در این فایل استاد عباس منش کلید هایی اساسی درباره مهاجرت کردن را با جزئیات توضیح می دهد. آگاهی از این کلیدها، فرد را به خودشناسی می رساند که:
- “مهاجرت کردن”، نیازمند چه ویژگی های شخصیتی می باشد؛
- چه شخصیتی برای مهاجرت کردن مناسب است و چه شخصیتی مناسب نیست؛
- چه شخصیتی با مهاجرت کردن به رشد و احساس خوشبختی بیشتر می رسد و چه شخصیتی به احساس پوچی و افسردگی؛
- انگیزه های پایدار و ضروری برای مهاجرت، چه ویژگی هایی دارند؛
- چگونه انگیزه های ناپایدار و جعلی را درباره مهاجرت بشناسیم؛
- “ویژگی های درونی” که نشان می دهد مهاجرت برای فرد تصمیم مناسبی است و به رشد او کمک می کند و بالعکس.
- قدم اول برای به شناخت رسیدن درباره مهاجرت چیست؟
- رعایت قانون تکامل در فرایند مهاجرت؛
چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2
یک خبر خوب درباره آزمون:
برای خودشناسی عمیق تر در این باره، آزمون “تشخیص شخصیت مناسب مهاجرت” را با دقت انجام دهید.
قبل از شروع پاسخ به سوالات آزمون، مهم است که هر دو قسمت از فایل ” چه افرادی برای مهاجرت کردن مناسب ترند را دیده باشید و به توضیحات استاد عباس منش در آن فایل تامل کرده باشید:
این آزمون ارزیابی نسبتاً شفافی به شما می دهد تا بدانید شخصیت کنونی شما چقدر برای مهاجرت کردن مناسب است. این خودشناسی به شما کمک میکند تا برای رشد و پیشرفت، تصمیمات مناسبتری بگیرید که مطابق با درون شماست و گامی تعیینکننده برای تجربهی رشد و احساس خوشبختی بیشتر است.
در پایان آزمون، از طریق تجزیه و تحلیل پاسخهایی که به سوالات آزمون می دهید، یک نتیجه گیری کلی به شما ارائه میشود تا بدانید:
- چه تغییراتی در باورها و شخصیت کنونی شما، “بیشترین تأثیر سازنده” را بر شرایط زندگی شما میگذارد؛
- اولین قدم برای ایجاد این تغییرات، از چه نقطهای باید برداشته شود؛
- و چه مسیری شما را به رضایت درونی بیشتر می رساند؛
برای شروع آزمون “تشخیص شخصیت مناسب مهاجرت” کلیک کنید.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم…
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1301MB44 دقیقه
- فایل صوتی چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 142MB44 دقیقه
به نام رب یگانه فرمانروای هستی کسی که قدرت آسمان ها و زمین در دستان اوست
درود و سلام بر استادان عشق و یاران جانم درین بهشت برین
از وقتی که یادم میاد از بچگی روحیه ی مستقلی داشتم.شاید یگونه دختر بودنم مزید بر این قضیه شد.با اینکه به شدت با بقیه سریع اخت میشدم اما به راحتی میتونستم از تنهایی خودم لذت ببرم.هیچ زمان تنها بودن من رو خیلی اذیت نمیکرد.
چقدر اینجا استاد جان زیبا این مورد رو توضیح دادید.
زمانیکه تصمیم به مهاجرت داشتیم سوال یکی از نزدیکانم این بود یعنی چطور دلت تنگ نمیشه و من این سوال یه جورایی برام گنگ بود هر چند میدونستم هدف پرسشگر این بود که از مزایای خودش بگه که بسیار دل رحمه و به دیگران وابستست و من اونجا متوجه تفاوت شخصیت خودم درین زمینه شدم.
خوب این بسیار پر واضحه که همه ی این طرز تفکر ها از تفاوت های شخصیتی میاد و هیچ کدوم بر دیگری ارجحیت و برتری نداره و فقط ادامه ی مسیر با تصمیم هامون رو هموارتر یا سختتر میکنه.هر چند میشه این شخصیت رو اگه بخواهیم تغییر بدیم اما خوب برای من این مساله نیاز به تلاش زیادی نداشت.
به هر صورت بعد از مهاجرت هرچقدر هم که شخصیت مستقلی داشتم باز هم دچار احساس دلتنگی شدم و برام جالب بود اما تونستم خوودم به صلح با این مساله برسم و حلش کنم و من رو فلج نکرد.البته شاید بی تابی های مامانمم بی تاثیر نبود که توانایی پذیرش این مورد تونست به من کمک کنه.
پذیرش تغییر و تلاش برای یادگیری هم از خصوصیات اخلاقیم بود و این چیزی بود که باز منو برای انتخاب این مسیر متمایز میکرد.
همچنین انعطاف پذیریم موردی بود که بارها توسط بقیه بولد شده بود و من اونجا متوجه تفاوتم شدم و حتی اوایل احساس میکردم مورد جالبی نیست که من دارمش و این در حالی بود که من همیشه برای تبدیل شرایط به شرایط ایده آل تلاش خودم رو میکردم و اونجایی که از توانایی هام خارج بود دیگه خودم رو اذیت نمیکردم و به ادامه روند دل میدادم و در واقع من داشتم اتوماتیک به هدایت گوش میکردم و همیشه اوضاع به نفع من رقم میخورد و من این رو به تجربه فهمیده بودم.این یعنی من میتونستم در هر شرایطی لذت ببرم و لذت بردنم به عوامل بیرونی چندان بستگی نداشت و میتونستم ذهنم رو مدیریت کنم.
احساس یادگیری و دونستن این تواناییم هم بهم همیشه کمک میکرد و تقریبا در عموم مواقع من نگرانی از مواجه شدن با شرایط جدید که نیاز به تغییرات روند زندگیم داره احساس بدی بهم دست نمیداد و اتفاقا از تجربه ی چیزای جدید لذت میبردم.
تجربه ی مکان های جدید و رویارویی با انسان های جدید با اخلاقیات و فرهنگ های متنوع از علایقم بود و همیشه این باور رو داشتم که آدم ها با ماهیت و بطن وجودیشون میتونن باهم ارتباط بگیرن و من این توانایی رو دارم که با هر کسی ارتباط بگیرم و شرایط رو به نحوی که مطابق میلم هست تحت کنترل بگیرم و در واقع بعدها با آموزش های استاد متوجه شدم من داشتم از اصل برانگیختگی استفاده میکردم.
اهمیت نداشتن حرف دیگران برام رفته رفته با بزرگتر شدنم و در موارد متعدد توسط پروردگار عالم با چالش هایی که از حل کردنشون طبق هدایت های پروردگار به نتیجه میرسید بهم یاد داده شده بود و فهمیده بودم بی اهمیت ترین چیز ممکن در مسیر زندگیه منه و بعدها با آموزش های استاد بسیااار بیشتر شدت گرفت و اون احساس گناه از بی اهمیتیه نظر و حرف دیگران به جای نقطه ضعف به نقطه ی قوتم تبدیل شد.
دقیقااااا به صورت خیلیییی واضح درک میکنم که استاد چقدر دقیق و مبسوووط دارن این موارد رو توضیح میدن.اینکه این روحیه ی میل به کشف و لذت بردن از شرایط و مسایل جدید اگر با خصوصیات اخلاقیه ما همخونی داشته باشه چقدر میتونه مساله ی مهاجرت باعث رشد و ترقیه ما بشه و اگر اینطور شخصیتی نداریم باز هم شدنیه اما مسیر سخت و پر چالش میشه.
خیلیییی مهمه که انسان به نقطه ای از پذیرش خودش برسه که بفهمه اگه این مسیر برای سایرین جوااب داده شااید با درونیات من هم خونی نداره و این لاااازمه و اجباااریه که من باور کنم هدف تنها و تنها لذت بردن و داشتن احساس خوشبخیته و قرار نیست برای رسیدن به این هدف من مسیر اون ها رو برم.
به وضووح دیدم افرادی که بسیار از لحاظ روحی باهاشون ارتباط میگیرم اما از نظر شخصیتی بسیار باهم متفاوتیم.مثلا دختر خاله ی من به شناخت کاامل از خودش رسیده و در اوج احساس خوشبختی بارها در صحبت های بینابینمون عنوان کرده که من با تو متفاوتم و از زندگی در یک جا و داشتن همسر خوب و فرزند و انجام کارهای خونه لذت میبرم و برای من کافیست.اما برای من این مساله خوشایند نیست و یکجا موندن و تجربه نکردن چیزهای جدید زجرآوره و احساس زندگی نکردن به من میده.
پس خیلییییی مهمه که باید بدونیم که چه خصوصیات اخلاقی داریم تا مطابق با اون اهدافمون رو بچینیم
مورد بعدی که بسیاااااار ارزشمنده و با تاکیدات و آموزش های استاد همیشه متذکر میشن این هستش که اگه در مکانی که داریم زندگی میکنیم نتونیم احساس خوشبختی و رضایت از زندگی رو برای خودمون خلق کنیم هیییچ جای دیگه نمیتونیم این احساس رو به علت تغییر شرایط فیزیکی و محیطی برای خودمون بسازیم.
من زمانی مهاجرت کردم که در اوج احساس لذت و رضایت از زندگیم بودم و در واقع میشه گفت در بهترین شرایطی بودم که میتونستم در محل زندگی و شهر خودم داشته باشم و جالبه که قبل از مهاجرت تصمیماتم برای زندگی در اون مکان فیزیکی حول این میچرخید که دایما در حال حرکت و تجربه های جدید و سفرهای متعدد به اقصی نقاط شهرم و کشورم باشم.
پس پر واضحه که من به یمن این نعمت ارزشمندم گذر از این مسیر برام راحت بوده
در مورد مهاجرت دقیقاااا همینطوره که استاد میفرمایند.من بارها و بارهااااا در سایت درج کردم که به چه صورت معجزه آسایی کارها و روند مهاجرت ما رخ داد اماااا وقتی که بیشتر زوم میکنم این نتایج زمانی رخ داده که من و البته همسرم به صورت اتوماتیک وار روحیه ی پذیرش اتفاقات جدید و پذیرش توانایی حلشون بدون اینکه ذره ای بهم بریزیم و اتفاقا حسابی هم از حلشون لذت ببریم رو داشتیم. در واقع تا انسان اقدامی نکنه نتیجه ای دریافت نمیکنه و این خاصیت جهان مادیه و ما همیشه توانایی اون اقدام کردن ها و حل اون چالش هایی که به صورت غیر مترقبه پیش می اومدن و ما به راحتی با ذهن آروم میتونستیم هدایت های پروردگار رو بشنویم رو داشتیم. همه ی ما میدونیم که الهامات در آرامش به قلب آدم گفته میشه و اگه شخصی این روحیه رو نداشته باشه و در مواجهه با رویدادهای یهویی که بعضا بعضی ها رو در مواجه باهاشون فلج میکنه نتونه احساساتش رو کنترل کنه تا الهامات رو دریافت کنه اون مسایل برای شخصیت هایی مثل ما که بسیار بدیهی هستن برای سایرینی که این شخصیت رو ندارن حکم سد پیدا میکنه و حلشون بسیار انرژی بر میشه.
در مهاجرت اون هم اومدن به یک کشور دیگه که همه چیز جدید و بسیااار متفاوت از محیط زندگی هست که سالها درون زندگی کردیم و باز تاکید میکنم زندگییییییییی و زندگی با سفر کردن بسیاااار متفاوته روحیه ی بسیار متفاوتی رو میطلبه. روحیه ای که از دیدن این تفاوت ها و دونستن و تجربه کردنشون لذت ببره و باور داشته باشه که میتونه مسایلی که بعضا بسیاار عجیب و غیرقابل باور هستن رو حل کنه خیلییییی کمک کنندست.
اینکه با مساله ی جدیدی مواجه بشی و از حل کردنش قدم به قدم بتونی اون حس رضایت رو در خودت حفظ کنی خیلی مهمه
میییشه گفت در اکثر مواقع مسایلی که در شهر و محل زندگی سابقت مسایل بدیهیه زندگی تو بوده و تو هیییچ وقت برای انجامش حتی صدم ثانیه ذهنت درگیرش نشده در مهاجرت به کشور جدید باید مثل یک کودکی که تازه متولد شده برای یادگیریش مشتاق باشی و برای متبحر شدن در اون احساس توانمندی کنی و ثانیه ای احساس نارضایتی نکنی و قدم به قدم پیش بری.
اگر ثبات و یکجا بودن نقطه ی آرامش یک شخصیت باشه هیچ زمان مهاجرت نمیتونه باعث حس خوشبختیش بشه.
در مورد مسایل مالی دقیقا همینطوره که استاد میفرمایند. برای مهاجرت باید حتما از لحاظ مالی با پشتوانه اقدام بشه چون در روزها و سال های ابتدایی به دلایلی که گفتم شما باید هزینه هایی انجام بدی که گاها با تمام حساب و کتاب ها متفاوت خواهد بود و در آرامش هست که تو میتونی بهترین مسیر ها رو برای حل مسایلت انتخاب کنی و نگرانی مالی مثل یه سد جلوی حل کردن چالش های جدید رو در کیفیت بالا میگیره.
مهمترریییین موردی که من در مهاجرت یاد گرفتم اینه که همییییشه خودم باید برای حل مسایلم خبره بشم و بدترین کار اینه که به کسی پول بدی تا برات کارتو انجام بده.باید افرادی که این روحیه رو دارن که در شهر خودشون همیشه برای انجام شدن یه سری کارهاشون عادت به پرداخت بهایی به اشخاص مربوطه برای انجام کار مورد نظرشون رو دارن در مهاجرت این اخلاقشون رو تغییر بدن.روحیه ی پرسشگری و تحقیق کردن و بالا بردن اطلاعات تا حدی که بتونی اعتبار افراد و موسسات رو تشخیص بدی یک مساله ی بسیاااار مهمه.
خود ما در ابتدای مهاجرت به علت داشتن این روحیه که در ازای هزینه هایی که میپرداختیم خدماتی دریافت میکردیم ازین طریق متضرر شدیم و به علت پافشاری بر این روحیمون نزدیک بود که کل فرصت مهاجرتمون رو از دست بدیم اما به محضی که دیگه پذیرفتیم که مسیر رو اشتباه رفتیم سریعاااا صفر تا صد مسولیت کارمون رو پذیرفتیم و قدم به قدم برای حلش اقدام کردیم و معجزات و هدایت های پروردگار پشت هم اومد.تاکید میکنم هر عمل یک نتیجه داره.به محض تغییر رویکرد نتایج تغییر میکنه.
یعنی حتی افرادی مثل ماهم که روحیه و شخصیتمون تا این حد برای مهاجرت مناسب بود باز یک خصوصیت و عادت اشتباه در یک مکان جدید و ناشناخته مارو با چالش بزرگی مواجه کرد.
مساله ی بعدی زبان هست.خیلییی مهمه کشوری که بهش مهاجرت میکنیم توانایی و علاقه ی یادگیری زبانشون رو داشته باشیم و بدونیم که اون کشور چه حد نسبت به زبانشون متعهد و متعصبن. مثلا کشوری مثل آلمان از کشورهایی هست که به شدت به زبانشون تعصب دارن و عموما میگن زبان سختی هست پس شخصی که میخواد به این کشور مهاجرت کنه باید این موضوع رو بدونه و حلش کنه برای خودش.
اما مثلا کشور ترکیه روی زبانشون تعصب دارن و شما عموما به جز در بانک ها و مراکز خرید و مکان های اداری و توریستی که تعداد کمی از اونها به زبان انگلیسی مسلطن فردی رو نمیبینی که بتونی باهاش به زبان انگلیسی صحبت کنی.زبان بین المللی انگلیسی در کشوری توریستی چندان اهمیتی نداره و معتقدن که کسی که به کشورشون میاد باید زبان اونهارو بلد باشه و البته پر بیراه نمیگن.
اما به این علت که در حد بسیار بالایی این کشور تکنولوژی فرندلی هست و اگر شما کار با گوشی و اینترنتت خوب باشه در حد بسیاااار زیاد و متنوع اپلیکیشن های در دسترس وجود داره که نیاز به حتی یک کلمه صحبت با اونها رو نخواهی داشت مگر اینکه بخوای برای ترکا کار کنی که از واجباته زبانشون رو یاد بگیری.
یا محیط زندگی و رفع نیازهات در این کشور به صورتی پیش میره که اصلا زبان ترکی هم بلد نباشی بهش نیاز پیدا نمیکنی.حتی برای کوچیکترین نیازهات مثل خریدهات.
مثلا برای ما که الویتمون زبان انگلیسی هست و حتی دانشگاهم در اینجا به زبان انگلیسی میریم هیچ زمان زبان ترکی در الویت نبوده و نیاز نشده.
با اینکه در محیط چون خودمون مشتاق یادگیری هستیم تا حدودی روال شدیم و ازونجایی که با باور به اینکه من توانایی برانگیختگی انسان ها رو دارم به راحتی حتی میهمان ترک ها شدیم و به راحتی با گوگل ترنسلیت ارتباطات طولااانی داشتیم و خیلی هم لذت بردیم و در حال حاضر جز الویت هامون شده و با باور به اینکه ما قدرت یادگیری داریم این مهم به ساادگی دست یافتینه.
موضووعی که دوووست داشتم خییلیییییییییی زیاد اینجا متذکرش بشم و میخواستم در فایل دوم این تاپیک بنویسمش اما دیگه همینجا قیدش میکنم اینه که ما باااید بپذیریییم که با گذر زمان و سن تمایلاتمون تغییر میکنه و حداقل این برای من اینطور بوده.
من با پاسخ دادن به سوال های پرسشنامه متوجه شدم که منه قبل از مهاجرت پاسخ هام قطعا میتونست گزینه های دیگه ای باشه و منه بعد از مهاجرت پاسخ های دیگه ای دادم هر چند که نتیجه اینجور بود که شخصیتم بسیار برای مهاجرت مناسبه و اگه در شرایط جدید قرار بگیرم شاید برام سخت باشه اما نهایتا پتانسل حل کردنش و باور به حل کردنش رو دارم.
مثلا در کوچیکترین موردی که متوجه تغییر شخصیتم شدم اینه که من قبلا عااشق ورزش های سنگین و پر تحرک بودم مثل زومبا که از شدت تحرک خون بالا می آوردیم اما حالا به شدت به یوگا علاقه مندم.
یا قبلا از بودن در جمع لذت میبردم اما متوجه شدم الان این زمان تا حدی به من احساس رضایت میده و بعد از اون تمایل به خلوت خودم دارم.درسته که قبلا هم اینطور بودم و باعث تعجب همگی به علت سطح انرژی بالام بود اما اون تایم که بخوام با سایرین باشم خیلییی کمتر شده.
پس به نظرم باااید به حدی این تصمیم به مهاجرت با چشم باااز و با دییید باز از مقصد مهاجرت گرفته بشه که تلورانس اطمینان از لذت زندگی توش در نظر گرفته شه.
آب و هوا بسیاااار مهمه و این مساله ای هست که باااید حتما برای انتخاب مقصد مهاجرت بهش فکر اساسی بشه چون دیگه نه سبک غذایی نه مدل روابطه نه چیز قابل تغییریه و جز پذیرشش راه دیگه ای نیست.
به هر صورت باید انسان شناخت کافی از میزان تحملش از گرما و سرما رو داشته باشه.درسته که یه تلورانس رو باید بشه تحمل کرد اما برای یک سری افراد تحمل گرمای شدید یا سرمای شدید حکم قطع کردن ارتباطشون با زندگی رو داره.
برای مثال یکی از عزیزان ما به هیچ عنوان نمیتونه گرما رو تحمل کنه و برای شخصی مثل من استیبل بودن دما و اینکه بشه محیط رو به یه تعادل دمایی رسوند قابل پذیرشه و نمیتونم محیطی که خیلی زیاد ابری هست رو تحمل کنم که در ابتدای مهاجرتم تا تونستم این مساله رو برای خودم حل کنم زمان بر بود اما تونستم و الان دارم اتفاقا ازش لذت میبرم.
محیط زندگی و امکانات همینطور خیلی الویت داره.مثلا برای ما استانداردهای محل خونه و زندگی مهمه و خونه ی ما سه خوابه و اینکه بتونیم در جایی باشیم که بتونیم این محیط رو داشته باشیم و از پس هزینه هاش بر بیاییم الویتمون بود و این در حالیه که یکی از دوستان ما با اینکه توانایی مالی بیشتری از ما داره این اصلا الویتش نیست و با اینکه شغلش رو میتونه از خونه مدیریت کنه دایما در گشت و گذار در سطح شهر هست و در همین حین کارش رو انجام میده و خونش اصلا امکانات ما رو نداره و اتفاقا بسیار هم راضیه.
مساله ی مهم بعدی شغل هست.شغلی مطابق با روحیه ی ما که بتونیم با محیط انجام اون اخت بشیم بسیار مهمه.برای مثال داشتن اینترنت آزاد و محیطی آرام و بودن در خونه برای ما الویت بوده و به لطف خدا بهش دست پیدا کردیم و برای بعضی افراد بودن مدام در یک مکان فیزیکی برای کارشون یک کار نشد و سخته.
جالبه که این رو اینجا متذکر بشم.یکی از دوستان ما با اینکه هم سن والدین ما هست با شناخت دقیقی که از خودش پیدا کرده دایما در حال سفر هست و یک جا موندن و عدم دیدن جاهای جدید و تجربشون زندگی رو براش بی معنا میکنه و این در حالیه که ما با اینکه تا این حد احساس میکنیم اینطور شخصیتی داریم که دوست داریم مکان های جدید رو تجربه کنیم و سنمون خیلی از ایشون کمتره اما این حد تغییر مکان رو نمیتونیم تحمل کنیم.
پس خیلییی اهمیت داره که قبل از مهاجرت به شناخت دقیق از خودمون برسیم. به شناخت خیلییی دقیق از محیطی که میخواهیم بهش مهاجرت کنیم برسیم و بفهمیم که چه امکاناتی رو در مکان جدید و چه محدودیت هایی رو در مکان جدید خواهیم داشت و آیا توانایی پذیرش و مطابق با اونها برای بهتر زندگی کردنمون خودمون رو مادیفای کنیم داریم یا نه.
در مورد اهداف مهاجرت وقتی که فکر میکنم ما بسیار اهداف عمیقی داشتیم و همین شد که از پس حل چالش ها بر اومدیم به لطف رب و هدایت هاش.
در هر صوورت من ازینکه مهاجرت کردم و درین مسیر لازم بوده بیشتر از پیش تلاش کنم و این بسیاااار باعث رشد من شده و در عین حال احساس رضایتم از زندگیم بیشششتر شده به لطف خدا اما چیزی که بیشتر ازون من رو خوشحال میکنه شناخت دقیقم در مورد خودم و شخصیتم و روحیاتم هست.در واقع خیلی خوشحالم که روز به روز خودم رو بهتر میشناسم و این برام بسیار لذت بخشه.
سپاس از شما استاد جانم برای این فایل های ارزشمندتون
امیدوارم که این کامنتم هم باعث رشد خودم و هم باعث رشد هر عزیزی باشه که بهش هدایت میشه.
در پناه حق باشید.