می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 30
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-20.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-08-14 09:38:012024-06-08 20:59:00می خواهی جزو کدام گروه باشی؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام و درود به آقای عباش منش عزیز و گروه خوبشون و تمام کسایی که برای پیشرفتشون در تلاشن.
من سفر بودم و با اینترنت موبایل نتونستم کامنت بزارم.همین الان رسیدم و حیفم اومد که ارسال نکنم.
من هم تجربه های زیادی از تغیرات اجباری و غیر اجباری داشتم ولی می خوام از تجربه ای بگم که به نظرم با ارزش و قابل گفتنه.
7سال پیش ازدواج کردم و به لطف خدای مهربون زندگی زناشویی خیلی خوبی دارم.با عشق و آرامش.
یه شب قبل از عقدم با خودم قرار گذاشتم رابطم با همسرم رو همیشه توی بهترین حالت نگه دارم و این عهد رو توی دفترم مکتوب کردم.
قرار گذاشتم هر روز جعه صبح از خودم بپرسم اگه زمان برگرده عقب بازم حاظرم با همسرم ازدواج کنم؟
و دیگه اینکه با شیوه های مختلف زندگیم و رابطم رو همیشه تازه و شاد نگه دارم.
من بارها و بارها این سوال رو پرسیدم از خودم و هر بار با دقت زیادی به جوابم توجه کردم.حتی وقتی می گفتم “آره” میزان قاطعیتم رو در نظر میگرفتم.و مثلا با دقت بررسی می کردم چرا از قاطعیتم کم شده و چیکار کنم که باز مثل قبل بشم.
این سوالها و توجهم به این موضوع باعث شد به مرحله ای نرسم که مجبور به انجام یه تغییر سخت و بزگ بشم.و قبل از اینکه رابطم بخواد آسیب ببینه تغیراتی رو که لازم بود انجام می دادم.
علاوه بر اون با اینکه همواره زندگی خوبی داشتم ولی می گفتم چیکار کنم که خوب بمونه و بهتر و بهتر بشه و همیشه راهها و ایده های خوبی به ذهنم می رسید.
به لطف خدای بزرگ ، با توجه ویژه ای که به زندگیم داشتم بعد از گذشت هفت سال امروز صبح در جواب سوال همیشگیم گفتم : با کما میل
از صمیم قلبم برای آقای عباس منش و تمام کسایی که برای بهتر شدن جهان برای زندگی در تلاشن آرزوی سلامتی و سعادت دارم.
شاد و پیروز باشید
*واینکه ازبی سوادبه باسوادشدن تغییرکردم وخیلی به نفعم تمام شدوتغییرمناسب وبه موقع بودخواندن ونوشتن وحساب و…رایادگرفتم اصلابایادگرفتن سوادوبالارفتن فرهنگم سبک زندگیم بهتروعوض شد
*تغییرمناسب دیگراین بودکه ورزش رزمی رفتم وقبل ازاین بودکه جهان مجبورم کندبدنم ورزیده شدقوی شدم وبه روندسلامتی ام کمک موثری کردودرنهایت راحت میتوانم ازخودم دفاع کنم
*تغییربزرگ دیگه ای که جهان مرابه قول استادباچک ولگدمجبورم کرداین بودکه به هیچ کس وهیچ چیزوهیچ مکان خاصی وابسته نشم چون درگذشته سریعاوابسته میشدم وخداروشکرکه الان دیگه تغییرکرده ام
*من عاشق کفتربازی بودم وخیلی بهم گفتندوکتکم زدندوتهمت زدندو…دست ازاین کارنکشیدم تاوقتی که خودم خسته شدم ازتحقیرات و…وازاین کاردست کشیدم والان حتی ازش متنفرهستم بااینکه ازاین تغییرحدود6سال میگذره تابه همین دیشب یاچندشب قبل خواب کفتررامیبینم وتوبیداری علاقه ای بهش ندارم وخیلی راحت ترازقبل هستم
*من تودوران کودکی ونوجوانی ام بازی باآتاری دستی ومیکرو وسگا وپلی استیشن راخیلی دوست داشتم امابه مرورزمان دیدم که فایده ای نداردازش زده شدم وحالاحتی اگه بیکارم باشم حوصله آتاری بازی راندارم وخیلی خوشحالم ازاین تغییر
*درگذشته بیش ازحدتفریح وگردش وو…میرفتم به طوری که مراازخیلی کارهاعقب می انداخت اماتوچندسال آخرخودم روکنترل کردم وخداروشکرخیلی کمتربه تفریحات اضافه و…میروم
حالاکه فکرمیکنم میبینم تغییروتحول وانعطاف پذیری خیلی خوب است وقبل اینکه به دردسروزندان ووبیمارستان ومریض شدن وبدبختی وخوارشدن وبی آبروشدن آدم برسه زودترتغییرکنم خیلی بهتره (راحت تر)ولذت بخش تروباآبروترو…سعی میکنم خیلی زودهرتغییری که لازمه درجهت رسیدن به اهدافم بهترشدن زندگیم ایجادکنم راایجادمیکنم(باکمک اهرم رنج ولذت-بافکرکردن به تغییراتی که جهان باچک ولگدمجبورم کرده ایجادکنم –وتغییراتی که خودم درزمان مناسب ایجادکردم که چه قدربهتربودنسبت به انکه جهان باچک ولگدمجبوربه تغییرم میکردوخواروبی آبرومیشدم)
*کسانی که هرگزتغییرنمی کنندبه مرگ میرسندومیمیرند.
*کسانی که حتمابه بایدجون به لب بشندوجهان باچک ولگدمجبورشون میکنندتغییرکنند خیلی خیلی خوارمیشوندوضررمیکنندوهیثیتشون میره
*کسانی که باچندکلام کوچیک توهین آمیزومسخره که بهشون میگندبهشون برمیخوره تصمیم میگیرندتغییرکنندبازم بهتره مثل معتاد کسافت بی غیرت وبی ناموس و… بهتره بازم کمترضررمیکنندلاقل دنیاباچک ولگدمجبوربه تغییرنمیکنتش کمترصدمه میبینندوکمترخواروبی آبرومیشوند
*کسانی که قبل ازاینکه مجبوربشندیااینکه بهشون بربخوره وبادرس گرفتن ازتجربه دیگران ونشانه هایی که برای تغییردریافت میکنندیاحسشون میگه تغییرکنندخیلی راحت ترندوموفق ترندوخوشبخت ترندوبهترین زندگی راتودنیاهمون هامیکنندمثل استادعباس منش واستیوجابزو…شاید1%افرادجامعه اینطورباشندوبااحترام وعزت وبزرگی نزدخودشون وخداودیگران تغییرکنند
من دیگه منتظراین نمی باشم که دنیاباچک ولگدمجبوربه تغییرم کنه وضررکنم نه من بایاری خدابامیل واراده خودم ودرزمان مناسب تغییرمیکنم
محصولات استادعباس منش همش برای تغییرات فردی وگروهی درون وزندگی خودودیگران است ومهمترین چیززندگی تغییروتحولات مثبت وسازنده زندگی است همش واقعاارزشمنداست
یه درخواست ازاستادبزرگوارم آقای عباس منش:
لطف به کارتحقیقاتتون تالحظه آخرعمرتون ادامه بدیدوماراازآگاهی هاتون مطلع کنیدمن تاآخرطرفدارشماهستم
استادممنون ازاین وقتی که برای ماوبرنامه گذاشتیدخیلی خوشحالمون کردیدمچکررررررررررر
ازبزرگترین تغییرات زندگیم بگم که باروانشناسی موفقیت وگفته های اسلام درمن ایجادشدحدودا از18سالگی شروع به یادگیری وبه کاربندی روانشناسی موفقیت کردم وچون خیلی کاربردی بودسریعانتیجه میگرفتم-گفته های اسلام راقبل ازاون میخواندم وبهش علاقه داشتم امایه کم نامفهوم برام بود اماخب انقلاب درونی ام ازدر18سالگی به بعدرخ داد
*اولین تغییرم این بودکه از16تا18سالگی به شدت افسرده بودم وهرروزآرزوی مرگ میکردم وزندگی وافعاتلخی داشتم وواقعاکلافه شده بودم تااینکه تصمیم گرفتم دوباره خوب بشم وبه حالت عادی برگردم رفتم پیش یه روانشناس وراهنمایی ام کردبهش عمل کردم وکتاب ومقاله های روانشناسی میخواندم وهی اطلاع برای درمان افسردگی کسب میکردم وبهش عمل میکردم تااینکه خوب شدم وبه حالتی رسیدم که 95%مواقع وحتی بیشتربه لطف خداآرامش دارم واین هم اول مدیون خداوبعداستادعباس منش هستم که نورورحمتی بودبرای من ازطرف خداوند-همینجورکه زندگی رابه کام من شیرین کرده خدازندگی خودش راهم همیشه تاابدشیرین کنه ومطمئناآدم ازهردستی بده ازیه دست دیگه پس میگیره
*تغییربعدی ام این بودکه هدف نداشتم وسردرگم بودم وهردفعه ای علاقه مندبه یک رشته وشغل میشدم وبه روزمرگی دچارشده بودم روانشناسی موفقیت راخواندم خیلی حرفاش لذت بخش بودودریافتم که اگه هدف داشته باشم بیشترخوشحالم واززندگی راضی میباشم این شدکه تصمیم قاطع گرفتم وهدفدارشدم وزندگی برام به لطف خداخیلی روشن وبه دلخواه وتحت کنترل خودم هست
*همین که نسبت به گذشته هام کتاب میخوانم وفایل های روانشناسی راگوش میدهم میبینم خودش یه تغییرعالی درعاداتم است واین تغییررادنیاومشکلات مجبورم کردکه ایجادکنم وازش راضی ام
*تغییربعدی این بودکه تعصب وغرورولجبازی راکنارگذاشتم وچون دیدم اگه تعصب راکناربذارم وبه هرموضوعی باذهن بازفکرکنم زندگی خیلی بهترمیشودوخیلی راحت میشم وبرای این تغییرهم دنیامجبورم کرد
*تغییردرباورهام مراشگفت زده کردهمونطورکه میگن هرطورباورکنی همونطوردنیارامیبینی برام اتفاق افتادوزندگیم خیلی لذتبخش ترشدوراحت شدم دیگه دلیل آوردن وتوجیه وناراحتی سراغم نمیادگفتم باورهایم راعوض میکنم وراحت به سمت خواسته هایم میرم وتابه حال به خواسته های زیادی رسیدم این راهم دنیامجبورم کردکه تغییرکنم ودیدم بازترشد
*درراحت طلبی وبهانپرداختن تغییرکردم درگذشته بدون اینکه کارزیادی وخاصی برای خواسته ام بکنم وبهاش رابپردازم میگفتم پس چرابدستش نمیارم وبقیه راحت به خیلی چیزهامیرسم ومن چرانمیرسم –واین شدتغییرکردم هرچیزی رابخواهم میگم بایدبهاشوبپردازم ودراکثرمواقع هم میپردازم وازتنبلی وخواب وبی کاری دوری میکنم وگاهی صبح تاشب شب تاصبح فعالیت میکنم واین راهم رنج ونرسیدن به خواسته هام درمن ایجادکرد
*واینکه تمرکزرادرخودم ایجادوتقویت کردم این هم مشکلات مجبورم کردایجادکنم چون سرکلاس و…درس رایادنمیگرفتم واذیت میشدم بامشکلات زیادی برمیخوردم واین شدتصمیم گرفتم تمرکزم راقوی کنم ونتیجه اش راهم میبینم گاهی اوقات تعجب میکنم که موضوعی رامن به سادگی میفهمم بقیه همکلاسی هام وحتی گاهی هیچکدامشون نمی فهمیدندواین تغییرعالی بودکه تغییرخوبی درمعدلم ایجادکردودرکارهاهم موفق ترشدم
*تغییردرنحوه درس خواندنم ایجادکردم تاحدود1سال پیش همه درسهام رامیذاشتم شب وروزهای فرجه امتحان میخواندم ویادنمیگرفتم وامتحاناتم راخراب میکردم واین برام واقعارنج آوربود 2تاترم قبل درسهایی راکه استادهامیگن همون ساعت وروزوهمون هفته وماه کاملایادبگیرم تابرای امتحان راحت باشم ونتیجه اش راهم دیدم که ترم قبل معدلم از14یا15به 18٫43رسید
*تغییردرنوع رانندگی باموتور:درگذشته باموتورگاهی واقعاوحشتناک رانندگی میکردم ووقتی دیدم خیلی هاباموتورتصادف کردندوشل وپل شدندوحتی مردند درزمان مناسب تصمیم گرفتم که بااحتیاط رانندگی کنم ومواظب باشم وخداروشکرتاالان به سلامتی به سرمیبرم
*تغییردرروابط:توسالهای اخیرتصمیم گرفتم باافرادبیشتری ارتباط برقرارکنم باافرادناشناس وغریبه بیشترارتباط برقرارمیکردم چون قبلادایره ارتباط محدودباافرادتقریبامشخص داشتم وتااونهانبودندبابقیه زیادارتباط برقرارنمیگردم ودلم میگرفت واماازوقتی دایره ارتباطم راگسترده کردم شادترشدم وعقده وکینه ای هم تودلم نمونده
*حتی درلهجه حرف زدنم تغییرایجادکردم تاوقتی که کوچه بازاری ومحلی ولاتی حرف میزدم تومدرسه وکارو…خیلیها حس خوبی بهم نداشتنداماوقتی طرزحرف زدنم رارسمی کردم خیلی افرادبیشترباهام گرم میگیرند ومشتریان و…هم بهتربهم اعتمادمیکنندواین تغییرراهم دنیامجبورم کردکه ایجادکنم
*پرداخت قبضهابه صورت غیرحضوری واریزوجابه جای پولهابه صورت حساب بانکی خریدشارژالکترونیکی و…هم دنیاودیگران به اجبارتغییرم دادندچون دراوایل زیادبهشون اعتمادنمیکردم اماالان خیلی راحت ترشدم وکارم سریعترراه می افته
*داشتن برنامه روزانه وهفتگی وماهانه و…درگذشته میزان تفریح وکارودرس وعبادت و…اصلامشخص نبودواکثراکم وزیادمیشداماحالاکه برنامه ریزی میکنم خداروشکرتقریبابه همه چیزوکارام میرسم وخیلی هم راضی ترهستم
*به مرورزمان تغییردرروش زندگی وکارها:مثلااستفاده ازتلفن واینترنت وکامپیوترهاو…یااستفاده ازموتورواتومبیل وهواپیماو…خیلی درزمان وسرعت درکارهاوبازدهی بالام کمک کرده واینترنت وگوشی خیلی ازکارهاراغیرحضوری وسریعترکرده واین بازم باعث بازدهی بالادرکارهامیشودودوباره کامپیوتردرجمع وجوروراحت تروسریع ترودقیق تروامن ترو…شدن کارهاخیلی کمک میکنه
وکلابایدببینیم هرتکنولوژی ونوآوری که به وجودمیاداگردرسریع رسیدن به اهدافمون کمک میکنه ودرعین حال برامون مفیداست ازش استفاده کنیم وبه نفع خودمون هست وزندگی خودمون بهترمیشه
ستادبه خاطرمشکلات واردشدن به قسمت نظرات لطفاتاخیرپیش آمده راندیده بگیرید
ادامه
*ازاول تاپنجم دبستان اصلادرس خوان نبودم ودرسهام بدبودهرچقدربهم نصیحت میکردندوتومدرسه وخانه کتکم می زدنددل به درس خواندن نمیدادم وتاوقتی زوربالاسرم بوددرس میخواندم وقتی پنجم دبستان رفتم مدرسه ام عوض شدوگفتنداینجادولتی است وسخت میگیرندودرس نخوانی میندازندت بیرون و…(چون تاقبل ازاون غیرانتفاعی میخواندم)درس نخونی بهت میخندندوروفوزه میشی هرجابری دوستات وفامیل و…بهت میخندنددرس نخونی مجبوری کارگری بری وتاآخرعمربدبخت بشی و… این شدکه درس خوان شدم به نقطه عطف رسیدم وتودرسام موفق شدم
*توبچگی خیلی شیطانی میکردم طوری که خیلی میخوردم زمین ازدرخت می افتادم وازدیوارمیپریدم پروپام داغون میشدباچرخ میخوردم زمین دست وپاوصورت وبدنم زخمی میشدوهرچی مادرم میگفت مواظب باش اصلاحرف توگوشم نمی رفت اصلابهش فکرهم نمیکردم (تازمانی که جلوترگفتم توکارداغون شدم)بعداون شدکه تصمیم گرفتم مواظب خودم باشم وتاحالامیبینم خداروشکرخیلی خوب وبه خیرگذشته وحالاصدمات جسمانی ام از100%به کمتراز2%رسیده اون هم خیلی جزعی است که فوقش چندتاقطره خون آمده والان که خوبی سلامتی راکه میبینم دلم میخوادکه همیشه سلامت باشم وهمینطوری پیش برم
*حدودااز11تا18سالگی ام خیلی اخلاق تندوبدی داشتم جروبحث میکردم دعوامیکردم باخواهروپدرومادروو…تومدرسه وبیرون.از12تاحدودا16سالگی ورزش رزمی خشن هم میرفتم وهرکسی که لجم رادرمی اوردبامشت ولگدمی افتادم به جونش گاهی مواقع واقعانترس میشدم وتقریبالات شده بودم به طوری که یادمه یه سری باموتورتوپیاده رورفتیم یه خانم واستادیه گوشه وکیفش رامحکم گرفت وصبرکردتامن رفتم بعدش رفت حتی به این حدرسیده بودم که یه شب چندنفربودیم میخواستیم 2تاماموررابزنیم ولی خودشون ترسیدندورفتندچون من قدبلندوهیکل معمولی ولی بسیارقوی داشتم
توسن حدود17یا18سالگی به این فکرافتادم که مامورهاو…خیلی بهمون گیرمیدهندکم کم تصمیم گرفتم که یه آدم عادی بشم ووقتی دیدم هرکی دعوامیکنه زندان میره ودیه میده وخلاصه عاقبت خوبی نداره تصمیم گرفتم دعوانکنم بعدش حالاکه فکرمیکنم اخلاقم هی خوبترمیشدالانم که22سالم هست خداروشکرهمه به عنوان خوش اخلاق وخوب میشناسندم ودیگه دعوانمیکنم وبداخلاقی نمیکنم
این جمله خیلی کمکم کردکه بداخلاقی ایمان راتباه میکندوخوش اخلاقی نیمی ازایمان است ودیدم که من شب وروزبرروی باورهام کارمیکنم بایدخوش اخلاق وخوش برخوردباشم ووقتی میبینم باگفتگوومذاکره هرمسئله ای حل میشه دعواوبداخلاقی اصلامعنایی نداره
*بازم ازبچگی تاحدود16و17سالگی هرخوراکی که ضرربرام داشت (مثل چیپس وپفک ونوشابه ولواشک وچای و…)که میخوردم به مرورزمان هی فکرمیکردم اینهابرای بدنم مضراست پس برای چی بخورمشون نمیخورم میدیدم که خیلی هابه گونه های مختلف ضرروزیان این خوراکی هارامیبینندوبیمارمیشوند تصمیم گرفتم قبل اینکه منم مریض یازیان دیده شوم ازهمین الان دیگه نمی خورمشون وخداروشکربدون اینکه بخوام خودم راکنترل کنم اصلامیل به خوردن خوراکی های مضرندارم واین تغییربرام به موقع ومناسب بود
*تغییردرلباس پوشیدن:مثال جلوترراکه گفتم لات ودعواچی بودم وتغییرکردم واون موقع لباس وظاهرغلط اندازداشتم وقتی دید م مامورهاگیرمیدهندومردم بهم اعتمادنمی کنندومیترسند.تصمیم گرفتم که ظاهرولباسم راعوض کنم وبه صورت معمولی وعادی بشم والان خیلی راحت بیرون میرم ومامورهاهم بهم کاری ندارندمردم هم بهم حس بهتری دارند
با سلام خدمت تمام دوستان و استاد عباس منش
من هرچی فکر میکنم احساس میکنم که جزو دسته چهارم هستم چون همیشه از یک زندگی آروم و بی دغدغه ای برخوردار بودم به لطف خداوند مهربان. اما من همیشه دنبال پیشرفت و بهتر بودن بودم حتی دنبال عالی شدن. یادمه من از بچگی تو خانواده ایی بزرگ شدم که از زن فقط خونه داری و بچه داری میخواستن ولی من اینو نمیخواستم میخواستم زندگی کنم و با وجود فضولی های بسیار فامیل و با اینکه خیلی خاستگار داشتم اما تن به ازدواج ندادم و رفتم دنبال درس خوندن و به لطف خدا الان اصلا پشیمون نیستم چون روز به روز ادهای بهتر و بهتری سراهم قرار میگیرن و من مطمئنم که اون شخص دلخواهمو پیدا میکنم من همیشه بچه زرنگی توی مدرسه بودم و جز نفرات اول بودم حتی با اینکه نخونده نمرات خیلی خوبی میگرفتم اما تصمیم گرفتم که بازم بهتر بشم و مطالعمو بیشتر میکردم و این باعث میشد همیشه هر جا نفر اول بشم .و این برام لذت بخش بود. من رابطه معقولی با خدا داشتم و همیشه سعی میکردم بنده خوبی باشم اما دلم اوضاع بهتری رو میخواست دلم میخواست خوش شانس بشم دوست داشتم آرامش واقعی رو به دست بیارم چون میدیدم نود درصد آدما اصلا نمیتونن درست بخوابن با هر شرایطی چه پولدار چه فقیر چه سالم چه مریض همه از زندگیشون ناراضی ان و من اینو نمیخواستم و حداروشکر از مهر 93 با استاد آشنا شدم و ایشون آرامش رو به من هدیه دادن. روابط دوستی خیلی خوبی داشتم اما میدیدم که اون چیزی نبود که میخواستم با وجود اینکه برا من احترام زیادی قائل بودن ولی من بهترین رو میخواست و این باعث شد که خودم تنهایی رو انتخاب کنم اول خودم جز بهترینا باشم تا بتونم بهترینو جذب کنم . این تنهایی باعث شد که بتونم ایرادای شخصیتمو پیدا کنم و هنوز هم دارم ادامه میدم. در مورد زبان من همیش حس میکردم که بهش نیاز پیدا میکنم ولی متاسفانه توجهی نمیکردم و حرکتای ضعیفی داشتم و این باعث شد که من تو چنتا مصاحبه شغلی نتونم موفق بشم و حتی مقاله هم نتونستم بنویسم ولی الان با وجود اینکه به طور معجزه آسایی توی یک مصاحبه برای یک شغل خوب موفق شدم قراره برم سر اون کار. تو این مدتی که فاصله افتاد بین کارم رفتم کل زبان دوره فشرده و تا الان بهترین دانش آموز کلاس بودم و خیلی خوب دارم پیش میرم ون مطمئنم باید پیشرفت کنم و توی محیط کارم هم بهترین باشم . خداروشکر همیشه آدم سالمی بودم اما احساس ضعفو خستگی داشتم که نمیزاشت کارامو انجام بدم و این باعث شد که بیشتر به رفتارم فک کنم که کجای کارم ایراد داره که من احساس سستی میکنم وخب بازم باعث شد به تغذیه و تحرکم بیشتر توجه کنم و حتی برنامه نمازمو مرتبتر کنم تا شکرگزاریمو افزایش بدم و بازهم خداروشکر نتیجه داد. در مورد روابطم فک میکنم که ادمی هستم که خیلی مهم نیست برا م که چی بشه واسه همین نتونستم هنوز اون شخص دلخواهمو ملاقات کنم گفتم که خیلی امیدوارم و.لی این نرسیدنه باعث شدن من به فکر فرو برم که چرا با یان همه ادمایی که ملاقات میکنم اما اتفاق خاصی نمیفته و منو مجبور به تغییر کرد که بگردم دنبال باورای غلطم و بفهمم چرا انقد طول کشیده و بعد از دیدن دوره قانون افرینش فهمیدم که چقد ایراد دارم هنوز و دارم تغیر میکنم این جارو جهان منو مجبور به تغییر کرد و باز هم خداروشکر.
با سلام و احترام فراوان خدمت استاد محترم آقای عباس منش
در پاسخ به سوالات زیر دارم بگم که :
چه تغییر بزرگی را در زمان مناسب در زندگی خود ایجاد کردید؟
بزرگ ترین تغییر که فکر میکنم در زندگی دادم، مربوط به زمانی که تصمیم گرفتن باور ها و نوع نگاه کردن به زندگیمو تغییر بدم.شاید الان در ابتدا راهم و تلاش میکنم که ذهنمو و فکرمو یک سو کنم برای پیروی کردن از این قانون دنیا ولی میدونم که در آینده بزرگترین تصمیم زندگی من همون لحظه ای که خواستم تغییر کنم.
و چه زمانی جهان با سختی و مشکلات فراوان شما را مجبور به تغییر کرد؟
زمانی که من احساس می کردم پر از خالیم . این زمان بود که دنبال کسی یا چیزی بودم که یا بتونم جواب بده به من که چرا این احساس رو دارم . یا هر چیزی که بتونه منو از دست این احساس نجات بده.
زمانی های این احساس رو داشتم که پر از آرزو بود ولی هیچ موقع بهش نرسیدم مثل یک رویا شده بود. یا زمانی که میدونستم پر از تواناییم ولی نمیدونستم چه طوری باید خودمو ثابت کنم که این توانایی ها رو دارم یا اینکه زمانی که پر شده بودم از حرف های که از دیگران شنیده بودم ولی حرفی نداشتم بهشون بزنم از این زمان ها بود که منو به این احساس رسوند و باعث شد تا به دنبال راه حلی باشم که بتونم کاری بکنم که دیگه این احساس رو نداشته باشم. و اونجا بود که با این قانون روبرو شدم.
و متاسف که نتونستم سر زمان اعلام شده توی نظر سنجیتون شرکت کنم. آخه من اعتماد به نفسم توی نظر دادن توی هر جایی خیلی ضعیفه و الان دارم روش کار میکنم که بتونم حلش کنم.به خاطر همین با تاخیر فرستادم نظرمو. ببخشید اگه نوع نگارش متن چندان درست نیست.
سلام آقای عباس منش از شما به خاطراین فایل جالب و تاثیر گزار ممنون حرفاتون باعث شد بیشتربه زندگیم دقت کنم .من 4روزه سعی میکنم وارد سایت شم نمیشد الانم از ساعت7:15دارم ور میرم تا تونستم آخرش ساعت 8:30 وارد شم ببخشید.
زندگی من پر از مثالایی هست که خودم با یه تلنگر کوچیک باعث تغییرش شدم اولین مثالی که یادم میاد بر میگرده به7سالگیم من اون موقع خیلی دروغ میگفتم و یه روز رفته بودم پیش دختر همسایمونو.به دروغ گفتم که چند وقت پیش یه دزد اومده خونمونو………یه عالمه دروغو چاخان دیگه، فرداش که رفتم بیرون دیدم آمبولانس جلوی خونشون واستاده و هستی دختر همسایمونو دارن میبرن بیمارستان بعدا از مامانش شنیدم که گفت مجبور بوده واسه کاری دو ساعت مرخصی بگیره و بره خونه کلید که انداخته رفته تو تا درو باز کرده هستی از ترس تشنج کرده فکر کرده دزده.از اون به بعد دیگه من اگه خیلی مجبور بشم دروغ میگم.
این قضیه بر مبگرده به سه سال پیش من دختری بودم که تو نازو نعمت بزرگ شده بودمو هر چی میخواستم سه سوته برام مهیا بود خیلی هم به زیبایی و تبپم مینازیدمو تنها دغدغه ی زندگیم این بود که هر چیزیرو مد میشد بخرمو اولین باشم هر چیم از غرورم بگم کم گفتم تا اینکه پدرم بیمار شدو در عرض 6ماه دو کارخونمون ورشکست شدو چون وام چند صد میلیونی داشتیم کل داراییمونو به غیر از یه خونه کوچیکو یه ماشین فروختیمو بعد از 3ماه از ورشکستگس پدرم فوت کرد زندگیمون از این رو به اون رو شد و فقط منو مادرو برادرم موندیم با یه حقوق مستمری بگیری خیلی نا امید شدم و با خدا قهر کردم آخه فقط15 سالم بود یه شب پدرمو تو خواب دیدم که گفت خدا خیلی دوست داره که به خاطر تغییر تو کل زندگیمونو تغییر داد بعد از اون ماجرا خیلی از لحاظ اخلاقی تغییر کردم قبلا مغرور بودم و نمازامو یکی درمیون میخوندم ولی الان خیلی عوض شدم و با اینکه هنوزم وضعمون به نسبت خوب نیست ولی خدارو به خاطر این تغییر بزرگ تو زنگیم که باعث یه تغییر بزرگتر تو وجودم شد شکر میکنم شاید بگین تو که از نظر مالی ضعیف شدی ولی باید بگم من یه چیز کوچیکو از دست دادم تا چندین موهبتو به دست بیارم و باید اون ذره ی به ظاهر بزرگو که قبلا مثل کوه طلا بود برام رو کنار میذاشتم تا نگام به آسمون و خدای خودم باشه.
ممنون
بنام خدایی که زندگی دوباره به من بخشید….
داستان از آنجایی شروع میشود که من بهمراه دوستان از خوابگاه دانشجویی در یک شهرستان اخراج شدیم و به اجبار برای ادامه تحصیل و اسکان به خانه مجردی رفتیم و چون در آنجا خیلی آزاد بودیم و کسی به کار ما کاری نداشت دست به هر کاری میزدیم من در آنجا بهمراه دوستان هر روز چندین بار قلیون و سیگار میکشیدم و حتی بعضی از روزها صبح ها نا اشتها اینکار رو کررات انجام میدادیم و بعد از مدتی من در آن شهر با تعدادی از کسانی که مواد مخدر مصرف میکردن در آن شهر آشنا شدم و پای آنها به خانه مجردی ما باز شد و اونها مواد مخدرشونو در خانه ی ما مصرف میکردن که بعد از اصرار زیاد این افراد ما هم بهمراه دوستان بصورت تفننی این مواد رو دور همی استفاده میکردیم و بعد از گذشت چندین ماه من بهمراه هم خانگی هایم به مواد مخدر اعتیاد پیدا کردیم که در ماه های اول همون به قول معروف شیره،تریاک و بنگ بود که حتی من یادمه خرج و مخارجی که خانواده واسه تحصیلات برای ما میفرستادن خرج مواد مخدر میکردیم و حتی چیزی برای خوردن نداشتیم و به سختی زندگی میکردیم و بعد از مدتی ما به سمت مواد مخدر شیمیایی مثل شیشه و کریستال روی آوردیم و همون موقع ها بود که من احساس کردم دست راست مثل قبل کار نمیکنه و حسی نداره بطوریکه بعد از چند روز یک نمک پاش رو هم نمیتونستم تو دستم نگه دارم و خود به خود از دستم میوفتاد که این قضیه خیلی منو نگران کرد و بعد مجبور شدم که به دکتر مراجعه کنم که بعد از آزمایشاتی که دادم متوجه شدم که شریانهای قلبم در حال مسدود شدن هست و خونرسانی به سمت چپ بدنم خیلی کند شده و دکتر گفت بخاطر مصرف قلیون و سیگار و مواد مخدر هستش و اگه ترک نکنم سکته قلبی میکنم و منم بخاطر اینکه بتونم به ادامه تحصیلم ادامه بدم و خانواده هم متوجه این موضوع نشن باید همه چیزرو میزاشتم کنار و در اولین کار باید از خانه ای که با دوستان زندگی میکردم دور شوم تا دوباره سمت مواد مخدر نرم و در همان شهر رستورانی رو پیدا کردم و بصورت نیمه وقت در آنجا کار میکردم و از مدیریت رستوران هم خواستم که شبها در آن رستوران بمانم و در یک باشگاه ورزشی هم ثبتنام کردم و در روز 2 الی 3 ساعت در آنجا ورزش میکردم و به مرور زمان مصرف مواد مخدر رو کم کردم و با حجامت هابی زیادی رو که انجام میدادم حال روحی و جسمی من بهبود پیدا کرد بطوری که بعد از گذشت 3ماه من توانستم با رنج هایی که کشیدم مواد مخدر و حتی مصرف سیگار و قلیون رو هم بصورت تفننی هم بزارم کنار و کاملا پاک بشم به شکر خدا بعد از اینکه من از دانشگاه فارغ التحصیل شدم به شهر خودم برگشتم و به دنبال کار رفتم و از آنجایی که من روابط اجتماعیم خوب نبود و آدم خجالتی بودم و خیلی هم مغرور از کسی در خواست نمیکردم نمیتونستم کاری پیدا کنم و کسب درآمدی داشته باشم و خیلی هم از اینکه واسه کسی کار کنم در عذاب بودم و اصلا دوست نداشتم کسی روی سرم باشه و بگه اینکار رو کن و اون کارو کن و از خودم میپرسیدم که چیکار کنم که کسب درآمد داشته باشم و بخاطر همین باید اطلاعاتی راجب کار شخصی و کسب درآمدی که خودم رئیس باشم پیدا میکردم و بعد با مستند راز آشنا شدم و اون رو بار ها بار ها در اتاقم نگاه میکردم و به تمرین هایی که گفته شده بود انجام میدادم و کتاب های زیادی از افراد موفق میخوندم از جمله بریان تریسی،رابرت کیوساکی،رندی گیج و… بعد از مدتی به این فکر افتادم که یه فروشگاه اینترنتی راه اندازی کنم و راجب این موضوع روزها و ساعت ها تو اینترنت مطالب زیادی میخوندم و با سایت هایی آشنا شدم که فروشگاه اینترنتی میفروشند و با مبلغ خیلی پاییین در حد 100هزار تومن بدون اینکه برنامه نویسی ویا راجب ساخت سایت بدونم و من با پولی که از برادرم قرض گرفتم این فروشگاه اینترنتی رو راه اندازی کردم و چون برادرم فروشنده گیاهان دارویی بود در اوایل محصولات اون رو از جمله روغن های گیاهی عرقیات بسته های ادویه جات رو در فروشگاه خودم قرار دادم و به قیمت خیلی مناسب به فروش میرسوندم و تبلیغات زیادی تو اینترنت و صفحات مجازی داشتم و بعد با من تماس گرفته شد و من برای یه شرکت تولیدی اسباب بازی فروشگاه اینترنتی راه اندازی کردم و در حال حاضر 3تا فروشگاه اینترنتی با سودهای بالا دارم و مشاور و مدیریت بازرگانی شرکت هستم و درصدی از تولیدات شرکت برای من هست و خودم با ایده هایی که داشتم محصولاتی رو تولید و روانه بازار ایران کردم و از زندگی خودم راضیم چون خدا هرچی که خواستم تا الان بهم داده و روز به روز دارم پیشرفت میکنم و با شما هم از طریق یکی از بازاریابهام آشنا شدم و شبانه روز فایل های صوتی شما باور های جدیدی در من ایجاد کرده و مسیر تازه ای برای موفقیت جلوی روم باز شده و به آینده مثل قبال امیدوارتر شدم موفق و پیروز باشید
آفرین به شهامتت
بنام خدایی زندگی دوباره به من بخشید….
داستان از آنجایی شروع میشود که من بهمراه دوستان از خوابگاه دانشجویی در یک شهرستان اخراج شدیم و به اجبار برای ادامه تحصیل و اسکان به خانه مجردی رفتیم و چون در آنجا خیلی آزاد بودیم و کسی به کار ما کاری نداشت دست به هر کاری میزدیم من در آنجا بهمراه دوستان هر روز چندین بار قلیون و سیگار میکشیدم و حتی بعضی از روزها صبح ها نا اشتها اینکار رو کررات انجام میدادیم و بعد از مدتی من در آن شهر با تعدادی از کسانی که مواد مخدر مصرف میکردن در آن شهر آشنا شدم و پای آنها به خانه مجردی ما باز شد و اونها مواد مخدرشونو در خانه ی ما مصرف میکردن که بعد از اصرار زیاد این افراد ما هم بهمراه دوستان بصورت تفننی این مواد رو دور همی استفاده میکردیم و بعد از گذشت چندین ماه من بهمراه هم خانگی هایم به مواد مخدر اعتیاد پیدا کردیم که در ماه های اول همون به قول معروف شیره،تریاک و بنگ بود که حتی من یادمه خرج و مخارجی که خانواده واسه تحصیلات برای ما میفرستادن خرج مواد مخدر میکردیم و حتی چیزی برای خوردن نداشتیم و به سختی زندگی میکردیم و بعد از مدتی ما به سمت مواد مخدر شیمیایی مثل شیشه و کریستال روی آوردیم و همون موقع ها بود که من احساس کردم دست راست مثل قبل کار نمیکنه و حسی نداره بطوریکه بعد از چند روز یک نمک پاش رو هم نمیتونستم تو دستم نگه دارم و خود به خود از دستم میوفتاد که این قضیه خیلی منو نگران کرد و بعد مجبور شدم که به دکتر مراجعه کنم که بعد از آزمایشاتی که دادم متوجه شدم که شریانهای قلبم در حال مسدود شدن هست و خونرسانی به سمت چپ بدنم خیلی کند شده و دکتر گفت بخاطر مصرف قلیون و سیگار و مواد مخدر هستش و اگه ترک نکنم سکته قلبی میکنم و منم بخاطر اینکه بتونم به ادامه تحصیلم ادامه بدم و خانواده هم متوجه این موضوع نشن باید همه چیزرو میزاشتم کنار و در اولین کار باید از خانه ای که با دوستان زندگی میکردم دور شوم تا دوباره سمت مواد مخدر نرم و در همان شهر رستورانی رو پیدا کردم و بصورت نیمه وقت در آنجا کار میکردم و از مدیریت رستوران هم خواستم که شبها در آن رستوران بمانم و در یک باشگاه ورزشی هم ثبتنام کردم و در روز 2 الی 3 ساعت در آنجا ورزش میکردم و به مرور زمان مصرف مواد مخدر رو کم کردم و با حجامت هابی زیادی رو که انجام میدادم حال روحی و جسمی من بهبود پیدا کرد بطوری که بعد از گذشت 3ماه من توانستم با رنج هایی که کشیدم مواد مخدر و حتی مصرف سیگار و قلیون رو هم بصورت تفننی هم بزارم کنار و کاملا پاک بشم به شکر خدا بعد از اینکه من از دانشگاه فارغ التحصیل شدم به شهر خودم برگشتم و به دنبال کار رفتم و از آنجایی که من روابط اجتماعیم خوب نبود و آدم خجالتی بودم و خیلی هم مغرور از کسی در خواست نمیکردم نمیتونستم کاری پیدا کنم و کسب درآمدی داشته باشم و خیلی هم از اینکه واسه کسی کار کنم در عذاب بودم و اصلا دوست نداشتم کسی روی سرم باشه و بگه اینکار رو کن و اون کارو کن و از خودم میپرسیدم که چیکار کنم که کسب درآمد داشته باشم و بخاطر همین باید اطلاعاتی راجب کار شخصی و کسب درآمدی که خودم رئیس باشم پیدا میکردم و بعد با مستند راز آشنا شدم و اون رو بار ها بار ها در اتاقم نگاه میکردم و به تمرین هایی که گفته شده بود انجام میدادم و کتاب های زیادی از افراد موفق میخوندم از جمله بریان تریسی،رابرت کیوساکی،رندی گیج و… بعد از مدتی به این فکر افتادم که یه فروشگاه اینترنتی راه اندازی کنم و راجب این موضوع روزها و ساعت ها تو اینترنت مطالب زیادی میخوندم و با سایت هایی آشنا شدم که فروشگاه اینترنتی میفروشند و با مبلغ خیلی پاییین در حد 100هزار تومن بدون اینکه برنامه نویسی ویا راجب ساخت سایت بدونم و من با پولی که از برادرم قرض گرفتم این فروشگاه اینترنتی رو راه اندازی کردم و چون برادرم فروشنده گیاهان دارویی بود در اوایل محصولات اون رو از جمله روغن های گیاهی عرقیات بسته های ادویه جات رو در فروشگاه خودم قرار دادم و به قیمت خیلی مناسب به فروش میرسوندم و تبلیغات زیادی تو اینترنت و صفحات مجازی داشتم و بعد با من تماس گرفته شد و من برای یه شرکت تولیدی اسباب بازی فروشگاه اینترنتی راه اندازی کردم و در حال حاضر 3تا فروشگاه اینترنتی با سودهای بالا دارم و مشاور و مدیریت بازرگانی شرکت هستم و درصدی از تولیدات شرکت برای من هست و خودم با ایده هایی که داشتم محصولاتی رو تولید و روانه بازار ایران کردم و از زندگی خودم راضیم چون خدا هرچی که خواستم تا الان بهم داده و روز به روز دارم پیشرفت میکنم و با شما هم از طریق یکی از بازاریابهام آشنا شدم و شبانه روز فایل های صوتی شما باور های جدیدی در من ایجاد کرده و مسیر تازه ای برای موفقیت جلوی روم باز شده و به آینده مثل قبال امیدوارتر شدم موفق و پیروز باشید
به نام خدایی که تحول را سرآغاز تکامل قرار داد…
اولین باری که تصمیم به تغییر گرفتم دوران راهنمایی بود،روزی که معلم علومم بهم گفت چرا درس نمیخونی؟
در صورتی که از بیماری من باخبر بود ولی این دلیل قابل توجیهی براش به حساب نیومد و پرسید چرا…کلی فکر کردم چرا …دیدم جوابی ندارم…تصمیم گرفتم درسخون بشم
عصر روزی که به خونه برگشتم دیگه به دردام فکر نکردم و نشستم برنامه ی فردام رو انجام دادم و این روال ادامه یافت….دو تا نتیجه داشت یک شاگرد اول شدم و دو منی که هر دو هفته یه بار محتاج مراجعه به دکتر بودم و کلی دارو مصرف میکردم و هر چند وقت یه بار بیمارستان بستری میشدم دیگه رنگ دکترم رو ندیدم
برای نماز خوندنم همون اول راهنمایی،ابتدای یه سررسیدی بلاهایی که در دنیا،هنگام مرگ و آخرت متوجه فردی که نماز رو سبک میشمره خوندم و خیلی ترسیدم…اگر چه به خاطر ترس از عذاب رفتم سمت نماز ولی بعدش یاد گرفتم عاشقانه خدا رو بخونم
تغییر دیگه ای که احساس کردم لازمه، خارج شدن از تک بعدی بودنم بودتنها بعدی که بهش توجه میکردم استعداد و علاقه ی وصف ناپذیر من به درس و مشق و مدرسه و طی کردن مدارج علمی بالاتر بدون اینکه بدونم واقعا برای چی !
تا اینکه یه پله مونده بود به ارشد رفتنم،تصمیم گرفتم چند پله پایین تر برم و تغییری در خودم ایجاد کنم…
شروع کردم به مطالعه،در این حین به چیزی پی بردم…ای وای چقدر سرعت خوندنم پایینه.شاید اگه میتونستم تندتر و در زمان کم تر بخونم حتما وقت این رو داشتم تا به ابعاد دیگه ی اقیانوس وجودم هم توجه کنم
شروع کردم به تحقیق کردن راجع به روش صحیح مطالعه و تند خوانی.در این بین یه نرم افزار تند خوانی دانلود کردم که فیلم همایش های عباس منش هم رو هم شامل میشد.برام جالب بود چون لحن بیانش طوری بود که این رو القا میکرد،من امتحان کردم،آزمون و خطا کردم و از صحت نتایج کارم مطمئنم.
این شد آغاز آشناییم با سایت عباس منش….
تهیه ی بسته تند خوانیم کار راحتی نبود. 9 ماه تمام طول کشید!!همیشه تا 200 تومن پول جمع میکردم فقط 20 تومن کم داشتم ولی طوری میشد که اون 200 تومن باقی مانده هم ذره ذره آب میشد.تا اینکه شد 270 تومن و جالب اینجاست بازم 50 تومن کم میاوردم…بالاخره روز تولدم خریدمش
ولی این انتظار 9 ماهه هم خالی از لطف نبود.چون باعث شد من از موضوعات جالبی که حتی ممکن بود به تنهایی به ذهنم خطور نکنه آشنا بشم و این نگرش من رو به خدای خودم،خدای درونم،دنیا…به کل عوض کرد.چیزایی که شاید با خوندن حجم عظیمی از مطالب و کلی آزمون و خطا عایدم میشد هر هفته یکشنبه ها کم حجم و مقوی در اختیارم قرار میگرفت
من با قانون طلایی درخواست آشنا شدم،از اون روز به بعد درخواست میکردم و نشونه می دیدم.
مثلا دوست داشتم به آرامش واقعی برسم ،هفته ی بعد یه صحبتی شد راجع به بخشش و من به اهمیت نقش بخشش در آرامش وجودی ام پی بردم .بعد از اون تصمیم گرفتم شب قدری برای خودم بسازم و اون شب لیست بدهکارانم رو به کل خط زدم .اولین طعم آرامش واقعی رو چشیدم و اون شب یه خواب رویایی رو تجربه کردم
واقعا ازت ممنونم عباس منش بابت فایل فو ق العادت
تغییر دیگم تصمیم خلاص شدن از طناب ناامیدی بود،طنابی که ماهرانه به دور دست و پام پیچیده شده بود،من درخواست کردم از ناامیدی و این گندابی که با سکون انرژیم هر روز گسترده و گسترده تر میشد خلاص بشم.تا اینکه در کمال ناباوری به یه سفر دعوت شدم.سفر به وادی عشق …
تو اولین روز سفر خوندن یه جمله رو یه تابلو که با اثر باد و بارون کم رنگ شده بود آنچنان انقلابی در من ایجاد کرد که احساس میکردم ابر قدرت جهانم و انگار نه انگار که من آدمی ضعیف و کلاهک حامل بمب انرژی منفی بودم!بعد از اون همه چی تغییر کرد و من افتادم رو غلتک موفقیت…
نزدیکای عید بود،سوال همیشگی من تمام و کمال رو سایت مورد بحث قرار گرفته بود :چگونه هدف گذاری کنیم و به آن برسیم،اوه خدای من این سوالی بود که من سالی چند بار از خودم می پرسیدم و نمیدونم چرا بهش جواب نداده بودم .گر چه بعد از طی یک مسیر پر ماجرا به بلندای یک رمان بالاخره نتونستم عضوی از دوره ی آنلاین باشم ولی یه جهش و نقطه عطفی بود تا این سوال رو به تنهایی حلش کنم
با دونستن این نکته که شما نمیتونید به کسی ظلم کنید حتی اگه فرد رو بکشید ترس از ظلم و مورد ظلم واقع شدن در وجودم فرو ریخت و راحت تر میبخشیدم و کم تر عصبی میشدم
خیلی وقت بود میخواستم دوره ی کمک های اولیه رو یاد بگیرم ولی امروز و فردا میکردم تا اینکه خانمی تو خیابون در اثر ایست قلبی فوت کرد .شاید اگه زودتر یاد میگرفتم میتونستم زندگی رو بهش برگردونم ولی تلنگری شد بر ضرورت آموزش کمک های اولیه
امیدوارم شاد باشید و به سمت ثروت لایتناهی تغییر مسیر دهید