چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1 - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

343 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    امیرحسین روشنگر گفته:
    مدت عضویت: 1746 روز

    سلام استاد

    وقتی میگی مهم احساس خوشبختیه کل افکارم درست میشه واقعا درک این جمله خیلی بمن کمک میکنه چندساله که این باور درونم ساختم باخودم به صلح رسیدم با همه دنیا در ارامشم واقعا هیچ تضادی دل منو نمیلرزونه چقدر این جمله خدا پشتشه توحید پشتشه وابستگی بخدا و الوویت احساس خوب خودمون /من خیلی به این جمله باور دارم وقتی چیزیو میخوام میگم خدایا تو میدونی من نمیدونم هدایتم کن اتفاقاتی میفته چیزهای روشن میشه برای رسیدن به اون خواسته که میفهمم اون یک اموزش بوده یا یک حرکت درست بوده/وقتی هدایت خدارومیطلبم خودمو میکشم کنار همچی انجام میشه هدایت اصلا منطقی نیست

    من زمانی به این باورها که گفتید رسیدم به راحتی و خودمو شناختم برای مهاجرت که از هدایت خدا استفاده کردم و الان شما دارید راجبش صحبت میکنید

    ازتون سپاس گزارم برای اینکه هدایت بمن اموزش دادید به سادگی درود بر شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    صابر سموریان گفته:
    مدت عضویت: 2269 روز

    سلام استاد عزیزم

    سلام خانم شایسته عزیز

    سلام اعضای خونواده صمیمیم

    ممنونم ازتون بابت این ویدیو عالی و انتخاب این موضوعی که من مدتها بود منتظرم از زبان شما و دید شما بهش نگاه کنم

    ممنونم که خیلی قشنگ دسته بندی کردید و با داستان های خودتون مثال زدید

    این همیشه بیشترین اثرو برای من داره.

    هربار از گذشته و جوونی و خونه نرفتن و مهاجرت هاتون میگید

    احساس میکنم خودمم به طرز شگفت انگیزی چیز هایی که میگید و تعریف میکنید

    منم توش بودم

    اینکه جدا بودم از خونواده

    فامیل

    و روابط احساسی

    و شهر و دوست و

    منم از 18 سالگی بیتابانه و کنجکاوانه بدون فکر و آمادگی از چهارچوب ها خارج شدم و به زندگی مستقل و سفر در ایران عزیز و مهاجرت به شهر های مختلف و انجام کار های مختلف و ایجاد روابط جدید پرداختم

    انگار این لایف استایلمه انگار من اینجوریم

    جور دیگ نمیتونم باشم

    آزادی واقعی همینه

    سفر کردن بدون وابستگی

    عاشقتم استاد

    منتظر قسمت دوم هستم

    ایشالا آمریکا میبینمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  3. -
    Paria گفته:
    مدت عضویت: 1413 روز

    به نام خدایی که هر لحظه برای من خدایی می کند

    با سلام خدمت استاد نازنینم و مریم جانم و با عرض پوزش بابت اینکه من در قسمت اول فایل چه افرادی برای مهاجرت مناسب ترند ؟!! پروسه زندگیم رو در یک پارت نوشتم و در تاریخ 24تیرماه 1403 روی سایت قرار گرفت. قرار بر این شد پارت دوم رو هم بنویسم که یک مقدار بدقول شدم ، ولی امروز خودم رو متعهد کردم که حتما مابقی داستانم رو بنویسم چون شاید چند نفر خونده باشن و حداقل اونها رو منتظر نگذارم (من پارت دوم رو در replyقسمت اول نوشتم ولی با اجازه استاد و مریم جان جدا هم بارگزاری میکنم تا اگر کسی موفق به خوندن نشده بود از اینجا بتونه ببینه)

    تا جایی پیش رفتیم که من در مصاحبه شرکتی که نزدیک محل خوابگاهم بود قبول شدم و از فردای اونروز من کارمند اون شرکت شدم..شرکت خوبی با محیطی گرم و صمیمی و همکارانی که کم کم باهم دوست شدیم.از همه اینها مهمتر با خوابگاه محل زندگیم هم فاصله کمی داشت.

    هر روز سر کار و از طرفی چون دانشجوی ارشد هم شده بودم با اجازه رئیس شرکت(هرچند بعضی روزها موافقت نمیکرد و دانشگاه نمیرفتم)روزهای یکشنبه ساعت 5 صبح ترمینال جنوب میرفتم تا خودم رو به شهری که دانشگاه قبول شده بودم برسونم و از ساعت 8 صبح تا عصر دانشگاه بودم و عصر به تهران برمیگشتم و فردا مجدداً کار و کار .

    مسیر کاری من در این شرکت تقریبا یکسال طول کشید.مادرم و خواهرم همچنان شهرستان بودن و گهگداری که تعطیلات بود من چندروزی پیششون میرفتم همش در فکر جمع کردن پولهام و انتقال خانواده ام به تهران بودم اما حقوق دریافتیم واقعا اونقدری نبود که بتونم پس اندازی داشته باشم .

    شهریه دانشگاه،اجاره خونه مادرم و اجاره خوابگاه و هزینه خورد و خوراک و…خیلی اجازه پس انداز به من رو نداده بود.

    یکی از خانم هایی که باهم در اون شرکت کار میکردیم و بسیار بسیار محترم و انسان بودند و از قضا من رو هم خیلی دوست داشت یکروز به من گفتند فلانی حیف تو نیست که یک جای خیلی خیلی بهتر و بزرگتری کار نمیکنی و من اون لحظ گفتم خب اگر همچین جایی باشه چرا که نه با کمال میل !!! و باز دستی از دستان خداوند در زندگی من پدیدار شد تا من باز به جلو حرکت کنم ….

    همسر این خانم مدیر مالی و مشاوره مالی چند تا ارگان مهم بودن و یکروز از طریق همسرشون به من پیغام دادن که برای مصاحبه برو فلان بیمارستان و من با یک شور وشوق عجیبی رفتم که وصف شدنی نیست.

    خلاصه روز مصاحبه رسید .

    تعداد زیادی آمده بودن و حتی خیلیا سفارش شده و بقولی با پارتی اومده بودن ولی پارتی من خدا بود و من تنها و فقط و فقط خدا رو در کنارم داشتم .

    چند روز پشت سر هم با آدمهای متفاوت مصاحبه داشتیم و روزی که به من گفتند تو قبول شدی هیچ وقت و هیچوقت از ذهنم بیرون نمیره.یادم نمیره که وقتی از بیمارستان اومدم بیروی چه حال و احوالی خوبی داشتم انگار دنیا رو به من دادند .من جایی استخدام شده بودم که با اینکه بیمارستان بود ولی بیمارستان عالی در تهران محسوب میشد ، امکانات خوبی داشت ، حقوق و مزایای خوبی داشت و خلاصه این اولین جایی که بود که در طول این چند سال که من کار میکردم از همه لحاظ عالی و بینظیر بود.

    الان که دارم خاطرات اونروز رو مروز میکنم بقول استاد عزیزم باورهام قوی تر میشه و وقتی یادآوری میکنی و مینویسی به خودت تلنگر میزنی که ببین خدا چقدر بزرگه ، ببین وقتی احساس خوبی داشتی و توکلت فقط و فقط به خدا بوده و عنان همه امور رو به دست خودش داده بودی چقدر همه چیز عالی پیش رفت .پس پریا خانوم باز هم میشه …

    وقتی قبلا تونستم الان هم میتونم و باید بگم من اونموقع به اندازه الانم باورهای درستی نداشتم و بشدتی که الان باورهای توحیدی قوی دارم اونموقع نداشتم ولی خدای مهربانم واقعاً واقعا در همه برهه های زندگیم در کنارم بود چون من همیشه خودم بودم و خودم .

    من هیچوقت مثل بقیه دخترهای هم سن و سالام نبودم شاید اگر شرایطم جور دیگه ای بود من هم مثل بقیه بودم ولی هیچوقت هیچوقت نگفتم خدایا چرا من !!!!چون معتقدم شرایطم باعث شد من کاملتر ،مستقل تر و صبور تر باشم

    من تو اون محل کار شرایطم باز بهتر از قبل شد، حقوقم بهتر شد ،مزایای خوبی داشتیم و از هر بعدی که شما فکر کنین مسیر برای من راحت تر شد.

    در اون مقطع من روی پایان نامم کار کردم و مدرک ارشدم رو هم گرفتم و الان دیگه موقع جابجایی مادر و خواهرم به تهران بود .من چندروز تو بنگاه های محله های تقریبا مرکز شهر دنبال خونه گشتم تا اینکه یک خونه که با شرایط مالی من اوکی بود رو پیدا کردم و خانواده ام هم به تهران اومدند و ما سه نفری زندگیمون رو در تهران شروع کردیم.

    همه چیز خوب بود و من تو اون بیمارستان شرایط خوبی داشتم.

    من تا اون مقطع مجرد بودم و واقعا به ازدواج هم فکر نمیکردم و فقط و فقط به پیشرفت فکر میکردم .خیلی دوست داشتم مدیر مالی بشم چون در اون زمان حسابدار بودم و سالهای زیادی حسابداری کرده بودم .مدرک ارشدم رو هم گرفته بودم .یک سری دوره های سرپرست مالی شدن رو هم گذرونده بودم و فکر میکردم باید الان من مدیر مالی بشم اما باید این توضیح رو بدم که من فقط سواد این قضیه رو داشتم و در خودم این عزت نفس رو نداشتم و قلباً به خودم این اعتماد رو نداشتم که بتونم یک تیم مالی رو مدیریت کنم.

    من چون بعد آشنایی با استاد به مفهوم عزت نفس پی برده بودم .هر چند در گذشته به پیشرفت های خوبی رسیده بودم ولی فکر به شرایطم در گذشته و خیلی فکرهای دیگه باعث میشد فقط به مدیر مالی شدن فکر کنم ولی جرات قطعیت بخشیدن در ذهنم به خودمم نمیدادم.

    بقول استادجانم پام روی گاز بود ولی باورهای مخربی داشتم که ترمز ذهنی من بود. دوست داشتم در اون جایگاه باشم ولی خودم رو لایق نمیدیدم.

    همونطور که قبلا گفته بودم من واقعا هیچوقت به فکر ازدواج نبودم چون جدای از مقوله پیشرفت فکرمیکردم که شرایطم هم مناسب برای ازدواج نیست .

    ولی یکروز بصورت خیلی خیلی هدایتی و واقعا معجزه وار با عزیزدلم همسر عزیزتر ازجانم آشنا شدم ،آشنایی با ایشون به حق که نور امید رو در زندگی من تابوند.کسی که بمعنای واقعی انسانه ، بسیار فهمیم و فهمیده و من چقدر خوشبخت بودم و هستم که با این شخص آشنا شدم.

    یادمه هر چند که بمحض آشنایی و مطرح کردن مسئله ازدواج من خیلی خوشحال نشدم چون متوجه شده بودم که سطح خانوادگی اون ها از ما خیلی بالاتره و این موضوع برمیگشت به عدم عزت نفس در من.

    با این که من کلی دستاوردهای مهم در زندگیم داشتم و باید به مسیر زندگیم نگاه میکردم و به خودم افتخار میکردم ولی انگار نمیخواستم قبول کنم و فقط نداشته هام رو میدیدم.

    همسرم خیلی باهام صحبت کرد و قرار بر این شد خوانواده شون برای خواستگاری بیان منزل ما و آمدند و با اینکه من خیلی استرس داشتم ولی همه چیز به خوبی و خوشی برگزار شد و ما رسماً ازدواج کردیدم .

    تقریبا 7 سال از زندگی مشترک ما میگذره،همسرم فوق العاده انسانه و من این رو مدیون الله خودم میدونم.

    از لحاظ کاری من از بیمارستان اومدم بیرون ،همون اوایل ازدواجمون ، چون دوست داشتم پیشرفت بیشتری داشته باشم .

    شناختی که من از خودم پیدا کرده بودم این بود که هیچوقت دوست نداشتم در نقطه امن خودم باشم و اگر محل کار برام تکراری میشد و موضوع چالش برانگیزی نبود جابجا میشدم تا موضوعات بیشتری یاد بگیرم.

    وقتی ازبیمارستان اومدم بیرون چندجا برای کار رفتم ولی هیچ کار مناسبی پیدا نکردم و این برمیگشت به خودم چون من دیگه اون آدم سابق نبودم و در یک چرخه معیوبی افتاده بودم و جهان پیشرفت من رو به یک باره قطع کرد. من حالم خوب نبود و این موضوع اصلا ربطی به همسرم نداشت . بی مورد و بی دلیل حال روحیم خوب نبود ،بیکار شده بودم ، همه آدمهای گذشته ام رو مقصر میدونستم ،خیلی وقتا گریه میکردم،بشدت دنبال اخبار و اتفاقات بد بودم از لحاظ بدنی چاق شده بودم و در کل اون دختر پویا و اکتیو همیشگی نبودم.

    جهان داشت منو حسابی چک و لگدبارون میکرد.یادمه ظهر بود و کف اتاق داشتم گریه میکردم خودمو کشوندم رو تخت و رفتم تو اینستا و بصورت کاملاً هدایتی مسیر زندگی یک خانم موفق رو خوندم و اینکه چطور بعد

    آشنایی با فردی به نام استاد عباسمنش زندگیش به اون شرایط عالی رسیده بود.

    وارد سایت شدم ،چرخی زدم و سریع اومدم بیرون چون اصلا حال و حوصله دیدن و شنیدن حرفهایی که فکر میکردم روانشناسی زرده رو نداشتم(دیدگاه من اون در شرایط این مدلی بود)

    چندوقت گذشت که باز بصورت اتفاقی دو تا انسان موفق دیگه در اینستاگرام دیدم که باز حرف از استاد عباسمنش میزدن .اینبار به خودم گفتم چندروز برو فقط کامنت بخون و چیزی گوش نده و…

    الله اکبر از اینهمه کامنت و عوض شدن شرایط هزاران هزار انسان.

    کم کم مشتاقانه شروع کردم به گوش دادن فایلها و حالم بهتر شد .روز به روز بهتر شدم ، مشتاقانه تر زندگی میکردم ،همیشه فایلها در خونمون پلی بود و اوایل با اینکه همسرم اصلا دوست نداشت گوش بده ولی ایشون هم کم کم شیفته استاد شدند.

    تقریبا پاییز 1400با استاد شروع کردم ولی جدی تر بهار 1401 بود که حرفهای استاد در روح من رخنه کرده بود .تا اون موقع من همچنان بیکار بودم چون اعتقاد داشتم من دیگه هیچوقت نمیتونم مدیر مالی بشم چون من آشنا و پارتی ندارم و برای مدیر مالی شدن باید خیلی کارهای دیگه انجام داد که در شخصیت من نیست و یک دوره زیبایی هم در یک آموزشگاه گذروندم تا با عوض کردن کارم موفق بشم، ولی تو اون حرفه هم فقط تجربه آموختم و بار مالی برای من نداشت.

    تابستون 1401 بود و منو همسرم از زیاد بودن عدد مالیاتی کسب و کارش خیلی ناراحت و عصبی بودیم و معتقد بودیم که چرا ما باید انقدر مالیات بدیم در صورتیکه بقیه کسبه اطراف مغازه همسرم اصلا مالیاتی براشون نیومده.خیلی به این در و اون در زدیم که بتونیم از یک راهی این مالیات رو کم یا صفر کنیم .من یادم افتاد یکی از دوستان قدیم من مشاوره مالی مالیاته و شماره اش رو پیدا کردم و بهش زنگ زدم و بعد کلی صحبت گفت فلانی تو الان کجا مشغولی و من گفتم خیلی وقته بیکارم و ایشون تعجب که چرا تو با این همه توانایی بیکاری و خلاصه گفت یک جایی به همسر من سپردن برو مصاحبه .

    در اون مقطع من هرروز به فایلهای استاد گوش میدادم ،شکرگزاریم رو داشتم ولی در همین حین ،چالش مالیاتی برای ما پیش آمد ،با دوستی تماس گرفتم که تقریبا 3 یا چهار سال ازش بیخبر بودم ،ایشون به من کار پیشنهاد دادن و مصاحبه و بعد هم استخدام……..

    مگر داریم از این زیباتر ،آخ که خدای من چه خداییست ………………………..

    تقریبا دوسال میشه که بیشتر مواقع به آموزه های استاد گوش میدیم ،دوروز پیش قدم دوم دوره 12 قدم رو خریدیم .

    آرامش در زندگیمون موج میزنه.

    همسرم که بقول خودش در کسب و کارش وقتی به چالشی بر میخورد بسیار عصبی و کلافه میشد امروزه روز بسیار آرامش داره.

    بنظر من آموزه های استاد در وهله اول آرامش رو در زندگی ها متبلور میسازه،چیزی که آدمی بهش بسیار نیازمنده.

    وقتی آرامش باشه آسایش هم توامان جاری خواهد شد.

    من یکروز دوست داشتم مدیر مالی بشم نه بخاطر موضوع مالی این جایگاه ،فقط بخاطر این که میگفتم من باید در این جایگاه قرار بگیرم و شد و شد اونهم بصورتی بسیار معجزه وار.

    خونه ای که با همسرم زندگی میکردیم در محله بدی نبود اما محله ای هم نبود که دوست داشته باشیم و پارسال اینموقع کلی توی دفترم نوشتم و باورهام رو درست کردم و خدا بصورت معجزه آسایی ما رو به محله ای هدایت کرده که عاشق این محله ایم.

    لحاظ سلامتی با همسرم باشگاه میریم و بسیار خوش استایل تر شدیم چرا که شور و شوق زندگی داریم.

    هنوز خیلی آرزوها داریم و با همسرم خیلی خواسته ها داریم و میدونیم که بهشون میرسم.

    یاد جمله ای از استاد می افتم که میگن تنها راه گذر از یک تجربه ، رسیدن به اون تجربه اس من الان به جایگاه مدیر مالی بودن رسیده ام و دوست دارم مسیر جدیدی رو شروع کنم ،دوست دارم کسب و کار خودمو شروع کنم و استارتش رو زدم و میدونم بسیار موفق خواهم شد.

    منو همسرم اینستاگراممون رو کلا بستیم و همسرم بعد بستن اینستا صد خودش رو برای یادگیری طراحی سایت گذاشت و در عرض مدت کوتاهی (تقریبا یکماه) سایت کسب و کار خودش رو طراحی کرد.

    همسرم همیشه میگفت کسب و کار من خیلی رونق نمیگیره چون ما پول و سرمایه اولیه ای نداریم یا جای مغازه جای خوبی نیست اما در حال حاضر باورهاش صددرصد عوض شده و کسی که انرژی زیادی برای رفتن به مغازه نداشت و با کلافگی به خونه برمیگشت امروزه روز با شوق بالا و با توکل به رب در مغازه اش رو باز میکنه و با ذوق میاد خونه.

    امروز 10مرداد ماه 1403 است من روی یک صندلی نشستم که ویوو زیبای حیاط محل کارمون رو در بهترین محله تهران میبینم و شکرگزارم.

    مادر و خواهرم همچنان تهران زندگی میکنند و خداروشکر براحتی از پس هزینه های زندگیشون (مثل اجاره منزل)بر میام.

    من دختر قوی هستم که از دل یک روستا با شرایط بسیاربسیار سخت خودم رو ارتقا دادم و با اینکه بظاهر تنها بودم ولی در تمام ادوار زندگی خداوند در کنارم حضوری پررنگ داشت،در مقطعی از زندگی احساسم خوب نبود و حال خوبی نداشتم اما منتج به آشنایی من با استاد عباسمنش شد که در واقع حال بدم خیر بزرگتری بهمراه داشت.

    در این لحظه و این زمان شاکر خدایی هستم که هر لحظه برای من خدایی میکند و سپاسگزار و قدردان استادی هستم که براستی استاد بودن شایسته و بایسته ایشان است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      مسیح کیوانداریان گفته:
      مدت عضویت: 210 روز

      درود خانم. امیدوارم شما،خانواده گرامی و همسرتان همیشه در اوج باشید.من پس از گوش سپردن به فایل نخست استاد درباره مهاجرت ، به نظرات مراجعه نمودم و چون انسانی بسیار کنجکاو هستم و مایلم زندگی انسان های پیروز دربرابر چالش هایشان را بدانم،مشتاق شدم و این بیوگرافی تاثیر گذار را مطالعه کردم.این برایم بسیار الهام بخش است و به منی که اکنون در گذار از بحران هستم کمک شایانی نمود.شما مرا یاد شخصیت های زن تاریخ که در دنیا اثر گذار بودند انداختید، مانند: ژان دارک، ملکه بودیکا،ملکه الیزابت یکم،کاترین کبیر،جودا بای،سیده ملک خاتون، پور اندوخت و آذرمی دخت ساسانی، آنگلا مرکل و… امیدوارم که مردم این گیتی بدانند که زن چه قدرت هایی دارد.سپاسگزارم که داستان زندگی خویش را به اشتراک گذارید که می تواند انگیزه ای برای انسان های همانند من و دیگران باشد. در پناه ایزد باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        Paria گفته:
        مدت عضویت: 1413 روز

        سلام جناب مسیح کیوانداریان.در وهله اول باید بگم چه اسم زیبایی. مسیح…

        بسیار کامنت شما برام احساس زیبایی به همراه داشت.بسیار و بسیار سپاسگزارم.

        امیدوارم بزودی کامنتی از شما بخونم که منتج به گذار از بحرانی باشه که در موردش نوشتین.

        بی شک حضور شما در این سایت و عمل به اموزه های استاد نتایج درخشانی براتون خوااهد داشت ناامید نشید و تک به تک صحبتهای استاد رو در ذهنتون حکاکی کنین .با امید به خدای مهربان در همه جنبه های زندگی خیر و شادمانی پدیدار خواهد شد.

        مجدد از شما و کامنت دلگرم کننده تون ممنونم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          مسیح کیوانداریان گفته:
          مدت عضویت: 210 روز

          درود خانم. وقتتان به نیکی. امیدوارم حال شما و دیگر عزیزانتان به شادمانی باشد. در نظر به پاسختان, می خواهم بگویم که من پس از 16 سال تلاش بی وقفه, یک روز پیش, از این چالش دشوار زندگی, گذر کردم و اکنون مشغول به کار در دفتر پدرم شده ام و همین طور در حال تقویت زبان انگلیسی خود می باشم و اکنون در سطح C1 هستم که این مهارت برای کارم بسیار کاربردی است.بسیار از استاد سپاسگزارم که موسس این سایت کاربردی شدند و بستری برایم فراهم شد که بتوانم نظرات و تجربیات گوهری دوستان را در بخش عقل کل بخوانم و این به من در امر عبور از گمگشتگی فکری و ذهنی کمک شایانی نمود. مجددا سپاسگزارم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1317 روز

      به نام هدایت الله

      سلام خدمت خواهر عزیزم پریا دوست ارزشمند وتوحیدی و فعال سایت

      از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت وخیلی ساده وروان انرژی خوبت رو من از نوشتن شما می‌توانم حس کنم ولذت ببرم

      آنقدر خوب بودی دختر که کامنت خوبی برای رد پا برای خودت به جا گذاشتی امیدوارم همیشه بدرخشید و بهترین نتایج را در زندگی خود داشته باشید

      در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    زهرا کاسه ساز گفته:
    مدت عضویت: 1490 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیرم واستادشایسته وهمه دوستان گلم

    نمیدونم چی میخوام بنویسم فقط اینو میدونم که الان فقط دوست دارم بنویسم

    خیلی سپاسگزارتون هستم که این فایلو اماده کردید استاد عزیزم چون من خودم فکرمیکردم مهاجرت کلا خوبه

    چون ازشماشنیده بودم وتوقران هم بسیار افرادمهاجر تحسین شده اند برای همین فکرمیکردم برای همه خوبه که مهاجرت کنند

    البته که مهاجرت کردن شخصیت ادم رو بزرگ میکنه وادم رو رشد میده ولی اگر ویژگی هایی رو که شماتواین فایل گفتید رو نداشته باشیم دقیقا برعکس عمل میکنه و باعث پشیمونی میشه

    تغییر کردن ازهر نظری واقعا شیرینه درسته که اولش شاید سختی به همراه داشته باشه ولی وقتی انجامش میدی وتغییرمیکنی حالاازهرلحاظی خیلی کمک میکنه بهت که هم اعتمادبه نفست بالامیره هم اینکه همه جوره باعث رشدت میشه حتی همین تغییرات کوچک

    من ازشما یادگرفتم که باید همیشه دنبال تغییر باشم اگر هم توی شخصیتم این ویژگی رو ندارم باید بسازمش وانجامش بدم

    چون نقطه امن باعث میشه ادم درجابزنه توزندگی

    من باشمایادگرفتم که عاشق تغییرباشم

    البته که خودم ادم کنجکاوی هستم و یادگرفتم که این کنجکاوی روهمیشه تو ذهنم زنده نگه دارم وهمیشه دنبال کشف تجربه های جدیدباشم

    مثلا چندماپیش با فامیلها رفتیم یکی از روستاها واونجا ویلا گرفتیم اینقدر فضا واون منظره زیبا بود که هیچ کس دیگه دلش نمیخواست بره ببینه بیرون چه خبره اما من گفتم که میخوام برم پیاده روی این اطراف…چندتا ازخانمها بامن همراه شدند ورفتیم اطراف اون ویلا رو گشتیم وچقدر مناظر زیبا دیدیم بعد اوناخسته شدن وگفتن که برگردیم ..اونا رفتن ومن ادامه دادم به تنهایی …

    رفتم ورفتم واینقدر غرق در صحبت کردن باخداودیدن اون مناظر زیباشدم که ویلا رو گم کردم

    غروب شده بود وهواداشت تاریک میشد ولی اصلا نترسیدم چون میدونستم که خداهدایتم میکنه

    بسارمعجزه اسا رسیدم به یه اقای زنبوردار که بهم گفت شما اومدی یه روستای دیگه ونمیتوتی پیاده برگردی چون هواتاریک شده وتو باغها گم میشی

    من خودم میبرمت

    وبه این شکل خدادستانش روبرای کمک بهم فرستاد ومنوبه روستای خودمون رسوندمنم رفتم هم روستارو دیدم که چقدر خونه های قشنگی داشت هم ادمهای مهربونش رو هم اینکه بالاخره ویلاروپیدا کردم ورسیدم

    جالبیه این داستان این بود که من اصلا نترسیدم وقتی که ویلاروگم کردم درصورتی که اگه مثل قبل بودم میترسیدم وخودم روسرزنش میکردم که چرا اینقدر دورشدم

    من عاشق همین تغییرات کوچک خودم هستم همین که برای کنجکاوی درونم قدم برمیدارم وپاروی ترسهام میذارم…

    خیلی تغییر برام جذابه

    تغییرمحل زندگی..شغل ..شهریاکشور بااینکه میدونم پرازچالشه برام ولی دوست دارم که تجربش کنم به صورت تکاملی همونطورکه شما گفتید

    امیدوارم اول بتونم شخصیتم رو درست بسازم وبعدهم به امیدالله ازمهاجرتهای کوچک شروع کنم

    استادقشنگم سپاااااس فراوان فراوان فراوان

    درپناه الله باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  5. -
    سید محسن فاطمی گفته:
    مدت عضویت: 2246 روز

    سلام استاد جان

    وقتی ک سایتا باز کردم و بک گراند نگاه کردم

    گفتم ایول دوره جدید یهو نوشته را دیدم

    جا خوردم مگه مهاجرت کردن ویژگی میخواه

    من ب لطف کار کردن روی این سایت و قدرتی

    ک خدا بهم داد از مهاجرتی ک کردم دوسال

    میگذره و همه چیز اون جوری ک تو ذهنم بود

    پیش نرفت و بالا و پایین داشت گاهی اوقات

    شیطان ذهنم میگفت تو دیوانه ایی مغازه و درامد

    و رابطه خوب را ول کردی اومدی اینجا از صفر

    شروع کنی خوب کار من چیه اینجا با این

    نجوا ،اینجا تقوا کنترل ذهن ،افسار ذهن بگیر ببر

    ب سمت خدا ،آیه مهاجرت میخوندم ،از خودم

    می‌پرسیدم سید یه بار ب دنیا اومدی دوست

    داشتی چطوری زندگی میکردی ،کجا زندگی

    میکردی،چه شغلی داشتی ،آرام آرام حالم بهتر

    میشد چون اون 6ماه اول خیلی فشار بهم اومد

    و سخت بود من اون دلتنگی و این چیزارا اصن

    ندارم از بچگی و پدرو مادر شاکی تو چرا

    زنگ نمیزنی هیچ وقت واقعن بخوام این

    حسم را بگم خیلی سخته

    ولی دوست پیدا کردن برام سخت‌بود و الان ب

    لطف خدا یه دونه پیدا کردم

    نمیدونم کدوم فایل های استاد بود ک مفهومش

    این بود جوری روی خودتون کار کنید اگر رفتین

    جایی و یکی گفت بالا چشت ابرو گریه نکنی

    برگردی خیلی قوی باشید چون قدرت نشانه ایمانه

    یاد جنگ بین مومنان و کافران افتادم ک

    کافران تعدادشون زیاد بود وخداوند به مومنان

    میگه درسته ک تعدادتون کمه ولی هر یه نفر

    شما ب 10 نفر پیروز است این وعده خداوند بود

    ولی مومنان ترسیدند و ایمانشان از دست دادند

    و دچار ضعف شدند و خداوند گفت هر 1نفرشمابر

    2 نفر پیروزاست چرا چون در ایمانشان نسبت ب

    خدا دچار ضعف شدند

    مهاجرت باعث شد خیلی قوی‌تر بشم توکلم بیشتر

    بشه ب خدا شخصیتم عوض شد خیلی تغییر کردم

    چالش داره ولی ب تجربه کردن این زندگی ک

    فقط یه بار ب دنیا اومدیم ارزششا داره ک بری تو

    دلش و بعضی موقع ها یه کارهایی انجام

    میشه ک قشنگ این نیروی خداوند را درک میکنم

    و میفهمم داره حمایتم میکنه وفقط برو جلو ب

    قول استاد همه چیز در زمان و مکان مناسبش

    رخ میده واز رحمت خدا نا امید نشو و داستان

    موسی را ب یاد میارم جایی ک فکرشا

    نمی‌کرد ب پیامبری رسید گاهی اوقات شیطان ذهنم

    بازی در میاره میگه این چه ربط داره اون مال قبلنا

    بود من میگم این جهان مثل آبمیوه گیری

    عمل میکنه هویج بریزی آب هویج میده

    ن آب سیب و صدای نجوا کم و کمتر میشه

    یه سوال دیگه ک از خودم پرسیدم

    گفتم اگر برگردم ب قبل بازم مهاجرت میکنم؟خیلی

    خیلی زودتر از اینها مهاجرت میکردم

    -تو بعضی از مسائل خیلی نازک نارنجی بودم با

    مهاجرت کردن فهمیدم و الان تو این زمینه ب قول

    معروف آب دیده تر شدم،قوی‌تر شدم، الان تو یه

    موضوع از زندگیمه ک از اون ترس دارم اهرم را

    نوشتم قدم6 جلسه آخر درباره ایمان و عمل کردنه

    گوش دادن و چنتا قدم کوچک در راستای هدفم

    برداشتم حالا جالبیش اینجاست قبل از مهاجرت

    تو این زمینه خوب بودم و با همین اهرم رنج ولذت

    پیشرفت کردم ولی اینجا چون کار نکردم و درگیر

    مسائل مختلف بودم کم کم برگشت ب حالت قبلی

    و دوباره دارم بیدارش میکنم

    _ی مورد دیگه این بود که گاهی اوقات رفتار ها و اعمالی

    نشون میدم ک میگم دمم گرم این را قبلن نداشتم و نشون

    نمیدادم تازه شکوفا شده

    من ک راضیم ایشالا خداوند ب تمام اهدافی ک دارم مرا

    برسونه چون انک انت وهاب بیش از اون چیزی ک

    فکرشا بکنیم خداوند بخشنده بی حد و اندازه و دهنده

    است فقط مغز و ذهنم را بازتر کنم و از همه مهم تر باور

    فراوانی را تقویت کنم ب قول قران حمد وسپاس

    مخصوص خداوندی است ک شمارشگران از شمردن

    نعمت های او ناتوانند

    زندگیتون پر خیر و برکت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  6. -
    مرجان عرب مختاری سامی گفته:
    مدت عضویت: 2044 روز

    درود به استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته نازنین .

    اول سپاسگزار خداوند هستم که من را به مسیر درست هدایت کرد و بعد قدردان شما هستم که چراغ راهنمای ما هستید.

    استاد عزیزم من همیشه تغییر و تحول در زندگی را دوست داشتم و از کودکی هر جایی که میدیم داره بهم فشار میاد دلم میخواست محیط رو عوض کنم. یادم هست که کلاس چهارم معلمی داشتم که بسیار سخت گیر بود و بچه ها رو اذیت میکرد. من از خانواده ام خواستم که مدرسه من را عوض کنند اما مادرم که به شدت در برابر تغییر مقاومت دارد به حرف من اعتنایی نکرد و من مجبور شدم در همان کلاس بمانم و اوضاع سخت و همه تحقیرها را تحمل کنم. با اینکه از کودکی خودم ذاتا دنبال تغییر بودم و درونم همیشه شادی و تجربه چیزهای جدید را میخواست اما آن قدر تحت تاثیر باورهای مخرب خانواده قرار گرفتم که وقتی به بزرگسالی رسیدم ، خودم هم مثل آنها شدم. یعنی شخصیتی عصبی ، نگران ، انعطاف ناپذیر و به شدت مقاوم در برابر تغییر پیدا کردم. مدتی گذشت تا من تحصیلات دانشگاه را به پایان رساندم و وارد محیط کار شدم. در طی آن سالها به واسطه باورهای غلط ، دائما مشت و لگد کائنات را میخوردم تا بالاخره خودم خسته شدم و خواستم که تغییری ایجاد کنم. با رشته روانشناسی آشنا شدم و یک سری کتابهای انگیزشی و معنوی که با آنها شروع کردم به کار کردن روی خودم به این ترتیب اولین جوانه های تغییر زده شد. اما هنوز با قوانین جهان هستی آشنا نبودم. از طرفی کار کردن روی خودم را ادامه ندادم و دوباره با ضربه های محیط اطرافم مواجه شدم که خیلی سخت بود. تا به جایی رسید که دوباره شروع کردم به تغییر افکارم و مطالعه در این زمینه . در همان زمان با سایت شما آشنا شدم و از آن روز تا کنون سعی کردم که همواره مراقب ذهنم باشم و ادامه بدم تا مثل دفعه قبل سقوط نکنم و زحماتم هدر نرود. خدا را شکرگزارم برای سایت ارزشمند شما که باعث شد تغییرات زیادی در من ایجاد شود. منی که به شدت در برابر تغییر مقاوم بودم با دوره شیوه حل مسائل خیلی بهتر شدم. و فهمیدم بررای هر مساله ای راه حل های ساده وجود داره. فقط درک همین موضوع، گام بزرگی برای من در جهت زندگی ساده تر بود. طوریکه به راحتی بعد از 21 سال ، از کار اداری بیرون اومدم و الان در جهت علایقم زندگی میکنم و مهارتهای جدید کسب میکنم و کمال گرایی شدید که قبلا داشتم رو به بهبودی است.نتیجه بقیه دوره ها را به اندازه ای که کار کردم دارم میبینم. به عنوان مثال بعد از قانون سلامتی و کار روی باورها ، انرژی من بسیار افزایش پیدا کرده طوریکه نسبت به بیست سال پیش، احساس سرزندگی خیلی بیشتری دارم و فعال و پویا هستم. کارکرد بدنم خیلی منظم تر شده و همین دوره باعث شد من تحرک را با پیاده روی شروع کنم و میل و اشتیاق به ورزش در من شکل گرفت که به واسطه آن و خوردن غذای طبیعی و سالم، اندامم بسیار زیبا شده . دیروز مربی باشگاه تحسینم کرد و گفت بدنت چقدر خوب فرم گرفته.

    دوره ثروت 1 را ، دو تا سه مرتبه گوش دادم. هر قدمی که برداشتم نتیجه اش را گرفتم و اگر هنوز به همه خواسته هایم نرسیدم به دلیل کم کاری خودم هست و گرنه هر جا که من یک قدم برداشتم خداوند چند قدم برای من برداشته. در مورد نتایجی که تا الان از روانشناسی ثروت گرفتم در صفحه مربوط به خودش خواهم نوشت.

    اما همه اینها را گفتم که به بحث مهاجرت برسم.در این چند سال اخیر ،گاهی فکر مهاجرت به ذهنم میومد اما هیچ وقت از خودم نمیپرسیدم که انگیزه ام برای اینکار چیست. البته هیچ زمان به این فکر نبودم که همه چیز را بفروشم و برم . فقط گاهی به لاتاری آمریکا فکر میکردم و یک بار هم ثبت نام کردم .تا اینکه یک روز نشستم با خودم در این مورد حرف زدم. به خودم گفتم فرض کن که اسمت در بیاد. آیا برای مهاجرت آمادگیش را داری؟ آیا از نظر شخصیتی با محیط جدید میتونی کنار بیای؟ آیا این قدر عزت نفس و اعتماد به نفس در تو شکل گرفته که آنجا از عهده خودت به تنهایی بر بیای؟ و خودم را در آن موقعیت مجسم کردم. منوجه شدم که در حال حاضر من این آمادگی را ندارم که به تنهایی به خارج از کشور مهاجرت کنم. اما به واسطه کار روی خودم و تغییراتی که از نظر شخصیتی در من ایجاد شده به راحتی میتونم زندگی در شهرهای دیگر را تصور کنم و برنامه ام این هست که این کار را به صورت تکاملی انجام بدم. یعنی میخوام به یاری خداوند در پاییز و زمستان سال جاری برای مدتی خانه ای را در قشم اجاره کنم و چند ماه تمام جنوب را بگردم. بعد از آن در فصل بهار به سمت اطراف تهران بروم و همین روند را آنجا داشته باشم. آن وقت تصمیم بگیرم که کجا را برای زندگی انتخاب کنم. در مورد هزینه اجاره خونه ، به محض اینکه اولین قسمت روانشناسی ثروت 2 را گوش دادم ، ایده اش به ذهنم اومد و چقدر ساده و در دسترس بود .

    اما در مورد مهاجرت به خارج از کشور ، به این نتیجه رسیدم که باید تکاملم طی بشه. میخوام خودم را از همه نظر قوی تر کنم. تا بالاخره یک روز در مدارش قرار بگیرم و خیلی دوست دارم این مساله برای من هدایتی انجام شود یعنی زندگی در جای بهتر، نتیجه طبیعیِ کار روی باورهایم باشد و به واسطه فرکانس درست خلق شود.

    از آنجاییکه یکنواختی در زندگی اذیتم میکنه ، برای همین دوست دارم هر چند وقت یک بار، تغییر و تحول مثبتی در همه ابعاد زندگیم صورت بگیره. انگیزه ام برای مهاجرت تجربه زندگی متفاوت و بسیار زیباتر و راحت تر از زندگی فعلی است. تجربه آشنایی با افراد جدید. تجربه محیطی که در آن صلح و دوستی و آرامش است و افراد با هر دین و مذهب و عقیده ای، آزاد هستند. تجربه دیدن زیبایی ها و شگفتی های جهان هستی. و این محقق نخواهد شد مگر اینکه مدار من تغییر کند و آمادگی دریافت ثروتها و نعمتهای بیشتر خداوند را داشته باشم.

    برای چنین تجربه ای ، تنها راه ، ادامه دادن مسیر توحیدی و ناامید نشدن به هنگام تضادهاست. باشد که خداوند همواره در این مسیر من را هدایت و کمک کند تا بتوانم زندگی متفاوت بهشتی را ببینم و لذت ببرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  7. -
    فاطمه دبیری گفته:
    مدت عضویت: 1412 روز

    بنام الله یکتاوهدایتگر

    خدایاهرآنچه که دارم ازآن توست

    وهرآنچه که میخوام درمسیردرست ازتومیخوام

    سلام به استادعزیزم سیدحسین عباس منش ومریم شایسته عزیزم

    استادمن ازبچگی عاشق مهاجرت کردن بودم اون زمان توی روستای مایه خانواده ای بودن الانم هستندکه یه فامیلی داشتن این بنده خداسالی یکبارمیامدمشهدومیامدروستای مادیدن فامیلش من هرموقع میشنیدم که این بنده خدااومده دوست داشتم برم ببینمش (البته خانواده اجازه نمیدادن)ولی توی کوچه که میدیدم باماشین بنزآبی میادومیره عشق میکردم اون زمان قانون نمدونستم میگفتم یعنی میشه منم برم یه جای دیگه یه کشوردیگه روتجربه کنم فکرمیکردم فقط اونامیتونن ولی احساس امیدواری داشتم الان که میدونم بافکرم میتونم زندگیم خلق کنم میگم صددرصدباباورهای درست وطی کردن تکامل میشه دوست دارم مهاجرت کنم دنیای اطرافم تجربه کنم توی یه نقطه امن که برای خودم ساختم نمونم صبح یه مسیری برم وشب برگردم توی یه فضای کوچیک دوست دارم همه جاروببینم تجربه کنم من تا15سالگی توی روستای خودمون بزرگ شدم بعدازدواج کردم ویه روستای خیلی دورترکه وطن همسرم بودرفتیم برای شروع زندگی بعدچندسال مهاجرت کردیم به داخل شهروبعدبه روستاوبازاومدیم توی شهروهردفعه کلی تجربه هاکلی نعمت هاواردزندگیم شد

    کلاکشف کردن دیدن دنیای اطرافم بهم لذت میده هردفعه مسافرت رفتیم اونجایی رفتیم که تابحال نرفته بودیم

    همین هفته پیش مسافرت رفته بودیم به همسرم گفتم ایندفعه بریم جاهایی ازشهرهای شمال که نرفته ایم تاحالاوتجربه کنیم رفتیم توی جنگل های باصفاکلی تجربه هاکسب کردیم رفتیم قله رودخان وماسوله شمال خیلی روستاهاوجاهای زیباروتجربه کردم ولذت میبرم

    یه فامیلی داریم استادچون اونم توسایت شماهست وفیلهاروگوش میکنه فایل عرشیا عزیزروکه دیده بودمیگفت این بنده خداعمو ش آمریکابوده که رفته ماچی؟چجوری

    گفتم ماهم مهاجرت میکنیم حالابه هرجایی که دوست داریم وهدایت شدیم که بقیه باورهاشون قوی بشه بزارماهم فامیل هامون اولین باشیم چه اشکالی داره وگفت آره میشه منم برم مثلا بچه های برادرم بگن عمو ی مارفته وباورهاشون قوی بشه ترس هاشون بریزه

    به هرجایی که مسافرت رفتم اذیت نبودم به همسرم میگم احساس میکنم توی میلان خونه خودمون دارم راه میرم (ازنظرراحت بودن)یه سفررفتیم استانبول اصلااحساس غریبی که بعضی هامیگن داریم نداشتم وبااینکه یه زبان دیگه یه مکان جدیدخیلی هم خوش گذشت واینقدرخندیدم وتجربه کسب کردم که هردفعه مسافرت رفتیم ازدفعه قبل تجربه هامون ولذتهاش بیشتربوده

    درکل احساسم اینه هرکجاخداهست که همه جاحضورداره خداوندمن آرامش دارم وحالم خوبه ونه احساس تنهایی میکنم نه غربت نه اذیت میشم همیشه خداونددستانش به سمت من هدایت میکنه

    استادبه کلی ازخواسته های کودکیم رسیدم مثلا همیشه دوست داشتم بچه که بودم فقط گوشت بخورم ولذت داشت این برام والان هدایت شدم به شیوه قانون سلامتی وازاین کارلذت میبرم

    وایمان دارم درمکان مناسب وزمان مناسب مهاجرت میکنیم به شهری یاکشوری بینظیر

    استادسپاسگزارم بابت این فایل زیبا

    درپناه الله یکتاشادوسربلندوسلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  8. -
    الهه امینی گفته:
    مدت عضویت: 990 روز

    سلام استاد جون شما آدم مناسبی هستید که راجع به همه چیز صحبت کنید اون از قانون سلامتی اون از مسائل توحیدی اون از کسب ثروت اون از روابط اون از خودشناسی و اون از کشف قوانین زندگی اون از قرآن شناسی و غیره و غیره در همه زمینه‌ها شما خیلی آدم مناسبی هستین برای حرف زدن و راهنمایی راجع به مسائل زندگی ازتون ممنونم که شما حرف می‌زنید اصلاً ای کاش فقط شما حرف بزنید که اینا حرف نیست اینا درررررررررره اینا گوهره

    عجب این روزا خدا نزدیکمه یا نه من نزدیکشم اون که همیشه بوده …

    دیروز براتون نوشتم که توی سریال سفر به دور آمریکا قسمت 115 بارون روی یه قسمتی از شهر می‌بارید و همین اتفاق دو ساعت بعد روی خونه خودم تداعی شد یعنی دیوانه شدم مگه میشه بارون توی این گرما اونم فقط روی خونه من اولش فکر کردم یه شلنگی لوله‌ای چیزی سوراخ شده بعد دیدم نه بابا خلقش کردم ابر سیاه بالا سر خونمه امروز صبح یه دقیقه از شروع نوشتن ستاره قطبی می‌گذشت که دوباره همونجوری بارون شروع به باریدن کرد این دفعه که اتفاق افتاد یکم عادی‌تر شدم تاییدش کردم تحسینش کردم اما از اون حالت اومدم بیرون نسبت به خالق بودنم و اشرف مخلوقات بودنم کمی عادیتر شدم

    این چند روزه هر روز سعی می‌کنم قسمتی از سریال سفر به دوره آمریکا رو نگاه کنم یه چیزی ذهنمو مشغول کرده بود که چه جوری مردم خونه‌هاشون انقدر نزدیک به رودخونه و دریاست اصلاً رفتن توی آب خونه ساختن!!!! جوابی به جز ایمان پیدا نکردم آره به نظرم خیلی مردم با ایمانی هستند ترس ندارن اگه یه زمانی مشکلی هم پیش بیاد چشمشون به دست کسی نیست …

    این شد که به خدای خودم گفتم دلم می‌خواد منو ببری جایی زندگی کنم که ایمانم تقویت بشه در بین با ایمان‌ها باشم آره یکی از اهداف من از مهاجرت تقویت ایمانمه…

    هدایت همیشه در جهت خواسته های من در حال کار کردنه گاهی همون لحظه می‌فهممش و بعضی وقتا هم نمی‌فهمم …فقط میتونم بگم چشم و تسلیم بریم…

    مثل همه فایلاتون که توی زمان مناسب میاد این فایلم همینطوره

    و این چند روزه بیشتر از هر چیزی به مهاجرت فکر می‌کردم چقدر این فایلتون مناسب من بود وقتی راجع به انعطاف پذیری گفتید وقتی راجع به وابستگی‌ها گفتید وقتی راجع به مقاومت برای تغییر گفتید همه این عمر از جلوی چشام رد شد 5 بار این فایل را گوش کردم خیلی وقته که از پیش پایه ریزی مهاجرت برای من شروع شده وقتی من شمال به دنیا اومدم و تهران زندگی کردم و بعد از ازدواج سه تا شهر عوض کردم و یادمه چقدر اولین شهر برام سخت بود اولین بار که رفتم خرید توی خیابون زدم زیر گریه من اینجا چیکار می‌کنم توی تهران خیابونا رو بلد بودم مغازه‌ها رو بلد بودم من اینجا هیچی رو بلد نیستم ولی خیلی زود همه چیو یاد گرفتم بعد از یه سال و نیم رفتیم یه شهر دیگه و بعد از 6 ماه یه شهر دیگه و بعد از 8 ماه یه روستای دیگه و الان با تغییر مکان خیلی راحتم تا حدود زیادی ترسم ریخته اتفاقاً چون که توی محیط روستا زندگی می‌کنیم به طور طبیعی هر زمان که پیش بیاد توی فضای بازی جایی باشیم حتماً از بیل و طبیعت برای اجابت مزاج نهایت استفاده رو می‌بریم راجع به بیرون رفتن من عاشق اینم بدون برنامه‌ریزی بریم بیرون با همون غذای ساده توی خونه با یه فلاکس چایی با همون دمپایی یا حتی بدون اینا فقط بریم اونم یهویی عشق می‌کنم چوب جمع کنم واسه آتیش نه خودم سخت می‌گیرم نه به بچه‌هام سختی میدم

    راجع به هوا روی خودم جدیداً دارم یشتر کار می‌کنم که از هوای گرم هم لذت ببرم و تغییر کنم

    در مورد وابستگی منم تقریباً آدم وابسته‌ای نیستم خواهر که ندارم زن داداشم ندارم خواهر شوهرم که ندارم دوستم که ندارم کلاً با خودم حال می‌کنم اصلاً به صورت خودجوش من یه مدلیم با اینکه روابط خیلی خوبی می‌تونم برقرار کنم و هرجا میرم خیلی سریع ارتباط می‌گیرم اما با تنهایی راحتترم

    راجع به تغییر فکر می‌کنم ازدواجم خیلی بهم کمک کرد که مقاومت‌هامو راجع به تغییر کردن بشکنم که میشه یه جور دیگه هم زندگی کرد خب چون ما از 2 قومیت شمالی و ترک بودیم خیلی چیزامون با هم فرق می‌کرد و من مجبور شدم مقاومت رو کنار بزارم و تغییر کنم که اتفاقاً چقدر برای شخصیتم بهتر شد الان از این تغییرها خیلی راضیم همیشه به همسرم میگم مرسی که منو گرفتی انصافاً به خودشناسی من خیلی کمک کرده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  9. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1816 روز

    سلام بر همه عزیزان

    به به عجب موضوعی عجب همزمانی

    استاد چند وقتی هست که به مهاجرت فکر میکردم و با خودم میگفتم تو اول کامل از جایی که هستی لذت ببر سفرهای داخلی قشنگی که تو کشورت هست و برو بعد به فکر مهاجرت باش و خب از دوست و اشنا خیلی راجع به مهاجرت میشنیدم و خلاصه افکارو موضوع اینروزام هول و حوش مهاجرت بود که شما راجع بهش فایل گذاشتین

    وقتی فایل و گوش دادم کامل رفتم به خواهرم گفتم ما چقدر پتانسیل مهاجرت داریما ایشون گفت نه اتفاقا من ندارم رفتم کامنت گذاشتم گفتم ندارم و من تقریبا بیشتر مواردی که نام بردید و در خودم میبینم میخوام بگم در این حد هرکس باورها و شخصیت و سبک شخصی خودش و داره حتی دو تا خواهر هم مسیر و تقریبا هم فرکانس

    قبل اینکه ویژگی های فرد مهاجرت پذیر و بگین راجع به انگیزه وقتی گفتین با خودم گفتم خب معلومه میخوام برم چون اینترنت ازاد بدون فیلتر برام مهمه ازادی برام مهمه بعد گفتم نکنه اینا مهم نیست و خیلی سطحیه که جلوتر شما دقیقا بهش اشاره کردین

    امنیت، احترام به حقوق همدیگه، ازادی پوشش، بیان، عدم تحریم روزانه بالا نرفتن قیمت ها و راحتی استفاده از یسری امکانات، نگران نبودن از اجناس فیک و… اینا چیزایی هست که بیشترین انگیزه رو برای مهاجرت در من ایجاد میکنه

    اگه بخوام تک تک موضوعاتی که بهش اشاره کردین و باز کنم

    مورد اول من عاشق سفرم عاشق دیدن مکان های مختلف شهرهای شمال، اصفهان، شیراز،مشهد مکان های توریستی رو رفتم اما همیشه ترمز بد مالی باعث شده حتی اگه پول کیش و قشم و چابهار هم داشته باشم همیشه تا پای سفر بهش رفتم پیشنهاداتم داشتم اما تا به امروز اصلا نتونستم که برم و عجیبه توی دفتر خواسته هام ترکیه و دبی نوشتم و بهشون خیلی زود رسیدم اما هیچ وقت راجع به کیش و قشم ننوشتم البته عجیب نیست شاید تمرکز و توجه م بهش اونقدر نبوده و با خودم گفتم این که دست یافتنیه و براش قدمی هم برنداشتم اما این فایل باعث شد خیلی جدی تر و متعهد تر همین امسال بیشتر سفرهای داخلی کشورمو برم که نمونه رو دلم حتی اگه قرار نباشه هیچ وقت مهاجرت کنم

    مورد دومم با اینکه تو کشورمون خانمها یکم مواردی شبیه به تو جنگل خوابیدن دستشویی رفتن تو طبیعت و حمام نکردن براشون یکم موضوعش متفاوت تره اما من پیش اومده برای خوش گذشتن سفرمون و سخت نگرفتن یسری هاش و تجربه کردم شاید از اول اگه بدونم یکم مقاومت کنم نمیدونم اما تو موقعیتش قرار بگیرم برام عذاب نیست

    مورد بعدی ترتیبش و یادم نیست موضوع کلی رو میگم راجع به وابسته نبودن به شهر و کشور و فامیل و دوست بود که خدا رو شکر منم تو این مورد خوبم نمیگم اصلا وجود ندارن افرادی که راحت ازشون برای مهاجرت دل بکنم مثلا مادر و خواهرم و پارتنرم اگه قرار باشه مهاجرت کنم و اینا نباشن یکم شرایط سخت تره ولی تنها به این دلیل مهاجرت و رد نمیکنم ولی نه وابستگی به کشور و شهرم دارم نه به فامیل که اصلاااا حتی دوستامم پیش میاد مدت طولانی همو نبینیم با اینکه یوقتا هر هفته برنامه میچینیم چون شرایطش و قبلا داشتم یکم برام راحت تره

    مورد بعدی تغییرات میتونم بگم که تغییر شخصیتی سخت بود برام چه اوایلش چه به مرور و حتی الان به نسبت قبل خیلی خیلی بهتر شدم مقاومتم کمتر شده اما خب یسری سیمان ها هنوز به مغزم چسبیده ولی تغییرات جزیی که گفتین و تو شرایطش بودم و برام ترسناک نیست مثل عوض کردن شغل یا عوض کردن سمت شغلی تو همون شغلی که توش بودم تغییر محیط کاری نرم افزاری، حتی مثالتون درباره گوشی اندروید و اپل دقیقا خود من بود که بخاطر کارم مجبور بودم گوشی م و تغییر بدم به ایفون با اینکه اون زمان مبلغش برام سنگین بود اما خدا رو شکر چون خواسته م بود خدا هدایت کرد خب چون سامسونگ هرچقدرم با کیفیت و رده بالا باز بخاطر سیستم عامل اندروید یوقتایی هنگ میکنه و حجم خالی گوشی رو پر نشون میده چون ویروس میگیره که ایفون این مشکلات و نداشت حالا خیلی وارد این مباحث نمیشم که عین استقلال پرسپولیس میمونه بحثش :))))

    یا تغییرات محله ای منطقه ای با این بخشم خیلی مشکل ندارم

    مورد بعدی که خوراکمه این راحت ترین بخشش بود پیدا کردن دوست و افراد جدید برای دوستی اتفاقا چند وقت پیش با خودم میگفتم باید یه اکیپ جدید برای دوستی پیدا کنم :))) و خب چون همیشه با عشق به سمت ارتباط با ادمها میرم اینکه میگن طرف خشکه و نمیشه باهاش ارتباط گرفت برای من معنی نداره و نشدی بخوام با شخصی ارتباط بگیرم و تمایل نداشته باشه یا رو برگردونه یا جواب نده و قیافه بگیره برای همین همیشه پیش قدم میشم تو ارتباط گرفتن با افراد و وقتی تو ذهنم مهاجرت و تصور میکردم بخش ارتباط گرفتنش برام جذاب بود و هست تو دبی یا ترکیه هم با اینکه زبانم در حد ای ام بلکبورده اما همیشه پانتومیمی هم شده ارتباط گرفتم حتی با یه لبخند

    اینا رو حتی اگه تو همش خوب بودم باز ترمز بزرگ مالی همیشه منو عقب میکشونه برای همین روی دوره ثروت دارم کار میکنم

    یه مورد دیگه بگم و تموم کنم کامنت و

    استاد قشنگ و مثبت من چقدر زاویه نگاهتون و دوس دارم اینکه خب همه مون میدونم کره زمین هرجا ک باشی یسری معایب برای زندگی تو کشورها هست اما شما هیچ وقت بهش اشاره نکردین بصورت کلی گفتین همه جا خوبی و بدی های خودش داره اما بازش نکردین که هم باور غلطی و تمرکز و توجه خودتون روش بره هم در ما شکل بگیره و این هم در کنار هزاران خصوصیات فوق العاده شما رو از بقیه اساتید متمایز میکنه

    منم از خیلی از دوستان و اشنایان مزایا و معایب که بیشتر معایب کشورهای دیگه برای مهاجرت و شنیدم اما نمیگم که توجه و تمرکزم نره سمتش و همیشه اینو میگم گربه دستش به گوشت نمیرسه یا اون گربه ای هم که رسیده و اینو گفته شنیده هاش و باورهاش و داره من انتقال میده نه واقعیت و چون واقعیت دیدگاه منه چیزی رو که قبولش دارم و تاییدش میکنم

    در اخر برای چندمین هزار باز از شما فرشته اللهی سپاسگذارم مرسی از کلام گوهربارتون دوستتون دارم و بیصبرانه منتظر قسمت دوم این فایل بینظیر هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  10. -
    عرفان ملاباقر گفته:
    مدت عضویت: 988 روز

    سلام به استاد عزیزم

    خیلی خوشحالم که راجب این موضوع شما فایل گذاشتید چون من خودم با ندونستن این نکاتی ک شما گفتید یک بار مهاجرت کردم و با شکست روبرو شد و من بعد اون شکست انگار که اصلا مهاجرت کردن از تو ذهنم کنده شد و اصلا هیچ فکری هم راجبش نیست از این مواردی ک گفتید

    تقریبا میشه گفت به لطف خدا من با دوتاشون اوکی بودم ک همین باعث خوشحالیم و البته پاشنه ی اشیل خودمروهم پیدا کردم وابستگی عاطفی من ب شدت وابسته خانوادم هستم و چند وقتیم هست که نشونه ها داشتن بهم این قضیه رو نشون میدادن و این فایل باعث. شد عمیق تر بهش فکر کنم و محکم تر تصمیم بگیرم راجبش و به کمک خدا این موضوع رو حلش کنم

    خدایا سپاس گزارم ازت که انقدر خوب منو هدایت میکنی به راه راست

    سپاس گزارم از استاد بی نظیرم خوشحالم که هدایت شدم کنار شما باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای: