می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 5

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد گفته:
    مدت عضویت: 3757 روز

    سلام.

    من29 سالمه.فارغ التحصیل معماری سال 88٫

    سه سال پیش از سربازی اومدم.و منتظر بودم یکی بیاد منو ببره تو شرکتش بذاره پشت میز چرا که لیسانس داشتم.

    اما انتظار من فایده ای نداشت.چون کاری بلد نبودم.تو دانشگاه که چیزی یاد نمیدند.

    پس رفتم مغازه پدرم و تو یکی از مغازه های پدرم مشغول فروش شدم با حقوق 500 تومان در ماه.اما چون شغل پدرم فصلیه در ماه پاییز تو مغازه کاری نداشتم جز نشستن و حقوق گرفتن.این موضوع منو کلافه میکرد.

    تا اینکه رابطه م با پدرم بد شد.با خودم میگفتم اگه درس نمیخوندم تا الان یه مغازه بزرگتر داشتم و آویزون پدرم نبودم در عین حال بنا به ضعف وجودیم مقصر رو پدرم میدانستم که چرا به من گفت درس بخونم.

    یه روز با پدرم دعوام شد گفتم مقصر این زندگیه من شمایی.چرا برام کاری پیدا نکردی در زمینه رشته م که افسرده نشم.اونم ناراحت شد و گفت تو بی عرضه ای.این همه آدم دارند تو رشته تو پول درمیارند پس تو بی عرضه ای که نتونستی هزار تومن خودت دربیاری.

    به قدری این حرفها به من فشار آورد که نتونستم طاقت بیارم و از خونه زدم بیرون و رفتم به تمام شرکتهایی که تو تهران بودن تماس گرفتم ولی همه شون گفتند نیرو نمیخوان و اگه هم میخوان باید سابقه بدم.پس بازم نا امید شدم.

    بازم برگشتم مغازه اما اینبار به جای نشستن پشت میز نشستم پشت لب تابم و شروع کردم به یاد گرفتن یکی از پرکاربرد ترین نرم افزارهای معماری.و هر چی فیلم آموزشی بود رو نگاه کردم یک سال تمام فقط تو مغازه کار کردم و در تمام این مدت پدرم با نگاه سنگینش به من یاد حرفای اون روزش مینداخت منو.تا اینکه یه روز اس ام اس دادم به مهندسای شهرم که آموزش تری دی مکس حرفه ای.همون روز دوتا شاگرد باهام تماس گرفتن و گفتن میخوایم بیایم کلاست.و عصرش هم پول کلاس رو واریز کردند از شدت خوشحالی میخواستم پرواز کنم.

    چون هم کاری بود که دوست داشتم هم خودم پول درآوردم بدون کمک کسی.اون کلاس رو برگزار کردم بعدش اومدم تو تلگرام یه گروه مجازی زدم الان 200 نفر عضو فعال داره و هر هفته شاگرد جدیدی ازم کلاس میخواد در عین حال مدرس دانشگاه هم شدم و اونها هم ازم میخوان که دوره های جدید بگذارم.

    حس خوبی دارم و تازه میفهمم چرا پدرم اون روز زد تو سرم و گفت بی عرضه.میخواست که بلند شم.و بلند شدم و الان مدرس دانشگاهم.اما

    بازم کافی نیست.دنبال تاسیس سایت هستم.در عین حال میخوام بیام تهران و بازم پیشرفت کنم.بنا به گفته استاد در این فایل چطور بهتر بشم رو آویزه گوشم کردم.

    از فشارها نترسیم اون فشارها نشانه های الهیه برای بلند شدنمون.

    حق نگدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    محسن علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 3726 روز

    به نام خدای مهربان

    اولین تغییری که در زندگی ام به اجبار انجام شد ولی از آن استقبال کردم نقل مکان به تهران بود که تغییرات فراوانی را در زندگی ام موجب شد .

