این فایل که در ادامه قسمت اول است، حاوی آگاهی هایی است در این فایل استاد عباس منش کلید هایی اساسی را درباره مهاجرت کردن توضیح می دهد. آگاهی از این کلیدها، فرد را به خودشناسی می رساند که:
- آیا شخصیت کنونی من، برای مهاجرت کردن مناسب است؛
- آیا “مهاجرت کردن”، رشد و احساس خوشبختی بیشتر را برایم به ارمغان میآورد یا برعکس، مرا به سمت ناامیدی و ناخوشنودی پیش می برد؛
- آیا انگیزههای من برای مهاجرت درونی و عمیق است یا سطحی و ناپایدار؛
- انگیزه های پایدار و ضروری برای مهاجرت، چه ویژگی هایی دارند؛
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم…
یک خبر خوب درباره آزمون:
پس از گوش دادن به آگاهی های این فایل و قسمت قبل، برای خودشناسی عمیق تر در این باره، آزمون “تشخیص شخصیت مناسب مهاجرت” را با دقت انجام دهید.
این آزمون ارزیابی نسبتاً شفافی به شما می دهد تا بدانید شخصیت کنونی شما چقدر برای مهاجرت کردن مناسب است. این خودشناسی به شما کمک میکند تا برای رشد و پیشرفت، تصمیمات مناسبتری بگیرید که مطابق با درون شماست و گامی تعیینکننده برای تجربهی رشد و احساس خوشبختی بیشتر است.
در پایان آزمون، از طریق تجزیه و تحلیل پاسخهایی که به سوالات آزمون می دهید، یک نتیجه گیری کلی به شما ارائه میشود تا بدانید:
- چه تغییراتی در باورها و شخصیت کنونی شما، “بیشترین تأثیر سازنده” را بر شرایط زندگی شما میگذارد؛
- اولین قدم برای ایجاد این تغییرات، از چه نقطهای باید برداشته شود؛
- و چه مسیری شما را به رضایت درونی بیشتر می رساند؛
برای شروع آزمون “تشخیص شخصیت مناسب مهاجرت” کلیک کنید.
چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2385MB54 دقیقه
- فایل صوتی چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 252MB54 دقیقه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ
سلام به استاد عباسمنش عزیز و نازنین و سلام و درود بر استاد شایسته بزرگوار
سلام و سلامتی و نور و رحمت الله یکتا به قلب سلیم تک تکِ دوستان ارزشمندم
استاد شما بسیار دقیق و واضح بیشتر اون چیزهایی که در ذهن من در مورد معقوله مهاجرت و بحث تغییر هستش رو داشتین به زبون میوردین
شما یک جمله طلایی رو به زبون اوردین که فوق العاده باعث خوشحالی من شد ، از این بابت که من چقدر تغییر کردم و خوب روی خودم کار کردم که اون معیاری که توی ذهن من بودش در مورد همه چیز علی الخصوص مهاجرت دقیقاً همون معیاری بودش که شما به زبون اوردین و توی ذهنتون بوده
اون معیار چی هستش؟؟؟
اینکه گفتین:
دوست داشتم برم یک محیط ناشناخته ای که مجبور باشم به خداوند بیشتر توکل کنم یعنی میزان راحتی با مهاجرت توی ذهن من تبدیل شده بود به میزان توانایی در توکل به خداوند
اصن من وقتی اینو از زبون شما شنیدم داشتم بال در میوردم
چون دقیقاً این معیار و در اصل باوری که در ذهنم دارم همینه ، از اینکه من میخوام مهاجرت کنم برای اینکه بیشتر روی خدا حساب کنم ، چون همین حساب کردن بیشتر من روی خداوند باعث آسونی در روند زندگیم و پیشرفت بیشتر من میشه
این چیزیه که توی ذهن من بوده ، بارها در موردش با خدا صحبت کردم و ازش درخواست کردم که این شرایط رو برام ایجاد کنه
دوست داشتم در مورد یک موضوع بسیار مهم بنویسم که میتونه به درک من خیلی کمک کنه و همین باعث عملکرد بهتر من در زندگیم میشه
شما در مورد ریسک های حساب شده صحبت کردین ، از اینکه چقدر حاضرم ریسک کنم یا بذارید اینجوری بگم چقدر حاضرم خودم رو به جریان هدایت های خداوند بسپارم بدون اینکه از قدم های بعدی مسیر زندگیم خبر داشته باشم؟!
