چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 2

نکته مهم:

آگاهی های این فایل، در ادامه ی فایل چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 است. برای درک و استفاده از آگاهی های این فایل، لازم است که قسمت 1 را دیده باشید.

از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.

در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:

  • اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
  • ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛

نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام  تمرینات این دوره، این است که:

فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد  و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.

در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید


چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 2
    510MB
    68 دقیقه
  • فایل صوتی چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 2
    30MB
    68 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

939 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «آلا» در این صفحه: 3
  1. -
    آلا گفته:
    مدت عضویت: 2287 روز

    سلام به همه دوستان و استاد عزیز

    این دو جلسه برای من اینقدر آگاهی داشت انگار یک دوره کامل رو گذروندم. اولی که ویدیو شروع شد فکرکردم در مورد کسب و کار صحبت میکنید و بعدش که در مورد رابطه شد، گفتم بهتر. چون من تو رابطه خیلی خوبم و 4 ساله ازدواج عاشقانه کردم. بعد از دوبار گوش دادن دفترمو آوردم و یک طرف دفتر، ترمزهای رابطه رو نوشتم و طرف مقابلش همونارو ربط دادم به کسب و کارم. گفتم تجربیاتمو بنویسم هم برای خودم دوره بشه و شاید هم به دوستان کمک کنه.

    من چند سال پیش برای مهاجرت به آلمان اقدام کردم و تمام ذهنمو یک سال آخر گذاشتم روی کار و رزومه و زبان. تقریبا ذهنم خالی شد از رابطه. رابطه رو میخواستما اما دیگه اولویت اول من نبود! گفتم مهاجرت میکنم میرم سرکار بعد رابطه پیدا میشه. ذهنم خالی شد از این هدف ازدواج! از چسبیدن بهش.

    تا رسیدم آلمان، تکرار میکنم تا رسیدم آلمان روز بعدش یک پسر آلمانی به من مسیج داد که تو کلی عکس از ایران داری تو پیجت و کمی هم آلمانی نوشتی، من دوست دارم بیام ایران تورلیدر من میشی؟ منم گفتم آره.

    باور نمیکنید که اون مسیج تو یک هفته شد یک رابطه! ایشون 7 ساعت راه اومد، رفت هتل برای اینکه یک روز منو ببینه فقط… رفت هتل! من بهش من پیش دخترخاله م هستم و نمیتونم متاسفانه دعوتت کنم خونه. گفت اوکی، یک هتل نزدیک تو میگیرم که راحت باشی. اینو من چندساله دارم با خودم تکرار میکنم… من یه دختری هستم قد 160، وزن 50، ظاهر خوب. هیچ چیز خارق العاده ای تو صورتم ندارم… در صورتیکه هزاران دحتر اروپایی زیبا مثل عروسک اینجا پره و این آقا هم بسیار زیباست. وضغ مالی معمولی خوب و همیشه مستقل، همیشه عاشق سفر و هیجان و ماجراجویی، برای خواسته هام تلاش کردم.. این منم. نه دکتر نه مهندس نه پولدار.

    بار اول که همو دیدیم حتی زبان من اینقدر خوب نبود که بتونم خوب ارتباط برقرار کنم. چی مهمتر از زبان تو یک رابطه؟! نداشتم این معیارو… دخترخاله م شب ازم پرسید چطور بود؟ و من انگار سالهاست این پسرو میشناختم. تو سکوت همو نگاه کردیم و من باورم نمیشد اطمینان قلبی و آرامش رو.

    ایشون برگشت شهرش و به من زنگ زد و گفت تمام راه من فکرکردم و تمام لحظات مطمین بودم که میخوام بقیه زندگیمو با تو باشم. اینقدررررررررررررر این تصمیم برای ما بدیهی بود. میگفتم معلومه برای منم. ما تو رابطه موندیم و بعد چندماه ازدواج کردیم. و هنوز هر سالگرد ازدواج باهم تکرار میکنیم ما بدیهی ترین و بهترین تصمیم عمرمون رو گرفتیم.

    خدا اونو آورد… من هیچ کاری نکردم. چطوری منو پیدا کرد و بهم مسیج داد؟ چطور پاشد اینهمه راه اومد یه ظهر دیگه تازه اونم هتل که یک روز منو ببینه! و خدایی که دلهارو نرم میکنه و بهت میبخشه چیزی و که باید ببخشه. همه از من میپرسن آلمانیا سردن و من میگم عشق و گرمایی و دارم تجربه میکنم که همیشه آرزوم بود و اینقدر سیرابم که… چشمم هیچ جنس مذکری نمیبینه.

    من رابطه میخواستم اما از بعضی تجربیات تو ایران خسته و شایدم دلم کمی سرد شده بود… اما خدا دلهارو نرم و یخ هارو آب میکنه.

    سر کسب و کارم همش با خودم تکرار میکنم… زور نزن. بذار خدا ببره جلو. لدت ببر و رها کن. تسلیم باش. زور نزن زور نزن. با آرامش لذت ببر از تمرین کردن و پیشرفتت. فکرنکن باید حرفه ای باشی یا کار خاص کنی. تو همون دختر معمولی و ارزشمند بودی که خدا برات عشق فراهم کرد. پس با کارها و طرح های ساده و زیبا و ارزشمندت هم میتونی موفق بشی.

    آرزوهاتون رو آرزومندم دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  2. -
    آلا گفته:
    مدت عضویت: 2287 روز

    سلام مونا جان و ممنون از پیام پر مهرت عزیزم

    برای من بزرگترین ترمزم تکیه به خودم بوده و هست در حالیکه ناتوان ترینه انسان. هر تایمی که من خالصانه تسلیم شدم و گفتم خدایا ازم کاری برنمیاد باورنمیکنی تو یک ساعت چندین مشتری برای من اومد.

    تسلیم شدن نه برای دریافت نعمت بلکه تسلیم شدن برای داشتن حال خوب. ما به این حال حوب و انرژی الهی که درون ما میپیچه و مارو رشد میده فقیریم . البته که هر کسی عاشق و متصل به این نیرو شد تمامی نعمت ها اورو دربر میگیره چون خدا سخاوتمندترینه، همونطور که من و تو توی ازدواجمون حسش کردیم تجربه ش کردیم.

    تسلیم شدن یعنی حس آرامش و لذت از زندگی. یعنی عجله نکردن و هی منتظر نموندن.

    اینا ترمزهای منه که نوشتم! و براشون راهکاری دارم… برای اینکه به خودم بقبولونم که همه چیز حال حوبه و به ساعات کاری و میزان فعالیت هام قدرت ندم و بدونم روزی من از همه چیز جداست.

    من عاشق طبیعت و سفرم. دریم بورد من یک ون بزرگ سفر هست که پشت اون تابلوهای هنری من هست و حتی ون رو نقاشی کردم. میخوام تایم طولانی حداقل یکساله تو سفر باشیم راحت و بی دغدغه. به خودم گفتم مگه دوست نداری بری شهر به شهر بگردی؟ پس پاشو باهمین امکانات الان اقدام کن. من هفته ای یک روز خودمو به زور از پشت میزم جدا میکنم و میرم شهرهای اطراف رو با دوچرخه یا با قطار میگردم. یک کوله پشتی هم برمیدارم و دو تا تابلو هم میذارم تووش. اوایل میرفتم بساط میکردم میشستم در شلوغ ترین جای شهر و 30-60 دقیقه طراحی میکردم. الان اگر هدایتم کنه میرم اون تابلوهامو گالری ها نشون میدم. 2 ماهه شروع کردم و براش هیچ پلنی نمیریزم. یعنی میگم اوکی امروز فلان شهر، اما اینکه کجا برم و چیکار کنم نمیدونم.

    با خودم تمرین میکنم برم آروم یه کافی شاپ بشینم و بدون فکرکردن به کار فقط لذت ببرم. این روز فقط برای من و خداست. فقط فایل گوش میدم پیاده روی میکنم گاهی لب آب میشینم مراقبه و شکرگزاری میکنم و عصر برمیگردم خونه. همش به خودم میگم آروم باش و عجله کار و نکن. فردا برو راحت کار کن. امرزو روز لذته…

    باور نمیکنی این تمرین به ظاهر ساده و لذت بخش چقدر برای من دشوار بود… فکرمیکردم از کارهام عقب میفتم پس ایده م چی … اینقدر تمرین کردم تا یادبگیرم ایده از روزی جداست. زندگی یعنی لذت… رهایی.

    و همین یک روزهای تو هفته چنان انرژی به من میده… و بعدش اومدم از هر بار بیرون رفتنم در حد 1-2 پاراگراف یک متن با عکس های خوبی که خودم حسی تو لحظه میگیرم، تو سایتم آپلود میکنم و حسمو ازش مینویسم. فارغ از کار فارغ از ایده! فقط حس فقط لذت.

    و من همین کارو تو ایران کردم. من عاشق سفر بودم و اوایل برام امکان سفر خارجی نبود. تو ماه با دوستم با هم هرجور شده یه سفر میرفتیم حتی جاهای نزدیک و بعد چندسال من 2/3 ایران و دیده بودم. جاهای بکر و لذت محض.

    دستم جاری شد و اینهارو نوشتم… شاید برای یادآوری. چون هنوزم گیر دارم. دارم تمرین میکنم متصل بمونم به خدایی که داناترین تواناترین خلاق ترینه. دارم تمرین میکنم رها کنم. دستاوردهامو ببینم. منی که سه ساله مهاجرت کردم و عالی زبان حرف میزنم و عالی ارتباط برقرار میکنم، حتی با وجود تپق هام که دیگه ازشون ناراحت نمیشم و میخندم. منی که 12 سال کارمند بودم اومدم تو اروپا یهویی کار فریلنسری شروع کردم اونم از سرگرمی که سه ساله شروعش کردم. برای منی که در همه جنبه ها جدید و نو بودم… دارم تمرین میکنم موفقیتمو ببینم و گره نزنمش فقط به خونه و ماشین و پول. لذت ببرم از مشتری هایی که میان و بلاخره من اینو شنیدم که عهه چقدر ارزونه کارهات چقدر عالی… و سفارش میدن. مشتری که خودش اومد.

    وقتی میرم خودمو پرزنت میکنم هزارباررررررررررر تکرار میکنم قرار نیست قطعا ازین پرزنت مشتری بیاد. سهم تو همین ارایه کردن و لذته و بقیه ش سهم خداست. تو حال کن. شل… رها… خودتو تحربه کن. اومدی یک کشور جدید و اینهمه راحت میری با خنده با مردم حرف میزنی. یک سبک کاملا جدید هنری آوردی و مثل بچه ت عاشقشی و میری نشونش میدی و میگی بیایید باهم لذت ببریم. در عشق من شریک شین. چون نیروی الهی رو پشت اون طرح هات میبینی. من طرح هامو مثل قاصدک گرفتم کف دستم و اونو فوت میکنم به سمت دنیای بیرون تا انرژی خودشو پیدا کنه.

    دارم تمرین میکنم مقایسه نکنم و دوست صمیمی خودم باشم. دیگه کاری و که میخوام شروع کنم از کمال طلبی نمیام بگم اوکی پس اول اون کار بزرکه و بهترین و شروع کن، مثل یک دوست میگم بیا از ساده ترینه شروع کنیم. از راحت ترینه. بعدا هی پله پله ارتقاش میدیم. دارم سعی میکنم از عجله رها شم.

    امیدوارم عشق و لذت رهایی تمام لحظه هامونو فرا بگیره و پرواز کنیم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    آلا گفته:
    مدت عضویت: 2287 روز

    سلام شهرزاد جان عزیز؛

    میدونی من همیشه تو برقراری رابطه با پسرها خوب بودم. باوجودیکه خانواده م به شدت مذهبی و سختگیر بودن ولی من این ویژگی و داشتم. راحت رابطه شکل میگرفت برام و الانم همینه. سرکار من راحت با بقیه دوست میشم. از همکارهای پسرم که پارتنر دارن دوست خانوادگی میارم! رابطه با جنس مخالف برام راحته. خیلی پسرها هم هستن که باهاشون چندتا کلمه هم جلو نمیره ها، ولی میگم اوکی خیلی فاز فرق داره درگیرش نمیشم. وقتی پسری و میبینم چشم تو چشم و سلام و لبخند، یک مکالمه کوتاه. (البته اینو اینجا یادگرفتم و بهتر شدم) واسه اینکه ما انسانیم و احتماعی هستیم دیگه درگیر اینکه من دخترم اون پسره نیستم.

    خیلی از ما رابطه میخوایم فقط برای اثبات به بقیه، برای اینکه فکرمیکنیم رابطه به مااعتبار میده. وقتی تو جمع متاهلها میزیم معذب میشیم، انگار چیزی کم داریم. کامل نیستیم!

    من عاشق تنهاییم بودم و هستم. زندگی به سبک خودم داشتم، کل ایران و رفتم گشتم، زندگی مجزدی عالی داشتم. اگرهم تو جمع متاهل ها نمیرفتم دلیلش حس کمبود نبود، فازش بامن فرق میکرد مثلا.

    الان هم همسرم با دوستاش بره بیزون یا سفر، من استقبال میکنم. سریع واسه خودم پلن میریزم، کتاب میخونم واسه خودم پیتزا سفارش میدم، موزیک بلند، میرم دوچرخه سواری طولانی، شاید تو راه به دوستم سر بزنم یه چای بخوریم و بعد میام خونه مدیتیشن میکنم و این پلن و باعشق ادامه میدم.

    زندگی در جریانه با عشق… خوش گذروندن واقعی بدون اون هدف.

    سرشار از نور الهی و متصل به انرژی نامتناهی باشی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: