چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2

این فایل که در ادامه قسمت اول است، حاوی آگاهی هایی است در این فایل استاد عباس منش کلید هایی اساسی را درباره مهاجرت کردن توضیح می دهد. آگاهی از این کلیدها، فرد را به خودشناسی می رساند که:

  • آیا شخصیت کنونی من، برای مهاجرت کردن مناسب است؛
  • آیا “مهاجرت کردن”، رشد و احساس خوشبختی بیشتر را برایم به ارمغان می‌آورد یا برعکس، مرا به سمت ناامیدی و ناخوشنودی پیش می برد؛
  • آیا انگیزه‌های من برای مهاجرت درونی و عمیق است یا سطحی و ناپایدار؛
  • انگیزه های پایدار و ضروری برای مهاجرت، چه ویژگی هایی دارند؛

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم…


یک خبر خوب درباره آزمون:

پس از گوش دادن به آگاهی های این فایل و قسمت قبل، برای خودشناسی عمیق تر در این باره، آزمون “تشخیص شخصیت مناسب مهاجرت” را با دقت انجام دهید.

این آزمون ارزیابی نسبتاً شفافی به شما می دهد تا بدانید شخصیت کنونی شما چقدر برای مهاجرت کردن مناسب است. این خودشناسی به شما کمک می‌کند تا برای رشد و پیشرفت، تصمیمات مناسب‌تری بگیرید که مطابق با درون شماست و گامی تعیین‌کننده برای تجربه‌ی رشد و احساس خوشبختی بیشتر است.

در پایان آزمون، از طریق تجزیه و تحلیل پاسخ‌هایی که به سوالات آزمون می دهید، یک نتیجه گیری کلی به شما ارائه می‌شود تا بدانید:

  • چه تغییراتی در باورها و شخصیت کنونی شما، “بیشترین تأثیر سازنده” را بر شرایط زندگی شما می‌گذارد؛
  • اولین قدم برای ایجاد این تغییرات، از چه نقطه‌ای باید برداشته شود؛
  • و چه مسیری شما را به رضایت درونی بیشتر می رساند؛

برای شروع آزمون “تشخیص شخصیت مناسب مهاجرت” کلیک کنید.


چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2
    385MB
    54 دقیقه
  • فایل صوتی چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2
    52MB
    54 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

246 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «شهرزاد» در این صفحه: 2
  1. -
    شهرزاد گفته:
    مدت عضویت: 2175 روز

    سلام به استادِ جانم، مریم خانم شایسته عزیز و همه دوستان.

    خیلی وقته که کامنتی توی سایت نذاشتم. اما این فایلهای راجع به مهاجرت رو وقتی شنیدم گفتم باید بنویسم. اول لازمه از شرایط قبلیم توی ایران بنویسم تا وقتی به مهاجرت میرسیم، مقایسه و تصور شرایط راحتتر باشه.