من دیشب داشتم در مورد کلمه خوف در قرآن که به معنی ترس هستش جستجو میکردم و متوجه شدم که در اغلب مواردی که این کلمه در قرآن بکار رفته با لای نَفی به کار رفته!
البته خیلی آیه با کلمه خوف هستش ولی من همون چندتایی که خوندم فهمیدم که با لای نَفی امده
یعنی نمی ترسند جالبیش اینجاست که از بین اون آیاتی که داشتم بررسی میکردم متوجه شدم که بعد از کلمه وَلَا خَوْفٌ از کلمه ی وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ استفاده شده ، تقربیاً از بین اون چندتا آیه ای که من خوندم این دو کلمه پشت سرهم با هم گفته شده مثل این آیه که میگه:
بَلَىٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ(آیه 112 بقره)
آری، کسانی که همه وجود خود را تسلیم خدا کنند در حالی که نیکوکارند، برای آنان نزد پروردگارشان پاداشی شایسته و مناسب است، نه ترسی بر آنان است و نه اندوهگین می شوند
این نشون میده ترس همیشه با خودش ناراحتی و نگرانی هم میاره
حالا چطور میشه یک کسی به قول استاد عباسمنش ریسک میکنه تقریباً نه میترسه و نه غمگین میشه
به نظر من دو تا عامل بسیار بسیار مهم هستش که میتونه ترس ها رو از آدم دور کنه یا حداقل کمترش کنه
چرا میگم حداقل کمتر؟؟
چون که یه موقع هایی هستش واقعاً آدم از روبرو شدن با یک محیط ناشناخته یا ملاقات با یک آدم جدید یا انجام دادن یک کاری که تا به حال در زندگیش انجام نداده ممکنه این ترس رو در وجودش بندازه که اگر نتونم چی؟
اگر جواب نده چی؟
اگر نشه چی؟
میدونی ، به قول قرآن إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّیْطَانِ یعنی اینم هست که بالاخره دچار ترس و نگرانی بشی
اصن بذارید یک مثال واقعی از خودِ قرآن بزنم که داستان خودِ موسی هستش که پیامبر خدا هم بوده ولی توی این آیه به خدا میگه چی؟
قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلۡتُ مِنۡهُمۡ نَفۡسٗا فَأَخَافُ أَن یَقۡتُلُونِ (آیه ٣٣ قصص)
گفت: پروردگارا! من یک نفر از آنان را کشته ام، مى ترسم مرا بکشند
شاید مثلاً این سوال پیش بیاد که ، موسی که پیامبر خدا بوده ! قبل از این هم که بره پیش فرعون خدا یکسری از قدرت هاش هم به خودِ موسی نشون میده و اینقدر هم واضح داره الهامات خدارو دریافت میکنه چطوریه که بازهم به خودِ خدا میگه که من میترسم!
جوابش یک چیزه
اونم اینکه اون چیزی که خدا میگه که باید انجام بدی اصلاً برای ذهن منطقی نیست اما وقتی که انجامش میدی تازه منطقی میشه برات
انداختن فرزندت توی آب منطقی نیست
از دشمنانت بخوای فرار کنی بعد خدا بهت میگه باید بری لب آب! منطقی نیست
اینکه تمام خونه زندگیت رو بذاری و بری دنبال الهاماتت منطقی نیست
اینکه زن و بچه تو وسط دَرِه بیابون بذاری و بری دنبال اون چیزی که خدا بهت گفته منطقی نیست
اینکه چاقو رو برداری بذاری زیر گلوی بچه ات تا به اون چیزی که خدا بهت گفته عمل کنی منطقی نیست
اینکه همه ازت دور میشن ، در حالیکه یه احساسی بهت میگه همین مسیر درسته فقط ادامه اش بده منطقی نیست
اینکه یک دختر پاکدمنی باشی و بدون اینکه با مردی نزدیکی داشته باشی باردار بشی منطقی نیست
به خدا منطقی نیست اوضاع و احوالت به ظاهر برات ناجالب میشه و مسیر برات نامعلوم میشه و همه بهت جوره دیگه ای دارند نگاهت میکنند ولی قلبت داره میگه ، تو به جریان هدایت اعتماد داری؟
منطقی نیست
منطقی نیست
منطقی نیست از اینکه وسایل های خونتو جمع کنی و بگی من میخوام مهاجرت کنم با دست خالی بدون هیچی ولی یه چیزی توی اعماق وجودت داره بهت میگه وهو معکم این ما کنتم من با توام نگران چی هستی! خودم بهت گفتم خودم هم حواسم بهت هست
هیچکدوم از اون چیزهایی که خدا بهت میگه باید انجام بدی منطقی نیست
ولی اینجاست که ایمان خودش رو نشون میده یا به قول استاد ریسک میکنی ، هر چند ممکنه توی مسیر هم ترس هایی هم باشه
ترس ها همیشه میتونه باشه ولی ایمانه هم هست
خب من گفتم که دو تا عامل بسیار بسیار مهم هستش که به نظر من میتونه ترس ها رو از آدم دور کنه یا حداقل کمترش کنه
عامل اول : حساب کردن روی خدا ، نه روی عقل خودت منطق قرآنیش هم اینه که میگه:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا ۖ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ (آیه ٣٨ بقره)
گفتیم: همگى از آن فرود آیید؛ چنانچه از سوى من هدایتى براى شما آمد، پس کسانى که از هدایتم پیروى کنند نه ترسى بر آنان است و نه اندوهگین شوند
این دقیقاً باعث میشه که قدم هاتو محکم تر برداری چون میدونی یک کسی داره هدایتت میکنه که جهانیان از اونه و دانش هر چیزی رو داره و توانایی انجام هر کاری رو داره
پس ترسی نیست ، غم و غصه ای نیست
هر چند که اینم قطعی نیست چون همین الانش که در حال توسعه یک پروژه هستم این نجوا میادش که اگر اون جوری که باید وبسایت درست بشه ، نشه چی!
در حالیکه من هر روز که میشینم پای لپتاپم به خدا میگم ، خدایا شما بیا با دستای من شروع کن به نوشتن اون کدهایی که شما میدونی و من نمیدونم و واقعاً هم هر قسمتی که از سایت درست میشه اون چیزی میشه که اصلاً از قبل بابتش هیچ ایده ای نداشتم در حالیکه کاملاً با هدایت های خدا انجام میشه ، مثلاً من باید برای سایت تقویمی درست میکردم که کاربر روزهاش رو از روی تقویم باید انتخاب کنه یه جورایی مثل سایت علی بابا که از روی تقویم تاریخ شروع و پایان سفرتو باید مشخص کنی ، حالا داستان اینجاست که من اصلاً به هیچ عنوان نمیدونستم که چطور باید یه همچین تقویمی درست کنم و اصلاً بلدش هم نبودم و یکم هم نگران شده بودم که اگر نتونم درستش کنم چی؟!
به الله قسم یه روز به خدا گفتم خدایا من که نمیدونم واقعاً شما میدونی لطفاً کاری کن که این تقویم در سایت درست بشه ، خودش کاری کرد در عرض 2 الی 3 روز نهایتاً تقویم سایت درست بشه اونم با چی؟
با کدهای آماده ای که توی اینترنت بود ، اصلاً لازم نبود من کدهاشو بنویسم ، اینجوری خدا هدایت میکنه
عامل دوم : رعایت کردن تکامله ، به تجربه به این رسیدم که تمام کسانی که خواستند یهویی یه حرکت گُنده ای انجام بدن تا هنوز آمادگیش رو ندارن واقعاً سقوط کردن ، مثال واقعیش شوهر خاله خودم هستش ، اون زمان هایی که جایی داشت کار میکرد یهویی میومد بیرون بعد برای خودش شرکت میزد و همزمان کارمند استخدام میکرد و همزمان میز و صندلی و امکانات یک اداره رو تهیه میکرد و همزمان هم همه رو جمع میکرد و دوباره میرفت میشست همون جایی که قبلاً کار میکرد!!
زیبا نیست؟!!
یعنی میشه گفت در اصل من با رعایت قانون تکامل دارم کم کم و به صورت پیوسته خودم رو آماده میکنم برای اون نقطه ای که دوست دارم بهش برسم
مثلاً خودِ من عاشق این هستم که کشورهای مختلف دنیا رو برم ببینم ، بارها و بارها و بارها از طریق نقشه موقعیت جغرافیایی کشورها رو بررسی کردم عکس ها و فیلم های شهرهاشون رو دیدم و این فرکانسم به خوبی داشتم از طریق تجسماتم و کانون توجه ام میفرستادم ولی یه ایرادِ بزرگی این وسط بود
اونم اینکه من اصلاً پاسپورت نداشتم! بعد توقع داشتم خدا منو هدایتم کنه به خارج از کشور یعنی من آمادگیش رو ایجاد نکرده بودم ، توی این مورد داشتن گذرنامه هستش که واقعاً به راحتی گذرنامه ام رو هم رفتم گرفتم ، اونم هیچ درخواستی هم از خدا بابت داشتن گذرنامه نکرده بودم خودش هدایتم کرد
یعنی میگی میخوام کسب و کار خودم رو راه بندازم
آیا تو آمادگیش رو توی خودت ایجاد کردی؟!
مثلاً رفتی در موردش تحقیق کنی و مهارتش رو بدست بیاری؟!
آیا اصلاً تا حالا در موردش مطالعه ای داشتی؟!
من خودم یادمه اون زمان که تازه به مسیر کاری مورد علاقه ام هدایت شده بودم خیلی دوست داشتم خودم برای خودم کار کنم تقریباً هر روز هم از خدا این درخواست رو میکردم چون کاری که قبلاً انجام میدادم خیلی حالمو بد کرده بود بعد مثلاً اقدام هم میکردم بابتش ولی مطلقا هیچ نتیجه ای نمیگرفتم تازه ناراحتم میشدم کلی هم از خدا شاکی میشدم که چرا نتیجه نمیگیرم!
یعنی الان که دارم فکر میکنم خودم خنده ام میگیره که بابا لامصب تو اصلاً مهارتش رو کسب کرده بودی که بخوای برای خودت هم کار کنی
بابت همین وقتی تکاملم رو طی کردم کم کم خودم رو آماده کردم برای مثلاً کار کردن برای خودم ، این یعنی آمادگی یک چیزی رو ایجاد کردن در خودمون با رعایت قانون تکامل
حالا یه مثال میخوام از خودم بزنم در رابطه با همین داستان ترس
خب اون دوستانی که تا حالا عکس منو در پروفایل سایت دیده باشند ، میدونند که من عینک میزنم
یعنی حتی توی عکس هام هم با عینک هستم :)))
من الان 29 سالمه یعنی متولد 1374 هستم
تقریباً از همون زمانیکه کلاس اول دبستان بودم ، با عینک رفتم نشستم سر کلاس ، چون قبل از اینکه برم مدرسه از من سنجش گرفتن و اون موقع گفتن که باید عینک بزنم تا خوب ببینم ، نمیدونم الان سنجش و این کارا هست ولی اون زمان بود
آقا هیچی من از همون سن 7 سالگی تا الان که 29 سالم شده این عینک تقریباً میشه گفت جزء جدایی ناپذیری از زندگی من شد
انگار که عضوی از بدن من هستش یعنی من فقط موقع خواب عینکم رو بر میداشتم ، همین باعث شد چه اتفاقی بیوفته؟
چشم های زیبای من به یک عامل بیرونی به نام عینک عادت کنه و طوری بشه که بدون عینک تقریباً هیچ جارو تا دو سه متری خودم رو نتونم واضح ببینم یعنی بدون عینک ، دیدن همه چیز برای من تار و نامعلوم هستش
همین هفته پیش تصمیم گرفتم که صبح که پاشدم بعد از اینکه کارهای کدنویسی مو انجام دادم برم بیرون یکم قدم بزنم و با خدای خودم صحبت کنم
صبح اون روز من از خواب بلند شدم و نشستم پای لپتاپ ، تقریباً ساعت 6 صبح بود
داشتم همینجوری کدنویسی مو انجام میدادم که انگار احساس کردم خدا داره به من میگه میخوای بری پیاده روی؟
منم بهش گفتم آره
بعد گفت ، عینکتو بذار خونه بعد برو!!
چیزی نگفتم ولی به شدّت ذهنم داشت مقاومت میکرد ، همزمان هم داشتم کدنویسی مو میکردم
بعد دوباره گفت داشتی میرفتی بیرون ، عینکت رو بذار خونه بعد برو بیرون
من قبول کردم
ولی همون لحظه ذهنم امد گفت ، اگر جایی رو درست نتونی ببینی چی؟
از وسط خیابون چه جوری میخوای رد بشی؟ اگر ماشین بهت بزنه چی؟
خلاصه تا آخرین لحظه ای که من میخواستم برم بیرون این نجوا همینجوری داشت میومد
عینک رو گذاشتم خونه رفتم بیرون ، اولش یکم ترسیده بودم ولی ادامه دادم ، اتفاقی که افتاد خیلی جالب بود ، به هر تقاطعی از خیابون که میرسیدم انگار یک لحظه خیابون خلوت میشد طوری که به راحتی من میتونستم رد بشم
خیلی حس خوبی داشت از اینکه من یک عمر از ترس اینکه ممکنه جایی رو بدون عینک درست و حسابی نبینم ، بدون عینک بیرون نمیرفتم
همیشه عینک تو چشمام بود
درسته که بدون عینک چندان واضح نمیتونستم ببینم ولی از اینکه تونستم تو دل این ترسم هم برم خیلی حسم خوب بود و از همه مهمتر به اون چیزی که خدا به من گفت عمل کردم
الان هم در طول روز که پای لپتاپم نمیشینم یا توی سایت کامنتی نمیخونم عینکمو میذارم روی میز
احساس میکنم کم کم چشمام داره میفهمه که بدون عینک هم میشه دید
همه اینارو نوشتم و از خودم و قرآن مثال زدم که بگم مسیری که توش حرکتی میکنی شاید یه موقع هایی ترسناک به نظر بیاد ولی وقتی که واقعاً خودت رو به جریان هدایت میسپاری ، خودش هم ازت مراقبت میکنه و هم از مسیرهای آسون و لذتبحش هدایتت میکنه
از خدا میخوام شجاعت عمل کردن به اون چیزهایی که به من میگه رو هم بده
دوستان عزیزم و استاد بزرگوارم ازتون بی نهایت سپاسگزارم بابت درس هایی که دارین به من میدین تا این باور در ذهنم ساخته بشه که با خدا همه چیز امکانپذیره ، با خدا همه چیز آسونه
=================================
مَثَلُ الْجَنَّهِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ ۖ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ۖ أُکُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا ۚ تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوْا ۖ وَعُقْبَى الْکَافِرِینَ النَّارُ(آیه 35 رعد)
صفت بهشتی که به پرهیزکاران وعده داده شده [چنین است که] از زیر [درختانِ] آن نهرها جاری است، میوه ها و سایه اش همیشگی است. این عاقبت و فرجام کسانی است که [در همه امور زندگی] پرهیزکاری کردند و فرجام کافران آتش است
مرجان خانم نازنین سلام
در رابطه با همین موضوع عینک ، من خودم الگویی که دیدم که دقیقاً مثل شما اینکارو کرده بود و الان کاملاً چشماش خیلی خوب شده و بدون عینک میتونه ببینه ، مادر خودم هستش
ایشون مثل اینکه از همون سنین جوانی دکتر چشم پزشک بهشون میگه باید عینک بزنی و مامان من از همون دوران متوجه شد هر موقع عینک میزنه بالای بینی شون اذیت میشه بابت همین عینک رو میذاره کنار ، همین باعث میشه کم کم چشم هاشون عادت کنه به بی عینکی و خودش خودشون رو ترمیم کنند و طوری بشه که مادر من همین چند ماه پیش ، پیش چشم پزشک رفتن ، دکتر بهشون گفت که کلاً به عینک احتیاجی نداره
همین باعث شد که بفهمم پس سیستم به این شکل عمل میکنه یعنی بدن خودش ، خودش رو میتونه ترمیم کنه
بنابراین من هم تصمیم گرفتم کم کم عینک رو بذارم کنار
ازتون سپاسگزارم بابت پاسخ ارزشمندی که به کامنت بنده دادین
در پناه الله باشید
سلام عشق داداش
ارادت
اگر میخوای بدونی که در چه حالی هستم ، باید بگم حالم خوبه و هر روز هم دارم روی بهبود خودم کار میکنم و در اجرای توحید در عمل سعی میکنم بهتر بشم
دقیقاً خودم بعد از اینکه این متن ها رو نوشتم چندین بار خوندمش
احساس کردم خدا با دستان من شروع به نوشتن این جملات ارزشمند کرده تا درک و عمل من رو نسبت به مسیر توحید بیشتر کنه ، همون درخواستی که من هر روز در ستاره قطبیم مینویسم که خدایا درک و عمل من رو نسبت به آموزش های استاد عباسمنش و قرآن بیشتر کن
چون من بسیار مشتاق هستم که خیلی واضح تر بفهمم خدا داره به من چی میگه و بعد به اون چیزی که به من گفته عمل کنم چون واقعاً خداست هر چیزی رو میدونه من که نمیدونم و اونه که توانایی انجام هر کاری رو داره من که ندارم
ممنونم بابت لطف و محبتی که داشتی
امیدوارم همیشه خوشحال باشی:)
سلام فرزانه خانم عزیز و بزرگوار
به نظر من همین که خودتون در مسیر درست هستین و دارین هر روز روی بهبود خودتون و افکارتون کار میکنید و حالتون خوبه و آرامش دارین ، همین باعث میشه که بچه های شما یا هر کسِ دیگه ای که توی مدار ارتباطی شما هستند اون هام بدون اینکه شما بهشون بگین مثل شما وارد این مسیر توحیدی میشن یا کاملاً از شما دور میشن
البته که خیلی لذتبخشه که بچه هاتون هم در این مسیر قرار بگیرن ولی در نهایت حال خودتون مهمه
اونا هم با دیدن حال خوب شما مطمئناً حالشون خوبه
این یعنی زندگی ای سرشار از آرامش و صلح و دوستی
حالا چه بچه هاتون در این مسیر باشند چه نباشند
ازتون سپاسگزارم بابت محبتی که داشتین
در پناه نور باشید
سلام به آقا مجید توحیدی و بزرگوار
قبلاً هم در مورد داستان مسیر توحیدیتون خونده بودم
سرگذشت عجیبی داشتین ، شاید از این منظر که الهامات خدا تا زمانیکه انجام نشه برای ذهن منطقی نیست ولی وقتی انجامش میدی منطقی میشه
مثل اینکه شما چندان پولی نداشتین در حالیکه خدا بهتون میگه باید مهاجرت کنید!
اینجاست که ایمان به خدا خودش رو در عمل نشون میده
نمیدونم اگر من جای شما بودم میتونستم از پس این مسیری که رفتین بر میومدم یا نه
ولی یه چیزی رو خیلی خوب درک کردم واقعاً
اینکه خداوند هر کسی رو به اندازه ظرفیتش و توانایی هاش هدایت میکنه
بابت همین هر کسی از دوستان که داستان هدایت های خودشون رو مینویسند کاملاً متفاوت از دیگری هستند
ولی یک چیزی این وسط مشترکه
میدونی چی؟
اینکه نتیجه اجرای توحید در عمل همیشه خوب در میاد
مثل شما که این نتیجه خوب رو از عمل به الهاماتتون گرفتین
براتون آرزوی بهترین ها رو میکنم مجید آقای نازنین
سلام و صد سلااااام به سعیده عزیزم
خداروشکر امروز حالت خوب بوده انشالله که همیشه اینطور باشی
دیگه شعر و قرآن و جملات الهامی خودتو قَرِقاطی برامون مینویسی تا یه معجون توحیدی خفن مثل بمب هیروشیما توی وجودمون ایجاد کنه
خواستم ازت تشکر کنم بابت این همه هنری که از انگشت های توحیدی شما داره میباره:)))
یکیش همین ترکیب جادویی که از نوشته هات میبینم
همین دوست داشتم فقط تحسینت کنم:))
در پناه خدا همیشه دلت شاد باشه خواهری
سلام سیما عزیز
جالبه ، من داشتم الان با خدا صحبت میکردم و میگفتم که من حتی نباید به کاری که بهش هدایت شدم و علاقه دارم بچسبم
چون سر منشأ این کارم هم مثل بقیه نعمت های زندگیم از آن خداونده
پس من باید به خدایی که این کار و هر نعمت دیگه ای که به من داده تکیه کنم
اینجوری باعث میشه من هر بار آسون تر بشم برای دریافت نعمت های بیشتر مثل کسب و کار و روابط و مهاجرت و سلامتی و هر چیزه دیگه ای که میتونه بهتر از این چیزی که هست باشه
بعد وارد سایت شدم دیدم خداوند برام یک نقطه آبی قشنگ از طرف شما به من هدیه داد و اون آیه ی فوق العاده هماهنگ با افکار حال حاضر من که هدایت شدین برام نوشتین
ازتون سپاسگزارم سیما خانم نازنین
ایشالله که همیشه در پناه خدا حالتون خوب باشه