    بعد از اینکه با تلاش فراوان موفق شدم به جایگاه مناسبی در رشته تخصصی ام دست پیدا کنم و به عنوان کارمند حقوق بالای دریافت کنم حسی در درونم نجوا می کرد که نباید کارمند باشی و حتما راههای بهتری برای بهبود شرایط هست لذا تصمیم گرفتم شرکت خودم را در سال 86 تاسیس کنم و لذا استعفا دادم و با دوستانم شرکتی کامپیوتری تاسیس کردیم که علارغم موفقیت در چند سال اول به دلیل اختلاف بین شرکا منحل شد !

    پس از آن من نا امید نشدم و شروع به ارتقای توانمندی های خودم کردم و با تجربیات گذشته به سرعت پیشرفت کردم و از نظر مالی به جایگاه خوبی دست پیدا کردم اما فکر شرکت رهایم نمی کرد لذا دوباره در سال 92 با وجود اینکه مدیر انفورماتیک یک شرکت بزرگ بودم و درآمد بسیار بالایی داشتم استعفا دادم و در همان سال شرکت خودم را تاسیس کردم این بار تمام تجربیات گذشته چراغ راه من بود .

    اکنون من در شرکت خودم کسب و کار خودم را دارم و هر روز در حال پیشرفت هستم . اما آگاه بودم که نواقصی در کارم هست لذا با کمک گروه استاد عباس منش و سایر منابع در تلاش هستم که کارم را توسعه دهم .

    زمانهایی هم در زندگی بوده که به اجبار تن به تغییر داده ام مثلا سربازی که بعد ازاینکه غیبت خوردم رفتم و مجبور شدم چند ماه جریمه شوم . یا در مورد ادامه تحصیل هم چند سال تعلل کردم و زمانی که شرایط بر من چیره شد مجبور به ادامه تحصیل شدم و یا گواهینامه رانندگی را زمانی گرفتم که ناچار بودم و راه دیگری نبود .

    خوش حال باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    رضا تفرشی گفته:
    مدت عضویت: 3680 روز

    سلام

    روایتی از مولا علی علیه سلام هست که میگه مراقب آرزو هاتون باشید که بعدا افسوس نخورید. از بچگی وقتی فیلم ها رو میدیدم که ستاره فیلم میره مرخصی و از اداره زنگ میزنن و میگن لازمت داریم و بر میگرده سر کار، دوست داشتم همچین کاری داشته باشم. از سال 80 هم رفتم به دانشگاه هم به حوزه کاری وارد شدم. رشته الکترونیک، اما دیدم که چیزی که دارن به ا درس میدن یه مشت اراجیف تاریخ مصرف گذشتست و تو کارم خیلی بیشتر یاد میگیرم.واسه همین دانشگاه رو ول کردم و چسبیدم به کارم و خیلی زود نفر اول اونجا شدم و بالا ترین حقوق دریافتی رو داشیم.ونجا دستگاه های موزیک پشت خط تلفن رو تولید میکردیم.که به مراکز تلفن سانترال وصل میشن.و یسری دستگاه های دیگه …..

    اما همیشه این فکر تو سرم بود که این دستگاه ها چی هستن و چجوری کار میکنن. خلاصه با اینکه درامد بالایی هم داشتم اون موقع اومدم بیرون و وارد کار نصب تلفن سانترال دم با یه مزد خیلی کم. بعد یک سال که روی کار مسلط شدم اومدم بیرون شروع کردم برای خودم کار کردن و گاهی اوقات بصورت درصدی با فروشگاه های بزرگ و قدیمی این دستگاه ها(این رسم همیشه تو بازار صنعتی بوده)و با اشخاص مختلف آشنا شدم و حسابی کارم گرفت .تا جایی که چند نفر برای من کار میکردن و خیلی وقتا شبانه روز سر کار بودم.و دیگه خودم کار نمیکردم.اینجا بود که مغرور شدم و وا دادم. به محض اینکه به خودم غره شدم کارام ریخت بهم.این گروهی که درست کرده بودم از هم پاچید و نتونستم به مشتری هام برسم و یکی پس از دیگری از دست میرفتن و هر کسی رو هم میاوردم بهم خیانت میکرد و ضرر بیشتری بهم میزد.