    من قبلا معاونت بازرگانی و فروش یکی از بزرگترین شرکتهای صادرکننده ایران بودم و علاوه بر حقوق ثابت ریالی ماهیانه یک عدد بسیار خوبی کمیسیون دلاری میگرفتم و از طرف شرکت به سفرهای کاری خارج از ایران با بهترین هتلهای پنج ستاره و غیره فرستاده میشدم که ضمن اینکه خودم هم بسیار عاشق سفرم ولی میدیدم اون شرایط واسه یه عده واقعا رویاست. سبک زندگیم توی ایران به نسبت 90 درصد مردم بسیار مرفه محسوب میشد و به امکانات مالیم هر روز اضافه میشد، بخاطر سطح بالای شرکتی که توش کار میکردم و قدرت مدیریتیم توی اون مجموعه، وجهه اجتماعی بسیار بالایی داشتم. ولی کم کم نشونه هایی دریافت کردم که احساس کردم این شرایط قرار نیست تا ابد به این شکل بمونه، افرادی بودند که بدون دریافت هیچ کمیسیون دلاری و فقط با دریافت یک حقوق ناچیز ریالی، فقط برای اینکه اون وجهه اجتماعی و سفرهای رایگان لاکچری به خارج از کشور و سایر مزایا رو داشته باشن، حاضر بودند کفش سهامدارها رو هم واکس بزنن. از طرفی سهامدارها زمانیکه سر این مبلغ کمیسیون با من توافق کرده بودند، اصلا تصوری از حجم فروشی که قرار بود رخ بده نداشتند و حالا مشهود از میزان کمیسیونی که ماهیانه به من پرداخت میکردند هر بار متحیر بودند :) یادمه بعد از افزایش مبلغ قرارداد کمیسیون، من تا دو سه ماه فقط کارهامو کردم و درخواستی برای دریافت مبلغ کمیسیون خارج از ایران نکردم. بعد که به حسابداری درخواست پرداخت دادم، مدیر حسابداری مبلغ پرداختی به من رو توی گروه واتساپی که با سهامدارها داشتند نوشته بود که ازشون تایید پرداخت بگیره و اونا کانفرم داده بودند و به من پرداخت شد و بعد فرداش مدیر حسابداری گفت اول فکر کرده بودند مبلغی که نوشتم به درهم هست و بعد که صراف به تو پرداخت کرد و رسید داد و دیدند دلاره، یکی یکی زنگ زدند که مطمئنی درست حساب کردی چرا انقدر زیاد شده و فلان و بیصار :)

    این یکی از واضحترین حرکات خداوند تو زندگی من بود که افراد اصلا تصوری نداشتند بعد از عقد قرارداد فروش بر پایه کمیسیون با من، تا این حد فروش چند برابر بشه. سهامدارها ضمن رضایت از افزایش میزان فروش اما قسمت اعظمیش رو به خودشون نسبت میدادند و اعتقاد داشتند که اگه اعتبار و کارخونه های متعدد و دفتر و دستک اونا نبود، من نمیتونستم خریدارها رو متقاعد به اعتماد و پرداخت پیش پرداختهای کلان بکنم. به همین دلیل چراغ خاموش سعی در جایگزینی نیروی ارزونتری به جای من داشتند که همین کار رو بدون دریافت کمیسیون انجام بده. برای اینکه خیلی تابلو نباشه ، یه دپارتمان جداگانه راه انداختند تحت عنوان business development و هر بار یکی از افرادیکه فکر میکردند پتانسیلش رو داره که به قول خودشون تا چند وقت دیگه یکی مثل شهرزاد بشه رو میشوندن اونجا و همه جور اختیارات و امکاناتی بهش میدادند تا رشد کنه. در حقیقت سرمایه گذاری بلندمدت میکردند. هر بار هم یه جوری تیرشون به سنگ میخورد و وقتی میدیدند اون طرف اینکاره نیست و فقط تبدیل شده به یک مصرف کننده صرف از امکانات، ردش میکردند میرفت و دوباره نفر بعدی… و این داستان همچنان ادامه داشت. اوایل اعراض میکردم اما بعد به خودم گفتم خب شهرزاد تا کجا؟ اگه تو فکر میکنی اونا اشتباه میکنند و افزایش فروش شرکت نه به خاطر اعتبار شرکت بلکه به خاطر قدرت فروش توه، پس چرا کار خودت رو شروع نمیکنی تا ده -پونزده سال دیگه به جای یک نیروی بازنشسته ، یک آدمی باشی که اعتبارش رو توی این صنعت از شرکتی که توش کار میکنه وام نمیگیره بلکه اعتبارش تماما بر پایه شخصیت و تواناییها و شرکت خودشه.

    انصافا یکی از سختترین و مهمترین تصمیمهای زندگیم تصمیم به جدایی از مجموعه ای بود که توش کار میکردم. و مدام سعی میکردم توکل کنم. ولی اونجا یک نقطه ای از زندگیم بود که فهمیدم بین گفتن اینکه من به خدا توکل میکنم و اینکه واقعا توکل کنی و ذهنت نجوا نکنه واقعا داستان درازیه! ذهنم میگفت خب حالا بذار اینها تلاششون رو بکنن یکی مثل تو رو گیر بیارن، فعلا که زیرش زاییدند، تو چرا پیش پیش میخوای قید این همه کمیسیون و شرایط خوب رو بزنی بری دنبال چیزی که اصلا نمیدونی تهش چی میشه. ولی درونم میگفت اگه میخوای حرکت کنی همیشه همین الان وقتشه و نیازی به عقب انداختن و دست دست کردن نیست. خدایی که تا اینجاش اینطوری تو رو جلوی سهامدارهای با این ادعای گردن کلفتی حمایت کرده و اصلا خودش تا اینجا اوردتت، بعد ازینم میتونه خیلی بیشتر حمایتت کنه بخصوص وقتی تو شجاعتت رو بهش نشون بدی.

    اوایل شروع بیزینس خودم به یه چالشهایی هم برخوردم ولی درحقیقت این چالشها همه بیشتر توی ذهن من بود تا اینکه واقعیت داشته باشه. اما هر بار انگار که خدا به فرشته هاش میگفت، برین حل کنین کار این بچه رو، عادت به سختی نداره، رو ما حساب کرده :))

    اما بریم سر داستان مهاجرت. از زمانیکه سفرهای مداوم به هتلهای سوپر لاکچری دبی داشتم، دلم میخواست توی دبی زندگی کنم. لوکس بودن دبی برام خیلی جذاب بود اما یکی از تصمیمات اشتباهم تصمیم به مهاجرت به دبی دقیقا توی شروع بیزینسم بود. منی که توی ایران زندگی مرفهی داشتم، بعد از استعفا از شرکت قبلی و شروع بیزینس خودم، بلافاصله move کردم به دبی شهری که یک زندگی بسیار بسیار معمولی توش چند ده برابر زندگی توی ایران هزینه داره. با اینکه پس اندازم انقدری بود که بتونم یکسال کاملا لاکچری بدون هیچ درآمد جدیدی توی دبی زندگی کنم اما این میزان از هزینه و استفاده از پس اندازم از همون هفته سوم برام استرس زا شد. و کم کم میزان زمانی که کنترل ذهنم در طول روز از دستم درمیرفت در حال افزایش بود تا جایی که دیدم به جای تمرکز روی کارم و افزایش مشتریها و فروشم، تمرکزم فقط روی هزینه ها و مسائل دبی هست. یه شب اتفاقی دختر و پسرهایی رو دیدم که فقط به خاطر اینکه دلشون خوش باشه که دبی زندگی میکنند از ایران اومده بودند و تیمی زندگی میکردند و با اینکه نمیدونم زندگیشون توی ایران چطوری بوده ولی بعید میدونم از اون وضع فلاکت بارشون توی دبی بدتر بوده باشه. کنترل ذهن روز به روز سختتر میشد، و جهان بر حسب فرکانسهای ارسالیِ من، مدام افرادی رو سر راهم قرار میداد که نه تنها از مهاجرت به دبی خوشحال نبودند بلکه فقط داشتند برای بقا تلاش میکردند. کلا دو سه تا محله قشنگ تو دبی میدیدم و و کوچیکیش روی اعصابم بود، هواش رو اعصابم بود، لهجه هندی و نگاه هیز کارگران بنگالیش رو اعصابم بود، هزینه های سرسام آورش رو اعصابم بود و احساس میکردم این شهر فقط به ضرب و زور تبلیغات شده مدینه فاضله. کنترل ذهنم به شدت از دستم در رفته بود و اونجا به خودم گفتم اصلا این چه غلطی بود من کردم؟!! طبیعتا با این همه عدم تمرکزم روی نکات مثبت، فروشم هم به شدت افت کرده بود و ذهن نجواگر میگفت نکنه سهامدارها راست میگفتند و تو اون همه فروش رو فقط به اعتبار اونا تونسته بودی انجام بدی… جهت تلاشم برای برگشتن روی مدار سعی میکردم ارتباطم رو با خدا بیشتر کنم ولی خدایی که تا قبل ازون هر روز با چندین نشونه باهام ارتباط میگرفت حالا انگار ساکت شده بود و من تو درونی ترین لایه هام هم هر چی جستجو میکردم صدایی ازش نمیشنیدم. افکار منفی چنان هایلی بین من و دریافت هدایتم کشیده بود که کلا سکوت بود و سکوت. تا اینکه یه روز با مامان حرف میزدم گفت فایل قسمت 21 از دوره روانشناسی 3 رو گوش کن راجع به اوایل مهاجرت استاد به آمریکاست.

    لباس پوشیدم، ایرپاد گذاشتم و رفتم تو هوای شرجی دبی شروع کردم به قدم زدن و گوش دادن دوباره و دوباره ی این فایل. به خودم اومدم ساعت 1 شب بود و من سه بار پشت هم گفتگوی استاد با آقا ابراهیم رو گوش داده بودم. یک جایی از فایل استاد داشت میگفت باید هزینه های بیزینس و حتی زندگی رو کنترل کنید و راهی پیدا کنید که مثلا بیشتر از ده درصد از درآمدتون رو هزینه نکنید.

    اونجا انگار یه تلنگری خوردم و برای اولین بار بدون خودتوجیهی از خودم پرسیدم “دقیقا برای چی اومدی دبی شهرزاد؟ فقط به خاطر لاکچری بودنِ دبی؟! آیا اینجا بودنت کمکی به گسترش بیزینست میکنه؟” جواب منفی بود، دبی بودن من تمرکزم رو روی تولیدکننده هایی که در ایران ازشون بار میخریدم، کشتیرانیهایی که از ایران بار میفرستادند و در کل روی کلیت شرایط به شدت کاهش داده بود. شاید مهاجرت بعد از چند سال از راه اندازی بیزینسم و بعد از stable شدنم توی کار خودم میتونست خوب باشه (البته بازم نه به دبی، چون متوجه شدم دبی اونجایی نیست که من بهش تعلقی داشته باشم) ، اما قطعا در شروع کار برای من اشتباه بود و ضمن چند ده برابر کردن هزینه هام، تمرکزی که برای شروع بیزینس داشتم رو ازم گرفته بود.

    جرقه برگشت به ایران اونجا توی ذهنم خورد و خیلی زود بعد از اون برگشتم.

    بعد از برگشت به ایران ، ساکن باغی که خارج از تهران داشتیم شدم و سعی کردم خودم رو پیدا کنم. کم کم دوباره صدای خدا شنیده میشد. خودش مشتری فرستاد و فروشها مجدد استارت خوردند و من لپ تابم رو توی باغ زیر سایه درختها جلوم میذارم و با آواز گنجشکها کارام رو جلو‌میبرم. توی یک سال آینده سفرهایی به کنیا، هند و چین دارم برای مارکتینگ جدید و شرکت در نمایشگاهها اما چیزی که دریافتم اینه که شاید در آینده باز به جایی غیر از دبی مهاجرت کنم ولی در حال حاضر من به هیچ جایی بیشتر از این باغ خنک و سرسبز تعلق ندارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 281 رای:
  2. -
    شهرزاد گفته:
    مدت عضویت: 2175 روز

    سعیده جانم سلام،

    خیلی از کامنتهای زیبات و توحید در عملت لذت میبرم ازینکه آموزه ها رو چنان در عملت نشون دادی که هر روز مسیرت رو به جلوست. یادمه کامنتهایی که چنان کنترل ذهنی داشتی که با طنز و زیبایی مینوشتی “صدای من رو میشنوید از ICU” و الان مینویسی “از جزیره زیبای توحیدی کیش”. بسیار بسیار تحسین برانگیز هستی و جزو دوستانی که آیه های قرآن و قانون و آموزه های استاد رو از دنیای فانتزی ذهنی به عمل واقعی دراوردن و شجاعانه با توحید حرکت کردند.

    برات یک دنیا عشق میفرستم و بهترینها رو آرزو میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 49 رای: