می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 22

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    saeed sadegha گفته:
    مدت عضویت: 3651 روز

    با سلام خدمت استاد ذهن آزاد و افکار برتر … همیدوارم هرجا هستید خوب و خوش سعادتمند باشید

    بنده حدود 7 سال هست که تو یه شرکت خیلی عالی بخش طراحی کار میکردم و بعد مدیریت واحد هنری رو به من سپردند ولی هر جوری که نگاه میکردم درامد شرکت خوب و تمام مزایا عالی بود و در ارامش فقط بزرگترین مشکل اون شرکت این بود که تمامی افراد ادمهای منفی و مذهبی بودند که در کمال مذهبی بودند خیلی منفی بودند و این مشکل باعث میشد ذهن من بسته باشه و نتونم پیشرفت کنم . من تقریبا تمامی فایلها شمارو دیدم و گوش دادم حتی 1٪ درصد هم شک ندارم به حرفهای شما به دلیل این که از خیلی زمان پیش دنبال این سوالات بودم . با توکل به خدا و این که خودم میتونم زندگی خودم رو بسازم از شرکت امدم بیرون الان 2 ماه میشه من افکارم جوری هست که فقط با ادمهای عالی و خوب و مثبت کار کنم خدا هزاران دست داره فقط کافی بود که من بخوام افکارم رو درست کنم .من تا الان 3 بار تلاش کردم که بیام ولی باگهایی داشتم که نمیزاشت ولی باگها و مشکلاتم رو با صحبتهای عالی شما گرفتم . ایشلا کمی درامدم بیشتر بشه حتما قانون آفرینش و ثروت رو حتم خریداری خواهم کرد به دلیل این که تمام دنیا و قوانین کاملا درست و دقیق هست . الان به امید خدا امدم بیرون تمام مشکلات مثل غیبت تلوزیون و تمام چیزهایی که ذهن رو درگیر میکنه حذف کردم از زندگی و به جاش مطالعه رو اوردم غیبت و تمام مشکلاتی که قانون باعث میشه ادم .یشرفت نکنه رو حذف کردم و به چشم دیدم چقدر انسان میتونه تغییر کنه کسی باورش نمیشه که بنده انقدر تغییر کردم در 2 ماه اخیر هر زوز 30 دقیقه مطالعه 1 ساعت یا بیشتر .پاده روی و انقدر که خدا رو باور دارم و ایمان ..یدا کردم که هر لحظه همراه و کنارم هست که تمام مشکلات برام خنده دار هست.

    من تغییر کردم و دارم حس میکنم وجود خدا رو در کنارم تمام افراد بنده رو احمق فرض کردند که براچی از این همه امکانات و کاره خوب کشیدی کنار و فقط جواب من این بود خدااااااااااااا و همه سکوت میکردند من به خدای ایمان دارم که 99٪ درصد کارمنها ایمان ندارند جوری کارم پیشرفت کرده که هیچ کس باورش نمیشه من به خودم و خدای خودم ایمان اوردم استاد عباس منش حرفهای شما در تمام دنیا بی نظیر هست بنده حرفهای شما رو 9 سال پیش میدونستم که باید قوانین دنیا رو دانست و الان مقداری شو فهمیدم …. کمک کنید ذهن بنده بیشتر آزاد بشه نصبت به افکار و ذهنم …

    امیدوارم هر کجا که هستید شادو سلامت باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      احمدرضا ماندنی گفته:
      مدت عضویت: 1904 روز

      باسلام خدمت استاد عباس منش ،خوب اگه من بخوام از زندگی خودم وتغییرات خودم بگم از موقع ای شروع میشه که من از یکی از شهرستانهای اصفهان برای کار به تهران امدم که من بیست سالم بود وکنکور امتحان داده بودم وقبول نشده بودم ،علت اصلی این موضوع شرایط مالی بد خانواده که من را نمیتوانستند حمایت کنند بود وبه خاطرهمین خیلی نا امید بودم واصلا تلاشی برای این موضوع نکردم ،فقط به فکر این بودم که یک کاری را یاد بگیرم ویک منبع درامدی را برای خودم ایجاد کنم،وقتی که وارد تهران شدم پیش یکی از اقوامی که پدرم معرفی کرده بود وشغلش برقکار ساختمان بود رفتم وشروع به کار کردم درواقع به عنوان شاگرد که ماهیانه مبلغ نا چیزی به من می دادومن با چند تا از همشهری هایی که قبل از من به تهران امده بودند و یک خونه مجردی اجاره کرده بودند هماهنگ کرده بودم که من هم پیش اونها برم وبا اونها زندگی کنم ،که این دوستان من مصرف کننده مواد مخدر هم بودند ومن نمیدونستم واصلا تا حالا مواد ندیده بودم وناخواسته وارد این جمع شدم وبه خاطر اینکه از شرایط بدقبل فرار کنم به این شرایط تن دادم،چون پولی نداشتم که برم وبرای خودم خونه جدا اجاره کنم .چند سال گذشت ومن از شرایط خودم ناراضی بودم ،کارم را یاد گرفته بودم ولی عشق وعلاقه ای به آن نشان نمیدادم و خیلی احساس نا امیدی وافسردگی داشتم وراه حلی برای آن پیدا نمیکردم وشرایط مالی هم بد بود .بعد از چند وقت به این فکر افتادم که ازدواج کنم وفکر میکردم که با ازدواج یه ادم دیگه میشم و کمبود های من جبران میشه واین کار را انجام دادم ویک خونه اجاره کردم وزندگی مشترک را شروع کردیم اوایل همه چیز خوب ولی رفته رفته مشکلات بیشتر میشد وروابط عاطفی من وهمسرم کمرنگتر، خدا یک فرزند هم به ماهدیه داده بود ،چند سال از زندگی مشترک میگذشت وشرایط روز به روز بدتر میشدومن اصلا راضی نبودم ،درضمن من مواد هم مصرف میکردم ومن دنبال تغییر شرایط بودم و خیلی موقعها باخودم خلوت میکردم وگریه میکردم واز خدا میخواستم یک راهی را به من نشان دهد تا از این وضعییت نجات پیدا کنم واین اتفاق افتاد خدا یک راهی را جلوی پای من گذاشت ومن وارد جمعیت احیای انسانی کنگره شصت شدم وشروع به درمان وتغییر کردم وتحت اموزش قرار گرفتم ودیدگاه من نسبت به خودم وخدای خودم وجهان پیرامون عوض شدو خیلی از باورهای غلط را که چندین سال در ذهن من بود را توانستم عوض کنم در واقع هم جسم و هم روانم را به رهایی رساندم و خیلی به زندگی امیدوارتر شدم خیلی از مشکلاتم در قسمتهای مختلف مثل ،عاطفی ،حل شد ومن این را یاد گرفتم باید خودم را تغییر دهم ونمیتوانم دیگران را تغییر دهم بنابراین با تغییر خودم رفتار و دید همسرم نسبت به من عوض شد ،وشرایط زندگی ما خیلی بهتر وعشق ومحبت ما نسبت به یکدیگر بیشتر شد ولی شرایط مالی هنوز رضایت بخش نبود ،نسبت به قبل خیلی بهتر شده بود اما من را راضی نمیکرد.دنبال راه حل بودم ولی راهی را پیدا نمیکردم واین رایاد گرفته بودم که معنویت بدون مادیات فایده ندارد واز خیلی افراد میخواستم به من کمک کنند ویک راهی رابه من نشان دهند تا من هم بتوانم از نظر مالی قوی شوم اماهیچ کسی حتی افرادی که وضع مالی خوبی داشتند نمی توانستند راه را به من نشان دهندو همیشه در خلوت خودم از خداوند میخاستم که بتوانم شرایط را تغییر دهم که یکروز از طریق کانال تلگرام فایلی گوش دادم که استاد عباس منش داشتند صحبت میکردند که خیلی به دل من نشست وهمان موقع خدا را شکر کردم وشروع به پیگیری فایلها ی استاد کردم تا ادرس سایت راپیدا کردم و مصمم هستم تا با خریداری دورهای اموزشی استاد از این گذرگاه به سلامت عبور کنم…. انشاالله…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    حسین جعفری گفته:
    مدت عضویت: 3859 روز

    درود بر شما، الحق و الانصاف ، شما الگویی فوق العاده هستید برای کسانی که دوست دارند تغییر کنند و من همیشه و همواره دوست داشتم تغییر کنم ، حتی وقتی که شرایطم از نظر دیگران بسیار مطلوب می بود، مثال قورباغه بقدری گویا بود که الان منو به فکر فرو برده، همیشه شما باعث میشید من به فکر فرو برم و صدای شما نیروی محرکه من هست بسوی تغییر .

    کارهای شما ارزشمند و قابل ستایش است و اما قبل از اینها مثالی هست از عزم هر انسانی برای رشد و تکامل در مسیر ایمان به خدا.

    تغییراتی که در گذشته داشته ام ، برای من دیگر کوچکترین اهمیتی ندارد، میخواهم داستانی را تعریف کنم از تغییرات خودم در آینده!

    هم اکنون من کارمند رسمی شرکت نفت و سمتی در خور در این سازمان دارم، که ای کاش نمی داشتم، وضعیت مالی و روابط من نسبت به اکثریت جامعه ، خیلی خوب هست ، اما من هرگز از این موضوع راضی نبودم و نیستم، چرا که همواره می پنداشتم کارهای ارزشمند تری می توانستم انجام دهم که انجام نداده ام. برای همین همیشه در پی تغییر و تغییر بوده ام. الان که به فایل شما گوش دادم ، خودم را دقیقا جای آن قورباغه نگون بخت یافتم. کاری که میخواهم بکنم و چند صباحی هست که آغاز کرده ام ، وسعت بخشیدن به شرکت خودم و تمرکز بر گسترش شرکت خودم خواهد بود.من مذاکره کننده ای باهوش و تاجری بلفطره هستم، ایده های تر و تازه و رویایی ذهن من که یک دفتر صد برگی را پر کرده برای عملی شدن، آماده تغییرات من هستند، به شما قول میدهم نتیجه این تجربه بی نظیر را با شما در میان خواهم گذاشت، درود بر شما و انشاالله در تمام مراحل زندگیتان موفق و کامیاب باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    ::. محمــد فلاحــ میبدیــ .:: گفته:
    مدت عضویت: 3760 روز

    سلام و درود به تمامی عزیزان !!!

    اول اینکه آقای عباس منش ، کشور خوش آب و هوایی هم انتخاب کردین ، آفرین :)

    دوم تغییرات سایت الان خیلی قشنگ تر شده ، میشه راحتی رو حس کرد تو سایت !!!

    سوالتون خیلی جالبه ، همیشه سوالاتی رو میپرسین که کلیدیه و مهم.

    شاید جوابم یکم طولانی بشه و از عزیزانی هم که متن رو میخونن خواهشمندم صبر و حوصله به خرج بدین و بخونینش ، راهکار قشنگی داخلشه که پیشنهاد میکنم واسه یکبار هم که شده امتحانش کنین . .

    اول از تغییراتی که جهان مجبورم کرد میگم ، اکثر ااوقات باید یه آینده نگری به کارمون بکنیم که چی میشه ، چه تو حوضه کار و چه زندگی و ارتباطات و ….

    یه مثال کوچیک و مفهومی میزنم ازز کار خودم ، من 7 سال کافی نت داشتم ، و ارتباط و درامد خوبی هم داشت خداروشکر ، اما از زمانی که ADSL داشت راهشو باز میکرد تو خونه های مردم ، حدس زدم که باید تغییر بدم شغلمو اما اینکارو نکردم ، و تا جایی پیشرفت که اینترنت پرسرعت داخل خونه هرکس یه چیز عادی شد . .

    درامدم بسیار بسیار کاهش پیدا کرد و غیر از درامد ضرری که کردم عمرم بود که میتونستم تو دوسه سال آخری که کافی نت داشتم تو یه حرفه دیگه متخصص بشم حداقلش.وقتی خوب فشار بهم وارد شد تغییر کردم و یا بهتره بگم مجبور به تغییر شدم و کارم رو تغییر دادم !!!

    الان میخوام از روشی که خودم بدون فشار و در شرایط نسبتا متعادل تغییر کردم رو بگم ..

    یه سر رسید بسیار خوشکل و شیک و جلد مخمل برداشتم که هدفها و شکرگذاری ها و .. رو داخلش مینویسم، اجازه بدین قبل از اینکه ادامه سررسید رو بگم یه واقعیت پزشکی رو بگم که همه ماها باهاش آشنا هستیم.یه پزشک جراح زیبایی ، به عنوان مثال برای جراحی بینی ، میاد “قبل از عمل” در همه جهات عکس از چهره بیمارش میگیره ، “بعد از عمل” هم دقیقا همون کارها رو انجام میده و با “نشان دادن تغییرات انجام شده” در بیمار و جلب رضایت بیمار هزینه جراحی رو ازش دریافت میکنه..

    من ازین راهکار برای خودم استفاده کردم.صفحه جدیدی رو در سررسید باز کردم و بالای صفحه اول نوشتم” (قبل از عمل) ، تو این صفحه بدترین شرایط رو برای ادامه این زندگیم در نظر گرفتم که اگر تغییر نکنم و شرایط به بدترین شکل پیش بره من در چندماه آینده یا چندسال آینده این شخصیت میشم.. بدترین شکل ممکن رو از خودم ساختم و داخلش نوشتم.

    و در صفحه جدید یا در صفحه بعدش نوشتم: (بعداز عمل) !!! تو این صفحه تمام زیبایی ها رو نوشتم.بهترین شکل ممکن برای آینده ام که اگر الان تغییر کنم و بسوی اهداف جدید گام بردارم در چندماه آینده یا چندسال آینده این شخصیت میشم و دلایل تغییراتم رو خیلی زیبا بهش اضافه کردم !!!

    و هر دو روز یکبار هر دو صفحه رو کامل میخونم !!! و یادآوری و انگیزه و شوقی رو در من بوجود میاره برای تغییر کردن و خداروشکر این روش برای من موثر بوده!!!

    از عزیزان خواهش میکنم این روش رو انجام بدن ، حتما نتیجه میگیرن و امیدوارم پایدار باشه ..

    در پایان هم ممنونم که متن نسبتا طولانی بنده رو وقت گذاشتین و خوندین !!!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    رامین پورشت نژاد گفته:
    مدت عضویت: 3987 روز

    رامین پورشت نژاد

    با عرض سلام خدمت استاد عزیز و تمامی دوستان

    سالها پیش من با یک ماشین مدل پایین مسافرکشی میکردم که به مرور زمان و کارکرد زیاد ماشین در طول روز استهلاک به هم میزد و هم مصرف بنزین بالایی داشت و از اونجایی که در آنزمان بنزین سهمیه ای در کار نبود من هم همیشه یک دبه چهار لیتری بنزین پرمیکردم وعقب ماشین میگذاشتم و کار میکردم وهیچ موقع هم ازش استفاده نمیکردم چون بنزین آزاد بود ومن دقدقه ای ازبابت بنزین نداشتم وهر بار که میخواستم بنزین بزنم اون دبه رو هم پر میکردم که همیشه در اثر حرکت مداوم ماشین خالی میشد و من به این موضوع اهمیتی نمیدادم و به این ترتیب روزها ماهها و سالها میگذشت و هر موقع خانواده نزدیکان به من میگفتند که ماشین رو عوض کن و مدل بالاتر بگیر تمایلی نشون نمیدادم و میگفتم مگه همین این کار نمیکنه چرا خودم رو بدهکار کار کنم و زیر بار نمیرفتم بطوریکه دوستان دور و نزدیکی که ماهها و سالهای بعد منو میدند منو با اون ماشین میشناختند و میگفتند هنوز اون پیکان رو داری و من هم تایید میکردم اما ولی ته دلم رضایت نداشتم از طرفی طرح تعویض خودرو شروع و همه ته دلم رو خالی میکردند و میگفتند این ماشین رو ازتو نمیخرن قطعاتش هم گیرنمیاد چون از دورخارجه و… و دوست داشتم که اوضاع فرق کنه ولی هر روز اوضاع بدتر میشد و من این مساله رو کتمان و ابراز راحتی و رضایت میکردم و این عدم تغییر باعث شده بود که زمان رو براحتی از دست بدم و در زندگی پسرفت داشته باشم و همه میگفتند که من تا ابد روی این ماشین کار و امرار معاش میکنم ولی من همیشه دوست داشتم که به طرز عجیب و غریب همه چیز براحتی تغییر کنه غافل از اینکه این فکر من بود که باید تغییر میکرد و من بدنبال فرصتی بودم و همیشه امید داشتم تا اینکه یک روز یکی از بستگان از شهرستان اومد و گفت قصد فروش ماشین رو نداری و من هم گفتم اگه یه مشتری پیدا چرا خلاصه ایشان پیشنهاد داد و من بدون هیچ تاملی کلید ماشین بهش دادم از اون روز بدنبال یه ماشین مدل بالاتر بودم البته بعد از چند ماه بیکاری و حرف مردم (ولی سعی میکردم اهمیتی ندم ) دوباره یه ماشین چند مدل بالاتر گرفتم و خرج برمیداشت ولی اینبار بزودی تصمیم گرفتم که ماشین رو بفروشم و با چند تا خرید و فروش یه ماشین مدل بالاتر داشته باشم و ماشین رو فروختم اما با پول من ماشینی به طور من نمیخورد تا که یکی از آشنایان به پیشنهاد داد که میخوای ماشین یکی از همکارانم رو برات بخرم اما فعلا بهت ماشین رو نمیده تا ماشینی که ثبت نام کرده بهش بدن اون موقع ماشین رو تحویلت میده و من پذیرفتم با کمی قرض و قوله نگه داشتن مقداری از پول ماشین تا زمان سند بنام زدن ماشین رو به جالب بود زمانی که مدارک ماشین رو تحویل گرفتم کارت سوختش رو که در پاکت و استفاده نشده بود به من داد بلافاصله بعد از اینکه ماشین رو خریدم بنزین سهمیه ای شد و من وارد بحران جدید و یک چالش بزرگ شدم چون اصلا دیگه بنزینی گیر نمیومد و با گرونی بنزین و کرایه تاکسی دیگه حتی به سختی کسی سوار ماشین میشد و من در مواقعی می بایست که کارکرد یک روز خودم صرف خرید یک باک بنزین کنم که معلوم نبود که در وعده ی بعدی این پول رو در میارم یا نه در این زمان بود که به فکر افتادم که شرایط داره به پیام میده و نشونی میده که من بازم باید تغییر مسیر بدم و به این ترتیب ماشین رو در بدترین شرایط فروختم و باتوکل به خدا و کمی مشورت و بررسی وارد کسب و کار جیدی شدم و با هرتغییر در خودم هر روز به لطف خدای مهربان مسیر رو به رشد رو تجربه میکنم . در پایان از خدای متعال برای شما استاد عزیز و تمامی دوستان آرزوی پیروزی و سربلندی دارم شاد و پرانرژی باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    نیکزاد کریمپور گفته:
    مدت عضویت: 4016 روز

    به نام خدا

    با عرض سلام و خسته نباشید خدمت گروه تحقیقاتی عباس منش.

    میخوام داستان زندگی چند سالی اخیرم را بیان کنم. بخشید اگه طولانی و با جزئاته.

    قبل از سال 87من دانش اموز بودم و برای کنکور درس میخوندم. در لابه لای درسم کار میرفتم. کارمم عکاسی بود. اون موقع روزی یک و دو ساعت میرفتم اونم برای اشنایی بادستگاه های چاپ و کار گرافیکی و فتوشاپی بود.خلاصه بار اول من کنکور قبول نشدم و بار دوم هم شرکت کردم البته اون موقع من بیشتر جذب کار عکاسی و لابواتوار عکس شدم خلاصه بار دومم قبول نشدم. اون موقع دیگه درس رو کاملا کنار گذاشتم و چسپیدم به کاری که دوست داشتم . و دفترچه خدمت سربازی را پر کردم و نزدیگ 4و5 ماه بعدش عازم میشدم. من در این مدت با تمام وجودم کار میکردم تا تمام فنون با دستگاه های چاپ انالوگ ودیجیتال را یاد بگیرم . جالبه اینو بگم اون موقع دستمزدم روزی 2هزار بود. بعد از دو ماه من تمام و کامل وارد شدم. به طوری که میتونستم روتوش هم کنم. خلاصه وقت سربازی اومد هر جایی میرسیدم توی خدمت من خودمو عکاس معرفی میکردم جالبه تمام مرخصی هایی که میگرفتم زودی میرفتم مغازه و مشغول کار میشدم. خلاصه اواخر خدمتم بود که من عاشق یه دختری از اقوام شدم. البته طرف کنکوری بود.. من در فکرم این چیزا میگذشت خدمت تمامه .کار هم دارم. حالا نوبت زندگیه. و شرایطشم دارم. با اینکه هر دو طرف قبول کرده بودیم که بعد از کنکورش عقد کنیم .بگذریم خلاصه خدمتم سال 90 تمام شد. من رفتم داخل مغازه و مشغول شدم صاحب کار ان قدر اعتماد بهم داشت که تمام دفتر و دستک وکلیدهای مغازه را به من داده بود. و به صورت حرفه ایی با تمام دستگاه وارد شده بودم.اینو بگم با اینکه اونجا شرایطش سخت بود من تحمل میکردم روزی 10 هزار دستمزدم بود و از ساعت 8 صب تا 9شب من داخل مغازه میبودم .و بعضی شبهاهم نمیرفتم خونه بخاتر خرابی دستگاه ها.و روزشم دوباره از نو کار. خلاصه تا اینکه یکی از مشتری هام دوستان قدیمی دوران دبیرستان که خیلی هم دوست بودیم رادیدم اومده بود یه سری عکس چاپ کنه. از وضعیتم پرسید. منم شرایطم براش گفتم. و و و . تا اینکه صب فردای اون روز کادویی برام اورده بود کتاب بود . بهش گفتم من نفرت دارم از کتاب .و چند سالی هس که من خداحافظی با کتاب و دفتر کردم. دوستم اصرار زیادی کرد که من این کتابو بخونم. نام اون کتاب چه کسی پنیر من را جابه جا کرد.

