در این فایل استاد عباس منش کلید هایی اساسی درباره مهاجرت کردن را با جزئیات توضیح می دهد. آگاهی از این کلیدها، فرد را به خودشناسی می رساند که:
- “مهاجرت کردن”، نیازمند چه ویژگی های شخصیتی می باشد؛
- چه شخصیتی برای مهاجرت کردن مناسب است و چه شخصیتی مناسب نیست؛
- چه شخصیتی با مهاجرت کردن به رشد و احساس خوشبختی بیشتر می رسد و چه شخصیتی به احساس پوچی و افسردگی؛
- انگیزه های پایدار و ضروری برای مهاجرت، چه ویژگی هایی دارند؛
- چگونه انگیزه های ناپایدار و جعلی را درباره مهاجرت بشناسیم؛
- “ویژگی های درونی” که نشان می دهد مهاجرت برای فرد تصمیم مناسبی است و به رشد او کمک می کند و بالعکس.
- قدم اول برای به شناخت رسیدن درباره مهاجرت چیست؟
- رعایت قانون تکامل در فرایند مهاجرت؛
چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2
یک خبر خوب درباره آزمون:
برای خودشناسی عمیق تر در این باره، آزمون “تشخیص شخصیت مناسب مهاجرت” را با دقت انجام دهید.
قبل از شروع پاسخ به سوالات آزمون، مهم است که هر دو قسمت از فایل ” چه افرادی برای مهاجرت کردن مناسب ترند را دیده باشید و به توضیحات استاد عباس منش در آن فایل تامل کرده باشید:
این آزمون ارزیابی نسبتاً شفافی به شما می دهد تا بدانید شخصیت کنونی شما چقدر برای مهاجرت کردن مناسب است. این خودشناسی به شما کمک میکند تا برای رشد و پیشرفت، تصمیمات مناسبتری بگیرید که مطابق با درون شماست و گامی تعیینکننده برای تجربهی رشد و احساس خوشبختی بیشتر است.
در پایان آزمون، از طریق تجزیه و تحلیل پاسخهایی که به سوالات آزمون می دهید، یک نتیجه گیری کلی به شما ارائه میشود تا بدانید:
- چه تغییراتی در باورها و شخصیت کنونی شما، “بیشترین تأثیر سازنده” را بر شرایط زندگی شما میگذارد؛
- اولین قدم برای ایجاد این تغییرات، از چه نقطهای باید برداشته شود؛
- و چه مسیری شما را به رضایت درونی بیشتر می رساند؛
برای شروع آزمون “تشخیص شخصیت مناسب مهاجرت” کلیک کنید.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم…
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1301MB44 دقیقه
- فایل صوتی چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 142MB44 دقیقه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَلَا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاکَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِیرًا ﴿٣٣﴾
وهیچ وصف و سخن باطلی بر ضد تو نمی آورند، مگر آنکه ما حق را و نیکوترین تفسیر را برای تو می آوریم.
===================================
سلاااام به استاد عباسمنش عزیزم
سلاااام به استاد شایسته جانم
سلاااام به رفیق های نازنین غار حرای من
سلام و سلامتی و نور و عشق ورحمت الله به جسم و جان وقلب سلیم و روح توحیدی عزیزتون
ساعت به وقت تمرین ستاره قطبی شب
اینجااا استان هرمزگان
یکم جنوب تر:)
جزیره زیبای توحیییدی کیش
آی حالم خوبه ،آی قلبم روشنه ،اصلا روی ابرها سوارررم،دیگه گفتم حیف این حال خوب که با یک کامنت نوشتن صد برابرش نکنم…
اصلا من متعلق به همینجام به خدا،پام رسید به کیش قلبم باز شد،توی همون پرواز من توی هواپیما نبودم،من روی دوش خداااا بودم،چه لذتی داشت پرواز روی ابرها ،دیدن آسمون بیکران و همزمان گوش کردن به آیه الکرسی :
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۖ وَلَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ
تخت (حکومت) او، آسمانها و زمین را دربرگرفته؛ و نگاهداری آن دو [= آسمان و زمین]، او را خسته نمیکند. بلندی مقام و عظمت، مخصوص اوست.
ازبین 5 تا ترجمه سایت دانشنامه ی اسلامی،ترجمه ی آقای مکارم شیرازی بیشتر به دلم نشست،قدرتشو بیشتر حس کردم،یعنی بِبببییییییییین میگه نتنها این آسمون ها وزمین مال منه،که نگهداااااریشم اصلااااا سخت نیست :)))) قربون تو من برم الهههههههی،انقدر تو بزرگ نباشی،خودم جانت میشم.
چقدر با توحید همه چیز لذت بخشه،شیرینه،با توحید هرجایی که هستی توی یک دنیای دیگه ای،به الله قسم اون کارتن و چمدون سنگینی که باید جابه جا میکردم با قدرت عشقی که توی قلبم بود اندازه ی پر کاه هم سنگین نبود!
وقتی از در فرودگاه اومدم بیرون ،بخاطر گرمی و شرجی هوا ،دختری که کنارم بود گفت به جهنم خوش آمدید،منم رد شدم زیر لب با خنده گفتم : به بهشت خوووش اومدی سعیده !
نتیجه چی شد؟آقا خیلی اتفاقی من سوار تاکسی لندن شدم:)))انقدر باحال بود خدااااوکیلی
حس شاهزاده هارو داشتممم،تازه نزاشتن من چمدون رو جابه جا کنم…خودشون بردن داخل…
من که خودم حالم خوب بود ،با نشستن توی این تاکسی عالیتر شدم،حالا وقت آهنگ گوش کردن و تجسمات لذت بخش بود!!!
چیزی که امروز از کامنت خودم، در نشانه ی روزانه م بهش هدایت شدم…
جلسه هفتِ جادویی دوره شیوه ی حل مسئله
این رمز خوشبختیه، این رمز پیروزیه، این رمز پیدا کردن راه حل هاست، این رمز لذت بردن از زندگیه، این رمز خلق خواسته هاست که:
اول در ذهنم خلقش کنم، بعد قدم هایم را بردارم.
کاری که تموم این ٩٠٠ روز سعی کردم به نحو احسنت انجامش بدم،تمرکز روی دوره ها،کنترل ورودی،انجام تمرین ها،کامنت نوشتن و پاسخ دادن ،شکرگزاری،ستاره ی قطبی،تجسم خواسته ها …
وبووومب،ایده ی الهامی اومد،چشم بسته انجامش دادم,نتیجه گرفتم!پس چرا مسیر درست رو ادامه ندم؟
یک وقتایی میبینم بچه ها لطف دارند برای من کامنت مینویسند و بعد این جمله رو توش میبینم که حالا تو که جواب نمیدی ولی من باز نوشتم …
بچه ها،رفیق های نازنین غارحرای،انسان های ارزشمند توحیدی،فارغ ازینکه پاسخی دریافت کنید هرجا قلبتون باز شد بنویسید،هرجا،چه کامنت برای خودتون،چه برای تحسین دیگران ،به الله قسم همین چیزا منو تا اینجا آورده ،الان برید جام دستاورد های منو ببینید زده،5٠٠تا پاسخ مفید!!!!
معلوم نیست من چقدر کامنت در پاسخ بچه ها نوشتم که 5٠٠تا کوآلیفای شده از نظر سایت!!!!
فارغ ازینکه کسی بخونه یا نخونه،جواب بده یا نده،من مینوشتم من تحسین میکردم من رد پا میزاشتم من تشکر میکردم و به خدا همین فعالیت ها الان شده برای من نوری که مسیر رو برام روشن و روشن تر کرده …
شاید الان کمتر پاسخ بنویسم چون مشغول عمل به قانونم،اما هر نقطهی آبی رو اول میزارم روی چشم هام،بعد باز میکنم انقدر برام ارزشمندند که واقعا توی ذهن من شبیه یک نوری از طرف خدان….من اینجوری پاسخ بچه هارو میخونم ،با دقت، کلمه به کلمه
حتی پاسخ بقیه رو به کامنت های بقیه،همین دیروز پاسخ آقای ظاهری رو درجواب آقا افلاطون کپی کردم توی نت گوشیم که هرجا ذهنم بازی درآورد بخونمش!
استمرار در مسیر قانون،انجام متوالیِ کار های درست میشه موفقیت پایدار …نه یک روز دو روز ،نه هروقت بیکار شدیم،نه هروقت حالمون بده بیایم توی سایت بچرخیم !نه!اینجوری جواب نمیده !شتر سواری دولا دولا نمیشه !
تو کامنت یکی از دوستای عزیز خوندم که میخواد مهاجرت کنه،نوشته بود یک میلیارد پول هم داره،اما هنوز نجواهاش اذیتش میکنند… یک میلیارد پول ؟من چشام از تعجب گرد شده بود !نه بخاطر پول …نه بخاطر اینکه من خیلی آدم خوبیم نه به الله قسم …
ولی وقتی خدا بهم گفت برو کیش،به خودش قسم ده تومنم ته حسابم نبود،ولی گفتم میگه برو باید برم،خودش درست میکنه ،خدا حواسش هست،کار من عمل به الهاماتمه،من ایمانمو نشون بدم خدا هم درها رو باز میکنه ،به عظمت خودش قسم همین الان هم همینه ها ،همین الان من با ایمان و توکل دارم پیش میرم و میدونم بالاخره این استمرار من در مسیر درست به وعدهی حق خداوند منتهی میشه ولی حرفم اینه اگر با این همه پول هنوز برای مهاجرت دودلی،باید خیلی بیشتر روی خودت کار کنی،روی دوره های استاد کار کنی،چون به محض اولین تضاد شما پا پس میکشی،شاید این حرف من صد در صد درست نباشه واینو باید کسایی بگن که به ثروت پایدار رسیدند ولی من میگم پول عامل موفقیت و ادامه دادن نیست،پول خیلی خوبه،پول معنویه،پول خدایی،اما اون چیزی که شمارو پیش میبره عزت نفس شماست،ایمان و توکل شماست،ایمان به غیبه،ایمان به خدایی که چهاردنگ حواسش بهت هست،اگر اینا محکم نباشه،با ده میلیارد پول هم مهاجرت کنی ممکنه کم بیاری.
نمیدونم چرا اینارو نوشتم،ولی اومد و منم گفتم،بگذریم …
خدایا ازت سپاسگزارم که هدایتم کردی برگردم شمال،خدا میدونه چقدر توی این سفر یک هفته ای برکت بود،چه درها باز شد،چه قلب ها نرم شد،چه حقیقت هایی روشن شد،چقدر پدرو مادرم آروم شدند،چقدر منو پذیرفتند،چقدر من تونستم با آرامش حرفام رو بزنم ،اصلا این یک هفته ،صدتا گاری زهوار در رفته از من جدا شد و من صد تا مدار اومدم بالا !
حالا فکر کن من میومدم با ذهن منطقی دودوتا چهارتا میکردم ،انقدر پول بلیطه،انقدر پول تو حسابمه،نه پس من نباید برم،من اگر میخواستم روی منطق خودم حساب کنم که الان نهایتا توی بیمارستان کودکان بودم از اورژانس منتقل شده بودم به icu …
ایده ی الهامی که اومد میبینی میتونی انجامش بدی،برو تو دلش !انقدر با ذهن منطقیش به قول ما شمالی ها نَچکولِش!برو تو دلش!
با کدوم ذهن منطقی میشه حدس زد که چه جوری یک بچه روی رود نیل سالم برسه به قصر فرعون ؟نتنها زنده بمونه که توی ناز و نعمت هم بزرگ بشه …
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ
چقدر به غیب ایمان داری؟همونقدر میتونی ایده دریافت کنی و عملیش کنی!
امشب نیلانیکا زنگ زدن و یکم دلتنگی و بیقراری کردن …
یک لحظه داشتم کنترل ذهنم رو از دست میدادم گفتم خدایا کمک !
سریع گفت قرآن !
قرآن باز کردم و این آیه رو بهم هدیه داد:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ۖ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ ۚ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ
ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند؛ و آهن را نازل کردیم که در آن نیروی شدید و منافعی برای مردم است، تا خداوند بداند چه کسی او و رسولانش را یاری میکند بیآنکه او را ببینند؛ خداوند قوّی و شکستناپذیر است!
اصلا قلبم آروم شد
تا خدا بداند چه کسی او و رسولانش را یاری میکند بی آنکه اورا ببینند!
دور سرت بگردم آخه!
اَرِنی کسی بگوید که تو را ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه تَرَی چه لن ترانی
بچه ها ،من هیچی از قرآن نمیدونم،علم قرآنی من صفره،ولی یک چیزی رو خوب فهمیدم،خدا راحت میتونه از قرآن باهاتون حرف بزنه،راحت میتونه بهتون دلگرمی بده،راحت میتونه راه رو از چاه بهتون نشون بده،به خدا! من کلی این مسیر رو با هدایت های قرآنیم اومدم …
تا میتونید قرآن بخونید ،تا میتونید باهاش رفیق بشید
این اصلا یک کتاب عادی نیست،به شدت فرکانسیه و برای هر لحظه از هر موقعیتتون میتونه معجزه آسا کمک برسونه …
یاد این آیه افتادم که خود خدا میگه زیاد قرآن بخونید :
إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنَىٰ مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطَائِفَهٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ ۚ وَاللَّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ ۚ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَیْکُمْ ۖ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ ۚ عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضَىٰ ۙ وَآخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ ۙ وَآخَرُونَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ۖ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنْهُ ۚ وَأَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَآتُوا الزَّکَاهَ وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا ۚ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْرًا وَأَعْظَمَ أَجْرًا ۚ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ
پروردگارت میداند که تو و گروهی از آنها که با تو هستند نزدیک دو سوم از شب یا نصف یا ثلث آن را به پا میخیزند؛ خداوند شب و روز را اندازهگیری میکند؛ او میداند که شما نمیتوانید مقدار آن را اندازهگیری کنید (برای عبادت کردن)، پس شما را بخشید؛ اکنون آنچه برای شما میسّر است قرآن بخوانید او میداند بزودی گروهی از شما بیمار میشوند، و گروهی دیگر برای به دست آوردن فضل الهی (و کسب روزی) به سفر میروند، و گروهی دیگر در راه خدا جهاد میکنند (و از تلاوت قرآن بازمیمانند)، پس به اندازهای که برای شما ممکن است از آن تلاوت کنید و نماز را بر پا دارید و زکات بپردازید و به خدا «قرض الحسنه» دهید و (بدانید) آنچه را از کارهای نیک برای خود از پیش میفرستید نزد خدا به بهترین وجه و بزرگترین پاداش خواهید یافت؛ و از خدا آمرزش بطلبید که خداوند آمرزنده و مهربان است!
اومدم اتفاقات خوب این چند روز رو بنویسم ،ولی یک چیز دیگه شد کلا …اشکال نداره… صلات صلاته …نور نوره…
هرچی باشه خیر و برکتش صدبرابر میرسه …اینو دیگه به تجربه بهش رسیدم …
خدارو صدهزار مرتبه شکر برای همینجای زندگی
خدایا ازت ممنونم،تو تموم زندگیم رو غرق نعمت کردی،هرچقدر شیطان نجوای کمبود و وعده ی فقر بده،قلب من به وعده ی فزونی تو روشنه …
کم توی زندگیم معجزه نکردی…
ازینجا به بعدشم فرمون دست خودت …
دوستت دارم خدا!
دار و ندارم تویی!
من رو ببخش و از سر تقصیراتم بگذر و من رو به راه راست هدایت کن.
رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا ۚ رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ
پروردگارا! بی تردید ما [صدای] ندا دهنده ای را شنیدیم [که مردم را] به ایمان فرا می خواند که به پروردگارتان ایمان آورید. پس ما ایمان آوردیم. پروردگارا! گناهان ما را بیامرز، و بدی هایمان را از ما محو کن، و ما را در زمره نیکوکاران بمیران.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
طس ۚ تِلْکَ آیَاتُ الْقُرْآنِ وَکِتَابٍ مُبِینٍ﴿١﴾
طاء، سین. این آیاتِ [با عظمتِ] قرآن و کتابی روشنگر است
هُدًى وَبُشْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِینَ ﴿٢﴾
[که سراسر] هدایت کننده [انسان ها] و برای مؤمنان مژده دهنده است.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ ﴿٣﴾
همانان که نماز برپا می دارند و زکات می پردازند، و قاطعانه به آخرت یقین دارند
===================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به یاران غار حرای من
به وقت ستاره قطبی و صلاتِ سایت در میانهی روز،وسط خونه بازی درکنار نیلانیکا با یک قلب روشن،یک روح آروم ،یک دنیا امید،پر از توحید،پر از عشق …
خدایا عاشقتم که منو عاشق خودت کردی،من دیوونه ی تو ام،دیوونه ی عشق بازی با تو،دیوونه ی تسلیم تو بودن،دیوونه زدن به دل جاده آسفالت توحید و سوت زدن و لذت بردن از مسیر جاده جنگلی …
خدایا تو بیرون از من نیستی،من توی قلبم احساست میکنم،همین الان دستور پایان ماموریت بدی من با عشق میپذیرم و برمیگردم به آغوشت
هیچ لذتی،هیچ آرامشی،هیچ سرخوشی بالاتر از آرامشِ آغوش تو نیست،خدایاااااا راضیم ازت…راضی باش ازم.
از نور خودت بر من بتاب
منیت های من رو بگیر و من رو به بندگی خودت مشغول کن،دائم الصلات بودن،اون مستی ای که هیچ شرابی نمیتونه بیارتش…
الَّذِینَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ
آنان که همواره بر نمازشان مداوم و پایدارند،
خدایا بارها در محضر مقدست شهادت دادم برای تجربه ی آتیش جهنم هیچ نیازی به مرگ نیست،هرجا از صلات تو خارج شدم،هرجا نور تو رو گم کردم،همونجا از آتیش دوری تو سوختم .
دوری از صلاتِ تو جهنمه،دوری از تو آتیشه،دوری از تو فقره،دوری ازتو بیماریه،دوری از تو تموم ناخوب های دنیاست …
هرجا شما رو داشتم،هرجا اتصالم رو حفظ کردم بهترین ها نصیبم شد،هرجا روی دوش تو سوار شدم فقط از عطر بهشتی شما سرمست بودم و مشغول زندگی در لحظه …
خدای عزیز و شیرین و دلبرم ،آنی و کمتر ازآنی مارو به حال خودمون وانگذار…
خدایا مارو از شر همزات شیطان،نجوای ذهن و جن و انس درامان بدار…
نور من،من به هر خیری که از جانب تو به من برسه،سخت فقیرم.
===================================
خدایا کمکم کن تا با نوشتن اتفاقات خوب زندگیم افسار ذهنم رو به دستم بگیرم و خودم رو ریل اتفاقات بهتر و بهتر حفظ کنم.
خدایا کمکم کن قدر نعمت های زندگیم رو بدونم و هر روز سپاسگزارتر و تسلیم تر از قبل باشم.
ازت ممنونم که جان من شدی خدا.
=====================================
توحید عملی ١١ به من یاد داد که به خدا بگم هرجا احساس کردی دارم از مسیر توحید خارج میشم گوش مالی رو بده که تا ته دره نرم،همیشه بِپای من باش که هیچ جا روی خودم حساب نکنم،ازونجا که این مدت خودمو بسته بودم به کامنت نوشتن توی سایت و لطف و محبت بچه ها هربار کامنت رو میآورد بالا،خودم به صورت پیش فرض به خدا گفتم خدایا با اینکه روزی صدبار میگم این تویی که مینویسی و من نیستم ولی لطفا اگر ته ذهنم منیتی هست از من بگیر و بهم نشون بده من جز قدرت شما چیزی ندارم.
با اینکه برای فایل جدید کلی حرف برای گفتن داشتم،اما اجازه ی کامنت نوشتن تا عصر داده نشد،و وقتی قلبم رو باز کرد برای نوشتن که دیگه ساعت از ٣بعداز ظهر گذشته بود.
وقتی کامنتم رو نوشتم و ارسال کردم،یک اتفاق خیلی جالب افتاد،اخرین کامنتی که استاد تایید کرد 6دقیقه قبل از کامنت من ارسال شده بود و من اولین کامنتی بودم که پشت خط موند!یعنی کامنت من بعد کامنت سمیه جانم بود و این پشت خط موندن تا فردا ادامه داشت و خدا میدونه من چقدر از خداوند سپاسگزاری کردم هربار گفتم خدایا ازت ممنونم که منو پشت خط نگه داشتی ،ازت ممنونم که یکبار دیگه قدرتت رو به رخم کشیدی،ازت ممنونم که یک بار دیگه نشونم دادی مدیریت همه چیز با شماست.ازت ممنونم که با همین حرکت ساده بهم یاد آوری کردی هیچ قدرتی بالاتر از قدرت شما نیست و من هیچی از خودم ندارم.
این درس بزرگی بود که با همین اتفاق ساده گرفتم،این موضوع رو هم از استاد یاد گرفتم که دنبال نشانه ی های قانون توی تموم اتفاقات زندگی باشم و ازش درس بگیرم.
=====================================
یک موضوع دیگه اینکه من اصلا قصد مرخصی و شمال اومدن نداشتم ولی نشانه ها خیلی واضح میگفت برو و من هم گفتم چشم،الان که اومدم فهمیدم چرا ازم میخواست برگردم پیش خانواده م.
خدا میدونه این یک هفته چه معجزه های رخ داد،چه حرفایی که بین من و خانواده م رد و بدل شد،چه گاری زهوار در رفته ای از من جدا شد،چه ترس ها و نگرانی هایی کم شد،اصلا فکر نمیکردم موضوع اینقدر ساده و راحت پیش بره،مادر من با اون همه منطق سرسخت و مقاومت شدیدی که باهام داشت خدا جوری دلش رو نرم کرده بود که مثل موم توی دست من بود و به صحبت های من گوش میداد و تاییدم میکرد…چیزی که من در خوابمم نمیدیدم،اصلا فکرش رو نمیکردم مادرم خیلی راحت خواسته ی من در زمینه ی روابط شخصیم بپذیره.
ازونجا که به خودم قول دادم دهنم رو گل بگیرم و به هیچ عنوان درمورد ناخواسته صحبت نکنم،پس منتظر میمونم تا نتیجه ای که میخوام حاصل بشه اما دارم به یک نتایج خیلی خیلی خوبی میرسم و به امید الله،و یکی از اهداف مهم که اول سال توی عقل کل نوشتم تیک میخوره ،البته با رعایت قانون تکامل . . .
ولی الان دیگه خیلی آروم ترم،دیگه عجله ندارم،دیگه نمیخوام تقلا کنم،این نرم شدن دل مادر و پدرم با اون بکگراند مذهبی و گذشته ای که داشتند برای من از معجزه ی باز شدن دریا برای موسی هم بالاتر بود!!!
اگر خدا این کار رو برام انجام داد،پس دیگه بقیه کارها براش تیله بازیه …
چقدر خدا توی این مسیر کمکم کرد،چه الهاماتی بهم کرد،چه همزمانی هایی رو رقم زد تا من بدونم دقیقا چی بگم…چقدر دستان نازنین خداوند به کمکم اومدن و با توصیه های توحیدیشون مسیر من رو رگلاژ کردند.
هرچقدر بیشتر میگذره من بیشتر برکت حضور دوست های الهیم رو میدونم،دوست های بهشتی که خدا مارو بهم وصل کرد.
بچه ها دور برتون رو از آدم های بیخود خالی کنید،از تنها شدن نترسید،با خدای خودتون لذت ببرید و بعد ببینید چطور انسان های شایسته در بهترین زمان و مکان وارد زندگیتون میشند.
فاطمه جان عاشششقتم،داداش رسولللل مررررسی که هستی
بووووس به کله تون،بینهایت
خدااایااااااششششششکرت
عاشششششق تو ام هستماااا
بووووس به کله ی شماهم زیادِ زیاد
=====================================
یک موضوعی رو در زمینه ی مالی میخواستم بنویسم اما ازونجا که به شدت روی این زمینه حساسم و عزت نفس سختی دارم که مثل شمشیر دولبه برام عمل میکنه هم بهم قدرت میده که حرکت کنم وبه جای منتظر کمک کسی موندن،خودم پول بسازم وهم اینجوری یکم دست خدارو میبندم که از مسیر های دیگه ای از جریان ثروت و نعمت رو برام برقرار کنه ،اما بهم واضح و روشن دستور میده که بنویس و من هم هیچ مقاومتی در مقابلش نخواهم داشت.حتما لازمه این رد پا گذاشته بشه …
وقتی جریان هدایت بهم گفت بلیط شمال بگیر و برو و من گفتم چشم وبعد،بعد خرید بلیط ،توی کارتم 5٠ هزارتومن پول موند،تو اون یکی کارتمم اندازه ی پول بلیط برگشتم.
یک نفس عمیق کشیدم گفتم خدایا شکرت،راضی ام ازت،گفتی برو گفتم چشم،بقیه ش به من ربطی نداره،خودت درستش میکنی.
وقتی وسایلم رو جمع کردم برم سمت فرودگاه،متوجه شدم توی کیف پولم ،٣٠٠/4٠٠تومن پول نقده،کلی ذوق کردم ،یک آهنگ گذاشتم و کلی با خدا شلنگ تخته انداختیم،من واقعا آروم بودم،واقعا نگران نبودم،هنوزم نیستم،من حالم همونطوری عالی بود ،میدونستم نتیجه ی کل زندگی،داشتن حال خوبه،بقیه ی موفقیت ها پاداش اکستراست که خود به خود اتفاق میفته.
وقتی با همون قلب روشن سوار ماشین شدم و یک اسکناس صد تومنی و یک پنجاه تومنی رو از کیفم در آوردم و به دست راننده دادم.
یک لحظه زمان ایستاد،به زعم من اون لحظه جهان ایستاد!
من حرکتی رو از راننده دیدم که هیچ وقت انتظارش رو نداشتم و هیچ وقت از هیچ کس ندیده بودم.
اون راننده ی تاکسی نبود !اون خودِ خدا بود!
حتی الآنم که دارم مینویسم حالم دگرگون شده،توی همون چند ثانیه که پول از دست من به دست راننده رسید و ایشون تشکر کرد…
پول رو بوسید…
گذاشت رو چشمش…
گذاشت روی پیشونیش…
و بعد گذاشت توی کیفش …
من مبهوت و متحیر …
صدای خدارو میشنیدم که میگفت من به پولت برکت میدم سعیده،من به پولت کیفیت میدم سعیده،تو نگران نباش
تو فقط مسیر درست رو ادامه بده
بقیه ی چیزها با من …
الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَىٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ
کسانی که ایمان آوردند، و کارهای شایسته انجام دادند، برای آنان زندگی خوش و با سعادت و بازگشتی نیک است.
=====================================
به محض ورودم به شمال شدم شبیه دیالوگ (من فارسی کِیلی،بلد نیست:))) )اصلا احساس میکردم خارج از کشور بودم ،خودم خنده م گرفته بود ازین حجم از تغییرات!!!
آقا بوق چرا میزنید الکی ؟چرا دور فلکه حق تقدم رو رعایت نمیکنید؟:))))
این چه وضع رانندگیِ توهم توهمممممه :)))))
یکم دووووست باشید بااااااهم دیگه
چه خبرررتونه ،چه خبرتووووونههههه :)))))
دیگه از تمرکز روی ناخواسته ها بگذریم،خداوکیلی هوای شمال رو عشقه،اینجا تابستون نیست اصلا،تابستون اینجا شوخیه:)
ظهری میخواستم برم برای خودم دفترشکرگزاری بخرم،مامانم میگه الان نرو،گرما زده میشی :) منو داری :)))
گفتم آقاااا من دیگه گنگستر جزیره ی کیش شدم،به این میگین گرما؟؟؟این قد وز وز پشه هم اذیت نمیکنه باباا
خداوکیلی من از گرما به شدت متنفر و بیزار بودم،حاضر نبودم یک لحظه تحملش کنم،الان گرمای شمال اصلا به چشمم نمیاد،اینم از بنفیت های مهاجرت …
ضمن اینکه درخواستم رو برای خداوند پیشرفته تر کردم به این مضمون که:
خدایا من میخوام یک جایی زندگی کنیم با امکانات کیش…ولی باآب و هوای شمال.اصلنم نمیگم فلوریدا،الکی حرف تو دهنم نزار،مرسی اه:)))
=====================================
امروز صبح طبق معمول مادرم صدام کرد برای نماز صبح،توی همون حالت گیج خواب و بیداری سر جام نشستم یهو متوجه شدم یکی داره جفت لپ های منو میکشه :))))
آقا مگه من با شما شوخی دستی دارم :)))
مادری احترامت واجبه :) نصف شبی با لپ من چی کار داری :))))
این همون مادره ها!!!!!
همون که برام پیغام پسغام میفرستادن که مادرت انقدر ازت ناراحته که گفته من هیچ وقت کیش نمیام!!!!
الان داره مثل پروانه دور سرم میگرده!
هی داره وسیله جمع میکنه همراه خودم ببرم !
داره بابا رو راضی میکنه که ماه بعد با ماشین بیان جزیره!
بهم گفته مهرماه اگر حوزه واحد های درخواستیشو ارائه نداد میاد کمکم که وقت مدرسه بچه هارو سروسامون بده!!!
همه ی اینا کی اتفاق افتاد؟
وقتی من هر روز برای خدا مینوشتم مادر من تویی،پدر من تویی،همه ی دار و ندار من تویی،اشکال نداره حتی اگر منو طرد کنند،اگر تو ازم راضی باشی کافیه.
وقتی ازشون گذشتم خدا اونا رو بهترین شکل برگردوند.
همیشه همینه …
خدا برای همه ی ما کافیه بچه ها،خدا بیش از کافیه.
أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ؟
=====================================
این چند روز یکم درگیر نجوای شیطان و کمبود میشدم که ببین داره مرخصیت تموم میشه،ببین باید بچه هارو بزاری بری و…
سعی میکردم با تلاش برای زندگی در لحظه و فکر کردن به همون روز،به نجواهای شیطان توجه نکنم.
دیشب دوباره متن sms فاطمه جان که الهام مادر بزرگ عزیز و مرحومش رو برام فرستاده بود،آوردم بخونم که قلبم آروم بگیره،که همه چیز به زودی درست میشه :
گفت تو خواب بهش یه عالمه باغ نشون دادن و گفتن
این مال دوست فاطمه است که خونه ش کنار آبه
یه قران سبز رنگ هم کنارشه
وبچه هاش هم با توپ زرد بازی میکردن
امروز وقت برگشت ازخونه بازی ،سوار اسنپ شدیم دیدم دقیقا زیر صندلی من،یک توپ زرده!!!!
دیگه نشونه ازین واضح تر نمیشد!!!
قرآن سبز رو دارم .توپ زرد هم میاد ،بچه ها هم میان،باغ هم میاد …من فقط باید به مسیر درست ادامه بدم.
برای همین میگم استاد به حق میگه که مسیر ترسناک هست ولی سخت نیست!
مگه میشه همچین الهامی به من برسه و من کم بیارم و ادامه ندم؟
مگه میشه بیخیالِ لبخند خدا شد؟
چی برای ما میمونه غیر از همون لبخند؟
پس بازم ادامه میدم و ادامه میدم و ادامه میدم و همه ی تلاشم رو میکنم که توی مسیر درست،ثابت قدم بمونم.
==================================
نوشتن تمرینی که از وسط خونه بازی شروع شد و تا اتاق خواب توحیدی من تو خونه ی مادربزرگم ادامه داشت رو تموم میکنم به امید الله ای که نور آسمون ها وزمینه،نور این تمرین مسیر رو برای من روشن و روشن تر کنه…
این اتاق،همون اتاقی که من دفترم رو باز میکردم و مینوشتم خدایا من دارم میرم شیفت اورژانس،خدایا از دست من هیچی برنمیاد از دست تو همه کار،خودت شیفتمو مدیریت کن،خودت کمکم کن.خدایا با هزاران فرشته ی پی در پی ارسال شده به کمکم بیا …
و هندزفری میزاشتم و کل مسیر خونه تا اورژانس کودکان رو آهنگ گوش میکردم و تجسم میکردم من از کارم انصراف دادم و وارد یک کار فوق العاده شدم و دارم ازش کامنت مینویسم …
مگه چقدر گذشت؟
من همه ش ٣ ماه توی اورژانس موندم…
بعد پاداش ها رسید …از همه طرف …از همه طرف …
وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ
و به سوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که پهنایش [به وسعتِ] آسمان ها و زمین است بشتابید؛ بهشتی که برای پرهیزکاران آماده شده است؛
دوستون دارم از روشنی قلبم!
الهی که کامنت های بعدی نتایج بهتر و قوی تر از قانون باشه …
قلبِ فرااااااوان از شمال ایران به هرجایدنیا که هستید
در پناه نورباشید همیشه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَمَا یَسْتَوِی الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِیرُ ﴿١٩﴾
نابینا و بینا یکسان نیستند،
وَلَا الظُّلُمَاتُ وَلَا النُّورُ ﴿٢٠﴾
و نه تاریکی ها و نه روشنایی،
وَلَا الظِّلُّ وَلَا الْحَرُورُ ﴿٢١﴾
و نه سایه و نه باد گرم سوزان
وَمَا یَسْتَوِی الْأَحْیَاءُ وَلَا الْأَمْوَاتُ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشَاءُ ۖ وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ ﴿٢٢﴾
و زندگان و مردگان هم یکسان نیستند. بی تردید خدا [دعوت حق را] به هر کس بخواهد می شنواند؛ و تو نمی توانی [دعوت حق را] به کسانی که در قبرهایند بشنوانی.
إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ ﴿٢٣﴾
تو فقط بیم دهنده ای،
إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا ۚ وَإِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلَّا خَلَا فِیهَا نَذِیرٌ ﴿٢۴﴾
یقیناً ما تو را در حالی که مژده دهنده و هشدار دهنده ای، به حق و راستی فرستادیم، و هیچ امتی نبوده مگر آنکه در میان آنان بیم دهنده ای گذاشته است.
===================================
سلااااام به استاااااااد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به رفیق های نازنین غاااار حرااااای من
اینجاست که شاعر میگه:
دلُم بنده، دلُم بنده
به اسمت که گلو بنده
به او صورت خوش خنده
الهی که همیشه این سایت در پناه خدا حفظ باشه،همه ش روی بنر سایت عکس لبخند استادم باشه و یک پروژه ی جدید،استاد از نور قلب سلیمت به ما بتاب که شما دست و زبان و گلوی خداوندی،شما تموم زندگی من رو به صورت بنیادین عوض کردی،شما من رو از قعر جهنم بیرون کشیدی و روی دوش خدا سوار کردی …
اینکه من دیشب قصد کردم فردا از تجربه های این چند روزه ،حتما کامنت بنویسم و بعد صبح چشم هام رو با لبخند استاد و دیدن فایل جدید درمورد مهاجرت باز میکنم،اتفاقیه؟!
نه به خدا که نه.
اون خدایی که میگه :اول و آخر و ظاهر و باطن منم،دیگه کافیه فقط بهش وصل بشی،یک دوش داره به عظمت جهان،نشستی روی دوشش دیگه تمومه،فرمون دست اون باشه تمومه،بقیه ی هماهنگی ها با اونه.
استاد جان،من ٢٩ سال به خدا پشت کرده بودم،شما منو با خدا آشتی دادی،شما بهم آدرس دوش خدارو دادی،شما گفتی اگر اینجا بشینی به همه چیز میرسی،استاد سرعت اتفاقات خوب زندگی من داره همینجوری بیشتر و بیشتر و بیشتر میشه و من فقط میتونم سپاسگزاری کنم از الله که داره اینجوری زندگی منو مدیریت میکنه،یک وقتایی بهم میگن تو حواست به خودت نیست،تو خیلی کارهای بزرگی کردی،بعد من هرچی به زندگیم نگاه میکنم جز کارهایی که خدا برام انجام داد هیچ چیز دیگه نمیبینم،من تنها کاری که کردم هربار گوش کردن به الهاماتم بود.
استاد امروز توی راه بودم دیدم مدیرعاملم بهم زنگ زده،اولش گفتم خدایا چیکار داره ؟اونکه میدونه من مرخصی ام.با این بک گراند که قبلاً هربار میرفتم مرخصی و هدنرسم زنگ میزد میخواست بگه میتونی زودتر برگردی فلان کشیک رو پوشش بدی؟
استاد مدیرعاملم بهم زنگ زده میگه خوبی؟مشخصه رفتی پیش دخترات صدات چقدر سرحال تر شده،زنگ زدم بگم پول احتیاج نداری؟الان که پیش دختراتی،هرچی لازم داری بگو زنگ بزنم حسابداری برات بریزن …
استادهمین الان دارم مینویسم براتون،دوباره زدم زیر گریه،اصلا دیوونه شدم بودم از عشق خدا،ایشون حرف میزد و من با گریه به آسمون نگاه میکردم میگفتم خدایا تو داری با من چیکار میکنی؟تو چقدر زندگی منو عوض کردی؟
بهشون میگم همینکه بهم گفتید یک دنیا ازتون ممنونم،سپاسگزارم،ایشون میگن زنگ نزدم تعارف کنم،هرچی لازم داری بگو بگم به حسابت بریزن…
فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُم
استاد من کجا و زندگی توی کیش کجا؟
من کجا و این شرکت بزرگ و این مدیر عامل شریف و توحیدی کجا؟
من کجا و این مدار آسونی ها کجا؟
شما همیشه میگید من برای رسیدن به خواسته هام زجر نکشیدم،من الان میفهمم چی میگید استاد
مامانم امروز میگه تو که رفتی اولش ما خیلی ناراحت بودیم ولی بعد بابا گفت کاری که این دختر انجام داد و یک مرد از پسش برنمیومد،این دختر حتما پیشرفت میکنه !!!
بابای من؟بابای من که هیچ وقت حتی اجازه نمیداد شب خونه ی دوستم بمونم،اجازه نمیداد برم توی کوچه با بچه ها بازی کنم،کی میتونست اینجوری دلش رو نرم کنه؟کی میتونست غیر از خدا ؟
من وقتی مرخصی گرفتم،به خانواده م نگفتم دارم میام،وقتی زنگ خونه رو زدم همه شون شوکه شده بودند،فقط بغلم میکردن و گریه میکردن،بابام استاد ،بابام چشماش خیس شده بود ،منم برای اولین جسارت به خرج دادم محکم بغلش کردم گفتم دلم خیلی برات تنگ شده بود بابا
استاد میدونم که باور میکنید حرفمو،میدونید که دارم صادقانه مینویسم.همون موقع که مادر بزرگم منو محکم بغل کرده بود وبا گریه گلایه میکرد چرا رفتی و…
همون موقع از تلویزیون یک میان برنامه پخش شد.
فقط یک قاری اومد یک آیه رو خوند ورفت و من رو حیرون تر و سرگشته تر و مجنون تر از جریان هدایت …
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا
از مؤمنان مردانی هستند که به آنچه با خدا بر آن پیمان بستند صادقانه وفا کردند، برخی از آنان پیمانشان را به انجام رساندند و برخی از آنان انتظار می برند و هیچ تغییر و تبدیلی [در پیمانشان] نداده اند،
خدایا راضیم ازت،راضی باش ازم
تو که توی زندگی هستی من هیچ کمبودی ندارم.
به خدا تموم اون سوغاتی هایی که شیطان مسخره میکرد شده نور چشم خانواده م،سعیده اون تیشرت خارجی که برای بابا گرفتی چقدر نرمه ،سعیده این کرم صورت که برام خریدی چقدر خوب بود،سعیده از وقتی اون شامپو رو میزنم ریزش موم قطع شده،خدا خیرت بده
آره شیطان،وعده ی فقر میده،وعده ی کمبود میده،خداست که وعده ی مغفرت و فزونی میده
وعده ی خداست که حقه
وعده ی خداست که حقه
وعده ی خداست که حقه
وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا ۚ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا
استاد من ازت معذرت میخوام هیچ وقت نمیتونم توی چارچوب بنویسم،همین الانشم نمیتونم صفحه ی گوشی رو درست ببینم با این اشک ها …
امروز که فایل رو دیدم به خودم گفتم آیا من برای از مهاجرت نوشتن کوآلیفای هستم؟آیا چیزی برای نوشتن دارم؟خیلی به حرفای شما و تجربه های خودم فکر کردم،هرچقدر بیشتر فکر میکنم میبینم خیلی ازین ویژگی هایی شما میگید رو من به صورت پیش فرض نداشتم اما با آموزش های شما ساختمش و بعد به راحتی مهاجرت کردم.
دوسه روز ،پیش عکس اولین باری که به قلبم الهام شد برم کیش رو در کنار عکسی که جمعه توی فرودگاه کیش گرفتم گذاشتم کنار هم،دیدم من اصلا هیچ ربطی به سعیده ی آخر فرودین ماه ندارم ،احساس میکردم حتی چهره م هم عوض شده،نگاهم عوض شده،استاد من حتی صدا و لحن حرف زدنم عوض شده…
من خیلی بی توشه و بی حمایت وتنها مهاجرت کردم اما یک چیزی روی تو قلبم داشتم و اونم توحید بود!
یک چیزی رو توی دستم داشتم و اونم قرآن بود!
یک بکگراند محکمی داشتم اونم آموزش های شما بود!
برای همین وقتی خدا بهم گفت برو من تعلل نکردم،نگفتم چرا؟گفتم چشم.
این چشم گفتن چِشم بسته یک کنترل ذهن قوی میخواست،ایمان میخواست ،توکل میخواست،به خدا قسم همونا در هارو برای من باز کرد.
وگرنه من با کدوم توانایی و قدرت جسمی و تقلا میتونستم از شمال برم کیش و توی همچین موقعیتی قرار بگیرم؟
چه جوری میتونستم آدم هارو مجاب کنم برای من کار پیدا کنن؟که برام خونه پیدا کنند؟که کارهای خونه رو برام انجام بدن؟
استاد میدونم که میدونید چی میخوام بگم
میخوام از حرف طلایی شما استفاده کنم:
مهاجرت با قدرت توحید و بدون قدرت توحید
مثل فرق باز کردن یک پیچ با ابزار یا با دندونه…
اگر کسی پیشرفت و موفقیت رو میخواد اما از مهاجرت میترسه،خودش رو ببنده به آموزش های استاد،تا میتونه روی توحید عملیش کار کنه بعد میبینه چقدر کارها آسون پیش میره،چقدر روونتر میشه،چقدر روی ریل قرار میگیره.
آره توی این 45 روز منم یک روزهایی درگیر نجوا شدم،گریه کردم،خداروصدا زدم،غصه خوردم و یک جایی فکر میکردم دیگه بیشتر ازین نمیتونم ادامه بدم اما به الله قسم خدا همیشه کمکش رو آن تایم و آن لاین رسوند و من رو در آغوش خودش حفظ کرد.
خدای من هیچ وقت دیر نکرد
خدای من هیچ وقت تنهام نزاشت
خدای من هیچ وقت فراموشم نکرد
خدای من هیچ وقت بیخیالم نشد
چند روز دیگه باید برگردم و یک وقتایی شیطان نجوا میکنه باز میخوای دخترات رو بزاری بری و میخواد کاری کنه از حضور الانشون لذت نبرم ولی من لبخند خدارو میبینم که میگه:
من همه چیز رو درست میکنم تو فقط ادامه بده.
من تموم زندگیت رو هماهنگ میکنم تو فقط اتصالت رو حفظ کن.
من همه کار برات میکنم تو فقط به من توکل کن.
وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا ۚ وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَا آذَیْتُمُونَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ
چرا بر خدا توکل نکنیم و حال آنکه ما را به راههایمان رهبرى کرده است؟ و البته ما بر آزارى که به ما رساندید شکیبایى خواهیم کرد، و توکلکنندگان باید تنها بر خدا توکل کنند.
من فقط یک چیزی میخوام بگم:
با خدا باش و پادشاهی کن،بی خدا باش و هرچه خواهی کن
با توحید،هر غیرممکنی،ممکنه
اینو دیگه با گوشت و پوست و استخونم لمس کردم.
وبه امید الله این مسیر رو ادامه میدم و از خدا میخوام به قدمهای من استقامت بباره و کمکم کنه هرچی بیشتر بند های شرک رو رها کنم و به سمت توحید بیشتر و بیشتر پرواز کنم.
وَکَذَٰلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا ۚ مَا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلَٰکِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا ۚ وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿۵٢﴾
و همان گونه روحی را از امر خود به تو وحی کردیم. تو [پیش از این] نمی دانستی کتاب و ایمان چیست؟ ولی آن را نوری قرار دادیم که هر کس از بندگانمان را بخواهیم به وسیله آن هدایت می کنیم؛ بی تردید تو به راهی راست هدایت می نمایی.
صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ ۗ أَلَا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ ﴿۵٣﴾
راه آن خدایی که آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، فقط در سیطره مالکیّت و فرمانروایی اوست. آگاه باشید! که همه امور به سوی خدا بازمی گردد.
در پناه نور باشید همیشه
قلب فراوان ِ فراوان ِ فراوان از شمال ایران
دوستون دارم از روشنی قلبم
به امید دیدارتون در بهترین زمان و مکان
داداش علی عزیزم سلام
سلام و سلامتی ونور و عشق ورحمت الله به جسم وجان وروح توحیدی و قلب سلیمت
صدای من رو میشنوی از وسط مرکز تجاری کیش،اروم و رها،با قلب روشن،،وسط آدم های ثروتمندی که اومدند برای لذت و تفریح و خوش گذرونی
ازت بینهایت سپاسگزارم که هربار با یک نقطه ی آبی پربرکتت قلب منو روشن میکنی.
یکی از درخواست های من توی ستاره ی قطبی اینکه،خدایا برام نقطه های آبی پربرکت بفرست،خدا میدونه من با چه عشقی کامنت بچه هارو میخونم و چقدر هدایت ازش دریافت میکنم.
همین کامنت رو شما ننوشتی داداش علی،خدا نوشته،چقدر ایه هایی که برام نوشتی هدایت داشت،ازت بینهایت سپاسگزارم که به ندای قلبت گوش دادی و برام نوشتی.
امروز یاد یک گفت و گوی قرآنی بین خودم و دایی جانم که50ساله قاری و معلم قرآنه افتادم احساسم میگه برات بنویسم
دایی جان میگفت تو ایه ی
وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ ۖ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ
خدا میگه اگر شکرگزاری کنید من شمارو می افزایم ولی نمیگه اگر کفر بگید من عذابتون میکنم،میگه اگر کفران کنید عذابِ من شدیده
میگفت ببین چه عشقی داره به انسان که نمیگه من عذابتون میکنم،میگه نتیجه ی کفر عذابه…
کدوم عذاب؟
به خدا هیچ عذابی دور از نور خدا نیست،دوری از فرکانس منبع وگم کردن نورش نیست…
مثل مهربونی مادر ها میگه:اگر کنار من باشی اگر به من وصل باشی همه چیز برات بهتر میشه،ولی اگر دور بشی خودت اذیت میشی،خودت میترسی،خودت آسیب میبینی…کنار خودم بمون…
ازت ممنونم داداش علی که برام نوشتی و قلب من رو روشن تر کردی.
به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای ازت
قلبِ فراوان از خواهر شمالی جنوبیت :)))