چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1 - صفحه 5
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-08 06:23:212024-07-13 02:27:05چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام بر همه عزیزان
به به عجب موضوعی عجب همزمانی
استاد چند وقتی هست که به مهاجرت فکر میکردم و با خودم میگفتم تو اول کامل از جایی که هستی لذت ببر سفرهای داخلی قشنگی که تو کشورت هست و برو بعد به فکر مهاجرت باش و خب از دوست و اشنا خیلی راجع به مهاجرت میشنیدم و خلاصه افکارو موضوع اینروزام هول و حوش مهاجرت بود که شما راجع بهش فایل گذاشتین
وقتی فایل و گوش دادم کامل رفتم به خواهرم گفتم ما چقدر پتانسیل مهاجرت داریما ایشون گفت نه اتفاقا من ندارم رفتم کامنت گذاشتم گفتم ندارم و من تقریبا بیشتر مواردی که نام بردید و در خودم میبینم میخوام بگم در این حد هرکس باورها و شخصیت و سبک شخصی خودش و داره حتی دو تا خواهر هم مسیر و تقریبا هم فرکانس
قبل اینکه ویژگی های فرد مهاجرت پذیر و بگین راجع به انگیزه وقتی گفتین با خودم گفتم خب معلومه میخوام برم چون اینترنت ازاد بدون فیلتر برام مهمه ازادی برام مهمه بعد گفتم نکنه اینا مهم نیست و خیلی سطحیه که جلوتر شما دقیقا بهش اشاره کردین
امنیت، احترام به حقوق همدیگه، ازادی پوشش، بیان، عدم تحریم روزانه بالا نرفتن قیمت ها و راحتی استفاده از یسری امکانات، نگران نبودن از اجناس فیک و… اینا چیزایی هست که بیشترین انگیزه رو برای مهاجرت در من ایجاد میکنه
اگه بخوام تک تک موضوعاتی که بهش اشاره کردین و باز کنم
مورد اول من عاشق سفرم عاشق دیدن مکان های مختلف شهرهای شمال، اصفهان، شیراز،مشهد مکان های توریستی رو رفتم اما همیشه ترمز بد مالی باعث شده حتی اگه پول کیش و قشم و چابهار هم داشته باشم همیشه تا پای سفر بهش رفتم پیشنهاداتم داشتم اما تا به امروز اصلا نتونستم که برم و عجیبه توی دفتر خواسته هام ترکیه و دبی نوشتم و بهشون خیلی زود رسیدم اما هیچ وقت راجع به کیش و قشم ننوشتم البته عجیب نیست شاید تمرکز و توجه م بهش اونقدر نبوده و با خودم گفتم این که دست یافتنیه و براش قدمی هم برنداشتم اما این فایل باعث شد خیلی جدی تر و متعهد تر همین امسال بیشتر سفرهای داخلی کشورمو برم که نمونه رو دلم حتی اگه قرار نباشه هیچ وقت مهاجرت کنم
مورد دومم با اینکه تو کشورمون خانمها یکم مواردی شبیه به تو جنگل خوابیدن دستشویی رفتن تو طبیعت و حمام نکردن براشون یکم موضوعش متفاوت تره اما من پیش اومده برای خوش گذشتن سفرمون و سخت نگرفتن یسری هاش و تجربه کردم شاید از اول اگه بدونم یکم مقاومت کنم نمیدونم اما تو موقعیتش قرار بگیرم برام عذاب نیست
مورد بعدی ترتیبش و یادم نیست موضوع کلی رو میگم راجع به وابسته نبودن به شهر و کشور و فامیل و دوست بود که خدا رو شکر منم تو این مورد خوبم نمیگم اصلا وجود ندارن افرادی که راحت ازشون برای مهاجرت دل بکنم مثلا مادر و خواهرم و پارتنرم اگه قرار باشه مهاجرت کنم و اینا نباشن یکم شرایط سخت تره ولی تنها به این دلیل مهاجرت و رد نمیکنم ولی نه وابستگی به کشور و شهرم دارم نه به فامیل که اصلاااا حتی دوستامم پیش میاد مدت طولانی همو نبینیم با اینکه یوقتا هر هفته برنامه میچینیم چون شرایطش و قبلا داشتم یکم برام راحت تره
مورد بعدی تغییرات میتونم بگم که تغییر شخصیتی سخت بود برام چه اوایلش چه به مرور و حتی الان به نسبت قبل خیلی خیلی بهتر شدم مقاومتم کمتر شده اما خب یسری سیمان ها هنوز به مغزم چسبیده ولی تغییرات جزیی که گفتین و تو شرایطش بودم و برام ترسناک نیست مثل عوض کردن شغل یا عوض کردن سمت شغلی تو همون شغلی که توش بودم تغییر محیط کاری نرم افزاری، حتی مثالتون درباره گوشی اندروید و اپل دقیقا خود من بود که بخاطر کارم مجبور بودم گوشی م و تغییر بدم به ایفون با اینکه اون زمان مبلغش برام سنگین بود اما خدا رو شکر چون خواسته م بود خدا هدایت کرد خب چون سامسونگ هرچقدرم با کیفیت و رده بالا باز بخاطر سیستم عامل اندروید یوقتایی هنگ میکنه و حجم خالی گوشی رو پر نشون میده چون ویروس میگیره که ایفون این مشکلات و نداشت حالا خیلی وارد این مباحث نمیشم که عین استقلال پرسپولیس میمونه بحثش :))))
یا تغییرات محله ای منطقه ای با این بخشم خیلی مشکل ندارم
مورد بعدی که خوراکمه این راحت ترین بخشش بود پیدا کردن دوست و افراد جدید برای دوستی اتفاقا چند وقت پیش با خودم میگفتم باید یه اکیپ جدید برای دوستی پیدا کنم :))) و خب چون همیشه با عشق به سمت ارتباط با ادمها میرم اینکه میگن طرف خشکه و نمیشه باهاش ارتباط گرفت برای من معنی نداره و نشدی بخوام با شخصی ارتباط بگیرم و تمایل نداشته باشه یا رو برگردونه یا جواب نده و قیافه بگیره برای همین همیشه پیش قدم میشم تو ارتباط گرفتن با افراد و وقتی تو ذهنم مهاجرت و تصور میکردم بخش ارتباط گرفتنش برام جذاب بود و هست تو دبی یا ترکیه هم با اینکه زبانم در حد ای ام بلکبورده اما همیشه پانتومیمی هم شده ارتباط گرفتم حتی با یه لبخند
اینا رو حتی اگه تو همش خوب بودم باز ترمز بزرگ مالی همیشه منو عقب میکشونه برای همین روی دوره ثروت دارم کار میکنم
یه مورد دیگه بگم و تموم کنم کامنت و
استاد قشنگ و مثبت من چقدر زاویه نگاهتون و دوس دارم اینکه خب همه مون میدونم کره زمین هرجا ک باشی یسری معایب برای زندگی تو کشورها هست اما شما هیچ وقت بهش اشاره نکردین بصورت کلی گفتین همه جا خوبی و بدی های خودش داره اما بازش نکردین که هم باور غلطی و تمرکز و توجه خودتون روش بره هم در ما شکل بگیره و این هم در کنار هزاران خصوصیات فوق العاده شما رو از بقیه اساتید متمایز میکنه
منم از خیلی از دوستان و اشنایان مزایا و معایب که بیشتر معایب کشورهای دیگه برای مهاجرت و شنیدم اما نمیگم که توجه و تمرکزم نره سمتش و همیشه اینو میگم گربه دستش به گوشت نمیرسه یا اون گربه ای هم که رسیده و اینو گفته شنیده هاش و باورهاش و داره من انتقال میده نه واقعیت و چون واقعیت دیدگاه منه چیزی رو که قبولش دارم و تاییدش میکنم
در اخر برای چندمین هزار باز از شما فرشته اللهی سپاسگذارم مرسی از کلام گوهربارتون دوستتون دارم و بیصبرانه منتظر قسمت دوم این فایل بینظیر هستم
سلام استاد عزیزم
بازهم مثل همیشه هدایت الله و فایل جدیدی ک ما بهش نیاز داشتیم اومدن ب موقع شما و حرفهایی ک کلام خداست و اززبان شما ب ما گفته میشه خدارو هزارمرتبه شکرمیکنم ک باشما اشناشدم و تو سایت شماعضو هستم و هرروز ب اگاهیه بیشتری میرسم و ذهنم بازترمیشه
استاد ما دیروز بلطف خدا قدم 6 روخریدیم و من خیلی خیلی خوشحالم ک داریم خیلی عالی قدم هارو میخریم و پیشرفت میکنیم و ب احساس بهتری میرسیم
دیشب شوهرم اومد گفت من دوتا تصمیم گرفتم اولیش اینه ک تادو ماه دیگ یه مسافرت 10روزه بریم دومیش اینه ک مغازمو ازینجا جمع کنم (یه سوپرمارکت داریم تو جاده ک میگه درامد بالایی نداره و از پس هزینهای روزمره زندگی برمیاد و ب پس اندازنمیرسه)
و برای زندگی ب جای بهتری مهاجرت کنیم همینطور ک استاد حرکت کرد همینطور ک اقای رضا عطار روشن حرکت کرد با توکل با ایمان ب خدا منم حرکت میکنم ومن متعجب فقط نگاش میکردم اخه ما سه ساله ازدواج کردیم و هیچ مسافرتی نرفتیم هربار بهش میگفتم یک بهانه میورد و من بیشتروقتا تنها یا بعضی وقتا باهم فقط میریم شهرستان خونه مامان و خانواده من حالا ک اومد گفت تصمیم گرفتم 10 روز بریم مسافرت ته دلم خیلی خوشحال شده بودم و داشتم پروازمیکردم فقط با خنده نگاش میکردم و گفت الان فقط میدونم ک باید این قدم رو بردارم ایده الهی ب ذهنم رسیده و من حرکت میکنم قدم بعدی گفته میشه
خداروشکر برای این تغییر بزرگ خداروشکر ک تو دوره 12قدم هستیم دیشب این حرفا زده شد در این صورت ک من هرروز تو ستاره قطبی ازخدا میخوام و درخواست میکنم ک برای زندگی ب جای بهتری هدایتمون کنه ازش میخوام ک ب مسافرت بریم شهرهای مختلف و کشورهای مختلف جاهای زیبا و نعمتهای الهی رو ببینیم و لمس کنیم و لذت ببریم هدایتمون کنه اینطوری شد ک بعداز تصمیمات همسرم صبح ک اومدم تو سایت شما فایل جدید گذاشته بودین دقیقا درمورد همین تصمیمات و بحث ما و خیلی عالی و روشن بهمون گفتید تکاملتون رو طی کنید من خیلی خوشحالم استاد از ته دلم این حس خیلی برام قشنگ و جالب و جدیده قشنگ احساس میکنم ک خدای مهربونم داره بامن حرف میزنه و بهم میگه ک چکارکنم خیلی خوبه من قبلا فک میکردم خدا خیلی ازم دوره و صدامو نمیشنوه میگفتن هرچقدر بیشتر گناه کنی و گناه کارتر باشی ازخدادورتر میشی و صدات بالا نمیره خدا نمیشنوه صداتو
اما الان میدونم ک خدا درون منه کنارمه صبحا ک میخوام ستاره قطبی رو بنویسم و دعا کنم دیگ سرمو بالا نمیکنم دستامو میگریم و میگم خداب من نزدیکه درون منه کنارمه و از رگ گردن بهم نزدیک تره و خیلی حس خوبی دارم خیلی خوشحالم خیلی آرومم و ارامش دارم خداروهزارمرتبه شکر .
من ازین فایل فهمیدم ک ما اگر بخواییم مهاجرت کنیم باید شروع کنیم اول جاهای دیدنی و زیبایه اطرافمون رو بریم ببینیم و کنجکاو باشیم بعد شهرهای اطراف رو سفرکنیم و ببینیم اجازه بدیم تکامل طی بشه اماده بشیم بعد مهاجرت کنیم الان ک دارم اینارو مینوسم هیچ درامدی ندارم و درامد شوهرم فقط خرج زندگی رو جواب میده و ب پس انداز و اینها نمیرسه یعنی هیچ پولی برای مهاجرت کردن نداریم اما من مطمعنم و خوشحالم و میدونم ک ما مهاجرت میکنیم من خیلی دلم میخواد بیام و پرادایس رو ازنزدیک ببینم شمارو ببینم من سریال زندگی دربهشت رو ک میبینم باخودم میگم همینطور ک سمیه خانم و همسرش اقای رامتین تونستن رفتن اونجا پیش استاد و مریم جان هستند اون نزدیکی زندگی میکنند پس ماهم میتونیم با چجوریش کاری ندارم و میسپرمش ب خدا ب رب العالمین ب فرمانروای همه کیهان و مطمعنم ک اگر من سمت خودم رو درست انجام بدم خدای من سمت خودش رو عالی انجام میده و مارو ب بهترین جا برای زندگی هدایت میکنه ما ازادیه مالی ازادیه زمانی و ازادیه مکانی میخواییم و خدابهمون میده انشاالله
راستی درمورد مقاوت درباره تغییر شرایط من زیاد مقاوت ندارم چون تا 17 سالگی تویه روستای خیلی خیلی کوچیک زندگی کردم با کمترین امکانات و بعد ازواجم رفتم تهران منی ک خیلی خجالتی بودم بلدنبودم باکسی ارتباط برقرار کنم وقتی با لهجه شهرستانی خودم حرف میزدم اطرافیان مسخره ام میکردن و کلا بلدنبودم فارسی حرف بزنم با لهجه شهرستانیم حرف میزدم اونجا خیلی تغییر کردم لهجه ام تغییر کرد دوستای خوبی برای خودم پیدا کردم تیپم عوض شد شخصیتم تغیر کرد و دیگ اصلا خجالتی نبودم 4یا5 سال اونجا بودم و الان هم تو مشهد زندگی میکنم ک از شهرستان خودم ک خانوادم اونجان دوره و وابستگی و دلتنگی ب خانواده ندارم اوایل اینطوری نبودم خیلی دلتنگ میشدم خیلی وابسته بودم خیلی گریه میکردم ولی زمان ک گذشت تکامل طی کردم و تغییر کردم پس بازم میتونم بیشترو بهتر هم میتونم ب لطف خدای مهربونم من ب هرچی ک میخوام میرسم و شمارو هم از نزدیک میام و میبینم انشاالله
بنام خدای زیبایی ها
سلااااام استاد عزیزم …
سپاسگزارم برای این فایل فوق العاده و واقعاا بهش نیاز داشتم ..
و الان دقیقا موقع درستی بود تا بشنوم….
من از بچگی همیشه عاشق این بودم که مهاجرت کنم و برم توی کشور دیگه بزرگ بشم ،،،
وقتی سنم بیشتر شد این آرزو همچنان توی قلبم بود ،،،تا اینکه معلم شدم و خداروشکر با بهترین رتبه توی بهترین دانشگاه قبول شدم ،،شرایط و موقعیت اجتماعی خوبی دارم اما این کاری کع انجام میدم علاقه من نیست و ادم روتین زندگی کردن نیستم دلم خلق کردن میخواد عاشق هنرم ،،،،
سال 1402 این تصمیم برای مهاجرت خیلی قوی تر شد ولی هنوز ترس هایی ته دلم بود اون موقه حتی تصورشم منو میترسوند،همینطوری که شروع کردم به کار کردن روی خودم با آموزه های شما حس کردم دیگه نمیترسم و واقعا این خواسته قلبیم شد….
آزادی برام خیلی مهمه چون بنا به شغلی که دارم یه سری محدودیت ها برای معلم ها هست و من خواستم چیزه دیگه ،
گرچه انصافا آزادی زمانی دارم …..
الان که ملاک هارو می گفتید واقعااا قلبم اروم شد و خوشحال شدم،بحث وابستگی ،من زیاد از خانوادم دور بودم از سن 17 سالگی بنا به دلایلی به استان دیگه ای رفتم و بعد از اونم بازم مسیرم عوض شد و بخاطره قبولی در دانشگاه بازم شهرمو عوض کردم ،،،وقتی ام که درسم تموم شد و آماده شدم برای تدریس و کار ،محل خدمت من بازم یه شهر متفاوتی بود و اونجا اموزش و پرورش منو انتقال دادن به شهر دیگع ای،،،،،
روزا ها و شب های زیادی بدون دوست و خانواده گذروندم و مطمعنم در این زمینه تکاملمو طی کردم …و خداروشکر وابستگی به خانواده و آشنا ندارم…..
ملاک بعدی بحث تغییر بود ،،،به لطف خدا و دوره های شماااا خیلی وقته مشتاق تغییرم و با دوره های شماااا خیلی تغییر کردم و از تغییر کردن نمیرسم ،مثلا چند روز پیش برای اینکع دارم زبان میخونم تصمیم گرفتم زبان گوشی از فارسی به لاتین تغییر بدم و اصلا این تغییر برام سخت نبود…..
بنظر خودمم مهم ترین تصمیمو میخوام بگیرم چون از شغلم استعفا میدم و با همین چیزی که دارم میخوام برم ،،،،سطح زبانم پایینه ولی میدونم تو شرایطش قرار بگیرم میتونم از پسش بربیام….
هدف من از مهاجرت
آزادی
تجربه کردن ناشناخته ها
آشنا شدن با ادمای متفاوت دیگه
و از لحاظ کاری چون عاشق هنر و صنایع دستی هستم و خیلی ام با استعدادم ،،،تصمیم دارم انشاله اونجا گالری هنری راه بندازم و اونو گسترده کنم…..
استاد عزیزم ممنون از توضیحاتت و میدونم بزرگترین تصمیم منه…..
تو مسیرش قرار گرفتم ،مدارکمو فرستادم برای ترجمه و کارام داره پیش میره،،،،خدااام خیلی راحت و اسون داره کارامو انجام میده و این نشونه ای برام که مسیرم درسته…..
عاشقتونمممممم
میام و از نتایجم میگم براتون
در پناه خدا باشید.
سلام به استاد عزیز و نازنینم و مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی.
ممنون و سپاس از استاد عزیزمون که بازم مثل همیشه برامون وقت گذاشتن و راجع به موضوع جدیدی صحبت کردن.
من هیچ تجربهای در مورد مهاجرت ندارم و از اون دسته افرادی هم نیستم که برای مهاجرت کردن دست و پا بزنم. البته نه از این زاویه که وابستگی به شهر یا مکانی که توش زندگی میکنم داشته باشم چون بارها پیش اومده که محل زندگیمو، تو شهرم تغییر دادم و هر بار هرجایی که بودم حس کردم اونجا بهترین جاست.
پس به نظرم بتونم اگر شرایطی پیش اومد که نیاز به مهاجرت داشتم، بپذیرمش. البته ناگفته نمونه الان میتونم بپذیرم .اگه در گذشته بود به هیچ وجه پذیرش تغییر مکان و شرایطم رو شاید نداشتم چون به شدت به نظم و برنامهریزی اهمیت میدادم یعنی از قبل تو ذهنم همه چیزو میچیدم و توقع داشتم همه چیز طبق همون چیزی که تو ذهن منه اتفاق بیفته که تجربه نشون داده هیچ وقت این اتفاق نمیافته و انسانها باید یاد بگیرن در هر شرایطی و با مواجه شدن هر موقعیتی سعی کنن اونو بپذیرن و بهترین عملکرد را در مقابلش داشته باشن. چون جنگیدن و حال خرابی، اتفاق بهتری رو رقم نمیزنه و اتفاقاً اوضاع رو بدتر میکنه. پس بهتره با هر اتفاقی که پیش اومد کنار بیاییم و بپذیریمش.
اینکه میگیم بپذیریمش، یعنی تو اون لحظه به اینکه چه اتفاقی افتاده فکر نکنیم !
به اینکه کاشکی این اتفاق نیفتاده بود هم فکر نکنیم !اگه چه کار میکردیم که این اتفاق نمیفتاد ،هم فکر نکنیم!
بیایم به این فکر کنیم که الان در حال حاضر چه کاری انجام بدیم بهتره ؟! در واقع انجام دادن چه کاری تو اون وضعیت ،ما رو به احساس بهتر میبره ؟ سعی کنیم همونو انجام بدیم.
تمام صحبتهای استاد عزیز ،بابت مهاجرت به همین موضوع برمیگرده .به اینکه اولاً تصمیم درستی بگیریم بدونیم تصمیمی که میخوایم بگیریم به چه منظور و چه هدفیه ؟
آیا واقعاً خواسته ی قلبی خودمونه یا نه به خاطر وابستگیهامون نسبت به فرزند و یا خانواده ست؟ و یا اینکه از روی بیماریهایی مثل حسادت ،تاییدو قضاوت دیگران هستش؟که ریشه تو خیلی از موضوعات و مسائل داره.
واقعا باید آگاهی کامل نسبت به تصمیمی که میخایم بگیریم داشته باشیم. اینکه گفتم وابستگی نسبت به فرزند و یا خانواده، از این جهت که خودم تمایلی ندارم مهاجرت کنم منتهی به خاطر وابستگی به خانوادم یا فرزندم که تو شهر یا کشور دیگهای هستن منم میخام کنارشون باشم بنابراین برخلاف میلم مهاجرت میکنم.
من خودم به شخصه به مهاجرت علاقهای ندارم و کنجکاوی خاصی به شهرها وکشورهای دیگه ندارم. از اون آدمایی نیستم که دنبال فرهنگ خاصی باشم یا از بناهای تاریخی جاهای دیگه لذت یا به وجد بیام . در مورد موضوعاتی مثل آزادی،آزادی رو دوست دارم ولی دوست داشتم تو همین شهر خودمون آزادی بوجود میومد. همیشه آرزو داشتم باشگاه ما خانمها و آقایون یکی بود یا خیلی جاها و خیلی مکانها حالا چه عمومی چه خصوصی خانمها و آقایون کنار هم بودن .منظورم از کنار هم بودن تبعیض نشدن محرم و نامحرم هستش .
این یه موردو همیشه دوست داشتم تو شهرمون بود نه اینکه به خاطر یه رقص و گوش کردن موزیک مکانهای جدایی داشته باشن.
و اینکه از لحاظ فرهنگی یه خورده روشنفکر بودن.
وابستگی به شهرم ندارم .خواستههایی دارم که میدونم اگر جاهای دیگه برم از این امکان برخوردار میشم منتهی کسی نیستم که بیام خودم برنامه بچینم که حتماً مهاجرت کنم، ولی یه وقتایی تو ذهنم تجسم میکنم که اگر روزی به هر دلیلی مهاجرت کردم سر چیزی اذیت نشم.
خدا رو شکر با وجود علاقهای که به خانواده ی خودم دارم ولی هیچ وابستگی به هیچ کدوم ندارم. از این نظر به خودم اطمینان دارم که بخاطرشون اذیت نمیشم. کسی هم نیستم که بخوام به خاطر پوز دادن یا کلاس گذاشتن دلم بخواد جایی مهاجرت کنم.
من کسی بودم که تا چند سال پیش حتی از مسافرت رفتن هم بیزار بودم. ولی کارکرد دورههای استاد و دیدن سریالهای زندگی در بهشت و سریالهای سفر به دور امریکا ،تغییر و تحولات زیادی در من ایجاد کرد من کسی بودم که حتی تو مسافرت پذیرش هیچ اتفاق وهیچ آدمی رو نداشتم. اگر شرایط به هر دلیلی تغییر میکرد ،منم خیلی به هم میریختم .همیشه خاطرات خیلی بدی از مسافرتهام برام به جا میموند و کسی مقصر نبود جز خودم !
ولی خدا را شکر تو این چند سال اخیر تغییرات مثبت خودم رو خیلی میبینم .نمیگم دست و پا میزنم برای مسافرت رفتن ! اما هر وقت که پیش بیاد که بریم، واقعاً پذیرشم نسبت به همه مسائل و آنچه که تو مسافرت اتفاق میافته بالا رفته و از این بابت خودمو تحسین میکنم .چون تغییرات زیادی در خودم میبینم. هیچ موضوعی مثل ترافیک ،خرابی ماشین ،بودن با خانوادههای مختلف بابت غذا ،مکان ، تغییر آب و هوا وتفریحات و هیچ چیز دیگهای واقعاً منو به هم نمیریزه البته ترمزهایی که نسبت به هر کدوم، داشتم رو پیدا کردم وسعی کردم حلشون کنم.
به قول استاد لزومی نداره خودمونو جایی سرزنش کنیم که فکر کنیم چرا مثلاً من علاقه به مهاجرت ندارم. خب هر کسی یه سلیقه و به یه چیزایی علاقه داره . قرار نیست همه به همدیگه چیزی رو تحمیل کنیم یا بخواهیم ادای کسیو در بیاریم.
من خودمم.
با این ویژگیها ، با این خصوصیتهای اخلاقی، که به یه چیزهایی علاقه دارم و با بودن در یه شرایطی احساس خوشبختی و آرامش دارم. حالا ممکنه خیلیا نظرات دیگهای داشته باشن.
قرار نیست خودمو اذیت کنم به خاطر اینکه شبیه کسی بشم .ما قرار نیست چیزی را به کسی ثابت کنیم ما قراره طوری زندگی کنیم که آرامش درون داشته باشیم. هیچ ربطی نداره که عوامل بیرونی چی نشون میده مهم اون آرامشیه که من دوست دارم از درون و بخاطر خودم داشته باشم.
من در گذشته بابت یه موضوعاتی مقاومت داشتم اما خدا را شکر الان اینطور نیستم. جایی که الان زندگی میکنم یکم خارج از شهرمونه ولی جای ساکت و دنج با آب و هوای بهتر و امکانات عالی، منظرههای زیبا و خیلی حسنهای دیگه داره ولی شنیدم که خیلیا ،جایی که ما هستیم رو مسخره میکنن . به ما میگن چطور اونجا زندگی میکنید ؟در حالی که ما توی خونه ی ویلایی ساکت و آروم، همونطور که گفتم کاملاً در رفاه و آرامش داریم زندگی میکنیم .میخوام بگم هر کسی یه نظر و یه ایدهای برای مکان زندگی خودش داره .پس بهتره به علاقه و حسهای درونی خودمون احترام بذاریم و هر جایی که خودمون احساس آرامش داریم همون جا ساکن باشیم.
قضاوت هیچکس هیچ اهمیتی برامون نداشته باشه قرار نیست تا ابد تو این دنیا باشیم همه رفتنی هستیم خدا کنه طوری باشیم که جایی که قراره بریم بهترین جا باشه.
به قول استاد هیچ جا رو نمیتونید پیدا کنید که پرفکت پرفکت باشه واز همه نظر عالی باشه جز بهشت ابدی !
تو گذشته خیلی جاها خودمو به خاطر اینکه شبیه خیلیا نیستم سرزنش میکردم مثلاً از طرف مدرسه میرفتیم اردو ،شهرهایی که بناهای تاریخی دارن. همه ی بچهها به وجد میومدن ولی من هیچ احساس خاصی به هیچ چیزی نداشتم .همیشه فکر میکردم من یه طوریام! چرا من مثل همه، از این بناها لذت نمیبرم؟ نمیدونم حتی در درون خودم نمیدونستم به چه چیزایی علاقه دارم ؟ همونطور که گفتم، بودن در این سایت خیلی بهم کمک کرد تا علاقههای خودمو پیدا کنم الان کسی هستم که هر جایی که باشم حتی یه گل ریزی که از لای سنگی در اومده باشه لذت میبرم از دیدن مناظری مثل کوهها ابرها آسمون خورشید ماه ستاره درختها و جنگلها و ساختمونا ماشینها و هر چیز زیبای دیگه واقعاً لذت میبرم.
اما هنوزم هیچ علاقه ی خاصی به بناهای قدیمی ندارم .خب لزومی نداره خودمو سرزنش کنم ،سلیقم اینه!
به سلیقه ی خودم احترام میزارم، هرجا و هر مکانی که برام لذت بخشه میرم .
همیشه اصل رو باید خودمون بذاریم .باید به اونچه که در درون خودمون هست، احترام بزاریم فارغ از اینکه دیگران نسبت به اون چیزها چه احساسات و چه نظرهایی دارن.
تو دوره احساس لیاقت استاد عزیز گفتن که به میزانی که خودم برای خودم ارزش قائل هستم به همون میزان از جهان پاسخ دریافت میکنم پس بهتره جایی سر همو شیره نمالیم.
نمیخاد برای کلاس گذاشتن و مانور دادن به بقیه ، خودمونو از درون اذیت کنیم.
بهتره به هر آنچه که از درون خودمون بش علاقه داریم احترام بذاریم و طبق همون پیش بریم.
نشون دادن ظاهر مهم نیست مهم اون آرامشه درونه که همگی به خاطرش اینجا هستیم .
همگی ما تغییری که میخواهیم در خودمون بوجود بیاریم برای رسیدن به آرامش درونمونه! پس بهتره به این موضوع خیلی توجه داشته باشیم.
استاد جونم مرسی ممنون و سپاس از این فایل قشنگت .
عاشقتم دوستت دارم.
الهی باشی همیشه.
به نام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیز و خوش اندامم
سلام خدمت خانم شایسته مهربان
سلام خدمت تمامی دوستان همفرکانسم
خیلی وقته کامنت ننوشتم توی سایت ولی فایلها رو همیشه گوش میکنم و میبینم و روی خودم کار میکنم
استاد جانم با شنیدن این فایل من از خوشحالی هی داشتم بالا و پایین میپریدم چون دقیقا این فایل خوراک من و عشقمه
میخوام از معجزات امسالمون براتون بنویسم که مطمئنم کلی ذوق میکنید چون الان من قدمهام خیلی محکم تر شده توی این مسیر دارم با قدرت جای پای شما پا میذارم و دقیقا درک میکنم که چه مسیری رو تجربه کردین
بریم سراغ معجزات که خودمون وقتی مرور میکنیم مست و دیوانه میشیم
استاد من و عشقم (مهدی) سفرمون به بندرعباس که براتون کلی کامنت نوشته بودیم یادتونه
و اما بریم سر اصل مطلب
چه افرادی برای مهاجرت کردن مناسب ترند؟
این فایل معجزه است
میخوام از تجربیات خودمون بگم براتون در این زمینه
من و عشقم اردیبهشت ماه وارد سفر شدیم اونم چه سفری
کاملا ناشناخته
استاد ما اردیبهشت ماه تصمیم گرفتیم سفرمون رو شروع کنیم، اول تصمیم گرفته بودیم که مستقیم بریم سمت شمال ولی گفتیم چون هوا توی این ماه یکم سرده بریم از تهران شروع کنیم و یکماهی رو توی تهران بگردیم، یک روز رفتیم تهران پارک شهر گشتیم کلی لذت بردیم، اما دیدیم با روحیات ما سازگار نیست این شرایط، ما با مکانهای شلوغ و پرجمعیت اصلا حال نمیکنیم بعدش مستقیم اومدیم سمت شمال
حالا میخوام برم سر اصل داستان که شرایط سفرمونه، استاد ما تصمیم گرفتیم از شهریار (که میدونید کجاست)، سفرمون رو شروع کردیم با پای پیاده و یه چادر عصایی دونفره به رنگ آبی و صورتی و با دوتا کوله پشتی و چند دست لباس و یدونه ماهیتابه و دوتا قاشق و چنگال و چاقو و یدونه پتو مسیرمون رو شروع کردیم به امید خدا
از شهریار راه افتادیم سمت جاده چالوس خیلی دوست داشتم که این مسیر رو تجربه کنم
وارد دل سفر شدیم،استاد این مسیری که ما واردش شدیم بخدا دل شیر میخواست هیچ شناختی از مسیر نداشتیم من خودم تا دوماه پیش با ماشین هم از جاده چالوس گذر نکرده بودم که بدونم چه شرایطی داره هیچی نمیدونستیم کاملا ناشناخته بود برامون یعنی واقعا روبرومون یه برگه ی سفید بود که لحظه به لحظه که جلوتر میومدیم این برگه ی سفید طراحی میشد
این سفری که تجربه کردیم خودمون آگاهانه خواستیم که تجربه کنیم
چرا؟
چون میخواستیم شخصیت قوی تری از خودمون بسازیم، در لحظه زندگی کردن رو بیشتر درک کنیم، قدرت خداوند رو بیشتر درک کنیم، اعتمادمون به خدا عمیق تر بشه، ایمانمون قویتر بشه یعنی واقعا نمیدونم چطور سپاسگزار خداوند باشم که بهم قدرت داد تا این سفر رو تجربه کنم
استاد جان ما سیزده روز مسیر جاده چالوس رو با پای پیاده رفتیم جلو با سرما و گرما، با باد و بارون مواجه شدیم ولی برامون لذت بخش بود خیلی لذت بخش
اگر لحظه به لحظه ی سفرمون رو بنویسم براتون نمیتونید جلوی اشکتون رو بگیرید اینقدر که معجزات بینهایت بود
شب و صبح مون هیچ کدوم توی یک مکان نبود، شب میرسیدیم یه جا هر صبح توی مکان جدید بیدار میشدیم، توی پارک خوابیدیم، کنار رودخونه، کنار مغازه، توی جنگل، زیر درخت، توی نمازخونه، تو مسجد، زیر صخره، بالای تپه یعنی هر جایی که فکرش رو بکنید ما چادر زدیم خوابیدیم با شبهای سرد که بعضی شبا اینقدر سرد میشد میلرزدیم به خودمون ولی اون شرایط ما رو نکشت اما قوی تر مون کرد، نه دستشویی بود نه حمومی، نه غذای آماده ای بود نه آب و برقی توی بعضی جاها میرسیدیم که فاصله ی بین محله ها 25کیلومتر بود بدون غذا و خوراکی باید مسیرمون رو ادامه میدادیم و ادامه هم دادیم به لطف خدا
چون کارمون آنلاین بود هم سایت و هم توی تلگرام باید فعالیت میکردیم شارژ کردن گوشی و لپ تاپ هم بود ولی ما که سیم برقی نداشتیم همراه خودمون که هر موقع بخوایم بتونیم شارژ کنیم پس باید چیکار میکردیم؟
از قانون درخواست استفاده کردیم توی سوپر مارکت، رستوران یا هرجایی که فکر میکردیم میتونیم گوشی و لپ تاپمون رو شارژ کنیم شارژ میکردیم، شلنگ آب که همراه مون نبود، هرجایی میرسیدیم بطری های آب مون رو پر میکردیم
دستشویی که بیشتر توی طبیعت بود
حموم هم که نداشتیم ولی یه بار توی مسیر هدایت شدیم به سمت یه آدم خیلی خفن که خودش بهمون گفت میخواید دوش بگیرید، بنده خدا حموم رو ردیف کرد برامون و رفتیم دوش گرفتیم، یه بار هم من توی رودخونه دوش گرفتم با آب سرد تگری
شستن لباسامون با آب رودخونه بود
بچها ما این مسیر رو از چه شرایطی شروع کردیم؟
از شرایطی که شاهانه داشتیم توی خونه ی پدرمون زندگی میکردیم همیشه آب و برق و گاز و غذا آماده بود، آبگرم، حموم و دستشویی همواره بود، توی گرما کولر و توی سرما بخاری روشن بود، تخت خواب گرم و نرم ولی ما میدونستیم که توی سفر هیچ کدوم از اینا رو نداریم اما شروع کردیم چون ساختن شخصیت قدرتمند خیلی برامون مهم بود و همیشه همین جوری هستم عاشق رفتن در دل ناشناخته ها فقط میخوام تجربه کنم این جهان رو فقط میخوام بزرگ بشم نگاه دیگران اصلا برام مهم نیست فقط عاشق کشفیات جدیدم و دقیقا کسی که همراه شده با من همینجوریه خدایا شکرت
استاد بخوام از معجزاتی که برامون اتفاق افتاده دونه دونه بنویسم از هزار صفحه بیشتر میشه ان شاءالله در مورد این سفرمون یه فایل تصویری ضبط میکنیم براتون میفرستیم در بهترین زمان
استاد جان یه خبر خوب دیگه ای که براتون دارم اینکه شما سریال سفر به دور آمریکا رو دارید پیش میبرید و ما سریال سفر به دور ایران رو توی سایتمون داریم پیش میبریم به امید خدا تا الان 12قسمت از این سریال که فعلا مسیر جاده چالوس هست رفته روی سایتمون فایلهای معجزات سفرمون که مربوط میشد به عزت نفس رو هم گذاشتیم توی دوره ی عزت نفس که گفته بودم راه اندازی کردم
حالا توی کامنتهای بعدی بیشتر براتون مینویسم
استاد جان یه خبر خوب دیگه ای هم که دارم اینکه من وقتی دیدم بچهای سایت با شما رفت و آمدشون شروع شده خیلی لذت بردم گفتم منم دوست دارم با بچهای گروه خودمون دورهمی داشته باشیم این خواسته در من بود تا اون دورهمی بزرگی که شما با بچها داشتین خیلی برام خواستار تر شد که با بچها دیدار داشته باشم ولی نمیدونستم چطوری که همین جمعه ای که گذشت یکی از بچهای سایتمون (آقا سلیمان رفیعی عزیز) که عباسمنشی هم هست هدایت شد به سمتمون اومد خونه مون یعنی ناناستاپ با هم در مورد تحربیاتمون و این مسیر زیبا صحبت کردیم و کلی لذت بردیم و دقیقا اون احساسی که توی دورهمی با بچها داشتین رو منم تجربه کردم و بازهم میخوام که بارها و بارها این دورهمی رو داشته باشیم و این گروهدر مسیر توحید گسترده تر بشه ان شاءالله
اسم دورهمی مون رو هم گذاشتیم، کمپینگ گروه در مسیر توحید که فایلهاش رو داریم قسمت به قسمت میزاریم روی سایت
استاد جان به لطف خدا هر روز داره گروه مون بزرگتر میشه و من خیلی خوشحالم
من دوست دارم هر موقع توی سایت کامنت مینویسم همیشه بیام از نتایجم بنویسم چون اینو از شما خیلی خوب یاد گرفتم که حرف مفت نزنم بیام از نتیجه بگم چون میدونم چقدر حس خوبی داره وقتی دانشجوی آدم بیاد از نتایجش بگه چقدر لذت بخشه برای آدم
استاد جان دمتون گرم که عاشقانه ثابت قدم هستین در این مسیر و منم عاشقانه جای پای شما قدم میزارم چون اصله
خدایا صد هزار مرتبه شکرت
عاشقتونم بینهایت
نرگس و مهدی در مسیر توحید
نرگس عزیزم سلام
امیدوارم همواره در حال پیشرفت و رشد باشی
چقدر تحربه سفر خوبی بود برات ، چقدر قوی تر شدی ، چقد شجاع تر شدی
خیلی خوشحال میشم که بدونم ادرس سایتت چی هست
تمام کامنت هات رو با همه حسم یادمه و همیشه بیشترین امتیازات رو میگرفتی و همیشه قابل تحسین بودی
الهی با مهدی عزیز (عشق همراه خودت ) همیشه در حال دریافت نعمت ها و برکت ها باشی و به راه مستقیم هدایت بشی و هدایت خداوندگار پشتوانه راهت عزیزم .️️
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
سلام به استاد عباس منش عزیز و سلام به شایسته ترین و زیباترین مریم دنیا
الهی صدهزار مرتبه شکرت که به این آگاهی ها هدایتم کردی
این فایل را به مناسبت روز تولدم (18 تیر 64)از شما گرفتم…
ازتون متشکرم بابت این کادو عالی که بهم دادید…
یک جمله در این فایل گفتید که روحم را پرواز داد و الان نمی دونید که در چه شور و شعفی هستم
اونجایی که گفتید :
((خدا بنده هاش را درمانده نمی گذاره))
تمام اتفاقات زندگی ام و تمام اتفاقاتی که در مهاجرت برای من اتفاق افتاد دقیقا عین این جمله بود
حدود سه سال هست که به اتفاق همسرم و دخترهام به دبی مهاجرت کردیم
هرچقدر از رضایتم نسبت به این مهاجرت بگم بازم کم گفتم
از امنیتی که باهاش مواجه شدم
از عزت و احترامی که به افراد گذاشته میشه
از نظم و انظباطی که داره
از تمیزی و زیبایی که تجربه می کنم
از صفا و صمیمیتی که افراد دارند
از قوانین راحتی که داره
از اینترنت عالی
از مواد غذایی با کیفیت
از فراوانی همه چیزهایی که برام مهم بود
مثل: اینترنت ، آب ، برق، موادغذایی ، لباس ، لوازم خانگی ، انواع سیستم های حمل و نقل عمومی
از ارتباط راحتی که با تمام دنیا داره
از دسترسی دبی به تمام جهان با پرواز امارات
از وجود این همه شرکت های چند ملیتی
از آزادی که وجود داره در همه زمینه ها (مذهبی،قومی،پوشش)
از این همه کیفیتی که در هر چیزی که فکرش را بکنی
برخلاف دیدگاه اغلب افراد که می گن دبی یکی از گرون ترین شهرهای دنیاست ، من این باور را ندارم ، دخل و خرج با هم جور درمیاد
کسب و کار خیلی راحت و آسان هست
همه مواردی که به ذهنم رسید و گفتم ، در واقع انگیزه هایی بود که به خاطرش به دبی مهاجرت کردم و همه اینها الان در تجربه زندگی من وجود داره
و مهمتر از همه اینها شخصیتی که از من رشد کرد به همه چیز این مهاجرت می ارزه
الهی شکرت
به نظر من انعطاف پزی در مهاجرت نکته بسیار مهمی هست چون در روند مهاجرت اتفاقات و مسائلی بوجود میاد که قبلا یا فکرش را نکرده بودم و یا اشتباه درک کرده بودم
این روحیه انعطاف پذیری باعث میشه که وقتی در شرایط ناجالب قرار بگیرم
خیلی زود شرایط را قبول کنم و به فکر راه حل باشم به جای اینکه در برابر شرایط مقاومت کنم
و در این حالت هست که خدا نمی گذاره درمانده بشم
وقتی که قبول می کنم مسئولیت این اتفاق یا این شرایط ناجالب را و از خداوند کمکم می خوام ازش هدایت می خوام
سه تا کار را برام انجام می ده که از درموندگی دربیارم :
اول : اینکه یه آرامش و شادی و قدرت عجیبی را وارد قلبم می کنه اینقدر خوشحال می شم که اصلا درد یادم میره
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ وَ لِلَّـهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّـهُ عَلِیماً حَکِیماً
دوم : یه ایده همونجا بهم میده که دقیقا مناسب همون لحظه من هست و ناخودآگاه شروع می کنم به انجام دادن اون ایده در غالب گفتار و رفتار
سوم: درها را برام باز می کنه قلب ها را برام نرم می کنه و اینقدر مسیر برام راحت میشه که مثل آب خوردن اون ایده با کیفیت بالا عملی میشه
مثال از قبل از مهاجرت
صبح روز هجدهم ماه رمضان سال 1386 با پدرم برای یک کار اداری رفتیم بیرون و تا ظهر طول کشید بعد اومدیم خونه و پدرم نمازش را خواند و بعد هم خوابید
موقع افطار بیدار شد و به من گفت بابا من ظهر نهار نخوردم برو برام سوپ بگیر ،
گفتم باشه الان میرم لباس بپوشم
رفتم طبقه بالا مادرم و خواهرم سفره افطار را انداخته بودن و منتظر اذان بودند به من گفتند بیا بشین افطار کنیم ، جواب دادم : من برم برای بابا سوپ بگیرم الان میام
اومدم پایین از پدرم پول بگیرم
وقتی وارد اتاق شدم دیدم که پدرم فوت کرده
من ، یک جوون 20 ساله
کسی که از بچگی صدای این پدر توی گوشم بود
تنها با جسد پدری که تا همین چند دقیقه پیش حالش خوب بود
همون جا فقط یه جمله زیر لب گفتم
خدایا کمکم کن ….
نمی دونید همون لحظه چه آرامش و قدرتی وارد وجودم شد که اصلا
نه ترسیدم
نه حالم بد شد
نه گریه کردم
یه قدرتی قدم به قدم بهم می گفت که چکار کنم
همه این کارها را ناخودآگاه انجام دادم
زنگ زدم 115 با آرامش ، گفتم جریان را ، بعد از چند دقیقه آمبولانس اومد و پدرم را معاینه کردند
گفتند خدا بیامرزدش ایست قلبی کرده
ازشون پرسیدم که شماره آمبولانس بهشت رضا چنده و اونها هم گفتن و من هم تماس گرفتم
در این فاصله که آمبولانس بهشت رضا بیاد
دوتا پیرمرد که از مسافرامون بودن (خونه ای که زندگی می کردیم 15 تا اتاق داشت که می دادیم به مسافر)
اومدن توی اتاق و با دیدن جسد پدرم جا خوردن و بهم تسلیت گفتن (اذان شد)
یکی از اون پیرمردها گفت آقا جواد چشم های بابات را ببند و من بستم
گفت : دست هاش را بچسبون به بدنش
من هم انجام دادم
گفت یه نخی ، پارچه ای ، بیار شست پای های پدرت را به هم ببند تا جنازه صاف باشه
منم انجام دادم
گفت یک پتو بکش روی بابات
این کار را کردم و چراغ اتاق را خاموش کردم و اومدم بالا مادرم و خواهرم داشتن غذا می خوردن ، رفتم توی اتاقم و پیراهن مشکی ام را پوشیدم و اومدم بیرون
مادرم گفت بیا افطار کن
گفتم الان نمی خوام کار دارم
و اومدم پایین رفتم سر کوچه وایسادم تا آمبولانس را هدایت کنم به خونه
وقتی که آمبولانس رسید یکی از همسایه ها داشت مغازه اش را تعطیل می کرد تا آمبولانس را دید که اومد جلو کوچمون وایساد ، به سمت من دوید و گفت : بابات فوت کرد؟!!!
گفتم آره فوت کرده
همون لحظه چند تا از همسایه هامون داشتن رد می شدن ، بهشون گفت بیایید اقاسید فوت کرده کمک کنیم
همه با هم اومدیم توی خونه و همه کمک کردن جنازه پدرم را گذاشتیم داخل تابوت که بیاریم توی ماشین
وقتی اومدیم توی حیاط همسایه ها شروع کردن به گفتن لا اله الا الله و اون وقت بود که مادرم و خواهرم قضیه را متوجه شدن و اومدن پایین
با همون آمبولانس رفتم بهشت رضا
موقع تحویل جنازه پدرم به سردخونه ، متصدی اونجا بهم گفت: اگر پولی ساعتی چیز قیمتی باهاش هست بردار که ما مسئولیت قبول نمی کنیم
دست کردم توی جیب پیراهن پدرم مقداری پول بود برداشتم و ساعتش را هم از دستش باز کردم
و جنازه پدرم را بردن داخل سردخانه
متصدی اونجا ازم پرسید: تو تنهایی ؟
گفتم آره تنهام
گفت حالت بد نشه یه موقع ؟
گفتم نه خوبم
گفت : این قبض را بگیر فردا بیا برای کارهای کفن و دفن
و رفت
من موندم با یه پدری که دیگه نیست
تنها
شب
توی بهشت رضا
شب احیا
هیچکس اونجا نبود
داشتم خفه می شدم ولی نمی دونستم چمه
داشتم به این فکر می کردم که حالا چجوری برگردم این موقع شب هیچکس هم اینجا نیست
یه دفعه یه ماشین جلو پام ترمز کرد
راننده پرسید کجا می ری ؟
گفتم حرم ، فلکه آب
گفت بیا بالا
من را رسوند فلکه آب
وقتی داشتم میومدم به سمت خونه
یه دفعه نگام به گنبد افتاد
نمی دونم چی شد
یه دفعه مثل اینکه بغزم ترکیده باشه
بی اختیار زدم زیر گریه
بلند بلند
نمی دونم چقدر زمان برد وقتی گریه هام تموم شد اومدم برم ، دیدم کلی مردم پشت سرم وایسادم بودن و گریه می کردن
هی بهم می گفتن التماس دعا
اینقدر سبک شدم
اینقدر راحت شدم
دوباره یه شور و حال و انرژی عجیبی وارد قلبم شد خودم را شاد و خوشحال احساس کردم
رسیدم به خونه که دیدم خونه شلوغه و همه اقوام و همسایه ها اومدن
و من خیلی مسلط و با آرامش باهاشون روبه رو شدم
مثال زمان مهاجرت
اون اوایل که مهاجرت کرده بودم
همون اول یه خونه اجاره کردیم به این امید که مغازه راه می افته و همه هزینه ها را پرداخت می کنیم
مغازه خیلی دیرتر از اون زمانی که پیش بینی کرده بودم افتتاح شد یادمه حدود نه ماه زمان برد
و ما نتونستیم اجاره خونه را بدیم
صاحب خونه هم شکایت کرد و حکم تخلیه خونه را گرفت
یه روز صبح ( شب اول ماه رمضان ، دقیقا یک روز بعد از سال تحویل)که همه ما خواب بودیم
یه دفعه زنگ خونه به صدا در اومد
خواب آلود در را باز کردم
دیدم صاحب خونه با یه مامور اومده
و مامور گفت خونه را خالی کنید
بهشون گفتم به ما مهلت بدید تا خالی کنیم
ولی مامور حکم را نشون داد و گفت هیچ راهی نداره همین الان کلید را باید تحویل بدید
من اومدم همسرم را بیدار کردم و بهش گفتم بلند شید جمع کنید باید بریم
خلاصه دردسرتون ندم
همون لحضه به خدا گفتم خدایا کمکم کن
باز هم همون نیروی عجیب را در خودم حس کردم
چنان رفتار و گفتار هماهنگ را بهم داد که نه تنها نترسیدم نه تنها ناراحت و غمگین یا عصبانی نبودم
بلکه با مامور هم همکاری می کردم
و همسر و دخترم هم با من همکاری می کردن و اونها هم نترسیده بودن
حتی یادمه دخترم داشت از ما و مامور فیلم می گرفت و به من می گفت درست میشه اشکالی نداره
خلاصه شرایط به گونه ای پیش رفت که خود مامور اجرای احکام بهم گفت من میرم یک ساعت دیگه میام تا شما وسایلتون را جمع کنید
با خودم می گفتم حالا کجا بریم ما که جایی را نداریم بریم
یه دفعه هدایتی به قلبم اومد و گفت : برید مغازه
اصلا یادم رفته بود از مغازه
آره ما می تونیم بریم مغازه اونجا هم خنکه هم بزرگه هم داخل یک ساختمون مسکونی بود همه امکانات بهداشتی را داشت
به همسرم گفتم می ریم مغازه
لباس هایی که لازم داشتیم با پتو و متکا برداشتیم و جمع کردیم
مامور اومد و من کلید را بهش تحویل دادم
جالب نه تنها به ما احترام گذاشت بلکه چندین بار از من معزرت خواهی کرد
و ما خیلی راحت اومدیم مغازه و فصل جدیدی از مهاجرت ما شروع شد
بعد از 8 ما زندگی کردن در مغازه
نگذاشتیم که هیچ کدام از اقوام بفهمد
و تا الان هم هیچ کس نمی داند
و این 8 ماه دانشگاه عظیمی بود برای ما کلی بزرگ شدیم و چیز یاد گرفتیم
همینطور که با فایل های استاد عباس منش باورهام تغییر می کرد
هدایت شدم به ایده ای که تونستم از مغازه بیایم بیرون و خونه داشته باشیم و وارد شاخه جدیدی از کسب و کارم بشم
راه حلی که این 8 ماه جلو چشمم بود ولی به خاطر باورهای غلطم نمی دیدم
این انعطاف باعث شد که با شرایط کنار بیام
و ایمان و امیدم را حفظ کنم و به لطف الله بر شرایط پیروز شدم و به سلامت بیرون اومدیم
یک دفعه از توی خونه بیای توی مغازه بخوابی
تصور کنید که چه حد از انعطاف را می خواد
این 8 ماه موهبتی بود که باعث رشد ما شد
و به راه های راحت تر و مشتری های با پرداخت بالاتر هدایت شدم
چون من قبول کردم که مسئول این شرایط هستم و خودم هم می تونم درستش کنم
خدا هدایتم می کنه
توی زندگی توی شرایطی قرار می گیری که اونجا به خودت ثابت می شی !
ثابت میشی که بسیار قدرتمندی …
توی اون لحظات چهارچوب های ذهنت را کنار می گذاری و به ندای درونیت گوش می دی !
قدم به قدم بهت میگه چکار کن
نتیجه کار خیلی جالبه ،
نتیجه اینه که ، کاری کردی که در حالت عادی خارج از تواناییت بوده
الان تو ، دیوارهای نشدن های ذهنیت را جا به جا کردی …
تو تونستی تو دیگه فراتر از ذهنت عمل می کنی و محدودیت برات مفهومی نداره
تو پذیرفتی که یک انسانی قوی هستی و توانایی تغییر شرایط را داری
ندای خداوند اون لحظه حامی تو بود …
((خدا بنده هاش را درمانده نمی گذاره))
عاشقتونم
در پناه الله یکتا باشید
سلام و عرض ادب و احترام خدمت دوست عزیزم خیلی خوشحال شدم از مهاجرتتون به شهر دبی زیبا و بینظیر امیدوارم که هر روز پیشرفت کنید.
در رابطه با کنترل ذهنتون هم خیلی عالی عمل کردین هم در رابطه به فوت پدر عزیزتون که انشالله روحشون قرین رحمت باشه و هم در مورد تخلیه کردن خونه و زندگی کردن در مغازه به مدت هشت ماه واقعا کنترل ذهن تو این موارد خیلی سخته که به راحتی تونستید از پسش بربیاین معلومه که شخصیت قوی دارین . امیدوارم هر روز پیشرفت کنید و خبرهای خوبی تو تکامنتاتون برامون بنویسید
نتایج من از تضاد به ظاهر نازیبای این روزهایم به تاریخ 22 تیر 1403
گاهی در زندگی توی شرایطی قرار می گیری که اونجا به خودت ثابت می شی !
ثابت میشی که بسیار قدرتمندی …
توی اون لحظات چهارچوب های ذهنت را کنار می گذاری و به ندای درونیت گوش می دی !
قدم به قدم بهت میگه چکار کن
نتیجه کار خیلی جالبه ،
نتیجه اینه که ، کاری کردی که در حالت عادی خارج از تواناییت بوده
تو پذیرفتی که یک انسانی قوی هستی و توانایی تغییر شرایط را داری
ندای خداوند اون لحظه حامی تو بود …
((خدا بنده هاش را درمانده نمی گذاره))
داداش سید محمد جواد عزیز، این قسمت از متنتون به قلبم نشست و چقدر با این روزهای من هماهنگ بود
مرررسی ازت که نوشتی
_
رب سمیع و علیم من… ای که به نیارهام آگاهی… ای که ناخالصی هام رو می دونی… ای که همه کارهات روی علم و حکمته… ای که سر سوزن خطا نمی کنی… ای که به همه چی … به همه چی محیطی… این تضاد به ظاهر نازیبا تا الان چقدر برام خیر و برکت داشت… چقدر ایمانم رو افزونتر کرد… چقدر منو بزرگتر کرد… چقدر منو به خودم ثابت کرد… چقدر بت ها رو تو ذهنم شکوند… چقدر منو به تو نزدیکتر کرد… چقدر طعم شیرین الهامات و تسلیم الهامات شدن رو چشیدم… چقدر معنی اینکه وقتی تسلیم باشی و فقط به خدا تکیه کنی، خدا کارها رو برات انجام میده رو، خوب درک کردم…
إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِکَهِ مُرْدِفِینَ(١٩)
هنگامی را که ازپروردگارتان یاری خواستید، و او درخواست شما را اجابت کرد که من مسلماً شما را با هزار فرشته که پی در پی نازل می شوند، یاری می دهم.
چقدر معنی این آیه رو خوب درک کردم…
خدایا کمکم کن تا قدر این تضاد رو بدونم… قدر زندگی هدایتی و بدونم… قدر توحید رو بدونم… با توحید، هر غیر ممکنی، ممکنه
خدایا شکرت…
خدایا شکرت…
خدایا شکرت…
خدایا می دونم هنوز پاداش هات تو راهه… می دونم تو خلف وعده نمی کنی…
فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ
پس هیچ کس نمی داند چه چیزهایی که مایه شادمانی و خوشحالی آنان است به پاداش اعمالی که همواره انجام می داده اند، برای آنان پنهان داشته اند.
إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ…
البته هر کس تقوا و صبر پیشه کند خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمی کند.
درود پروردگار الله یکتا مالک کل کیهان به شما دوست عزیزم برادر توحیدی گرانقدر ارزشمند و بنده ی توحیدی الله…
چقدر لذت بردم از این کامنت توحیدی و قدرتمندتون در واقع چقدر نیاز داشتم به چنین داستانی و مرور کردن بحث توحید در تمام زوایاااا…
که تنها خودت ندای درونی ات و خدای تو کافی ترین هست مخصوصا در لحظات نفس گیر زندگی و از دست دادن عزیز زندگی ات فقط و فقط تماما برای رشد و رسیدن به توحید بیشتر ما هست و لاغیر…
ما اشرف مخلوقات هستیم ما بنده ی محبوب پروردگار هستیم ارزشمندیم و لایق و دارای کرامت انسانی هستیم پس قطعا و لاجرم تمام این هدایت ها تضادها از دست رفتن ها اتفاقات همه و همه در جهت رشد و به توحید رسیدن عمیق ما هست من این رو با تمام وجودم باور کردم و ایمان دارم البته که با آگاهی و اموزشهای استاد عزیزم به این نتیجه رسیدم و هدایت های هرلحظه پروردگار در صورتی که قبلا تماما این موضوعات رو مصیبت قهر خدا بدبختی بدشانسی و حس گناه میدیدم و مدام میگفتم مگر من چیکار کردم ک اینجوری شد مگر من آدم بدی هستم مگر من بد ذات هستم مگر من شانس ندارم مگر خدا برای من کار نمیکند و هزاران مگر بیمارگونه و سمی دیگه…
چقدر داستان فوت پدر بزرگوارتون برای من الهام بخش بود و غم انگیز البته با حس خوب و توحیدی بود « روح پدر عزیزتون شاد باشه در آرامش در کنار صالحین و در بهشت فیهااا خالدون الهی امین یا رب العالمین»
دقیقا اتفاقی که برای من هم افتاد ما در حال بردن مادرمون به بیمارستان بودیم چون اکسیژن خونشون به شدت پایین آمده بود و پر از نگرانی و استرس بودیم به اورژانس زنگ زدیم آمد و گفتن ببرید بیمارستان برای بستری شدن البته ک نشانه ها مشخص بود ک مادرم در حال تمام شدن و فوت شدن هستن ولی ما اقدامات آخر رو هم انجام دادیم و رفتیم به سمت بیمارستان و توی مسیر دیدیم ک مادرم نفس نمیکشه و توی ماشین و توی مسیر روحشون ازاد شده بود و به رحمت پروردگار رفتن بازگشت به سوی پررودگارشون خیلی غم انگیز بود خیلی دیدن اون لحظه غم انگیز بود ولی آنچنان نیرو و انرژی خداوند در وجودم گذاشت ک خیلی راحت توحیدی و ساده کنار امدم با این موضوع و همه چیز هدایتی پیش رفت و من همون لحظه پیاده شدم از ماشین کنار مادرم بوسیدمش دستاش رو گرفتم ذکر گفتم و گفتم صدای من رو میشنوی مادرم حس میکنی…
حلالمون کن راضی باش و در آغوش پروردگار عاشقانه زندگی کن در کنار صالحان بهشتی ک خداوند وعده داده است
چون مادرم یکسال با بیماری سختی ادامه دادن در واقع ما همگی ادامه دادیم تسلیم بودیم توکل کردیم کم نیاوردیم ادامه دادیم ادامه دادیم و بالاخره به حکم پروردگار روح مادرم ازاد شد و رها و بازگشت به سوی پرودگارش ما هم تسلیم تر از هر زمان دیگه ای پذیرفتیم و ادامه دادیم و من پر قدرت تر مسیر توحیدی ام رو پیش گرفتم و همچنان ک هستم و لذت میبرم و تقوی میکنم و عشق بازی با پروردگارم البته با نجواهایی ک هست و دلتنگی مادری ک هست و سختی و آسانی مسیری که هست اما من پذیرفتم تسلیمم و ادامه میدهم در مسیر توحید قوانین پررودگارم و توکل بر خودش…
خیلی کامنت پر قدرت و توحیدی و زیبایی بود خیلی لذت بردم و خیلی مسیر خودم برای خودم تداعی شد و تحسین کردم و سپاسگزاری پروردگار برای هدایت شدن به اینچنین کامنتهای توحیدی و حس فوق العاده…
بینهایت تحسینتون میکنم
بینهایت تبریک میگم بابت این شخصیت توحیدی قوی شما
بینهایت سپاسگزارم بابت وجود توحیدی گرانقدر شما در این مکان مقدس و بینهایت قدر دان هستم بابت هر فعالیت و هر دیدگاه توحیدی مفید و مقدسی که میگذارید…
و بینهایت تحسینتون میکنم بابت مهاجرت شما به دبی امارات متحده عربی بینهایت دعای خیر برکت و پیشرفت روز افزون دارم براتون در کانون گرم مقدس خانواده عزیزتون در پناه الله یکتا
بینهایت بینهایت سپاسگزارم…
الهی امین یا رب….
سلام به خواهر عزیزم عاطفه
الان هدایت شدم که یک سری به کامنت هام بزنم و دیدم که شما لطف کردید و برام نوشته بودید
بی نهایت از خداوند سپاسگذارم که به وسیله نوشته های شما ارواح پاک ، با من به این وضوح صحبت می کنه و تاییدم می کنه و ازم تشکر می کنه
قطعا روح مادر عزیزتون در آرامش در ملکوت اعلا و همنشین با صالحین هست
کامنت زیبای شما باعث شد یک بار دیگه کامنت خودم را بخونم و دری جدید از آگاهی به رویم باز شد که همین جا برای اولین بار با شما به اشتراک می گذارم
خداوند گاهی اوقات با مرگ از بندگانش محافظ می کنه
و عزت و آبروی آنها را حفظ می کنه و به بازماندگان با این مرگ رشد و شکوفایی می ده و باعث می شه که اون بازماندگان به وسیله اون مرگ ازش درخواست کنند و او هم اجابت کنه و در مسیر نعمت ها و ثروت ها قرار بده
با مرگ آرامش را هم به متوفی می ده هم به بازماندگان
و با اون مرگ به بازماندگانی که آماده باشند لیاقت دریافت نعمت ها را عطا می کنه و در مسیر انعمت علیهم قرار می گیرند
خدا همه ما را در این مسیر زیبا راحت سر راست ثابت قدم نگه داره
درپناه الله باشید
درود پروردگار مهربان الله یکتا به شما بردار توحیدی گرانقدر
به الله قسم نشانه ای از کلام خود خداوند بود و چقدر نیاز داشتم به این نشانه فرکانسهایم دچار مشکل شده بود و حالت بی قراری داشتم طوری ک با مادرم صحبت میکردم و میگفتم مادر دلم برایت خیلی تنگ شده دعامون کن مادر انشالله که جایت راحت باشد در آغوش پروردگارت خوش به سعادتت مادری توحیدی نازنینم و کمی به آرامش رسیدم و وارد سایت مقدس مکان امن الهی ام شدم و دیدم ک هدایت پروردگار از راه رسیده و از کلام مقدس شما با من صحبت کرد «الحمدلله رب العالمین»
چقدر به من آرامش داد چقدر حالم خوب شد چقدر بی قراری ام به آرامش و برکت رسید…
همیشه مادرم میگفت قبل از خواب دعا میکنم براتون ذکر میگویم و بعد میخوام در تمام لحظاتش در حال ذکر گفتن و دعا کردن بود و قطعا که اجابت میکند الله…
الله از کریم بودن و فضل و رحمت بینهایتشش هدایت میکند و آسان میکند و اجابت میکند چون من اخیرا مدام درخواست میکنم سپاسگزاری میکنم وبا قدرت مینویسم…
و اینها همه نشانه از سمت پروردگار عزیزمان هست…
بینهایت سپاسگزارم از این کامنت نشانه و توحیدی و کلام خود خود خداوند
بینهایت تحسینتون میکنم بابت این مسیری ک هستید و استقامت میورزید و قطعا که هرلحظه زندگی تان در کنار خانواده عزیزتان پر برکت شادی سعادت سلامتی عشق و خوشبختی بی نهایت هست و لاغیر…
رزق من حیث لایحتسب پروردگار مهربان رو براتون آرزومندم….
الهی امین.
پروردگارا دلمان را تسلیم امر خودت بفرما و به هر خیری ما هرلحظه هرنفس هرقدم فقیرترین هستیم…
پروردگار هدایتمان کن به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت دادید راه توحید راه نور علم برکت پاکی راستی درستی صداقت عشق بینهایت…
این آیات صبری جمیل رو تقدیم به شما برادر توحیدی گرانقدرم میکنم هم یادآوری به خودم در این روزهای پر تضاد و پر برکت پروردگار هم هدایتی از جانب الله برای شما…
آیات قرآن درباره صبر
آیات قرآن درباره صبر
سوره بقره آیه 45 : وَاسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَهِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِینَ
( و طلب یارى کنید از خدا به صبر کردن در مصائب و طلب یارى کنید و مساعدت خواهید در رستگارى دنیا و آخرت از خدا، به نمازگزاران البته نماز، سنگین و گران است مگر بر کسانى که حال خضوع و ذلت به درگاه خدا دارند، که ایشان از نماز، سنگینى نبینند و بلکه لذت برند )
*
سوره بقره آیه 153 : یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَهِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ ( اى کسانى که ایمان آورده اید! مدد جویید به صبر کردن در مصائب و خواندن نماز در اوقات آن البته خدا با صبرکنندگان است )
*
سوره بلد آیه 17 : ثُمَّ کَانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَهِ ( این کارها کند تا که از آن کسانى باشد که ایمان آوردند و سفارش کردند دیگران را به صبر، و سفارش کردند به شفقت به مردم )
*
سوره شوری آیه 43 : وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ ( و هر که شکیبایى ورزید و درگذشت، البته این در گذشتن از بدى بدکاران از کارهایى است که با اراده قوى در کارها واقع شود و اراده قوى از خصال پسندیده است )
*
سوره الأحقاف آیه 35 : فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِل لَّهُمْ کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ مَا یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَهً مِّن نَّهَارٍ بَلَاغٌ فَهَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ ( پس صبر کن آنگونه که پیامبران «اُولو العزم» صبر کردند، و براى (عذاب) آنان شتاب مکن! هنگامى که وعده هایى را که به آنها داده میشود ببینند، احساس میکنند که گویى فقط ساعتى از یک روز (در دنیا) توقّف داشتند؛ این ابلاغى است براى همگان؛ آیا جز قوم فاسق هلاک میشوند؟! )
*
سوره یونس آیه 109 : وَ اتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ وَ اصْبرِْ حَتىَ یحَْکُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَیرُْ الحَْکِمِین ( و متابعت کن اى پیغمبر! هر چه که وحى کرده می شود به سوى تو. و صبر کن بر رنج و محنت از امت، تا حکم کند میان تو و دشمنان تو خدا و او بهترین حکم کنندگان است )
سوره هود آیه 115 : وَ اصْبرِْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِین ( صبر کن اى پیغمبر بر اذیت مردم که خدا ضایع نمی کند اجر نیکوکاران را )
*
سوره النحل آیه 126 : وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُواْ بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَئنِ صَبرَْتمُْ لَهُوَ خَیرٌْ لِّلصَّبرِِین ( و اگر خواستید عقوبت کنید پس عقوبت کنید به مثل آنچه عقوبت کرده شدید به آن، نه زیاده بر آن
سوره النحل آیه 127 : وَ اصْبرِْ وَ مَا صَبرُْکَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ لَا تحَْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لَا تَکُ فىِ ضَیْقٍ مِّمَّا یَمْکُرُون ( و صبر کن در آنچه به تو رسید و نیست صبر تو مگر به توفیق خدا. و غمگین مشو بر تسلط یافتن ایشان بر لشکر تو. و مباش دلتنگ از آنچه مکر با تو میکنند )
*
سوره الطور آیه 48 : وَ اصْبرِْ لِحُکمِْ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا وَ سَبِّحْ بحَِمْدِ رَبِّکَ حِینَ تَقُوم ( صبر کن براى حکم پروردگار خود اى پیغمبر! که البته تو در حفظ و عنایت مایى )
*
سوره المزمل آیه 10 : وَ اصْبرِْ عَلىَ مَا یَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِیلا ( و صبر کن اى پیغمبر! بر آنچه می گویند. و کناره گیرى کن از ایشان کناره گیرى نیکو )
طبق هدایت و تعهدی که به خودم دادم دوباره در حال مرور کردن کامتتها و به صورت کاملا هدایتی پیش رفتن بودم و مرور اتفاقات و جریان هدایت ها بودم ک این جمله خیلی بهم چشمک زد و قلبم رو بازتر کرد
«خدا بنده هاش رو درمانده نمیگذاره»
و جملات مرحومه مادر عزیزم توی ذهنم مرور شد ک هرزمان از قانون و توحید براشون تعریف میکردم و از خواسته هام، مدام میگفت بسپار به خدا تا حالا ببین چقدر همه چیز خوب و آسان پیش رفته از این به بعد هم بسپار به خدا
یا زمان هایی ک ناراحت بودم میگفتن خدا بنده شو نمیگذاره پشت در بمونه،
دقیقا همین جمله ی استاد و میگفتن بسپار به خدا قوی باش از خدا نیرو و انرژی بخواه تا حالا کی شده پشت در بمونی ببین خدا بزرگه نجاتت میده کمکت میکنه ببین همین نعمت قرآن چه لطف و کرمی داخلش هست و نگذاشته پشت در بمونی و آگاه شدی بزرگ شدی رشد کردی …
الان ک فک میکنم میبینم چقدر به وسیله ی همین صحبت های مادرم دیدگاههای توحیدی و پر قدرتی در ذهن من نقش بسته و همین موضوع باعث شده من نان استاپ ادامه بدم و کمی نفس بگیرم و دوباره شروع کنم…
و به حقیقت این جمله رسیدم ک «خدا بنده هاش رو درمانده نمیگذاره»
توی ذهنم مرور میشه عاطفه اگر این آگاهی ها نبود و اگر تو الان اینجا نبودی و روی خودت کار نکرده بودی به این توحید و قدرت نرسیده بودی با این چالشها آدمهای غیر هم مدار تضادها تو چیکار میکردی!!!
و گفتم خدا بنده اش رو درمانده نمیگذاره تنها نمیگذاره حتی توی تاریکی مطلق و جهل مطلق هم باشی اوست که به دلهای هدایت شده گان آگاهی کامل دارد و محیط کامل هست…
(((یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿4﴾
او آنچه را که در آسمانها و زمین است و آنچه را که شما پنهان و آشکار کنید همه را میداند و خدا به اسرار دلها هم داناست.)))
اوست ک ارحم الراحمین هست
(((وَ أَدْخِلْنا فى رَحْمَتِک وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمین». (اعراف/151) «ما را در رحمت خود وارد کن، تو رحیم ترین رحم کنندگان هستى)))
بهترین روزی دهنده هست خیر الرزاقین البته که روزی از هر نوع بینهایتی(سلامتی آگاهی علم درک دانش برکت لقمه نانی انرژی نیرو اتصال هدایت معرفت کمال نور پاکی صداقت درستی و بینهایت بینهایت هر نوع نعمتی که حتی در عقل ما هم نمیگنجد)
پس این باور بینهایت اساسی و اصل و اساس زندگی ماست خدا بنده اش رو درمانده نمیگذاره…
درسته در این جهان مادی تضادها هستند و قطعا که بالاتر از اون خداوند هم هست((ید الله فوق ایدیهم))
پس خدا بنده اش رو درمانده نمیگذاره…
به نام خدا
سلام به استاد عباس منش و مریم شایسته و بقیه دوستان
من جلیل فارسی از کشور افغانستان مقیم ایران
در این چند وقته اخیر خیلی دارم روی خودم کار میکنم با دوره کشف قوانین زندگی که واقعاً عالیه و تا آخر عمرم هم کار کنم بازم جای پیشرفت دارد
اصلاً هربار دوره را انجام میدهم ایده ها و الهاماتی می آید که توضیح دادنش غیر ممکنه کلا سیستم ذهنی و روحی ام تغییر میکند اصلاً قابل توضیح نیست چون هرکسی نسبت به عملکردش نتیجه خاصی میگیرد
در این چند ماه که دارم روی خودم کار میکنم و با شغلی که الان دارم و شغلی که دوست دارم داشته باشم نتیجه گرفتم که مهاجرت کنم
شغل الان من رنگ کاری چوب و مبلمان است
یک کارگاه رنگ کاری دارم
و خواسته و شغلی که از خیلی وقته دارمش مربیگری فوتبال است
و با تضادهایی که بهش برخوردم دیگر تصمیم گرفتم که یک مربی خوب شوم و در کشور آلمان کارم را شروع کنم حالا چرا در کشور آلمان چون برای ما افغان ها محدود نیست و خیلی راحت میتوانیم مدرک بگیریم و هر جایی برویم با آن مدرک و اینکه فوتبال در آن کشور سطحش بالاتر است و برای من مناسب است که مربیگری را خیلی حرفهایتر یاد بگیرم
اول از همه خدا را شکر میکنم که در کشور ایران هستم و اینجا به دنیا آمدم و کل چیز یاد گرفتم درس خواندم مهارت یاد گرفتم اندک زبانی یاد گرفتم و …
و تضادهایی که داشتم این بود که مهاجرین و اتباع در این کشور نمیتوانند چیزی به نام خودشان داشته باشند و نمیتوانند مدرک ایرانی داشته باشند نمیتوانند چیزی به اسم خودشان بخرند
تضادهایی که من برخوردم
این بود که خیلی دوست داشتم یک مربی خوب شوم وقتی که میخواستم اینجا مهارت یاد بگیرم یا مدرکی بگیرم یا کاری شروع کنم به هر جایی که میرفتم میگفتند که اتباع قبول نمیکنیم که در کلاسهای مربیگری میرفتم و میگفتم هر چقدر هزینهاش باشد میدهم آنها میگفتند که ثبت نام اتباع نداریم و شما باید بروید هیئت فوتبال استان تهران و آنجا هم باز هم همان حرفها که اتباع قبول نمیکنیم
یا مثلاً ما موتور داریم و موتور ما رو گرفتن به هر دلیلی میخواستیم آزاد کنیم میگفتم باید گواهینامه داشته باشید یا به اسم خودتان باشد و به سختی ان را از پارکینگ در میآوردیم
خلاصه تضادهایی که ما داریم در این کشور از مدرک و آزادی مکانی و خرید یک چیز به اسم خودمان و…
و وقتی که این تضادها را بهشان برخوردم تصمیم گرفتم که مهاجرت کنم به کشوری که هم مهارتم زیادتر شود و هم مدرکی بگیرم که آزادی که میخواهم را داشته باشم هر جایی که میخواهم بروم و هم چیزی که میخرم به اسم خودم باشد نه شخص دیگر و نژاد پرستی نباشد
البته از زمانی که روی خودم دارم کار میکنم این حالتهای نژادپرستی خیلی کمتر شده مثلاً قبلاً من در مدرسه انگشت نما بودم در صف کلاس و بین دانش آموزان
در صفهای نانوایی همین حالت ها بود
در کلوپ بازی و …
ولی الان خدا را شکر خیلی خیلی کمتر شده و این نشان دهنده مدار من هست با ارسال فرکانسها و ارتعاشم.
از لحاظ وابستگی هم که اصلاً من وابسته نیستم به شهر یا خانواده و دوستان
من متاهل هستم و سفرهایی هم داشتم به سیستان و بلوچستان اهواز دزفول اندیمشک شیراز اصفهان بندرعباس
بین زمانهای 100 تا 120 روزم حتی تنها بودم
و حتی خیلی دوست دارم که با فرهنگهای جدید آشنا شوم دوستان جدید داشته باشم و زبان جدید یاد بگیرم و مهارتی که دارم در شهرها و کشورهای جدید استفاده کنم
و با این تضادها و این شخصیتی که دارم تصمیم گرفتم که در کشور آلمان مهاجرت کنم و مهارتم افزایش دهم وکارم را شروع کنم چون ایران برای اتباع در حال حاضر بسته است و آن کاری که دوست دارم به طور حرفهای در اینجا نمیتوانم انجام دهم یا دوره ببینم و مهارتم افزایش دهم
البته این رو هم بگما در حال حاضر وی مهارتم و افزایش مهارتم دارم کار میکنم و کتابهای مربیگری دارم میخونم و بدون اینکه وارد آن شغل شوم دارم مهارتم را در این کشور افزایش میدهم این خوبه و از این لحاظ واقعاً راضیم
چون که وقتی هم که مهاجرت کردم اونجا دیگه دست و پا بسته نیستم و اینطور فکر نمیکنم که آن کشور باید مرا رشد دهد یا آن کشور است که زندگی مرا تغییر میدهد
نه این من هستم که خالق زندگیم هستم پس اینجا آن چیزی که میخواهم فکر میکنم تجسم میکنم باورش را میسازم و هر وقت هم که رفتم با دست پر میروم
خوب حالا که مشخص شد که مهاجرت کنم و شغلی که دوست دارم را انجام دهم به یک تضاد دیگر برخوردم آن هم طریقه مهاجرت است
و چون خیلی من دیدم که دوستان و آشنایان و فامیلها از راههای قاچاق رفتهاند و خیلی هم دردسر کشیدن ایده به ذهنم رسید که من هم قاچاقی بروم مثلاً بروم قاچاقی ترکیه بعد یونان بعد همینطوری بروم تا برسم به آلمان
هی به فکرش بودم که قاچاقی بروم البته یک بارم اقدام کردم قاچاقی ولی متاسفانه یا خوشبختانه نشد و برگشتیم تهران
و باز دوباره سر موضوع خواسته ام با همین تضادها دوباره گفتم قاچاقی بروم که تقریباً یک ماه قبلتر استاد فایلی رو گذاشتن
و توضیح میدادند که اگر اشتباه نکنم مرضیه بود از کشور افغانستان چطور به راحتی کارهایش درست شدبا کارکردن روی خودش و دوره ثروت و مهاجرت کرد به کشور کانادا
البته من فقط روی نقطه پایانی دارم تمرکز میکنم که آنجا رسیدم و خودم را در آنجا دارم میبینم ولی خب گهگداری هم چجوری در ذهنم میآید که چه جوری بروم چیکار کنم که راحتتر بروم راهی که میروم متوجه شم که چی هست
و به خاطر همین به فکر راه قاچاق هستم و بعضی موقع وارد سایتهای مهاجرتی میشوم که میگویند شما باید ویزای شینگن را بگیرید یا برید کانادا یا غیره که هزینه 10 هزار یورو هست و بعضی مواقع ویزای کاری ویزای توریستی
و هزاران را در ذهنم میآید
و من خودم میدانم که راه درست چی است و میدانم که با حذف ترمز و باور درست و لایق بودن خودم و این مهارتی که دارم میتوانم خیلی به راحتی مهاجرت کنم نمیدونم چرا باز چرایی در ذهنم میآید یعنی این کمالگرایی همیشه هست که یک راه خیلی خیلی راحت
یا با یه حرکت هم مهاجرت کن هم مربی یک تیم حرفهای شو یعنی بدون گذراندن تکامل به همه آنها برسم
نمیدونم دوستان هم مثل من هستند یا نه که خواستهای دارند و با کار کردن روی خودشان و نتیجه نهایی باز هم به چرایی فکر میکنند
باز هم سبک سنگین میکنند که کدام بهتر است و هی دودوتا چهارتا میکنند هی زمان میگذرد
و در آخر آن خواسته کمرنگتر میشود
و حالا که خواسته من این است که مهاجرت کنم و این شغلم و این خواستهام را داشته باشم منتظر هستم تا بقیه صحبتهای استاد در مورد مهاجرت را بشنوم
چون فعلاً با موقعیت من فقط راه قاچاق در ذهنم می آید و دیدم افرادی که قاچاقی رفتن سختی کشیدن ولی بعد در آنجا به خیلی از خواسته هایشان رسیدن البته خیلی ها هم نرسیدند
و نمیدونم چرا قاچاق در ذهنم است شاید به خاطر اینکه خیلی زیاد دوستان را دیدم که قاچاقی رفتند یا فکر میکنم فقط همین یک راه است یا…
یا اینکه الگوی مناسبی برای مهاجرت پیدا نکردم البته من دیدم که استاد به راحتی رفتن ولی در ذهن من مقاومت و ترمز است که این را باید روش کار کنم
من دوست دارم با هواپیما مهاجرت کنم و بروم به کشور آلمان به راحتی
و دوست دارم استاد در مورد مهاجرت قاچاقی و مهاجرت های مختلف و طریقه های دیگر مهاجرت و راه های مختلف مهاجرت توضیح دهند تا خودم را و ترمزهایم را بیشتر و بهتر بشناسم و باورهایم را قوی کنم تا ایده های عملی بهتر برای مهاجرت آسان به ذهنم بیاد
همین فایلی هم که استاد گذاشتن انگار که برای من گذاشته چون از بس که به فکر مهاجرت بودم تا خودم را بشناسم
بنام خالق هستی
باسلام خدمت شما استاد عزیز ودوست داشتنی ودوستان هم فرکانسم
مث،همیشه خداروشکر میکنم ک درجمع شما انسانهای خوب خداوند هستم
ازشما آموختم ک همه چیز در جهان در حال تکامل هستن در مسیر خودشون درحال حرکت هستن از انسانها وتمام موجودات گرفته
دراین روزمرگی ها ک همه دنبال حاشیه ها هستن وهررروز این حاشیه ها پررنگتر میشه برای جامعه ومردم ما واین جمع واین دوستان واین سایت توحیدی درمسیر تکامل وپیشرفت وخودشناسی هستیم
هرروز یک رشد بیشتر درتمام جنبه ها هرروز چالش برانگیزتر وبزرگتر میشویم
خدایا شکرت ک من را ب این مسیر هدایت کردی وقلب من را برای شنیدن این آگاهیها باز کردی وب من لطف کردی وب یادم آوردی ک من ب عنوان خالق ب این دنیا فرستادی
استاد عزیزم درمورد مبحث مهاجرت
آخه شما از کجا میدونستید من چندروز همچین فکری دارم؟؟؟؟ههههههه
چندروز بود خیلی خودمو درگیر این موضوع کرده بودم
اره درگیر!!!!!
حالم خوب نبود احساس بدی داشتم
حوصله همسر وفرزندانم رو نداشتم
همین فرزندی ک با قانون بدستش آوردم یک پسرزیبا وتپلی وناز
خدای من دخترم بهم میگف دوست دارم برعکس گذشته جوابش نمیدادم ومیگفتم عوضش منو امروز اذیت کردی
واون میگف مامان چطور تو وقتی میگی ببخشید من راحت میبخشمت !!!!
واین نشان دهنده اینکه من حالم خوب نیست ونجوا دارم بود ..
تمام نجواها درمورد مهاجرت بود چندین نشانه برای تغییر محل زندگیمان آمد
ویک بنده خدایی ک دست خداوند بود وب همسرم گف برای وسیله ی من جا درست کنید توی خونتون من کرایه خونه شمارو کامل حساب میکنم
ما گیردادیم ب این نشونه وازش نگذشتیم
ما توی خونمون جا نداشتیم وهمسرم اون شخص رو ب خانه آورد وگف ک نه توی این خونتون جاش نمیشه مگر اینکه خونتون رو عوض کنید
انگار خداوند میخاست امتحانمون کنه آقا این دست منه ازاین دست نشد از دست دیگری بهتون میرسونم نگران نباشید ونچسبید بهش
دقیقا نشانه روز من درباره رها کردن بود
هرچقدر همسرم دنبال خونه رفت پیدا نکرد
والبته بحث من باهمسرم
یعنی من خیلی وقته باهمسرم بحث جدی ندارم شاید 2ساله خیلی تغییر کردیم باهم اما توی ذهنم بحث دارم باهاش
که اره من از خوزستان بلندشدم اومدم مشهد مهاجرت وازدواج کردم
من از مشهد ب شیراز مهاجرت کردم
واستاد من اصلا ب پدر مادر برادر وابسته نبودم ونیستم
دلیلشم نمیدونم چیه من با اکثر خانمها تفاوت دارم
وحتی خیلیا بهم گفتن تو چ دختری هستی از جنوب ب شمال اومدی و3سال یبار خونه پدرت میری واونا همیشه جفت پدرمادرشونن ومن تعجب میکنم میگم یعنی اینقد من کار بزرگی کردم ونمیدونستم!!!
خلاصه من توی ذهنم واخرش زبانی ب همسرم گفتم تو حاضر نیستی محل زندگیت عوض کنی چطور توقع داری خدا برات درهارو باز کنه یک کار خوب یک خونه خوب میخای ؟!
همسرم خیلی تلاش کرد این منطقه ای ک ماهستیم خونه پیدا کنه منطقه ما جفت منطقه خانوادشه وحتی مغازه ای ک دنبالش بود توی محل خانوادش بود
من تعجب میکردم
وهمش بهم ریخته بودم
از خودم سوال میکردم آخه چرا این آدم همش دنبال اینه ک آقا نزدیک باشه
منظورش از نزدیک چیه
ب خانوادش
ب دوستاش
ب محله ای ک توش ب دنیا آمده
وبزرگ شده
وازدواج کرده
وبچه دار شده
چرا خب؟؟؟؟!!!
واخرش نجوا گف بابا همه ی مردها ب زور از خانوادشون جدا میشن ویک خانه جدا میگیرن از خانه پدرشون چ برسه ب مهاجرت
چون پدر من همینجور بود مادرم از شیراز مهاجرت کرد ب خرمشهر وازدواج کرد اما پدرم 30سال آنجا زندگی کرد وحاضر نشد بره شیراز شهر خانمش ک مادر من هست
چون شهر بهتریه حداقل !
چندروز ب خداوند گفتم خدایا کمکم کن کنترل ذهنم رو از دست داده بودم وافکارم آشوب بود
همش میگف همسرت اونی نیس ک تو میخای نباید باهاش ادامه بدی
این جلوی پرواز تورو میگیره
اما هدایت شدم ب فایلهای روزشمار وگفتم متعهد میشم حسابی تمام فایلهارو دنبال کنم فعلا نمیخام دوره ها رو کار کنم
والان ک این فایلو گذاشتید چقد ب جا بود چ همفرکانسی خدای مهربونم شکرت
از جاییکه من ب همسرم و فرزندانم وابسته هستم این وابستگی رو تو وجود همسرم جوری میبینم ک خودش نمیبینه ومیگه من ب خانوادم وابسته نیستم هرجا خدا منو فرستاد اما اعمالش چیز دیگه ای رو میگه همش دنبال کار وخونه تو همین منطقس وخب من تو دفترم نوشتم خدایا منو جای دور ببر ..
وخب طبیعیه ک همسرم اینجا تواین منطقه ن مغازه پیدا کرد ن خونه وگف فعلا امسال تواین خونه میشینیم ومغازه بیرون از این محل میگیرم واون نشانه دوستش ک گف وسیله ای میخات بذاره خونمون آخرش نشد بدلیل اینکه همسرم قبول نکرد تغییر محل بده واینجا خونه بزرگتر برامون پیدانشد
ومن کلا سعی کردم از فاز این موضوع بیام بیرون ومنکه درخواستم رو ب جهان فرستادم وخداوند ک فراموش نمیکنه رها میشم ازش هروقت هدایت شدم سمتش بااین همسر بدون این همسر من محل زندگیمو تغییر میدم چون من مشهدم ویک روز ارزوم بود مشهد باشم دوسش دارم فقط منطقه زندگیم ک خوب هست وازش راضیم رو دلم میخاست ومیخات تغییر بدم برم جای بهتر.
انگیزه ای ک دارم برای تغییر مکان زندگیم
اینکه وارد چالش جدید وبزرگتر میشم
چیزهای جدید یاد میگیرم واعتماد بنفسم بیشتر میشه
جای بهتری رو میبینم وجدیدتری رو تجربه میکنم
با افراد جدیدتری وبهتری آشنا میشم
بچه هام محل بهتری بزرگ میشن ومدرسه میرن واینجاش خیلی مهمه از افراد ناخاسته دور میشم ب کل
استاد عزیزم با هر سری فایلهایی ک میذارید مسئله ای از زندگیم حل میشه ب خدا
با فایلهای الگوهای تکرار شونده
فایلهای توحیدی
فایلهای درآمد خودرا سه برابر کنید
چ شرایطی را دارید تحمل میکنید
از همشون نتیجه گرفتم وچقدر خودم رو شناختم
من چ باورهایی دارم چقد حل کردم وچقدر اوضاع بهترشد
ودرمورد مهاجرت باتوکل ب خدا توی این سری فایلهای مهاجرت ک قراره بذارید میخام باورم رو تغییر بدم ک میدونم ایراد از من هست
1-وابستگی ب همسرم 2-وضعیت مالیم رو باید خیلی بهتر کنم 3_باورای توحیدیم رو تقویت کنم ک برگی بدون اذن خدا بر زمین نمیفته اگر من بخام هیچکس نمیتونه منو از رسیدن ب خاستم دور کنه.
همونجور ک بچه خاستم وهمسرم نمیخاست وشد برای من شد..
همونجور ک کلاس میخاستم برم وهمسرم نخاست وبازهم شد..
همونجور ک خاستم ارتباطاتم رو تصحیح کنم وهمسرم نخاست وشد..
همونجور ک مدرسه ای ک خاستم دخترم رو ثبت نام کنم وهمسرم نخاست وشد..
مسافرت خاستم برم وهمسرم نخاست وبازهم معجزه آسا رفتم بدون بلیط سوار شدم همه تعجب کردن مردم چمدونای من رو کول کردن وجاشون روبهم دادن من مانده بودم اشک میریختم ..
خیلی چیزها هست که همش ب نفع من وباب دلم رخ داده ومیده
باتوکل ب خدا ادامه میدهم
استاد مرسی عاشقتم میام واز نتایج جدیدم مینویسم قول میدم ب خودم ب خدایم وب شما
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان توحیدی ام چیییییییی بگم استاد که امروز به محض وارد شدنم به سایت و دیدن اسم ِفایل جدید برق از سرم پرید .هزاااااااااااار مرتبه شکر خدا برای این همه همزمانی و دریافت هدایت ها و این همه خوشبختی.
استاد جان چند شب پیش یه موضوع خیلی کوچولو پیش اومد که همسرم خیلی بد داد و بی داد کرد دلم به درد اومد به لطف خدا و آموزه های شما من نسبت به قبل بسیار قوی تر شده ام و به ندرررت پیش میاد گریه کنم و هرگز مثل قبل نیستم .اکثرا اشک هام فقط از خوشحالی میریزه ولی اون شب واقعا دلم به درد اومد و گریه م گرفت (دور از چشم همسرم و بچه هام)
گفتم خدایا من که همه جوره دارم سعی میکنم خودمو بهتر کنم خوبی های همسرمو ببینم و احساسمو خوب نگه دارم و سپاسگذار باشم و ….چرا این شرایط رو دارم تجربه میکنم و چیزی که در مورد رابطه م منتظرش هستم رخ نمیده؟
و خواب رفتم صبح چند ثانیه قبل از اینکه چشممو باز کنم یه صدایی رو شنیدم که بهم گفت: خیلی خوب روی زبانت کار کن که قراره از ایران بری.
استاد ایمان دارم که هدایت خداوند بود برای سوال دیشبم
توی دوره احساس لیاقت طبق صحبتهای شما و هدایتی که برام اومد که شما گفتید باید خودمو در زمینه ای که مربوط به شغلم هست و چیزهای دیگه ارتقا بدم و من شروع به اینکار کردم و الان 3 ماه هست که دارم آموزش زبان انگلیسی می بینم.
البته که خیلی جای کار دارم .
من تا قبل از آشنایی با شما وابستگی بی نهایت زیادی به یکی از دوستان و مادرم و فرزندان و خانواده داشتم ولی الان به لطف خدا و آموزشهای بی نهایت ارزشمندتون بسیار تغییر کرده ام و الان خیلی خیلی کم وابسته هستم .
در مورد مهاجرت بعد از ازدواجم با وجود وابستگی بسیار شدیدم به مادرم ،از شهرستان اومدم شیراز زندگی کردم و الان چند ماه یک بار میرم می بینمشون .فقط هنوز
یه مقدار وابستگی به فرزندانم دارم و به لطف خاص خداوند اونها تا حد بسیار خوبی وابسته به من نیستند و خودشون اقرار میکنند که اگر همین الان هم شرایط فراهم بشه مهاجرت می کنیم و واقعا اینو دوست دارند .
نمیدونم ،خودم فکر میکنم که من تنهایی مهاجرت میکنم نمیدونم پلن خداوند چیه ولی باید تسلیم باشم و راضی .
من چندین مرتبه از شرایطی به شرایط دیگه تغییر جهت دادم هر چند که یکی شون برام بسیار سخت بود اما الان بی نهایت راضیم که اون تغییر رو انجام دادم
البته چندین مرتبه هم شغلم رو عوض کردم تا به شغل مورد علاقه و لذت بخشم رسیدم و خیلی انعطاف پذیر عمل کردم در کل اوکیم با تغییر و عاشق رشد و پیشرفتم و استقبال میکنم ازش.
هر چند ممکنه ذهنم اولش زیاد راضی نباشه ولی ازتون یاد گرفتم که بیام علت اون تغییرات رو برای خودم بنویسم و اهرم رنج و لذت هم خیلی کمکم کرده .
دوره عشق مودت فایل های مربوط به وابستگی
و اینکه خودمو روح مجردی ببینم و مهم ترین رابطه مو رابطه خودم با خدا بدونم و اینکه واقعا خدا برای بنده اش کافیه هم بسیار کمکم کرده
استاد دوره عزت نفس هم بسیار منو توی این زمینه رشد داد که عادت کنم به تنهایی لذت بردن و بسیار عالی این تمرین رو بارها و بارها انجام دادم طوری که واقعا هیچ نیازی به هیچ پایه ای برای انجام کارهام ندارن و هر کار بخوام بکنم هر جا بخوام برم خودمم و خدای خودم و بسیار هم لذت میبرم از این تنها بودن و زیاد نمیتونم با بقیه باشم اصلا به خاطر همون شخصیت درون گراییم که توی دوره احساس لیاقت در موردش صحبت کردید و متوجه ش شدم خیلی با خودم اوکیم و اصلا اهل اینکه زیاد با بقیه باشم نیستم .
من خودم عاشق حرکت های رو به جلو عاشق رفتن به جاهای جدیدم، عاشق مسافرت و طبیعت و ….ولی متاسفانه چون همسرم اخلاقش توی این مورد کاملا با من متفاوته بی نهایت کم تونستم توی این 24 سال زندگیم با همسرم سفر برم و شاید در حد تعداد انگشتهای دستم هم نباشن البته که همونم فقط 2-3بارش با همسرم بوده و بقیه ش با خانواده …
ولی هر چند ماه یک بار رو چون خانواده ی هر دومون شهرستان هستند یه دو سه روز میریم شهرستان و برمیگردیم اغلب مسافرت ما انگار همین بوده .
اما باید باز بنشینم و علت مهاجرت رو برای خودم بنویسم با اینکه فعلا از لحاظ مالی خودم در حدی نیستم که بتونم مهاجرت کنم ولی به خودم میگم خداوند این کار رو انجام میده همون طوری که اول شروع دوره ی قانون سلامتی ترس از رزق داشتم و هرگز باورم نمیشد بتونم همچین غذاهایی رو هر روز بخورم و خدا چه معجزه آسا برام جور کرد از جایی که فکرشو نمیکردم ،ان شاءالله که خودش همه چیز رو جور میکنه یه مقدار ترس دارم شبیه بچه ای که میخواد از بالای یه درخت خودشو رها کنه توی بغل باباش
اما ایمان دارم هدایتی که خداوند برای من فرستاد در مورد مهاجرت میتونه منو بسیار راضی تر و خوشحال تر و توحیدی تر و سپاسگذار تر کنه .
از اون روز که این هدایت در مورد مهاجرت رو دریافت کردم بارها به خودم گفتم اعظم کشتی تو خوب بساز (تقویت زبان انگلیسی)تا هر لحظه که به فرمان خدا آب از تنور جوشید آماده ی حرکت باشی .ان شاءالله که خدا قدم هامو استوار کنه و بتونم در لحظه ای که زمانش رسید این تغییر رو به راحتی ایجاد کنم و خدا کارها رو برام آسون کنه .بسیاااااار سپاسگذارم استاد عزیزم .در پناه خدا باشید برای همتون آرزوی آسون انجام گرفتن کارهاتون و شد و پیشرفت دارم .
و الله معکمْ…
دلگرمی بالاتر از این!؟
سلام به روی ماه وخنده رویِ استاد عزیزم ومریم جونم
وهمه دوستانِ عالیم
خداروشاکروسپاسگزارم بابت لحظه به لحظه های لبریز از آرامش واحساس عالی که برایم رقم می زنی ومن شادو سرزنده در این مسیر جادویی، هرروز عاشقانه تر ودلبسته تر به پیش می روم فارغ از هر مسئله ای ،چون خدایی دارم که هرروز به قلبم دعوتش می کنم ،هدایت هایش را خواهان هستم وذهنی باز وپاک برای فهم ودرک زیبای این هدایت ها وایمانی که مرا از تمام هیاهوی زمانه جدا کرده وبه من ثابت کرده با اوبودن برایم کافیست….
واقعا که در ابتدای این مسیر ،دیدن همین فایل های زندگی در بهشت وسفر به دور آمریکای شما دوفرشته زمینی کافی بود تا استارت تولد دوباره من زده شود ،تولدی که تحولی عظیم برایم در برداشت وهرروز ادامه دارد از تغییر اساسی در شخصیتم تا خواسته هایی که آرام آرام با توجه به بزرگ شدن ظرف وجودیم اجازه ورود به مدارم را پیدا کردند.
قدرت تجسم را آموختم ودیگر تقلایی نکردم تا خواسته ای با عجله وارد زندگیم شود کافی بود معنی درخواست کردن را در دعایی عظیم چون دعای کمیل بیاموزم تا درک کنم که آن درخواست محقق شده وکافیست فقط شخصیتم در تمام ابعاد تغییر کند و خود را لایقش بدانم بنابراین باید از آزمایش الهی در دوره ای به نام تکامل سربلند بیرون می آمدم .
تمام وجودم معطوف شد به روند رو به رشدوپیشرفت استادم چون برای رسیدن به این مسیر هم باید در زمان مناسب هدایت می شدم ،من درک کردم سربلندشدن استاددر زمانی که کلوپ ورزشی داشتند،مهاجرت به بندرعباس با اون شرایط گرما ورانندگی ولی عاشق تغییر ورسیدن به آمال وآرزوهای دست یافتنی،هدیه دادن وسایل ،دست خالی برگشتن به شهری که الان هم خیلی ها جرات رفتن به آن را به خاطر هزینه هایش ندارند اما شجاعت وایمانشان به همه چیز ارجحیت پیدا می کند واندیشه والایی که پشت تمام تصمیماتشان هویداست وجز خداوند کسی نمی بیند وبعد پاداش هابابت این حجم از ایمان وتوکل در عمل وامروزه برای ما اسوه والگویی مثال نزدنی، خدایا چه بگویم….. مرا به جایی هدایت نمودی که امروز بعد از تمام فرازونشیب ها ،پستی وبلندی ها زندگیم در تمام ابعاد رنگ وبوی تو را بگیرد به تو وصل شوم وتوحید را در عمل به خود ثابت کنم وبعد شاهد این حجم از معجزاتت باشم
من دل به دریای عظمت وبزرگی وقدرت لایزال تو سپردم که چنین الگوی تمام عیاری را کنارم قرار دادی تا هرروز تغییر کنم واین تغییر برایم باشکوه باشد که اولین تجربه مهاجرت راهم برایم در زمان ومکان مناسب رقم زدی ومرا از شهر به روستا هدایت نمودی خودت می دانی که چقدر تسلیم خواست واراده ات بودم ،فروش زمینِ شهری مرا هر روز به تعویق انداختی چون افکار من آن روزها آگاهانه رقم نمی خورد ،چطور می شود که تنها زمینی که سند تک برگ هم دارد فروش نمی رودامازمین های کنار واطراف بدون سند ومشکل، به راحتی فروش می روند ،عجب طرح وبرنامه هایی برایم چیده بودی ،دقیق وحساب شده ،من باید شخصیتم تغییر می کرد وتبدیل به شخصیتی سپاسگزار می شد تا سلول به سلول وجودم ظرفیت رسیدن به هر خواسته ای را با قدرت شکرگزاری حس کند وبا احساس وآرامشی عمیق آن خواسته به دلم بنشیند وتو خدای خوبم چقدر مهربان وبخشنده ای وچه زیبا صلاحم را در همه چیز می دانی برای همین است که وجودم لبریز از وجودت شد ودیگر تمام خواسته هایم را محقق شده دیدم ……
خدایاتو در من شاهد انگیزه هستی برای مهاجرت به هرجا ،آنقدر آمادگی دارم که خود میدانی که در این تجربه از شهر به روستا آمدنم چقدر رها وآزاد شده ام از تمام وابستگی ها ووابسته شدن فقط به خودت….. هرچه که باشد ،من امتحان این عدم وابستگی ها را زمانی که در مورد تنها دخترم زهرا پیاده کردم به تو نشان دادم،از پدرو مادر وخواهرها وبرادرها وهر اقوامی وحتی از همسری که حدود 14سال بااو زندگی کردم ،ولی امروز در این مسیر زیبا ،همه تجارب گذشته ام درس هایی شگفت انگیز بودند برایم که امروز رهایی را باتمام وجودم احساس ودر هوای دلپذیروجود تو خداوند یکتایم سکنا گزینم…..
ای جونم بشید استادم ،اسم بوشهر هم آوردید ،عاشقتم.،استاد به نظر من شما مثل یک جهانگرد آگاه حرکت کرده و پا در ناشناخته ها گذاشتید و
بعد تصمیمات درست واصولی ونتایج هم گویای همه چیز .شما عشق خود را به همه چیز برای جهان نشان دادید وجهان هم، همسو شد با برآورده کردنِ خواسته ها وآرزوهای تان.
با توجه به تورهای مسافرتی مختلف ومهاجرت های کوتاه مدت و حتی چند ساله ، چقدر می توان برای زندگی کردن در هر مکانی ،خود را با شرایط سنجید از هر لحاظ وبعد تصمیم آگاهانه گرفت .
من به شخصه خودم را با هر شرایطی وفق می دهم وسعی می کنم در هر شرایطی آرامش واحساس خودم را عالی نگه دارم ،مثلا در هر جایی که قرار بگیرم وخوابم بیاید ،شده روی یک سنگ، پارچه ای انداخته وبه راحتی می خوابم ،البته که من در هرشرایطی زندگی کرده ام والان هم شرایطم خیلی خاص است اما لحظه ای شکرگزاری از زبانم نمی افتد ،آنقدر با خودم وخدای درونم در صلح هستم که هر جا او ببرد مرا، من تسلیم محض هستم ،آغوشم باز است برای هرتغییر ،چون در این مدت حضورم در این سایت پرخیروبرکت شیرینی تغییرات در تمام زمینه ها را چشیده ام……
چقدر قانون سلامتی به من کمک کرد که بدنم در هرشرایطی نرمال باشد واین روزها که پیاده روی می روم هیچ گرمایی احساس نمی کنم وبدنم عالیست ،حتی در سرما هم همینطور عالی واااای خدایا ما را آماده هر تغییری در هر زمینه ای کرده ای ،کوله بارمان آماده است، فقط کافیست هدایت کنی، من که حاضرم ……
خدایا شکرت که طعم بهشت را ازهمین دنیا به من عطا کردی ومن تمام سعی ام این بوده وهست که در این مسیر کنار استاد گرانقدر وارزشمندم ،آگاهانه وباعشق ولذت ادامه دهم ،بیاموزم ودر همه شرایط دلم به ایمانت وصل باشد ……
مهاجرت اصلی من زمانی صورت گرفت که از چاه نادانی وناآگاهی نجاتم دادی و دستانم را در دستان استادم قرار داده وتمام وجودم را لبریز از آرامش واحساس عالی نمودی و چه زیبا ودلبرانه در قلبم ساکن شدی که هرلحظه ام چشمانم پراز اشک شوق می شود از این همه لطف وسخاوتمندیت که در حقم ارزانی داشته ای ، در این مسیر اعجاب انگیز ی که هدایتم نمودی ، آنقدر برایم مهم وارزشمند است که دیگر به چیز دیگری جز متعهد بودن درآن به چیزی نمی اندیشم ،مسیرم خودش مرا به جاهایی می برد که باید ومن فقط تسلیم خواست واراده توهستم….
در پناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشید و بدرخشید، دوستتون دارم.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم