای خاص و منحصر به فرد با خدا داره و هرگز در زندگی در نمیمونه. واقعا” هم همیشه همینطور بود و گاهی اتفاقاتی که براش میفتاد شبیه معجزه بود.

    تا اینکه من در سن 17 سالگی ازدواج کردم، ازدواجی که پدرم به اون رضایت نداشت ولی خوب به هر حال همراهی کرد و روز عقد از سی سی یو برای اجازه عقد به خونه اومد.

    از ازدواجم با تمام سختیهایی که تا به حال کشیدم راضی هستم ولی همیشه عذاب وجدان پافشاری کردن روی خواسته ام بر خلاف میل پدرم باهامه. از اونجایی که همسرم جوون و دانشجو و بیکار بود پدرم شاید برای اینکه همسرم رو تا سطحی که لایق من میدونست بالا بکشه کارخونه ای رو تاسیس کرد و همسر من شد مدیر عامل کارخونه.

    داستان رو کوتاه میکنم و همینقدر میگم که این کارخونه چند سال بعد در حالی که من و همسرم دیگه زندگی مشترکمون رو شروع کرده بودیم و یک دختر چهار ساله داشتیم ورشکست شد. ورشکستگی که پایه های زندگی من رو خیلی خیلی متزلزل کرد و درگیریهای که به طبع این اتفاق بین همسر و پدرم پیش اومد من رو تا سر حد جدایی پیش برد. ولی به هر حال و نهایتا” با به فروش رفتن کارخونه مشکلات مالی کمرنگ تر شد و به دنبال اون کشمکشهای خانوادگی هم کم شد و تازه داشتیم دوباره تا حدودی مزه آرامش رو میچشیدیم که ناراحتی کهنه قلبی پدرم، به تصور من در نتیجه فشارهای عصبی اوج گرفت و متاسفانه او رو از ما گرفت. ضربه وحشتناکی بود. انگار با رفتنش حس کردم تمام دنیا خالی شد. من تنهای تنها شدم. هیچکس خلا نبودش رو پر نمیکرد. انگار که با رفتن اون نظر خدا هم از ما برداشته میشد. اعتماد به نفسم رو از دست داده بودم . همه رو گرگهایی میدیدم که حالا من و خونوادم رو تنها گیر آورده بودند. ولی اوضاع اینطور نموند و چند ماهی بعد از فوت پدرم، البته به اعتبار اسمش به همسرم کاری پیشنهاد شد که آرزوی خیلیهاست.

    زندگی ما که از بعد از ورشکستگی و بیکاری همسرم به شدت سخت میگذشت از این رو به اون رو شد و دوباره روی خوش زندگی رو دیدیم. انگار که در نبود بابا همسرم فرصت پیدا کرده بود خودی نشون بده و بشه قهرمان زندگی من و الحق که موفق بود. تا اینکه بر اثر یک سری تغییرات در سیستم مدیریت محل کار همسرم ، از اون شرکت بیرون اومد و به من اطمینان داد که از اونجایی که حالا میتونه این کار رو خودش به طور مستقل انجام بده و اشتغال زایی کنه، هیچ جای نگرانی نیست. همین کار رو هم کرد و حتی جایزه کارآفرین نمونه رو هم دریافت کرد.

    خلاصه حالا دیگه ما یک پسر با نمک هم داشتیم، من دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات انگلیسی بودم، دخترم چهارده ساله و بسیار زیبا و فهمیده. توی یک خونه رویایی زندگی میکردیم و ماشین مورد علاقه مون رو خریده بودیم. روابطمون تا حدی عاشقانه بودکه تازه عروس و دامادها به گفته خودشون مارو الگوی زندگیشون قرار میدادن. دیگه از این بهتر نمیشد که انگار یک گردباد افتاد توی زندگیم که هنوز هم نمیتونم حلاجی کنم چرا؟؟؟ به خاطر کدوم باور غلط؟؟؟ از بس احساس میکنم جنس باورهام تو اون زمان درست بود که الان باورهام به چشم زخم و جادو و جنبل قوت گرفته. آخه کجای کارم اشتباه بود؟؟؟ انگار واقعا” بقیه نتونستن این همه خوشی رو برای ما ببینن.

    البته عمیق تر که فکر میکنم میبینم چرا، خیلی هم خالی از فکرهای بیمار نبودم. مثلا” اینکه زندگی بالا و پایین داره. یادمه بارها از خدا خواستم که من رو با جون عزیزام امتحان نکنه و اگر قراره بلایی به سرمون نازل بشه به مالمون بخوره.

    زنجیره ای از بلایای جور واجور رو سرمون آوار شد. این کارخونه هم ورشکست شد. طلبکارها خواب و خوراک برامون نذاشتن، پدر شوهرم فوت کرد، مامانم افتادتوآی سی یو، برادرم با خانمش تاپای طلاق پیش رفت، شوهرم آنچنان تصادفی کرد که ماشین هرگز از صافکاری در نیومد و از همونجا یکی از طلبکارها بردش ولی شکر خدا خودش خراش هم بر نداشت…

    من با شما تو شرایطی که دیگه رمقی برای تحمل سختیها برام نمونده بود توسط یکی از دوستام که سالها ازش بیخبر بودم آشنا شدم. وقتی از مسائلزندگی من با خبر شده بود با من تماس گرفت و توی یک پارک قرار گذاشت.خودش نتایج کوچکی تو روابط زناشوییش گرفته بود و حرف از دوستی میزد که وضعیت مالیش بعد از آشنایی با شما به طرز غیر قابل باوری بهبود پیدا کرده بود.

    اون روز دوستم من رو عضو کانالی کرد که فایلهای صوتی شما رو به اشتراک میگذاشت و من شروع کردم به گوش دادن به این فایلها. نمیتونم براتون توصیف کنم که چقدر از شنیدن حرفهاتون آرامش میگرفتم. اینکه فکر کنم تمام چیزی که برای در اومدن از این وضعیت لازم دارم تو وجود خودمه بینهایت بهم قدرت داده بود. ذهن من مستعد پذیرش این باورها بود، من پول رو مایه دوری از خدا نمیدونستم، همیشه از پول برای کمک به فقرا و کسب رضایت خدا استفاده کرده بودم. من نظر خدا رو روی خودم بارها و بارها حس کرده بودم. خودم رو لایق بهترینها میدونستم پس کارسختی نبود.چند هفته ای انگارروی ابرهابودم.حالم خوش بودچون منتظراتفاق خوب بودم. حتی باآرامش وانرژیم حال مادرهمیشه نگران وخواهرهاموخوب کرده بودم.تااینکه متوجه شدم کانال تلگرامی که از طریقش به صحبتهای شما گوش میدادم در واقع مجاز به انجام این کار نبوده و احتمالا با پیگیری گروه شما کانال تغییر ماهیت داد و به جای صحبتهای شما جملات انگیزشی نخ نما شده تکراری جایگزین شدند. (حلال کنید که بدون عضویت در سایت شما از محصولاتتون استفاده کردم. واقعا بی اطلاع بودم.)رفته رفته انقدر اخطاریه پشت اخطاریه و طلبکار پشت طلبکار رسید و انقدرهر خریداری که برای کارخونه پیدا میشد پای خودش رو از انجام معامله کنار کشیدکه انرژیم تحلیل رفت. و این بار کلا” داغون شدم، خدا برای من شد موجودی که دنبال سرگرمیه. هدفش از خلقت این بوده که نیاز به بازیچه داشته. مثل پسر بچه ای که چوبی به دست گرفته و با هاش خونه مورچه ها رو به هم میزنه و بعد به طورتصادفی یکی از مورچه هاروانتخاب میکنه وچوبش رو روش میذاره و هی فشار میده، و از اینکه مورچه هه دست و پاهاش کنده میشه یا تقلا میکنه یا کج و کوله راه میره لذت میبره.

    ولی حس میکنم انقدر این تفکر از آموزه های طول زندگی من دوربود که نتونست تو ذهنم موندگار بشه و من خیلی زود خلا خدای خودمو حس کردم. با اینکه دیگه اعتمادم به حرفهای شما رو هم از دست داده بودم ولی دلم برای آرامشی که اون روزها با حرفهای شما به دست آورده بودم تنگ شد.

    با خودم نشستم و فکر کردم از بعد از آشنایی با شما چه دست آوردهایی داشتم.

    1٫ در همون ایام با تمام فشارهای روحی و روانی ومالی، پایان نامه م رو نوشتم و به بهترین نحو دفاع کردم و با نمره 19/95 فارغ التحصیل شدم.

    2٫ کاری رو آغاز کردم که هرچند رضایتمندی مالی آنچنانی ازش ندارم ولی از انجامش کمال لذت رو میبرم و وقتی مشغول کارم فکرم از هر ناراحتی آزاده.

    3٫ در هفته یک روز رو هم در کارخونه ای تدریس میکنم که علاوه بر حقوق خوب از مصاحبت بزرگانی لذت میبرم که میدونم میتونه برام محل باز شدن درها و موقعیتهای شغلی به مراتب بهتری بشه.

    4٫ درآمدم چندین برابر شده، گرچه از اونجایی که تنها درآمد خونمون هست و شوهرم در حال حاضر درآمدی نداره، کافی نیست.

    5٫ با وجود هزینه بالای دندونپزشکی با تمام این مشکلات خدا رو شکر تونستم تو این مدت مخارج درست کردن دندونهای پسرم رو به راحتی بپردازم.

    انگار که چون تنها دست آوردی که در حال حاضر میتونه خوشحالم کنه داده شدن بدهیهای همسرم هست، از شادی کردن و حتی درک بقیه دست آوردهای زندگیم در موندم.

    در نتیجه دوباره امیدوار شدم و از طریق سایتتون عضو شدم و دارم صبح و شب به حرفاتون گوش میدم. ناگفته نماند این دفعه به سرعت دفعه قبل حالم خوب نشده و هنوز امیدوارم بتونید من رو به آرامش برسونید. امید دارم که بتونم با قرار گرفتن در مدار صحیح وضعیت مالی مون رو از این حال در بیارم و به آسایش برسیم. خوشحالم که منم هم دیگه یک عباسمنشی هستم.

    با تشکر از زحماتتون.

    پس نوشت: بی تعارف به کسانیکه تونستن بسته روانشناسی ثروت سه تون رو تهیه کنن حسودی میکنم. خخخخخخ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      رویا ناطقی گفته:
      مدت عضویت: 2940 روز

      سلام مریم جان

      من به طور کاملا اتفاقی صحبتهای شما رو خوندم. باوجود اینکه دلم میخواد صحبتهای همه همگروهی های عزیز رو بخونم ولی متاسفانه همیشه وقت کافی برای این کار ندارم.

      فقط خواستم بگم من به عنوان یک شخصی که کاملا به قانون جذب و کاینات ایمان دارم چون بارها و بارها ازش نتیجه گرفتم، بیش از صددرصد مطمینم که شمابه زودی به همه اهدافی که در ذهن و خیالاتتون می پروانید میرسید.

      به قول حضرت حافظ:

      هنگام تنگدستی، در عیش کوش و مستی

      کین کیمیای هستی، قارون کند گدا را

      و

      به قول حضرت مولانا:

      خوش باش که هرکه راز داند

      داند که خوشی خوشی کشاند.

      با امید خوشی ها و موفقیت های روز افزون برای شما دوست عزیز.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      آینا راداکبری گفته:
      مدت عضویت: 3349 روز

      سلام دوست گرامی

      متنتون را خواندم

      اشتباه شما در پاراگرافهای اول این بوده که تمام تمرکز خود را روی دیگران گذاشته بودید به غیر از خود و خدای خودتتان

      شما همواره پیروز هستند و آفرین به شما

      بسته ثروت 3 را هم تهیه می کنید . در آرامش باشید و توکل کامل به خدا داشته باشید

      خدایاشکرت

      من باور دارم

      جایی هست که جز من هیچ کس آن را پر نخواهد کرد،

      کاری هست که جز من هیچ کس قادر به انجام دادنش نیست.