    خلاصه من اون روز کتابو گذاشتم کنار البوم های مغازه یه روز اواخر شب بود که دستگاه به طور ناگهانی خراب شد و کار زیادی هم روی دستم بود. منم خسته تا نیمه ها ی شب خودم تنها توی مغازه بودم دیدم نخیر درست نمیشه. گفتم بخوابم . خوابم نبرد ناگهان چشمم به کتابه خورد گفتم بخوانم تا خوابم بگیره.اینو بگم جلد کتابو که دیده بودم با خودم گفتم کتاب قصه احتمالا.همان لحظه گرفتم خوندمش.60 صفحه بود تمامش کردم. در واقع ان شب من میخواستم بخوابم وباخواندن کتاب اصلا نخوابیدم.و به طوری در مورد تصمیمات زندگی اگاهی به من داد .اون شب من تمام زندگی گذشته خود واینده را یه جورایی میدیم. خلاصه تا اینکه صبش زنگ زدم به صاحب مغازه تمام دفتر دستک را تحویل دادم و یه جورایی استفعا دادم و با دنیای عکس خداحافظی کردم. به هر بهانه ایی اونجا را ترک کردم.صب ساعت حدودا12 بود من رفتم خونه تعجب کردن که من این وقت روز خونه ام . معمولا توی مغازه بودم. خانواده ازم پرسیدن چی شدی من گفتم دیگه اونجا کار نمیکنم.و کاره دیگریی پیدا کردم که فردا صب میرم. و نگفتم که میخوام اون کار ی که شبش تصمیم گرفتم را انجام بدم . بعدش من بعداظهرش کاملا داخل انباری خونه بودم دنبال یه چیزهایی بودم . خلاصه صب فردا رسید تا من برم سرکار. همه اعضای خانواده به من گفتن پ چرا نمیری کاره جدیدت. من گفتم ازین به بعد توی انباری کار میکنم. تعجب کردن رفتن توی انباری دیدن انباری تمیز شده و قفسه کتاب ها در کنار یه میز کوجلویی کاملا مشخه. خلاصه ان روز من به همه گفتم من میخوام دوباره درس بخونم با این که من علاقه ایی نداشتم و دو بار کنکور داده بودم و چند سالی فاصله گرفته بودم.من انتخاب خودمو کردم .جالبه همه اعضای خانواده مخالف و هم نامزدم همینطور . اما من هیچ وقت از تصمیم منصرف نشدم خلاصه سال 91 من کلا نشستم بهدرس خوندن و و و خلاصه تا اینکه سال 92 قبول شدم و رشته مشاوره دانشگاه رازی را اوردم.و الانم ترم 5 رشته مشاوره ام.و افتخار میکنم که سرنوشت زندگی مو عوض کردم

    یه چیزی بگم هیچ وقت این تغییری که زندگی ام رقم زدم رو فراموش نمی کنم و به قول روانشناس ها شده خاطرات نخستین من.(خاطرات فراموش نشدنی )

    باتشکر از زحمات گروه تحقیقاتی عباسمنش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    Parsa شاکری گفته:
    مدت عضویت: 3641 روز

    سلام خدمت دوست و استاد عزیز

    به نظرم میتونه براتون جالب باشه دلیل اینکه این فایل شما رو دیدم رو اول از همه بگم:

    امروز صبح از یه سفر تفریحی پنج روزه به ایتالیا( شهرهای Como, Milan, Venice ) برگشتم و از اونجایی که خیلی هزینه ها بهم فشار آورد، گفتم یه سر به فایل های استاد بزنم شاید فایل جدیدی گذاشته تا بتونم خرج ها رو جبران کنم و این ماه بیشتر در بیارم ……

    و اما زندگی خودم و داستان تغییر !!!!!

    من یه پسر شهرستانی خجالتی، با اعتماد به نفس منفی میلیون، سطح خانوادگی زیر متوسط و …. بودم که تمام آرزوی بچگیش تبدیل شدن به یکی از بزرگان علم و ثروت در جهان بوده و هست. خدا را شاکرم که تو این مسیر بسیار پر پیچ و خم زندگی چند پارامتر خیلی مهم شخصیتی، که خودباوری و افکار بزرگ به همراه پشتکار فراوان بود، رو داشتم.

    من مثل انسانهای دسته دوم بسیار سخت تغییر می کردم و به قولی تا “کارد به استخوان نمی رسید” تغییر نمی کردم. مثلاً :

    1٫ . سال اول کنکور اونقدر درس نخوندم که دانشگاه قبول نشدم ولی سال دوم مردونه درس خوندم و تونستم تو یکی از بهترین دانشگاه های کشور تو رشته مهندسی برق قبول شدم.

    2٫ . بعد لیسانس رفتم سر کار و اینقدر به اون کار دلبسته بودم که می خواستم با بهانه های واهی حتی بیخیال فوق لیسانس بشم و تو اون شهر بمونم که خدا رو شکر با مدیر شرکت دعوام شد و اخراج شدم و باز مجبور شدم تا برای فوق لیسانس بخونم و این بار بیام تهران و زندگی در تهران نقطه عطفی در زندگی من بود.

    با اینکه تو زندگیم همیشه موفقیت های علمی زیادی داشتم و واقعا عاشق علم بودم ولی هیچوقت از زندگی لذت نمی بردم و همیشه دنبال خوشبختی بودم. تو این مسیر راه های بسیاری رو امتحان کردم و حتی به عنوان آخرین راه حل ازدواج کردم ولی باز هم به آرامش نرسیدم.

    از آنجاییکه “جوینده یابنده است”،در دوران فوق لیسانس با اساتید زمینه موفقیت آشنا شدم و کم کم داشتم می فهمیدم که چرا من از زندگی لذت نمی برم و زندگیم کلا تغییر کرد به طوری که فوق رو در کمتر از 2 سال با مقالات زیاد و رتبه اول تمام کردم و بلافاصله در دو تا از بهترین مراکز تحقیقاتی کشور به صورت پاره وقت مشغول به کار شدم.

    3٫ . متاسفانه دو سال از بهترین سالهای عمرم در این موسسات دولتی به خاطر ضعف مدیریت و باند بازی های دوستان تلف شد و به این باور رسیده بودم که کار در سیستم های اداری ایران مرگ تدریجی است ولی چون متاهل بودم جرات کناره گیری نداشتم. بار دیگر معجزه خداوند بزرگ یک زندگی دیگر به من عطا کرد و واقعا موجب نزدیکی من با خدا و قرآن شد. یک اتفاق بسیار مضحک باعث شد از هر دو موسسه اخراج بشوم و حتی نزدیک بود دو سال برم زندان ولی به مثال آیه ” تعز من تشاء وتذل من تشاء” به کمک خداوند به زندگی برگشتم. این مسئله در ابتدا یک فاجعه تلقی می شد ولی من سریع پذیرفتم که وقت تغییر دیگری است.

    در اون سال کذایی تمام عزم خود را جذب کردم تا به سمت آرزوی تمام دوران بچگیم خیز بردارم و برای تحصیل مهاجرت کنم. سریع شروع کردم به خوندن زبان و گرفتن مدرک زبان و کاری کردم کارستان و در کمتر از 6 ماه امتحان آیلتس دادم و اپلای کردم و از یکی از بهترین دانشگاه های اروپا برای PHD با فاند عالی پذیرش گرفتم و این در صورتی بود که حتی همسرم هم پشتیبان من نبود و فکر میکرد من در توهم به سر می برم ولی به من باور داشتم و توانستم.

    در کل دوران زندگیم تنها دلیل خوشبختیم رو، مثل خیلی از مردم ایران، مهاجرت به خارج کشور می دانستم ولی وقتی اومدم اینجا بعد دو ماه فهمیدم که راه خوشبختی این نیست و ظاهرا باید بجای فرار از مسئله اون رو حل کرد.

    زندگی تو اروپا خیلی بهم فشار آورد و واقعا زندگی بیرحم غرب رو تجربه کردم و این فشارها منجر به پیدا کردن فرشته نجاتی شد به نام استاد عباس منش که زندگی جدیدم رو مدیون ایشان هستم. من روش ها و سمینارهای زیادی رو دنبال کرده بودم ولی هیچ یک به اندازه روشهای ایشان کاربردی نبودند. این روشها به ویژه ضبط باورهای جدید و مطالعه زیاد کلا سازمان فکری بنده را تغییر داد به نحوی که هم اکنون در کنار کارهای علمی فقط به دنبال ایده های پول ساز هستم و در حال تشکیل تیم کاری تو ایران هستم و تو زندگی جدیدم می خواهم علاوه بر پیشرفت های علمی، با مدیریت دیگران به موفقیت های پولی برسم.

    4٫ . جالب اینجاست که با تغییر باورها در کمتر از یک سال به این باور و لیاقت رسیدم که می توانم به بهترین دانشگاه های امریکا بروم و دقیقا مسائلی پیش آمد که کلا بیخیال اینجا بشم و تونستم با چند استاد از این دانشگاه ها مکاتبه کنم و فقط باید تا ژانویه امتحان GRE بدم که سال بعد برم امریکا و زندگی جدید تری رو آغاز کنم.

    …….

    داستان زندگی من سر دراز داشته و داره و این مشتی بود از یه خروار ولی وقتی به روند زندگی خودم نگاه می کنم به یاد” کتاب کیمیاگر ” می افتم و واقعا ایمان دارم که ماهی توی دریا بزرگ میشه و خدا شاکرم که مسیر زندگی ام را به گونه ای رغم زده که به زودی به آرزوی تمام دوران بچگیم برسم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  7. -
    فاطمه م گفته:
    مدت عضویت: 3635 روز

    سلام

    همیشه پیشگیری بهتر از درمان بوده و هست،من گاهی مجبور به تغییر شدم وگاهی علاقه مند به تغییر بودم،تغییر کردن کار راحتی نیست که امروز تصمیم بگیری و فردا تغییر کنی بلکه نیاز به” آموزش و صبر و اشتیاق درونی به تغییر “داره وقتی این سه عامل در کنار هم قرار میگیره تغییر و حرکت سریعتر و قوی تر ایجاد میشه .

    من برای بدست آوردن تناسب اندام دلخواهم یا تغییر در رفتارم یا … از این سه عامل استفاده میکنم وگرنه یا دیر نتیجه میده یا اصلا نتیجه نمیده.

    مثلا تغییری که در زمان مناسب انجام دادم این بوده که برای قبولی در کنکور تغییر نظم و برنامه ریزی رو در خودم ایجاد کردم و موفق شدم.

    به نظر من آدم باید هر روز تغییر کنه،هر روزش بهتر از دیروزش باشه،هر روز چیز جدیدی یاد بگیره،تغییر باید آرووم و روزانه و استمرار داشته باشه.این بهترین کاره، اصلا موفق کسی است که قدرت تغییر دایمی و روزانه داشته باشه.

    من اکثر مواقع به خاطر احساس نیاز و اشتیاق به بهتر شدن شخصیت و زندگیم تغییر میکنم نه از سر اجبار.میخواهم امروزم بهتر از دیروزم باشم،هر روز پیشرفت کنم،هر روز آموزش ببینم و چیز جدیدی یاد بگیرم و عملی اش کنم که همین خودش تغییر بزرگیه.

    با تشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    محمد صابری مهر گفته:
    مدت عضویت: 3655 روز

    محمد صابری مهر

    سلام

    با سپاس فراوان از گروه تحقیقاتی عباس منش که با تهیه این فایل یک بار دیگر به من ثابت کرد که در مسیر درستی گام برمیدارم و مرا برای رسیدن به اهدافم مصمم تر از قبل می سازد.

    بنده 29 سال سن دارم و تاکنون تغییراتی در خودم و شرایطم به وجود آمده که به لطف خدای مهربان و تلاش خودم اکثر آنها به صورت آگاهانه و رو به جلو بوده است. در اینجا دو مورد از تغییرات زندگی خودم که در زمینه شغل و کسب وکار بوده که اولی به صورت تغییر سخت و دومی به صورت آگاهانه بوده را بازگو میکنم و در پایان نتیجه گیری کرده و برداشت خودم رو شرح خواهم داد اگرچه که این نوشتار اندکی زیاد شد اما فکر میکنم خواندن آن خالی از لطف نباشد:

    بخش اول : روزی که جهان به سختی و با سیلی محکمی که به گوشم نواخت مرا تغییر داد.

    بخش دوم: روزی که خودم و در زمان مناسب و به صورت آگاهانه تصمیم به تغییر گرفتم.

    بخش سوم: جمع بندی و نتیجه گیری

    —————————————————————————-

    بخش اول :

    زمانی که جهان و شرایط با سختی و مشکلات فراوان مرا مجبور به تغییر کرد به حدود 4 سال قبل برمیگردد آن زمان خدمت سربازی را در شرایط سختی (هنگ مرزی گزیک) به پایان رسونده بودم و با توجه به رشته تحصیلی ام (مهندسی شیمی) در یک واحد تولیدی کمپوت وکنسرو مشغول به کار شدم . از آنجایی که من در فاصله بین پایان تحصیلات و اعزام به خدمت و به خاطر علاقه زیادم به داشتن یک شغل و کسب درآمد در همان واحد تولیدی کمپوت و کنسرو به عنوان مسوول فنی کار کرده بودم بعد از خدمت نیز طی تماس تلفنی که با من گرفته شد دوباره دعوت به کار شدم. شرکت(کارخانه) حدودا 25 پرسنل داشت و از انجایی که کار راحتی بود و از قبل به محیط آن آشنا بودم حاضر نشدم کمی شرایط موجود و سایر شغلهای احتمالی و سایر شرایط کاری رو هم را بررسی کنم و به راحتی این کار را پذیرفتم. یادمه اون روزها خیلی خوشحال بودم از اینکه میدیدم شغلی پیدا کردم در شرایطی که شاید بعضی از دوستام شغل مناسبی نداشتند و مدام با خودم فکر میکردم که اینکار برای من خوب و آرمانی است و من روز به روز از فکر کردن به آینده شغلی و ارتقا خودم غافل میشدم.

    این غفلت زمانی به اوج خود رسید که شرکت برای دریافت چند گواهینامه ایزو برخی از کارهای اداری خودشو به من محول کرد و در چارت سازمانی اسم بنده رو به عنوان مدیر کنترل کیفیت درج کردند کسانی که در این حوزه کار میکنند میدانند که این عنوان حداقل از نظر اسمی چه جایگاه بزرگی دارد . باور کنید روی ابرها سیر میکردم و این قسم نگرشها سایه غلیظی رو باورهای من انداخته بود و این درست همان جایی بود که خوشبختانه جهان با سیلی محکمی که به گوش من نواخت شرایط زندگی منو تغییر داد.

    من به خاطر درست کار کردن و دقت زیاد در امر کنترل محصول و نیز همکاری با اداره نظارت بر مواد غذایی که البته بعدها متوجه شدم در برخی کارخانجات شاید خوشایند بعضی ها و خاصه مالک آنجا نباشد از کار برکنار شدم. هیچ وقت بعداز ظهر روزی رو که از حسابداری شرکت با من تماس گرفته و گفته شد که از فردا سر کار نیام و فقط برای تسویه حساب و بردن وسایل و کتابهام میتونم مراجعه کنم رو از یاد نمیبرم. خیلی احساس سرخوردگی و حقارت میکردم و با وجود اینکه رابطه بسیار خوبی با پرسنل اونجا داشتم اما حتی سخت بود که برای این کار هم بخوام مراجعه کنم و به نظر خودم شده بودم مصداق کامل این شعر جناب حافظ: دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ – که ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود .

    دو سه روزی طول کشید تا تونستم از شوک این موضوع خارج شوم و برای خانواده و دوستان نزدیکم توضیح بدم که چه اتفاقی برای مدیر کنترل کیفیت پوشالی افتاده است. خلاصه حال و روزم اصلا خوب نبود اما از منزل خارج شدم دوباره بعد از حدود 8 ماه از نو شروع کردم و در کمتر از یک ماه موفق شدم به یاری خداوند مهربان و تغییر نگرش و باورهام و فهمیدن این موضوع که جهان بسیار بزرگتر از پیله ای است که من به دور خودم کشیده بودم یک شغل بسیار خوب با درآمد مناسب و شرایط کاری و اجتماعی بسیار بهتر و در یک شرکت بزرگتر پیدا کنم. شرکت جدید حدود 300 پرسنل داشت و در آمد آن هم بیش از دو برابر کار قبلی بود. این موضوع باعث شد که اعتماد به نفس بسیار بالایی پیدا کنم و به معجزه سپاسگزاری خداوند بیش از پیش ایمان بیاورم و خیلی قدردان شرایط و موقعیتم باشم.نکته جالب اینجاست که محل کار جدیدم در مسیر محل کار قبلی قرار دارد و من تقریبا هر روزه از روبروی محل کار قبلی ام عبور میکنم و زمانی که به گذشته فکر میکنم اول از همه سپاسگزار خداوند هستم و بعد خودم رو تحسین میکنم و از جهان هم بسیار سپاسگزارم که با اون سیلی محکم قبل از اینکه خیلی دیر شود مرا از خواب بیدار کرد.

    ذکر این نکته ضروری است که در آن کمتر از یک ماهی که به دنبال کار میگشتم شرایط خیلی بر من سخت میگذشت و با توجه به تقارن با ماه مبارک رمضان جستجوی کار خیلی سخت بود . خیلی وقتها من برای رفتن به کارخانه ها و شهرک صنعتی و ارایه رزومه و مصاحبه و با توجه به بعد مسافت مجبور بودم بعد از اذان ظهر و در هوای گرم رهسپار شوم. اما ایمان داشتم که موفق میشوم و خیلی خوشحالم که منتظر تماس از هیچ دفتر کاریابی ای نبودم و خودم با همه جا تماس میگرفتم و مراجعه میکردم و همه اینها چیزی جز لطف خداوند نیست.

    پرندگان گاه آنقدر سرگرم دانه چیدن میشوند که پرواز را از یاد میبرند و گاه سنگ کودکی بازیگوش یادآور پرواز است.

    ————————————————————————–

    بخش دوم: روزی که خودم و در زمان مناسب و به صورت آگاهانه تصمیم به تغییر گرفتم.

    من از کار کردن در محیط کار جدیدم بسیار راضی هستم و چون تجربه کار قبلی و شرایط سخت رو داشتم همیشه قدر دان شرایط و همچنین خداوند مهربان هستم. حدود سه سال است که در این کار جدیدم مشغول ام و به علاوه شرایط خوبی که شرح دادم داشتن احترام فراوان و همچنین کار کردن با مدیران و پرسنل خوب و حرفه ای و همچنین شرایط یادگیری تجارب زیاد در این صنعت از دیگر مزایای آن است. و از آنجایی که کار من (صنعت قند و شکر) جزو صنایع مادر و اصلی به حساب می آیند امنیت شغلی نسبتا خوبی دارد و من موفق شدم ارتقا شغلی و حقوقی هم به دست بیاورم و به یاری خداوند ازدواج خوب و موفقی هم داشته باشم و همه اینها را مدیون لطف پروردگارم هستم. اما….

    اما اینجا درست همان نقطه ای ایست که من با خودم میگویم نیاز به پیشرفت بیشتر و بهتر دارم و باید سعی کنم کسب و کاری رو برای خودم راه اندازی کنم و من در شرایطی تصمیم به انجام این کار گرفتم که شرایطم خوب بود و از آنجایی که اعتقاد شدیدی به کار گروهی دارم با دوتا از دوستانم که آنها هم تجارب و مهارتهایی دارند و از نظر فکری به خودم نزدیک هستند تصمیم به ثبت و راه اندازی شرکتی در زمینه تاسیسات صنعتی و ساخت سازه های فلزی گرفتیم. باور کنید که در آن شرایط خیلی از دوستان نزدیکم به من میگفتند: « که تو که کار خوبی داری حتما خوشی زده زیر دلت ثبت شرکت رو میخوای چیکار ؟ اونم در شرایطی که اوضاع بازار کار آشفته است و فقط هزینه ثبت سرکت و چالش های بعدیش رو دستت میمونه و حرفهایی از این قبیل»

    اما من مصمم به انجام این کار بودم و این کار را هم انجام دادم چون باور داشتم اینجا همان جایی است که باید خودم تغییر آگاهانه و رو به جلو داشته باشم و از تجربه کار قبلی ام هم بسیار بهره بردم. به لطف خدای مهربان در مدت چند ماه موفق شدیم که چند تا کار تو یه شرکت برداریم و بعدازظهرها و روزهای تعطیل اونا رو انجام داده وتحویل بدهیم و در آمدش هم به نسبت کار خوب بود. الان ضمن اینکه فعلا کار قبلی ام رو حفظ کرده ام به چند تا پروژه بزرگ تر فکر میکنم. من ایمان و اعتقاد راسخ دارم که در این کار موفق می شوم و الان ابدا نگران موضوعاتی مانند تعدیل نیرو و یا تعطیل شدن کارم و مواردی از این دست نیستم و منتظرم تا در یک فرصت مناسب و زمانی که رونق لازم رو به کار جدید دادم از کار قبلی بیام بیرون. یاد گرفته ام که اهداف بزرگی داشته باشم و با قدههای کوچک خودمو به اونا برسونم چرا که معتقدم بزرگترین سفرها با اولین گامها آغاز میشوند و ایمان دارم که جهان منو به خاطر چالش جدیدم نحسین خواهد کرد.

    در طی همین مدت هم با گروه تحقیقاتی عباس منش آشنا شدم و تقریبا تمام فایلهای رایگان و یکی دوتا از کتب صوتی این گروه رو چندبار گوش دادم و فقط میتونم خداوند رو سپاس بگم و از آنجایی که اطمینان دارم که هیچ چیز در زندگی من اتفاقی رخ نمیدهد من این آشنایی رو بی ارتباط به تغییر باورهام و مصمم بودن در راه هدفم نمیدونم. این فایل فوق العاده بود خاصه محل ضبط آن و انسانهایی که با افکار و باورهای مختلف مدام در رفت و آمد هستند حس خوبی رو منتقل میکرد و به نظرم نمونه ای از دنیای در تکاپو و پیوسته در حال تغییر بود. از استاد خوبم جناب عباس منش هم که بی وقفه تلاش میکنه که بهتر زندگی کنه و جهان را جای بهتری برای زندگی دیگران قرار بده بسیار سپاسگزارم.

    ——————————————————————-

    بخش سوم: جمع بندی و نتیجه گیری

    1-همانگونه که جهان هستی از بدو خلقت و به وجود آمدن پیوسته در حال تغییرات بوده و از آنجایی که ما هم به عنوان بخشی از این جهان هستیم قاعدتا نیاز به تغییر در ما امری کاملا ضروری است.

    2-روند تغییرات جهان هستی به صورت تدریجی و تکاملی صورت گرفته است ما نیز میتوانیم به صورت تدریجی تغییرات را آغاز کنیم.

    3-این که ما به چه نوع تغییری نیاز داریم و یا اصلا نیاز به تغییر داریم یا خیر فقط و فقط به باورها و نگرش ما نسبت به آینده و جهان هستی (و به تعبیر زیبای استاد عباس منش به مدار و فرکانس ارسالی ما) بستگی دارد و هرچه باورهای ما قوی تر باشد نیاز به این تغییر بیشتر در ما احساس میشود.

    4-اولین قدم در راه تغییر میتونه این باشه که ما خودمون رو در شرایطی که تغییر دلخواهمون صورت گرفته ببینیم تا بتونیم با الهامات و انرژی مثبتی که دریافت میکنیم راه رسیدن به این تغییر رو بهتر پیدا کنیم.

    5-در راه تغییر باید به تغییرات بزرگ فکر کنیم اما از تغییرات کوچک شروع کنیم و ما در راه رسیدن به این تغییرات نیاز به وسایل و راه های خیلی پیچیده ای نداریم. فقط باید بخواهیم که تغییر کنیم و باید سپاسگزار این شرایط باشیم و به آرامش نسبی برسیم بعد تصمیم به تغییر بگیریم چرا که تغییری که از روی ناراحتی و عصبانیت صورت بگیرد محکوم به شکست است.

    6-کسی که به تغییرات در زندگی فکر میکند اهداف بزرگی دارد و تغییر و داشتن هدف با هم رابطه مستقیمی دارند و تا زمانی که تغییر نکنیم موفق به کشف استعدادهامون نمیشیم.

    7-با تغییر آگاهانه و درست (اگرچه در ابتدا سخت به نظر برسد ) و رسیدن به اهدافمون اعتماد به نفس خودمون رو هم افزایش میدیم و در مجموع زندگی ارزش خطرکردن و تغییرات را دارد.

    و در پایان به شخصه معتقدم که با نوشتن این متن ( و حتی تایپ آن) جدا از اینکه شانس شرکت در این مسابقه را دارم باورهای خودمو بیشتر و بیشتر در راه رسیدن به اهدافم تقویت کردم و این چیزی نیست جز : محکم شدن اراده در راه رسیدن به هدف.

    «اگر در راه رسیدن به هدف مصمم باشیم کاینات هم به یاریمان خواهند آمد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      غزل حیدری گفته:
      مدت عضویت: 1935 روز

      ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی

      نروم جز به همان ره که توام راهنمایی

      سلام به همه ی دوستای همفرکانسی عزیزمم

      اول از همه سپاسگزارم خداوندم که من را به این کامنت زیبا و پر از آگاهی هدایت کرد و هرلحظه به من یاد آوری میکند که مسیری که انتخاب کردم راه سعادت و رستگاریست

      از شما دوست عزیز تشکر میکنم که اینقدر زیبا توضیح دادین و اینقدر زیبا نتیجه گیری کردین و من مصمم تر شدم برای ادامه مسیر

      و همچنین از استاد عزیز و خانم شایسته گرامی هم سپاسگزارم که دستی از خدا هستند و اینقدر زیبا آگاهی های ناب را در اختیار ما میگذارند

      خدایا شکرت خدایا عاشقتمممم و سپاسگزار واقعا با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

      امیدوارم که در پناه یکتای بی همتا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    رضا رضایی گفته:
    مدت عضویت: 3781 روز

    سلام

    موضوعی که میخوام در موردش بنویسم مربوط میشه به اواخر فروردین امسال

    یه روز پنجشنبه آخر وقت درست لحظه ای که میخواستم محل کارم رو ترک کنم ازم خواسته شد که بعداز ظهر رو هم در محل کارم بمونم.در صورتی که من برای بعداز ظهر برنامه دیگه ای داشتم و نه از نظر اخلاقی و نه از نظرمالی امکانش نبود که برنامه بعد از ظهرم رو کنسل کنم.به مسئول واحدم گفتم که نمیتونم بمونم.اونم با یه کم شیطنت قبل از اینکه از نگهبانی محل کارم خارج بشم خبر رو به گوش مدیریت محل کارم رسوند.

    موقع خروج با نگهبانی تماس گرفته شد.مسئول دفتر مدیر پشت خط بود و با من کار داشت.بهم گفت مدیریت میگه بمون وگرنه پیگیری میشه و باهات برخورد میشه.با وجود اینکه مطمئن بودم که پیگیری میشه و باهام برخورد میشه با کمال آرامش گفتم ایرادی نداره.

    روال طبیعی اینه که من تو همچین موقعیتی باید نگران میشدم .شاید باورتون نشه اولین بارم بود با وجود اینکه تو همچین موقعیتی قرار گرفته بودم ولی حس آرامش عجیبی داشتم.

    تومسیر خونه تو سرویس که نشسته بودم با موبایلم تماس گرفته شد.مسئول حراست محل کارم بود.اونم که از طرف مدیریت محل کارم کوک شده بود با کمال ادب داشت به خیال خودش ازم زهر چشم میگرفت و میخواست یه جوری ته دلمو خالی کنه که از نصفه راه برگردم.

    ناگفته نماند من اصلا موافق کل کل کردن با مسئولین محل کارم و خرابکاری نیستم اتفاقا برعکس تو محل کارم خیلی هم وقت شناس و سازش پذیرم ولی ته دلم اصلا راضی نمیشد که برگردم.

    برای نموندن پیش خودم چند تا دلیل محکم داشتم .

    اولا موضوع موندن من اصلا حساسیت کاری نبود.میشد که موکولش کرد به دو روز دیگه یعنی شنبه.

    ثانیا نوع درخواست مسئول واحدم و مدیرم اصلا درست نبود و اصلا حتی از من نپرسیدن که چرا نمیتونی بمونی؟اصلا براشون مهم نبود و فقط میخواستن حرف خودشونو به کرسی بنشونن.

    خلاصه سه روز بعد از اون قضیه فیش حقوقی ماهیانه ام رو که گرفتم دیدم بدجوری پیگیری کردن.مبلغ450 هزار تومن از حقوقم که در اختیارات مدیریت بود کسر شده بود.

    روال معمول اینه که تو همچین موقعیتی آدم بترسه یا شدیدا معترض بشه یا شروع کنه به نفرین و ناله.

    مسئول واحدم آدم مذهبی ای بود ولی همیشه میگفت همه چیز ما دست ایناست و هر وقت دلشون بخواد میتونن به هر بهانه ای حقوقمون رو کم یا زیاد کنن یا حتی اخراجمون کنن و تا فیشم رو دید ،خواست در مورد موضوع صحبت کنه و انرژی وافکار منفی بده.بهش گفتم اصلا در موردش صحبت نکن.

    من این باور رو عملا به کار گرفتم اولا روزی رسان خداست.ثانیا ترس از غیر خدا شرکه.

    البته شفاها خیلیا این جملات رو تکرار میکنن ولی در عمل یه جور دیگه رفتار میکنن.

    من حتی قانون بخشش رو هم بکار گرفتم و حتی از مدیریت محل کارم ناراحت هم نشدم.یعنی قلبا بخشیدمش.

    همون روزا یه مقداری پس انداز داشتم و یه چند وقتی بود که با دوستم پیگیر خرید یه ملکی بودیم که متاسفانه یه مقداری کمبود نقدینگی داشتیم.

    شاید باورتون نشه فروشنده با وجود اینکه چند تا مشتری دست به نقد داشت و اصلا کوتاه هم نمیومد ملکش رو به ما فروخت.کلی هم باهامون راه اومد.

    ما با وجود این که نقدینگی مون کم بود تونستیم حتی بدون گرفتن وام اون ملک رو بخریم .

    الان که دارم این موضوع رو براتون تایپ میکنم همه چک هامون پاس شده و ارزش اون ملک در عرض همین سه چهار ماه بیش از دو برابر شده.(تجاریه)

    یعنی میخوام بگم از نظر اقتصادی کل این ده دوازده سالی که من کار کردم و پس انداز کردم به اندازه این معامله برام سود نداشت.

    نکته جالب این موضوع اینه که این معامله درست زمانی صورت گرفت که من قانون بخشش و سپاسگذاری و قدرت خداوند رو عملا و قلبا بکار گرفتم.یعنی شعارندادم.

    خدا رو شاکرم که من رو به این سایت هدایت کرد و من برای اولین بار تو زندگیم توصیه های استاد رو عملا بکار گرفتم.

    راستی یه چیز دیگه اون 450هزار تومن رو هم دو ماه دیگه واریز کردن به حسابم.جالبه که خودشون هم خیلی پیگیر کارم بودن که واریز بشه به حسابم.

    ناگفته نماند که هشت روز بعد از اون قضیه محل کارم هم از نظر جغرافیایی عوض شد.(همون شرکت ولی یه جای بهتر و نزدیکتر به محل زندگیم).

    شکر خدا دریافتی حقوقم هم نسبت به محل کار قبلیم چیزی در حدود 50 درصد افزایش یافت و نوع کارم هم خیلی بهتر شده.

    ساعت کاریم هم کمتر شده.

    خدا رو شکر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 217 رای:
    • -
      مهدی امیراحمدی گفته:
      مدت عضویت: 3787 روز

      خب خوشحال شدم که به این موفقیت رسیده اید . اما شرح ندادید عاملی که باعث شد آن روز سرپیچی کنید از حرف مسولتون چی بوده و اینکه هر کس از حرف مسولش سرپیچی کنه شروع یک تغییر رو در خودش ایجاد کرده ؟ این نه منطق دارد و نه اصول . میخواهیم بدانیم چه چیزی و یا ترمز های ذهنی شما چی بوده اون ها رو شرح بدین لطفا.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      صحرامی گفته:
      مدت عضویت: 2864 روز

      دوست عزیز بهتون تبریک میگم توحید عملی توی این تجربه‌تون واقعا مشهوده. خدا رو شکر میکنم که با افرادی مثل شما آشنا میشم و زیبایی جهان و آگاهی آدمای اطرافم رو بیشتر میبینم .من از دکمه‌ی نشانه‌ی امروز من استفاده کردم و به این صفحه هدایت شدم. اولش ذوق چندانی نداشتم چون فایلها و نظرات واسه چهار سال پیش بود ولی با خوندن نظر شما الهامات خیلی خوبی گرفتم و دو تا باور نازیبای خودم رو هم شناختم. امیدوارم الان موفقیت‌های بسیار بزرگتری رو کسب کرده باشین.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      الهام گفته:
      مدت عضویت: 2574 روز

      اقای رضایی از هفت سال بعد از کامنتتون سلام

      چقدر لذت بردم از این اعراض ایمان من مسعله ای داشتم که از دیشب میدونستم واکنش نشون دادن چ ب اون ادمها چ پیش خودم کلا اشتباه ولی دلم اروم نمیشد هدایت خواستم سوره نور اومد خوندم خوندم هیچ ارامش هیچ هدایتی تا اینکه رسیدم به جایی ک اخر معنی ایه ای گفته بود ببخشین و براشون طلب امرزش کنین کلا بی ربط بود ب نسبت معنی کل ایه ولی تو مغزم روشن شد چ اغ زد گفتم همینه جواب و الان هدایت شدم ب کامنت شما و ابی روی اتش شد باج ندادن ینی ایمان ب رب ینی امتحان

      برای خودم مینویسم تا باشه رد پا در سالهای اینده 🌱🌱🌱🌱

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      0000GOD0000 گفته:
      مدت عضویت: 3146 روز

      سلام به شما

      وقت شما بخیر

      من فعلاً در موقعیتی مشابه موقعیتی که شما تعریف کردید هستم و واقعاً نیاز داشتم که تجربه یک توکل به خدا، قدرت ندادن به دیگران و رها بودن را بشنوم. با خواندن متن شما به خودم گفتم: ببین همه چیز شدنیه، ببین قانون کار میکنه، ببین آدم هایی مثل خودت فقط با کنترل افکار شون تونستن به ظلم دیگران غلبه کنن.

      ممنون از اینکه تجربه تون را با ما به اشتراک گذاشتین🙏🌹

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      صفورا کوشککی گفته:
      مدت عضویت: 1180 روز

      سلام آقای رضایی عزیز

      کامنتتون برای سالها پیشه قطعا اانسانی با شخصیت شما الان به خیلی خیلی بالاتر از اونچه که تو کامنت نوشتید رسیده.

      کامنت شما برام پر از درس و نکته بود.که چطور باید برای خودم ارزش قائل باشم و به خاطر ترس از دست دادن کارم از خواسته هام نگذرم.آرزوی بهترینهارو دارم براتون.هر جا که هستید شاد موقع و ثروتمند باشید در پناه الله یکتا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      رضا زارعی گفته:
      مدت عضویت: 1035 روز

      سلام آقا رضای عزیز

      چقدر کیف کردم از خوندن کامنت شما و تحسینتون میکنم بابت این توانایی کنترل ذهن و این ایمانی که ساختین که در موقع برخورد با تضادی تونستین عالی ذهنتونو کنترل کنین آنقدر آرامش داشته باشین و بعدش هم به زیبایی و درعمل از ناخواسته اعراض کنین و برای اونایی که باعث این کار شدن دعای خیر کنی و ببخشیشون و بیای بنویسی و من لذت ببرم از تجربه ای که خلق کردین و جهان و جای بهتری برای زندگی کردین با این تجربه زیباتون که به خوبی قدرت قانون بخشش و قدرت آرامش رو به تصویر کشیدین برامون ،سپاس گزارم رضای عزیز

      در پناه الله یکتا همواره لحظاتت غرق در چنین آرامشی باشه .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      آمیتیس گفته:
      مدت عضویت: 4003 روز

      سلام آقای رضایی عزیز و ممنون بابت کامنت پر از درستون

      به نظر من یکی از مشهود ترین قوانینی که رعایت کردید قانون احساس لیاقت هست. یعنی شما خودتون رو لایق میدونستید که باید طی مراحل اداری ازتون بخوان اضافه کار بایستید یا حداقل اگر اینطور هم نیست میتونه این درخواست محترمانه تر انجام بشه و چون اینطور نبود به هیچ عنوان نپذیرفتید که زیر بار برید و این احساس لیاقت وقتی شکل بگیره تو ذهن آدم دیگه به خیلی جاها میرسونه آدمو.

      و قانون بعدی که عالی و فوق العاده انجام دادید قانون بخشش هست. بهتون تبریک میگم دوست عزیز برای به کارگیری درست و به موقع قوانین و امیدوارم تجربه ی زیبای شما برای من هم درسی باشه تا بتونم در موقع لزوم انجامش بدم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    امین غلامی گفته:
    مدت عضویت: 3611 روز

    به نام خدای رزاق

    با عرض سلام و خسته نباشی به استاد عباس منش

    به امید اینکه این مطالبی که میگم بدرد همه یا حداقل بعضی از کاربر ها بخورد.

    من شاید در زمان کنکور با کم کاری ها و خوش گذرانی نتونستم نتیجه ای خوبی بگیرم واسه همین با بعضی از دوستام که نه تنها منو کمک نکردن بلکه به بدتر شدن شرایط من شدن و من تصمیم گرفتم که از ان ها دوری کنم.

    از اون به بعد که نتیجه خوبی نگرفتم یک تجربه شد واسه من . بعد در انتخاب رشته دانشگاه بین دو رشته مکانیک دانشگاه ازاد و علوم نظامی در دانشگاه پلیس و استخدام در نیروی انتظامی راه سختر را انتخاب کردم یعنی ادامه تحصیل در رشته مکانیک چون آیندم را آن رشته میدیدم و درس را جدی گرفتم و به درس هام خوب خوندم ولی باز هم این منو راضی نمیکرد و این را میدیم که درس تنها کافی نیست و اقدام به شرکت در مسابقات سازه های شناور کردم و تونست مقام اول به دست بیارم.

    و بعد ان چون علاقه به رباتیک داشتم رفتم به کتابخانه و چند تا از کتاب های رباتیک گرفتم شروع به خواندم انها کردم و در اوایل تابستان با یک نفر در یک شرکت رباتیک اشنا شدم و بعد ان فرد واسه من کاری جور کرد و تدریس رباتیک کردم باز هم این منو خوشحال نکرد و بعد دو ماه کار دیگه ادامه کار ندادم با شروع ترم دانشگاه با دیدن اعلامیه عضو گیری تیم رباتیک دانشگاه اقدام به حضور در آن کردم و در مصاحبه به راحتی قبول شدم و بعد ان شروع به دادن یک طرح پژوهشی کردیم و دانشگاه از ما حمایت کرد (در صورتی که حمایت خوبی نکرد و در کار اذیت های کرد) و این کار تمام شد .

    این باز این منو راضی نمیکرد که یکی از دوستام چون علاقه منو دیده بود منو به نخبگان جوان معرفی کرد و در 8 اردیبهشت مصاحبه دارم که اگه قبول شوم راه بزرگی جهت کار های پژوهشی و صعنتی دارم اگر هم قبول نشم این پایان کار نیست و من باز به بیشتر خواهیم ادامه میدهم و علاوه بر این کار به دنبال ثبت کردن نظریه هام هستم.

    من در این مسیر

    من از دوستم سعید که با دادن انگیزه به من با حرفاش مسیر زندگی منو عوض کرد و از همه کسانی که این مطلب را خوندن ممنون هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای: