چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1 - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-08 06:23:212024-07-13 02:27:05چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام الله هدایتگر
سلام به خانواده صمیمی عباس منش
من باوردارم که تمام اتفاقات زندگی من به خاطرافکاروباورهاوفرکانس هایی هست که به جهان هستی ارسال میکنم
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَهُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنتُمْ ۖ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ ۚ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللهِ وَاسِعَهً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا ۚ فَأُولَٰئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَسَاءَتْ مَصِیرًا
ـــــــــــــــ
قطعا کسانی که به خود ظلم کرده اند، وقتی فرشتگان روح آنها را قبض می کنند، به آنها می گویند: شما در چه حال بودید؟ آنها می گویند: ما در زمین ضعیف شده بودیم. فرشتگان می گویند: مگر سرزمین خدا پهناور نبود؟ از آنجا مهاجرت می کردید. پس جایگاه آنها دوزخ است که عاقبت بدی است.
(سوره النساء، آیه 97)
من ازبچکی انسان بلندپرواری بودم ورویاهاموتجسم میکردم توذهنم ودنبال تغییربودم وهمیشه دوست داشتم ثروتمندبشم وتغییرکنم والان هم خیلی عاشق تغییرکردنم ولی بعضی ازترمزهای ذهتی هست که هنوزنمیزاره من تغییراساس بکنم که بایدروی اونوهاکارکنم
الان که به حرف های استادفکرمیکردم بااین که عاشق سفرکردنم وحتی یکی ازشغل هایی که خیلی دوست دارم تجارت وصادرات وارداته چون مربوط میشه به سفرورفتن به شهرهاوکشورهای دیگه اماهنوزمیبینم اگر2ماه مادرم رونبینم احساس کمبودمیکنم یابرادریافامیل یاشهرخودم وبایدتکاملم رودرمهاجرت طی کنم چون هیچ تجربه ای درموردمهاجرت حتی به یک شهرکوچک روهم ندارم وهنوزترس دارم وبایدخودم رووقف بدم بایک محیط جدیدالبته من عاشقه ارتباط برقرارکردم باادم های جدیدهستم ودوست دارم همیشه باافرادجدیداشنابشم بایک محیط جدیداماته قلبم هنوزامادگیشونداره برای مهاجرت وبایدروی خودم وعزت نفسم کارکنم تابتونم این حس وابستگی روازخودم دورکنم
من خودم هم کنجکاوی رودوست دارم ودوست دارم ببینم دنیای اطراف من چه خبره وازنقطه امن خودم خارج بشم ودراین مسیربه هدایت های خداوندتوجه کنم وعمل کنم
چون خدابه شجاعان پاسخ میدهد
من انگیزم برای مهاجرت رشدشخصیت خودم هست که دوست دارم بهترخودم روبشنایم وتحول درونی درمن ایجادبشه وازتغییرمقاومت هام کمترشده ودوست دارم تجربه کنم چیزهای جدیدرو
مثلااگه همیشه ازیک رستوران غذامیگرفتم الان دوست دارم اریک جای جدیدغدابگیرم یایک محیط جدیدبرم برای کسب درامدیاتغییربهتردرهمین شغلی که دارم
درکل ادم تغییرپذیری هستم ودوست دارم تغییرکنم باتمام وجودم
مهم احساس خوبه مهم احساس خوشبختی ورضایت درونیه مهم توحیدی بودنه
هرجاکه بهت احساس خوبی میده وباهاش راحتی همون جابهترین جابرای توهست
پس اززندکیت لذت ببروهیچ جاوهیچ کس عالی نیست وفقط وفقط بهشت هست که همه چی عالیه وپرفکته
خدایاحتی یک لحظه ماروبه خودمون وامگذار
خدایاهدایتم کن
الهی امین
شادوخوشبخت وپیروزباشبد
سلام به استاد بزرگوارم و تشکر بابت این فایل خوبتون
من همیشه عاشق مهاجرت بودم ولی سالها بود که موفق به انجام این کار نشده بودم
امروز وارد سایت شدم تا ادامه سریال زندگی در بهشت را دنبال کنم که فایل جدید با این عنوان دوست داشتنی دیدم و از اونجایی که دوماهی هست به لطف خداوند به شهر دیگه ای مهاجرت کردم برام جالب شد که این فایل رو حتما ببینم
وقتی شما گفتین مهاجرت یک تصمیم بزرگه یه حرکت بزرگه حس خوبی گرفتم که منم این تصمیم را گرفته و این حرکت را انجام دادم بعدش با خودم گفتم از یه شهری به شهر دیگه هم واقعا حرکت بزرگیه ؟
بعد فکر کردم و گفتم حتما به بزرگی مهاجرت از کشوری به کشور دیگه نیست اما اینم سختی ها و جرات خودش را میخواد و آمادگی هایی برای همین مهاجرت باید داشت
آمادگی هایی مثل باور درست ،انگیزه و هدف قوی و …
و من به همین اندازه که تونستم درونم را تغییر بدم مهاجرت کردم و این همون پیشرفت و قدمی برای رشد کردن و راه تکاملی برای مهاجرت های بزرگ تر هست
حالا می خوام بررسی کنم که چه عواملی باعث این تصمیم در من شده که به شهری بیام که هیچ آشنا و دوست و خانواده یا فامیلی وجود نداره و چه موضوعی باعث شده که تو این دوماه همه چیز خوب پیش رفته باشه و با حس خوب دارم زندگیمو میکنم
همینطور که استاد گفتن یکی از موضوعات مهم وابستگی است
خوشبختانه من هیچ وابستگی به خانواده ام یا دوست یا آشنایی نداشتم ( قبلاً بنا به شرایطم رو این موضوع کار کردم و تمام وابستگی ها رو به لطف خدا برداشتم )
حتی قبل از اومدنم خیلی ها بهم گفتن میخوای بری تو شهر غریب چی کار کنی
میری اونجا دلت که تنگ شد برمیگردی
البته این دید اونا بود که شاید وابسته بودن
اما من با اطمینان در مورد این موضوع تصمیم گرفته بودم و حرف های اونا هیچ لرزشی تو تصمیم من ننداخت
و از اونجایی که خیلی با آدم ها عمقی و صمیمی رابطه نمیگرفتم هیچ دوست و رفیقی هم به اون شکل نداشتم که جدا شدن برام سخت باشه
البته که چیزها و حتی کسانی بودن که جدا شدن ازشون برام سخت بود ولی تصمیم من قطعی بود و میخواستم انجامش بدم
و همیشه این انگیزه را داشتم که در شهری جدا از خانواده و آشنا زندگی کنم شاید یه جورایی حس آزادی داشت برام و من این آزادی را می خواستم
بحث کنجکاوی هم در میان بود که خودم چطور میتونم اونجا زندگی کنم چه تجربه ای کسب کنم ، آدمهای جدید ببینم ،یاد بگیرم و این حس که تو اون شرایط بیشتر میتونم روی خودم متکی باشم یه سری ترس هام رو بشکنم
رشد کنم و این تحول ها جزوی از کنجکاوی و انگیزه های من بودن
در مورد وفق دادن خودم با شرایط هم کلا اوکی هستم و با تفاوت های که این شهر با شهر قبلی ام داره به راحتی کنار اومدم اگه سختی بوده اگه ناسازگاری بوده به هر حال به خوبی حلش کردم مشکلی باهاش نداشتم
و جدا از همه این مسائل من قبلاً ،چند سال پیش اینو از استاد تو یکی از فایل هاشون شنیده بودم که خداوند کسانی که مهاجرت میکنند را یاری،هدایت و بی نهایت برکت به زندگی شون میبخشه و خودش در قرآن گفته اگه از محل زندگیتون ناراضی هستین مهاجرت کنید و زمین من پهناور است
من واقعا اینو باور کردم و همیشه گوشه ذهنم نگه داشته بودم و همین شده بود انگیزه و جرات برای من، که خب بزار مهاجرت کنم مشتاق بودم ببینم خدا چی کار برام میکنه اصلا دوست داشتم ببینم قدرت خدا رو تو زندگیم با این که بارها قبل از این دیده بودم قدرتش رو و بازم میخواستم ببینم اونقدر کمکمهاش جذابه که آدم ازش سیر نمیشه و میخوای مرتب خودت رو به چالش بندازی که کمکهاش رو ببینی و لذتش رو ببری
اینا شده بود انگیزه و جرات و اعتماد من
باورتون نمیشه من به همراه عزیز دلم دو نفری با دست تقریبا خالی بدون هیچ آشنا بدون خونه بدون هیچ شغل از قبل آماده و درآمدی فقط با همون انگیزه و اعتماد به خدا مهاجرت کردیم
و تو همون هفته اول به لطف خدا و کمک های بی دریغش تونستیم یه خونه خوب، کار خوب پیدا کنیم و تمام هزینه های رهن خونه و پولی که برای اثاث آوردن به شهر جدید لازم داشتم رو خودش از جایی که من حتی فکرشم نمیکردم برامون جور کرد واقعا معجزه بود و من منتظر همین خدا بودم که دوباره قدرتش رو ببینم و تونستم به خواستم برسم
همین مهاجرت باعث شد که من باورهام قدرتمند تر بشن
و چقدر میتونم اینجا به خودم کمک کنم تا آماده تر بشم و مسیر تکاملی ام را طی کنم برای مهاجرت بزرگ تر انشالله و با امید الله
با سپاس فراوان از شما استاد بزرگوار
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام فاطمه جان
فاطمه جان مهاجرت به شهر جدید رو بهت تبریک می گم و این شجاعت و جسارت رو تحسین می کنم.
و این که قسمت از مهاجرت رو بشدت تحسین می کنم.
باورتون نمیشه من به همراه عزیز دلم دو نفری با دست تقریبا خالی بدون هیچ آشنا بدون خونه بدون هیچ شغل از قبل آماده و درآمدی فقط با همون انگیزه و اعتماد به خدا مهاجرت کردیم
و از این قسمت کامنتت واقعا لذت بردم
بزار مهاجرت کنم مشتاق بودم ببینم خدا چی کار برام میکنه اصلا دوست داشتم ببینم قدرت خدا رو تو زندگیم با این که بارها قبل از این دیده بودم قدرتش رو و بازم میخواستم ببینم اونقدر کمکمهاش جذابه که آدم ازش سیر نمیشه و میخوای مرتب خودت رو به چالش بندازی که کمکهاش رو ببینی و لذتش رو ببری
مررررسی فاطمه جان، که تجربه شیرین مهاجرت رو برایمان نوشتی کلی لذت بردم.
ان شاءالله در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر و سعادتمند تر باشی مهربان بانوی زیبا
سلام بر بانو رضوان عزیز
ممنونم از دعای خیرت عزیزم
انشالله همگی در پناه حق روزگار خوبی را برای خودمون رقم بزنیم
خوشحالم که گوشه ای از دست نوشته زندگی ام که سرشار از عشق خدا به من بوده لذت برده ای و خوشحالم که توانستم این لذت را با شما قسمت کنم
از خدا برایت بهترین ها را آرزو میکنم خواهر عزیزم
پاسخت به کامنتم چقدر به من حس صمیمیت و دوستی بین اعضای این خانواده را داد
سپاسگزارم ازت
به نام خدای خیلی مهربان همیشگی عزیزم همه کاره من که همیشه جوابگوی درخواستهامه
سلام استاد عزیزم و دوستان خوبتر از خوب
صبح زود چشمم خورد به چهره ماه استاد جان و عنوان فایل .
وااااااای خدای من شکرت . جنس ناب و اعلی . دقیقا فایلی که چند روز ذهن ناآروم من داره دنبالش میگرده همینه . اینقدر ذوق زده شدم میخواستم بدون دیدن و گوش کردن کامنت بنویسم . ولی آروم گرفتم تا تمرکز کنم .
تمرکز تمرکز تمرکز آخ که من عاشق توام تمرکز
و اما مهاجرت و سوالات عالی استاد جان :
بله من انگیزه قوی و هدف مشخص برای مهاجرت دارم و دارم روش کار میکنم که آماده اش بشم . سالهاست سالهاست که دوست دارم این اتفاق رو تجربه کنم . حتی چند کشور اروپایی رو هم مدنظر قرار دادم . دلیل و انگیزه قوی من اینه که آدم یه جا موندن نیستم . از یکنواختی دوری میکنم . مثل دیدن یه مکان گردشگری . خب میری میبینی تمام میشه بالاخره و دوست داری جای جدید رو تجربه کنی . من این مدلی هستم و میشناسم خودمو که عاشق حرکت کردن و هرچه جلوتر رفتن هستم . استنباط من از کنجکاوی که شما پرسیدید اینه استادم. به شدت عاشق یادگیری موارد جدید مورد علاقه ام هست . حس زنده بودن بهم میده
اگه بخوام در مقیاس کوچیکش بگم بله در تمام طول سالهای کاریم چندین بار جابجایی و ارتقا داشتم .( امسال هم درخواستش رودادم و جالب بود که چقدر رییس اداره با من هم عقیده بودن که نه خانم اسفندیاری منم مثل شما هستم و اهل جلو رفتن هستم و از قضا ایشون از یه پست بسیار ابتدایی رسیدن به ریاست استان ) و هر مرتبه فضایی که رفتم بهتر از جای قبلی بود و با توجه به ویژگی ها و تغییرات خودم بود و صد البته که این جابجایی امسال که بعد از آشنایی با استاد و قوانین هست بسیار پربارتر خواهد بود برای من . مثل روز برام روشنه وبه دنبال انجام رسالتم هستم که کشفش کردم شکر خدا . چقدر یقین داشتن مهمه چقدر به تو توان و انرژی میده . اون غم رو میتونه از بین ببره.
خدایا شکرت عاشقتم همینکه دارم ازش مینویسم انرژی گرفتم و لبخند روی لبم هست .
یه مهاجرت دیگه هم بخوام ازش بگم سال 1400 بود که بنده لیلی بانو چند ماهی از خانواده ام مستقل زندگی کردم . برادر بزرگم می گفت نه تو نمیتونی . البته که من تونستم و بسیار مستقل و عالی اون چند ماه روگذروندم واستاد جان سوالتون عالی بود : در حیطه روابط و وابستگی واقعا من از دلتنگی به دورم . خیلی دوسشون دارم ،البته که نه همه خانواده ام رو ولی دوری رو خیلی عالی و معمولی از پسش برمیام.
من زودتر از یک سال تجربه این مهاجرتم تمام شد .بهش میگم مهاجرت چون خوب خاطرم هست اولین نتایج من از کارکردن با دوره ها و قوانین بود و این آیه مبارک که خدا مهاجرین رودوست داره و من بوضوح اینو توی صحبتهای استاد می شنیدم که اوضاع عالیه ولی یه چیزایی کم کم دارن بد میشن و تو اینو میفهمی .
مادر و پدر من مثل خیلی از والدین ایرانی فکر میکنن بچه شون همیشه بچه ست و نیاز به اونها داره و این میشه که الان توان جمع و جور کردن خواهر و برادر بیمار منو ندارن و لیلی چون دختر خونه ست باید همیشه کارها رو انجام بده .( اینو باز نمیکنم الان چون نمیخوام بهش توجه کنم و چون حقیقت اینه نکات مثبت خانواده من بسیار بسیار بیشتر از اینهاست گرچه که سایه انداخته روش و من اعراض و کنترل ذهن رو تا حدی بلدم و واقعا واقعا واقعا خودمو تحسین میکنم که میخوام مراقب ورودی هام باشم و هستم ) و مهاجرتم یکسال زودتر تمام شد چون اون سال فرکانس ها و مدارم خیلی متفاوت با الان بود و نتونستم که نگرانی هام بابت مامانم رو کنترل کنم و …..بماند دیگه
ولی تجربه خیلی عالی بود بهم ثابت شد که توانش رو دارم . از سکوت و تنهایی ام لذت بردم .( دردرون خودم میدونم که این بسیار بسیار بیشتر جای کار داره برای من احساساتی با این روحیه خاصم . من آدم خیلی جالبی ام . خیلی احساساتی هستم ولی همیشه تصمیم آخر رو عقلم میگیره منظورم اینه انتخاب آخرم همیشه درسته که میدونم از امدادهای الهی ست . خداجونم ای لاو یو سو ماچ adore you) وابستگی عاطفی نداشتم ندارم . نگران حال جسمی مادرم بودم . اما یه دلیل دیگه که زودتر هم تمام شد،، مهاجرت اون سال من شبیه فرار از شرایط بد خونه بود و البته که خدا کمکم کرداز نظر مالی به هیچ مشکلی برنخوردم و استقلال خیلی خوبی داشتم .
that was good experince یاد گرفتم که نمیشه آشغال ها رو زیر مبل کرد وباید مسایل روریشه ای حل کنی . ریشه ای که به احساس خوب برسی .
حالا چرا گفتم این فایل دقیقا جواب خداست به خواسته ذهن شلوغم . ایام تابستان خب من فارغ از کار دولتی هستم و بیشتر با افراد خانواده ام و دوباره اون نجوااها و حال خراب که مگه تو خونه نخریدی طالقان پاشو جمع کن برو همه امکانات هم هست … اصلا انتقالی بگیر همونجا هم کار کن .وای خدایا دوباره فرار نمیکنم . استاد یعنی آرزو میکنم ببینم شما رو و محکم بغلتون کنم اختصاصا به خاطر قسمت پایانی فایل :
بچه ها مهم احساس خوشبختیه .
یعنی آب بود این جمله روی آتیش ذهن من . خدای من شکرت . تو خونه نوساز لوکس راحت با نهایت امکانات و شرایط هستم چرا باید دوباره فرار کنم . حالا هر وقت دلم خواست مروارید جان رو روشن میکنم و میزنم به دل جاده برای لذت بردن از سکوت و خلوت کلبه شادی ( اسم خونه خوب و تمیزم ) . الان آروم و پر از یقین هستم و خوب می فهمم نقشه خدا برای من چیه . میخواد که من فقط شاد و سالم و آروم و باشم میخواد بتونم تقوی داشته باشم .
دوست ندارم راجع بهش حرف بزنم و توجه کنم ولی خدایا خودت میدونی که من چقدر قوی شدم و تغییر کردم . منتظر یه جایزه خوشگلم . ثبات فرکانسی میخوام شادی دایمی ازت میخوام .باید کمکم کنی فارغ از دنیای بیرونم از درون شاد باشم . این یکی از کدهای هرروزه منه و دارم پیش میرم .
ان شاالله تو بحث مقایسه کردن خودم با قبل خودم خیلی جلوتر برم که از بزرگترین پاشنه آشیلهای منه.
خلاصه که من برای مهاجرت پتانسیل خوبی دارم . البته استاد جانم سوالاتتون عالی بود فکر میکنم بعد از پاسخ به آزمون من نمره ام so so باشه . بابت انطاف پذیری و حل چالش ها پرسیدید . خوبم اوکی ام چالش حل کردن رودوست دارم در این مورد تجربه های خوبی دارم . اصلا خصوصیات و ویژگی های مردانه شخصیت من خیلی پررنگه ،ولی میدونم به دلیل اهمیت خیلی زیادی که به بحث نظافت میدم شرایط سخت سفر مواردی که ازش گفتید منو اذیت کنه . میدونم .
الان فصل تابستان میخوام سفر برم از یک روز شروع کردم تا برسم به چند روزه فقط از جهت بحث نظافت میگم. از این دسته آدمها هستم که جایی که زندگی میکنم برق میزنه . تمیزی رو خیلی دوست دارم برام مهمه بهم آرامش زیادی میده .
سوالاتی که پرسیدید خیلی خیلی خوب بودن استاد جان و من دارم تکاملم رو طی میکنم تا همینجور بیشتر از این خونه از این شهر و این کشور ( خیلی جاها تو کشور قشنگم هست که هنوز ندیدم و میخوام ببینم )این زندگی حال حاضرم لذت ببرم تا هدایت بشم به مهاجرت در مقیاس کشور که من عاشق جلو رفتن و تغییر هستم . این برای من جواب داده همیشه و میده.
ولی طبق قانون طلایی دوره راهنمای عملی: شد شد نشد نشد شاد باش همینجوری
بسیار بسیار بسیار ازتون ممنونم استاد خوبم . من خیلی خوشبختم که خدای به این ماهی دارم ودر مسیر آموزشهای شما هستم .
این یکی از بهترین بهترین فایلهایی هست که سخاوتمندانه به ما آموزش میدید….
من بسیار دوستتون دارم و قدردان حضورتون هستم با عملکرد روزانه ام .
تلاشم رو میکنم
به نام الله مهربانم
سلام بر استادعزیزوبزرگوارم و مریم جان
سلام خدمت دوستان خوبم درسایت
استاددیشب نشانه هدایت من درمورد مهاجرت بود فایل لایو شماره 27که درمورد مهاجرت صحبت کردید..صبح پاشدم دیدم فایل جدید توی سایت قرار داده شده درمورد مهاجرت..چقدر همزمانی و اینکه چقدر قانون دقیق کارمیکنه..
حالا دلایل این همه نشانه برای من چی بوده..من الان یک هفته است از سفر شمال برگشتم توی راه با خدا حرف میزنم ومیگفتم خدایا خودت میدونی من عاشق اینجام عاشق هوای خوب و پاک و سرسبزی هستم خیلی وقته دلم میخواد اینجا زندگی کنم چرا من نمیتونم مهاجرت کنم؟این سوال من ازخدا بود ..و حالا دوروز نشامه های من توی سایت درمورد مهاجرته..
استاد من حدود هشت سال پیش برای کارم به یه شهر دیگه مهاجرت کردم و با دوتا بچه هام زندگی میکنم خانوادم شمال کشور زندگی میکنن من ازهمون موقع علاقه شدید به اونجا دارم اما به خاطر باورهای غلط که کار نیست..اگه من استعفا بدم برم اونجا کار گیرم نیاد چی..وووو کلی فکرهایی که توی سرم بود والانم هست…استاد من میترسم که مهاجرت کنم ..اینم باید بگم توی چند سال من چند جای شهر خونه عوض کردم و هرکدوم بهتر..عاشق سفر وتجربش هستم..اما دلیل موندم درس وهزینه بچه هاس تنها دلیلش اینه..و اینکه شما توی فایلهاتون گفتید خودتون رو یهو بیکار نکنید…
میدونی چیه دوستان؟؟ من بعد از دیدن این فایل فکر کردم تا زمانی که اینجایی که هستم درست زندگی نکنم و غیر شغل اصلیم نتونم درامدی دیگه داشته باشم و تا زمانی که باورهای غلط درمورد مهاجرت و فراوانی دارم هرجا برم به نتیجه درست نمیرسم و پشیمون میشم..باید روی خودم. خوب کار کنم فراوانی رو بپذیرم باورش کنم..براش الگو پیدا کنم بعد باایمان زیاد برم دنبال هدفم…اگه الان با ترس و دلهره برم به همه بگم با توکل به الله مهاجرت میکنم بعدش توی دلم ترس و دلهره باشه این بدرد نمیخوره…استاد باید تکاملمو توی فراوانی طی کنم واینکه بتونم که همه جا کارو شغل خوب هست..باید بتونم ترس اینکه از منطقه امنم بیام بیرون رو درخودم آرام آرام از بین ببرم..
انشالله که با گوش دادن دقیق به فایلهاودورهایی که تهیه کردم ودرک درست بتونم از پسش بربیام و به آرزویی کهچندین ساله دارم برسم…
استاد واقعا سپاسگذارم که زحمت تهیه این فایل ارزشمند رو میکشید یه دنیا ازشما و مریم جان ممنون هستم.
دوستان ازاینکه کنارشماها توی سایت هستم خوشحالم .
ازخداوند هم سپاسگذارم که من رو هر لحظه هدایت میکنه وراه درست روبهمن نشان میده!
درپناه حق باشید
واقعاً برای این دیالوگ باید ایستاد
و همگی با هم دست بزنیم
شازده کوچولو گفت :
پس کِی همه چیز درست میشه …؟
روباه گفت :
از وقتی که بفهمی همه چیز به خودت
بستگی داره و لا غیر
این دیالوگ توضیح اضافه نیاز نداره
فقط باید باور کنیم هیچ کسی تو مسیر
رشد و پرورش استعدادهاتون بیشتر از
خودتون به درد خودتون نمیخوره ، پس
روی خودتون سرمایه گذاری کنید و لاغیر
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان عزیز
این فایل خیلی ارزشمنده و کلیدهایی رو در دست من میذاره که باعث میشه عامل اصلی تغییر و حرکت کردن رو به خودم یادآوری کنم. البته به نظرم این فایل فراتر از فقط موضوع مهاجرت هست و اون هم اینه که من کلا چقدر جسارت دارم برای تغییر؟ و اصلا چه موقعهایی تغییر میکنم؟ آیا زمانهایی دست به تغییرات میزنم که انقدر تغییر نکردم که به مشکل میخورم و اجازه میدم اوضاع بد بشه؟ یا زمانهایی هم که همه چیز خوبه من باز هم به دنبال تغییر هستم؟ این اون موضوع مورد علاقه منه. و کلا افرادی که همیشه با کنجکاوی به دنبال تغییر هستند و دوست دارند ناشناختهها رو تجربه کنند و با اشتیاق سراغ امتحان چیزهای جدید میرن مهاجرت کردن اتفاقا براشون هم خیلی راحت و لذت بخش میشه. که استاد این ویژگی رو دارند و تا جایی که من میدونم آزادی برای شما استاد جان اولویت هست و همین ویژگی هم باعث شده که نخواهید محدودیتی رو بپذیرید.
من وقتی با استاد آشنا شدم شهرستان توی شهری که به دنیا اومده بودم داشتم زندگی میکردم. از همون شهر خودم هم، همیشه به دنبال تغییرات جدید بودم. کلا هر چیزی که برای من تکراری بشه و طوری پیش بره که نشه چیز جدیدی ازش یاد گرفت برام حوصله سربر میشه خیلی زود به دنبال راهی میگردم که شرایط رو تغییر بدم و ناشناخته و چیز جدیدی رو برای خودم به وجود بیارم. نمیتونم یکجا ثابت باشم که از خودم هم مثال میزنم که من تقریبا میشه گفت ویژگیهایی که در این فایل گفته شد رو دارم و خیلی مشتاق هستم که حتی این ویژگیها رو بهتر و بهتر کنم برای تغییرات و مهاجرت بعدی. و انقدر هم از شنیدن این فایل لذت بردم که دو ساعت پیاده روی کردم و در موردش فکر کردم.
وقتی با استاد جان آشنا شدم و فهمیدم که کل اتفاقات زندگی من رو داره باورهای من رقم میزنه خیلی سریع به دنبال این بودم که باورهام رو عوض کنم و مهاجرت کنم به جای دیگه که اون موقع میخواستم به تهران بیام. یعنی خیلی از مواقع واقعا دیگه میبینی که باید شرایط رو تغییر بدی، ولی باورهای ما اجازه نمیده که حرکت کنیم. مثلا ممکنه ترس باشه: همین مثالهایی که استاد زدن، اینکه تنها بشیم یا وابستگی عاطفی داشته باشیم، نگران هزینهها باشیم و… که همه اینها باورهای ناهماهنگ با خواسته رو ایجاد میکنه. اما این ویژگیهایی که استاد گفتن رو هر کسی داشته باشه باورهای محدود کننده کمتری داره و جسارتش بیشتره.
با اینکه من با دست خالی و از صفر اومدم تهران ولی باورهام هماهنگ با این خواسته بود چون اشتیاق و انگیزه شدیدی برای تجربه و امتحان کردن چیزهای جدید داشتم. البته نمیخوام بگم صد در صد ایمان بوده، نه ترس هم میومد ولی این باورها رو داشتم میساختم که من میرم و حرکت میکنم خداوند من رو هدایت میکنه من خالق شرایط خودم هستم و میرم و از هر نقطهای که باشه شروع میکنم و میسازم. روی این باورها داشتم کار میکردم. زمانی که نزدیک میشید به اون کار جدید که میخواید انجام بدین انگار ترس هم میاد ولی اگر اون اشتیاقه شدیدتر باشه میری توی دل ترسها و اتفاقا میبینی که چقدر خوب بود و چقدر من رشد کردم و چقدر خوب شد که انجامش دادم و اگر هم برگردم باز هم همین تصمیم رو میگیرم. اون موقع هم من الگویی توی فامیل نداشتم که بگم یکی رفته تهران و موفق شده منم برم. ولی وقتی استاد توی فایلهای از خودشون مثال میزدن که چطور از بندرعباس به تهران و از تهران به امریکا مهاجرت کردن من تازه یه الگویی برام پیدا شده بود که بله یکی مهاجرت کرده و موفق شده. یا اگر کسی بود که مهاجرت کرده بود اون چیزی که من میخواستم نبود و به خاطر همین بهش توجه نمیکردم به اشخاصی توجه میکردم که مهاجرتشون همراه با موفقیت و پیشرفت بوده مثل استاد عباسمنش. کسانی که مهاجرت میکنن و پلهای پشت سرشون رو خراب میکنن نه اینکه بریم فلان جا ببینیم چه خبره اگه خوب بود میمونیم اگه نبود برمیگردیم و یه راهی بذاری برای برگشت. یکی از کارهایی که خودم انجام میدم اینه که وقتی میخوام یه تصمیمی مثلا همین مهاجرت بگیرم اینه که پلهای پشت سرم رو کامل خراب میکنم و هیچ راهی برای برگشت نمیذارم. به خودم میگم ببین اگر من بخوام واقعا تغییر کنم دیگه راهی برای برگشت وجود نداره فقط حرکت به جلو داریم.
در مورد اینکه چقدر ما میتونیم خودمون رو با شرایط جدید تطبیق بدیم: من توی خود همین تهران خیلی از تغییرات برام جدید بود ولی من میتونستم خودم رو تطبیق بدم. علاوه بر مسائل شخصی خودم و اینکه کجای تهران باید باشم و کجا زندگی کنم و … توی چند تا از بهترین شرکتهای ایران کار که میکردم و واقعا فرهنگ سازمانی در هر کدوم از این شرکتها متفاوت بود و من باید خودم رو با قوانین اون سازمان تطبیق میدادم. و حتی اون خواستههایی که شرکتها داشتن برای پیشرفت و از من انتظار داشتند ممکن بود چند پله بالاتر از مهارتها و تخصصهای من میبود ولی من یه راهی پیدا میکردم که خودم رو تغییر بدم و بهتر و بهتر بشم. از اونجایی که به کارم خیلی علاقه داشتم و دوست داشتم چیزهای جدید امتحان کنم اینکارو به خوبی انجام میدادم. من توی هیچکدوم از این شرکتها اخراج نشدم یا اینکه شرایطی پیش بیاد که مجبورم کنند تغییر کنم بلکه خودم وقتی به یک نقطهای میرسیدم که احساس میکردم باید یک پله پیشرفت کنم بلافاصله برنامههای خودم رو میچیدم و تغییرات رو انجام میدادم و از شرکتها استعفا میدادم و به جای دیگه میرفتم. تا اینکه به این شناخت از خودم رسیدم که من اصلا استایل کارمند بودن ندارم که ساعت مشخصی بیام و برم و باید کار خودم رو داشته باشم و آزادی برای من اولویت بالاتری داره. راه اندازی همین کار خودم هم برام بازم یه تغییر جدید بود اون هم توی یک شهر جدید که هیچکس رو نمیشناختم و هیچ دوست و فامیل نزدیک نداشتم و حتی در شروع مشتری خاصی نبود. ولی توی ذهنم میساختم که خداوند من رو هدایت میکنه. که به لطف خداوند تا الان هم همینطور بوده و همیشه بهترین آدمها بهترین مشتریها و بهترین شرایط اینجا برام بوجود اومده و اتفاقا با باورهای خوبی که ساختم و با تمرکزی که روی خوبیها و نکات مثبت این شهر داشتم الان در بهترین لوکیشن تهران زندگی میکنم و از خداوند خیلی سپاسگزارم که هر کاری بوده من روی خودم کار کردم و اون برام بوجود اومده.
البته من از همون روز اول مهاجرت آگاهانه روی خودم کار میکردم. از قدم اول دوره دوازده قدم شروع کردم تا وقتی که رسیدم به قدم 12 دیدم اصلا من از هر نظر هیچ ربطی به اون موقع که از صفر شروع کردم ندارم. انقدر پیش رفتم که خواستههام تغییر کرد و الان دیگه خواسته من شده یک کشور دیگه و به خودم همیشه میگم به لطف خدا این همه تغییرات و پیشرفت ایجاد شده چرا نخوام برم سراغ مهاجرت بعدی؟ خداوند که این همه من رو هدایت کرد پس بذار کشور رو تغییر بدیم. که البته تا زمانی که نتایجش پایدار نشه در موردش نمیگم و تا همین حد بدونید که استارتش زده شده.
خیلی از مواقع شما با استفاده از موفقیتهایی که در گذشته داشتین مثلا مهاجرت موفقیت آمیز، کسب و کارتو راه انداختی، مشتریهای خوبی داری، درآمد بهتر و بهتر شده میتونی باورهای قدرتمند کنندهتری بسازی برای کارهای بزرگتر و همینجوری پیش بری.
اما همیشه برای من کسانی که آگاهانه تغییر میکنن و مهاجرت میکنن قابل تحسینه. مثلا یه زمانهایی میبینی که طرف به خاطر مسائل سیاسی یا هر چیز دیگهای مجبوره که مهاجرت کنه. من بیشتر دوست دارم کسانی رو ببینم که آگاهانه و خودشون دست به تغییر میزنن. مثلا استاد توی این مورد باز هم الگو هستند.
در مورد وابستگی به اعضای خانواده و فامیل و یا اینکه توی جای جدید آشنا داشته باشیم که کمکمون کنه من باز هم توی این مورد من این ویژگی رو دارم که اصلا به کسی وابسته نمیشم و خیلی آدم مستقلی هستم. هیچوقت هم به اعضای خانواده خودم و فامیلی وابستگی نداشتم و اتفاقا وقتی هم که اومدم تهران به هیچکس نگفتم و خیلی چراغ خاموش وسایلم رو جمع کردم و خداحافظ شما. بعدش فقط پدر و مادرم زنگ میزدن و نگران میشدن ولی من اصلا احساس خاصی نداشتم که نگرانیهای و دلتنگیهای اونها روی من تاثیر بذاره و منم نگران بشم. مخصوصا مادرها که خوب احساساتیتر میشن. با اینکه مادرم همیشه قربون صدقه من می رفت به این خاطر که خوب یه بخشی برمیگرده به اینکه من تک پسر خانواده هستم. ولی باز من احساس خاصی نداشتم و این برای خیلیها ممکنه به این معنا باشه که شما سنگدل هستی. ولی من باورم این بود که همینطور که خداوند از من حمایت میکنه و مواظب من هست مواظب پدر و مادرم من هم هست. اینجا هم کسی برای من فرش قرمز پهن نکرده بود و هیچ دوست و آشنایی نداشتم. خداوند آروم آروم من رو هدایت کرد و انسانهای خوب از همه جای نه تنها تهران بلکه ایران و حتی خارج از ایران سر راه من قرار داد و مشتریها و دوستای من الان از همه جا هستن. یعنی میخوام بگم که واقعا این چنین تصمیماتی مثل تغییر لوکیشن و تغییر شهر پاداشهای خوبی داره و همانطور که تصمیمش بزرگه به نظرم به همون نسبت پاداشهاش هم خیلی خوبه.
خدایا شکرت به خاطر این فایل ارزشمند و باورهای که به ما کمک میکنه برای پیشرفتهای بعدی. مشتاقانه منتظر قسمت بعدی هستم.
بسیار سپاسگزارم از شما استاد جان بابت این فایل ارزشمندی که تهیه کردید.
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته عزیز و همه دوستان عزیز.
استاد جان چه موضوع خوبی رو عنوان کردین. و چقدر آدم های زیادی هستن که اصلا فکر نمیکنن که مهاجرت کردن هم شخصیت خاص خودش رو میخواد، بعد با کلیییی هزینه از محل زندگیشون مهاجرت میکنن، اونو بدترین تصمیم زندگیشون میدونن ولی از ترس حرف مردم برنمیگردن و یه عمر با بدترین احساسات و کیفیت زندگی میکنن.
استاد جان من دوست دارم از تجربیات خودم صحبت کنم. یکمی در مورد شخصیتم دوست دارم بگم اول. من از نوجوانی که یه جورایی بیشتر از اون دوران یادم میاد، همیشه دوست داشتم بدونم که بچه هایی که تو شهر های دیگه تو ایران زندگی میکنن، چطوری فکر میکنن، روتین زندگی یه روزشون چه شکلیه، چه فرهنگایی دارن و ….. من تهران بزرگ شدم، و بیشتر دوست داشتم ببینم تو شهرستانا چه خبره. و این رفتار من کاملا مخالف اونچیزی بود که بقیه خواهر و برادرام داشتن، یعنی اونا بیشتر ترجیحشون فقط و فقط تو خونواده بودن، بود تا اینکه بخوان با آدمای جدید آشنا بشن. داستان زندگی من به خاطر همین شخصیتم طوری پیش رفت که تو مقطع کارشناسی، دوستای زیادی پیدا کردم که از شهر های مختلف ایران بودن، گرچه همیشه افسوس میخوردم که چرا من باهاشون تو خوابگاه نمیتونم باشم، ولی همین که میتونستم به کنجکاوی هام در مورد فرهنگ طرز فکر و این چیزها جواب بدم خیلی برام راضی کننده بود. و اون 4 سال من فهمیدم که چقدر این بچه ها طرز فکرای بروز و قشنگی دارن، چقدر دوست دارم که یه چیزایی رو تو وجودم تغییر بدم، چیزایی که خانواده به عنوان ارزش برام تعریف کرده بودن. و با آغوش باز و لذت میرفتم دنبال این تغییرات. و طبق قانون وقتی من سهم خودمو خوب انجام میدادم افتادم رو دور مومنتوم. با همسرم تو دانشگاه آشنا شدم و به واسطه اون با دوستاش. یه جمع شادددددد و باکلیییی تفاوت از اون جوی که من توش بزرگ شده بودم. من بودم و یه دنیای جدید که هر روز بیشتر دوست داشتم برم توش. الانم که دارم تعریف میکنم لذت و شیرینه اون روزا اومد تو ذهنم.
منی که تو خونواده ای بزرگ شده بودم که یکی از شروط ازدواج این بود که بچه هامون باید نه فقط توی تهران بلکه توی محله ای که مامانم زندگی میکرد، زندگی کنن( و این اتفاق برای خواهر و برادرای بزرگتر از من افتاد)، من به خاطر شغل همسرم، زندگیمو توی خرمشهر شروع کردم. از نظر خیلیا منجمله مامانم خدابیامرز و خیلی های دیگه، من داشتم میرفتم شهر غربت، تنها و بی کس. البته که اونا هم درست میگفتن من تا 25 سالگی همیشه با خونوادم بودم، و حتی به سفر هم تنها نرفته بودم. ولی هر آنچه در ذهنم میگذشت خیلییییی متفاوت تر از اون چیزی بود که بقیه میدیدن. اصلا من تو یه دنیای دیگه ای زندگی میکردم تو ذهن خودم. و مهاجرت و شروع زندگیم به خرمشهر اینقدر برام هیجان انگیز بود که اون سه سال برام شد بهترین سال های زندگیم. از پیاده روی لب شط خرمشهر گرفته تا برنامه های خیابونی که بچه های بندر راه مینداختن همیشه برا من لذت بود و لذت. حالا از اونطرف خونوادم فکر میکردن من حروم شدم رفت، زندگیم رفت بر باد فنا.
منی که طعم زندگی توی شهر کوچیک و چشیدم دیگه اصلا حاضر نبودم برگردم تهران برای زندگی. برای همین خدا زندگی منو طوری چید که مهاجرت کردیم شمال. و اونجا دیگه بهشت برین بود برای من. هر روز آب دریا و ساحل و طلوع و غروب خورشید بود که دیوانم میکرد. و البته آدم هایی که جنسشون با هر بار مهاجرت کلییییی تغییر میکرد و همه شرایط هم بهتر میشد. و این انگیزه من برای تغییر دوباره در وجودم زنده شد وقتی که شمال زندگی میکردیم، و اینبار دوست داشتم که زندگی در خارج از کشور رو تجربه کنم. تنها راهی که اون زمان به ذهنم میرسید مهاجرت تحصیلی بود. من برای دکترا از کانادا پذیرش گرفتم و الان 6 ساله که داریم اینجا زندگی میکنیم. پسرم اینجا بدنیا اومد و من و همسرم فقط خدا بود که کمکمون میکرد اون روزهای بعد از تولد پسرم. هر کی رو میشناختم از ایران با یه لحن ترحم آمیزی که آخی گناهی، چطوری تنهایی از پس همه کار به خصوص برای زایمان و کارای بعد تولد، برمیایم. غافل از اینکه خدای ما همه کارا رو داره برامون انجام میده و ما هر دو از صبوری و خوش اخلاقی پسرمون متعجب و شگفت زده بودیم. در حدی که پسرم شده الگوی خوش خنده ای و خوش اخلاقی.
استاد جان، واقعااااا مهاجرت آدم خودش رو میخواد. من و همسرم الان دیدگاه های متفاوتی داریم نسبت به مهاجرت. من بسیاررررر راضی هستم از تصمیم، و خیلی دوست دارم که زندگی توی آمریکا رو هم تجربه کنمو البته دیگه واضحه برای من که چه پتانسیلی نهفته هس پشت هر مهاجرتی. همسرم دیدگاهش اینه که زندگی کوتاه تر از این حرفاس که اینقدر سختی بکشی و اگه برگرده به عقب دیگه مهاجرت نمیکنه.
من عاشق گشتن و تجربه کردن و البته تغییر کردن هستم، بخصوص از نظر شخصیتی، و علت اصلی حضور من و همه بچه ها تو این سایت الهی هم همینه قطعا. استاد جان مرسی که با این موضوع به من یادآوری کردین که چقدر تغییرات بزرگ بوده در من و البته چقدر لذت بخش. یه چیزی رو که متوجه شدم اینه که من تو همه مهاجرت هام اصلا نه دلتنگ میشدم، نه دوست داشتم برگردم عقب، اتفاقا همش دوست داشتم این مسیر ادامه داشته باشه، برا همینم برای من همه چیز عالی رفت جلو. شرایط من همیشه با هر مهاجرت اصلا دیگه قابل مقایسه با قبلش نبوده. و من از این مسیر به شدت راضیم.
البته اینو باید اضافه کنم، که نتایج مهاجرتم به کانادا انصافا اصلا قابل مقایسه با دو تای قبلی نیس. و علتش هم اینه که من سال اول بعد از مهاجرتم با استاد آشنا شدم، و استاد منو با توحید آشنا کرد، تیکه گم شده زندگیم، و این تنهاییه بعد از مهاجرت منو بیشتر و بیشتر غرق توحید کرد. و این مسیر همچنان ادامه داره.
استاد عزیرم، تنت سالم، قلبت آرام و خانه ات آباد تا ابد.
سلام به مرضیه عزیز و نازنین و البته بسیار خوش قلب و مهربان
خداوند هدایتم کرد این کامنت ارزشمند شمارو که سراسر نور و هدایت الله بود رو بخونم و چقدر به درک و عمل من در راستای هدفی که در زندگیم داره اتفاق میوفته یعنی همین مهاجرت کمک کرد
با اجازه تون یه نگاهی هم به کامنت هایی که در فایل های دانلودی و محصولات نوشتین رو از طریق پروفایلتون انداختم و متوجه شدم چقدر شما انسان باشخصیت و توحیدی هستین و من با تمام وجودم تحسینتون میکنم بابت این حرکت ها و اقدامات عملی که در زندگیتون داشتین مخصوصاً به مسیر توحیدی که هدایت شدین
متوجه شدم که برای ماه بعد وقت دفاعِ دکتراتون هستش ، از خدای توانمندم میخوام که یک آرامشی از نور خودش در قلب نازنینتون جاری کنه و خودش کاری کنه به راحتی و با موفقیت بتونید دفاع تون رو ارائه بدین و بیایید با خوشحالی برای ما از دفاع موفقیت آمیزی که داشتین و معجزات پروردگارامون بنویسید
همانطور که در پاسخ به کامنت ارزشمندی که برای من در جلسه هفتم قدم دوم نوشتین ، دوست داشتم اینجا هم تحسین کنم چهره زیبا و نگاه توحیدی و آرامشبخشتون رو
از خدای هدایتگرمون میخوام که ، هم شما و هم همسرتون رو و فرزند نازنینتون رو در پناه خودش حفظ کنه و همیشه دلتون شاد و در مسیر توحید باشید
قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی
گفت پروردگارا سینه ام را گشاده گردان
وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی
و کارم را براى من آسان ساز
حسن عزیزم سلام، واقعا ممنونم از ابراز محبتت. به قول سعیده عزیز، این نقطه آبی که برام گذاشتی، در بهترین زمان دستم رسید و قلبم روسرشار از نور خدا کرد.
از خدای بسیار بخشندمون که همیشه فراتر از حد تصورات بنده هاش میبخشه، میخوام که خودش بشه نور برای مهاجرتتون. مهم اینه که قدم اول رو برداشتین و از کامنت هاتون متوجه شدم که اقدامات عملی برای مهاجرت رو انجام دادین. و البته داستان مهاجرت مادرتون برام خیلییییی الهام بخش بود. همون خدایی که یه روزی به قلب مادرتون الهام کرد که دل به دریای قشنگ وتوحیدی و سراسر لذت مهاجرت بزنه، بخدا برام مثل روز روشنه که همون خدا همه قدم های بعدی روبه قلبتون الهام میکنه. و به شدت منتظرم که از داستان هدایت هات بیای و برامون بنویسی که باز هم ایمان هممون روبیشتر کنی به این مسیر زیبا.
حسن عزیز ممنونم بابت دعای قشنگت در مورد دفاع دکترام. به خودم قول میدم همینجا که تمام تلاشم رو برای شنیدن صدای خداوند بکنم و عمل کنم به هر آنچه که شنیدم. و امیدوارم که بزودی در مورد تجربه دفاعم که با خدا با هم قراره انجامش بدیم براتون بگم.
از خدای بسیار بخشندمون براتون قلبی آرام و دلی مطمعن و روزی ای پر برکت میخوام. همیشه در پناه خداوند باشید.
سلام به مرضیه عزیزم
بوس به روی ماهت
ببین اصلا از عکس پروفایلت فهمیدم چه قدر انرژی وشادی درونته
این کنجکاوی نسبت به ادمها و شناخت فرهنگ ها که گفتی
واقعا جالب وفوق العاده بود برام
عااااااااشقتم
وخیلی لذت بردم
از مهاجرتت به خرمشهر
به شمال و درپایان کانادا
از تولد گل پسرت و
آشنایی با استاد عزیزمون و هدایت به این سایت بهشتی ومسیر توحیدی
خداروشکر برای وجود ارزشمندت
بهترین ها سهم دلت رفیق جانم
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله
سلام فاطمه عزیزم
مرسی بابت پیام پر از مهر و محبتت. نمیدونی چقدر ذوق کردم وقتی پیامت رو دیدم. درست در لحظه مناسب به دستم رسید. خیلی از خوندن کامنت های شما و آقا رسول لذت میبرم. از خدا برای شما زوج توحیدی، قلبی آرام و دلی شاد، رزق و روزی پربرکت میخوام. نور خداوند تو تک تک لحظات زندگیتون باشه. دوستون دارم
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ
پس پایداری کن همانا وعده خداوند حق است…
به نام الله صمد
سلام دوستان، چقدر این عادت شروع کامنت با قران زیباست که من از خانم شهریاری عزیز، یکی از شاگرد زرنگای همین سایت یاد گرفتم
چند روز پیش کامنت گذاشتم و گفتم تو چه شرایط سختی بودم بعد مهاجرت و منی که با اون غرور و کبکبه و دبدبه مهاجرت کردم ، در اثر ناسپاسی ، شرک، وابستگی و ترس به روزی افتادم که دیگه غذای درست حسابی برای خوردن نداشتم تا اینکه یکم خودمو جمع و جور کردم و ترس هارو دور کردم
و چند روزی مهمون دستای خدا بودم بهترین غذاهارو خوردم و بهترین مهمونیا رفتم و بعدشم از کار ایرانم یکم درامد برام رسید که بتونم وضع بهتری داشته باشم
خب ، دوستان
بعد از این قضیه من یکم به خدا ایمان اوردم شاید بگم یک میلیونیوم درصد، چون من همیشه ترسم از بی خونه بودن و بی غذا بودن بود که دیدم خدا ردیفش کرد
بعدش دوره هایی که خریدم رو ول کردم و چسبیدم به فایل های رایگان فقط و با اونا پول ساختم که بهم ثابت بشه قانون جواب میده
خدا هم یه بار بهم گفت این دوری طولانی نیست صبر کن وعده ی من حقه
گفتم خب چشم
بعد یه مدت، همهههه جا نشونه ی قدم دوم از دوازده قدم میومد هر صفحه نتایجی که باز میشد راجب قدم دوم لود هر کامنتی چشمم میخورد
یه بار به شوخی به خواهرم گفتم کم مونده وقتی اب میخورم لیوان اب به صدا دربیاد بگه برو قدم دوم
من صبر کردم تا پول قدم یک و دو رو دوباره از اول بسازم و بعد قدم دوم رو شروع کنم، وقتی شروعش کردم جلسه اول رو اشک ها بود که میریخت، چرا؟ چون من از اولین روزی که مهاجرت کردم، دنبال نکاتی بودم که استاد تو فایل اول از قدم دوم اموزش میدن و هرچی کل محصولاتمو میگشتم فایلشو پیدا نمیکردم چون فکر میکردم تو قدم پنجم هست و من 5 ماه دنبال این فایل گشتم و پیداش نکردم
وقتی اگاهی های بینظیر این قدم رو گوش کردم به چنان ارامشی رسیدم که تو عمرم تجربه ش نکردم
ترس هایی که منو فلج میکرد ترس از اینده و بی پولی تو کشور غریب که زبون سوم باید بلد باشم واسش و انگلیسی بلد نیستن، چقدر منو زمینگیر میکرد یک ماه که مریض شده بودم و افتاده بودم رو تخت
همون سارا، انگار یه ادم دیگه شده راه میره میگه خدایاشکرت نفس میکشه خدایا شکرت حشره و سوسک میبینه میگه خدایا شکرت اصلا اون فایل، نیمه ی گمشده ی مهاجرت من بود
خب ، دیروز من کلی خوراکی خوشمزه دستم رسید و هوس کردم فیلم ببینم، از قضا هدایت شدم به یه فیلم بامزه با کمترین میزان باور نامناسب و کلی لذت بردم و شکر کردم، شبش خبر دادن خواننده ای که از نوجوانی طرفدارش بودم کنسرت رایگان گذاشته یه شهر دیگه و دستای خدا منو رایگان بردن درصورتی که پول رفت و امدش نزدیک یک میلیون میشد برام با دویست تومن تونستم برم و چقدر لذت بردم
نکته ش کجاست؟ من داشتم اماده میشدم برم کنسرت، قبل کنسرت در اثر بی دقتی خودم، پایه دوربینم که تنها ابزار کارمه شکست
اگه وقت دیگه بود گریه میکردم حال بد ، شکایت به خدا ، قربانی بودن، و شب خودمو و دوستامو خراب میکردم
ولی من حتی راجبش حرف نزدم، چند ثانیه ناراحت شدم و بعدش گفتم الخیر فی ما وقع ( شاید خوندش برای شما اسون باشه بچه ها، ولی سارایی که اینوگفت سارایی بود که یک ماه از افسردگی از تختش بلند نمیشد)
رفتم تا تونستم خوش گذروندم و شکر خدا کردم و ستاره قطبی شبمم نوشتم و خوابیدم
صبح بیدار شدم بعد از یک ماه که من دنبال کار گشتم از این مغازه به اون مغازه و تحقیر شدم و خیلی اذیت شدم اخرش هم کار پیدا نکردم
یه کار بهم پیشنهاد شد مرتبط با رشته ام، اسون ولی پر از چالش جالب که حوصله سر بر نباشه، با یه حقوق معقول که حداقل بتونم خرج اجاره و خورد و خوراکمو بدم و خیلی کار خوب و با پرستیژ
حالا نمیدونم بشه یا نه، روش نبستم چون قراره جز خدا رو هیچکس حساب نکنم
ولی همین که کسی خودش اومد و من فردا وقت مصاحبه دارم در صورتی که این یک ماه هرجا رفتم از همون اول گفتن نمیخوایمت
این یعنی تغییر
یهو به سرم زد، گفتم نکنهههه این نتیجه اون کنترل ذهن دیشبم باشه؟ چون من تنها ابزار کارمو از دست دادم ولی باز شکر خدا کردم و گفتم ایمان دارم بهت
حتی یادمه یه صدای ضعیفی تو گوشم گفت پاداش کنترل ذهن ، بسیار بزرگتر و سریع تر از چیزی که فکرشو کنی تو زندگیت میاد
ولی من خیلی محلش ندادم باورم نشد
تا اینکه این درخواست کار اومد… و من حس کردم بعد چند ماه که اره شاید منم بتونم شاد زندگی کنم و خودم با کمک خدای خودم یه زندگی مستقل و زیبا بسازم
هنوز اول راهم و نمیدونم چی میشه، ولی همین که انقدر تغییر کردم و نشونه ها دارن میان خیلی خوشحالم میکنه
در نهایت بگم که من متاسفانه هیچ کدوم از شرایطی که استاد گفتن برای مهاجرت رو نداشتم، اما الان دارم سعی میکنم ایجاد کنم اونم تجربی بهشون رسیدم و هرچی بیشتر سعی میکنم زندگیم زیباتر میشه
پس دوستانی که هنوز مهاجرت نکردین یا حتی مهاجرت کردین، این اگاهی هارو روی چشماتون بذارید و عمل کنین، منم شک کردم ولی وقتی با فایل های رایگان دوباره پول ساختم بعد دو ماه بی پولی ایمان اوردم
شما هم برگردین ببینین چی هدفتون هست با اگاهی های فایل های رایگان بهش برسین، ایمانتون رو تقویت کنین بعد با ایمااااان ، از خدا بخواین به دوره ها هدایتتون کنه
و بعدش بوم بوم بوم
زندگی تون انقدر عوض میشه که باورتون نشه
به امید روزای بهتر که با نتیجه بزرگتر بیام و دست پر براتون کامنت بذارم
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عباس منش عزیز و بزرگوار ، خانم شایستهی ستودنی و تمامی دوستان گرامیام در این جمع صمیمی
دیشب رفتم در دل یک تغییر با یک خانمی که از همکارانم در مجموعه بود ولی هر بار فقط یک سلام و علیک و خداحافظی ساده داشتی ارتباط گرفتم
داشتم با ایشون در مورد تغییر صحبت می کردم
در مورد اینکه تو ذهن من لذت یادگیری بیشتر از رنج رو به رو شدن با ناشناخته هاست.
ببین چقدر خدا قشنگ داره همزمانی ها رو برایم رقم می زنه ، چی میشه که دیشب با یه آدمی که اولین بار هست توی عمرم دارم باهاش چهار کلام صحبت می کنم ، بدون مقدمه خیلی سریع بیام در مورد موضوع تغییر و استقبال از ناشناخته صحبت کنم و بعد در حدود 12 ساعت بعدش بیام توی سایت و شما دقیقا یه ویدیوی جذاب در راستای هدف اصلی امسالم و صحبت های دیشبم با اون خانم روی سایت قرار بدهید
این ها خبر های خیلی خوبیه … این ها نشونست که من توی مسیر درستی هستم
امسال رو برای خودم هدف انتخاب کردم ، گفتم می خواهم یه کوله گرد همیشه در سفر باشم
برای این هدف اومدم ویژگی هایی که باید درونم ایجاد کنم و یا اگر هست باید تقویت کنم رو نوشتم
1- انعطاف پذیری و مچشدن با محیط های جدید
2- ایجاد شخصیت مستقل و از بین بردن وابستگی هایم مثل یک محیط خاص یا فردی خاص
3- ایجاد عادت های جدید و ترک عادت های غلط
4- لذت بردن از یادگیری و نترسیدن از روبه رو شدن با ناشناختهها
استاد عزیزم ، من انصافاً در گزینهی چهارمی خوبم و تا حد زیادی از یادگیری چیزهای جدید لذت می برم و از یادگیری استقلال می کنم
این هم به لطف اخلاق خوب مادرم هست که همیشه این ذکر رو داره ، حالا تو حرکت کن … تو قدم بردار… توکلت به خدا باشه ، خدا همه چی رو درست می کنه.
در مورد گزینهی سوم ، ایجاد عادت های خوب و ترک عادت های غلط ، در حد وسط هستم
اما می توانم بگم ایجاد یک عادت درست برای من خیلی راحت تر هست از ترک یک عادت غلط ، باید در این حوزه مخصوصاً ترک عادت های غلط روی خودم بیشتر کار کنم
در مورد گزینهی دومی هم باز امتیاز بالایی رو به خودم می دهم ، چون من تقریبا وابستگی خاصی به محیط زندگیم ، خونم یا آدم های اطرافم ندارم
در مورد محیط زندگی و خونه از کودکیم این خواسته درونم شعله ور بود که برم بگردم و همش پایبند خونه نباشم
این خواسته خیلی خیلی زیاد درونم شعله ور هست چون پدرم دقیقاً نقطهی مقابل بود و این تضاد برای من این خواستهی قلبی و این اشتیاق سوزان رو ایجاد کرده
اما از اون دسته آدم ها بودم که خیلی خیلی زود به یه رفیق حالا چه پسر و چه دختر وابسته می شدم و دیگه می خواستم همه جوره خودم رو طوری تطبیق بدهم که اون ازم راضی باشه ، خب ضربه های سهمگینی هم خوردم از این اخلاقم…
الان به لطف خدا خیلی روی خودم کار کردم و دیگه تمام تلاشم اینه که به کسی وابسته نشم ، خودم رو دوست داشته باشم ، خودم رو در اولویت ببینم و آدم ها هم دستی از دستای خدا ببینم تا بتوانم ازشون به راحتی بگذرم ، بهشون وابسته نشم ، این پاشنهی آشیله من هستش و باید همیشه حواسم بهش باشه به لطف خدا هفت روز هست که قدم ششم رو خریدم شما توی قدم ششم به صورت اساسی در مورد این پاشنهی آشیل من صحبت می کنید و چقدر خوشحالم که هدایت شدم به این قدم ، خیلی ذوق و شوق دارم برای رفتن به قدم هفتم چون می دونم در ادامهی مباحث همین قدم هستش ، خدایا شکرت
در مورد گزینهی اول هم … راستش در مورد گزینهی اول خیلی احساس گُنگ بودن دارم !! احساس می کنم اصلا خودم رو توی این مورد خوب که چه عرض کنم ؟؟؟ اصلا خودمرو نمی شناسم !! باید حتماً وقت بگذارم و حسابی با خودم گپ بزنم تا بیشتر به شناخت از خودم برسم
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
استاد احساس می کنم با RV رفتید مسافرت چون این ویدیو هم توی همین اتوبوس ضبط کردید
خیلی ذوق و شوق دارم دوباره یه سفرنامهی جدید با اتوبوس مسافرتی رو ببینم :))
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْاَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً وَ سَعَهً
و هر کس که در راه خدا هجرت کند، مناطق امن فراوان و امکانات وسیعی در زمین مییابد.
=====================
سلام و درود و رحمت پروردگار بر استاد عزیز و مریم جان و دوستان نازنینم
استاد در این فایل درباره مهاجرت صحبت می کنه
و اینکه هر فرد و هر شخصیتی مناسب مهاجرت کردن نیست
ولی این به این معنا نیست که نمی تونیم ذهنیت و دیدگاه و شخصیتمونو عوض کنیم
انجام این کار امکانپذیره ولی نیاز به تلاش و کوشش جدی داره
اگر در فکر مهاجرت هستیم و دیدگاه مناسبی نداریم خیلی بهتره که در همون کشوری که هستیم و شرایط برای ما آشناتره تغییر رو شروع کنیم و اگر از پسش بر اومدیم برای مهاجرت اقدام کنیم
فردی برای مهاجرت مناسبه که احساس استقلال بیشتری داشته و کمتر نسبت به محل سکونتش شهر و کشورش و بخصوص خونواده احساس وابستگی داشته باشه
انعطاف پذیر باشه…
وقتی که خودمو با ویژگی های فرد مناسب برای مهاجرت که استاد درباره اش صحبت کرد سنجیدم، دیدم که
تو ایران به خیلی جاها مسافرت کردم شیراز اصفهان مشهد یزد کاشان کردستان خرم آباد اردبیل آستارا کرمان کیش اکثر شهرهای شمال
خیلی کنجکاو نیستم ولی دوست دارم جاهایی رو ببینم و تجربه کنم که پیشرفته تر از ایران باشه و مردمانش فرهنگ بالاتری نسبت به اینجا داشته باشند
تجربه مهاجرت خارجی داشتم حدود 9 سال قطر زندگی کردیم هرچند که جدید و نا آشنا بود برام ولی دوست داشتم و راضی بودم
در روابط عاطفی وابستگی زیادی ندارم چه اون وقت که پدر و مادرم زنده بودند و ایران بودند و من ازشون دور بودم و چه الان که همه فرزندانم خارج از کشور هستند و من ایران هستم
هرچند که اعتراف می کنم مورد دومی یه کم سختتر بوده ولی خدا رو شکر بخوبی از پسش بر اومدم کوچکترین مخالفتی با رفتنشون نداشتم
شبیه یه مهاجرت کوچولویی هم داخل ایران داشتم زمینی که شهرستان خریدیم و کم کم ساختیم و الان تقریباً نصف اوقات سال رو من و همسرم اینجا زندگی می کنیم و از نزدیکان و فامیل دور هستیم و گاهگاهی همدیگه رو می بینیم
تجربه خوابیدن توی چادر و توی طبیعت رو داشتم یادمه یه بار که من و همسرم شب توی چادر خوابیده بودیم و نزدیک سحر من بیدار شدم و اومدم بیرون از چادر در فضای باز و خلوت مشغول نماز شدم و بعد متوجه شدم موجوداتی که نمی دونم سگ یا روباه یا گرگ بودند از پشت من و کنار چادر عبور می کردند و من سعی کردم بدون توجه به اونا نمازم رو ادامه بدم و اونا هم بدون اینکه آزاری بمن برسونن رد شدند و رفتند
تا حدود نسبتاً خوبی انعطاف پذیر هستم خودمو با شرایط جدید وفق میدم
مسافرت خارجی به کشورهای مختلفی داشتم مثل
عراق عربستان قطر امارات ترکیه سوریه مالزی مراکش ارمنستان کانادا امریکا
توی کانادا چند نوبت بیشتر از یکماه بودم توی امریکا هم یه بار یک هفته و یه بار سه هفته بودم
دوست دارم جایی زندگی کنم که آزادی بیشتری رو تجربه کنم اینترنت پر سرعت و آزاد داشته باشه حرف از فیلترینگ و تحریم و این جور چیزا نباشه
و البته که دوست دارم جایی باشه که رفت و آمد با بچه هام و نوه هام براحتی در دسترسم باشه
در آخر اصلی ترین حرف همینه که
مهم احساس خوشبختی هست
و اینکه هیچ جایی پرفکت نیست
و چه زیباست که بسوی خدا مهاجرت کنیم تا همه زندگیمون رنگ خدایی بگیره
زندگی پر از سلامتی و خیر و برکت همراه با احساس خوشبختی فراوان برای خودم و همه شما عزیزان از خدای مهربان خواستارم