می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 29
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-20.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-08-14 09:38:012024-06-08 20:59:00می خواهی جزو کدام گروه باشی؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام . من الان دارم در دوران بد زندگیم را سپری میکنم بیکاری بیماری پدرم شرایط بد مالی واینها همه نشانه های جهان است که من باید تغییر کنم من تازه فهمیده ام که باید روی هیچ انسانی حساب باز نکنم و فقط روی خدا و بعد خودم و بابت این فایل از استاد سپاسگذاری می کنم چون من را به فکر فرو برده است
ببخشید که متنم چند تیکه شد آخه اینترنتمون کمی مشکل پیدا کرده در هرحال اللان در زمینه کاری ام وقتی اوضاع خوب است سعی میکنم راهی پیداکنم که بهتر بشه بخاطر همین هست که بسیار موفقم
در پایان از محصولات عالیتون سپاسگذارم خیلی به من کمک کرد و ازش ایده گرفتم . و خوشحالم که یک نفر دیگه پیداشد که من را درک میکنه و به چالش کشیدن خود را کار مثبتی میدونه و وقتی شرایط خوب میشه راکد نمونه. استاد فقط شما میتونید این رابفهمید اوضاع که خیلی خوب میشه خسته ام میکنه من را فاسد میکنه حس میکنم مرداب شدم من میخوام اقیانوس باشم
وبا کمک محصولات شما میتونم سریعتر به خواسته ام برسم
موفق باشید
با عرض سلام و خدا قوت
سال تحصیلی گذشته بود که توی امتحانات نوبت اول برای اولین بار معدل 18 اوردم و خیلی ناراحت شدم. نه بابت نمره واسه اینکه درسام ضعیف شده بود و به خودم گفتم رضا تو باید تغییر کنی. واسه این تغییر هر کاری کردم. دور اینترنت رو برای مدتی خط کشیدم و حسابی تلاش کردم. تا اینکه تغییرات رو توی خودم احساس کردم و نوبت دوم توی مدرسه اول شدم و معدلم هم به نوزده و خورده ای رسید. این بهترین موقع برای تغییر بود و احساس میکنم اگه اون موقع تغییر نمیکردم الان نمیتونستم رشته ی دلخواهمو انتخاب کنم و موفق بشم.
چند ماه پیش وقتی که تنبلی منو از پای در آورده بود حسابی به مشکل خوردم. سرما خورده بودم شدید و میدونستم که بیماری پاسخ باور های نادرست منه. خیلی مشکلات داشتم و اون موقع بود که جهان من رو وادار به تغییر کرد.
با سپاس
با سلام و درود فراواوان خدمت استاد عزیزم عباسمنش…
در پاسخ به سوال پرسیده شده عرض کنم که تغییری که اینجانب در زمان مناسب در زندگی خود ایجاد کردم بعد از آشنایی با سایت استاد عباسمنش و عمل و باور کامل به گفته های ایشانبود که عامل تغییر شور و اشتیاق و گرفتنن انرژی زیاد از یک محرک که ندای درونم را هشیار و بیدار کرد. و در پاسخ به سوال بعدی و عامل تغییر توسط سختیهای جهتن آن بود که حدود یکسال پیش قبل از آشنایی با این سایت …علی رغم میل باطنیم و عدم خود باوری اقدام به همکاری با فردی خاص در زمینه کاری کردم که از همان ابتدا تا انتها مورد سوئ استفاده کاری قرار گرفته بودم و تا اینکه دیگر تحمل فشارهای روحی و عصبی از ناحیه ایشان در خصوص کار رو نتوانستم تحمل کنمو با مشورت یکی از همکاران خوبم توانستم به خوبی از مهلکه خلاص شوم وعامل این تغییر ان بود که نتوانستم فشارهای روحی و عصبی از ناحیه ایشان و نیز سوئ استفاده ایشان از موقعیت بنده را تحمل کنم.
درود و صد درود بر فرشتگان پاک خداوند…
سلام بنده غریب زاده هستم درموردتغییراتم میگم
بزرگترین وسخت ترین مثالم این بودکه بزرگترین ضربه ی زندگیم رابهم زداز11سالگی تا18سالگی توموازییکی کارمیکردم توسالهای آخرفشارزیادی به خودم آوردم وسخت وسنگین کارمیکردم چندبارصاحب کار-همکاران وخانواده ام گفتندکمتروسبک ترکارکن اماحرف توگوشم نمی رفت هرروزنشانه های آسیب سنگینی کارتوجسمم خودشونشان میدادباپادردوکمردردو…اینقدرپیش رفت تازمانی که مهره های کمرم جابه جاشدودیگه نتوانستم به این کارادامه بدهم دکتررفتم گفت سوارموتورهم نشو امابازم سوارموتورسیکلت میشدم وتغییرشغل دادم یه کم اوضاع کمرم بهترشداماتوبازتوکارجدیدهم گاهی سرم داغ میکردوخیلی سنگین کاری میکردم دیگه به جایی رسیدم که دیگه روزی شدنتوانستم راه برم ازکمردردونتونستم موتورسواربشم واوضاع جسمانی ام خیلی وخیم شدوبه شدت لاغرشدم واین شدکه به نقطه عطف رسیدم وگفتم دیگه کاروفعالیت سنگین نمیکنم ویعنی نمی تونستم انجام بدم واین شدکه توکارویزیتوری رفتم ودیدم که انگاردرآمدش ازعمله بودن بهتراست وتصمیم قطعی گرفتم که دیگه کارسنگین وکارگری نکنم
*ازبچگی تاحدود18و19سالگی گناهان خیلی کوچک زیادی میکردم که ازنظرخیلی هامعمولی وطبیعی وعامه بوداماازنظرخودم وخداگناه گناه بودواست این روال ادامه داشت تاوقتی که احساس کردم این زمینه سازگناهان بزرگتراست وچندبارباعث آبروریزی شدوخیلی خوارشدم این شدکه تصمیم گرفتم که پاک شوم این روال پاکی تاچندسال ادامه داشت ولی بازم یه سری خیلی ریزترکه اصلابه نظرم نمی آمدراهم ازنوروز94تابه حال کاملابه لطف الله کنارگذاشتم به این دلیل که استادعباس منش تودوره آنلاین هدفگذاری گفت که طوری باشیدکه هرلحظه اگرمردیدناراحت ونگران چیزی نباشیدوآرامش داشته باشیدوخیالتون راحت باشه که بهشت میریدواین واقعااحساس خوبی بهم دادومیده واین ثواب ودعاش همیشه به حق استادگرامی مون عباس منش میمونه خداپدرومادرشوبیامرزه
_استادالان ساعت8میشه ومن ازقبل ظهرتابه الان وقت گذاشتم که مثالهام راتوچک نویس بنویسم وبعددرسایتتون واردکنم دیرشدودرواردکردن نظرات هم واقعامشکل پیداکردم وازطریق لپ تاپم نتونستم نظرواردکنم وازطریق گوشیم دارم اینهارومیفرستم استادبقیه اش راهم تاچندین دقیقه بعدمینویسم وواردسایت میکنم امااونهاراهم جزقبل ساعت8حساب کنیدچون هم وقت گذاشتم وهم تلاش کردم اماخب عقب موندم واین حتی برای خودتون هم اتفاق توآماده کردن فایلهاافتاده لطفابعدی هاراهم که میفرستم جزمسابقه حساب کنید
با سلام
میخواستم راجع به سوالی که آقای مطرح کردن تجربه ای که با تمام وجود لمسش کرعباسمنشلمسشو بگم..
1_چه تغییری رو در زمان مناسب در زندگی خود ایجاد کردید؟
_من توی زندگیم تقریبا خیلی چیزها داشتم.از جمله پول کافی که البته از نظر کسای دیگه کافی بود و از نظر خودم یه چیز معمولی بود و من همیشه دوست داشتم همه چیز در حد وفور تو زندگیم باشه نه فقط در حد معمول..به همین خاطر تصمیم گرفتم قبل از اینکه همین نعمت های معمولی ازم گرفته شه دست به عمل بزنم و زندگیم رو تغییر بدم..برای اینکار رفتم سراغ بسته ی قانون آفرینش آقای عباسمنش..چون میدونستم ازین طریق میتونم یه تغییر اساسی تو همه ی جنبه های زندگیم ایجاد کنم..بعد از استفاده ازین پکیج موقعیت های شغلی فوق العاده تو زمینه ی کاری برام پیش اومد که شگفت زدم کرد.من عاشق ورزش هستم..همش تو فکر این بودم که سراغ چه شغلی برم که هم کار مورد علاقمودرامد انجام بدم هم ازشدرامد خوبی داشته باشم..که کار تو باشگاه به ذهنم اومد..بعد ازون من کار خاصی انجام ندادم،شرایط و اشخاص وارد زندگیم شدن و بهم پیشنهاد کار تو فروشگاه های ورزشی و باشگاه هارو دادن..این اتفاقا فقط با یه تصمیم ذهنی و صبر اتفاق افتاد.
2_چه زمانی جهان با سختی و مشکلات فراوان شمارا مجبور به تغییر کرد؟
تا چند سال پیش من بااینکه عاشق ورزش بودم ولی تنبلی میکردمو برای تناسب اندامم ورزش نمیکردم..تا وقتی اضافه وزن به سراغم اومدو من با دیدن هر آدمی اعتماد به نفسم کم و کمتر میشد و بدتر ازون اینکه همه ی لباس هایی که دوس داشتم بخرم اندازم نمیشداورترین و این زجر غذاییماورترین چیزی بود که برام اتفاق افتاده بود..اون موقع برای رسیدن به وزن ایده آل مجبور بود خیلی چیزهارو تو وعدغذاییم برای مدت طولانی قطع کنم و گرسنگی بکشم تا به وزن ایده الم برسم..
نمیتوانستم محدود باشم دوست داشتم آزادی عمل داشته باشم و ایده هایم را اجرا کنم میگفتم این اوضاع به ظاهر خوب فقط من را از اهدافی که در سر دارم دور میکند هدف من کار آفرینی است . و این حرفها را فقط و فقط پدرم درک میکردند. دیگرا ن من را مسخره میکردند و احمق و ناسپاس میدانستند و لی من بدون اینکه بدانم چه کاری را میخواهم از خدا میخواستم من را بسوی شغلی که عاشقانه در آن بتوانم کار کنم هدایتم کند
هفت ماه بعد در اسفندماه سال85 رمانی که پسرم شش ماهه بود برادرم که کارگاه النگو سازی داشت با من تماس گرفت و گفت با شاگردم جر وبحث کردم و بیرونش کردم . میتوانی چند روزی برای کمک کردن به من بیایی؟ شب عیده و سرم خیلی شلوغه…… برای اولین بار بود که پایم را توی کارگاهش می گذاشتم و هنوز چند ساعتی از ورودم نگذشته بود که یک ایده خوب در مورد رنگ کردن النگو ها به ذهنم رسید و به او گفتم اول مقاومت کرد ولی با اصرار من پذیرفت و بسیار مورد استقبالش قرار گرفت و تشویقم کرد. به خودم گفتم خودشه این همون کاری است که میخواستم در مسیرش قرار بگیرم . چند روز بیشتر نگذشته بود که آنچنان با علاقه کار میکردم و بر همه امور مسلط شده بودم که برای برادرم هم شگفت انگیز می نمود. سپس باهمسر مهربان صحبت کردم و او که تا آن زمان صاحب یک مغازه لوازم خانگی بود را قانع کردم که با من همراه شود و در کمال تعجب همگان من که فقط برای چند روز کمک به آنجا رفتم آنقدر ابتکار و علاقه از خودم نشان دادم که به پیشنهاد برادرم با او شریک شدیم
اوضاع خیلی خوب بود و کارگاه برادرم با وجود من و همسرم و استخدام چند کارگر بسیار پررونق شده بود . در همین اوضاع و بعد از دو سال شراکت با او گفتم وقتشه که جدا بشم . اوضاع در آن موقع بسیار عالی مینمود ولی به من الهام شده بود که باید جدابشم ر این مدت تمام درآمدمان را صرف خرید طلاکرده بودیم وهیچ پولی برای خرید دستگاههای اولیه کار النگو سازی که در آن زمان حداقل ده تا پانزده میلیون تومان بود نداشتیم و از طرفی نمی خواستیم به مو جودی طلادست بزنیم و یا از پدرم یا پدر شوهرم که هردو بسیار ثروتمند هستند کمک بگیریم به خودم گفتم همون خدایی که به من الهام کرده باید الان جدا بشم خودش از عالیترین راههای خودش وسایل مورد نیاز را برایمان جور میکند.
و شگفتا که در مدت کمتر از نه ماه و از عالیترین راههایی که برای کسی که در این زمینه است قابل باور نیست وسایل لازم بر ای کارمان با نظم و ترتیب خاص برایمان جور میشد و در مواردی صاحبان وسایل خودشان بدون اینکه ما درخواستی مستقیما از ایشان کرده باشیم وسایلشان را به ما امانت میدادند
…..خلاصه مجال پر گویی نیست ولی این تجربه شخصی خودم بود .گویی برایم عادت شده که الان هم وقتی شرایط برایم عالی میشود خودم را به چالش میکشم و میگو یم چه کنم که از این عالیتر شود. هرچند اطرا فیان مسخره میکنند،مقاومت میکنند یا میگویند ولش کن مثل باباش بی کله است . اصلا حرف مردم برام مهم نیست که با تعجب میگویند یک خانم.؟؟؟؟؟؟؟ مسیدل یه کارگاه طلا سازی؟؟؟؟؟؟؟ آخه میدونید برعکس من که خیلی شیطونم شوهرم خیلی آروم و کم حرفه و من در بازار از ایشون شناخته شده ترم
به نام خداوند مهربان
با سلام و درود خدمت استاد و گروه تحقیقاتی ایشون و شما دوستان
می خوام از دو تغییر صحبت کنم البته تغییرات زیاد دیگری هم داشته ام چه به اجبار چه با اختیار ولی این دو تغییر اثرات بسیار ژرفی و درس های ارزنده ای برای من در کل زندگی داشته
1-دوران دبیرستان به اتمام رسید و با اینکه درسم خوب بود ولی کنکور را بصورت خیلی جدی دنبال نمی کردم ودر سال اول با رتبه ای متوسط قبول شدم ولی در انتخاب رشته قبول نشدم و در اون سال به خدمت سربازی اعزام شدم
به محض اینکه وارد پادگان شدم و دوره آموزشی ما شروع شد متوجه شدم که چه اشتباه بزرگی مرتکب شده ام و ای کاش درسم را به صورت جدی دنبال کرده بودم و الان بجای اینکه اینجا با این شرایط باشم در دانشگاه مورد علاقم مشغول تحصیل بودم ولی خب دیگه دیر شده بود و من در حصرت گذشته
اینقدر شرایط آموزشی سربازی سخت بود که هر لحظه این موضوع بیشتر برام تداعی می شد به طوری که تصمیم گرفتم در اون شرایط درس بخونم
شروع کردم به خوندن حین پست دادن در صف انتظار برا غذا زمان های استراحت قبل از خواب در آسایشگاه در شرایطی که بقیه از فرط خستگی در حال استراحت و خواب بودندو من در حال درس خوندن
و تونستم اون سال با رتبه ای به مراتب عالی تر از سال قبل و با تخصیص زمان خیلی کمتر در دانشگاه قبول بشم
ولی اثر ارزشمند آن به خاطر اعتماد به نفسی بود که برام ایجاد کرد که در شرایط بسیار سخت در سرما خواب آلودگی خستگی و… در صورت داشتن انگیزه می توان درس خوند و پیشرفت کرد.
2-بعد از سربازی در یکی از صنایع زیر نظر وزارت دفاع مشغول کار شدم.در قسمت مونتاژ هواپیما
اوایل احساس خیلی خوبی داشتم. یک کار اسم و رسم دار. تکنولوژی روز دنیا. حقوق خوب و …
ولی بعد از سه سال احساس کردم اینجا جای من نیست. بخاطر محدودیت . عدم پیشرفت شخصی و مسائل دیگه
خیلی دوست داشتم از این کار خارج بشم ولی بعد از اینکه ازدواج کردم و همچنین رسمی شدم دیگه باورم شد که باید در همین کار ادامه بدم
ولی باز دوباره تصمیم گرفتم که تغییر کنم و شروع کردم به خوندن کتاب های موفقیت و گوش دادن به سخنرانی هایی در این زمینه
تا اینکه متوجه شدم که امکان انتقال از وزارت دفاع به وزارت آموزش و پرورش هست.
به قسمت اداری شرکت مراجعه کردم و اون ها بهم جواب رد دادند و گفتند اصلا امکان پذیر نیست و موافقت نمیشه
ولی از اونجا که من تصمیم خودم را گرفته بودم نا امید نشدم و حدود ده ماه دائم پیگیر بودم و همیشه جواب رد میشنیدم تا اینکه به صورت خیلی معجزه آسا راهی باز شد و مکاتبات بین دو وزارت شروع شد و در کل حدود یکسال و شش ماه این پروسه طول کشید
در حین اون خیلی اذیت شدم.دائم در حال رفت و اومد بودم حتی تا وزارت آموزش و پرورش رفتم. خیلی جاها به تمسخر می گرفتند حتی نزدیک بود برام دادگاه نظامی بگیرن
ولی ناامید نشدم تا بالاخره تونستم انتقال بگیرم و کاری که همه می گفتند امکان نداره بالاخره به سرانجام برسه.
جالب اینکه حتی قسمت اداری شرکت هم باورشون نمیشد و وقتی من جواب آخر موافقت را از وزارت دفاع گرفتم با ابهام و تعجب به من نگاه می کردند
و الان هم دوباره تصمیم دارم تغییر کنم
با اینکه شرایطم در آموزش و پرورش خیلی خوبه و جای پیشرفت دارم ولی می خوام برا خودم آزاد باشم و برا خودم کار کنم و این تصمیم را حدود هشت ماهه که بصورت جدی دارم دنبال می کنم و مطمئنم با یاری خداوند موفق می شم.
با سپاس فراوان از استاد عباس منش و گروه ایشون ک واقعا در این چند ماه ک من با ایشون آشنا شدم واااقعا مطالب بسیار ارزنده ای را یاد گرفتم.
با عرض سلام و ادب و احترام خدمت تمامی دوستان
من در یک خانواده پرجمعیت و کم درآمد در شهرستان بزرگ شدم و زمانی که با وجود مشکلات فراوان دبیرستانم تمام شد تصمیم گرفتم که تغییر کنم و با تلاش زیادی که برای قبولی در کنکور انجام دادم قبول نشدم و فردای روزی که کنکور دادم تصمیم گرفتم از خانواده و شهر خودم مهاجرت کنم و زندگی را خودم بسازم برای همین خانواده خودم را ترک کردم و به تهران آمدم. وارد شهر شلوغی شدم که هیج جای آن را نمی شناختم و به تنهایی و با پس انداز خیلی کمی که خودم جمع کرده بودم به دنبال کار گشتم و خدا رو شکر چند کار را شروع کردم اما چون هیچ کدام از آن کارها من را راضی نمی کرد با وجود ترس زیاد کارم را عوض می کردم و به دنبال یک کار بهتر می گشتم. سرانجام بعد از 9 ماه کارهای خیلی سخت از جمله کار در مترو حسن آباد و کارهای ساختمانی و کارت پخش کنی و ….. سر از یک موسسه آموزشی زبان در آوردم و در سمت آبدارچی و خدماتی مشغول شدم. چون این موسسه تازه اول کارش بود و من به چشم یک دانشگاه به محل کارم نگاه کردم و خیلی زود کلاسهای آموزشی زبان را شرکت کردم و کامپیوتر را نیز یاد گرفتم و تقریبا هر دوره ای که کلاس تشکیل می شد شرکت می کردم. و بعد از چند وقت با دادن مشاوره به مدیر در جهت پیشرفت موسسه کار کردم طوری که از 120 شاگرد به 3500 شاگرد رسید و من نیز با نشان دادن توانایی ام سمت خودم را ترفبع دادم و در سمت کامپیوتر و حتی حسابداری و مشاوره آموزشی کار کردم. بعد از همه این پیشرفتها باز هم راضی نمی شدم. چون باورم این بود که میتوانم بیشتر از اینها پیشرفت کنم و علاقه ای نداشتم که مداوم در یک کار ثابت بمانم حتی اگر کار دولتی بهم پیشنهاد می دادند حاضر نیودم قبول کنم. میخواستم بطور رسمی وارد دانشگاه شوم اما بدلیل سربازی نرفتنم موفق نشدم وارد دانشگاه شوم و حتی دوبار فراگیر پیام نور قبول شدم اما نرفتم. با وجود اینکه اختیاراتم در این موسسه بیشتر شد و خودم همه کارهای خودم را مدیریت می کردم. تصمیم گرفتم کارم را تمام کنم و برای خودم کسب و کار داشته باشم با وجود مخالفتهای مدیریت موفق نشدم و شرط گذاشتم که نیمه وقت ادامه بدم. و برای همین نصف روز به دنبال کارهای خودم بودم. و توانسته ام تجربه های دیگری را در سایر زمینه ها بدست بیاورم اما باز هم این کارها من را راضی نمی کرد. چون تغییر در خون من است. اصلا نمی توانم بیکار باشم یا اینکه در یک کار بمانم. خوشبختانه موفق شدم که با وجود ایده های مختلف در مورد کسب و کار به یکی بچسپم و یکی از ایده هایی که مورد نیاز جامعه است عملی کنم و خدارو شکر در اول کارم هستم و پیشرفتهای خیلی خوبی داشته ام.
با وجود اینکه در مورد تغییر در زندگی و زمانهایی که جهان و شرایط و محیط ما را وادار به تغییر می کند بحثهای زیادی میشود کرد اما من همیشه سعی کرده ام قبل از اینکه اوضاع بدتر شود تغییر کنم چون زندگینامه افراد موفق را که مطالعه می کردم متوجه می شدم که تا آخرین لحظه تلاش کرده اند و تسلیم جهان نشده اند و خودشان خواستار تغییر بوده اند و ما باید آنها را الگوی خودمان قرار بدهیم. مثل ناپلئون هیل و خیلی های دیگر.
این را عرض کنم که به تنهایی تمام مسائل مربوط به زندگی شخصی را خودم انجام داده ام. و حتی به تنهای خانواده تشکیل داده ام و حتی برای ازدواج هم به تنهایی و بدون کمک از هیچ کس و با شکستن خیلی از سنتهای فرهنگی این کار را انجام داده ام و به خودم افتخار می کنم.
از 20 سالگی تا بجال همیشه کتایهایی در زمینه موفقیت مطالعه می کردم و همیشه می خواستم و می خواهم که موفقیت بیشتری در زندگی داشته باشم و با امید به خدا و توکل به او و توانایی هایم راهی را برای خلق خدا هموار کنم تا بتوانم تاثیر مثبتی در زندگی مردم گذاشته باشم و در تاریخ بشریت جاودان بمانم.
به نام لبخند آفرین یکتا
با سلام خدمت استاد عزیز و دوستان موفق
من قبلا بدون اینکه چیزی از روانشناسی بدونم بارها امتحان کردم که هر بار عادتی را ترک کردم باورهایم هم عوض می شد مثلا من معتاد به آرایش کردن بودم اما یه روز تصمیم گرفتم که یه بار میخوام برم بیرون آرایش نکنم قبل از آن فکر می کردم اصلا بدون آرایش کردن نمیشه رفت بیرون.اولین بار خیلی برام سخت بود اما این قدم را برداشتم و تمام اون زندان فکری ای که برای خودم ساخته بودم خراب شد و حتی خداوند مرا به سمت چادر با رویاهای صادق راهنمایی کرد و من الان تمام باورها و اعتقاداتم عوض شده اما به نظر من حتی زمانی که مجبور به تغییر می شویم اگه مقاومت نکنیم درهای خیر زیادی باز میشن البته که اگه خودمان زودتر به فکر تغییر باشیم نورعلی نوراست من نعمت های فراوانی از طرف خداوند به خاطر این تغییر دریافت کردم.خدایا عاشتم .خدا قوت استاد عزیز