می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-20.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-08-14 09:38:012024-06-08 20:59:00می خواهی جزو کدام گروه باشی؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
((به نام آنکه عهدش وفاست ))
بخوانید پشیمان نخواهید شد.!!
در آغاز تقدیم به حضرت دوست ، که هر آنچه داریم ازاوست
وسپاس از استاد مهربان ، که مرا در لحضات سختی ، همراهی بود به انداره ی همه هستی
وباعث شد به خود ببالم از این مهم و حضرت عشق را تا ابد سپاسگذار باشم که راهنمایی چون استاد عباس منش دارم .
سلام بر ره پیمایان هم فرکانسی
من امروز که قصد نوشتن کردم ، حدود 5سال است که با قوانین هستی آشنا هستم .
همیشه دوست داشتم متفاوت از دیگران باشم واین تفکر من باعث شد تا بصورتی شگفت آور با قوانین آشنا شوم . روز جمعه بود که با همسرم در خانه مشغول استراحت بودیم که درب منزل درزدند وگفتند که طرح مطالعه رایگان در حال اجراست ، ما 10کتاب به شما میدهیم شما مطالعه کنید ، بعد از یک هفته مجدد مراجعه میکنیم وکتابی را که دوست داشتید را میتوانید بر دارید وپولش را پرداخت کنید ، ودر بین 10کتاب ، کتاب راز خانم راندابرن بود ، واین شد باب آشنایی من با اسرار وقوانین هستی ، خیلی خیلی دوست داشتم که بیشتر وبیشتر بدانم ، به سراغ اینترنت رفتم وفیلم راز را دانلود کردم ، کتاب راز را بارها وبارها خواندم وهر دفعه سوالات بیشتری برایم ایجاد میشد ، وبا خود میگفتم اینها خیلی خیلی کلی صحبت میکنند ، داستان نباید به این سادگی که در این کتاب بیان میشه باشی ، به نظرم خیلی خیلی کلی صحبت میکردند وبه نا به دلایلی وارد جزئیات نمیشدند . ووقتی در مدار درست قرار گرفتم هر روز نشانه هایی ظاهر میشد ، کتابهای مختلف ، آدمهایی که از قوانین مطلع بودند ، ونکته خیلی خیلی جالب اینجاست که کتابها زندگی من را به کلی نابود کردند ، آره تعجب نکنید نابود کردند. کار به جایی رسید (از بعد مالی ) که من عید 93 موقع سال تحویل حتی 100تومن پول توی کل زندگیم نداشتم ، پسرم ازم ماهی قرمز خواست ومن 1000تومان نداشتم که براش ماهی قرمز بخرم ، به بن بست مالی رسیدم فقط بخاطر اینکه اشتباه متوجه شده بودم منظور کتابها را ، واین به دلایل زیر بود :
1- تنبلی خودم
2- کلی گویی کتابها
3- و اینکه حتی یک کتاب هم از یک نویسنده ایرانی نبود که خیلی قوی و بهتر از نویسندگان خارجی بتونه قوانین رو برسی و ارائه کنه .
4- واینکه من آدم مذهبی بودم ، وبعضی از نوشته های این کتابها با عقاید من منافات داشت . وخیلی خیلی دوست داشتم یک فرد مسلمان که هم مذهب من باشه پیدا کنم که بتونه جواب خیلی از سوالاتم رو بده .و در رابطه با این قوانین تحقیق کرده باشه . افراد زیادی بودن وکتابهای فارسی زیادی هم بود ولی همگی مباحث مختلف رو انجام میدادند، وکنارش اشاره کوچکی به قانون جذب و کائنات میکردند ، دنبال کسی بودم که حرفه ای این کار باشه وفقط روی قانون جذب تمرکز کرده باشه .
وقتی کتاب خانم اسکاول شین رو خوندم ، خواستم تغییر کنم ودرست به کلمه کلمه کتاب عمل کنم ،از لحاظ معرفتی وعرفانی فوق العاده رشد کردم ولی از لحاظ مالی ورشکسته شدم ، !!؟؟؟؟ خانم شین توی کتابش میگه که نباید حتی یک ریال پس انداز کنید ونگران آینده باشید باید ذهنتان ثروتمند باشه نباید به کمبود پول فکر کنید هر چی پول دارید خرج کنید ونگران آینده نباشید . بهترین چیزها را بخرید و مطمئن باشید که جاش پر میشه ، من هم همین کار رو کردم وتمام پولهام رو خرج کردم ، واین شد که حتی یک 100تومانی پس انداز نداشتم ، وشب عید 93 وررشکسته شدم ومجبور شدم ماشینم رو بفروشم .و مدام منتظر این بودم که بدون زحمت پول توی کارت بانکیم بیاد ، همیشه تصور میکردم یه روز صبح که از خواب پا میشم میرم کارتم رو میکشم ومیبینم که 1میلیارد توی حسابم هست ، واقعاً که دیوانه بودم . نمیدونستم خدا قوانین ثابتی داره وهیچوقت دلش برام نمیسوزه ، واگه من مطابق با قانونها عمل نکنم هیچوقت اتفاقی در زندگی ام رخ نخواهد داد.
یه کم برگردیم به عقب ، اینجاش خیلی جالبه : وقتی کتاب راز رو خوندم خیلی حال کردم (آدمهای تنبل همیشه میخوان بدون زحمت به چیزی برسن ، خودم رو میگن ) دیدم توی کتاب نوشته دنیا عین کاتالوگ هسته فقط ورق بزن بگو چیو میخوای یعنی درخواست کن و با ایمان کامل منتظر دریافت باش ( مثل همون پسر بچه هه توی فیلم راز که به چرخ فکر میکنه و یهو پدر بزرگش همون چرخ آرزوهاشو میخره براش میاره )، منم شروع کردم به تخیل وتجسم اینکه توی فلان مسابقه برنده میشم و پولدار، چقدر از روزها رو توی ماشین مینشستم و ساعتها باور کنید ساعتها به این خیال که اگر تجسم کنم بدست میارم سپری میکردم ووقت با ارزشم رو هدر میدادم . چند سالی به این منوال گذشت ولی من کوتاه نمیومدم اول خانم من با حرفهایی که میزدم در مورد قوانین جذب موافق بود ولی بعد از چند سال که من فقط حرف میزدم وعمل نمیکردم دیگه حرفهام رو باور نداشت ، کار به جایی رسید که زندگی م داشت از هم میپاشید ، ماشین رو فروختم خوردم ، خونه رو فروختم خوردم ( این چند سال بیکار بودم و فقط تجسم میکردم که پولدار شدم ) ، 1سال شد که توی خونه نه گوشت داشتیم نه مرغ ، فقط وقتی خونه پدرر من یا پدر خانمم میرفتیم میتونستیم گوشت ومرغ بخوریم . در این چند مدت 2 تا بچه دیگه هم خدا بهمون داده بود ، ولی من همچنان نمیخواستم عوض بشم و باور کنم که باید تلاش کنم ، 3تا شرکت با دوستام ثبت دادیم ولی به 2 ماه نشده جمعشون کردیم چون تفکرم که همون بود فقط کارم رو عوض میکردم غافل از اینکه باید خودم رو عوض کنم نه شغلم رو .
پر حرفی کردم معذرت میخوام ، ولی ولی اینقدر از خدا خواستم که یه نفر رو بهم معرفی کنه که بتونه جواب سولات منو بده چون خودم هم فهمیده بودم که یه جای کار اشکال داره و میدونستم هم که تنبلی خودمه ولی باز هم نمیخواستم تغیر کنم تا اینکه یه روز توی اینترنت سرچ کردم در مورد موفقیت مالی واینکه چگونه زندگی مالی ام رو تغییر بدم که کلیپ استاد رو دیدم کلیپ اول3برابر کردن ثروت همون کلیپ که استاد توی ویلای خودش ظبط کرده وتی شرت قرمز پوشیده کلیپ رو نگاه کردم ویه جیغ آنچنانی زدم که خانمم سراسیمه اومد تو اتاق فکر کرد اتفاقی افتاده ، بهش گفتم ایشون همونی هسته که من دنبالش میگشتم . مطمئنم که خودشه ، فایلهای رایگان رو دانلود کردم ، گام به گام تا استقلال مالی رو خریدم و با کمال تعجب دیدم که استاد میگه باید پول پس انداز کنید نه برای روز مبادا بلکه برای افزایش سرمایه و شدیم مُرید استاد عزیز.
الان که دارم براتون مینویسم یه شرکت با داداشم تاسیس کردیم ویه سایت را اندازی کردیم که فوق العاده است از صبح ساعت 7 میریم سر کار و تا ساعت 10 شب با عشق و لذت کار میکنم چون عاشق کارم هستم . وبه شما قول میدم تا 2 سال آینده اسم سایت ما همه جا پر میشه وشما دوستان گلم به یاد ما خواهین افتاد به یاد مردی که استاد عباس منش باعث نجاتش شد ..
تا دیر نشده تغییر کنید ، به حرفهای استاد گوش بدین ، پیشنهاد من به شما اینه که فقط وفقط تمرکز تون رو بذارید روی صحبتهای استاد وخیلی کتابهای دیگه رو نخونید . بخدا استاد عباس منش ما این قانون رو قورت داده خیلی خیلی بهتر از راندا برن خیلی خیلی بهتر از برایان تریسی و امثالهم ،بخدا اونها هیچوقت توی کتابهاشون وارد جزئیات نشدند ، ولی استاد عباس منش خیلی خیلی سخاوتمندانه تجربیاتش رو در اختیار ما قرا میده و جزئیات رو بیان میکنه . من یقین دارم در آینده ای نه چندان دور اسم استاد ما توی تمام دنیا می پیچه و ما با افتخار میگیم که شاگرد این مرد بزرگ بودیم .
اگر بیندیشید که می توانید کاری را انجام دهید، یا می اندیشید که نمی توانید آن را انجام دهید، در هر دو صورت، حق با شما است.((هنری فورد))
سلام به آقای جعفری عزیز ودوس داشتنی،،امشب هدایت شدم به خوندن کامنت شما و چه قدر لذت بردم از روند تکاملی که طی کردید،،
ممنونم بابت وقتی که گذاشتین و تجربیات فوق العاده تونو با ما در میون گذاشتین،
درپناه الله شاد موفق و پیروز باشید.
عالی بود ممنون
سلام خیلی خیلی خیلی هدایتی رسیدم به اینجا اول داشتم فایل46سفرنامه رو گوش میکردم بعد هدایت شدم به جواب سوال هام تو لایو 13اومدم اونجا کامنت بذارم چشمم خورد به این فایل که قبلا هم هی میخواستم ببینمش این دفعه که دیگه چشمم خورد گفتم بریم ببینمیش هیییی.و اما چون خودمو متعهد کردم تصمیم گرفتم اینجا هم کامنت بذارم درحالی که میخواستم لایو 13 و سفرنامه رو کامنت بذارم شاید الان اینجا کامنتم کامل نباشه که البته ما کامل مطلق نداریم و نباید کمال گرا بود اما مهم گذاشتن کامنته که میذارم:
درمورد تغییرات صحیح:من در نزدیک 20سالگی به یک شک خیییییللللللیییییی عمیق و شوک آور درمورد دیدگاهم به خدا رسیدم و از همون لحظه اوووول از همون ساعت چناااااااااان شروع کردم به مطالعه چنان شروع کردم به تحقیق به فکر کردن که از فرط سوال داشتن و درگیر بودن ذهن تا صبح خوابم نمیبرد از صبح تحقیق میکردم تا 6صبح فرداش مادرم برای نماز صبح پامیشد از شدت تحیر میگفت بابا برو بخوااااب😳😳😳😶و این سؤالاتم و تلاش برای رسیدن به هدف اصلی زندگیم ینی فوتبال منو هداااااایتتتت کررررددد به سمت این سایت محششششرررررررر😵😵😨😳😳😶😯😯😯بصووووررررت معجزه آساااااا. واااااااااایییییی خدای من الللللله اکبببررررر ببین که تازه دارم میفهمم چرا استاد تو تمرین این فایل گفته کی به این روش عمل کردید و نتیجش چیشد؟😳😳😮😮😶😯گفتتته تاما موهبببتتت و گنججج پنهان پشت این رفتار رو ببینیم خدااای من همین ی فایل رو بفهمیم نه تنها زندگی خودمون بلکه بابا دنیارم دگرگون میکنیم😮😶😯حالا اینجا با اولین نشانه واضح تغییر به این مدارررر بالا و به این خیر عظیم رسیدم اگه جزو گروه یک بودم و قبل ایجاد نشانه ها هی و هی و هی شروع میکردم همه جنبه های زندگیم رو بهتر کردن و تغییر و تغییر و تغییر دیگه مثل بمممممبببب میترکوندم زندگی مو دیگه پادشاه پادشاهان میشدم حالا حکمت این سوال استاد و درکش براساس اتفاقات زندگی مون رو میفهمم یاخددداا😶😯چقدددر این سیستم جهان خوبببببه و کمکگر و حامممی شدیددد پیشرفت ما چه قوانینی خفن تر و لذت بخش تر و سعادت دهنده تر از جهان ما؟هی ی حسی میگفت بهم ببین آقا ببین این فایل رو ببین حالااااا میفهمم.
2.زمانی که تمرین خارج از تیمم و تمرین خودم کم بود اما به فکر تمرین انفرادی افتادم وقتی دیدم از جانب مربیمم حمایتی نیست دفعه اول دیدم چنان پاهام ضعیفه چنان پاهام درد گرفت حین دویدن چنان حین طناب زدن تو پارکینگ پاهام درد گرفت که اصلا بزور اومدم بالا حین دویدن تو پارک بزور خودمو رسوندم خونه آهان داره بهتر یادم میاد وقتی سرییییع فکر تغییر افتادم که گلر بزرگسالان ما حین تمرین گفت تو حین دایو بستن اصلا بدنت از زمین کنده نشد افتضاح بود آره این منو سریع واداشت به تمرین انفرادی و اینکه پاهایم درد میگرفت که شروع کردم کلللی چون مربی های خودمون حامی من نبودن و خیلی هم متخصص نبودن و اصلا اهمیت نمیدادن بمن آنلاین تو تلگرام شروع کردم از مربی های برتر و حرفه ای کشور کسی که ارشد تربیت بدنی و فیزیولوژی داشت و سایت های مختلف فیزیوتراپی پرس و جو کردم بعد هدایت شدم که بعد پادرد و کوفتگی تمرین B COMPLEX(یخ)بذارم رو پام دیگه اینکه چه رفتاری رو برای سلامتی بدن انجام بدم چیو ندم چه مدل خواب و تغذیه ای داشته باشم بعد هدایت شدم به اینکه کفش رانینگ(کفش اختصاصی دو)بخرم اون موقع اوایل دانشجوییم منبع درآمدی نداشتم با این حال 180دادم کفش رانینگ که اون موقع برام پول زیادی بود و من اون پولو از طریق کارکردن از شب عید(20اسفند تا 2فروردین) از ساعت میانگین 8،9صبح تا 12،1 کارکردن بدست آورده بودم و نصف پول بدست اومده رو دادم براحتی فقط برای کفش ببینننن انقدرررر مثل استاد متعهد بودم و خلاصه خودمو بهبود بخشیدم و اون موقع یک ربع می دویدم پادرد اما الان تا 2هم میتونم بدوم. بعد دیدم از تیمم آبی گرم نمیشه با کلی صحبت و رایزنی با یکی از بچهای تیم راضیش کردم هرروز بعد از ظهر بیاد فقط شوت بزنه بمن فقط و فقط گرم کردن و شوت بین دو درخت چون بهم یاد نداده بودن تمرین گلری و بلد نبودم بگم فلان تمرین رو بده اون بنده خدا هم که دستش درد نکنه خیلی هم زحمت کشید هافبک بود خب بلد نبود و اون خیلی با اعتمادبه نفس تر بود باسابقه تر از من و قویتر و بهتر از من من عملا اون موقع ها خیلی ضعیف بودم و بالغ بر60،70% شوت های تو چارچوبش گل میشد ولی من هیچوقت هیچوقت یادم نمیره با تعهد تمام چناااااااان بعد گل شدن هر توپ با پشتکار می رفتم میآورم توپو با سرعت و میگفتم حبیب ادامه ادامه😠😡🔥💪تسلیم نمیشم باز بزن که الان که بهش فکر میکنم مو به تنم سیخ میشد آرررره تو اینترنت آموزش گلری یاد میگرفتم درحالی که اساسا اون آموزش ها تا عملی انجام نشن بی فایده بودن اما درنهایت دریک شب معجزه وار در لعنت ماه تو چله زمستون تو هوای منفی صفر تو دل شب و در شرایطی که هیچ منطقی براش نبود تو اون سرما من و دوستم تو پارک بودیم و آشنا دوستم رو دیدیم نگو طرف مربی گلللری از آب دراومد😳و تو اون دوران که من آرزوی ی مربی متوسط رو داشتم و بدون پول که مربی ها اون موقع همون موقشم چند تومن ماهی میخواستن ایشون با نهایت سخاوتمندی با تمااااام وجود تو مخابرات هم که کار میکرد اونجا سر کار تمرین مینوشت و با اینکه مادرش دیابتی بود هرشششببب بهتررررررررین خداشاهدههههههه بهترین و حرفه ای ترین تمرینات گلری رو داد که بهترین بهترین بهترین تیمهای اروپا نمی دادن بخدااا ی فنی بهم گفت تو مهار تک به تک که همون شب اومدم خونه دیدم گلر حریف جلوی چلسی به همون شیوه عمل کرد حتتتیییی😳😳😳😳😳😳😕😳😳😳شیوه ای که علی بیرانوند از کریس توپ گرفت رو بخداااااا😳من بلد بودم سال قبلشششش مربیم اون مدل سیو پنالتی رو بهم یاد داد تغیییررر تا این حدددددد😳😳😳😳😳😳😳😳ببین چه معجزاتی شد ازون تغییرات من
و اما در جهت منفی: 1. 17سالگی تصمیم گرفتم برم سمت علاقم و دیدم عههه؟؟همه از بچگی اول نوجوانی شروع کردن؟ی عده میگن باید زودتر میومدی؟اعتماد به نفس رفتن سر تست نداری؟میگن نمیشه؟؟؟؟!!!! آقا انقدر این باورهای محدودکننده رو به خورد خودم دادم انقدر به خودم ظلم کردم انقدر شرک ورزیدم که پول پارتی میخواد انقدررر خودمو نابووود کردم و احساس گناه و سرزنش و تحقیر که چرا اشتباه کردی چرا دیر شروع کردی و احساس گناه که از بمب اتمم ویران گر تره بقول استاد عزت و اعتماد و اون استعداد و توانایی های محشررررمو تو گلری نابود کردم که مقاومت کردم دربرابر تغییر اما انقدرررر تو گوشی انقدررر تو گوشی خوردم و حالم بد شد تاکه تصمیم به تغییر گرفتم و خدا هی و هی الهام کرد و نشونه داد تا از طریق دوستم خیلی هدایتی خیییلی هدایتی که قبلا بهش خوبی کرده بودم تو کودکی خیلی زیاد که بقول شاعر هرچه کنی به خود کنی گرهمه نیک و بد کنی یادش بخیر کمکش میکردم پیک های مدرسشو حل کنه من خیلی زرنگ تر بودم و آره اون تیمی معرفی کرد و رفتم اونجا بعد کلللی افسردگی.
2.دوباره وقتی تو تیم بودم و بعدش که کلللی تو گوشی خوردم بعد ها با استاد آشنا شدم اما باز مسیر رسیدن به خواسته هامو(قوانین جهان)عوض نکردم باز هی تو گوشی هی از جهان تو گوشی هی باز از من مقاومت و تقلا و بی ایمانی و بی اعتماد به نفسی و ترس دربرابر خواسته و وابستگی به خواسته تا اینکه اومدم همیشه به قانون عمل کنم.
3.ی ویژگی رفتاری بد داشتم و خیییلی خسته شدم ازش خیلی ولی باز ادامه و مقاومت دربرابر تغییر تا اینکه به دعوای خیلی بدی با مادرم کشید اما درعین ناباوری😳باز هم ادامه اما بعدا فهمیدم چه بلایی سرم آورده ترک کردم رفتار مو.
4.نداشتن عزت نفس و ضربه خوردن ازش هی و هی و هی ایجاد اذیت های شدید در سرکار و نتیجه نگرفتن تو فوتبال ازین عدم عزت نفس که بالاخره با جدی گرفتن آموزه ها هدایت شدم از طریق یک دست توحیدی و جواب دادن به ایمیل هام توسط این فرشته ینی مریم شایسته به محصول عزت نفس.
5.یادمه روابط عمومیم خیلی پایین بود و یکبار در ارتباط با ی غریبه چنان تحت تاثیر قرار گرفتم و احساسم بد شد و شوک زده شدم که نمیدونستم چی دارم میگم که منجر شد تو فامیل ی حرف بد بزنم که بابام خیلی عصبی شد و ازون روز و تضاد هام در ارتباط در دانشگاه باعث شد من تو این مورد هم به فکر تغییر بیفتم و بهتر کنم خودمو.
6.دربحث وابستگی عاطفی هم کم لطمه نخوردم اما به نسبت اون قبلی ها زودتر این دندون متعفن و بوگندو رو کندم اه اه!!!
7.درباب توحید و غول کردن آدمها هم تضادهای شدیدا شدید آمدم کرد!!!!
8.یادمه ی معلم داشتیم که سال دوم به ما جغرافی درس میداد اما چون درس اختصاصی نبود درس نمیداد وبرعکس معلمهای خشک خیلی حال میکردیم با این یکی اما سال بعد درس تخصصی زمین شناسی درس میداد که ما باز هم حال میکردیم با این رویش هرچی بقیه معلم هت ها گفتن نابود میشید لههههههه میشید اگه درس نده و اعتراض نکنید امسال کشوریه ما که مگه زیر بار می رفتیم؟؟؟ازونا اصرار از ما انکار و نهایتا سر اون درس چون تکاملی طی نکردیم دم امتحان آنچنااااان دهنمون سرویس شد تا حفظ کردیم که کلی روزانه 15ساعت خوندیم تا آماده امتحان بشیم و پوستموووون کندهههه شد و درنهایت با نمرات ضعیف تو اون درس معدلمون اومد پایین و زحمت شدید مون رو تو درسهای علی الخصوص تخصصی ضعیف کرد و معدل مون تا حدی اومد پایین چون ی پکیج بود باید همه درس هارو عالی میخوندیم .
9.تلاش برای تغییر دیگران و بحث های بی فایده برای روشن کردن افراد نامناسب که انقدر از طریق ایجاد بحث و اعصاب خوردی جهان بمن هینت داد پیغام داد هدایت داد تضاد داد برای تغییر که من همین چندوقت پیش ترکش کردم اینم.
خب تو هردو وجه مورد زیاده اما فعلا همین ها کافیه.😊💟
واااااااااییییییییی😵😵😵😳😳😮😮😶😯علیرضاااا پسسسسر چقدر مورد دوم هات بیشتر و چاق و چله تر و پرپیمونه تره از مورد اووووول😳😮😮😮😶😯😵😳😳بیشتر تغییر کن و بیشتر به خودت بیا که ی لحظه میای و میبینی که زیر چرخ دنده های کیهان له شدیاااااااا😯😶😮👌زود باش تغییر کن جزو گروه سوم یا خدای نکرده چهارم نباش زود بپیوند به جرگه استاد عباسمنش ها و خانوم شایسته ها و ایلان ماسک ها و جف بیزوس ها.
🙇🤔انسان آگاه میداند زندگی پیوسته درحال تغییر است تنها یچیز تغییر نمیکند و آن خود تغییر است.🤔🙇
تغییر(تبدیل حالت ِِ ماده و انرژی به هم)خود خود خداست تغییر خود خداست خود انرژی منبعه.🤔🙇💡
فعلا.😘💟💡🙇🤔
سلام به استاد عزیز و همه دوستان
خدارو سپاسگذارم بابت این آگاهی ها و شرایطی که برام به وجود اومده تا بتونم تو دوره ی زندگی ام طوری زندگی کنم که از نظر خودم راضی کننده باشه.
من 8 سال پیش به دلیل مصرف مواد مخدر و مصرف شدید سیگار متأسفانه دچار درد فراوانی توی زندگیم بودم و با توجه به اینکه 20 سال بیشتر سنم نبود انتخابِ تغییر برام خیلی سخت بود.
دعا میکردم و تصمیم قطعی داشتم که تغییر کنم قبل از اینکه شرایط خیلی سخت بشه و خدا هم کمکم کرد همون طور که میدونید انجمن معتادان گمنام در این زمینه درحال فعالیت هست و من هدایت شدم به این انجمن و الان که این متن رو مینویسم تو سن 28 سالگی ، 8سال پاکم.
برای من تصمیم به اینکه شیوه زندگیم رو تغییر بدم قبل از اینکه همه چیزم رو از دست بدم بسیار مفید بود.
در کنار اهمیت اینکه وقتی لازم هست شرایط رو تغییر بدم فکر میکنم که میتونه این حالت بیش از حد تکرار بشه و الگوی مخربی بسازه چون من هر وقت که لازم بوده از نظر شغل و کار سریعأ تصمیم به تغییر شغل گرفتم و فکر میکنم از این ور بوم هم افتادم یعنی بجای تغییر در شرایط لازم بیش از حد از این شاخه به اون شاخه پریدم و با دیدن کوچک ترین مسئله از مسیر خودم خارج شدم البته فقط توی زمینه شغلی.
خواستم این موضوع رو هم بیان کنم که تغییر مسیر در مواقعی که میدونم تغییر لازمه تا اینکه باری به هر جهت باشم بسیار متفاوت هست که البته مطمئن هستم توی تمام تصمیماتی که گرفتم تجارب و درس هایی بدست آوردم که خیلی برام درآینده میتونه مفید باشه.
تشکر میکنم از این که این موضوع بسیار مفید رو باهامون در میون گذاشتین
تشکر میکنم از دوستی که تا اینجا نوشته من رو مطالعه کرده
این فایل منو یاد اولین روزهای تغییرم میندازه
روزهایی که متوجه شدم راهی جز تغییر نیست
روزهایی که متوجه شدم تغییر مهمترین عامل موفقیته
و اون روزها باید همه چیو و میکوبیدمو ازنو میساختم
و فهمیده بودم مهمترین چیزی که در من نیاز به تغییر داره فرکانسمه
شاید نمیدونستم اسماً فرکانس چیه
ولی میدونستم مسخوام حالم خوب باشه
میدونستم میخوام به چیزایی که دوسشون دارم برسم
میخوام رویاهامو محقق کنم
و نیاز به تغییر داشتم
تغییر چی؟؟
تغییر باورهام ….
و من بخاطر رویاهام مجبور شدم اولین قدمو بردارم
و اولین باورو بسازم که میشود
چجوری میشود؟؟
اینجوری که خدا هدایت میکنه
همینجوری که هدایت کرد منو به سمت سایت عباسمنش در اون روزهایی که فقط ی نشونه از خداوند خواستم
اینجوری که ادمها بهم لبخند میزدن وقتی که قبلش با خدا صحبت کرده بودمو بخاطر وجودش فقط ازش سپاسگذاری کرده بودم
بخاطر جهان زیباشش
من روزها فقط بخاطر اینکه خودمو لایق حال خوب میدونستم تمرکزمو گذاشته بودم روی نعمتایی که خدا بهم داده و تصمیم گرفتم تمرکز کنم رو ی جهان زیبا ی جهانی جدای اون جهانی که تا اونموقع تو ذهنم بود
و تغییرات شرو شد
یواش و یواش
ذره و ذره
و باورای من تغییر کرد
نتیجه جدید
باور جدید
نتیجه جدید
باور جدید
خدای من ….
من بدون اینکه بدونم قانون چیه
فقط بخاطر اینکه حس میکنم من لایق زیبایی هام
من لایق همنشینی با خداوندم
و من
لایق حال خوبم
حال خوشم
حتی اگر جهان غرق در جنگ و نازیبایی و فساد باشه
به قانون عمل کردم
با راهنمایی ندای درونم
با گوش کردن حرف دلم
ی روزی شد
که با شروعش
من تصمیم گرفتم
دیگه میخوام راهی و برم که حالمو خوب میکنم
حتی اگه همه دنیا میگن اشتباهه
میخوام برای خودم ارزش قائل باشم
حتی اگه همه ی دنیا خلافشو ثابت کنه…
و اونجا بود که شروع شد
تغییر
تغییر
تغییر
و ازون تغییرا ی ریز ریز ولی امید بخش 5 ساله که میگذره
5سال تغییر اگاهانه
5 ساله که میدونم جهانی که توش زندگی میکنم قانون داره و پذیرفتم
بعد 20 و چند سال زندگی دیگه نتونستم نپذیرم
بعد اون همه تجربه و اتفاقات و الارمایی که تو وجودم حس میکردم نمیشد که بدون پذیرش قوانین ادامه داد
من تسلیم شدم
تسلیم خداوند و قوانینش
و تشنه شدم
تشنه ی هر انچه از سمت خداوند به من برسه …
خدایا
من به هر آنچه
ازتو رسد
فقیرم……
خدای من
شکرت
شکر این نعمت های زیبات …..
و این یک شروع است ….
شروعی تازه ..
شروعی نو ..
برگی که هر روز به ان اب میدهم و هر روز شوقش را دارم
که رشد کند
که میوه دهد …
که من را تغییر دهد …
بله ..
ت
غ
ی
ی
ر
.
نقطه
سر خط
چقدر قشنگ نوشتی صدف عزیز
من تشنه هرآنچه از سمت خدا به من میرسه هستم ،
خیلی کامنت پر انگیزه ای بود ،
دقیقا منم الان نوشتم خدایا میدونم یه چیزی این وسط باید تغییر کنه ولی نمیدونم چیه من منتظر تغییرم ، حتی یه کوچولو ولی میخوام تغییر کنم ، خودت کمکم کن ،
ممنونم صدف جان
ممنون بهاره عزیز که با کامنتت با عث شدی دوباره برگردم و کامنتمو بخونم
و چقدر قشنگه که تو این سایت همه بخاطر صلح با خودشون دستی از دستان خداوند هستن و باعث هدایتت میشن ،
این سایت پر از هدایتو قشنگیه
کجا رو میبینی انقد خالص ، ممنون استاد و همه ی عوامل این سایتم
و بیشتر از همه سپاسگزار خداوندم ،
خداوند رو شاکرم که دوستان خوبی مثل شما پیدا کردم و هم مدارم با این دانشگاه بزرگ و دانشجویان ممتاز
خدایا شکرت بابت این نعمت هایی که هر روز نصیبم میکنی ….
افرین به شما بهاره جان برای تصدیق نکات مثبت،
با خوندن کامنتتون بیشتر سپاسگزار خداوند شدم خدا پشت و پناه همیشگیت عزیزم
امیدوارم هممون توی این راه ثابت قدم باشیم و با توکل به خدا راه هموار رو انتخاب کنیم با کار کردن روی خودمون و باورهامون
روزگارتون همیشه پربرکت
با سلام این فایل منو عمیقا به فکر فرو برد و باعث شد به گذشته برگردم گذشته ای پر از اشتباه،زمانی که دوسال از بهترین سالهای عمر م را در دام عشقی پوچ و بی اساس گذراندم و عاقبت نیروی عظیم الهی که بهتر از من خوب و بد را تشخیص میداد یا بهتر بگم جسارت بیشتری نسبت به من داشت ما را جدا کرد و من با کوله باری از غصه رها شدم ، آغاز هرکاری برام سخت بود متأسفانه با دیدن این ویدیو فهمیدم که در دسته افرادی بودم که علی رغم استعدادها و توانایی ها ومهارتهای زیادی که داشتم همیشه ترس زیادی از تغییر همراه تصمیماتم بود تا جاییکه می ترسیدم برای کاهش وزن اقدام کنم چون می ترسیدم که نتوانم گرسنگی را تحمل کنم حتی زمانی پروانه وکالت گرفتم خوشحالیم مدت زیادی طول نکشید چون شروع کار جدید سخت بود نمی توانستم نقش خود را تغییر دهم و از دختر خونه به یک وکیل با یک کار با کلاس پردرآمد تبدیل شوم و هشت سال در این نتوانستن ماندم و دست و پا زدم اکنون که حدود یک ماهه عضو سایت شما شدم بحدی تغییر کردم که گاهی از شدت سپاسگزاری بابت اینکه یکبار اتفاقی یک فایل از استاد به دستم رسید و آغاز مسیری شد در زندگیم که همیشه به دنبالش بودم گریه میکنم درسته که اول راهم اما همینکه جاده درست راکنم پیدا کردم سرشار از موفقیتم و قصد دارم در کنار استاد به بالاترین درجات برسم
سلام .مهمترین تغییر زندگیم که الان باعث رشد مالی من شده این که که من مغازه مستاجر بودم وصاحب مغازه هرسال به من فشار میاورد و مبلغ بالایی به اجاره اضافه میکرد انقد زیاد شد که دیگه هرچی سود میکردیم فقط بابت اجاره میدادیم وداشتیم ضرر میدادم تا اینکه یکجا سخنرانی گفت اقا توزیر حرف زور نباش حرکت کن از خدا کمک بخواه اون کمکت میکنه .برای اولین باربزرگترین ریسک زندگیمو کردم و رفتم به صاحب ملک گفتم اخر هفته خالی میکنم ولی دنبال هیچ جایی هم نرفته بودم فقط گفتم خالی میکنم و به خدا گفتم اگه این کارمو درست کنی میدونم که وجود داری وگرنه کلا بیخیالت میشم باورتون نمیشه مغازه من 130متر بود یه مغازه بهم داد450متر چندتا مغازه جلوتر از اونی که بودم باهمون اجاره5ساله و حدود15تا تضادی که اونجا بهش خوردم اینجا نداشت الان 2ساله تو این مغازم ودرامدم حدود12برابر اون جای قبلیم شده مثلا اونجا 12 ماه کلا70تومن سود میکردم الان ماهی بالای100تومن درامد دارم وتشکر فراوان دارم از دستان الهی همچون استاد عزیزم و همکارانشون که خیلی در رشد مادی ومعنوی من کمک کردند.بچه ها خیلی جاها باید بیخیال شد و تغییر رو انجام داد………فقط یه تجربه بزرگ بهتون بگم اگه کاری دارین انجام میدین که داره کمکم با سختی جلو میره واذیت میکنه حتما باید تغییر ایجاد کنید نترسید بهتر میشه من الان دارم حداقل ماهی یکبار با این روش کارمو رشد میدم ووقتی تغییر ایجاد میکنم میبینم که این شخص جدید اصلا منتظر من بوده .خدایا شکرت بابت نعمتهای بیشماری که من نمیبینم ولی دارم ازش استفاده میکنم.
سلام
بیشتر از یکساله که عضو سایت عباس منش هستم و در این مدت نظرات زیادی رو مطالعه کردم ولی به یاد نمی آرم نظری گذاشته باشم. با این مقدمه می خوام جواب سوال رو قبل از شما به خودم بدم.
وقتی پای تغییر به میون میاد، من در دسته ثابتی قر ار ندارم. پس به ترتیب تجربیاتم و نظر خودم رو در این جایگاهها بیان می کنم:
1) مسلما وقتی پای تجربیات کاری و شغل به میان میاد من جزء دسته چهارم هستم یعنی جزء اون دسته از افرادی که در بهترین موقعیت به سمت تغییر پیش میرن. من در یک شهرستان به همراه خونوادم زندگی می کردم و از اونجا که از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم، دوست داشتم به عنوان یک خانم 25 ساله زندگی مستقلی داشته باشم منتها به علت اینکه خانوادم از شرایط اجتماعی بالایی برخوردار بودند، امکان اینکار رو در شهرستان خودمون نداشتم. بنابراین به تهران اومدم (با وجود مشکلات و نارضایتی نسبی خانواده) و در یک شرکت دولتی نسبتا معروف آغاز به کار کردم ، با وجود اینکه اولین تجربه کاری من بود ظرف 8 ماه به سمت سرپرست بازاریابی مجموعه دست پیدا کردم. منتها در اوج شرایط مثبت و بعد از تنها 4 سال تصمیم به تغییر مثبت گرفتم. اینبار به سراغ یکی از بهترین شرکتهای اروپایی و شاخه اون در ایران رفتم و بعد از اینکه قهرمان فروش منطقه خاورمیانه شدم، از شرکت استعفا دادم، زیرا جای پیشرفت بیشتری در اون شرکت نمی دیدم. بعد از اون مدتی به افزایش مهارتهام در بازاریابی، فروش و آموزش گدراندم و اینبار به یک شرکت دیگه ملحق شدم که علاوه بر گرفتن پست مدیر بازاریابی، مهارت و دانشی در خصوص درمان نیز پیدا کردم. الان در همین شرکت مشغول به کار هستم اما میدونم که اینجا نیز نهایت کوچکی برای من به عنوان یک کارمند وجود داره، لذا به دنبال کسب مهارتهای لازم برای ایجاد سایت رفته و با توانایی کسب شده یک سایت کوچک راه اندازی کردم و هر روز آموزشهای جدیدی در این خصوص می بینم و اطمینان دارم قدم بعدی بزرگتر خواهد بود.
2) وقتی پای تغییر عادات غذایی و پرداختن به سلامت جسمانی می رسه ، من عضو دسته دوم هستم. به این معنا که در سن 26 سالگی وزن من به 118 کیلوگرم رسیده بود و از اونجا که دیگه هیچ لباسی اندازم نمیشد تصمیم به کاهش وزن گرفتم و وزن خودم رو به 78 کیلو رساندم، من در اون وزن بسیار احساس خوبی داشتم ، منتها دوباره شروع به ترک ورزش و افزایش خورد و خوراک کردم و وزنم به 96 کیلوگرم رسید تا اینکه فهمیدم یکی از لباسهای بسیار عزیزم دیگه اندازم نیست لذا شروع به کاهش وزن کردم و وزنم رو به 72 کیلوگرم رساندم. ظرف مدت حدود دوسال دوباره به وزن 87 کیلوگرم رسیدم و الان حدود یکماهه که دوباره احساس می کنم مجبور به تغییر هستم و وزنم رو 4 کیلو کم کردم منتها این بار به دنبال نهادینه کردن این تغییرات از طریق عمل به قانون آفرینش هستم.
3) زمانی که به گستره روابط عاطفیم نگاه می کنم، خودم رو جزء دسته اول می بینم و هنوز احساس نمی کنم تغییر زیادی در این خصوص کرده باشم جز اینکه سعی می کنم، بیگدار به آب نزنم و همون افراد رو مجددا انتخاب نکنم، به شدت در این خصوص شروع به تلاش کردم و الان بعد از یکسال احساس می کنم امکان بیشتری در پیش بینی و تغییر در جهت مثبت دارم.
سلام به همه دوستا عزیز و گل.
نمی دونم دقیقا چند ساله که عضو این وبسایت با ارزش شدم. زمانی رو به شدت باهاش گذروندم و روزگاری ازش دور شدم. امروز یک اتفاق جالب افتاد. یکی از بهترین نیروهای کارم (من مدیر یک شرکت دارویی هستم) که دوست خیلی خوبی هم هست، امروز به من اطلاع داد که برای ادامه زندگی داره از ایران میره. واقعیت اینه که من مدتهاست دنبال دو نیروی کاری میگردم و هنوز کسی رو پیدا نگردم. از شدت استرس، دچار سردرد و ضعف شدم. واقعا به مدت 10 دقیقه گیج و منگ داشتم دور خودم می گشتم. هی به خودم می گفتم باید روی مسائلی که ذهنت رو از روی این موضوع برمیداره تمرکز کنی و باز دوباره برمی گشتم به جای اول. خدا خدا می کردم که کارش انجام نشه. یک دفعه یاد این سایت افتادم و روی دکمه مرا به سوی نشانه ام هدایت کن، کلیک کردم. این فایل رو دیدم. واقعیت اینه که یه دفعه به یاد آوردم که: الان وقت اینه که شرک رو کنار بذارم و به نیرویی اعتماد کنم که این فرد رو قبلا به من معرفی کرده.
موضوع تغییر برای من تغییر از فردیه که به خدا اعتماد نمی کنه، به فردیه که خداوند رو بزرگترین دست می بینه که می تونه دستان بیشماری رو در دستش قرار بده. یاد روز آشنایی خودم با این سایت افتادم. روزی که از کار اخراج شده بودم و تصادف بسیار سنگینی هم در اتوبان همت داشتم. اون روز بهانه ای برای شرک داشتم. جهل به قانون. اما امروز چی؟ من خدا رو در تمام لحظه های زندگیم می بینم و باید بتونم تغییر رو به وجود بیارم. خداوند خودش خالق ایده هاست.
خدایا شکرت
سلام
من الان 21 سال سن دارم و دانشجوی پزشکی دانشگاه مشهد هستم.داستان من برمی گرده به کنکورم.من کلا ادم خیلی درس خونی نبودم و شب امتحانی بودم و اینطور نمیتونستم که در کنکور قبول شم و دانشگاه خوب میخاستم.سال 91 کنکور دادم و رتبم خوب نشد ولی دروغ گفتم که رتبم شده 1500 و با این رتبه هم پزشکی شهر خودمون و خیلی جاها میشد زد ولی من گفتم ک نمیخام برم و دانشگاه بهتری میخام و موندم برای سال 92 و سال 92 هم متاسفانه مثل سال قبل شدم و این بار یک کار بسیار بدی انجام دادم و چون که برام افت داشت که بگم رتبم کم شده چون سال قبل هم دروغ گفته بودم و بنابراین سال 92 مجددا با یک کارنامه جعلی رتبه 210 برای خودم زدم و به همه گفتم و انتخاب رشته هم انجام دادم و زمان اعلام نتایج به بهانه مشکلات سربازی و معدل سال نهایی همه رو پیچوندم و گفتم ک اجازه تحصیل نمیدن و نمیتونم برم دانشگاه البته باید بگم ک خیلی خالی بندی های دیگه هم انجام دادم ک کلا ب ضررم شد ولی الحمدالله کسی نفهمید ب جز دو سه نفر ک این کاره بودن اما داستان اصلی این جا شروع میشه ک من به عنوان دارنده رتبه 210 خیلی شاخ شده بودم و ب همین خاطر یکی از همکارای بابام به پدرم گفته بود که اگه میشه علی شما که در درسهاش و مخصوصا زیست بسیار قوی هست امسال با دخترم با هم درس بخونن و هفته ای دو سه جلسه با هم کار کنند و پدرم هم قبول کرده بود ومن هم نمیشد بگم ن و مشکل اینجا بود که کسی نمیدونست من هیچی بارم نبود و مشکل اساسی تر این بود که من مدت ها بود که به پری شدیدا علاقه داشتم و نمیخاستم این فرصت رو از دست بدم برای همین وقتی در این شرایط قرار گرفتم به ناچار و از روی اجبار تغییرات زیادی در من شکل گرفت و من تا مهر که قرار بود من و پری با هم درس بخونیم رفتم به بهانه سفر تهران و اونجا کل زیست رو در حد عالی خوندم و برای این که آبروم نره و کسی نفهمه که من هیچی بلد نیستم از مهر هم با برنامه شدیدا درس میخوندم که جلوی پری کم نیارم و این تا زمان کنکور ادامه و این شرایط باعث شد که من از یک رتبه 5 رقمی و دروغ گفتن و پس از 2 بار کنکور دادن در سال سوم همپای پری در کنکور موفق بشم و کلی هم بتونم به پری کمک کنم و اون هم موفق بشه.من رتبه 119 شدم و پری 341 و با هم هر دو دانشگاه مشهد رو زدیم.اما نکته اینجاست که بیشتر تلاش من و پری در زمان کنکور به ایجاد رابطه عاطفی بسیار شدیدی بین من و اون بود که بعد از دو ماه به طور کامل برای هر دو مشخص شده بود و به هم قول دادیم که درس بخونیم و با هم به دانشگاه بریم و من بعد از اعلام نتایج نهایی کنکور اواخر شهریور 93 بود که موضوع رو به پدر و مادرم گفتم و رفتیم خواستگاری و عقد کردیم و عید نوروز هم مراسم رو برگزار کردیم و الان هم رابطه بسیار خوبی داریم و اگر من در اون شرایط قرار نمیگرفتم ن میتونستم در رشته پزشکی قبول بشم و ن میتونستم به راحتی ب کسی که دوستش دارم برسم.
بسم الله الرحمن الرحیم
و قل رب زدنی علما…
با سلام به تمام خلیفه های ناب خدا که مطالب من رو میخوانند امیدوارم همیشه صحتمند و نیک بخت باشین.
من یکی از دانشجویان مهاجر افغانستانی ساکن اصفهان هستم
ماجرای من از زمانی شروع شد ک من دو سال ابتدایی رو در خانه درس خواندم بدلیل کارت های اقامتی
بعد از اتمام آن سال سوم ابتدایی رو در مدرسه دولتی رفتم و مانند بقیه درس معمولی میخواندم…
سال چهارم ابتدایی سالی با کمی تغییر بود معدل نیمسالم شده بود 17 روزی ک به شاگردان ممتاز جایزه میدادن و من دیدم باقی دوستانم جایزه میگیرن و من نمیگیرم دلی سیر گریه کردم و تصمیم گرفتم که تغییر کنم در کلاس بیشتر داوطلب بشم برای درس خواندن بیشتر تمرین حل کنم و بیشتر درس بخوانم و با بچه های ممتاز بیشتر رفت و آمد کنم خلاصه وقتی کل سال تموم شده بود معدل من از 17 شده بود 19/17 یعنی کلی تغییر ک هرگز نتایج تلاش های شبانه روزی یادم نمیرود…
سال پنجم ابتدایی تقریبا نیمسال نشده بود که من از مدرسه دولتی بدلیل مشکلات اقامتی اخراج شدم.
خیلی صدمه روحی بهم وارد شده بود دوستانم رو میدیدم که مدرسه میرفتن اما من باید وقتم رو با تلویزون و یا کارهای دیگه صرف میکردم که از همون موقع حس خیالپردازی من شروع شد که من آدم بزرگی میشم مورد تشویق همه قرار میگیرم و ….
سال تحصیلی بعدی شروع شد و من بجای اینکه شاگرد کلاس پنجم باشم رفتم در مدرسه خودگردان که مخصوص دانش آموزان افغانی بود و کلاس ششم را ثبتنام کردم البته اینبار خیلی وحشتناک از دفعه قبل بود مدرسه ام یعنی فاصله خانه ما تا مدرسه راهنمایی 90 کیلومتر بود و من صبح ها باید ساعت 5 صبح از خواب بلند میشدم و زود صبحانه میخوردم و ساعت 5:30 سوار اتوبوس میشدم و پشتم اتوبوس های سرد رو لمس میکرد و موهای تنم سیخ میشد و هر روز من سه مسیر اتوبوس رو دقیقا در اولین ایستگاه سوار میشدم و آخرین مسیر پیاده میشدم در کل من در یک روز تحصیلی 6 بار اتوبوسم را تغییر میدادم سه سال راهنمایی من همینطوری سپری شد بی آنکه کمی تغییر کنم اما هنوز کمی داخل اتوبوس خیالپردازی راجع ب قدرتمندشدنم
سه سال گذشت اما من تغییری آنچنانی نکردم و اوضاع روحی و روانی خیلی ضعیف شد چون باید روزانه مسافت های زیادی میرفتم و خانواده نگرانم میشدن بهم گوشی همراه ساده 1200 دادن که من چون تازه به بلوغ رسیده بودم مانند باقی مردم سرکش و در اوج جهالت بودم مثل باقی مردم دوست داشتم دوست دختر داشته باشم و این کار باعث شده بود که من هر روز شارز گوشی مصرف کنم و برای مردم مزاحمت ایجاد کنم
با وارد شدن در سال اول دبیرستان و رفتن در مدرسه دولتی خواستم کمی بیشتر از قبل تلاش کنم که توانستم با تلاش و خواندن و داوطلب بودن درسها و انتقاد کردن در مسایل چهره داغ کلاس بشم و در طول نیمسال شاگرد دوم بشم خدا رو شکر البته من یکجا اشتباه کردم قبل از امتحانات نیمسال کلاس های تقویتی ریاضی بود با هزینه دو هزار ت.من اما من نرفتم با اینکه نفر اول ریاضی بودم درامتحانات میانترم نمره ام شد 10
و من هر روز بیشتر و بیشتر ارتباطم را با دخترها بیشتر میکردم البته من همین سال نفر اول تفسیر قران در ناحیه سه اصفهان شدم
سال دوم دبیرستان هم میگذشت که بزرگترین جرقه زندگی من از همونجا شروع شد سره کلاس جغرافیا بودیم که استادمان راجع به دوستش صحبت کرد که فردی فوق العاده قوی بوده و طرحی راجع ب کامپیوتر به دانشگاه ارایه میده که رد میشه اما با پشتکار تونسته بوده این طرح رو به سفارت آلمان رسونده باشه که آلمان طرحش رو میپذیره و همچنین هزینه تحصیلش رو در آلمان به همراه دعوت نامه. این اولین جرقه ی بود برای رشد و تکاپو در نتیجه به سرعت رفتم در اولین کتابخانه شهرمان ثبت نام کردم دوتا کتاب گرفتم یکی موفقیت نامحدود در بیست روز و دیگری بعد دیگر وجود انسان که مربوط میشه به تجسم .
خلاصه هر روز اشتیاق من برای پیشرفت بیشتر و بیشتر میشد من در همون سال تونستم در مسابقات کتابخوانی نفر اول شهرمون بشم و سفر مشهد برم بعد از بازگشت از مشهد اولین کاری که کردم هدیه ی ک برای دوست دخترم خریده بودم رو برایش بردم دفعه اول بود خلاصه از تیپ و قیافه من خوشش نیومد و هدیه من رو داخل سطل آشغال انداخت و منو دک کرد اینجا بود ک دومین رخداد بزرگ زندگیم رخ داد یعنی تصمیم گرفتم دیگه با هیچ دختری ارتباط برقرار نکنم هنوز از نیمسال تحصیلی نمیگذشت که من میخواستم پیشرفت کنم چند تا طرح از تخیلاتم درست کردم و معرفی کردم به معاون پرورشی خیلی خوشش اومده بود طرحم رو با همه استادان در میان گذاشته بود و همه به من یکجور دیگه ی نگاه میکردن بعد از چند روزی از معلم فیزیک که در زمینه مکانیک هم فعالیت میکرد راجع به طرحم نظرم رو پرسیدم جمله ی که بهم گفت میخکوبم کرد گفت آیا میدونی چطوری ساخته میشه گفتم نه بعدش خندید و رفت … چند روزی درگیر همین سوال بودم که یک بنری در مدرسه زده شده بود راجع به رباتیک و خوشبختانه من اولین نفری بودم ک رفتم ثبتنام کردم و یک دوره رو گذراندم البته با معاون پرورشی در اصفهان بودیم که گفت بریم دنبال بچه های که در مسابقات سخنرانی شرکت کردن ببینیم سخنرانی هایشان را ما هم با معاون رفتیم تا که از در وارد شدیم خانمی آمد و گفت شما هم میتونین شرکت کنین من گفتم که من نه آمادگی قبلی دارم و نه متنی خلاصه رفتیم نشستیم و رییس آموزش و پرورش آمد و بینظیر سخنرانی کرد و گفته بود به بهترین سخنران امروز سکه میدهم همین موقع بود چون من با طرح هایم در مدرسه معروف شده بودم معاونمان بلند صحبت کرد و با اشاره به من گفت این آقا میخواهد صحبت کند خلاصه من جا خوردم و با کلی استرس با تشویق رفتم سخنرانی کنم تا که رفتم شروع کنم میکروفون خراب شد و رییس آموزش و پرورش با اشاره به من گفت بیا کنار من و بلند سخنرانی کن و من چون از قبل کتابهای روانشناسی و موفقیت خونده بودم شروع کردم سخنرانی راجع ب موفقیت که همین لحظه متوجه شدم عده ای دوربین های موبایلشون رو در اوردن و از سخنرانی های من فیلمبرداری میکنن خلاصه سخنرانی من تموم شد و رییس آموزش و پرورش بلند شد و بخاطر من دست زد و اونروز من نفر برتر شناخته شدم و سکه را گرفتم
سال سوم دبیرستان بدون هیچ تغییری پشت سر گذاشتم.
در پیش دانشگاهی نقطه عطف اولین رخدادی که من طرفش جذب شدم این بود سره کلاس بودیم و معلم نداشتیم اما بچه های کلاس پاسور آورده بودن و بازی میکردن چندباری هم ناظر اومد ولی بچه ها زودی جمعش کردن همینجوری ناخودآگاه دوستم گفت بیا بریم بازی کنیم تا که من رفتم نشستم و یک دست بازی کردیم دیدیم ناظم بالای سرمان هست خلاصه همه مون رفتیم پای دفتر و مدیر کلا میخواست اخراجمان کند که نهایتا خدا رو شکر در دبیرستان موندیم
من مبنی بخاطر متاسف بودن راجع به اینکار به مدیر نامه نوشتم و بعد از تشکری نوشتم که چطور جبران میکنم.
من در مسابقات قرانی شرکت کردم و شبانه روزی قران میخواندم و معنی میکردم امتحان میگرفتم از خودم و تونستم اینبار در اصفهان نفر اول نهج البلاغه و نفر دوم تفسیر قران بشم از طرف مدرسه که در روزنامه شهرداری اصفهان چاپ شد و مدیرمان بخاطر این افتخار من رو جلوی کل مدرسه تشویق کرد آن سال شش نفر در کل مدرسه ممتاز شناخته شدن در کل که یکی از آن ها من بودم و در سطح شهر نیز بنر من رو زدند آنسال من کنکور دادم و رشته فیزیک محض قبول شدم اما چون اشتباه از خودم بود و این رشته ممنوعه برای اتباع بیگانه در ایران من نتونستم ثبتنام کنم و نیم ترم من سوخت و من کل نیم ترم رو سره کار ساختمانی رفتم اما در مهرماه بعد از کنکور من در یک نمایشگاه که مخصوص مهاجرین افغانستانی بود شرکت کردم و مسول شده بودم و تونستم نمایش خوبی از علم رباتیک به جا بگزارم و غرفه ما غرفه برتر بشه
خلاصه ترم دوم دانشگاه در بهمن 92 شروع میشد که من رفتم و رشته مهندسی رباتیک رو زدم اما یک مشکل بزرگ اینجا وجود داشت و اون پدرم بود که میگفت من کارهای ساختمانی انجام میدم و رشته مهندسی عمران بزن اما من چون به رشته ام علاقه داشتم این کار رو انجام ندادم و با سختی رشته رباتیک رو انتخاب کردم که بخاطر همین کارم پدرم با من 1 ماه قهر بود خلاصه بعد از یک و نیم ماه از من بعنوان جوانترین نخبه علمی مهاجر قدردانی شد و سال بعدش یعنی 1393 در فروردین ماه من در یک نمایشگاه دیگه شرکت کردم و بعنوان مسول غرفه رباتیک انتخاب شدم و خدا رو شکر غرفه ما اول شد و من تندیس رو گرفتم
تابستان همان سال به کشورم رفتم تا پاسپورت تحصیلی بگیرم در شهر خودم رفتم و در یک مرکز آموزشی راجع به علم رباتیک با اونها صحبت کردم و اونها علاقه مندی نشان دادن و در یک روز بخصوصی از من دعوت کردن تا درباره رباتیک و موفقیت صحبت کنم که کلی مورد تشویق همه قرار گرفتم
بعد از چند روز رفتم در دفتر شهردار و اینبار هم راجع به رباتیک صحبت کردم که شهردار مجذوب من شد و گفت فردا میتوانی صحبت کنی فردا شده بود و من در دفتر شهردار رفتم و حدود 200 دانش آموز استاد و فرهنگیان حضور داشتن و بخاطر سخنرانی من کل اداره شهرداری 1 ساعت تعطیل اعلام شد
بعد از سخنرانی و نمایش ربات ها در نقش و رشد پیشرفت افغانستان و جهان مورد تشویق همه قرار گرفتم و اولین مصاحبه خودم رو اونجا انجام دادم که کلی بازدید کننده داشت حدود 3000 نفر بعد از آن کمی انگیزه پیدا کردم و وقتی به کابل رفتم در قویترین دبیرستان رفتم و با شخص مهمی دیدار کردم بنام عزیز رویش ( که امسال جزو 10 معلم برتر جهان شد) که ورود من مصادف شده بود با هفته جوان و از من درخواست کرد که بعنوان هفته جوان سخنرانی کنم و از موفقیت صحبت کنم که من اینکار رو انجام دادم و در 25 دقیقه سخنرانی 16 بار مورد تشویق قرار گرفتم بعد از آن پیش دوست خودم رفتم که مخترع دوم جهان بود بعد از اونموقع بود که پدرم به من امید پیدا کرد و هر بار هر کسی میامد بهش میگفت به بچه هاش بگویند رشته مهندسی رباتیک بره
بعد از بازگشت در اولین مسابقات رباتیک ثبتنام کردم که بخاطر اعمال خودم نرسیدم به مسابقات و در دومین مسابقات شرکت کردم که همه افرادی که انتظار داشتن من حتما اول هستم آمده بودن خلاصه باز هم بدلیل اعمال پیش بینی نشده خودم من نفر 5 شدم و کلی افسرده و غمگین شدم و کلا از چیزی خوشم نمیامد
مدتها گذشت که من در شرایط خوبی بسر میبردم شروع کردم به دردسر انداختن خودم و تصمیم گرفتم گروهی تشکیل بدم راجع به هوافضا و من تشکیلش دادم که با خودم ده عضو میشدن
شروع کردیم به ساخت هواپیمای بدون سرنشین رادیو کنترل و خدا رو شکر اولین هواپیمای بدون سرنشنین افغانستان رو ساختیم و بنام خودمان زدیم که که با پخش فیلم هواپیما در سه روز 400 هزار بیننده داشته و برای من از سویدن زنگ زدن از آمریکا از استرالیا از آلمان و انگلیس و پیامهای تبریکی فرستادن بعد از این ساخت تصمیم گرفتم دومین هواپیما اما با قابلیت بهتر را باز خودمان بسازیم که خدا را شکر ساختیم و در یک نمایشگاه رونمایی کردیم که اینبار این خبر مثل بمب در تهران منفجر شد من در این مدت کلی مصاحبه دادم از جمله خبرگزاری تسنیم خبرگزاری فارس خبرگزرای افق نیوز خبرگزاری شفقنا خبرگزاری صلصال و …. با دو شبکه تلویزیونی مصاحبه دادم در دو مجله مصاحبه ام چاپ شد که یکیش مجله چهاچراغ بود و با رادیو دری مصاحبه کردم
اینهمه اتفاقات عالی میگذشت تا اینکه روزی من باز به این فکر افتادم که آیا هدف اصلی من همین هست و قرار هست در همین وضعیت باقی بمانم تا اینکه تصمیم خودم رو گرفتم و استعفا دادم از سرپرستی گروه هوافضا و فکری راجع به هدفم کردم
تصمیم اصلی رو گرفتم و الان تیمی رو تشکیل دادم که امسال برای اولین بار در تاریخ افغانستان میخواهیم در مسابقات بین المللی ربوکاپ در بین 12 کشور برتر جهان شرکت کنیم(ایران آمریکا مکزیک پرتغال ۀمان چین زاپن هند کانادا ترکیه و …) و من الان سرپرست این تیم و اولین و تنها نماینده افغانستان هستم
و الان هم برای پیشرفت خودم کلاس های تخصصی رباتیک ثبتنام کردم کلاس های زبان تخصصی ثبتنام کردم کتاب در این زمینه بیشتر میخوانم بیشتر کار عملی میکنم و ….
من زمانی که تصمیم گرفتم دیگر سراغ هیچ دختری نرم الان برعکس شده 7 درخواست ازدواج بهم شده از ایران و افغانستان و استرالیا و سویدن و آلمان و روزانه چندین دختر میخوان با من صحبت کنن
اکثر دوستانی که داشتم اعتیاد داشتن کلا در فحشا بسر میبردن و زندگیشان هر روز وخیم تر میشد تا اینکه تصمیم گرفتم خودم رو تغییر بدم الان دوستان من 1٫رییس و معاون کل مخترعین جهان هست 2٫اولین فیزیکدان کوانتوم افغانی جهان هست3٫سجاد یعقوبی جوانترین دانشمند جهان هست4٫پیمان سرحدی جزو ده مخترع برتر جهان که در روزنامه تایمز هم مصاحبه کردن 5٫مشاور خاص ریاست جمهوری افغانستان 6٫معاون وزیر معدن افغانستان 7٫رییس شرکت عمران افغانستان 8٫طراح شرکت جنرال موتورز 9٫مدیر فروش ربات انسان نما در کره جنوبی 10٫ عزیز رویش جزو ده معلم برتر جهان و .
البته اتفاق های خوب اینکه من در حالی که ترم 4 کارشناسی هستم ماهی 1 میلیون تومن به من درخواست کار شده و همچنین نکته غیرقابل باور اینکه برای من دعوت نامه ریاست دانشکده شده یا هزینه بالا
همه این اتفاقات بخاطر این شده که من سه سال هست که روزانه سه ساعت تجسم میکنم و کتابهای روانشناسی و موفقیت مطالعه میکنم و روی خودم سرمایه گزاری میکنم
هدف های اصلی من این هست…
بتونم دستگاه های برای بشر تولید کنم که حداقل 3 میلیارد انسان از آن استفاده کند
تا 100 هزار سال دیگه نابغه و دانشمند اول جهان باشم
همه ی اینها برای من اتفاق افتاده و من الان 21 سال بیشتر ندارم
تنها ذکر من این هست ( وقل رب زدنی علما)
تشکر از آقای عباسمنش بخاطر تمام خوبی ها
البته بیشتر چیزهای که من به طرف این موضوع سوق داده شدم از محصولات شما بود
خدایا چنان کن اول و سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار…
البته میتونم به یقین بگویم که الان جزو 1000 شخصیت مهم کشورم محسوب میشوم
البته من الان جزو پنج نفر رباتیک کشورم هستم و از بین 30 هزار مهندس و فارغ التحصیل و استاد دانشگاه و … تنها نماینده کشورم در مسابقات بین اللمللی هستم
و همچنین سرپرست تیمی که اولین و دومین هواپیمای بدون سرنشین کشورمان را ساخته
و جوانترین نخبه علمی کشورم