      ………

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      اندیشه افشین گفته:
      مدت عضویت: 2943 روز

      سلام به شما دوست عزیز ، مطمئن باشید با حضور در اینجا روز بروز حالتون بهتر و بهتر میشه ، من هم بجز چند محصول کوچک (که البته محصولات استاد همه بزرگ و باارزش هستند)هنوز نتونستم دوره ها را تهیه کنم اما مطمئنم در بهترین موقعیت دوره ها را هم تهیه میکنم و مهم اینه که ما در این مسیر قدم گذاشتیم، پیروز باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    ناشناس گفته:
    مدت عضویت: 0 روز

    درودها.استادعباسمنش عزیز.اول بگم که من یه موجود زیبا وقدرتمند ویونیک ویکی از بهترین طرحهای شگفت انگیز خداوند مهربان وبزرگ وبهترین اثرهنری بسیار بسیار گرانسنگ خالق بینظیر و یکتای هنرمندالهی هستم.که اتیکت این اثرهنریش را خود میدانم که ساخته شده از چه متریالی است تک تک سلولهای بدنم و وجودم منحصر بفرد است کاملا.همانطور که نمونه اش را بعنوان هویتم در اثر بسیار شگفت انگیز اثر انگشتم مشاهده میکنم.ونشانه اش را با این اتیکت که همان اثرجادویی انگشتم هست بازنمایی وبه دنیا معرفی میشود.که خود نیز گفته فتبارک الله احسن الخالقین.من هم به خودم تبریک میگویم.امروز مبارکست فالم/کافتاد نظر برآن جمالم.جمالم جلوه عینی جمال خداوندیست که :ان الله جمیل ویحب الجمال.ایام را ازشما مبارکباد.ایام می آیند تابرشما مبارک شوند:مبارک شمایید.(ازمقالات شمس تبریزی).پس تبریک به خد تبریک وبرکت و سپاسگزاری از آفرینش اعجازانگیز خداوندیست.کالبد وجسممان کادویی شگفت انگیز وسور پرایزی از هدایای الهیست. که از روحش در قالب آن هدیه باشکوه به ما ارزانی داشته است.پس اعتمادبنفس و عزت نفس همین بس که ما قدرت خداگونه ای داریم.دستان ما همان دستان خداونداست که قادر وتوانا است.برهرکاری و امری.یدالله فوق ایدیهم.نسخه ای از نامه الهی هستیم.ای نسخه نامه ی الهی که تویی وی آینه ی جمال شاهی که تویی بیرون زتونیست آنچه در عالم هست ازخود بطلب هر آنچه خواهی که تویی.خداوند راز کاینات وجهان هستی را در سینه ما نهاده است.رب اشرح لی صدری ویسرلی امری.که همانا وحی الهیست.فقط کافیست سکوت کنیم تا نجواها والهامات و وحی الهی را به گوش جان بنیوشیم.چشم در صنع الهی باز کن لب را ببند بهتر ازخواندن بود دیدن خط استاد را….سکوت حالتیست که شاهکاروجودی ما و دستگاه بی بدیل الهی ما به شعور جهان هستی متصل گشته مانند کامپیوتری بسیار مجهز که به اینترنت اتصال پیدامیکند .راز ها الهامات وسخن خداوندی نیز چنین است که اتصال خود را مدام وپی در پی برقرار کنیم و باسوال کردن وسپس سکوت منتظر دریافتهای الهی از جانب پروردگار باشیم.کافیست با پرسش موتور جستجوگر درونی واحساسیمان را فعال کنیم و آنگاه مشاهده میکنیم که چقدر خداوند درصفحات و لوح سینه ما اطلاعات و پاسخها را نشانمان میدهد گویی معجزه ها صفحه به صفحه برایمان باز میشوند.بقول اینشتین که میگوید پرسش ها کلید پاسخ ها هستند.علم براساس پرسش است.و همانطور که حضرت علی میفرمیایند که ای انسان در خود بنگر که درد در توست و درمان نیز در توست.ای فدای تو هم دل و هم جان وی نثار رهت هم این و هم آن.یا در جایی دیگر میگوید حافظ رازها که :فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد…..پس ان هنگام که به این رهیافته ها از جانب خداوندگار میرسی خودت را بسیار دوست میداری وعاشق خودت میشوی و این همان جنبه های خودشناسی وخداشناسی است همان جهان بینی توحیدی است.نازنین:اسب اندیشه ی خود را زین کن.تک سوار جاده تو باید باشی .وخدا میخواهد تو “خودآیی”باشی…خویش را باورکن…و این همان عزت نفس است یعنی عزت از خداست.که خودش فرموده همانا عزت در نزد خداست.و وقتی خود را از جنس خدا میدانی بسیار عزت نفس داری سرشار از اطمینان آرامش وتوانایی واحساس لیاقت وشایستگی. وبراین شایستگیهای خود یقین کامل داری…باش تا صبح دولتت بدمد ..کاینهمه از نتایج سحر است…همین الان که این تراوشات ذهنم را تایپ میکنم کاملا فی البداهه.احساس خاص وخداگونه ای دارم که دستانم را خداوند روی این حروف میبردکه بنگارم که خلق کنم و بگویم از نشانه هایش که دستی ازدستان خداونداست ترنم انگشتان یک عاشق خدا.که با موسیقی روح افزای کلمات زیبا اصوات وآیاتش را برای همگان نشان میدهد معجزاتش را نمایان میکند.لطف الهی بکند کار خویش …مژده رحمت برساند سروش ……واینگونه است که دلهای آگاه وجانهای مشتاق میخواهد تا هر دم سروش آسمانیش را به گوش جان بشنویم.هر دم از این باغ بری میرسد ….تازه تر از تازه تری میرسد….مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد …نقش هر پرده که زد راه بجایی دارد…عالم از ناله ی عشاق مبادا خالی…که خوش آهنگ وفرحبخش نوایی دارد…براستی که فرحبخش و دلنشین است پیغام والهامات و نشانه ها وآیات الهی…..وهو معکم این ما کنتم…دوست نزدیکتر از من به من است؟؟؟!!!! وین عجب تر !که من از وی دورم…..فقط ما گاها ارتباطمان را باذهن استدلالی خود میبندیم.همین! وقضاوتها کار شیطان است چرا که ذهن استدلالی همیشه درحال شلوغی وسروصداست و یکدم هم خاموش نمیشود…گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش…گوش نامحرم همان گوشی است که به نجواهای شیطان گوش فرامیدهد….ودایم سرو صدامیکند که سکوت الهی را برهم بزند تا الهامات و اتصال الهی را قطع کند….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    سونیا نوری گفته:
    مدت عضویت: 480 روز

    بنام خداوند غفور و غنی

    سلام به استاد عزیزم و دوستان هم فریکانسی

    خدایا شکرت بابت اینهمه آگاهی که درین فایل شنیدم

    اولین درس که میشه گرفت اینست که هر کسی هر چیزی بخواهد میتواند خلق کند با تغییر باور ها و نگرش هایش قدم به قدم خداوند به سمت آرزوهایش هدایتش میکند اما به شرط تعهد

    این قانون تکامل که استاد گفتین خیلی عالی است بهبود مثتمر و همیشگی که واقعا عالی است من خودم به شخصه بعضا متوجه این قانون نمیشم بعضی اوقات که رفتار های قبلی خودم را انجام میدهم بخودم میگم دیدی که تغییر نکدی که البته نجواهای شیطانی است با وجودیکه فقط سه ماه میشود که بالای تغییر باور هایم کار کردیم اما تعهد دادیم بخودم که همراه خودم درست و مهربان صحبت کنم

    تغییر باور مستلزم تغییر ورودی هاست مدتهاست که از شبکه های اجتماعی دورم و اصلا استفاده نمیکنم ، اخبار منفی گوش نمیکنم و با آدم های منفی ارتباط ندارم و اگر دارم هم کوشش میکنم که در باره مسایل مثبت صحبت کنیم

    ودر اخیر اینکه نقاط ضعف و قوت ما را دریابیم و روی نقاط ضعف ما کار کنیم

    تشکر میکنم از تمامتان و استاد عزیزم

    خدا را هزار مرتبه شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      سعید سادات گفته:
      مدت عضویت: 1173 روز

      سلام

      سونیا گرامی تبریک میگم که از بدنه جامعه جدا شدی و میخواهی با تغییر باورهایت جزء بهترین های جهان باشی

      رمز موفقیت ادامه دادن است

      من هم در ابتدای راه هستم و گهگاهی نجواهای ذهن مرا آزار میدهند

      گرچه مشکلات زندگی فشار می‌آورند اما اگر تسلیم نشویم قطعا مثل استاد به مدارهای بالای موفقیت خواهیم رسید

      امیدوارم بتوانم به زودی در مداری قرار بگیرم که بتوانم دوره های استاد را تهیه کنم

      سپاس از کامنت شما هموطن گرامی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    جواد کرمی گفته:
    مدت عضویت: 924 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم جناب عباسمنش

    داخل سایتتون یک فایلی گوش کردم که می فرمودید که من از خدا خواستم که هر کس که تشنه تغییر هست بفرست به سایتم و من تبلیغی ان چنانی بخاطر سایت داخل تلگرام ویا جایی دیگه نکردم….

    خواستم بگم که واقعا نفستون حقه به خدا….

    از 3 سال پیش من اتفاقی با یکی از اساتید پول سازی در تبلیغات تلگرامی اشنا شدم و فهمیدم که ای دل غافل تو دنیا انگار خبرهایی هست که ما ازش بی خبریم(همون قانون جهان و کائنات) و الکی با خدا سر جنگ افتادیم که چته با من …

    ولی اون استاد بزرگوار بعد چند جلسه شغل من را که عمیقا عاشقش هستم ولذت میبرم ازش را خوب کوبید و گفت شاگردای از من موفق شدند…!!!(خانمها طلاهاشون را فروختند و اقایون گوشی موبایلشون رافروختند) و امدند هزینه کلاسهای من را دادند تا اوضاع مالیشون خوب شد..‌. خلاصه من هرچه کردم دلم باهاش صاف نشد و نتونستم جلساتش را کار کنم ……

    غیر از اون هم دو سه تا مربی حوزه موفقیت را دنبال کردم که اونها هم به قول معروف فقط لقمه را دور سر ادم میچرخوندند و بیشتر دنبال سود مالیشون بودند.

    تا اینکه توی اینستاگرام گزیده ای از فایلهای شما را دیدم و واقعا شیفته لحن صحبت و صداقت بیانتون شدم ولی در همین حد بود که تا صداتون را میشنیدم یه لایک و ذخیره میکردم تا اینکه اینستاگرام هم فیلتر شد و از بس که فیلتر شکن نصب کردم و هر دو سه روز قطع شد کمی سرخورده شده بودم و دوباره غرق در مشکلات مادی و معنوی…

    یک روز که داشتم با خدا کل کل میکردم و هی میگفتم پس نمیخوای برام کاری کنی و همینجور هم مشغول تعمیر ماشینم بودم نا خود اگاه دیدم توی ذهنم و حتی روی زبانم هی میگم عباسمنش…عباسمنش….عباسمنش

    چون اطلاعی از این سایت نداشتم

    رفتم داخل تلگرام و انجا یه کانال با نام شما پیدا کردم که فایلهای شمارا می فروخت (البته غیر قانونی و نوشته بود با استاد قرارداد دارم)

    و از تمامی دوره های شما جلسه اول را برای نمونه رایگان گذاشته بود… و من از انجا فایلها را دانلود کردم،،، دیدم که شما این سایت را اول دوره ها آدرس میدید و از ان طریق من به لطف خدا به اینجا راهنمایی شدم.

    البته از شما من همین جا حلالیت میخوام بخاطر اون نمونه فایلهایی که دانلوود کردم و گوش دادم

    و امیدوارم در اولین فرصت کامل تهیه کنم و بهاشون را به صاحب واقعی شون پرداخت کنم و نمونه فایلهای شما باعث شد بهتر شناخت پیدا کنم درباره دوره های شما. و اینکه از کجا شروع کنم،،، البته تمرین فانوس دریایی را من انجام میدم و بخدا که طلاست این تمرین(بازم حلال کنید)

    و این را بگم خدمتتون که الان که داخل سایتتون شدم و اکثر دانلودهای رایگانتون را گوش دادم و واقعا دیدم شما ان کسی بودید که من سالها دنبالش میگشتم و صداقتی تو حرفهاتون هست که ادم نمیتووونه ازش ساده رد بشه که اگه الان بخوام درباره اش صحبت کنم ، صد خط باید براشون بنویسم……

    و یکی از شکر گذاری های هر روزم که دوبار در روز مینویسم و ده بار هم زبانی میگم اینه که خدا را صد هزار مرتبه شکر که شما را سر راه من قرار داد…

    امیدوارم که هر کجا هستید سلامت ‌و پایدار باشید و بتونیم از شما کمال استفاده را ببریم…

    در پناه الله بر قرار و پاینده باشید شمایی که دستی از جانب خداوندی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    مهدی رضائی گفته:
    مدت عضویت: 1562 روز

    با سلام و درود .. ضمن تشکر از گروه تحقیقاتی استاد میخواستم بدونم چرا استاد هیچ گونه تخفیفی نداره؟؟؟ درسته که دوره های استاد بسیار با ارزش و گرانبهاست و باید بها پرداخته بشه اما ده میلیون تومان برای کسانی که میخوان شروع کنن قیمت بسیار بالایی هست و ممکنه خیلی ها توان خرید نداشته باشن و علی الرغم میلشون از راههای دیگه اقدام به خرید کنند…اگر هیچ تخفیفی ندارند حالا به هر علت حداقل تقسیط بفرمایند… من این تخفیف یا تقسیط رو میخوام از استاد… با تشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    زهرا منفرد گفته:
    مدت عضویت: 1057 روز

    سلام براستادتوانمندوقدرتمندخداراشاکروسپاسگزارم که من رابه سوی شما هدایت کرد من دوره ی دوازده قدم را خریداری کردم چون یه حسی به من می‌گفت مشروع کردم به کارکردقدم اول هنوز فکرم با نیست سردرگم هستم تاذهنم شروع می‌کنه به نجواسعی خودم رامیکنم تامنحرف نشود خیلی شوروشوق دارم و می‌خواهم انسان موفقی باشم به خودم می‌گویم اینهاواستادتوانستندمن هم میتوانم خیلی ممنون وسپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    فاطمه سعادت گفته:
    مدت عضویت: 649 روز

    سلام ب استادعزیزم و همسرعزیزشون خانم شایسته عزیز..

    و سلام ب خانواده گرم و صمیمی..

    امروز بدنبال نشانه ام بودم،ک سیستم ب این قسمت هدایتم کرد،واقعا جواب تمامی سوالاتم واینجا پیدا کردم.

    ولی بازم جاهایی ب در بسته خوردم ک،تنها کلیدش خرید فایل مربوط ب همون قفل ذهنی هست..

    وقتی آزمون شناسایی ترمزهای مخفی ذهن رو انجام دادم،

    ی تشکر ویژه کنم از استاد و همسرشون،بابت این طراحی قسمت(آزمون)فوق العاده ست استاد،

    جوابهای خوبی برام بهمراه داشت،(بااینکه قبل از انجام این تست،میدونستم ی چیزی تو ذهنم هست ک منو از ثروتمند شدنم دور می‌کنه)همیشه مثالی برای دوستان هم فرکانسی میزنم..،همیشه میگم ی باوری هست ک مثل ی سنگ بزرگ عمل می‌کنه ک جلو دریچه ورود ثروت رو گرفته ولی نمی‌دونم اون کدوم سنگ بزرگیه،ازهمون قبلترها ک،ن با این علم آشنا بودم و ن استادو میشناختم،

    هیچوقت باورم این نبود ک هرکسی ثروتمنده ی ارث پدری رسیده و ن خلافکاره و ن شانسی ثروتمند شده ،بجرات میتونم بگم همون موقع هم هرثروتمندی رو میدیدم،تحسینش میکردم،حتی اگ میدونستم شغلش،(دزده،قاچاقچیه،ی…)میگفتم دمش گرم نوش جونش اون خواسته و تونسته،فقط تنها خواستنش ملاک نیست( جرات انجام دادنش

    هم ملاکه،ک اونشم داشته ک ب این مقدار ثروت رسیده.)گفتم جرات،وقتی بخودم،و گذشته خودم نگاه میکنم،میبینم منم جرات تغییر خودم و داشتم ک الان اینجام و در این مرحله از زنگیمم،شاید ازجهاتی نمره قبولی نگیرم ولی از جهاتی نمره عالی و از 20 نمره 100میگیرم،(چون زمانی تصمیم گرفتم برای خودم زندگی کنم،ب روش خودم،وپوششم و حتی حرف زدنم،ملاکهای زندگیم و نگرشم ب زندگی تغییر کرد،و برای اینهمه تغییر بهای سنگینی پرداخت کردم،ترررد شدن از سمت خانواده،خواهروبرادرام یجورایی تردم کردن،چون اجازه نمیدادم کسی تو زندگیم دخالت کنه،جنبه انتقادپذیریمو بالا بردم،و سرمو کردم تو وجود خودم و کلنگ برداشتم و درونم و شخم زدم،تا اضافات رو حذف وکمو کاستی‌ها رو اضافه و پرورش بدم،درست در سال 94بااستاد آشنا شدم اونم وقتی وارد بازاریابی شدم،اونجا بود ک با کلمه باوراشناشدم ،بهتره بگم بگوشم خورد ولی هنوز مفهوم کامل و اصلی رو نمیفهمیدم،تا سن30سالگی همش درانتظاربودم،ک انگار قراره از بیرون اتفاقی بیوفته،و زندگیموتغییربده،ولی وقتی با استاد اشناشدم،جهانم تغییرکرد،یادم هنوز کلام استاد برام هضمش سخت بود،درست نمی‌تونستم درکش کنم،گفتم خدایا چطوری میتونم این حرفارو درک کنم چقدسنگینه،تااینک دوباره خداوند منودرمسیری قرارم داد ک همون حرفها و بصورت ساده ترش،و از زبان استادی دیگر بگوشم خورد ک بعدها فهمیدم ازشاگردان استاد بودن و تونستم بامبلغ خیلی پایینتر ک تخفیف برای پکیج اعتمادبنفسشون بود،تهیه کنم و 9ماه بااین استاد همراه بودم و چون بقول استاد عباس منش دیدم اعتمادبنفسم پایین بود و قدرت ن گفتن رو نداشتم و اومدم روی این ضعفم کارکردم،و اعتمادبنفسم رو بالاتر بردم،و خودم و نجات دادم ازون ده نمک (قسمت مالیم اولویت دوم یا سوم حساب میشد)شاید برای شماهم این موقعیت‌هابوده ک دوسداشته شدنت از سمت دیگران،درگرو اینه ک،هرجور ک اونابخان و بگن،من انجام بدم دوستم دارن،نوع پوشش و حرف زدنم و نوع نگرشم باید باب دل دیگران و اطرافیانم می‌بود تا دوستداشته میشدم درغیراینصورت،تو میشی دشمن اونا و بهت تهمت میزنن و در نهایت تردت میکنن،هرباری ک تهمت ناحقی بهم میزدن،و تردم میکردن اوایل خیلی اذیت میشدم ولی بعد ب این نتیجه می‌رسیدم،چون من وابسته خانواده ام بودم،این خواست خدا بود ک من ازونادوربشم،وبخدا نزدیکترتا بهترصدای خدارو بشنوم.

    این تردشدنها و نزدیک شدنم بخدا و همینطور گوش‌دادن و عمل کردن ب تمارین،من در مسیری دیگرقرارگرفتم ک آینده مالیم وعوض کرد،رفتم دنبال آموختن،(خیاطی)اولش رفتم ک فقط برای خودم بدوزم،ولی بعدترها ب اسرار دیگران کاربیرون هم قبول کردم،وبازم در سال 1400درخاستی بجهان ارسالکردم،ک دوستدارم کارخاصتری انجام بدم،ک هم معروفتربشم وهم درآمدم بالاتربره،ک ازطریق دوستم با استادم در شاهرود آشنا شدم و برای گذراندن،آموزش خیاطی باید سفرمیکردم،بالاو پایین های سفروکاری ندارم ک چقدرسختی کشیدم،ولی همراه این سختی‌ها عشق بود،زوق بود تلاش بود،ودیدن آینده درخشانتر،دوره ای رو دیدم ک در کل استان سمنان و شاهرود تنها یکنفرمهارتشو داشت،وآموزشش میداد و من هرروز مهارتم بالاتر می‌ره وازون سال تاالان من 3دوره دیگر و آموزش دیدم و الان کسب درآمد دارم،همانطور ک خاستم،معروف شدم بدون تبلیغ خاصی،کارم زبانزد شده…،،،،

    ولی،

    ولی

    ولییی،رضایتبخش نیست،

    خدایا میدونم برای برداشتن این سنگ بزرگ ازروی دریچه ذهنم باید فایلهای استاد و خریداری کنم.ولی فعلا شرایط مالی اوکی نیست و من هنوزدرفرکانسش قرار نگرفتن.

    ولی خبر خوبی ک می‌خوام بهتون بدم استادم،اینه ک من فایل سلامتی شمارو خریدم یکماه پیش،اززمانیکه این فایل رو روی سایت دیدم همش با خودم میگفتم اولین پولی ک بدستم برسه میخرم باهرقیمتی ک باشه…تمرین فراوانی انجام میدادم،هرشب توسایتهای مختلف می‌گشتم و خرید میزدم،هرشبی یک میلیون تومان بحسابم واریز میشد و من موظف بودم در24ساعت این مبلغ رو خرجش کنم(ن میشد پس انداز و ن میشد قرض بدم)،وهرشب خرید میکردم انگار واقعا پول و دارم و خرید میکنم،ب مبلغ 9میلیون رسیده بودم ک در همون لحظه،فایل سلامتی شمارو خریدم نمیدونی استاد چقدر خوشحال بودم،انگار واقعا خریدکردم،باحسوحال خریدم خوابیدن فردا صبحش بهم زنگ زدن ک شماره حسابتو بده مبلغ ارثیه واریز کنیم،(ازقبل خبرداشتم ارثیه پدری هست ولی مبلغ و کی نامعلوم بود)یعنی وقتی پول بحسابم خوابید حتی نرفتم پیامک واریزی بانکو نگاه کنم،سریع آنلاین خرید زدم و اصلا تامل نکردم ک ذهنم نجوا کنه،بعد خریدم برادرم زنگ زد و مبلغ واریزی رو بهم اطلاع داد،جالبه از زمان صدای پیامک واریزی تا خریدم 5دقیقه شد فکر میکنم حتی کمتر،خدایا شکرت(خداپدرومادرم و بیامرزه و روحشون در آرامش)خیلی دوست داشتم با کل اون 97میلیون تمام فایلهای استادو بخرم ولی دیگه ذهنم وارد عمل شده بود،دونه دونه لیست خریدم اومد جلو چشمم،

    ک اونها رو هم باید در لیستم قرار میدادم،چون میدونستم اگ پول پس انداز کنم از ارزشش کم میشه،تازه یک‌ماهه هست ک قانون و شروع کردم،و خداروشکر این حرف بانوشایسته تو گوشم هست ک،قبل از تهیه دوره تو فایلی شنیدم ک بانو میگفتن من ب تمامی قوانین این دوره موب مو عمل میکنم،و این حرف تو گوشم بود و اونموقع با خودم میگفتم اگ منم بخرم منم موب مو عمل میکنم،ک صحبت در این مورد اینجا جاش نیست و الان صحبت و دغدغه یکجای دیگه هست..استاد تاجایی ک تونستم،فایلهلی رایگان صوتی و تصویریتون دانلود کردم و داعما صدای شما تو گوشم هست و کتاب رویاهایی ک رویا نیستن و 6فصلشو خریدم،دارم بمباران اطلاعاتی میکنم ک ذهن نجواگرم صداش بگوشم نرسه تا بتونم در مسیر خرید فایلهای ثروت123قرار بگیرم

    الان که ب فایلهای رایگان استاد گوش میکنم،ب این نکته اشاره میکنندک،(اگرمن ثروتمند بشم از خدا دور میشم)میبینم ن من این باور و هم ندارم،اگ پول داشته باشم میتونم براحتی ب دیگران ببخشم،(همانطور ک بالا عرض کردم با همون مبلغ تونستم ب اطرافیانم ک برای ثبت‌نام ملک ب مقداری پول نیاز داشتند،کمک مالی کنم،ولی بدون اینکه زمان بازپرداخت ازشون بخام,بقول اطرافیانم،چیزی ک داشته باشم براحتی میبخشم،درحالیک خودشون اعتراف میکنن،ما ب اندازه شما این قدرت رو نداریم)،

    با خودم میگم من وقتی این دوره قانون سلامتی رو با موفقیت ب سرانجام رسوندم،حتما اونقدری درکارم پیشرفت میکنم ک هیچ چیزی جلودارم نباشه،هرچقدر خودم و حلاجی میکنم میفهمم ک من خودم و دست پایین میگیرم و مهارتم و کم،و میترسم ک نکنه از پسش بر نیام،حتی این افکار خیلی آزارم میده،و می‌شینم خودم و باگذشتم مقایسه میکنم ک کجا بودم و الان کجام،ک ذهنم نره دنبال کسایی ک ازمن بالاترن و باعث ضعیف شدنم نشه،استاد بااینک الان،خیلی از موقعیتها برام اوکی تر شده ولی بازم انگار جون حرکت ندارم(خدایا کلمات درحال سبقت هستن جوری نمی‌دونم کدوم یکی رو اول بنویسم..

    یک تمرینی هست ک جدیدا شروع کردم،اینه سناریوی زندگی و اهدافمو بنویسم،دیروز نشستم و سناریوی شغلیمو نوشتم،وقتی نگاه کردم 15صفحه نوشته بودم بدون اینکه خسته بشم،و دوست داشتم ک هنوز بنویسم،ولی نمیشد وسط خونه تکونی بودم ک دوست داشتم بنویسم و کارو تعطیل کردم،و دفترو قلم برداشتم و شروع ب نوشتن کردم،وای ک چقدر لذتبخش بود،اما دوباره می‌خوام بنویسم ولی ریزتر،استاد ذهنم تکامل و رعایت نمیکنه،و یهو می‌ره ب نقطه 100انگار بلد نیست مشاغل رو ریز کنه،استاد جان و

    دوستان عزیزراهکار بدین برای این مورد…

    استاد و دوستان ی مشکل دیگه ک دارم خیلی ذهنم عجله داره،ینی سراغ هرکاری ک میرم داعما بهم میگه زودباش،مثلا اگ با تلفن دارم حرف میزنم،ذهنم میگه حرف اصلی تو بزن وقت طرفو نگیری،و برای همین تندتند حرف میزنم جوری ک موقع حرف زدن کلماتو گم میکنم،و باید وسط حرف زدن مکث کنم تا رشته کلام دستم بیاد،این اذیتم میکنه،ی مدتیه اینجوری شدم،

    حتی فکر میکنم الان تو این متن هم این مشکل بوجود اومده باشه

    نمی‌دونم مشکلمو گفتم ی سوال کردم،فکر میکنم آشفتگی ذهنی دارم

    دوستان ممنون میشم ک اگ راهنمایی هست بهم بکنین،ی اگ فایلی تو سایت هست ک می‌تونه بهم کمک کنه ممنون میشم راهنماییم کنین..

    تشکر از وقتی ک گذاشتین و متنمو مطالعه میکنید

    در پناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    صدیقه شکیبا گفته:
    مدت عضویت: 1059 روز

    سلام استاد عباس منش.وقتتون بخیر.من حدود دوماهی میشه دارم فایلهای دانلودی شما رو گوش می کنم.یه جای دیگه هم گفته بودم .من در شرایطی با سایت شما آشنا شدم که تو سراشیبی زندگی افتاده بودم.بیماریهای مختلف اومده بودن سراغم.و هر روز سلامتیم و روحیه ام تحلیل می رفت.ولی با فایلهای شما حال فیزیکی و روحی من کاملا خوب شد.و این اولین معجزه فایلهای شما توی زندگی من بود.وبعد از اون اتفاقهای خوب کوچیک شروع شدن به افتادن توی زندگیم.من با تمام وجود به حرفهای شما ایمان دارم چون توی یه برهه ای از زندگیم اینارو تو زندگی خودم تجربه کرده بودم ولی چون استادی نداشتم و شناختی از قوانین نداشتم به بیراهه رفتم و همشون فراموش شد.

    استاد عزیز باید بگم بزرگترین معجزه زندگیم از وقتی فایلهاتونو گوش کردم تا الان خوب شدن پسرم هست که خیلی خیلی خوشحالم از این بابت.

    پسر من ۳سالش بود که فهمیدیم تومور مخچه داره.دکترش یه متخصص جراحی مغز و اعصاب توی تهران به ما معرفی کرد که هم توی یه بیمارستان دولتی کار میکرد و هم توی بیمارستان خصوصی.وقتی ما باهاش تماس گرفتیم گفت باید بیارید بیمارستان خصوصی ولی چون وضع مالی ما تقریبا متوسط بود دوست داشتیم بیمارستان دولتی ببریم ولی هرچی اصرار کردیم دکتر قبول نکرد و گفت باید بیارید بیمارستان خصوصی.من به شوهرم گفتم حتما حکمتی هست که میگه بیارید خصوصی.و ما بردیم بیمارستان خصوصی.وقتی داشتیم میرفتیم تهران(از شهر ما تا تهران۱۲ساعت راهه)من خیلی با خدا حرف زدم و توی دلم میگفتم همه چیز دست خودته و این دکترها فقط وسیله هستن.و پسرمو سپردم دست خدا.وقتی تو بیمارستان تهران دکتر معاینش کرد و عکسشو دید گفت دیر آوردین ممکنه از دست ما کاری بر نیاد.ولی من بازم تو دلم گفتم خدایا من میدونم مرگ و زندگی دست خودته هرچی دکترا بگن من بازم میگم تا خودت نخوای برگی از درخت نمی افته.در این بین وقتی هزینه بیمارستانو فهمیدیم برادر شوهرم گفت بیارین بیمارستان مرکز استان خودمو که هزینش پایینه ولی من قبول نکردم گفتم اگه قرار باشه بمیره بزار همینجا بمیره من جای دیگه ای نمیبرمش.و اونجا عملش کردن دکترا.وقتی تو اتاق عمل بود من هر لحظه فکر میکردم الان میان میگن پسرتون عملش خوب نبود و فوت شد.ولی خوشبختانه عملش موفقیت آمیز شد و آوردنش توی آی سی یو.

    حدواد ۱۰ _۱۲روزی توی ای سی یو بود.ومن تو این روزا دچار اشتباه شدم و از پشت در آی سی یو تکون نخوردم.روز و شبم روی صندلیهای فلزی آی سی یو میگذشت فقط برای نماز اونجا رو ترک میکردم.و فکر میکردم که اگه اونجا بشینم و اذیت بشم خدا دلش به حال من می سوزه و زود پسرم حالش خوب میشه.ولی اینطور نشد.هر روز حالش بدتر و بدتر میشد.تا اینکه یه روز دکترها اومدن و گفتن دیگه کاری از دستمون بر نمیاد و مونده دست خدا.

    و من تسلیم شدم.رفتم پشت در آی سی یو ایستادم و رو کردم به خدا و گفتم خدایا این بچه رو خودت به ما دادی و الانم میخوای پسش بگیری من چیکاره ام این وسط.ور دار مال خودت.و رفتم.و اون شب نمیدونید چقدر راحت خوابیدم.صبح نماز صبحمو خوندم و رفتم بیمارستان.فکر میکردم دیگه باید جنازه بچمو تحویلمون بدن.ولی با کمال ناباوری حال پسرم خیلی خوب بود.و دو سه روز بعد آوردنش داخل بخش.

    و الان به لطف خدا پسرم ۱۸سالشه و سال آخر دبیرستانه.خیلی بچه باهوشیه.فقط یه مشکلی که مونده بود این بود که صداهای بلند اذیتش میکرد.توی هیئتها و عروسیها نمیتونست حاضر بشه.و همیشه ناراحت بودیم بابت این مسئله.ولی خدا رو صد هزار مرتبه شکر الان به لطف خدا و به کمک فایلهای شما بزرگترین معجزه خدا برامون اتفاق افتاد و لطف خدا شامل حالمون شد.پریروز عروسی پسر برادر شوهرم بود و پسرم با اعتماد به نفس رفت داخل تالار و و تا آخر عروسی توی تالار موند وخیلی هم بهش خوش گذشت.اینقدر ذوق کرده بود که تمام بدنش میلرزید.خیلی خوشحال بود و باورش نمیشد تونسته توی تالار بیاد.قبلا توی عروسیها خونه میموند و ناراحت می شد که چرا نمی تونه بیاد.

    خیلی خوشحالم استاد.شما فرشته نجاتی هستین که خدا برامون فرستاده.منی که توی خیاطی اعتماد به نفسم خیلی پایین بود و با کوچکترین اشتباه توی کارم زود نا امید می شدم و هزار بد و بیراه به خودم می گفتم،الان تا آخرین لحظه کارم و حتی با وجود خطاهایی توی کارم بازم با حوصله و انرژی انجامش میدم.خیلی خوشحالم باهاتون آشنا شدم.من برنامه های بزرگی توی زندگیم دارم و مطمئنم به همشون میرسم و میام و از موفقیتهام براتون میگم.اینا تازه اولش بود.ممنونم استاد به خاطر اینکه راه درست رو نشونمون میدین.خدا بهتون سلامتی بده.خوشیهاتون روز افزون باشه.(داخل پرانتز اینم بگم.وقتی من توی بیمارستان پشت در آی سی یو بودم هیچ وقت به هیچ دکتر و پرستاری التماس نکردم که بچمو نجات بدین.حتی به دکترش گفتم اگه فکر می کنید کاری از دستتون بر نمیاد بیشتر از این اذیتش نکنید.بزارید به حال خودش.ولی یه خونواده ای بودن که پسر اونا هم اونجا بود و حالش خوب نبود.مادره همش قرآن دستش بود و برای شفای پسرش قرآن می خوند ولی وقتی دکتر رو می دید قرآنو میذاشت روی صندلی و می افتاد به پای دکتره که پسرمو نجاتش بدید.و من خیلی ناراحت می شدم از این کارش.ودر آخر هم متاسفانه بچشون فوت شد.میخوام بگم همه چی دست خداست نه دکتر و پرستار.)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    سید عظیم بساطیان گفته:
    مدت عضویت: 816 روز

    حمد و سپاس مخصوص پروردگاری ست که آفریننده ی جهانیان است .سلام بر استاد عزیزم و خانم شایسته ی و همچنین دوستان عباس منشی ام خدا رو سپاسگزارم که به من این فرصت رو دادکه بتونم در خدمت دوستان عزیزم باشم بنده نزدیک یک و سال و نیم هستش که از آگاهی های بی نظیر شما استفاده میکنم در حدود سالهای 95 تا 99 بود که با یک تضادمالی بر خوردم و متاسفانه تمام زندگی مو باختم و همه رو از دست دادم من قبلش آدم موفقی بودم وکسب و کار شخصی خودمو داشتم و … شرایطم اصلا شرایط خوبی نبود ، فشار بدهی های بانکی و ضمانت های که کرده بودم منو مجبور کرد که راهمو عوض کنم و به من گفت راهی که میری به نام کجا آباد ختم میشه… تا اینکه به صورت کاملا اتفاقی برنامه ی تلگرام رو روی گوشیم نصب کردم و با کانالی به اسم فک کنم از خدا برای خدا اینطور اسمی بود آشنا شدم … تقریبا سه یا چهار استاد بودن … که بعدها متوجه شدم یکی از اساتید دوست استاد خودمون استاد عباس منش هستن … حرف ها، حرف های خوبی بود ولی یکی شون خیلی تاثیر گذار بود و منو به گریه انداخت و تا تونستم گریه کردم در مورد تسلیم بود … بنام خدای مهربان سید حسین عباس منش هستم … و ادامه ماجرا … از فایل های دانلودی شروع کردم

    بیشتر و بیشتر… شبانه روز گوش میدادم

    و روی خودم کار کردم و تونستم بدهی هامو صاف کنم و برسم به صفر من تا اون زمان الگوی مناسبی نداشتم و روند خودمو میرفتم … در این مدت بارهای بار خواستم بیام عضو سایت شم به هر دلیل که خودتون بهتر میدونید نمیشد .تا که امروز خداوند کمک کرد و فرصت شد این کامنت رو بنویسم .در این نجوای ذهنم هی داد میزد ازکجا معلوم موفق شی از کجا معلوم دوباره شکست نخوری ، شکست پل پیروزی ست … در این مدت از استاد عباس منش به خاطر این همه آگاهی کمال تشکر رو دارم. از تمام دوستان کامنت نوشتن و باعث شد بنده حقیر حرکت کنم دستشو نو میبوسم و بی نهایت سپاسگزارم .میدونم خوب ننوشتم به بزرگی خودتو ببخشید .آن شالله بتونم این مسیر بی نهایت رو ادامه بدیم و شاهد نتایج خوبی باشیم .در پناه حق باشید و مرسی که وقت گذاشتید.یا علی (ع )

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    نیلوفر نجاری گفته:
    مدت عضویت: 407 روز

    الان 3 نصف شبه و من با خوندن این متن ها و عضویت در این سایت دارم اشک میریزم که چقدر به این مطالب نیاز داشتم و خدا رو هزاران بار شکر میکنم که جوابم رو داد چون ازش خواسته بودم راه رو نشونم بده…

    واقعا سردرگم بودم ولی مشتاق تغییر روزها بود که از زندگی طلب چیزهای بزرگتری کرده بودم اما راهش رو نمی دونستم و با حساب کتاب دو دو تا چهار تا نمی شد بهشون برسم ولی با خوندن این متن ها اونم بخش کمی از متن ها فهمیدم محدودیت تو ذهن منه دنیا خیلی بزرگه و پر از نعمته … من باید با دلم بخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: