چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2 - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-13 02:21:542024-07-13 02:41:17چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
خدای من تو داری چیکار میکنی با من؟
به خدا که هستی
به خدا که داری باهام حرف میزنی
به خدا حضور داری
مدتیه همش دارم نشانه میبینم برای تغییر
قلبم فریاد میزنه برای تغییر
و هر بار به رفتن فکر میکنم یا بهم میگه
قلبم باز میشه
الان ساعت 8:33 دقیقه ی صبحه
همین الان توی حموم داشتم با خودم حرف میزدم
داشتم تکلیفمو با خودم روشن میکردم
یه دلم میگفت بمون یه مقدار تو حیطه ی جدیدت تو ایران فعالیت کن
اما از اونطرف قلبم انگار دیگه ایران براش کوچیک شده
تقریبا چیزی نبوده که تجربه نکرده باشم
از قهرمانی های تو ورزشم
از کسب و کار
از مسافرت و دیدن شهر های مختلف انسان های مختلف
خیلی وقته که قلبم فریاد میزد که تو دیگه مال اینجا نیستی و باید بری
و رفتمم
رفتم ترکیه
اما وقتی مصمم شدم که توی حوضه ی جدیدم فعالیت کنم
برگشتم که همینجا کارمو شروع کنم
اما فکر محدود باعث شد که برگردم
از وقتی برگشتم
باز هم نا آروم بودم
تضاد پشت تضاد
برخورد با مغذ های زنگ زده ای که دیگه اصلا حرف تو رو متوجه نمیشن
از اونطرف اصلا دلم نمیخواست دیگه توی این محیط امن بمونم
من تمامی فکر هارو با احساسم تطبیق میدم
ببینم کدوم فکر قلب منو باز میکنه
ببینم کدوم منو راضی تر میکنه
ببینم کدوم الهامات خداونده
نگو خداوند من بوده که این مدت داشته میگفته باید آماده شی برای رفتن
خودش داره انگار برام میچینه
خودش داره آدم های ما مناسب رو حذف میکنه
خودش داره اون چیزایی که دستو پاگیر بودن یا بهشون وابسته بودم رو داره برام کم رنگ تر میکنه
خودش داره تضاد هارو برام آزار دهنده تر میکنه
همین که برق تو طول روز 3 بار قطع میشه و اینترنت منو از مدار خارج میکنه
آب ساعات زیادی از روز قطع میشه
برام دیگه غیر قابل تحمل شده چون دیگه محدودیت تو کتم نمیره وقتی خدای به این بزرگی دارم
و هر بار هم حرکت کردن به دنیای ناشناخته به ذهنم خطور میکنه قلبم باز میشه
وجودم پر از هیجان میشه
خدارو شکر ترسهام هم با کارایی که توی این 4 سال بعد از مهاجرت به تهران انجام دادم کلی ترسهای من کمتر شده
کلی ایمان من به خداوند و هدایت خداوند بیشتر شده
و باور دارم هر کجای این دنیا برم به همین مقدار حواسش به من هست و کمک میکنه،
اصلا چی شد که من الان اینجام و دارم مینویسم؟؟؟!!
خدای من
دارم دیوانه میشم
مگه میشه اینقدر دقیق با من حرف بزنی
،
تو حالت تسلیم نشستم روی زمین
و نفس عمیق کشیدم
و اولین چیزی که بهم گفته شد که شفاف بشم توی تصمیم گیریم
این بود که برو بزن روی نشانه من
و ازش هدایت بطلب
و گفتم خدایا منو در مورد مهاجرت شفافم کن
برم یا بمونم؟
،
،
،
این فایل اومد
قبلا هم گوشش کرده بودم
حس میکردم آمادشم،
،
الان خیلی ایمانم قوی تر شد
،
ایمانم قوی تر شد تا هر چیزی که هست رو مرتب و آماده کنم برای رفتن،
دیگه پلنی برای اینجا نچینم،
خدایا از خودت میخوام کمکم کنی
راه رو بر من آسون کنی
قدم هارو بهم بگی
،
میدونم جای من دیگه اینجا نیست
اما نمیدونم که کجاست
و ازتو میخوام هدایتم کنی،
،
قلبم آروم شد
،
باز هم خدای من هدایتم کرد،
به حضورت شکی ندارم
به الهاماتت دیگه شکی ندارم
،
کمکم کن با ذهنم تصمیم نگیرم
،
اجازه بدم تو در من جاری بشی و هدایتم کنی،
،
اتفاقا دیشب …
اصلا میگم انگار افتادم رو جریان هدایت
،
اصلا اینقدر دقیق داره این حسه کار میکنه،
حسم گفت برو و فایل 5 قدم 5 رو ببین،
جلسه ی پرسش و پاسخ
و انگار خداوند دقیق داشت با من حرف میزد
چیزهایی که آماده ی شنیدنش بودم رو به گوشم رسوند،
و ایمانم هر بار داره قوی تر و قوی تر میشه،
،
خدایا شکرت
که تنها نیستم
و تو هستی
همیشه بودی و خواهی بود
و داری هدایتم میکنی
تکیه میکنم به تو
هدایتم کن
من به تو فقیرم
سلام خدمت استاد گـله که ماشاالله مثل بلبله.
به سید حسین عباسمنش از امام حسن مطلبی
اقا جان من با انالیز خصوصیات رفتاریم به این نتیجه رسیدم 80درصد این شرایط که شما گفتین رو دارم و اون 20 درصد مابقی هم دیگه اکتسابی مثل اموزش زبان اون محیط شناخت قوانین محیطی که قراره توش باشم.
استاد من یه باور خیلی قدرتمند کننده از طرف پدرم بهم رسیده که واقعا سپاس گذار خداوندم بابت این پدر.خیلی منو کتک میزد و همیشه به من میگفت
پوست کلفتو این نشسته تو مغز استخوانم به جای ذهنم و هر کاری که میخوام انجام بدم به خودم یاد اوری میکنم که پوست کلفت تر از من برای رفتن تو دل این ترس ،داستان،ماجرا یا ناشناخته نیست و مطمئنم که خداوند منو مثل کشتی افریده که همش تو دل دریا باشم نه تو ساحل افتاب بگیرم من برای موندن تو یه محیط به دنیا نیومدم خدا به من ریشه نداده برای موندن پا داده برای رفتن.
استاد جونم چند سال پیش یه کلیپ از شما دیدم که گفتی مهاجرت اوج توکل به خداست قدم تو مسیری ناشناخته میگذاری که خداوند در ها رو یکی یکی برات باز کنه و روز به روز بر ایمان ما اضافه کنه.
من از بچگی ارزو داشتم برم تهران زندگی کنم.چند بار امتحان کردم و نشد.تا رسیدم به موقعی که بهترین شرایط رو توشهر خودمون داشتم نمایشگاه ماشین زدم و کارو بارم سکه بود و پول چاپ میکردم
تو اون ارومی دریا کشتی زندگی رو طبق هدایت الهی و نشانه هایی که بهم داد الله مهربان حرکت دادم.و اومدم تهران.تا وسط مسیر خوردم به طوفان و بحران .مریض شدم طوری که چندین پزشک ماهر گفتن نمیدونیم چه مشکلی داری. رو به موت شدم پولی دیگه در بساط نداشتم ولی هرلحظه میگفتم که درس تو این ماجرا هست.و هر دفعه نا امید میشدم صفات خدا(قوی.قادر.عزیز) رو به یاد میآوردم و اگاهانه ادامه میدادم تا به جایی رسیدم که بدون مراجعه به پزشک خودمو درمان کردم کار و کاسبیمو را انداختم و الان تو کار خودم شماره یک و بالاترین کیفیت و بیشترین مشتری ها رو دارم خلاصه که من مال مهاجرت کردن انعطاف پذیرم و کلی باور های قدرتمند کننده دارم و باز هم میسازم و کل دنیا رو میبینم و لذت میبرم.و یکی از ارزوهام اینه که مثل شما سراسر امریکا رو بگردم و از افرینش پروردگار لذت ببرم.به امید دیدارت سید مهربانم عاشقتم
سلام براستاد ءءءءءجااااان.استادءءءءءنازنینم ومریمءعزززیزم.اخه شما چراااا اینقدء دوستداشتنین ؟استادءعزیزم من قدم به قدم با فایل هاتون هر روز پیش میرم . روی خودم کار میکنم . کنترل ذهنم . تجسم ها.حرفهای قشنگ و گهر بارتون. سعی میکنم به کارببرمشون روزانه . وهمش در کارهام مرور میکنم که ایا اینجاکدوم نظرءاستادرو به کارببندم.ازنظر من شماآیده آل ترین وبهترین ید.استادءجااااان من واقعاااا مهاجرت رو دوستدارم .طی سفری که به یکی از کشورهای زیبا داشتم حتی عاشقترشدم که مهاجرت کنم .من رشته م آرایشگریء.خیلی از دوستام و وابسته گانم درکشورهای دیگه زندگی میکنن . باورکنید به حدییییی عشق میورزم ووقتی باهاشون حرفمیزنم میگم ای کاش من یه روزی امریکا پیش،شمابودم یا ایتالیا بودم .اوناهم میگن توبااین هنری که داری و انگیزه ی خیلی زیادی که داری حتما موفق میشی.استادءنازنینم هرروزه فابل های شمارو با عششششق گوش میدم .مخصوصااین فایل رو که برای مهاجرت بود.حتی تست هم که دادم دیدم من واقعا میتونم کناربیام بااون شرایطی که اگر مهاجرت کنم .ازشما چه پنهان تصمیم گرفتم برم مجدد دوره های ارایشگری رو جدید بگذرونم وشوهرم هم شکرخداخیلی دلگرمی میده.اسم شما همیشه تو خونه ی ما روی لبهای ماست.تصویروصدای شماهمیشه توسط گوشی وصلء روی تلوزیون .فایل های شماشادیء زندگیء منو همسرم و دخترمه.به امیدازخدا استاد ءءءجاااان میرم که استارت دوره های جدیدءارایشگری رو بزنم .به خودم وشما قول میدم که روزی بالاخره توی فلوریدا در نزدیکی ءمنزلتون شمارو ببینم و بگم استاد اومدنم به اینجا رو از معجزه ی دور ه ها و فایل ها و گوش ءجان سپردن به درس های شما و به کار بردنش تو زندگی م ،ازشما دارم .استاد من دو تا راه بیشتر ندارم .یاموفق میشوم ؟؟؟یا موفق میشوم…..به امید دیدن شما ومهاجرت به امریکا .و دیدن روی مثل ماهء شماومریم ءنازنینم . خدایا شکرت خدایا شکرت که استاد رو سرء راه من قرار دادی .
سلام.. چقدر تست عالی و دقیقی بود.من در حال حاضر قصد مهاجرت ندارم اما میدونستم جواب این تست برام راهنمایی های توش هست.نتیجه ی تستم به من گفت گاهی در مسیر متوقف میشی.و من برای بهبود این توقفا مدام با خودم تکرار میکنم که اگه ادامه ندی و برنگردی،افکاری توی ذهنت ایجاد میشن که همشون بوی ناتوانی و محدودیت میدن احساسهایی درونت ایجاد میشن که مربوط به باورهای اشتباه گذشته بودن پس تنها راه اثبات باورهای درست انجام دادن این عمل هست که توش متوقف شدی تا تورو از عادت به ناتوانی،به قربانی بودن رها میکنه و احساس توانایی رو تجربه میکنه.به همین خاطر من لحظه ای از آگاهیای ناب استادم دور نیستم.. من مدام تکرار میکنم،تمربن میکنم..
دو سال پیش منو همسرم دوره ی 12 قدم رو شروع کردیم،ایشون خیلی سریع به خاطر مقاومتهای زیادی که داشت از فایلها فاصله گرفت و من تنها ادامه دادم.. و الان برای دومین بار قدم 12 هستم.میدونم به محض پایان قدم 12 من از قدم یک شروع میکنم دوباره. چون هر بار به وجد میام از شنیدن فایلهایی که بارها گوش کردم راجع بهشون نوشتم ولی میبینم اینبار چه درک عمیقتری دارم ازش.. استاد عزیزم مملو از آگاهی های با ارزش هستن و من به اندازه ای که رشد میکنم از صحبتاشون دریافت میکنم. و فکر میکنم دلیل اینکه من هربار بهتر درک میکنم و رشد میکنم اینه که از روز اول تا الان من به جز فایلهای استادم،هیچ چیز دیگه ای رو نشنیدم،من با تک تک سلولام تغییر رو به وجود آوردم تو زندگی شلوغ و پر از حاشیم.من فضا رو کاملا خالی کردم از هر چیز که اضافه بود و فقط ذهنم رو در اختیار صحبتهای استادم گذاشتم تا درک کنه و متوجه بشه و رشد کنه..
اگر من روزی تصمیم به مهاجرت بگیرم حتما اون روز زمانیکه که توی کشور فعلیم،احساس صلح،احساس قدرتمندی،احساس توانایی در مقابل شرایط محیط و آدمارو تجربه کرده باشم و یاد گرفته باشم که بزرگتر از محدودیت ها پیش برم. اگر بخوام مهاجرت کنم حتما زمانی این کارو میکنم که موقع مهاجرت ایمان رو توی قلبم حس کنم. ایمان یعنی تسلیمی که به تو احساس امنیت میده.. اون موقع میدونم که به هر کجا برم شرایط و تغییرات منو متزلزل نمیکنه.
قبل از اون تمام اینارو توی ابعاد دیگه ی زندگیم تمرین میکنم..
استاد نازنینم ممنونم به خاطر وجودتون.. شما سالهاست که صحبت میکنید و آگاهی میدین. از خدای بزرگم ممنونم که منو برای شنیدن،برای درک حرفاتون آماده و هدایت کرد تو روزایی که بی خبرترین و ضعیف ترین بودم فقط ازش خواستم کمکم کنه و اونم شمارو به من هدیه داد…وگرنه شما بودین ولی من از شما بی نسیب بودم.
امیدوارم همیشه سلامت و شاد و پر از نیرو بمونید برامون استاد عباس منش عزیز و با ارزش من
بنام خداوند بخشنده مهربان
سلام به دوستان و اساتید عزیز
استاد در فایل 1مهاجرت در مورد بک گراندی که داشتید گفتیدواینکه اون پیش زمینه هم بی تاثیرنبوده …
ولی بنظرم مثل اون فایل توحیدی که یک جمله طلایی گفتید محتواش این بود که تاثیرژنتیک رو به صفربرسونید چون ذهن مخصوصا توشرایط سخت همون یک درصد باورو بولدش میکنه…
من اون فایلتون رو به مراتب بیشتر دوست دارم نسبت به اون فایلی که در رابطه با باورای اون شخص دونده بود، که گفتید حتی اگه باوری واقعیت نداشته باشه ولی بهتون کمک میکنه بپذیریدش
نمیدونم امااون لحظه اونچه که به ذهن من رسید این بود که اگه باوری ازبیس مورد داشته باشه مثل یه ساختمونه سسته، از زیربنا درست بالا نره یه روز ممکنه فروبریزه …. هرچندکه میتونه بخشی از روند تکاملی باشه …
پارسال بود سرهمین بک گراند بادوستم صحبت میکردم
دخترعمه م از یکی ازهمکاراش میگفت که دختره باباش میلیاردر بوده ورشکست میشه ، بابدهی های میلیاردی میفته زندان… این دخترخونه ی باباش دست به سیاه سفید نمیزده و کسی بوده که پول توجیبی میگرفته وخرج خودش میکرده ومدام در تفریح ولذت بوده… باباش که میفته زندان، تصوراینکه باباش تو زندان بمونه و خودش وخونواده ش هم بی پول وفقیر زندگی کنن بشدت وحشت زده ش میکنه و انگیزه قوی حرکت واسش ایجاد میشه … با بدهکارای پدرش صحبت میکنه و بهشون میگه من دوساله بدهیای پدرم رو صاف میکنم… دخترعمه م تعریف میکرد که اون دختر چندشیفت جاهای مختلف کار میکرد…میگفت اما واسه خودش هم خوب خرج میکرد، یه روز که یه مانتوی جدید گرون خریده بود ،دخترعمه م بهش گفته بهترنبود بجای خرید مانتو گرون واسه خودت صرفه جویی کنی تا بدهیای بابات زودترصاف شه … اون دختر هم جواب میده که نه …این خرجایی که واسه خودم انجام میدم باعث میشه همچنان خودم رو بعنوان یه دخترثروتمند ببینم ، نمیخوام خودم رو بعنوان یه ادم بی پول وبیچاره ببینم ، نمیخوام به بی پول بودن عادت کنم… وقتی از خونمون اومدم که کار کنم ، فکر بقیه خونواده م همین بود که حالا که بابا افتاده زندان بایدصرفه جویی کرد ، دیدم کم کم داریم مثل فقرا زندگی میکنیم واگه همین شیوه رو ادامه بدیم به فقیربودن عادت میکنیم ، من نمیخواستم به فقرعادت کنم… ودخترعمه م گفت اون دختر موفق شد به قولش عمل کنه و تو دوسال بدهیای میلیاردی پدرش رو پرداخت و باباش ازاد شد
دخترعمه م میگفت اون صحبتش یه بخش نگرش من رو درهم شکست …چون دختر عمه م هم حدود بیست سال پیش باباش اشپزخونه ورستوران داشت و درآمدهای میلیاردی ، ولی شوهرعمه م سنش که بالا رفته بودبنظرش کارآشپزخونه و رستوران واسش سخت بود رستوران آشپزخونه روجمع کرد وبعدش با سرمایه گزاریهای اشتباه پولهاش رو ازدست داد…
دخترعمه م هم گفت از اون به بعدمن دیگه خودم رو ثروتمند ندیدم وهمینطور صرفه جویانه زندگی کردم و میگفت اون دختردرست گفت انگار من به کم قانع شدم انگارهرچی بیشترصرفه جویی کردم به جای اینکه اوضاعمون بهتر بشه بدتر شد،گفت ولی خواهراش نسبت به این موضوع مقاومت دارن…
چندوقت پیش هم یکی از خواهراش داشت واسه بابام تعریف میکرد که فلان فامیلمون استوری گذاشته وفروش 15میلیاردی این ماه رو به تیم فروشش تبریک گفته و داشت واسه اون پسرعمه م تاسف میخورد میگفت حالا خوبه که بابای من رو دیده بود که درحدی ثروت داشت که داداشم رو وارث کاگایابودکابالابود چی بود فیلم اوشین صداش میزدن ، میگفت بابام ثروتش رو تو چشم مردم وفامیل آوردچشم خورد و الان دیگه به همون وضعیت فیلم اوشین دچارشدیم و تاسف میخورد که چرا پسر اون یکی عمه م از این ماجرا درس عبرت نگرفته
درهمین حین من از شنیدن خبرفروش 15میلیاردی اون پسرعمه م خوشحال شدم و داشتم تو ذهنم قوانین رو مرور میکردم از تاثیرنگرش و رفتارها و قانون تکامل
پارسال دربین صحبتی که بادوستم داشتم صحبت به اینجا رسید که گفتم یه دختری تونسته درطی دوسال به درآمدمیلیاردی برسه ، بعد به اینجا کشیده شد که گفتم اره بهرحال اون باباش میلیاردر بوده ،باورای این دختره هم باثروت عجین شده …بعدش من هم خودم رو تبرئه کردم که من پشتوانه ی باورای ثروت رو نداشتم از بک گراند زندگیم گفتم که اینطور بوده واونطور بوده
دوستم هم تاییدم نکرد و یه سکوت معناداری داشت که ازش پرسیدم بنظرت بهانه آوردم ؟… گفت اره بنظرم ذهنت گولت زده وداشتی توجیه میکردی
اتفاقا همون موقعهایی که رفته بودم تو مداربهانه اوردن و توجیه کردن اعمال خودم ، بعدش شما هم همون فایل توحیدیه در مورد تاثیر ژنتیک رو گذاشتید
واز این موضوع هم گفتید که یکسری از افراد به شما گفتن که بخاطرشرایط سختی که داشتی و سختگیریهای پدرت پیشرفت کردی، اونها هم آرزو میکردن که ای کاش پدر ماهم سختگیر بود تا الان به یه جایی رسیده بودیم … و شما گفتید این صحبتا بهانه س اگر پدرشون سختگیرهم بود بازم میگفتن چون بابامون سختگیربود ما به جایی نرسیدیم …
من مطمئن نیستم میشه تاثیر بک گراند و غیره رو در ذهن به صفر رسوند یا نه، ولی مطمئنم که میشه الگوهایی رو دید که با بک گراند یکسان یا مشابه نتایج متفاوت خلق کردن ، به خودم متذکر بشم
اره فارغ از بک گراند،جهاداکبره عامل تغییرزندگیه
درهمین لحظه یکسری از محتویات دوره ی عزت نفس +یکسری مقالات خانوم شایسته داره از ذهنم عبور میکنه ….که بنظرم میاد به بک گراندی متفاوت با بک گراند استاد هم میشه از زوایای دیگه نگاه کرد…
دررابطه باقصدمهاجرت داشتن ،بصورت جدی بهش فکرنکردم ولی گاهی از ذهنم عبور کرده ، انگیزه م هم تجربه ی امکانات بهترو لذتهای بیشتر بوده، با یسری خواسته هایی که دربرخورد بایسری تضادها ایجاد شده …کشوری هم که در ذهن داشتم سوییس بود، زیباییهاش روحم رو نوازش میداد،کوههای آلپ ،منطقه کوهپایه ای بادشت سرسبز و آبشار …وبرفی که درزمستون روی اون چمنهای سبز رو میپوشوند
بااولین کلیپی که از اون منطقه دیدم دلم واسش رفت..
درواقع شایدهم بیشتر از مهاجرت سفر ودیدن زیباییها من رو به وجد میاره… دست به سرچم هم از وقتی بابرنامه های شما اشنا شدم بهتر هم شده … سایت اپرا که خودش ساجسشن نشنال پارکها و کمپ وسفر میاره زبان هم انگلیسی هست ، عکسا رو میبینم و باانگلیسی دست پاشکسته مطالب رو میخونم …
از سایتهای خارجی هم مطالبی در مورد سفر خوندم ،
والبته درجهت تقویت زبانم هم 5ماهی مشغولش بودم ولی یکسری برنامه های دیگه پیش اومد که در یادگیریم وقفه ایجاد شد…دوباره ادامه ش میدم
یادگیری زبان واسم مثل اب خوردن نیست اماسخت هم نیست ولی لذت بخش هست
همین چندوقت پیش هم یه مطلبی خوندم در رابطه بایادم نمیاد کدوم ایالت امریکا کلرادو بود یا آیداهو که حدود 70 مورد از انچه که خانوم شایسته رو بوجد میاورد یعنی چشمه اب گرم داره..
من خودم مناطق کوهپایه ای دارای آبشار مخصوصا ابشارهای دارای ارتفاع بوجد میاردم
کلی عکس از ابشارها در نقاط مختلف جهان سیو کردم
چشمه ی ابگرم Goldbug ایداهو هم نظرم رو جلب کرد چون یه بخش مخفی داشت که داخل یه مکان غارطور بود و آبشار کوچکی به داخل غار سرازیر میشد و آبش داغ نبود و نسبتا گرم بود
به یه کتابی هم برخوردم به اسم معتادان سفر سفرنامه ای از اقایی که به 50تاایالت امریکا و 70تاکشورجهان سفرداشته وبه چشمه های عجیب غریب آب گرم هم رفته… اما کتابش رو سرچ کردم گویا ایران کتابش نیست… ازخوندن سفرنامه ها هم لذت میبرم ، فعلا سفرنامه ازمنصور ضابطیان میخونم
خیلی دیدن زیبایی های جهان ومخصوصا دیدن بعضی زیباییهایی که در جهان منحصر به فردن رو دوست دارم … مثل یلواستون که اولین دفعه در سفرهای شما دیدم ، فقط این زیبایی در آمریکا دیده میشه ، یه نمونه چشمه تقریبا مشابه رو هم فکر کنم کشور چین داشت اما رنگهاش و زیباییش مثل یلواستون نبود … یا شفق قطبی که مختص یه سری کشورهاس… غارکرمهای شب تاب نیوزلند و…
خودم بااینکه تاحدودی کنجکاو هستم اما سفرهای زیادی نداشتم …خونواده م یه خاطره ای اززمان 4سالگی من تعریف میکردن که خودم اصلا یادم نمیاد میگفتن یه روز که خونه ی مادربزرگم بودم ،اینا تو خونه بودن و من وپسرعموم که همسن من بوده رفتیم که تو حیاط بازی کنیم بعد درب باز بوده ، گویا من به پسرعموم پیشنهاد میدم که بریم بیرون بازی کنیم واین بیرون رفتن من تا کوچه های بالایی ادامه داشته …وپسرعموم دوقدم که از درخونه دورتر شده ترسیده وبرگشته ولی من همچنان ادامه دادم … وقتی پسرعموم رفته داخل خونه ، میپرسن فائزه کجاس میگه داخل اون کوچه رفت ، خونواده م من رو دوتا کوچه بالاتر پیدا میکنن..
اما درگذرزمان روی کنجکاوی وجسارتم رو غبارگرفت…
درگذشته م کنجکاوترو شجاعتربودم …
درمورد انعطاف پذیری درگذر زمان بهبود پیدا کردم
یعنی در یسری زمینه ها انعطاف پذیرم ، مثالهایی که واسه سفر زده شد رو تجربه ش رو داشتم و تاحدودی انعطاف پذیر بودم، تاحدودی یعنی یکسری ویژگیها رو داشتم، یکسری دیگه مثل اینکه گفتید بعضیا حتما باید بالش خودشون باشه تابخوابن ، دراون حد نیستم ولی ملحفه جز بایدیهام هست ، حتی هتل هم که رفتیم همیشه ملحفه بردیم روی تشک وبالش رو پوشوندیم… خونه هم کسی حق نداره بالش من رو زیرسرش بذاره،اگرنه بابرخوردخصمانه من مواجه میشه
درمورد wcدر طبیعت هم تجربه ش رو نداشتم ..
درزمینه ی شغلی درحال حاضر بجای انعطاف البته نه اسم این انعطاف نیست از این شاخه به اون شاخه پریدنه میخواستم بگم بجای انعطاف لازمه تمرکز وتعهد ایجاد کنم… دیدم اونچه که من درگیرش هستم انعطاف نبوده ازاین شاخه به اون شاخه پریدن بوده
انجام کارهای اداری هم که سوال تست بود رو ندارم
همیشه کارای بانکی و اداری و واریز پول و اینطور موارد رو بعهده ی دیگران گذاشتم …البته نه کاملا همیشه ولی در 99درصد مواقع اینطور بوده که میشه گفت همون همیشه:)
میگما حسم به تست مهاجرت این بود که یسری پاسخهاش گزینه ی پ هم لازم داشت ،بین ب و ج شک میکردم درحالیکه من گزینه ی صحیحم پ بود که بین گزینه ها موجود نبود
به لحاظ آشنایی با فرهنگ وآدمای جدید واسم جالب هست، ولی اینطوری هم نیست که خیلی مشتاق شناخت فرهنگ وآدمهای دیگه باشم …واسم مهم نیست ادمهایی که باهاشون ارتباط برقرار میکنم هموطن وهم زبان باشن یاغیرهموطن بازبان وفرهنگ دیگه ، انچه که واسم مهم هست این هست که یکسری اخلاق رفتارهایی که من میخوام رو داشته باشن و ازمعاشرت باهاشون لذت ببرم
ولی درکل من ادم درونگرایی هستم در جمع دونفره بیشترین انرژی رو دارم ،با جمع تا7نفره هم اکی هستم ولی حوصله جمع های شلوغ رو ندارم، زود خسته میشم و دوست دارم برگردم به خلوت خودم
وابستگی هم نسبتا به خونواده م وابستگی دارم
بعد از دوهفته که نبینمشون احساس دلتنگی دارم …
البته که به این مورد اخری بعنوان موضوعی که حتما باید تغییرش بدم نگاه نمیکنم
چون بنظرم یکسری شرایط رو خداوندقادر هست که با ویژگیهای من اکی کنه، مثلا اینکه باوجود مهاجرت حداقل سالی یکبار به ایران برگشت …یکی از دوستانم که بالای ده ساله در هلند زندگی میکنه که خونوادگی مهاجرت کردن... رویای پدرش بوده که منجربه تحقق رویای دوستم هم شده ، میگفت پدرم از بچگی دوست داشته که مهاجرت کنه ..بعد از اون هم به این نتیجه میرسه که با زندگی در ایران آینده نداره و تصمیمش رو عملی میکنه… و دوستم هم میگفت من اون زمان فیلم خارجی میدیدم مدارسشون بچه ها کمد مخصوص وسایل دارن با خودم میگفتم چ خوب میشد مدارس مام اینطوری میبود بعد وقتی رسیدیم اینجا از محقق شدن این ارزوم کلی ذوق زده بودم ، یامیخواستم سریال موردعلاقه م رو دان کنم اینقدر نت کند بود که بیخیال دانلود میشدم… به محض اینکه وارد هلند شدم اولین چیزی که امتحان کردم وبه وجد اومدم سرعت نت بود هرچیزی که تا اون زمان میخواستم دان کنم و نتونسته بودم اینجا سه سوته دان کردم … الان که به گذشته فکر میکنم چه چیزایی واسم ارزو بود خنده م میگیره … میگفت سالی یکبار هم میاد ایران دیدن مادربزرگ وخاله ش و فامیلای همسرش و خداروشکر از زندگیش راضی بود و احساس خوشبختی داشت
دخترخاله م هم پارسال دررشته ی وکالت مهاجرت تحصیلی داشت به آلمان ، بادخترخاله م هم تماس تصویری داشتیم خداروشکر اون هم راضی بود …خاله م میگفت با دوستاش مهاجرت کرد، با دوستاش رفتن فلانجا …ازاونجایی که من دوستانش رو دیده بودم،یکی از دوستاش که دوست مهدکودکش بود و دوستان دیگه ش هم دبستان و دبیرستان …پرسیدم کدوم دوستاش ، سحرو کیانا اینا…خاله م گفت نه وقتی تصمیم گرفت بره آلمان ، کلاسهای زبان آلمانی رو انلاین شرکت کرد بعد با بچه هایی که قصدمهاجرت به آلمان رو داشتند قرار میذاشتن هفته ای دوبار حضوری باهم مکالمه به زبان المانی داشتن… بعد اول یکی از پسرای گروه که رشته ش پرستاری بوده میره تماس میگیره بادخترخاله م که من خونه پیدا کردم میتونی تااینجا دنبال خونه میگردی خونه ی من بمونی
دخترخاله م هم یکی دوهفته ای که دنبال خونه بوده خونه ی دوستش میمونه…خونه که میگیره با یکی از دخترای گروهشون تماس میگیره که من خونه گرفتم اونم میره خونه ی دخترخاله م ،وخاله م گفت چون روحیه ی دخترخاله م این نیست که به تنهایی زندگی کنه وحوصله ش سرمیره ،به دوستش میگه تو هم بامن بمون وصاحب خونه هم موافقت میکنه وقرارداد جدید مینویسن… حدود 600یا 800میلیون هم هزینه های مهاجرت دختر خاله م در این یکسال بود که خونواده ش پرداخت کردن ولی از اونجایی که دخترخاله م دوست نداشته به خونواده ش فشار بیاد درحین تحصیل دنبال کار میگرده وخیلی زود بعنوان فروشنده در مغازه ی کیک شیرینی فروشی استخدام میشه…وبعدش هم از خونه ی قبلیش به جای بهتروبزرگتر جابجا میشه و بادوتاپسرویه دخترالمانی همخونه میشه…وخداروشکر کارهاش آسون پیش میره
هروقت تعطیلات باشه هم میاد ایران دیدن خونواده وفامیل و دوستان قدیم…
من این الگوها رو میبینم وتحسین میکنم…دیدگاهم نسبت به مهاجرت این نیست که حتما باید از همه چی کنده بشم، واسه خودم ترمز نمیسازم… اگرقرار برمهاجرتی باشه قطعا مهاجرتم اسون وهماهنگ با خواسته های من خواهد بود…
من خواسته هام رو به خداوند گفتم ، هرچی خیرمنه خدارقم میزنه …من تااونجایی که ازدستم برمیاد سمت خودم رو انجام میدم بقیه ش به من ربط نداره …
در مورد اصل تکامل کاملا موافقم درموردسفرکردن وتجربه کردن ، در مورد ازادی مالی داشتن …
خواسته هام واسه خودم هنوز خیلی واضح وروشن نیست
به امیدخدا با رشد وتجربه کردن وطی تکاملم مسیر واسم روشنتر میشه ودرمورد خواسته هام بوضوح بیشتری میرسم
باآرزوی بهترینها برای همه خدا یارونگهدارتون باشه
به نام الله هدایتگر
سلام دوستان خوبم
من باوردارم که تمام اتفاقات زندگی من به خاطرافکاروباورهاوفرکانس هایی هست که به جهان هستی ارسال میکنم الهی شکرت
من خودم ازبچگی کلاعاشق سفرکردم بودم وهستم وکلایک ادمی هستم که دوست دارم دررفت وامدباشم ویکجاثابت نباشم وروحیه کارمندی ندارم که مثلابه قول استادبیمه برام مهم باشه تابازنشسته بشم
تست روانجام دادم وجوابش این بود=
شمافردنسبتاخوبی برای مهاجرت هستید.شخصیت شمابه گونه ای است که شایددربرخورداول مواجهه باچالش هاشماروناامیدکنداماتمایل درونی شمااین است که:به جای ناامیدی تمام تلاش خودراصرف مدیریت ان چالش میکنید.زیرامیدانیداین تجربه درنهایت شمارارشدمیدهدوتوانایی شمادرحل مسائل رابیشترمیکند
بااین که تمایل به حفظ ثبات وماندن درناحیه امن هستید،اماوقتی پای رشدبه میان می ایداولویت شماتغییرمیکند.ازمنطقه امن خودخارج میشویدوپابه دل ناشناخته هایی میگذاریدکه لازمه ی تحقق اهدافتان است
درکلا خلاصه تمرین این ازمون این هست که مهاجرت موجب پیشرفت من میشودامایک سری ترمزهای مخفی ذهنی هست که باعث شده که پیشرفت من کندپیش بره وناهموارباشه وکارکردن روی خودم وبهبودشخصیت خودم وشناسایی این ترمزهاباعث میشه به خواسته های خودم برسم یعنی باورهای همجهت باخواسته روایجادکنم ومسیررسیدن به خواسته هام به راحتی پیش بره
بایدترمزهاروحذف کنم وبه کمک دوره کشف قوانین زندگی به راحتی به خواسته هام برسم ومسیرمهاجرت برای من راحت ترشود
درکل من عاشق تغییرکردن هست وبهاشومیپردازم ودوست دارم ناشناخته هاوتجربیات جدیدرو
ولی درکل اززبان انگلیسی ازبچگی بدم میومدوهمیشه باپایین ترین نمره قبول میشدم دردوران تحصیلم امااگرپای اهداف وخواسته هام باشه واردناشناخته هامیشم وبهاشومیپردازم هرچه قدرکه سخت باشه
من ادم تغییرپذیری هستم
شادوموفق باشید
به نام خداوند بخشیده مهربان و آزادی بخش
سلام به همه دوستانم
من توی کامنت هام بارها به یه سری مسائلم توجه کنم و نوشتم
ولی هر بار درمورد دید های مختلف
من از بچگی لکنت داشتم
و رسما از بچگی همین لکنت منو مثل بند گرفته بود من خیلی دوست داشتم رشد کنم ولی اینکه نتونی خوب صحبت کنی یه پاشنه آشیل بشدت خانمان سوز بود
و من فکر میکردم ن ریسکی ن پیشرفتی ن چیزی
هرچیم سنم بیشتر میشد ترسم بیشتر و عزت نفسم کمتر میشد
ولی اتفاق جالب این بود که همیشه خدا تو مغازه ها بودم
اکثر موقع ها از شدت استرس میگفتم الان سکته میکنم تو مدرسه ولی داوطلب میشدم و پاسخ میدادم
توی پارک برای مردم شعر خوندم خیلی سخت بود برام خیلی
و هزاران مثال دیگه
و الان ک توی درمانم و یکسال گذشته و من پیشرفتم بشدتتتت عالی بوده و چند ماه دیگه میرم تو تثبیت اتمامی درمان
متوجه شدم ک من ترسم کم تر شده
یعنی رسما این لکنت حتی سر چیزای ک حرف زدن خاصی هم نداشت منو محدود کرده بود
من دوبار رفتم سفر تنهایی مسیر 7/8ساعته
کلی غر شنیدم کلی منو ترسوندن ولی من گفتم من میرم نمیتونید جلوی منو بگیرید و بسیار بهم خوش میگذشت
یعنی از وقتی دارم درمان میشم متوجه شدم این سارای مخفی درونم واقعا عاشق یه رشد نجومیه فقط دستو پاش بسته بوده
رفتم سفر توی سفر عیدم بود شهر خودمون
بعد چهارشنبه سوری ،روز دوزادهم عید و چهاردهم عید
مردم تعداد بالایی بالای 100نفر جمع میشدن و پسرا میریختن وسط و لری میرقصیدن من بشدت داشتم حرص می خوردم و میترکیدم ک منم میخوام از ی طرف یه فکری ک زشته ن خوب نیست
دختر عممم ک اونم بسیار تو خانوادش محدوده اونم پایه شد و من و اون تنها دخترایی بودیم ک رفتیم سردسته پسرا وایسادیم و بارها و زمان زیادی رقصیدیم اونجا پر از آدم بود هیچ دختری نیومد
البته ما که رفتیم یکی دو نفر اومدن یکم یعنی ما رو ک دیدن انگار ترسشون کم شد
یا من از بچگی کلا آدم غر زدنی شدیدی نبودم اصلا خیلی حوصلشو نداشتم چون لکنت داشتم و با هر جنگ من لکنتم شدید میشد یعنی این شد یه خصلت ک اکثرا حوصله غر زدن گلایه ناله رو ندارم و خودمم اکثر مواقع شریک نمیشم
قبلا از اینکه تو خونه تنها باشم میترسیدم شدید الان صبح تا شب تنهام و عشق میکنم
ب تازگی سعی میکنم با شرایطی ک دارم از کوچه های جدید تری رد شم و سعی کنم ببینم و راه رو با هدایت پیدا کنم
یعنی حساب کردم یه سری از ویژگی ها پشت لکنت مخفی شده ک درمان بشه خیلیاش با تمرین قشنگ شکوفا میشه
بعضیاشم مثل شغل و.. هم ک باید کم کم انجام داد
و من دوست دارم اول شهر های ایرانو بگردم قشنگ رشد کنم عشق کنم
ب قول شما یه سری از کشور هایی ک ب من خوشم میاد بیام بمونم ببینم چطوره و تکاملی پیش برم عجله نکنم همه چیز ب وقتش قشنگه و مطمنن خدا ب بهترین جا هدایت میکنه ک شرایط خوب باشه
و هدفم واقعا طبق گفته شما ی هدف عمیقه
من طبق تضاد هام و اون ذوق درونیم
دوس دارم برم بگردم رشد کنم تجربه کنم
هربار خودمو آپدیت کنم
چیزای جدید یاد بگیرم
تو کار خودم یا چیزایی ک تو ایران یاد گرفتم برم بگردم و هدایت بشم ک چند مرحله حرفه ای ترشو یاد بگیرم و کارمو گسترش بدم
الآنم همینم همیشه میگم ب خودم بعنوان مثال تو کار مورد علاقم
نمیگم خب اینو یاد گرفتم کافیه
میگم نه هربار میری ی چیز مرتبط و حرفه ای تر یاد میگیری هربار ارتقا
یا مثلا برای غذا
من عاشق اینم امتحان کنم اکثرا خودم غذا هااز خودم در میارم یا میرم ببینم غذای جدید طمع جدید چی هست شاید خوشم نیاد از طمعش ولی از اینکه یاد گرفتم خوشم میاد
یا درمورد مهاجرت شغلی
اصلا از اینکه از شغلی ک دوسش ندارم بگذرم ترسی ندارم به راحتی یعنی ب راحتی میام بیرون تجربش هم بوده
کار مورد علاقم ک باید برسم ب تثبیت درمان بعد شروعش کنم کاریه هرجا باشم جای رشد داره
و اره دیگه مطمنم ک میتونم با تغییر بیشتر افکارم هر روز این ویژگی هارو گسترش بدم تا برای مهاجرت مناسب تر و مناسب تر بشم
و از موقعی ک روی خودم کار میکنم ب این نتیجه رسیدم لکنت درسته عذاب آور بوده ولی منو بخاطر تضاد ها سوق داد ب رشد و پیشرفت و با درمانش من واقعا ی رشد نجومی تکاملی خواهم داشت
سلام و صلوات خداوند ب همه بندگان مومن و خداجو…
اومدم رد پایی الهی بزارم…
من وقتی 14 ساله بودم ازدواج کردم و از اصفهان ب قم مهاجرت کردم و بعد در 24 سالگی با همسر و دوفرزندم از قم ب شهرکرد مهاجرت کردیم ب خاطر کار همسرم.
و دو سال اونجا بودیم. که خدا یه دختر هم بهمون هدیه داد.
26 سالم بود ک همسرم فوت کرد و پدرم اومد من و بچه هام رو مجددا اورد اصفهان ک نزدیک خودشون باشیم و ب اصطلاح هوامو داشته باشن.
ولی من داشتم اذیت میشدم از توجه و ترحم زیادی ک از سمت عزیزانم روی من و بچه هام بود.
پامو کردم توی یه کفش ک من رو شوهر دادی رفتم قم و خونه زندگیم چند سال اونجا بوده و دلم میخاد برگردم همونجا. اونجا بچه هام رو راحت تر بزرگ میکنم.
خلاصه با مخالفت همه روبرو شدم ولی با سه فرزندم مهاجرت کردم قم و توی همون خونه ای ک از قبل داشتیم و خالی مونده بود مستقر شدیم و ب لطف خدا خیلی راحت و اسون زندگیمونو گدروندیم و ب لطف خدا تمام کارهای خونه داری و بچه داری و خرید و کارهای اداری گاه و بیگاه و چندین بار جابجایی توی قم و اسباب کشی و خیلی از خورده کاری های خونه مثل لوله کشی سیمان کاری رنگ کاری و هرچی کار تو خونس ک خیلی مردا از پسش برنمیان رو من با لطف الله انجام میدادم. نمیگم پرفکت ولی در حد کار راه بنداز بلد شدم همه چیو و تا الان ک 14 سال میگدره من با اینکه از قم بدم میاد ولی هنوز موفق نشدم مهاجرت کنم.
الان ک دوسه ماهه 12قدم رو شروع کردم تازه دارم میفهمم چرا موفق نشدم. چون با حس بد و حس تنفر از این شهر دنبال مهاجرت بودم و ب زوووور میخاستم ک جابجا بشم و برم یه شهر سرسبز و با اب و هوای بهتر و مردمان اروم تر و با صلح تر…
الان مدتیه ک دارم تلاش میکنم و محاسن شهرم و ادم ها رو هر روز میبینم و با خودم مرور میکنم تا بتونم فرکانس خوبی بفرستم و مقاومت هام رو بردارم تا دست خدا باز باشه و جهان بتونه هدایتم کنه ب شهر و محله و ادم های خوبتر و ارومتر و باصلح تر با خودشون و مهربونتر و باصفاتر و هوای بهتر و خنکتر و تمیزتر و مکان های تفریحی و پارک های سرسبز و بزرگ بیشتر و در کل شهری سرسبزتر و …
انشالله…
بنام الله یکتا
فوق العاده است، واقعا فوق العاده است.
امروز توی ذهنم بود که بیام بازم این قسمت و کامنتهای دوستان رو تا جایی که میتونم بخونم.یک حسی گفت بزن روی “نشانه ی من” و منم از اونجایی که این گزینه همیشه منو سورپرایز کرده،رفتم روش زدم با این فکر که خدای من هدایتم کن و به من بگو من به چه آگاهی احتیاج دارم برای ادامه مسیرم، نمیدونم چی اما بگو روی چی بیشتر متمرکز بشم و روش زدم و فکر کردم اشتباه شده و دوسه بار با حالت های مختلف دوباره این گزینه رو زدم و منو آورد این صفحه این قسمت و این فایل.
اول فکر میکردم اشتباهی روی بنر سایت و فایل جدید زدم. دوباره زدم. گفتم شاید نت مشکلی داره. دوباره زدم اینبار از قسمت اتاق شخصی ام زدم و اومدم اینجا. نه اشتباه نکرده. درسته برای من نشانه ی من، جدیدترین فایل روی سایت بوده، اونم چه فایلی. فایلی که میگه “چه افرادی برای مهاجرت کردن مناسب ترند؟”
اصلا نمیدونم پیغام خدا برام چیه، اما خیلی خوشحالم و نشانه های امروز و دیدن پوستر دوره ایی که شهریه های دلاری و مدرک بین اللملی میدن، دیدن یک برنامه در نماوآ که سوال مجری جوری بود که موضوع مهاجرت رو عنوان میکرد.خلاصه که “مهاجرت” این کلمه جالب و جذاب و دوست داشتنی برای من.
دلم میخواد از مهاجرت بیشتر بفهمم و بیشتر درکش کنم و بیشتر و بیشتر براش آماده بشم.
به نام الله یکتا
سلام و درود به استاد عباسمنش عزیزم و بانو شایسته جانم و تمامی دوستان هم مداری گلم
افرین به شما استاد عزیزم دقیقا وقتی به سرگذشت زندگی شما نگاه میکنم حال خوب وارامش و خوشبختی الویت زندگی شما بوده ومهمترین عاملی که شمارو به این ویژگی ها وصل کرده تنها توحید بوده و به قول خودتون رسالتتون این بوده که توحید رو رواج بدید و هم از خدا و هم از شما سپاسگذارم که انتهای تمام حرف هاتون توحیده
خداوند برای اینکه ما آسان بشیم بر آسانی ها شمارو برای ما فرستاد که اول خودش رو بعد قانون های یکتای الهی رو بشناسیم و پا در راه توحید بزاریم .
تواین چند روز دارم حسابی فکر میکنم که آیا واقعا من مهاجرت رو برای شوآف کردن میخوام یا برای خودم و مهاجرت برای خارج کشور که هیچکدام از ویژگی هاشو ندارم مثل زبان یا حساب بانکی و ….ولی من توی این روز ها داشتم به درو دیوار میزدم که همسرمو راضی کنم بریم یه شهر دیگه با اینکه ما نه وابستگی خاصی داریم نه شغلی که پایبند به اون باشیم وزمانی که ازمون را دادم شدم فردی که مهاجرت براش مناسبه اما ترمز هایی دارم که در ناخوداگاه منه و خودم خبر نداشتم و به دوره کشف قوانین زندگی مراجعه کردم و جلسه دوم که درمورد مسیر هموار یا سخت بود که من رو به فکر فرو برد که چرا من تا یک خواسته ای دارم باید به سختی به اون خواسته برسم و اصلا بعد رسیدن به اون خواسته من اصلا رضایت درونی ندارم و هی فکر کردم و فکر کردم و رسیدم به عمق وجودم استاد من خودم رو لایق راحتی و اسانی نمیدونم و باور کمبود انسان های خوب و هر باور کمبودی در من وجود داره از پول گرفته تا همه چی و هم احساس لیاقتم پایینه و اونجور که فکر میکردم روش کار نکردم و در مورد پول و ثروت هم ترمز هایی مثل کمبود ونبود باورهای قدرتمند کننده در این زمینه ها ندارم و حرف شما رو در هدفی برای امسال که گفتید که هرسال بچه ها رو دوره ای که پاشنه آشیل هست رو کار میکردن ولی امسال میگم روی لیاقت خودتون کار کنید حالا دارم میفهمم من سطحی کار کردم نرفتم تو عمق مطالب شما ولی به خودم خورده نمیگیرم انسانم و عجول ولی به لطف پروردگار درستش میکنیم باهم و خدارو سپاسگذارم که خودش هدایتم میکنه که پاشنه اشیلم رو پیدا کنم و از شما و مریم جانم سپاسگذارم که هر لحظه چیزی که بهتون الهام میشه رو بر زبان گوهربارتون جاری میکنید و میشید راهنمای ما به سمت روشنایی
خداوندا ازت سپاسگذارم که در هر لحظه و هرجا کنارمی و هدایتگرمی
سپاسگذارتم که خودت برام میشی همه چی
خداوندا سپاسگذارتم که تا جایی گمراه میشیم دستت رو عباسمنشت رو به یاری ما میاری تا هدایتمون کنه به سمت تو به سمت یکتا پرستی
خدایا سپاسگذارتم که من رو از طریق همسرم به این سایت الهی راهنمایی کردی
خدایا سپاسگذارتم به خاطر تمام دوستانی که اینجا با دیدگاه های توحیدی شون دل من رو محکم میکنن که اگه ادامه بدم منم مثل اون ها توحیدی تر میشم
خدایا سپاسگذارتم به خاطر وجود دوتا از فرشته های زمینیت