می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 3

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مجتبی دیلمی گفته:
    مدت عضویت: 3960 روز

    سلام خدمت دوستان عزیز محترم و دوست داشنی.

    چقدر حرف های استاد محترم به دلم نشست چون من این ویژگی رو به ناخوداگاه در وجودم داشتم و هر روز انجام میدم.

    شرایط خیلی خاص اقتصادی ندارم ولی برا بعضی افراد شاید ایده ال باشه. مدرک مهندسی شیمی دارم و بعد از فراغت از تحصیلم به شدت دنبال کار بودم تا نون مدرکم رو بخورم به عسلویه رفتم ولی نه به عنوان مهندس با کارگری شروع کردم.چون به فارغ تحصیل بی تجربه کار در شان پیشنهاد نمیشه.بااینکه پولی که بهم میدادن از نیازم بیشتر بود و راه پیشرفت هم به واسطه تلاش و صداقت در کارم باز شده بود ولی من رویایی که در ذهن داشتم فهمیدم که اونجا محقق نمیشه.برای افزایش حقوق به شرکتی رفتم با وضعیتی بدتر برای صد تومن بیشتر بعد از مدتی دوباره شرکتی با صد تومن بیشتر شرایط بدتر.اون موقع هنوز از قوانین طبیعت آشنایی نداشتم و تنها راه پیشرفت مالی رو ساعات بیشتر کار خیال میکردم.بعد از اون من با استاد معظمی و عباسمنش اشنا شدم قوانین رو یاد گرفتم الان کسب و کار خودم رو دارم حتی با ریسک بالا با یکی از اقوام با وام کشاورزی کردیم بدون تجربه قبلی و شکر خدا سرمایه ای تونستم جمع کنم و حتی چند روز دیگه هم بیزینس جدیدی میخوام شروع کنم که تضمینی برا موفقیتش نیست ولی به واسطه اون یا شرایط مالی بهتری میرسم یا چیزای بیشتری در مورد کسب و کارم یاد میگیرم و بدون هیچ تضمین موفقیت در اینده یه ارامش دارم چون کاملا هر اونچه رو از قوانین جهان یاد گرفتم رو مو به مو انجام میدم.

    دوستتون دارم موفق باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    مهران یوسفیان گفته:
    مدت عضویت: 3832 روز

    عاشقتم استاد.کاش میگفتید الان دقیقا کجا هستید. اینجور کلیپها خیلی بمن انرژی میده. استاد ازت خیلی ممنونم تو خیلی بمن کمک میکنی توی پیدا کردن مسیر درست. من با اینکه راهنمای تور هستم و مسلط به 5 زبانم و همجای ایران تورهای خارجی میبرم ولی همیشه از سفر کردن ی غول بزرگ ساخته بودم تو ذهنم. فکر میکردم که برای سفر خارجه باید خیلی متفاوت بود. یجورایی دوس هم نداشتم. الان راهنمای تور زبان چینی هستم. هیچکی باورش نمیشه من تاالان چین هم نرفتم مخصوصا چینی ها که میگن تو خیلی خوب یاد گرفتی چند سال چین بودی منم با عرض معذرت ی خالی میبندم میگم چند سالی. شرکتهای بزرگی توی بحث ترجمه چینی و آلمانی با من کار میکنند چون میگن خوب از پس این کار بر میای دیگه انگلیسی که آب خوردن برام.ولی بقول استاد سفر خارجه همیشه پاشنه ..شی من بوده و همیشه دفعش میکردم چندین بار جور میشده که با گروهی برای ترجمه برم ولی لحظه آخر ی اتفاقی میافتاد که میگفتن شما رو داخل بیشتر نیاز داریم یکی دیگه میرفت یا کلا برا من جور نمیشد. همیشه برام سوال بوده چرا منکه اینهمه موفق بودم در این ضمینه برای سفر نمیشه موفق بشم. با اشنا شدن با استاد تصمیم گرفتم تغییر کنم و این سد رو بشکنم. بقول استاد نزار کارد به استخونت برسه بعد افکارتو عوض کن. الان نقطه ضعف خودمرو شناختم و این بزرگ کردن سفر بوده. باید تنهایی پاشم برم 1 ماه دور دنیا بگردم بدون اینکه منفی باشم. خیلی ها زبان بلد نیستن همجا میرندمن خیلی منفی بودم که ترسیدم سفر کنم. میدونم با شکستن این سد دیگه موج سفر خارجی به سوی من میاد تا جایی که خیلی عادی بشه مثه الان که کل ایران تور میبرم و یروز برام با استرس و ترس همراه بود. اونروز تغییر کردم الان هم باید تغییر کنم. ممنون استاد. همیشه کلیپ هاتو اینجور جاها بساز که بچه های سایت با دیدن محیط متفاوت جرات پیدا کنند مثه شما از تکرار دست بردارند البته خودم رو گفتم بکسی بر نخوره.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    آناهیتا صالحی گفته:
    مدت عضویت: 3835 روز

    سلام به استاد بزرگوارم و همه ی دوستان موفقم… مثل همیشه فایلی بسیار بسیار عالی و پر محتوا از شما استاد عزیزم دیدم… که موضوعش واقعا جای فکر داره و واقعا چالش برانگیزه… واقعا کمتر کسانی حاضر میشن در بهترین شرایط همه چیزو تغییر بدن و بخودشون سختی بدن برای موفق های بزرگتر… و قطعا ماهم جزو این دسته هستیم

    ……

    من یادم میاد که چند سال پیش با اینکه هیچ نیازی به زبان انگلیسی نداشتم و حتی ازش خوشمم نمیومد با اینحال تصمیم گرفتم که کلاس برم و شروع به یادگیری زبان کنم .. اولش برای من خیلی سخت بود اما با تلاش زیاد و پشتکاری که داشتم همیشه نفر برتر میشدم و بعد از یکسال بجایی رسیدم که حتی فکرشم نمیکردم و بعد ها چقدر این یادگیری زبان به من کمک کرد هم توی رشته ی دانشگاهم و هم برای آینده ای که میخواستم برای خودم بسازم….

    یا زمانی که تصمیم گرفتم یکسری کلاس های آموزشی برم و مهارتهایی رو در خودم تقویت کنم مثل گرفتن دیپلم کامپیوتر که بااینکه زمان بدی بود برای کلاس رفتن و بسیار هوا بد بود و باعث شده بود من از یکسری کارهای مهمم عقب بیوفتم اما بدون اینکه نیازی بهش داشته باشم کلاسهارو میرفتم و بازهم نفر برتر میشدم هم در کلاسها و هم در امتحانات پایانی و بعدها چقدر مدرکش بدردم خورد…

    یک زمانهایی هم بخاطر فشار و سختی که به من وارد میشد مجبور به تغییر میشدم… مثل زمانی که از همه چیز زندگی عقب میوفتادم و مجبور میشدم یک دفعه یک تغییر اساسی به همه چیز بدم….یا در گذشته بخاطر رابطه عاطفی نا موفقی که داشتم بسیار بسیار به من فشار و سختی وارد میشد و من به نوعی فقط داشتم خودمو گول میزدم و کاری نمیکردم به امید روزی که همه چیز خوب بشه و اون روز هیچوقت نیومد چرا که الان میدونم تا حرکتی صورت نگیره اوضاع وشرایط بخودی خود بهتر نخواهد شد و بعد از گذشت چندسال با فشار ها و سختی و عذاب زیاد بالاخره تصمیم گرفتم که همه چیز رو برای خودم تموم کنم و بخودم آرامش رو برگردونم… و جالب اینکه درست زمانی که اقدام به انجام این تصمیم گرفتم همه چیز بطور معجزه آسایی عالی شد !!! اما من تصمیمم رو گرفته بودم و همه چیز رو همونجوری که میخواستم کردم . و بعدها زندگی بسیار بسیار شیرین تر و بهتر و عالی تری رو تجربه کردم….

    امیدوارم که تجربیاتم برای دوستان مفید بوده باشه… استاد عزیزم واقعا شمارو تحسین میکنم شما واقعا نمونه ی یک انسان موفق هستید و امیدوارم منم روزی مثل شما به این حد از شجاعت و ریسک پذیری برسم…

    سرشار از موفقیت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    آرش ریچمن گفته:
    مدت عضویت: 3686 روز

    آدم ها در مقابل تغییر 4 گروه اند

    1- کسانی که تغییر رو نمی فهمند

    2- کسانی که در مقابل تغییر مقاومت می کنند

    3- کسانی که خود را برای تغییر آماده می شوند

    4- کسانی که تغییر ایجاد می کنند

    و کارهایی که ما در زندگی انجام میدهیم 4 دسته اند:

    1- کارهای مهم و ضروری

    2- کارهای مهم و غیرضروری

    3- کارهای غیرمهم و ضروری

    4- کارهای غیرمهم و غیرضروری

    کسانی که تغییر ایجاد می کنند کسانی هستند که کارهای مهم و غیرضروری رو جدی می گیرند قبل از اینکه تبدیل به مهم و ضروری شوند.

    مثلا دانشجویی که در طول ترم تحصیلی درس نمی خواند(درس خواندن در طول ترم مهم و غیرضروری است) و شب امتحان تبدیل به یک کار مهم و ضروری می شود و آنچنان پیشرفتی برای شخص حاصل نمی شود.

    معمولا انسانها در مواقعی که ضرورتی ندارند به خواب می رورند. به قول معروف قبل از اینکه جایی بهت خوش بگذره اونجا رو ترک کن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    محمد روزبهانی گفته:
    مدت عضویت: 3636 روز

    مهم ترین تغییری که من در خودم ایجاد کردم و باعث شد مسیر زندگی من تغییر کند این بود که باور کردم برای رشد، برای پیشرفت، برای تعالی، برای غنی شدن در هر بعد زندگی، معادلاتی در عالم هستی وجود داره که من از اون ها بی اطلاعم.و این تغییر که باور کردم چیزی هست که من نمیدونم.وقتی به شدت دنبال جواب بودم کائنات یکی پس از دیگری نشانه هایی به من داد که راه رسیدن به خواسته هام رو پیدا کنم.البته خودم خیلی در تعقیب سرنخ ها و منابع تلاش می کردم ولی خیلی ها رو دیدم که در برابر این تعلیمات و دانسته ها مقاومت کردن و اون ها رو بی پایه و اساس می دونستن.

    خیلی وقت پیش یکی از دوستان بهم میگفت که استاد عباس منش کلاه بردار هست و سمینارهاش پوچ و بی اهمیته.اما وقتی خودم قضیه رو دنبال کردم دیدم که واقیعت چیز دیگه ای هست و استاد عباس منش به روش جالبی مفاهیم رو بیان می کنن.در کل من این تغییر رو در خودم ایجاد کردم که بپذیرم هر اتفاقی که در زندگیم رخ میده خودم در اون دخیل هستم و 100 درصد مسئولیتش رو به عهده می گیرم.از اینجا بود که تلاش کردم که با تکنیک های ذهنی عنان زندگی خودم رو در دست بگیرم.

    دقیقا چند هفته پیش من به همه ی دعاهایی که در منابع معتبر گفته میشد حتما مستجاب میشن و رد خور ندارن متوسل شدم و هر روز با گریه و البته یاس به درگاه خدا التماس و دعا می کردم در حدی که باور داشتم اگه دعام مستجاب نشه بهتره بمیرم.ولی در یک قدمی رسیدن به خواسته همه چیز به هم ریخت.همه چیز خراب شد.و من به حدی نا امید بودم که دوست داشتم بمیرم.هم اکنون در یک اتاق 12 متری با چهار نفر دیگه زندگی می کنم و سخت ترین روز های زندگیم رو میگذرونم. اما با دیدن توضیحات استاد عباس منش درباره ی نامه ی 31 حضرت علی (ع) متوجه شدم یاس و ناامیدی و شک و تردید خودم باعث شده که همه چیز به هم بخوره.در واقع متوجه شدم که کائنات گوش منو پیچوند و بهم گفت اگه عالی ترین دعاها رو هم بخونی اما یاس و نا امیدی داشته باشی.به خواسته ات نمیرسی.الان به این باور رسیدم که با اجرای درست و تعهد به تکنیک های ذهنی به زودی به خواسته ام میرسم.دوباره شروع کردم به استفاده از تکنیک های ذهنی و جالبه که سرنخ هایی برای رسیدن به خواسته ام پیدا کردم.و این قانون کائنات بی نقصه.

    استاد عباس منش بی نهایت دوستت دارم.و من از شما به عنوان یک انسان شریف و لایق بهترین ها یاد می کنم.این راه و مسیر آگاهی بخشی به همنوعان رو تا دم مرگ ادامه بدید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    مجتبی نصر گفته:
    مدت عضویت: 3643 روز

    با سلام خدمت همگی دوستان. یادم هست سال 87 بود که رفتم باشگاه بدنسازی تا احساسی که از اضافه وزن داشتم را برطرف کنم. یادش بخیر مربی گفت برو روی ترازو تا برنامه ورزشی براد بنویسم. رفتم و به حالت شوکه آوری دیدم وزنم 131 کیلوگرم بود. همگی افراد تو باشگاه زدند زیر خنده. چون اصلا به بدن این وزن نشان نمیداد و غیر باور بود. مربی گفت فقط هوازی کار میکنی تا به 85 کیلو برسی. خیلی خجالت کشیدم اونروز و بهرجهت شروع کردم. ولی اونروز فقط این ماجرا نبود هر روز تو باشگاه یه مسله جدیدی برام پیش میومد. بعد 2 جلسه دستگاه تردمیل باشگاه سوخت و من مجبور شدم خسارت دستگاه را پرداخت کنم تا ماجراهای خیلی بدتر از اون . در خرید لباس خیلی مشکل پیدا کرده بودم و تو اتاق پرو من فقط به خودم میومدم و به خودم قول میدادم که سری بعد حتما لاغرتر میشم.

    بهرجهت تو باشگاه به شدت تمرین کردم و وزنم رسید به 95 کیلو که داشتم از دیوار راست بالا میرفتم. من بابت وزن زیادم خیلی موقعیت های خوب زندگیما از دست داده بودم . از دانشگاه خوب قبول شدن که شدم ولی نرفتم چون همش فکر میکردم من فقط تو خوابگاه از لحاظ جسمی نتونم با چهار نفر دیگه کنار بیام تا موقعیت ازدواج که قبولم نکردند.

    در واقع من جز اون دسته آدم هایی بودم که حتی جزئ این چهار دسته که استاد عباس منش هم میفرمایند هم نبودم در واقع حکایت شعر ( آن کس که ندادند و ندادند که نداند ، در جهل مرکب ابد دهر بماند بودم) تا اینکه تحقیر شدن در باشگاه برای من نقطه عطفی بود تا به خودم اومدم و ظرف شش ماه تونستم به وزن ایده الم برسم.اعتقاد دارم در هر هشدار و تمسخری یه خبری نهفته است که برای من اولین روز باشگاه بود. از اون روز به خودم قول دادم به حساب خودم برسم قبل اینکه بحسابم برسند (حدیث پیامبر اعظم).

    حالا هم تو زندگیم برای چیزهایی که دارم دفترچه ای تعیین کردم و قبل از اینکه سرآمد موقع اون چیزها در زندگیم بشه بهشون سرمیزنم و تغییراتی در اونها بوجود میارم . از تعویض روغن ماشینم تا اضافه وزن احتمالی خودم. توی دفترچه برنامه ریزی یه ردیف برای چک آپ گذاشتم که بعضی هاشون پیشبینانست یا پیشگیرانست یا در موقع لزوم اتفاق بهشون رسیدگی کنم.

    ولی مهمترین اصلی که من رعایت میکنم ،خوشبخت بودن در زندگی منه. خوشبختی یعنی احساس لذت بردن در لحظه حاله . در نتیجه همیشه طوری برنامه ریزی میکنم که فردا و پس فردا دچار عدم خوشبختی نشم. پس با دیدگاهی پیش بینانه و پیشگیرانه کاری انجام میدم تا در زندگیم همیشه در حس خوشبختی باشم با وجود همه سختی ها.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    شیما پور گفته:
    مدت عضویت: 3844 روز

    سلام.وقت شما بخیر.حدود 6سال پیش از دانشگاه فارغ التحصیل شدم اما به علت جو بدی که در اطرافم وجود داشت که شامل جو دوستان و خانوادم می شد بخصوص بیماری سخت پدرم و اتفاقات ناخوشایندزندگی مدام افکار بدی تو ذهنم تزریق می شد بویژه درمورد پیداکردن کار مناسب در محیط قابل قبول .نتیجه این فکر هم این بود که هرجایی میرفتم شرایط طوری می شد که نمیتونستم کار مناسبی گیر بیارم.تا اینکه اتفاقی شخصی سر راهم قرارگرفت و من رو به یکی از دوستاش برای کار معرفی کرد.دوره کارآموزی سختی رو گذروندم.شخص خیلی سختگیری بودطوری که هر هفته تصمیم می گرفتم دیگه نرم که بااصرار مادرم دوباره می رفتم.کم کم با کار و ایشون بیشتر اشنا شدم.شخص فوق العاده خاصی هست.همیشه دنبال تغییرات مثبت و به روز کردن روش کار و کسب اطلاعات جدید هست و بچه هایی هم که با ایشون کار میکنیم همین ویژگی هارو پیداکردیم.فعلا درامدم به حد مطلوب نرسیده اما تواین بازه تغییرات زیادی ایجاد کردم.کارشناسی ارشد می خونم .آرشیتکت هستم و در شرکت کارمیکنم و درآموزشگاه زبان تدریس می کنم خط تحریری هم کار می کنم.تو این دوره یادگرفتم هیچوقت اجازه ندم زندگی یکنواخت بشه و همیشه برنامه های جدید در دستور کار زندگیم داشته باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    عیسی پورفالح گفته:
    مدت عضویت: 3824 روز

    اینی که میگم خاطره نیست. اتفاقیه که یک عمر داره منو میسوزونه. چند سال پیش من با یه دختر خانم آشنا شدم . مدتی رو باهم بودیم . من خیلی زود عصبی میشدم . خیلی زود به جوش میومدم و با لحن بلند و خشن صحبت میکردم و در آخر اونم همین کارو میکرد.

    همیشه میگفتم من چرا تغییر کنم . من هیچ عیبی ندارم . اونی که مشکل داره اونه!!. و همیشه با دلیل خودمو قانع میکردم مشکل از من نیست

    اونقدر رابطمون سرد شد که اس به هم نمیدادیم اما خیلی دوستش داشتم. برای گفتن جملات عاشقانه به مشروبات الکی پناه اوردم . اینقدر شرایطمون سخت شد که یک روز تویه حیاط بودم که بهم زنگزد و گفت : ببین رابطمون داره سرد میشه و تو نمیخوای تغییر کنی . من میخوام از زندگیت برم بیرون.

    خلاصه این داستان اینه که اون بهم پیشنهاد تغییر داد و من مخالفت . زمانی که به خودم اومدم بهم گفت با یکی دیگست و اونروز بزرگترین شک زندگیم بود. انگار از خواب بیدار شدم. خواستم تغییراتی که میگفتو انجام بدم. واسه داشتنش تقلا کردم . اونقدر که با نفس عمیق و عصبانیت یک مشت تو سرم میزدم که چرا اینطور شد . شده بودم یه آدم عصبی . تغییر کردم اما عشقمو از دست دادم . الانم هر از گاهی میرم طرف خونشون و فقط افسوس میخورم و میگم واقعا فلانی از اینجاها رد میشه ؟

    حسرت داشتنش هر لحظه زندگیمو به آتش کشیده .

    من جز کسایی بودم که جهان منو تغییر داد اما نوش دارو پس از مرگ سهراب بود !!!!!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: