در این فایل استاد عباس منش کلید هایی اساسی درباره مهاجرت کردن را با جزئیات توضیح می دهد. آگاهی از این کلیدها، فرد را به خودشناسی می رساند که:
- “مهاجرت کردن”، نیازمند چه ویژگی های شخصیتی می باشد؛
- چه شخصیتی برای مهاجرت کردن مناسب است و چه شخصیتی مناسب نیست؛
- چه شخصیتی با مهاجرت کردن به رشد و احساس خوشبختی بیشتر می رسد و چه شخصیتی به احساس پوچی و افسردگی؛
- انگیزه های پایدار و ضروری برای مهاجرت، چه ویژگی هایی دارند؛
- چگونه انگیزه های ناپایدار و جعلی را درباره مهاجرت بشناسیم؛
- “ویژگی های درونی” که نشان می دهد مهاجرت برای فرد تصمیم مناسبی است و به رشد او کمک می کند و بالعکس.
- قدم اول برای به شناخت رسیدن درباره مهاجرت چیست؟
- رعایت قانون تکامل در فرایند مهاجرت؛
چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2
یک خبر خوب درباره آزمون:
برای خودشناسی عمیق تر در این باره، آزمون “تشخیص شخصیت مناسب مهاجرت” را با دقت انجام دهید.
قبل از شروع پاسخ به سوالات آزمون، مهم است که هر دو قسمت از فایل ” چه افرادی برای مهاجرت کردن مناسب ترند را دیده باشید و به توضیحات استاد عباس منش در آن فایل تامل کرده باشید:
این آزمون ارزیابی نسبتاً شفافی به شما می دهد تا بدانید شخصیت کنونی شما چقدر برای مهاجرت کردن مناسب است. این خودشناسی به شما کمک میکند تا برای رشد و پیشرفت، تصمیمات مناسبتری بگیرید که مطابق با درون شماست و گامی تعیینکننده برای تجربهی رشد و احساس خوشبختی بیشتر است.
در پایان آزمون، از طریق تجزیه و تحلیل پاسخهایی که به سوالات آزمون می دهید، یک نتیجه گیری کلی به شما ارائه میشود تا بدانید:
- چه تغییراتی در باورها و شخصیت کنونی شما، “بیشترین تأثیر سازنده” را بر شرایط زندگی شما میگذارد؛
- اولین قدم برای ایجاد این تغییرات، از چه نقطهای باید برداشته شود؛
- و چه مسیری شما را به رضایت درونی بیشتر می رساند؛
برای شروع آزمون “تشخیص شخصیت مناسب مهاجرت” کلیک کنید.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم…
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1301MB44 دقیقه
- فایل صوتی چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 142MB44 دقیقه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى ﴿1﴾
نام پروردگار والاى خود را به پاکى بستاى (1)
الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى ﴿2﴾
همان که آفرید و هماهنگى بخشید (2)
وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى ﴿3﴾
و آنکه اندازه گیرى کرد و راه نمود (3)
وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَى ﴿4﴾
و آنکه چمنزار را برآورد (4)
فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى ﴿5﴾
و پس [از چندى] آن را خاشاکى تیره گون گردانید (5)
سَنُقْرِئُکَ فَلَا تَنْسَى ﴿6﴾
ما بزودى [آیات خود را به وسیله سروش غیبى] بر تو خواهیم خواند تا فراموش نکنى (6)
إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا یَخْفَى ﴿7﴾
جز آنچه خدا خواهد که او آشکار و آنچه را که نهان است مى داند (7)
وَنُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرَى ﴿8﴾
و تو را برای آسانیها آسان مى گردانیم (8)
+++++++++++++++++++++++++++++++++
سلام و صد سلامتی تقدیم به استادم، همون بزرگواری که وجودش همیشه مایه خیر و برکت زندگی من و صدها هزار نفر دیگه بوده. و بانوی شایسته دربار توحید مریم خانم جان جانان.
همینطور به همه دوستان زیبا اندیشم در سایت.
من زیاد عادت ندارم از آیات قرآن برای هر مطلبی توی نوشته هام استفاده کنم و در موردش طولانی بنویسم ولی این بار دلم گفت این هدایت الهی رو کامل بنویس.
شاید قراره هم خودم درس عمیقتری بگیرم و هم کسانی دیگه باهاش ارتباط برقرار کنن.
یه لحظه موقع شروع کامنتم آیه الذی قدر فهدی اومد تو ذهنم و سرچ کردم و دیدم همه اش مرتبطه. اگر به چشم عبرت بهش نگاه کنیم.
پس لطفا با من از اولش همراه بشید.
+++++++++++++++++++++++++++++++++
اسم رب و فرمانروای بلندمرتبه خودت رو به تسبیح ستایش کن.
همان که خلق کرد و هماهنگی ایجاد کرد.
(یعنی هرکسی یه جور متفاوتی خلق شده و با یه مدار خاصی هماهنگی داره. همه آدمها یکجور فکر نمی کنن و علایق یکسانی ندارند. استعدادهای ذاتیشون یکی نیست و خواسته هاشون از دنیا با هم متفاوته. پس در جهان اطرافشون دنبال آرامشهایی از جنس های متفاوتند. یکی اون جایی که هست راحته و رنج کنده شدن از منطقه امنش خیلی بیشتر از لذت تجربه دنیاها و آدمهای جدیده. ولی دیگری انگار شرایط فعلیش مثل پیله ای هست که باید شکافته بشه و با هر دفعه مهاجرت یک لایه آزادتر میشه. یکی عشق تجربه های عملیه و دیگری روی مبل نشستن و کتاب خوندن رو برای شناخت دنیا ترجیح میده. یکی از متأهل بودنش لذت میبره و دنیاش رو دو نفره بیشتر دوست داره ولی یکی بلیط های تک سفره یک نفره رو با همه دنیا عوض نمیکنه. پس من نباید تعیین کنم چی برای کی بهتره. خودش میدونه)
+++++++++++++++++++++++++++++++++
همان که قدر و اندازه ها را تعیین کرد سپس بر طبق آن هدایت کرد.
(این آیه به لطف نور الهی همین الان برای من یک دنیا معنی پیدا کرد) می تونم در مورد بحث مرتبط با مهاجرت بگم که برای من مهاجرت معنیش زجر کشیدن نیست. بلکه تجربه های جدید رو زندگی کردنه.
همونطور که همه چیز برای پخته تر شدن نیاز به تکامل داره، مهاجرت کردن هم باید از جاهای نزدیک و کوتاه مدت شروع بشه تا تاثیر مثبتش رو بگذاره. اونم برای فردی که اصلا زمینه ذهنی مناسبی نداره.
اما به لطف خدا من از بچگی اخلاقی داشتم که زیاد احساساتی و وابسته به پدر و مادرم نبودم. دلتنگ میشم ولی مستقل و تودار بودم و هستم.
حرفهام مال دل خودمه. ناراحتیهام در درون خودم حل و فصل میشه. شادیهام رو بهشون میگم اما نگفتنش هم اذیتم نمیکنه.
مادرم از مدرسه که برمی گشتم می پرسید مدرسه چه خبر؟ و من جواب می دادم هیچی درس خوندیم! در صورتیکه 5-6 ساعت اتفاقات مختلفی افتاده بود.
اولین مهاجرتم زمانی بود که مدرسه نمونه دولتی قبول شدم یه شهر دیگه که با ما نیم ساعت فاصله داشت. 4 سال هر روز رفت و آمد می کردم. اونجا بود که کمی فاصله گرفتن برام آسونتر از قبل شد.
روحیه ام می طلبید که باز هم دورتر برم و تجربه کنم. آرزوم این بود دانشگاه یه جای دور قبول بشم و همین هم شد.
از خوزستان کوچ کردم به کرج دانشگاه تربیت معلم حصارک که زیرمجموعه دانشگاه تربیت معلم تهران بود و البته الان اسمش شده خوارزمی.
لیسانسمو که گرفتم به پدرم گفتم بابا فکر کنم به اندازه یه پیرزن 90 ساله چیز یاد گرفتم. هرچند دیدم محدود بود وگرنه الان اعتراف می کنم هنوز چیز زیادی بلد نیستم.
دوباره ارشدم رو دانشگاه دولتی اراک قبول شدم و اون مهاجرت دو ساله هم برام کلی درس و تجربه به ارمغان آورد.
پایان نامه ام رو با اصرار خودم به استاد راهنمام توی سازمان انرژی اتمی تهران انتخاب کردم تا بتونم بلندپروازیهای بیشتری کنم و موفق هم شدم. در صورتیکه می تونستم تئوری توی دانشگاه پشت میزهای کتابخونه رو بردارم با نهایتا نیروگاه خنداب اراک رو. ولی من خواستم دورتر و بالاتر برم که هدایت خدا بر طبق قدر و اندازه ای که برلی خودم متصور بودم راهنماییم کرد.
برگشتم اهواز چون دلم برای خونه تنگ شده بود. چند سالی توی اهواز کار کردم و بعد که داشتم احساس خفگی می کردم، درست در زمانی که حس می کردم دارم پسرفت می کنم و جای من اینجا نیست ازدواج کردم و اومدم کجا؟ تهران.
از تهران دوباره برگشتم کرج، شهری که همیشه بهش یه احساس تعلق خاطر خاصی داشتم.
یادمه روزی که پا به دانشگاه کرج گذاشتم و ثبت نام کردم، موقع خداحافظی مامانم گریه می کرد ولی من می خندیدم و کوچکترین ترس و دلهره ای نداشتم.
یه فنچ فسقلی 19 ساله 48 کیلویی بودم که با مترو و تاکسی و پیاده و اتوبوس تمام تهران و کرج رو زیر پا می گذاشتم و هرجا اراده می کردم بدون هیچ ترسی تنها می رفتم. خییییییلی احساس خوبی داشتم. اون زمانها خود خودم بودم. رها و مستقل و قدرتمند.
الان هم همین حس رو در مورد خودم دارم.
خداوند قدر و اندازه منو اینگونه آفریده و خودش هم هدایتم کرده. نوش جانم اردوهایی که رفتم. سفرهای تکی که رفتم. تجربیاتی که به دست آوردم. لذتشو بردم و باز هم این کار رو خواهم کرد. به موقعش.
از ازدواجم راضی ام. یکی از دلایلش هم اینه که آزادیهام همچنان تامینه. ابراهیم کوچکترین بددلی یا ترسی نداره از اینکه من تنها برم یا گم بشم یا کسی اذیتم کنه. راحتیم با هم. الهی شکر.
شادمهر عقیلی هنرمند مورد علاقه من بوده و هست. یکی از دلایلش غیر از هنر خوانندگی و نوازندگیش شخصیتشه.
خواننده معروف و بسیار محبوبی بود زمانی که توی ایران بود. هیچی کم نداشت و یک سر و گردن از هم رده های خودش بالاتر بود اما قدر و اندازه اش اندازه اینجا نبود. می خواست رشد کنه ولی اون پیله براش تنگ بود. پس مهاجرت براش با تمام سختیها و تفاوتهاش واجبتر شد. از نون شب هم واجبتر. پس به راحتی رفت. و الان می بینیم روز به روز و سال به سال داره موفقتر میشه و همچنان در صدر قرار داره.
چرا؟ چون نچسبید به حواشی و به اصل پرداخت. چون هدایت شد به رفتن و بهش عمل کرد.
به تازگی یکی از مسافرینمون که ابراهیم کارهای ویزاش رو براش انجام داده بود رفت فرانسه، هنوز 4 ماه نشده اقامت فرانسه رو گرفت، چون ابراهیم می گفت اون آقا چنان از ایران موندن بیزار بود که اگر با چوب میزدیش دیگه اینجا نمی خواست بمونه. فقط می خواست بره. با تمام قلبش انگیزه داشت که بره و همین شد که خیلی زودتر از هر پناهنده دیگه ای اقامت گرفت.
اما یه زوج دیگه رو که باز هم ابراهیم فرستاده بود فرانسه سراغ دارم که انگیزه خیلی قوی و درستی برای مهاجرت نداشتن. اینجا بچه دار نمیشدن و سختی زیادی بابتش کشیده بودن. به محض اینکه رفتن فرانسه خانمش باردار شد و دیگه دلیلی برای اونجا موندن نداشتن و برگشتن ایران.
این دو مورد تفاوت بزرگی رو به من نشون داد و مهر تاییدی بود به حرفهای استاد درباره انگیزه مهاجرت.
من هر چی در خودم جستجو می کنم چنین انگیزه های قوی ندارم. دلم می خواد همه جای دنیا رو بگردم، با فرهنگها و پیشرفتهای بخصوص آموزشی دنیا آشنا بشم ولی نه اینکه برای همیشه مهاجرت کنم. قدر و اندازه فعلی ذهن من اینه که برم و برگردم. سفر کنم نه کوچ.
به هر مدت زمانی که دلم خواست خارج از ایران و هرجای دنیا اراده کردم برم ولی هر وقت هم دلم خواست برگردم ایران زندگی کنم.
از لحاظ وفق پذیری و فلکسیبیلیتی با شرایط هم عالی ام. نه سرما نه گرما نه بی آبی و بی هتلی و هیچی آزارم نمیده. چون سفر زیاد رفتم و اولویت برام خوشحالیه.
آرامش من در اینه که آزادی زندگی و سفر در هر جایی و در هر زمانی رو داشته باشم و پایبند یه جای خاص نباشم.
خدا هم که قربونش برم خودش گفته قدر و اندازه ات رو بشناس دیگه خیالت تخت من هدایتت می کنم.
+++++++++++++++++++++++++++++++++
رسیدیم به آیات 4 و 5 اینجا که می فرماید:
آنکه چونزار را آفرید و سپس آن را خار و خاشاکی تیره تبدیل کرد
این یعنی چی؟ یعنی یه جایی ممکنه اولش واست گل و بلبل باشه ولی شرایطت طوری رقم بخوره (بر اساس ذهنیات خودت و فرکانسهات) که تبدیل به رنج و دردسر بشه. آیا هنوزم حاضری اونجا بمونی؟
آیا قادری از نو بسازی؟
بله همه جا پرفکت نیست و همیشه ممکنه پرفکت نمونه. تو کی هستی؟
تو چه کاره ای؟
چرا من الان به فکر مهاجرت بصورت جدی نیستم؟
چون دقیقا همین سوالات رو از خودم می پرسم.
میگم اوکی در باغ سبز بازه و تو هم علاقه داری به رفتن. اما آیا هرجا بری توانایی خلق ثروت رو داری؟ آیا ذهن ثروتمند و آزادی داری که این اطمینان قلبی رو بهت بده که هرجای دنیا هم باشی بتونی از صفر شروع کنی و پول بسازی؟
آیا این اطمینان و اعتماد به خدا رب هدایتگر سوره اعلی داری؟
و جوابم اینه که نه! من هنوز باید قویتر و بزرگتر بشم تا دستم به دکمه آسانسور برسه. الان دستم به دکمه طبقه 3 میرسه ولی اون مهاجرتها تو طبقات 10 به بالا هستند.
پس با راهنمایی استاد میگم که اول باید سفر برم. سفرهای کوتاه و نزدیک. بعد دورتر و طولانیتر تا پخته تر بشم.
این وسط شیطان رجیم هم هی سرک میکشه و میگه عمرت گذشت بابا دیگه کی؟ ولی من میگم عجله ای در کار نیست.
خدای هدایتگر میتونه منو یهو از نقطه A ببره به C بعد یه جهش به H بعد شاید به O بعدش یهو تا X و Y و Z. ترتیبش رو نمی دونم ولی امکانپذیره.
+++++++++++++++++++++++++++++++++
عاشقشم که نمیگذاره خش به دلمون بیفته. بعد از اون آیه 5 در مورد خاشاک تیره میاد دلداری میده و میگه:
بزودی آیات خود را بر تو می خوانیم و تو فراموش نمی کنی، نگران نباش. الا آن چیزی که خدا مشیت کند(یعنی چیزایی که در مدارش نیستی رو فراموش می کنی) و خدا بر ظاهر و باطن هرچیزی آگاه است.
خودش میگه در هر مرحله ای اون چیزی در دایره دیدت قرار می گیره که مورد نیازته. اون لحظه در مدار دریافتش هستی و آمادگیش رو داری پس عجله نکن و غمگین هم نشو. وقتش نیست زور نزن.
فقط
هدایت و هدایت و هدایت
توکل و توکل و توکل
+++++++++++++++++++++++++++++++++
تیر خلاص زده شد….
ما تو رو آسان خواهیم کرد برای آسانیها
اگر به حرف دلت گوش بدی و دچار اضطراب و عجله نشی، اگر برای رفتن هول نشی، از هول حلیم نمیفتی تو دیگ. خودم برات آسونش می کنم.
تو فقط بشین رو دوش من حالشو ببر.
دقیقا این مسأله تو ازدواجم برام رخ داد.
قبل از ازدواجم چند سال اوضاع روحی خوبی نداشتم. ادامه داشت تا به خودم اومدم و روی خودم کار کردم. کم کم که حالم بهتر شد و تونستم به خدا توکل کنم نشونه ها اومد.
ازدواجم عالی رخ داد.
5 بعد از ازدواجمون خونه خریدیم. بعدش ترانه به دنیا اومد با کلی برکت مادی و معنوی که از بهشت با خودش واسمون سوغاتی آورد.
بعد ماشین خریدیم و خونه مون رو مجهزتر کردیم.
بعد یه چند ماهی به افت و پسرفت گذشت تا اینکه با استاد آشنا شدم و چند سالی هم طول کشید تا آموزشهای ایشون به خورد ذهنم رفت و نتیجه داد. بعد اوضاع کم کم بهتر شد و همچنان در حال بهبوده.
یه ماشین دیگه خریدیم.
حسابهای بانکیمون چه ریالی و چه ارزی پرتر شد.
تفریحاتمون بیشتر شد.
آرامشمون خیلی خیلی بیشتر و جنسش شفافتر شد.
روابطم چه با همسرم و چه با دیگران دور و نزدیک بسیار بسیار بهتر شد.
سفرهامون بیشتر شد.
داریم جمع می کنیم به لطف خدا یه خونه دیگه بخریم.
فرزند دوممون تو راهه و خودش نویدبخش یه عمر دوباره است.
و خیلی موارد دیگه.
اینا همش نتیجه تغییر و توکله. الهی شکر.
ما آسونتر شدیم برای آسونیها.
استاد من با چه زبونی از شما تشکر کنم؟ که حق مطلب رو ادا کرده باشم؟
خدایا برای تک تک نفسهام و برای لحظه به لحظه زندگیم ازت ممنونم.
به نام و یاد خدا
سلام منیژه خانم دوست قشنگم
خدا چه تاجی گذاشته رو سر من. چقدر با خوندن کامنت فوق العاده شما و داستان هدایتت شاد شدم و انرژی گرفتم. خدا رو شکرررر
خدا همیشه دستان بی نهایت خودش رو استندبای آماده به خدمت ماها گذاشته و منتظره تا ما لب تر کنیم.
به محض اینکه درخواستی از پس زمینه ذهنمون بگذره و بدونیم که اجابت میشه خدای دانا و مهربون کارش رو شروع میکنه.
حتی به تصور من قبل از اینکه ما خودمون آگاهانه یا ناآگاهانه درخواست کنیم بنا بر علم ازای و ابدی خودش مقدمات رو فراهم میکنه تا به محض درخواست کردن ما تقدیممون کنه. حاضر و آماده و شسته رفته.
الله اکبر از این جریان هدایت!
چه آیاتی واستون اومد. سوره شریف احزاب:
یا ایها الذین آمنوا تقوالله وقولو قولا سدیدا
یصلح لکم اعمالکم ویغفر لکم ذنوبکم ومن یطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظیما
تو فیلمها و کتابها دیده بودیم که خدا به صورت یک نور یا صدا یا فرشته با پیامبران صحبت میکنه و وحی الهی همیشه یک نمود فیزیکی و مادی هم داشته. اما الان دارم به چشم خودم می بینم که وحی و هدایت رب العالمین همینه. بی صدا. بی تصویر. بی نور. فقط یک عبارت میاد تو ذهنت. سرچ می کنی و خودت دریافتش می کنی.
دقیقا شما در مسیر دریافت هدایت قرار گرفتی و با این دو آیه خدا کلی باهات صحبت کرد. نوش جاااااانت عزیزم.
خوش به سعادتت.
بهت گفت سر قولت بمون. ثابت قدم باش و نگران نباش چون خودش عمل صالحت رو تا عرش بالا میبره و پیروزی بزرگ ار آن شماست.
از این خدای راستگو و سریع الرضا چه انتظاری داریم؟ اینکه به اندازه عقل مادی و محدود ما بهمون ببخشه. ولی اون میگه نه. من رستگاری بزرگ رو بهت می بخشم. بی حساب و کتاب. جوری که در مخیله ات نمی گنجه.
منیژه جانم شغل و مشغله های زندگی میتونه بهانه خوبی باشه برای افرادی که هنوز به درستی این مسیر و پربرکت بودنش ایمان نیاوردن.
ولی ماهایی که ادعا می کنیم راه درست رو درک کردیم و صراط مستقیم رو پیدا کردیم نباید اجازه بدیم هیچ مشغله ای از مسیر دورمون کنه. درست مثل تصمیم درستی که شما گرفتی و بهش عمل کردی.
از جمع همکاران که صحبتهای بیهوده میکردن جدا شدی و خدا اینطوری پاسخ عمل صالحت رو داد. و مطمئن باش نتایج بزرگترت تو راهه.
خیلی خیلی خوشحالم کردی که حرفهای دلت رو کامل واسم نوشتی. وقت گذاشتی و به موضوع هدایتت اهمیت دادی.
برات عشق و نور آرزو می کنم. بدرخشی مثل الماس
به نام الله یکتا
سلام دوست خوب و قشنگم. رفیق قدیمی سایت
امیدوارم عالی و متعالی باشی
چه جالب که ما تحصیلات مشابهی داشتیم. من همیشه می گفتم فقط یک علوم پایه ای میتونه یک علوم پایه ای رو درک کنه. هیچ رشته مهندسی ای به اندازه فیزیک سخت نیست.
پدر خودمونو درآوردیم با فیزیک خوندن ولی باز هم دوستش دارم.
چقدر عالی که شما تو سازمان مشغول به کاری و اینهمه سابقه داری. باریکلا بهت دختر زرنگ.
این دفعه که از جلوی ساختمون راکتور و آزمایشگاه نوترون گذشتی سلام منم برسون. همینطور از زیر درختای محوطه وسط سازمان و اون نیمکتا… یادش بخیررر رستوران طبقه دوم و مسجد تر و تمیز و شیکی که ساختن.
بقول سعیده شهریاری عزیزم مسجد هم باید شیک و باکلاس باشه. اونجا نماز که می خوندم لذت میبردم.
شیما جان روحمو تازه کردی با صحبتهای دل قشنگت.
مهاجرت به نظر من اول از انگیزه قوی می خواد بعد سایر ملزوماتش بنا بر میزان انگیزه شخص خودش جور میشه.
منم مثل شما هنوز صد در صدی نیستم و همینجا راحتم. با اینکه علاقه دارم به گشت و گذار در تمام دنیا ولی از جایی که هستم ناراضی نیستم.
خدا یار و نگهدار همه عزیزان به خصوص شما دوست گل و قشنگم.
راستی خیلی خیلی متشکرم بابت اینهمه لطف و محبتی که منو مهمون کردی.
به نام خدای مهربان
شیما جانم سلام
انصافا انقدر قشنگ نوشتی، انقدر اون حس خوب پشت واژه هات قوی بود که نتونستم به یه 5 ستاره بسنده کنم و دلم خواست دوباره برات بنویسم.
الهی شکر خدا رو صد میلیارد بار شکر که شما اینهمه زیبایی و راحتی و آسایش رو می بینی، تحسین می کنی و داری لمسش می کنی.
چقدر عالیه هستن این امکانات و من اصلا نمی دونستم که وجود دارن. چون با افرادی که در سازمان مشغول به کار بودن و من آشنا شدم اصلا چنین امکاناتی رو یا نداشتن یا به من نگفتن.
یه خانم بود که باهاش صحبت می کردم می گفت تا ساعت 4 سرکارم و تا برسم خونه میشه 5.
نه حرفی از مرخصی ساعتی منعطف برای مادران بود، نه سه روز در هفته باشگاه 2 ساعته، نه مرخصی فلکسیبل و نه تایم کاری تا 2.
من با توجه به شنیده هام ذهنیتم راجع به کار دولتی مثلا تو سازمان انرژی اتمی خیلی منفی و سخت شده بود. فکر می کردم اسیر میشم و آزادیهام گرفته میشه و شاید همین ها هم باعث شد ته دلم راضی به موندن در اونجا نشه.
اما برام شگفت انگیزه که کسی در محیطی مشابه دیگران باشه و بر خلاف اونها غر نزنه، از حقوقش راضی باشه. تمام مزایای کارش رو ببینه و برای خودش بزرگشون کنه.
قدر ساعت 3 رسیدن به خونه رو بدونه در حالیکه خیلیها همون 3 واسشون عذابه و میگن کاش تا 12 کار می کردیم.
اما شما با قدرت ذهن مثبت نگرت داری برای خودت بهشتت رو وسیعتر و پرنعمت تر می کنی. گوارای وجودت دوست خوبم.
چقدر لذت داره به کاری مشغول باشی که با رشته مورد علاقه ات هماهنگه و توش دنبال رشدی. ذهنت آسوده است و انگار همه چرخ دنده هاش در جای درستشون قرار گرفتن و دارن درست و روان می چرخن.
انرژیت سیو میشه و هرز نمیره.
درآمدت برکت داره. عمرت برکت داره و شادی.
الهی شکررررر که شما داری تجربه اش می کنی. خیلی برات خوشحالم و بهتر از اینها رو هم واست آرزو می کنم.
بدرخشی عزیزم.
به نام الله مهربان
سلام دوست قشنگم نفیسه خانم نفیس.
بازم مثل شیما جان به شما هم میگم، انقدر نوشته هاتون زیبا و تاثیرگذار بود که دلم نیومد فقط امتیاز بدم و دوست داشتم واست بنویسم.
نفیس جان خدایی که من چند ساله دارم از زبون استاد بهتر می شناسمش خیلی دخالت بیشتری تو زندگیم داره. منظورم اینه که من قبلا خدا رو یک موجود برتری می دیدم که فقط از اون بالا داره منو نگاه میکنه و یک سری دستورها داده که من موظم اجرا کنم و اگر نکنم چند بار می بخشه و اگر بازم تکرار کنم عصبانی میشه و مجازاتم میکنه.
ولی الان خدایی که باهاش در ارتباطم پیش منه. همینجاست بغل گوشم. وسط قلبم.
استاد تو فایلهای اخیر سفرنامه خیلی راجع به تغییر عادتها صحبت کردن. گفتن با اینکه میدونی راه و روش قبلیت اشتباهه و واقعا می خوای که تغییرش بدی ولی ذهن و جسمت ناخودآگاه میره به سمت روش قدیمی تثبیت شده ات.
خیلی باید مداومت و اصرار به روش فکری جدید به خرج بدی تا سیمان سفت شده قبلی بشکنه و یک رفتار و منش جدید جایگزینش بشه.
حالا قضیه توحید عملی من هم دقیقا همینه.
چند سال طول کشیده تا من به ظاهر مومن و متوکل که نماز اول وقتم ترک نمیشده یاد بگیرم و باور کنم که خدا یک موجود دور از دسترس در اوج عرش کبریایی نیست که من فقط باید موقع سختی و فشار سرمو رو به آسمون بلند کنم و ازش کمک بخوام.
باکه به قول شما برای هر کوچکترین کاری در زندگیم فقط کافیه یک لحظه تمرکز کنم و حال دلمو خوب کنم و بطور عملی ایمان داشته باشم که نیروی خیر الهی همیشه همراه من هست و راهنماییم میکنه.
مطمئن باشم که بهترین راه رو به من پیشنهاد میده و حتما هم جواب میده. ردخور نداره.
این منم که باید با حال خوب خودم بشنوم و مهمتر از همه بر طبق اون دستور یا پیشنهاد یا وحی یا الهام یا هرچی که اسمشو میذاریم عمل کنم.
این روش زندگی کردن که شما یک مثالشو در کامنت خوندن زدی (و چقدر هم شیرین بیانش کردی) خیلی تکامل میخواد و استاد که خودت میدونی چقدر استاد این کار هستند خودشون میگن من همچنان در حال تمرین این مسأله هستند. خودشون ادعا می کنن که عالی و پرفکت عمل نمی کنم.
ولی به اون میزانی که عمل کردن نتایجشون هم واضحه.
انصافا که نتایجشون از 99 درصد آدمهای کره زمین بزرگتر و پایدارتره.
منم دارم تاتی تاتی حرکت می کنم و برام شگفت انگیزه که فقط با کمی توکل و توحید عملی خدا 10 برابر بزرگتر و سریعتر از ذهنیت من بهم پاسخ میده.
حتی همسرم هم اینو میگه. میگه بخدا کافیه یک دقیقه ذهنمو کنترل کنم و با احساس سپاسگزاری و امید از خدا درخواستی کنم. به دقیقه نمیکشه که جواب می گیرم.
به نصف روز نمیکشه که یه مشتری خوب بهم زنگ میزنه.
این معجزه است.
این خود خود بهشته.
میگن تو بهشت تو نشستی سرجات و میوه درخت بهشتی بدون هیچ زحمتی میاد تو دستت.
این زنگ زدن مشتری بدون تبلیغ و بدون هیچ پیگیری و رابط جور کردن چه فرقی با میوه بهشتی داره؟
هردوش نعمت و ثروته.
بهشت همینجاست.
خدا همینجاست. وسط قلب و ذهن ما.
روزی و برکت و نعمت همینجاست. فقط باید مشتمون رو باز کنیم.
حدیثی هست منتسب به پیامبر که خطاب به خدا می فرماید:
«مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ وَ مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ»
و در آیه 67 سوره زمر هم داریم:
وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِیعًا قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا یُشْرِکُونَ
فکر می کنم مفهومش واضح باشه که می فرماید مشرکان قدر و اندازه عظمت خدا رو اونطور که باید نشناختند و به همین خاطر بهش امید و اطمینان نداشتند. ولی خدا بی نیاز از شناخت اونهاست.
اگر من و شما خدا رو به خدایی و قدرت فرمانرواییش نشناسیم، پس ازش درخواست نمی کنیم. و کلاهمون پس معرکه است. چون ذهن محدود ما که کاره ای نیست.
پس ما مشرک محسوب میشیم.
نفیسه جانم ممنونم که برام نوشتی و باعث شدی این درسها رو به خودم یادآوری کنم.
موفق باشی گل زیبا
به نام خدای مهربان
سلام نفیس جانم. چقدر خوبی شما. چقدر عالی داری پیش میری.
آفرین و مرحبا به پشتکارت.
همین کنترل ذهن و استمراری که در کامنت نوشتن داری، به علاوه همون بقول خودت 100 تا ایمیلی که فعال کردی باعث شده ذهنت به تکاپو بیفته و یه جریانی از انرژی در وجودت شکل بگیره که داره دونه دونه ترمزهات رو برات نمایان میکنه.
بقول نویسنده کتاب شفای زندگی که الان اسمش در خاطرم نیست، میگه که وقتی می خوای یه ماهیتابه که روغن سوخته بهش چسبیده رو بشوری، اولش هرچی میسابی انگار هی کثیفتر میشه.
هی تیکه های سوختگی کنده شده به قسمتای تمیز وارد میشن و انگار داری همه چیز رو خرابتر میکنی.
ولی وقتی به ساییدن ادامه میدی و آب می گیری روش همه اون سیاهی ها شسته میشن و محو میشن.
اگر هم سیاهی مونده باشه واست واضح میشه و خیلی کوچیک شده. و شما ازش بدت نمیاد و با انرژی خیلی بالاتری اونم تمیز می کنی.
ذهن ما هم دقیقا همینه.
اولش که رو خودمون کار می کنیم با دریایی از باورهای منفی مواجه میشیم که انگار غرقیم توش.
ولی وقتب با حوصله به اصلاح افکار منفیمون ادامه میدیم می بینیم رفته رفته خیلی آسونتر میشه.
تشخیص اشکالات کارمون واضحتر میشه و بنابراین زدودنش راحت تره.
اولش سخت و پیچیده به نظر میرسه چون ما هنوز قوی نشدیم. اما قدرت از کجا میاد؟
از پشتکار و تمرین مداوم.
که دقیقا الان شما داری همین کار رو می کنی. پس انتظار داشته باشه که هر روز کارت راحت تر و ماهیتابه ات تمیزتر بشه.
خوندن کامنتهای قشنگت واسم مایه افتخاره و دلم واقعا شاد میشه که لطف می کنی و واسم می نویسی.
موفق و سربلند باشی دوست خوبم.
به نام الله یکتا
سلام به آقای نیکوکار گرامی
چه اسم و فامیل زیبا و هماهنگی دارید. محسن همون نیکوکاره.
من اعتقاد دارم اسم هر فردی روی شخصیتش اثر می گذاره و معنی اون اسم به باورش در مورد خودش تبدیل میشه.
نمی دونستم می خوام چی براتون بنویسم در جواب محبتتون. از خدا خواستم هدایتم کنه و چشمم که خورد به اسم قشنگتون این حرفا روی زبونم جاری شد.
شما اگر کار نیکو کردن رو همیشه سرلوحه خودتون قرار بدید و بارزه ی شما نیکوکار بودن باشه، فرقی نمیکنه کجای دنیا باشید، شما همیشه در حال اصلاح خودتون هستید.
و وقتی با تمرکز روی عمل صالح انجام دادن اصرار بورزید ناگزیر به مسیرهایی هدایت میشید که ترسی از شرایط ندارید.
خیلی از مواقع ترس از آینده، ترس از حتی زمان حال ما رو وادار به انجام کارهایی میکنه که با ذاتمون در تقابل و تضاده.
فکر می کنیم جبر زمانه و محل زندگی و خانواده ایجاب میکنه که ما فلان رفتار رو بکنیم یا فلان طرز فکر رو پیشه کنیم.
اما اگر رها از ترسهای خودساخته باشیم،
اگر به خدایی که هر روز تکرار می کنیم بزرگه اما در عمل اعتقادی بهش نداریم ایمان واقعی داشته باشیم،
اگر به مفهوم الا بذکر الله تطمئن القلوب ایمان بیاریم،
دیگه به راحتبثی زبان قلبمون رو می شنویم. صدای هدایت خدا رو بلند و واضح می شنویم.
اونجاست که از غیب بهمون خبر میرسه.
درسته که ما موجودات مادی محصور در زمان و مکان هستیم، اما خبر خوب اینجاست که به منبع نامحدود لایتناهی ازلی و ابدی وصلیم.
و خبر خوبتر اینکه دست خودمونه چقدر این اتصالمون قویتر بشه.
ما با خالص شدن، بنده بودن، مومن بودن، حرف گوش کن بودن و طغیان نکردن و با نترسیدن و دل سپردن به رب العالمین می تونیم این ریسمان اتصال رو هی قویتر و ضخیمتر کنیم.
اونجاست که هدایتها از راه میرسه، به قول استاد چراغها سبز میشه، دلمون میگه کی وقت رفتنه و دلیل رفتن چیه.
کدوما ترس بی مورده و کدوم حسها یک بازدارنده درسته.
من با تمام ناآگاهیهام و اشتباهاتم، خسته شدنها و از کوره دررفتنهام ولی تلاشم بر اینه که فقط بتونم صدای رگ گردنم رو بشنوم.
برای شما و همه دوستانم هم همین آرزو رو دارم.
در پناه الله یکتا مومن و متعهد باشید.