این فایل که در ادامه قسمت اول است، حاوی آگاهی هایی است در این فایل استاد عباس منش کلید هایی اساسی را درباره مهاجرت کردن توضیح می دهد. آگاهی از این کلیدها، فرد را به خودشناسی می رساند که:
- آیا شخصیت کنونی من، برای مهاجرت کردن مناسب است؛
- آیا “مهاجرت کردن”، رشد و احساس خوشبختی بیشتر را برایم به ارمغان میآورد یا برعکس، مرا به سمت ناامیدی و ناخوشنودی پیش می برد؛
- آیا انگیزههای من برای مهاجرت درونی و عمیق است یا سطحی و ناپایدار؛
- انگیزه های پایدار و ضروری برای مهاجرت، چه ویژگی هایی دارند؛
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم…
یک خبر خوب درباره آزمون:
پس از گوش دادن به آگاهی های این فایل و قسمت قبل، برای خودشناسی عمیق تر در این باره، آزمون “تشخیص شخصیت مناسب مهاجرت” را با دقت انجام دهید.
این آزمون ارزیابی نسبتاً شفافی به شما می دهد تا بدانید شخصیت کنونی شما چقدر برای مهاجرت کردن مناسب است. این خودشناسی به شما کمک میکند تا برای رشد و پیشرفت، تصمیمات مناسبتری بگیرید که مطابق با درون شماست و گامی تعیینکننده برای تجربهی رشد و احساس خوشبختی بیشتر است.
در پایان آزمون، از طریق تجزیه و تحلیل پاسخهایی که به سوالات آزمون می دهید، یک نتیجه گیری کلی به شما ارائه میشود تا بدانید:
- چه تغییراتی در باورها و شخصیت کنونی شما، “بیشترین تأثیر سازنده” را بر شرایط زندگی شما میگذارد؛
- اولین قدم برای ایجاد این تغییرات، از چه نقطهای باید برداشته شود؛
- و چه مسیری شما را به رضایت درونی بیشتر می رساند؛
برای شروع آزمون “تشخیص شخصیت مناسب مهاجرت” کلیک کنید.
چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2385MB54 دقیقه
- فایل صوتی چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 252MB54 دقیقه
چرا و برای چی مهاجرت کردم
من عاشق مهاجرت بودم واقعا از زمانی ک مجید پسر فامیل مون مهاجرت کرد از زمانی ک هدایت شدم رفتم تایلند رنگ خارج از کشور و دیدم خواسته من شد مهاجرت یعنی از بچگی ک فیلم ممل امریکایی رو میدیدم دلم میخواست مهاجرت کنم بچه بودم اما تو همون بچگی ک بهروز وثوقی هر کاری میکرد بره آمریکا نمیتونست بره من ب خودم میگفتم من میرم من خیلی خود باوری داشتم تو خودم میدیدم ک از پس هر کاری برمیآمد یعنی نشد نداشت و نسبت ب سنم خیلی کارهای بزرگ بزرگ میکردم و ی دل شجاعی هم داشتم ک با کله حرکت میکردم یعنی واقعا حس میکردم ی نیروی قدرتمندی پشتم هست بخاطر همین نمیترسیدم ی سر نتر سی داشتم تا زمانی ک مجدید مهاجرت کرد دیگه واقعا خواسته قلبی م شد اما هیچ راهی نداشتم فقط میخواستم و ی چندین سالی گزشت من کلی کار کردم تو ایران از زمان ی ک مستجر بودم بدون هیچی شروع کردم با هدایت خدا خونه ساختن واقعا اون کار ی کاری بود ک اصلا میگفتن نمیشه ک ولش کن بزار بعد ی زمینی ک واسه پدری شوهرم بود و شروع کردیم ساختن و با تمام تضادها با تمام پستی و بلندی ها با تمام مسئله هایی ک باید حل میکردیم ساختیم و من تونستم واقعا تونستم و از درون بزرگ شدم و خودم اصلا خبر نداشتم و این خونه یک طبقه بود ما چند سال زندگی کردیم ب ی تضادی برخوردم و البته تو خونه فامیل مون دیدم ک ی دوبلکس ساختن برای عید دیدنی رفتیم خونه شون آقا من دیدم شد خواسته م چون قبلش هم خسته شده بودم از ی خونه ویلایی دلم میخواست تو آپارتمانی باشم و دیدن اون خونه باعث انگیزه شد تو من ک میخوام طبقه بالا خونه مونو ی واحد دوبلکس بسازم اون موقع ک اصلا از قانون سر درنمیاوردم ی شب از شب های قدر من با خدا احد کردم یعنی نذر کردم ک من قران و از اول تا آخر میخونم با معنی خب اون موقع باورها م این بود ک قران بخونی خدا حاجت تو میده و من شروع کردم برای اولین بار قران و خوندن اصلا درک نمیکردم کلا وحشت بود و آیه های عذاب اما خوندم دقیقا کامل کامل یک سال کشید دیگه تکاملی من خوندم (واقعا ما با خواسته هامون ب خدا میرسیم این و دارم درک میکنم ک خواسته های ما در نهایت معنوی هستن ) و چی شد ب طرز معجزه آسایی اون هم با ی تضاد شروع شد ک من با هیچی واقعا با هیچی شروع کردم ب ساختن تمام شد هدایت خدا بود جهان دست ب دست داد و من و ب خواستم رسوند ی خونه ای ساختم با هدایت خدا ک هر کسی میآمد اصلا باورش نمیشد ک ما این خونه آنقدر شیک و قشنگ ساختیم خدای من همش معجزه بود بعد ک چند سال تو همون خونه زندگی میکردم دلم میخواست مهاجرت کنم اما هیچ اقدامی نمیکردم فقط این خواسته بود تا دوباره ب ی تضادی برخوردم ک واقعا برای م سنگین بود گفتم دیگه باید صدرصد مهاجرت کنم همون فردا تصمیم گرفتم کل زندگی مو حراج کردم و آماده کردم خودم و برای مهاجرت یعنی اولین اقدام کردم ک ب جهان بگم من آماده هستم کلی دنبال وکیل بودیم این در و اون در زدن ک چطور مهاجرت کنیم راه باز نمیشد ب هر دری میزدیم نمیشد تا رها شدیم و گفتیم ولش کن قشنگ یادم موقع مدرسه ها بود بچه هامو نوشتم مدرسه گفتیم ولش کن ( و خدا چقدر همیشه مراقب و همراه ما بوده اون موقع ک این در و اون در میزدیم راه باز نمیشد چون راه مون کلا اشتباه بود و اون وکیل ک میخواست ما رو ببره کلا ی ادم جعلی بود و اگر تو دامش میافتادم دیگه کل زندگی م نابود میشد اما خدا میدونست و هواسش ب ما بود ) و وقتی رها شدیم چند ماه بعدش ب طرز معجزه آسایی تو دو روز کلا زندگی ما تغیر کرد راه واسمون باز شد وما اومدیم ترکیه اون موقع نمیدونستم اما بعدا ک بهش فکر کردم ک چرا ما اقدام کردیم برای مهاجرت چیزی ک تو ذهن آدم ها خیلی بزرگ بود همه ب ما میگفتن این ها میرن برمیگردن امکان نداره بمونند اما من تو دلم میگفتم امکان نداره برگردم منی ک تو تهران بدنیا اومدم تا زمان قبل از مهاجرت م هیچ جایی نرفتم زندگی کنم جز چند ماه تو کرج زندگی کردن اصلا میگفتم از تهران برم بیرون قلبم میگیره ب غیر از تهران نمیتونم مهاجرت کنم بخوام زندگی کنم همین من میخواستم مهاجرت کنم و اصلا جز یک عالمه ورودی های اشتباه ک ب ذهنم داده بودم از تو اینترنت برای مهاجرت اما ی انگیزه خیلی بزرگی ک داشتم این بود ک من باید برای موفق شدن بچه هام مهاجرت کنم و آزادی واسم خیلی مهم بود اینترنت پر سرعت اون موقع ک رفته بودم ترکیه چند روز آنقدر واسم جالب بود ک بازم خودش ی انگیزه بود و البته ی اهرم رنج و لذت هم تو ذهنم بود ک بخاطر باور اشتباه اون موقع م ک میگفتم دیگه تو ایران نمیتونم موفق بشم چند سال دیگه خیلی سخت میشه اما مهاجرت کنم خیلی بهتر البته ک العان میلیاردها بار رازی هستم و خوشحالم ک اون اهرم درست شده بود تو ذهنم ولی فکر کردم ک چی شد ک مهاجرت کروم من ک قانون و نمیدونستم هیچی اما دیدم همون کارهایی ک تو ایران کردم ک همه میگفتن نمیشه همون خودباوری رو تو من قوی کرده بود یادم اخرهایی بود ک ما میخواستیم مهاجرت کنیم ی تولد گرفته بودیم فامیل های زندایی م میگفتن شما دیونه هستید میخواید خونه ب این خوبی رو ول کنی مهاجرت کنی من اگر این خونه رو داشتم هیچی نمیخواستم اما من بحث نمیکردم فقط میگفتم من میرم خواسته های درونی من خیلی بزرگ تر از اون خونه بود دیگه من گزشته بودم و سیر شده بودم از اون خونه ک واسه اون ها بزرگ بود و تو درون ی ایمان ی داشتم ب همون نیرو ک با من هست همون ک از بچگی باهام بود و من دل نترسی داشتم همون کمک م میکنه آقا داستان ما از ترکیه شروع شد و ما مسئله ها حل کردیم چک و لگدها خوردیم فقط بخاطر تمام اون ورودی های اشتباهی ک ب خورد ذهنم داده بودم همه شو تجربه کردم ک داستان شو من تو جهان بینی توحیدی کامل توضیح دادم ولی اون تضاد ها هیچ وقت باعث نشد ک من کم بیارم و گیواپ کنم من با قدرت بیشتری ادامه دادم وخیلی اوایل سختی کشیدم تا یک سال اول وقتی با استاد آشنا شدم و قوانین و فهمیدم همون تضاد ها بود چون من مدارم از نظر شخصیت از نظر خودشناسی روابط مالی ک داغون معنویت منفی هزار بود واقعا زمان برد زمان برد ک قدم ب قدم هدایت شدم بزرگ شدم درک کردم اوه این مسیر تکاملی رو طی کردم تمام اون سختی ها بود تمام اون تضاد ها بود اما با آرامش با حس خوب با ایمان هر دفعه ی زره بهتر میشدم ی زره آگاهیم بهتر خدایا چقدر لذت بخش ک تو این مسیر العان ک بهش فکر میکنم میگم چطور شد ک ما دوم آوردیم واقعا جز اینه قدرت خدا باهامون بود قوت قلبی ک هر بار ک خسته میشدم باز خدا هدایتمون میکرد تو مسیر نگه مون میداشت واقعا همین تو مسیر این سایت موندن و ادامه دادن کم نیاوردن خودش ی شجاعت کم نیاوردن و ادامه بدی تا تمام اون باورهای کهنه قدیمی رو درست کنی شجاعت میخواد چون تو عمل باید نشون بدی ب حرف نیست باید تو عمل ثابت کنی ایمان تو توحیدی بودنت و فقط رو خدا حساب کردن تو دل تک تک ترس هات رفتن تا بزرگ بشی شجاعت میخواد باید مرد عمل باشی تا دوم بیاری درست ک من بخاطر اون باورهای داغون خیلی سختی ها کشیدم تو مهاجرت اما باید حرکت میکردم باید ادامه میدادم تا بزرگ بشم تا شخصیت م درست بشه تا خودم و بفهمم ب خودشناسی و خداشناسی برسم همین امروز ما ب ی فستیوال هدایت شدیم ک از همه جای اروپا اومده بودن و کلی زدن رقصیدن عشق و حال کردن اول ک چقدر شکر گزاری خدا رو کردم ک من و هدایت کرد مهاجرت کنم تا بفهمم دنیا دست کیه بعدش گفتم نگاه کن العان تو ایران دارن می زنند تو سر و کله شون غم و غصه و عذاب وجدان هزار جور احساس گناه اما این جا مردم شادن پر از احساس خوب پر از شادی بعد من هم خودم جز اون آدم ها بودم تو ایران فکر میکردم تو محرم اهنگ شاد گوش کنی بدبختی میری تو جهنم تازه خارجی ها رو اگه میدیدم میگفتم این ها کافر خدا چ بلایی سرشون بیاره و ناآگاه اما العان با مهاجرت کردن من ب خدا رسیدم من ب خودشناسی رسیدم البته ک من خواستم و هدایت شدم ب استاد خیلی ها هستن ک مهاجرت کردن با همون عقاید و باور های کهنه هنوز هم دارن زندگی میکنند ولی من چون از بچگی دنبال حقیقت بودم دنبال خدا بودم هدایت شدم ب استاد و این مهاجرت من و ب همه چی رسوند اگر از اول بهم بگن بازم تمام اون راهها ک بعضا امکان بود ک ما جون مونو از دست بدیم بازم مهاجرت میکردی بازم قبول میکردی میگم صدرصد من بازم از همون راه و با همون تضادها میومدم چون اون ها بود ک من و رسوند ب اینی ک العان هستم خودشناسی اعتماد بنفس بزرگترین چیزی ک انسان بهش برسه همه چی حل همین خودباوری و خود شناسی و خداشناسی و خدا رو شکر العان تو المان زندگی میکنم عاشق مهاجرت هستم تو چند تا کشور زندگی کردم هی مهاجرت کردم از ی کشوری ب کشور دیگه همین طور تجربه و بزرگ شدم اما العان دیگه ب هیچ عنوان نمیپذیرم مهاجرت با سختی رو اون بخاطر مدار اشتباه من بود بخاطر باورهای اشتباه م بود چون میگفتم باید سختی بکشی تا ب ی جا برسی اصلا حال نمیده یعنی داغون ها داغون این سختی ک پدر من و دراود تا بفهمم بابا اصلا اشتباه پدر من در اومد تا این اهرم رنج و لذت و درست کنم تو ذهنم ک سختی لذت نیست آقا جان خدا نیازی نداره تو خود تو قربانی کنی به راحتی هم میشه ب همه چی رسید آره بها دادم تا این باورها رو ی زره درک کنم هی قدم ب قدم بیام بالا ولی هدف بعدی مهاجرت م خیلی سال ک این خواسته رو دارم از خدا خواستم ک میخوام برم آمریکا چون آمریکا زندگی کردن خواسته ی بچگی منه مثل خانوم شایسته عزیزم دوست داشتم برم ی جای دور ک ایران روز اون جا شب باشه اما میخوام مثل استاد ب همون راحتی ب همون زیبایی بدون هیچ سختی مهاجرت کنم اصلا دیگه مهاجرت با سختی رو نمیپذیرم چون تکامل شو طی گردم تو این المان ب همه چیز هایی ک میخوام میرسم و با دست پر با عزت و احترام با جیب پر مهاجرت میکنم من عاشق مهاجرت کردن هستم اصلا میمیرم ی جا بخوام بمونم تا ابد تو این چهار سال ک تو المان هستیم کلی شهر ها رو رفتیم گشتیم کلی بزرگ شدم یعنی منی ک از تو تهران بیرون نمیرفتم العان مهاجرت تو خون منه اگه مهاجرت نکنم میمیرم مهاجرت تو رو ب خدا میرسونه همه چی بهت میده بزرگت میکنه آقا بزرگت میکنه من هیچ وقت کم نیاوردم و با شجاعت رفتم تو دل ترس هام و راز موفقیت هم ادامه دادن ی اهرم رنج و لذت دیگه ای ک تو ذهن من بود تونستم تو مسیر بمونم این بود ک من پل های پشت سرم و حسابی خراب کرده بودم و راه برگشت نداشتم و اینکه ی کسایی تو فامیل مهاجرت کرده بودن بعد با اولین مسئله کم آورده بودن و برگشته بودن همش حسرت تو دلشون بود ک ای کاش بر نمیگشتن اون هم خیلی ب من کمک کرد رنجش ک یا باید بمیری یا راه برگشت نداری و واقعا من و خانواده م خدا رو شکر ب جهان ثابت کردیم ک راه برگشت نداریم باید موفق بشیم ما چهار نفر بودیم مهاجرت کردیم من و شوهرم و دخترم و پسرم و خدا رو شکر یکی از موهبت های دیگه این مهاجرت این بود ک شدیم شش نفر و خدا بهمون دو تا پسر دیگه داد و این هم ی ترسی بود ک من تو ایران داشتم ک شاید اگر تو ایران بودم این دوتا رو نمیاوردم اما العان داریم خدارو شکر و خیلی خیلی رازی هستم خدا روشکر از زمانی ک عاجز شدم تو یک سال اول مهاجرت خدا دست مو گزاشت مستقیم تو دست استاد العان نزدیک هفت سال ک تو این مسیر هستم و معجزه ها دیدم از خدا کاملا ک ی لحظه احساس غریبی نکردم چون جز خوبی چیزی ندیدم الهی میلیاردها بار شکر میکنم خدا رو ک هدایت م کرد تنهام نزاشت چون میگفتم میرم خدا کمک م میکنه و خدا این کار و کرد الهی شکرت
عاشقتم استاد قشنگم میبوسمت
یا حق