در این فایل استاد عباس منش کلید هایی اساسی درباره مهاجرت کردن را با جزئیات توضیح می دهد. آگاهی از این کلیدها، فرد را به خودشناسی می رساند که:
- “مهاجرت کردن”، نیازمند چه ویژگی های شخصیتی می باشد؛
- چه شخصیتی برای مهاجرت کردن مناسب است و چه شخصیتی مناسب نیست؛
- چه شخصیتی با مهاجرت کردن به رشد و احساس خوشبختی بیشتر می رسد و چه شخصیتی به احساس پوچی و افسردگی؛
- انگیزه های پایدار و ضروری برای مهاجرت، چه ویژگی هایی دارند؛
- چگونه انگیزه های ناپایدار و جعلی را درباره مهاجرت بشناسیم؛
- “ویژگی های درونی” که نشان می دهد مهاجرت برای فرد تصمیم مناسبی است و به رشد او کمک می کند و بالعکس.
- قدم اول برای به شناخت رسیدن درباره مهاجرت چیست؟
- رعایت قانون تکامل در فرایند مهاجرت؛
چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2
یک خبر خوب درباره آزمون:
برای خودشناسی عمیق تر در این باره، آزمون “تشخیص شخصیت مناسب مهاجرت” را با دقت انجام دهید.
قبل از شروع پاسخ به سوالات آزمون، مهم است که هر دو قسمت از فایل ” چه افرادی برای مهاجرت کردن مناسب ترند را دیده باشید و به توضیحات استاد عباس منش در آن فایل تامل کرده باشید:
این آزمون ارزیابی نسبتاً شفافی به شما می دهد تا بدانید شخصیت کنونی شما چقدر برای مهاجرت کردن مناسب است. این خودشناسی به شما کمک میکند تا برای رشد و پیشرفت، تصمیمات مناسبتری بگیرید که مطابق با درون شماست و گامی تعیینکننده برای تجربهی رشد و احساس خوشبختی بیشتر است.
در پایان آزمون، از طریق تجزیه و تحلیل پاسخهایی که به سوالات آزمون می دهید، یک نتیجه گیری کلی به شما ارائه میشود تا بدانید:
- چه تغییراتی در باورها و شخصیت کنونی شما، “بیشترین تأثیر سازنده” را بر شرایط زندگی شما میگذارد؛
- اولین قدم برای ایجاد این تغییرات، از چه نقطهای باید برداشته شود؛
- و چه مسیری شما را به رضایت درونی بیشتر می رساند؛
برای شروع آزمون “تشخیص شخصیت مناسب مهاجرت” کلیک کنید.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم…
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1301MB44 دقیقه
- فایل صوتی چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 142MB44 دقیقه
وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ۚ ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ
و پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار (و آنان که در دین ثابت ماندند) و آنان که به نیکی پیروی آنان کردند، خدا از آنها خشنود است و آنها از خدا خشنودند، و خدا برای همه آنها بهشتهایی که از زیر درختان آنها نهرها جاری است مهیا ساخته که در آن بهشت تا ابد متنعّم باشند، این به حقیقت سعادت بزرگ است.
==========================
سلام به استاد عزیزم، مریم بانوی شایسته و رفقای نازنین این بهشت. امیدوارم یکی از عالی ترین روزهاتون رو داشته باشین.
استاد چقدر حرف دارم درمورد مهاجرت… نمی دونم از کجا شروع کنم… از خدایی که دستم رو گرفته و تو این سالهای مهاجرت هدایتم کرده، بزرگم کرده، هدایت می خوام تا بتونم اونچه که تو ذهنم هست رو بیان کنم.
استاد بچه هایی که دانشجوی شما هستن و مهاجرت می کنن خیییلی کارشون راحت تره. من سال 1391 بود که با همسرم از ایران خارج شدیم و خب ناآگاه بودیم و اشتباه کم نداشتیم. البته خیلی از مواردی که گفتین رو ما رعایت کرده بودیم. بذارین برگردم به قبل از مهاجرت… در مورد ویژگیهای شخصیتیم قبل مهاجرت، فکر می کنم تا حد زیادی فلکسیبل بودم و نسبت به تغییر مقاومت داشتم اما زیاد نبود. من قبل از ازدواجم سال 1388 اکثر مسافرتام با خونواده بود و خب از قبل همه چی مشخص. هرگز تو طبیعت نخوابیده بودم و شهرای محدودی از ایران رو دیده بودم، همون شیراز و اصفهان و مشهد و دو سه تا شهرم تو شمال. با همسرم سام که آشنا شدم خیلی اهل گشت و گذار بود… خیلی شبا تو جنگل و دشت و بیابون تو چادر خوابیده بود با دوستاش… خلاصه تو اون دو سه سالی که هنوز ایران بودیم کلی مسافرت رفتیم، پارک و کوهای تهران که هیچی، ولی اولین شب تو چادر رو با یه زوج از دوستاش رفتیم سد لتیان و شب چادر زدیم. من قبل از رفتن یکم نگران حشره و چه می دونم راحت نبودن دسشویی و اینا بودم ولی انقدر تجربه ی جدیدی بود و عاشق طبیعت بودم که تو اهرم رنج و لذت، لذته می چربید راحت… و خب تجربه ی فوق العاده ای بود. بعدا فهمیدم که باید نگران خرسو حیوانات وحشی می بودم تا حشره خخخخ. اون حس خوب صبح زود که پا می شی… هوای فوق العاده، منظره ی بی نظیر… هنوزم قشنگ تو ذهنم هست. بعد از اون یه شب هم تو جنگل ابر تو چادر خوابیدم. یادش بخیر، فکر کنم 7 نفر بودیم و شب انقدر سرد شد که همه خیارشوری تو یه چادر خوابیدیم. خدای من چقدددر رنگای زیبایی بود… چشم نواز بود. یه سفر رویایی هم به استان لرستان داشتیم و خلاصه لذت بردیم تو اون دو سه سال. البته که خییییلی جاها هست که هنوزم نرفتم تو ایران. پس تا حدی مورد فلکسیبل بودن و مورد لذت بردن از محل زندگی قبل از مهاجرت رو داشتم. اما لذت بردن از طبیعت بود، ولی غر زدن و ناراضی بودن از شرایط هم بود. درواقع یکی از انگیزه ای اصلی رفتن ما زندگی رفاهی بهتر، تحقیق و کار تو کشور مدرن تر، زندگی تو یه کشور آزادتر و بزرگ کردن بچه هایی که اون موقع هنوز نداشتیم تو یه کشور بهتر بود.
راستش من زمانی که دانشجوی فوق لیسانس بودم برای کنفرانس یه سفر به سوییس داشتم و تصمیم داشتم برای دکترا اپلای کنم و برم اونجا. اپلای هم کردم و یه پذیرش اولیه گرفتم اما به همون دلایل وابستگی و بیشتر بخاطر پدر و مادرم که فکر می کردم با رفتنم اذیتشون می کنم، رفتنم رو منوط کردم به اینکه تو رشته ی جدیدی که می خوام دکترا بخونم قبول نشم تو ایران. چون رشته م رو عوض می کردم احتمالش زیاد بود قبول نشم ولی خب پشتکارم خوب بود و خلاصه قبول شدم و موندم.
بعد از ازدواج همسرم خیلی عشق امریکا بود و درواقع بیشتر اون هلمون می داد برای مهاجرت. ولی خودم هم دوست داشتم که تو امریکا تو رشته م تحقیق کنم، بخصوص که تو دکترا خیلی از تحریم و اینا اذیت می شدیم چون رشته م شیمی بود و برای خریدن مواد و تجهیزات دردسر زیاد داشتیم آخرشم جنس چینی بود و کم کیفیت.
ما اول برای دو سال تو کشور قطر زندگی کردیم. من بعد درسم خیلی اپلای کردم برای امریکا و کانادا و چندتایی هم استرالیا، اون موقع نمی دونستم ولی تو مدار اون کشورها نبودم. یادمه اعتماد به نفسم پایین بود و با خودم می گفتم من تو ایران درس خوندم خیلی سطحم پایینتر از اوناست و این حرفا. خلاصه اون وسطا برای یه کار تحقیقاتی تو دانشگاه قطر هم اپلای کردم و اون شد. همسرم که رشته ش حقوق بود و تو یکی از بانکای دولتی کار حقوقی می کرد و البته از کار کارمندی خوشش نمی یومد که ساعت بزنه و اینا، سریع استعفا داد و لازم بود وام مسکنی که داشت رو صاف کنه، خیلی راحت خونه ای که باش خریده بود رو فروخت و وام رو صاف کرد. همکارانش می گفتن دیوونه ای؟ وام رو چرا صاف می کنی تو که داری می ری… تو این مورد خوب عمل کرد و می گفت می خوام دره ای تعلق خاطر به بانک نداشته باشم. خلاصه تو اون مدت قطر هم که دید نمی تونه رشته ش رو ادامه بده نشست زبان خوند و اپلای کرد برای دانشگاههای امریکا. در نهایت هم امریکا اومدن ما از همین طریق شد. من که تینای سه ماهه رو داشتم و دنبال کار نبودم و سام هم درس می خوند و برای درسش باید پول می داد.
حالا اینجا بگم که اگر ما با قوانین آشنا بودیم، اگر من اون زمان رو عزت نفسم کار کرده بودم خیلی خیلی راحتتر می تونستیم سالای اول مهاجرت رو بگذرونیم. راستی تو اون مدت قطر ما یه سفر هم برای کنفرانس اومدیم امریکا فکر کنم حدود یه هفته ده روز بودیم. من اون زمان یه خواهر کانادا داشتم و بقیه ایران بودن.
ما هرچی پس انداز داشتیم تو اون یکسال اول که درس همسرم بود تموم شد و دیگه من دنبال کار بودم اما بازم با اعتماد به نفس پایین. و چون در مدار پایینی بودم رفتم به یه جای مدار پایین. قبلا تو کامنتای گفتم و چیز جالبی هم نیست که دوباره بخوام بگم فقط اینو بگم که ما خودمون فرکانس سختی فرستادیم و آسان شدیم برای سختی ها. از طرفی کمر درد همسرم و عمل دیسکش از طرفی رفتن من به گروه استادی که خیلی راحت فقط وعده وعید می داد برای رسیدن به جایی که حقوق بهم بده و خلاصه نگم براتون فرکانس داغون و چک و لگد فراوون… اما خدای مهربونم کمکم کرد و من کم کم از این باتلاق خودمو کشیدم بیرون. و جالب این بود که همین استاد ناجالب دو سه تا فایل برای همسرم فرستاده بود که فایلای قانون آفرینش استاد عباسمنش بود…
اینجوری بود که ما و خواهرام و مامانم با استاد آشنا شدیم (البته بعدش خودمون این دوره رو خریدیم). من با همون چندتا فایل کم کم یه کوچولو اومدم بالاتر و تونستم تو همون دانشگاه کرنل با استاد دیگه ای موقت کار کنم و همینطور که وارد سایت شدیم و با آموزشهای استاد کار می کردیم کم کم رشد کردم با یه استاد فوق العاده شروع کردم کار کردن و بعد از سه سال تو یکی از شرکتهای بزرگ خودروسازی مشغول به کار شدم.
خیلیها بودن که دست خدا شدن تو اون مدت و خیلی اتفاقات خوب افتاد اما اون دو سه سال اول بخاطر ندونستن قانون سخت گذشت. می تونست خیلی راحتتر باشه. من قبل از آشنایی با استاد همیشه این عذاب وجدان رو داشتم که مامان و بابا رو گذاشتیم و اومدیم. و انگار دارم بشون ظلم می کنم ولی بعدش دیگه حسم خیلی بهتر شد و فهمیدم من باید خودم رو مهم بدونم و برای خواسته هام تلاش کنم. همه چی هی بهتر و بهتر شد خدا رو شکر. هنوز خییییلی راه داریم که بریم ولی دیگه دارم از مسیر لذت می برم. الان تو خونه ی خودم نشستم با یه منظره ی زیبا از پنجره به حیاط و بیرون و صدای پرنده ها و دارم کامنت می نویسم.
همونطور که گفتین استاد، اگر آماده ی مهاجرت نباشیم، میشه مهاجرت کرد فقط سختیش بیشتر می شه. واقعا خوشا به حال بچه هایی که شما رو دارم سفر به دور امریکا رو دیدن زندگی در بهشت رو دیدن و حالا مهاجرت می کنن، با چشمای باز، و از مسیر لذت می برن.
من الان امریکا رو هم کشور خودم می دونم و خوشحالم که اینجا هستم. خوشحالم دوتا دخترام اینجا دارن بزرگ می شن.
بازم همونطور که گفتین هیچ جا پرفکت نیست. اینجا هم ایرادای خودش رو داره ولی من انتخاب کردم و از انتخابم راضی ام، با تمام سختی هایی که بود اگر برگردم قطعا بازم اینکارو می کنم ولی مسلما خیلی راحتتر و هماهنگ تر با قانون.
امیدوارم همه ی دوستانی که به فکر مهاجرت هستن این فایل و کامنتها مصمم ترشون کنه و این سفر و مهاجرت مقدس رو شروع کنن.
حرف زیاده ولی باید دیگه برم شرکت. همتون رو به خدای ارحم اراحمین می سپارم. قلب فراوان
خب کامنتم رو که خوندم دیدم چندتا نکته جا مونده.
یکی اینکه یه مهاجرت اولمون رو وقتی من دوران راهنمایی بودم داشتیم به همون کشور قطر بخاطر کار بابام و تا آخر دبیرستان رو من اونجا خوندم. خب همین خودش یه مرحله بود برای تکامل. دیدن و زندگی کردن تو به کشور دیگه، رفاه بیشتر و فرهنگ متفاوت ولی نه خیلی دور.
نکته ی دومی که از قلم افتاده بود اینه که اون دو سال بعد از ازدواج در قطر هم باز یه مرحله بهتر از شرایط ایران بود ولی باز دیدم من شرایط کاری بهتری می خوام. فرهنگ مردم از جمله استادی که باش کار می کردم خیلی کند و زیادی ریلکس بود. تو کار ریسرچ تایم خیلی مهمه. یا جاهای دیدنی و تفریحی کم بود، در عوض بغل گوش ایران بودیم و رفت و آمد خیلی راحت. خلاصه محدودیتهایی که بود باعث شد ما بیشتر از قبل بخوایم به امریکا مهاجرت کنیم.
نکته ی بعدی اینه که اون چند سال اول مهاجرت که خیلی سختی ها داشتیم و من مدام اون استاد رو مقصر می دونستم که در حقم داره چه ظلمهایی روا می داره!! اما در عین حال خیلی به تازه واردها کمک می کردیم. همسرم سام یه جورایی مرجع خیلی از بچه ها بود برای راهنمایی گرفتن. یادمه من با اینکه بدون حقوق دانشگاه می رفتم به امید اینکه بزودی حقوق بگیر بشم (شرک مطلق چون فکر می کردم این آدمه که می تونه شرایط منو عوض کنه) از طرفی داشتن ریسرچ برای شرایط اقامتی مون ضروری بود، تینا یکسال و خورده ایش بود و خونه پیش همسرم بود. ایشون با وجود بچه ی کوچیک مدتی حتی غذا درست می کرد با یه گاز کوچیک که تو خونه بود، و می فروخت (دسپختش هم الحق و الانصاف عالیه)… یه ماشین فورد قدیمی تونستیم با قرض و قوله بگیریم که با همون کلی از دوستای دانشجو که هنوز ماشین نداشتن خرید برده می شدن، همسرم می برد خیلیا رو تمرین و امتحان رانندگی، چند نفر رو بردیم تا شهر نزدیکمون برای مصاحبه ی گرین کارد و اینا. خلاصه خیرمون به خیلیا می رسید. و فکر می کنم همون انرژی خیلی بهمون برگشت و خدا کمکمون کرد تا از اون شرایط بیایم بیرون.
یه نکته ی دیگه هم اینه که خب ما الان من و یاسی امریکا هستیم، نسیم و خواهر بزرگترم نسرین کانادا هستن و مامان و بابام ایران. اما به لطف تکنولوژی، تقریبا هرروز با اسکایپ داریم صحبت می کنیم و بخصوص از دیدن لیلین لذت می برن. خود این خیلی از دلتنگی آدم کم می کنه. فرکانس هم البته مهمه. یادمه پارسال که یکم شلوغ شده بود و اکثر افرادی که اینجا بودن از قطع ارتباط با افراد خونواده شون شاکی بودن ما همون روزا هم مرتب با اسکایپ تماس داشتیم و تعجب می کردیم چرا بقیه شاکی هستن. البته که ما همه مون اصلا به ناآرامی ها توجه نمی کردیم و سعی می کردیم رو کار خودمون متمرکز باشیم. اینم از چیزایی بود که دیدم تو کامنتم جا مونده.
خداجونم شکرت که بهم این فرصت رو دادی تا خلاصه ای از تجربیات این 11-12 سال رو با رفیقای نازنینم به اشتراک بگذارم. امیدوارم کمک کوچیکی باشه به اونایی که قصد مهاجرت دارن :)
استاد جان سپاس فراوان :)
سلام رها جان امیدوارم حال دلت خوب و خوش و فرکانسی عالی باشه.
چقدر خوشحالم که دیدم یک ساله به امریکا مهاجرت کردی. منم امریکا هستم ایالت میشیگان. همیشه یه گوشه ی ذهنم اینه که یه روزی اینجا از دوستان سایت در مسیرم قرار می گیرن و باهم دوست تر میشیم :)
امیدوارم شاد و سلامت و موفق باشی.
سلام به دوست خوبم سمانه جان صوفی.امیدوارم خودت و حافظ جان و همسرت خوب و خوش باشین، و دنیای مامان بودن بر وفق مرادت باشه. می دونم اولش یکم سختی داره برای همه، چون یه تجربه ی جدید و در عین حال پر از احساسات و بالا و پایین هست. اما اِنَّ رَبّی مَعیَ سَیَهدین. فقط باید یادمون نره خدای ما خدای اون نی نی نازنین هم هست. اینا رو به خودم می گم که چندین بار بیش از حد نگران شدم و بعد یکی دوتا پس گردنی به خودم برگشتم و دوباره اومدم تو مسیر.
دقیقا باهات موافقم، این کمک کردن آگاهی به قوانین تو هر کاری صادق هست. از خدا می خوام کمکمون کنه همیشه شاخکامون تیز باشه و هدایت خدای مهربون رو دریافت کنیم. مواظب خود نازنینت و پسر کوچولوی نازنینت باش. به خدای بزرگ می سپارمت.
سلام لیلا جان امیدوارم حال دلت عالی باشه. ممنون از نقطه ی آبیی که هدیه دادی بهم و حالم رو خوشتر کردی :)
آفرین آفرین به شما که آموزشهای استاد رو به گوش جان شنیدی و ایمانت باعث حرکت شد اون هم چه حرکت مقدسی… خیلی خوشحالم که گفتی به امریکا اومدی. خوش آمدی به سرزمین خدا، به سرزمین فرصتها… خیلی دلم می خواد حداقل دوستان سایت که تو امریکا هستن رو حضوری ببینم. مطمئنم در بهترین زمان و مکان این خواسته م محقق می شه. ما ایالت میشیگان زندگی می کنیم، اینورا اگر اومدی خوشحال می شم یه دوست هم فرکانسی رو ملاقات کنم :)
قسمت آخر کامنتت رو دوست داشتم که حرف اول رو در زندگی ایمان، توکل، تسلیم و رها بودن می زنه، توحید عملی می زنه. از خدای مهربونم می خوام هممون رو در این مسیر زیبا ثابت قدم نگه داره :)
به امید دیدارت دوست عزیزم :)
سلام فاطمه جانم عزیزم… عاشقتم دختر… تو منبع انرژی مثبت و آرامشی… خدا رو شکر می کنم که صدات رو چندباری شنیدم و دیگه کامنتات رو با اون صدای آرامش بخشت می خونم :)) مرسی رفیق نازنین از تحسینت و پیامت. خیلی چیزا ازت یادگرفتم و می گیرم… همیشه تو ذهنم تحسینت می کنم. و خیلی وقتا بخصوص تو برخورد با تینا یا اتفاقایی که پیش میاد یادت می آفتم. بخصوص اون مورد آب انبه که گفته بودی و کنترل ذهنت. خیلی دوست دارم و بوسهای شما حتما تحویل داده میشه! :))))
تو هم دختر و پسر گلت رو ببوس و به آقا رسول سلام برسون. در پناه خدا شاد و سلامت و ثروتمند باشی. قلب فراوان.
سلام به دوست عزیز آقا جواد گل. بسیار ممنونم از پاسخی که نوشتی و خوشحالم که کامنتم باعث شد حال دلتون عالی تر بشه.
کاملا باهات موافقم. شکرگزاری معجزه می کنه… واقعا قدرت خاصی داره. خداوند مارا می افزاید، ظرفمون رو بزرگتر می کنه و لاجرم نعمت و ثروت بیشتر به زندگیمون میاد. چقدر خوشحالم که به خواسته هات داری می رسی و روابط عالی داری. امیدوارم هر روز مدارت بالاتر و بالاتر بره و خواسته های بیشتری رو خلق کنی. امیدوارم همگی در این مسیر زیبا ثابت قدم باشیم. در پناه خدا شاد و سلامت و ثروتمند باشی.
سلام به سعیده ی نورانی سایت، آخ که چقدر خوشحالم الان پیش نیلا نیکایی دختر، فکر کنم کل سایت الان از خوشحالی تو خوشحاله بخدا… بس که الگوی خوبی هستی و هر روزت توحیدی تر از روز قبلته. جالب بود برام که نوشته بودی کامنتت پشت خط موند و خدا رو شکر گفتی که قدرتش رو نشون داد. حالا اینور ماجرا هم این بود که من وقتی دیدم فایل جدید اومده شب ساعت 11 بود و دیدم موضوعش مهاجرت… گفتم ما خواهرا هرکدوم کلی تجربه ی متفاوت داریم تو این زمینه و یهو عین فیلم از جلو چشام رد شد… گفتم همینجور که شیرم رو پامپ می کنم فایل رو می بینم چه عالی. بعد که دیدم گفتم بذار بنویسم از تجربه م شاید بدرد دوستایی که قصد مهاجرت دارن بخوره. ولی انقدر حرف زیاد بود که نمی دونستم از کجا شروع کنم، یاد کامنت نوشتن تو و دوستای زرنگ دیگه افتادم که هربار می نویسین که از خدا طلب هدایت می کنین که کامنتتون رو بنویسین. تو این گیر و دار بودم که لیلین یکم ازین پهلو به اون پهلو شد و دیدم داره بیدار میشه خلاصه تا اونو دوباره کمکش کنم برگرده به عمق خواب شبش و مسواک و شکرگزاری و اینا ساعت 1 شده بود دیدم اگر بشینم سر کامنت قطعا صبح نمی تونم پاشم برم شرکت. با اینکه دوست داشتم کامنتم رو تو سری اول کامنتها بنویسم ولی گفتم خوابم مهمتره. خلاصه خوابیدم و صبح 6/5 بود که همسرم صدام کرد و من پاشدم تا اون که شب تو اتاق لیلین خوب نخوابیده بود بخوابه و من بعد از گفتگو با خدای مهربون مشغول پامپ صبح شدم و کامنتم رو شروع کردم. از خدا خواستم کمکم کنه و بهم گفت دیدی استاد همیشه میگه مهاجرت کار مقدسیه و پاداش داره؟ برو یه آیه در این زمینه پیدا کن اول کامنتت بذار منم گفتم چشم. بعدم شروع کردم نوشتن. کم کم لیلی بیدار شد و باید بهش شیر می دادم. باز بعدش یکم از کامنت رو نوشتم. ساعت از 8 صبح ما گذشت و گفتم دیگه اشکال نداره می ره برای سری دوم کامنتا. مامانم و خواهرم قرار بود با اسکایپ زنگ بزنن که تمرینات عضله سازی قانون سلامتی رو باهم انجام بدیم، من چند دقیقه ای دیر وصل شدم تا بتونم ادیت بکنم و بعد کامنتم رو بفرستم.فرستادم و بعدم مشغول ورزش شدیم. بعدش داشتم به مامان می گفتم من کامنت نوشتم ولی وقتی ارسال کردم دیگه کامنتای سری اول منتشر شده دیگه می مونه برای سری دوم. بعد همون موقع چک کردم و دیدم با اینکه هنوز یک ساعت ادیت کردنم تموم نشده ولی کامنتم منتشر شده! خیلی برام جالب بود. از طرفی هم همین چندروز پیش باز با مامان صحبت این بود که کامنت می نویسیم باید برای ردپای خودمون باشه و هی به این فکر نکنیم چقدر لایک می خوره و اینا بعد گفتم البته من دوست دارم اینو تجربه بکنم که کامنتم بالا باشه چون مامان و نسیم و یاسی هرسه این تجربه رو قبلا داشتن ولی من تابحال نداشتم ولی خب مهم اینه که چی دارم می نویسم و ردپایی برای بعدن خودم. خلاصه بعد دو سه روز این اتفاق افتاد :))
سعیده جان تو انقدر خوب داری کار می کنی و جلو می ری که برای همه ی ما مثل روز روشنه که بزودی همه چی بشکل دلخواهت میشه و بچه ها میان پیشت و خواسته های دیگه ت هم محقق میشه. دیگه دوستان نازنین و عزیزی هم مثل فاطمه و آقا رسول هم هستن که اصلا صداشون آرامش داره چه برسه به حرفای قشنگی که می زنن و آرامش قلبت رو دوچندان می کنه… خدا این خونواده ی توحیدی رو حفظ کنه و دوستی های ما رو باهاشون محکم و متداول کنه :)
خیلی خوبی تو دختر بقول بچه ها مرسی که هستی… امیدوارم بزودی زود ببینمت حتی شده مجازی (کلی چشمای قلبی). عاشقتم دختر توحیدی. نیلا و نیکا رو از قول ما ببوسشون :)
ساعت 12:14 بامداد روز پنجشنبه :)
سلام مهشید جونم مرسی دوست خوبم از پاسخت و نقطه ی آبی که بهم هدیه دادی :)
چقدر خوشحالم کامنتم پیامی شده از خدا برات، واقعا همش همینه دیگه. خدای مهربونمون به هر طریقی می خواد ما رو هدایت کنه حالا از طریق کامنت یه دوست باشه یا از چیزی که به قلبمون الهام میشه یا با دیدن یه پرنده یا ابر یا بارون بهمون می رسونه. این چندوقت که احساسات مادرانه م دوباره در اوجشه و بیشتر وقتم رو با دختر پنج ماهه م می گذرونم همش به خودم دارم یاداوری می کنم که سمیه بسپر به خدا. کی باید شیر بدم؟ چقدر بدم؟ بازم می خواد یا نه؟ کی بخوابم کی کامنت بخونم کی بنویسم… حیف که هنوز ملکه ی ذهنم نشده ولی خب دارم تمرین می کنم. جالب اینجاست که هر وقت یادم میفته و می سپرم به خدا و ازش هدایت می خوام خیلی هم خوب پیش می ره اما وقتایی که خواستم از عقل خودم استفاده کنم و نتیجه گیری کنم اکثرا اشتباه ازآب درمیاد و فقط منو می بره به سمت حال بد، که سریع جلوش رو می گیرم و نمی ذارم پیش بره.
اصل توحیده و توحید. باید کنترل ذهنم و تمرکزم بیشتر باشه تا همیشه اینو در ذهن داشته باشم. تحسینت می کنم که تمرین ستاره قطبی رو حتی روزایی که نیاز به کنترل ذهن بیشتری داری مرتب انجام میدی. و تحسینت می کنم که ترمزت رو پیدا کردی و دنبال راه حلش هستی. امیدوارم اگر تا الان حل نشده بزودی زود حل بشه و بزرگتر از مشکل بشی.
به خدای مهربون می سپارمت :)