می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 2
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-20.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-08-14 09:38:012024-06-08 20:59:00می خواهی جزو کدام گروه باشی؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
از زمانی که یادم میاد دنبال پیشرفت و تغییرات اساسی در شرایط زندگیم بودم چون شرایطی بدی که خانواده ام داشتند هیچ موقع منو راضی نمی کرد که توی اون وضع بمونم لذا دنبال راهی بودم که به سرعت از اون وضعیت خارج بشم .
دنبال تغییرات سریع بودم واسه همین هم چند بار دچار شکست های سختی شدم و از اونها درس گرفتم یاد گرفتم که در درجه اول یک شبه نمیشه ره صد ساله رو رفت ، بعد از اون یادگرفتم که با زور زدن هم نمیشه پیشرفت کرد ، یادگرفتم که دنیا قوانینی داره که ابتدا باید اونهارو یادبگیرم ، یادگرفتم خودم رو بیشتر بشناسم و برای این مورد هزینه های زیادی رو پرداختم ، یادگرفتم که می تونم هر کاری رو که بخوام یاد بگیرم و در اون کار پیشرفت کنم . یادگرفتم که باید برای رسیدن به هر خواسته و هدفی بهاش رو بپردازم یادگرفتم که قبل از اینکه شرایط منو وادار به تغییرم کنند خودم تغییر رو شروع کنم یادگرفتم که هر گونه عملی بازتاب خاصی داره و من با انجام کارهای قبلی همون نتایج قبلی رو دریافت می کنم ، یادگرفتم که باید الگو یا الگوهای مختلفی برای هر جنبه ی زندگیم داشته باشم و فهمیدم که هنوز هم چیزهای زیادی رو باید یادبگیرم و از همه مهمتر اینکه دچار یکنواختی و تغییرات آرام قورباغه ای نشم
سلام
من در سال کنکور باوجود اینکه بسیار تلاش کرده بودم اما در رشته دلخواهم پذیرفته نشدم و این قضیه من را در زندگی دلسرد کرده بود
اما تصمیم گرفتم دیدگاهم را نسبت به رشته ای که قبول شده ام تغییر دهم و در رشته خودم بهترین باشم
ترم اول دانشگاه نمرات ضعیفی کسب کرده بودم اما بعد از اینکه هدفم را مشخص کردم و متوجه شدم که با تلاش میتوانم به نتیجه دلخواهم برسم در ترم های بعدی شاگرد ممتاز شدم و در حال حاضر برای رتبه یک کنکور تلاش میکنم و در کنار تحصیلم به چند رشته هنری پرداختم که همه انها نتیجه یک شکست و تغییر در دیدگاهم بود
بسیار از سایت خوبتان متشکرم
من با کلیپ اعتماد به نفس شما دوباره عزت نفسم را به دست اوردم
سلام
بیشتر از یکساله که عضو سایت عباس منش هستم و در این مدت نظرات زیادی رو مطالعه کردم ولی به یاد نمی آرم نظری گذاشته باشم. با این مقدمه می خوام جواب سوال رو قبل از شما به خودم بدم.
وقتی پای تغییر به میون میاد، من در دسته ثابتی قر ار ندارم. پس به ترتیب تجربیاتم و نظر خودم رو در این جایگاهها بیان می کنم:
1) مسلما وقتی پای تجربیات کاری و شغل به میان میاد من جزء دسته چهارم هستم یعنی جزء اون دسته از افرادی که در بهترین موقعیت به سمت تغییر پیش میرن. من در یک شهرستان به همراه خونوادم زندگی می کردم و از اونجا که از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم، دوست داشتم به عنوان یک خانم 25 ساله زندگی مستقلی داشته باشم منتها به علت اینکه خانوادم از شرایط اجتماعی بالایی برخوردار بودند، امکان اینکار رو در شهرستان خودمون نداشتم. بنابراین به تهران اومدم (با وجود مشکلات و نارضایتی نسبی خانواده) و در یک شرکت دولتی نسبتا معروف آغاز به کار کردم ، با وجود اینکه اولین تجربه کاری من بود ظرف 8 ماه به سمت سرپرست بازاریابی مجموعه دست پیدا کردم. منتها در اوج شرایط مثبت و بعد از تنها 4 سال تصمیم به تغییر مثبت گرفتم. اینبار به سراغ یکی از بهترین شرکتهای اروپایی و شاخه اون در ایران رفتم و بعد از اینکه قهرمان فروش منطقه خاورمیانه شدم، از شرکت استعفا دادم، زیرا جای پیشرفت بیشتری در اون شرکت نمی دیدم. بعد از اون مدتی به افزایش مهارتهام در بازاریابی، فروش و آموزش گدراندم و اینبار به یک شرکت دیگه ملحق شدم که علاوه بر گرفتن پست مدیر بازاریابی، مهارت و دانشی در خصوص درمان نیز پیدا کردم. الان در همین شرکت مشغول به کار هستم اما میدونم که اینجا نیز نهایت کوچکی برای من به عنوان یک کارمند وجود داره، لذا به دنبال کسب مهارتهای لازم برای ایجاد سایت رفته و با توانایی کسب شده یک سایت کوچک راه اندازی کردم و هر روز آموزشهای جدیدی در این خصوص می بینم و اطمینان دارم قدم بعدی بزرگتر خواهد بود.
2) وقتی پای تغییر عادات غذایی و پرداختن به سلامت جسمانی می رسه ، من عضو دسته دوم هستم. به این معنا که در سن 26 سالگی وزن من به 118 کیلوگرم رسیده بود و از اونجا که دیگه هیچ لباسی اندازم نمیشد تصمیم به کاهش وزن گرفتم و وزن خودم رو به 78 کیلو رساندم، من در اون وزن بسیار احساس خوبی داشتم ، منتها دوباره شروع به ترک ورزش و افزایش خورد و خوراک کردم و وزنم به 96 کیلوگرم رسید تا اینکه فهمیدم یکی از لباسهای بسیار عزیزم دیگه اندازم نیست لذا شروع به کاهش وزن کردم و وزنم رو به 72 کیلوگرم رساندم. ظرف مدت حدود دوسال دوباره به وزن 87 کیلوگرم رسیدم و الان حدود یکماهه که دوباره احساس می کنم مجبور به تغییر هستم و وزنم رو 4 کیلو کم کردم منتها این بار به دنبال نهادینه کردن این تغییرات از طریق عمل به قانون آفرینش هستم.
3) زمانی که به گستره روابط عاطفیم نگاه می کنم، خودم رو جزء دسته اول می بینم و هنوز احساس نمی کنم تغییر زیادی در این خصوص کرده باشم جز اینکه سعی می کنم، بیگدار به آب نزنم و همون افراد رو مجددا انتخاب نکنم، به شدت در این خصوص شروع به تلاش کردم و الان بعد از یکسال احساس می کنم امکان بیشتری در پیش بینی و تغییر در جهت مثبت دارم.
به نام خدا وبا سلام خدمت گروه تحقیقاتی عباس منش ودوستان عزیز
زمان هایی که شرایط خوب بود ولی دست به تغییر زدم وبه موفقیت رسیدم؛1-حدود 8 ماه پیش بود که من واقعا اعتماد به نفس وعزت نفس فوق العاده پایینی داشتم وهر کاری می کردم برای جلب توجه بقیه بود.از لباس پوشیدن تا حرف زدن تاشوخی وکردن وهرچیز دیگر همه وهمه برای تامین نظر بقیه بود.در همین شرایط واقعا بد من در یک سایتی یک مقاله در مورد این که چه طور اعتماد به نفس بالایی داشته باشیم را در یک سایت خواندم و پنج نکته در مورد اعتماد به نفس که در آن سایت بود را رعایت کردم واعتماد به نفسم کمی بالاتر رفت . دیگر زیاد به نظر بقیه اهمیت نمی دادم وخودم بودم .مدتی همینطور گذشت وبه ظاهر اوضاع خوب بود ولی من به این شرایط قانع نشدم ودنبال این بودم که شرایط را خیلی خیلی بهتر کنم ودر همین موقع محصول اعتماد به نفس قبلی استاد را تهیه کردم وبه مدت یکماه روزی یکبار تمام آن را نگاه می کردم وبه تمریناتش عمل می کردم ومی توانم بگویم که اوضاع صد برابر قبل بهتر شد .ازتنهایی به شدت لذت می بردم ،واقعا خود را فرد ارزشمند وبالیاقتی می دانستم،با تمام ترس هایم روبه رو شدم وآنها را از بین بردم،دیگر کمتر مریض می شدم واوضاع به ظاهر بسیار فوق العاده وبی نظیر بود.بعد از گذشت چند ماه با وجود این که شرایط مثل قبل عالی بود و خودم وهمه مرا دوست داشتند احساس می کردم باز هم باید تغییر ایجاد کنم ویک مقاله در مورد این که چگونه فرد جذاب و دوست داشتنی شویم مطالعه کردم وبه نکاتش عمل کردم و اوضاع از قبل خیلی بهتر شد ومن دوست داشتنی تر .بعد از یک ماه انگار یک حس درونی به من می گفت دوباره باید در این موضوع باید تغییر ایجاد کنی ومن جلسه نهم قانون آفرینش را که در مورد ارتباطات وچگونه جذاب و دوستنی تر شدن بود را خریدم و چندین وچند بار آن را گوش کردم وبه تمریناتش عمل کردم و الان مدام افرادی جذاب ودوست داشتنی می بینم.خودم را بیشتر دوست دارم ،وهمه من را بیشتر دوست دارند وخیلی بهتر به چیزهایی که من می گویم عمل می کنند وخیلی خیلی زندگی بهتر شده است.
زمان هایی که با یک نشانه کوچک ویک مشکل کوچک تغییر کردم وموفق شدم؛یادمه کلاس اول تا چهارم دبستان من همیشه شاگرد اول کلاسمان بودم . درآغاز وچند ماهه اول کلاس پنجم شرایط خوب بود ومن در دوماه اول هم نمرات بالایی آوردم ولی یک حسی بهم می گفت باید تغییر کنی وساعات مطالعت رو افزایش بدی ولی من گوش ندادم ودر نیمه اول سال از شاگرد اول به شاگرد چهارمی رسیدم وبعد از این اتفاق من دوباره تغییر را آغاز کردم وساعات مطالعم را به شدت افزایش دادم ودر نیمه دوم سال با اختلاف بالا شاگرد اول شدم.
زمان هایی که تغییر نکردم تا به شرایط بسیار بد رسیدم وبعد تغییر کردم؛من از 6سالگی به مدرسه فوتبال رفتم ولی زیاد جدی نمی گرفتم و تمرین زیادی نکردم و در مسابقات هم انتظار داشتم من را از اول تا آخر در بازی بگذارندویک دقیقه هم بازی نمی کردم و هر سال همین روند ادامه داشت تا بعد از هفت سال که به مدرسه فوتبال رفتم وهر سال هزینه صرف می کردم ونتیجه نمی گرفتم پدرم گفت این آخرین سالی است که به مدرسه فوتبال می روی و من بسیار عصبانی شدم وبه خود گفتم امسال دیگر باید حتما موفق شوم ومن از همان ابتدا روزی دو ساعت تمرین می کردم و در تمام تمرینات به صورت منظم شرکت می کردم والان در تمام مسابقات دوستانه ای که داریم من از اول تا آخر در بازی هستم وهمه بازی ها را هم می بریم.
زمان هایی که هر اتفاقی افتاد تغییر نکردم و شرایط بسیار بد شد؛چند سال پیش من بسیار وابستگی زیادی به خانواده ام داشتم وحتی در خانه پدر بزرگم نمی توانستم بخوابم وهمیشه با خانواده ام در یک اتاق می خوابیدم وهر چه پدر ومادرم می گفتند من در یک اتاق جدا نمی خوابیدم و در خانه پدر بزرگم هم نمی خوابیدم تا وابستگی ام کم شود.بعد از چند روز من با سختی فراوان و ناراحتی زیاد در یک اتاق جدا می خوابیدم وبعد از چند روز احساس کردم شرایط خوب شد و من دیگر وابستگی ندارم ومن هیچ تغییر جدیدی نکردم.بعد از چند مدت من در مدرسه نمونه دولتی خارج از شهرمان قبول شدم وباید دور از خانواده ام می بودم.دقیقا یادمه که از همون روز دوم ناراحتی ام شروع شد وبا وجود اینکه فردایش به خانه می رفتم مدام گریه می کردم .بعد از این که به خانه برگشتم روز دومی که در خانه بودم باز گریه ام گرفت با وجود اینکه در خانه مان بود چون باید دو روز دیگر به آنجا می رفتم واین وضعیت یک سال ادامه داشت ومن با وجود اینکه روزی 5 بار به مدت 5 دقیقه با خانواده ام صحبت می کردم ووسط هفته ها هم خانواده ام پیشم می آمدند و روزی سه بار پیامک می فرستادم روزی نبود که گریه نمی کردم.من همه این رنجها وزجرها را کشیدم فقط به این خاطر که تغییر نکردم .
شاد وسلامت وثروتمند درپناه خدای یکتا باشید. خدا نگهدار
مطلب دوم خودم که به رابطه عواطفی با همسرم مربوط میشه :بعد اون روزا که سختی رو تحمل میکردیم هنوز ترکشهای بحثها که اون موقع به وجود اومده بود تو زندگیم ادامه داشت باعث شده بود من و خانمم هر روز باهم مشاجره داشته باشیم اصلا خوشی نداشتیم چرا که تو روزای خوشی هم اتفاقی رخ میداد که دوباره با هم بحث میکردیم آرامش از زندگیمون رخت بسته بود نمیتونستیم تصمیمات اثر گذار بگیریم تا اینکه این کشمکش ما رو تا پای طلاق هم کشوند اصلا باورم نمیشد که من با اون همه صبر و آرامشی که داشتم نتوانم تو زندگیم کنترلی رو خودم و اتفاقات داشته باشم غم بود که احاطم کرده بود حتی سرنمازام از خدا کمک میخواستم واینکه درست نمیشد فقط میگفتم خدا چرا داره زندگی من اینجوری میشه چه خطایی کردم که این سرنوشتمه همه رو حتی خانمم رو هم مقصر این اتفاق میدونستم با همه اینکه دوسش داشتم اما انگار واقعیت داشت خانمم دیگه دوست نداشت باهام زندگی کنه ودایم میگفت تو اونی که بودی نیستی خیلی عوض شدی تو اون حمیدی که همه از خوبی ومهربونیش میگفتن نیستی من آدم پرخاشگر نمیخوام من کسی رو میخوام که بهش تکیه کنم وبهم آرامش بده تا دم دادگاه همش به خودم فکر میکردم که اینهمه فرق کردم که خبر نداشتم همون لحظه بعد پر کردن عریضه بهش گفتم بریم قول میدم دوباره خودم رو اصلاح کنم وحتی بهتر بهتر شم گرچه هنوزم کامل به چیزی که گفتم نرسیدم اما رو به رشدم وهر روز دارم بهتر میشم شاد باشید
سلام به همه ی همراهان.
من نبوغ مالی بسیار بالایی دارم و هروقت ایده ی پولسازی به دوستانم میدم کاملا شگفت زده میشن و با انجام دادنش سودهای بسیار بالایی میکنن. اما این نبوغ برای خودم کار نمیکرد و اصلا برای خودم هیچ ایده ی پولسازی نداشتم و تعجب میکردم چطور این همه ایده به کسایی حتی بعضیاشون هیچی ندارن جواب میده اما ایده پولسازی برای خودم نمیاد، و بعد متوجه شدم دلیل اینکه برای خودم هیچ ایده ای به ذهنم نمیاد اینه که من بسیار از خودم دور شدم و دیگران برای من خیلی مهم شده و دلیل اینکه بهدیگران بیش از اندازه اهمیت میدم اینه که من چند سال درگیر روابط عاطفی بودم که هربار شکست میخوردم و فک میکردم دلیل شکستم اینه که من به اون افراد اهمیت کمی قائل بودم و سعی میکردم دفعه بعد اهمیت بیشتری بدم و اتفاقآ دفعه بعد شکست سنگینتری میخوردم و حتی کار بجایی کشید که فکر کردم من لایق زنده بودن نیستم و قصد خودکشی داشتم.زندگی من کاملا تباه شده بود و تقریبا دیگه هیچ دوستی دور و برم نبود.حوصله هیچ کاری نداشتم و به لحاظ مالی کاملا به ته دیگ رسیده بودم و تا جایی پیش رفت که دچار افسردگی شدید شدم و حدود 4 سال به این منوال گذشت.اما دیگه واقعا تحمل این وضعیت برام سخت شده بود. من روزی آدم خیلی شادی بودم و دوستان زیادی داشتم و وضعیت مالی نسبتا خوبی، واسه همین یه روز بیخیال همه چیز شدم و گفتم هرچه بود گذشت.هر شکستی که توی روابط عاطفیم خوردم و فراموش میکنم و دیگه هیچ وقت به دنبال این روابط نخواهم رفت و حتی دیگه ازدواج هم نخواهم کرد. و این شروع تغییر در من شد. تغییرات خیلی خیلی به کندی پیش میرفت چون هربار اون اتفاقا مجدد وارد ذهنم میشد اما باز هم ادامه دادم تا اینکه بصورت معجزه آسایی با آقای عباس منش و کلیپ حزن در قرآن ایشون آشنا شدم و دانلودش کردم. فقط خدا میدونه این کلیپ در اون شرایط بهترین هدیه خدا به من بود. شاید بیشتر از صدها بار گوش گرفتمش و هربار حالم بهت میشد. قسم میخورم که به از شنیدن اون کلیپ که تقریبآ یک سال و نیم قبل بود، منی که هر روز خوراکم غصه خوردن و گریه کردن بود تا الان دیگه من حتی برای یک بار هم قطره ی اشکی از چشمام سرازسر نشده.و دقیقا بعد از اینکه حالم بهتر شد تصمیم گرفتم بجای دوری از روابط نحوه ی ارتباط خوب رو یاد بگیرم و توی این زمینه خیلی مطالعه کردم و کتابهای زیادی خوندم و از فایلهای 7 تا 10 قانون آفرینش استاد عباس منش که 9 و 10 این فایلها در باره روابط بود خیلی استفاده کردم و البته بعد از کلی تحقیق به این نتیجه رسیدم تنها کسی رو که باید دوست داشته باشم خودم هستم و با این دیدگاه که با ارزش قائل بودن برای خودم و عشق ورزیدن به خودم و پذیرفتن این موضوع که من مسئول تغییر دیگران نیستم و فقط باید خودم را تغییر بدم به رهایی رسیدم.و قتی فهمیدم وقتی من روی خودم کار کنم و باورهای درست رو جایگزین باورهای قبل کنم ، اون کسی که وارد زندگیم میشه همفرکانس منه و قطعآ بهترینه ، به آرامش رسیدم.و وقتی فهمیدم خداهمواره با منه و هیچ کسی هیچ قدرتی نداره که بد من رو بخواد مگر اینکه من این قدرت رو بهش بدم، قوت قلب گرفتم. الان فقط عاشق خودم هستم و فقط به دمبال تغییر باور و تغییر خودم هستم.خدارو شکر روابطم با دوستان خیلی عالی شده و دوستای خیلی خوب و زیادی دارم و از لحاظ شغلی هنوز تغییرات چندانی نداشتم اما نشانهای بسیار زیادی رو دارم میبینم. پیشنهاد معلمی برای یک مدرسه غیر انتفاعی که از اول مهر شروع میشه.پیشنهاد همکاری در دفتر فنی مهندسی که اونم از ماه بعدی شروع میشه.اطرافم از ادمهای ثروتمند پر شده که نشانه اینه که توی مسیر درستم. و خداروشکر پولهای خوبی هم از طریق هنرهایی که دارم مثل تدریس خوشنویسی و موسیقی تا حالا گیرم اومده. درواقع من متوجه شدم دلیل اینکه من از پول دورم بخاطر درگیری در روابط عاطفی بود که با درست کردن این موضوع و رها شدن خودم ، پول و ایده های پولساز مجددآ وارد زندگیم شده
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت دوستان و گروه تحقیقاتی عباس منش.
میخوام داستان زندگی خودمو بگم من میثم زارعی متولد 1369/12/01 هستم و در جنوب تهران زندگی میکنم منطقه اسلامشهر من در یک خانواده نصبتا فقیر زندگی میکنم و از کودکی آرزوهای کوچک و بزرگ زیادی داشتم وقتی که چیزیرو میخواستم مثل دوچرخه یا آتاریو… به رقم وضع ضعیف مالی که داشتیم من هیچوقت نتونستم به اون خواسته هام برسم و این چیزها بود که به مرور زمان اعتماد به نفس منو نصبت به دوستان و اطرافیانم ضعیف و ضعیفتر میکرد و منو به طور شدید افسرده میکرد.
من از زمانی که یادم میاد دارم کار میکنم و خرج خانواده و زندگیرو میدادم و در سن 20 سالگی بود که من به خدمت سربازی رفتم و بعد از 2سال که خدمت سربازیمو تمام کردم در صورتی که هیچ پول و هدفی نداشتم به شرکتی استخدام شدم و با دوستانی آشنا شدم که منو به سمت خوشبختی راهنمایی میکردند.
در همان روز ها بود که به پیشنهاد یکی از همکارانم خودمو به یک پزشک روانشناس معرفی کردم و با تلاش و پشت کار و تمریناتی که داشتم تونستم از شر بیماری افسردگی و فکر های منفی باف خلاص بشم یعنی خواستم که تغییر کنم و به لطف پروردگار شرایط و روحیه فوق العاده دارم.
و بعد مدتی به طور تصادفی با گروه تحقیقاتی عباس منش آشنا شدم و با دیدن کلیپ ها و موضوعات انگیزشی آنجا بود که به قول معروف موتور زندگی من روشن شد و باورتون نمیشه از زمانی که خواستم تغییر کنم تمام زندگی من متحول شده و امید دارم که به موفقیت و ثروت های بزرگی خواهم رسید.
و من به عنوان یه دوست به شما میگم که خواستن توانستن است و هر موقع که بخواهی تغییر بکنی یا قدم اول رو برداری شک نکن که خداوند در این مسیر بهت کمک میکنه و راه رو بهت نشون میده .
آرزوی بهترین هارو برای شما و همه عزیزانی که خواهان تغییر در زندگی هستند رو دارم.
سلام استاد
بچه ها من قسم به خدای یکتا میخورم که هرچی الان مینویسم عین حقیقته…
من اسفندماه سال قبل بود که اتفاقی با این سایت آشنا شدم.. اونموقع من یه مغازه سوپرمارکت کوچیک اجاره ای تو شهرک ولیعصر خوی داشتم… خدا خودش شاهده که تا خرخره زیر قرض بودم و مغازه هم که اصلا درآمدی نداشت که بتونم قرضهامو بدم..
من خودم حتی دسته چک نداشتم بدم به طلبکارها که بجای من دامادمون چندتا چک داد به طلبکارها که اکثرا هم تاریخ چکها تیرماه امسال بودن..
سرجمع 17میلیون تومن چک بود.
من که ناامید بودم و قصد داشتم از شهرمون فراری بشم اتفاقی که نشسته بودم مغازه و تو اینترنت بودم این سایت رو دیدم و همه فایلهای رایگانشو دانلود کردم..
کم کم کتابهای صوتی رو دانلود میکردم… باخودم گفتم چه ضرری داره من که چیزی از دست نمیدم شروع کردم به تغییر فکر و باورهام
هرلحظه که افکار بهم هجوم میاوردن که میخوای چکار کنی؟یا طلبکارها میندازنت زندان یا بدبخت شدی و از این جنس فکرها زود حواسمو پرت میکردم یا میرفتم بیرون..
همش به این فکر میکردم که قرض هام رو دادم و صبح تا شب سپاسگزاری میکردم..
تااینکه بالاخره تیرماه رسید و 3روز مونده به موعد اولین چک پیش خودم گفتم تمام این مدت سرکار بودم و کاملا ناامید شدم…تصمیم گرفتم به یه حقه ای یخچالهای مغازه رو بفروشم و فرار کنم تاصاحب مغازه نفهمه چون به صاحب مغازه هم بدهکار بودم
رفتم پیش صاحب مغازه و گفتم من میخوام مغازه رو بکنم موبایل فروشی چون من زیاد از موبایل سردرمیارم و اونم میدونه باور کرد..گفت باشه..بعد که خواستم بیام بیرون گفت صبرکن
“”” گفت چقدر پول داری؟ گفتم زیاد نیست گفت: من تو کارتم 22میلیون پول دارم که همینجوری مونده اگه میخوای بدم بهت باهاش کارکن هرماه هرچقدر شد از سودش یه چیزیم به من بده.. منم که داشتم شاخ درمیاوردم گفتم باشه.. به همون خدای بزرگ قسم همون روز چک اول پول رو زد به کارتم و بدهی هامو دادم والان از مغازه موبایل فروشیم بهتون پیام میدم “”
با این فایل استاد هم فهمیدم که من جزو اون دسته ای هستم که خیلی دیر تغییر میکنن.. ولی قول میدم این رفتارمو اصلاح کنم
در آخر از استاد عباسمنش بسیاااااااااااار سپاسگذارم و خدا رو شکر میکنم
موفق باشید..
سلام خدمت دوستان عزیزم. من یکی از تغییرات مثبتی که در زمان مناسب در زندگی ام انجام دادم ترک خانواده و شهرم بود. قبل از اینکه بخواهم به تهران بیایم پیش خانواده ام بودم و زندگی خیلی آسان و تقریبا بدن هزینه ای را داشتم. اما مدتی بود که به فکر تغییر بودم و یک روزی تصمیم گرفتم که خانه را ترک کرده و به شهر بزرگتر و با امکانات بهتری وارد بشوم. وقتی این موضوع را با خانواده ام مطرح کردم به شدت با مخالفت آنها را روبرو شدم ولی من مصررانه بر رفتنم و پیشرفتم تاکید داشتم. دلیل مخالفت آنها این بود که من نمی توانم تنهایی از پس مشکلات بر بیایم این را هم می دانستم که واقعا چالش بزرگی پیش رو خواهم داشت چرا که تاکنون حتی خریدهای خرده ام را نیز مادر و یا پدرم تهیه می کرد. به هر حال هر طور که بود تصمیمم را عملی کردم و به تهران آمدم. یک اتاق اجاره کردم و شروع به کار. مدتی به دنبال کار بودم تا اینکه در یک شرکتی کار مناسب را پیدا کردم. الان سه سال است که در تهرانم و از اینکه این تصمیم را گرفته ام بسیار خوشحال.
در این مدت بسیار دلتنگ خانواده ام می شدم اما می دانستم که روزی این شرایط تغییر کرده و به نفع من خواهد شد. الان شرایطم بسیار خوب است. زیرا هم صاحب شغل هستم، هم دوره های تخصصی که می خواستم رو گذروندم و از همه مهمتر اینکه یاد گرفتم رو پای خود بایستم. فکر می کنم این بهترین تصمیمی بود که با اینکه نیاز چندانی به تغییر آن احساس نمی شد گرفتم. از خداوند بابت اینکه من را در مسیر درست قرار داد و هدایتم کرد ممنونم.
با سلام
در حال دانلود فایل هستم.قبلا از شما تشکر می کنم.این خیلی خوبه که ارتباط تون رو با اعضا قطع نمی کنید.
لطفا هرچند وقت یکبار یک فایل کاملا رایگان اینچنینی بزارید.این هم برای شما و هم برای ما مناسب و مفیده
یا حق