    یه روز یکی از دوستانی که با هم داشتیم کار سانترال رو یاد میگرفتیم بهم پیشنهاد شراکت داد، من هم قبول کردم و خیلی زود کار و بارمون گرفت و دوباره رو اومدم و خودم رو جمع و جور کردم ،یه خونه نقلی خریدم و مقدار پس انداز برای ازدواج،اما بازهم یادم رفت که روزی رو خدا داره میده و این شریک و کار و همه وسیله هستن.

    چند روزی که درگیر عروسی و این حرفا بودم شریکم گفت که دیگه نمی خواد با من کار کنه و می خواد جدا بشه و من هم چون وقت درگیر شدن ماجرا رو نداشتم. تازه بعدا فهمیدم که چه افاقی افتاده و من برگشته بودم سر پله اول.

    چون فشار مالی زیادی بودم مجبور شدم برم پیش یکی از همکار ها با حقوق بسیار پایین، البته به نسبت تخصصم، 6 ماه کار کنم. بعد هم تو یه شرکت دیگه شبکار شدم ،البته بدون ارتباط به تخصص خودم. شغل مانیتوریگ دوربین های مداربسته.

    بیدار بودن شب باعث شد وقت زیادی واسه فکر کردن داشته باشم.که چرا این همه من دچار مشکل میشم و به نتیجه رسیدم مشکل از منه .خلاصه دنبال راه بودم و سایت ها و کمپین های مختلفی عضو میشدم اما نتیجه خوبی نمیگرفتم.تا اینکه خیلی اتفاقی با این سایت آشنا شدم و فهمین طرز فکر و بیان و خیلی چیزایی که واسه ما عادین چقدر تاثیرات عجیبی روی ما میزارن.

    من قبلا روز ها هم سر کار میرفتم و موقع اومدن به محل کار اصلی از مترو استفاده میکردم و هیچوقت جا برای نشستن گیرم نمیومد. اما الان چند وقته همیشه جای عالی گیرم میاد. قبلا تو اماکن شلوغ بهم تنه میزدن و پام رو لگد میکردن ولی دیگه پیش نمیاد.

    قبلا پول کار های ازادم رو خیلی سخت میدادن اما دیگه این مشکل پیش نمیاد.

    البته هدف گزاری کرم به امید خدا از اول سال 95 کار جدیدم رو راه اندازی میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    نازنین بهرامی گفته:
    مدت عضویت: 3865 روز

    باسلام به همه کسانی که دنبال تغییرات وپیشرفت شخصیشون هستند.

    من اگر بخوام در مورد سوال موردی نام ببرم که درواقع قبل از اینکه شرایط منو مجبور به تغییر بکنه خودم تغییرات رو انجام دادم اینبود که من در یک شرکت خصوصی مشغول به کار شدم اوایل که تازه شروع به کار کردم شرایط خوب بود تا رفته رفته فروش شرکت اومد پایین وهمون موقع بود که من از شرکت استعفا دادم اومدم بیرون وبلافاصله یعد از خروج من از شرکت به فاصله زمانی چند ماه شرکت کلا تعطیل شد.ومورد بعدی هم شرایط فعلی کار منه که به ثبات رسیدم ولی میدونم که باید تغییر کنم وبخاطر همینم خواستم آگاهی های خودم رو ببرم بالا درمورد کارم تا بتونم موقعیت شغلی بالاتر رو در یک شرکت معتبر تر جذب کنم وبدست بیارم..ولی من واقعا میبینم اطرافم در محل کارم مثلا کسانی رو که واقعا همونطور که استاد گفتن در دسته اول یادوم هستند یعنی به هیچوقت تمایلی به تغییر ندارن برای مثال چندتا از همکاران بعد از 8 -9سال دقیقا در هون مرتبه کاری هستند کا در ابتدای شروع کار داشتن واین برای من دقیقا یعنی مرگ…فاسد شدن مثل مرداب…البته خودشون هم اصلا به تغییر حتی فکر هم نمیکن…

    همیشه تو زندگیم جز دسته چهارم گاهی هم سوم بودم..

    برای شما استاد عزیز ارزوی پیشرفت بیشترتون رو با این حرکت جدیدوسفرتون به خارج از کشوررودارم..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    ناجح نهیرات گفته:
    مدت عضویت: 3652 روز

    سلام خدمت استاد و سایر دوستان عزیز

    در پاسخ به سوال استاد:

    سابق هر گاه تصمیم به نغییر در زمینه ای خاص میگرفتم خصوصا زمانی که آن را بر زبان می آوردم موانعی پیش می آمد و سبب میشد که آن تصمیم عملی نشود مثال: تصمیم به دویدن روزانه میگرفتم در حضور دیگران حالا دوستان یا … میگفتم بعد یک روز انجام یا بیمار میشدم یا کارهای جورواجور پیش می آمد که بالکل آن تصمیم را میذاشتم کنار حتی گاهی به ذهنم میگفتم خوب شد خیالت راحت شد دیگه نمیدوم و به همین دلیل تصمیهای مهم زندگیم که باعث تغییری در زندگیم میشد در صورت انجام را یکی بعد دیگری انجام نمیدادم اما با تهیه بسته روانشناسی ثروت و تغییر باورهام به لطف خدا این باور را که مانع وجود داره و چیزی هست از بیرون که مامع انجام تضمیماتم میشه را گذاشتم کنار و مهمترین تصمیم زندکیم را یک ماهی هست در حال انجام هست و تصمیمات

    مهم زندگی ام را بدون هیچ ترس و با نفی کامل عوامل بیرونی و با نفی با ورهای غلط و اینکه همه چی در درون من هست دارم انجام میدم و مهم این است که بدون توجه به عوامل بیرونی و بدون توجه به زمان و اینکه بهترین زمان انجام لحظه حال حاضر هست تصمیماتم را انجام میدهم .

    شاد . سلامت و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    سید داود موسوی نسب گفته:
    مدت عضویت: 3824 روز

    سلام نمیدونم چطور بگم اما اول باید بگم چطوری دنیا جوری بهم سخت گرفت که مجبور به تغییر شغل شدم و با وجود همسر و فرزند این کار رو کردم 2 سال تو خونه مطالعه کردم و سخت کار کردم و با موفقیت تغییر شغل دادم و تغییر به موقعی که تو زندگیم داشتم همین اوایل امسال بود که دیدم نباید درآمدم تنها از یکجا باشه چون خداوند روزی رو میرسونه.

    از یه آدم خوبی این حرف رو شنیدم که آدم باید کاسب باشه نه کارمند، گفتم چطور گفت کاسب روزیشو از خدا طلب میکنه و کارمند از رییسش و من الان به معنای واقعی کاسبم و از خدا روزی میگیرم.

    امیدوارم همه ایرانیها به خودشون اعتماد داشته باشن و خوشبختی رو از خدا بخوان

    موفق و پیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    کوروش سلیمانخانی گفته:
    مدت عضویت: 3857 روز

    اولین تلنگری که تا الان پایدار بوده و به من زده شده قرار گرفتن در مسیر درست و مسیر خوبی یعنی داشتن نگاه شاکرانه نسبت به زندگی و طلب خواسته ها از پروردگار به سبب طعنه شنیدن و توسری خوردن از اطرافیان بود.همین وضعیت نادرست که باعث ایجاد نوعی نیاز شد منو به سمت پیدا کردن راهی برای تغییر وضعیت زندگی هدایت کرد همیشه به دنبال این بودم که ثروتمند زندگی کنم و کمک کنم اطرافیان هم ثروتمند زندگی کنن نه اینکه چون دیگران فقیر هستند من هم باید فقیر باشم.فکر میکنم اکثر هم دوره ای های ما وضعیتی مشابه داشتن.همیشه وقتی با اطرافیان در مورد برنامه های ایندم حرف میزنم و با هزار ذوق و شوق توضیح میدم واکنش نود درصد اونها این جملست”در توهم به سر میبری”

    باشنیدن این جمله نه تنها از انگیزه ام برای ثروتمند شدن کم نمیشه بلکه تبسمی میکنم و برای ادامه دادن انرژی بیشتری میگیرم .چرا؟ چون من با قوانین اشنا هستم ولی اونا نه. واونوقت میرسه که من نتایج دلخواهم رو میگیرم و اونا خودشون از من سوال میکنن که تو چه کار میکنی که ما نمیکنیم؟

    مسلمه که ااونا سال هاست یخ زدن و هیچ حرکتی ندارن.

    من سن زیادی ندارم شاید تجربه ام کمتر باشه ولی مسیری دیگه رو برای زندگیم انتخاب میکنم خوشحالم که در این سن کم با این مسائل اشنا شدم و خدا رو شاکرم که در این مسیر قرار گرفتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    حامد قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 3781 روز

    من آدم هستم که تغییر میکنم ولی بهمن پارسال یه اتفاقی افتاد که باعث شد من یه ضربه خیلی سنگین بخورم و شروع کنم به تغییرات.الان تازه داره اون تغییرات اعمال میشه.من الان خیلی صبور تر از قبلم.قدر حال خوبم رو هم میدونم.قبلا حالم خوب بود ولی هیچوقت قدرشو نمیدونستم الان از خدا ممنونم که اون مشکل رو به من داد که باعث شد من تغییراتی بکنم.از این به بعد ولی فکر میکنم خودم بخوام همیشه تغییر بکنم بدون این که هیچ اتفاق بدی توی زندگی من بیفته و باعث بشه من به زور تغییر کنم.اون اتفاق تلخ بهترین اتفاق زندگی من بود!!!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    abbasali assarzadegan گفته:
    مدت عضویت: 3891 روز

    سللام افرین بر شما من نظرات شمارو دوست دارم و خودم هم با کمال قدرت در حالت تغییر به چا هستم ولی نه با دچار جو شدن خلاصه من هم دوست ندارم در تله ها بمانم و در جا نخواهم ماند بدون انکه تحت فشار مچبور به تغییر بشوم من در زمان های لازم در خود تحول ایجاد کرده ام من هم مثل شما از شاگرد زرگری شروع کرده ام و با تغییرات به موقع دارای زندگی بسیار خوبی با 4 فرزند دکتر هستم وهمه فامیل غبطه مارو میخورند بیش از مزاحم نمیشم زیرا شما کارهای مهمتری دارید ارزوی موفقیت برایتان دارم عصارزادگان دبیر بلزنشته اصفهان فعلا هم در سن 64 سالگی مشغول کار هستم با اینکه محتاج هم نیستم ولی برای الگو بودن که هرکس بازنشسته میشه دیگه بره توی خونه بشینه و با خانمش در گیر بشه خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    Mohammad گفته:
    مدت عضویت: 3777 روز

    و یک سوال دیگه استاد در مورد صبر هستش که ما چقدر زمان لازمه تا به اون موفقیت برسیم همانطور که گفتم من دوساله کارمو شروع کردم و درامد خوبی هم دارم اما برای موفقیت بیشتر باید صبر کنم و یا اینکه هر زمان که ما احساس تغییر کردیم تغییر کنیم و یا کلا کلمه صبر در موفقیت چه جایگاهی داره و همچنین تاثیر صبر در روند موفقیت و امشب که در کلیپتون شنیدم 8 سال در بندر عباس بودین منو خیلی تحت تاثیر قرار داد.

    با تشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: