نکته مهم:
آگاهی های این فایل، در ادامه ی فایل چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 است. برای درک و استفاده از آگاهی های این فایل، لازم است که قسمت 1 را دیده باشید.
از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.
در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:
- اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
- ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛
نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام تمرینات این دوره، این است که:
فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.
در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید
چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 2510MB68 دقیقه
- فایل صوتی چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 230MB68 دقیقه
دوباره سلااااااااااااااااااااااام
اونم یه سلام خییییییییییییییییلی پر انرژی و خوشحااااااااااااااااال :)
درست بلافاصله بعد از اینکه پیام قبلی رو نوشتم با خواهرم و پسرم رفتیم بیرون گفتیم یه تفریحی هم داشته باشیم روز تعطیل، اول صحبت یه پارکی بود که یه دریاچه کوچولو داشت و 20 دقیقه رانندگی با ما فاصله داشت، بعد گفتیم نه یه جا نزدیک تر بریم خلاصه رفتیم یه پارکی که من چندوقت بودم دلم میخواست برم ولی جور نشده بود… آقا رفتیم اونجا دیدیم چه خبره، کلی جمعیت و سرو صدای آهنگ… نگو کنسرت Akon بود:))) دقیقا همونروز و همونساعت :))) خیـــــــــــــــــــــــلی خوب بود واقعا جای همه دوستان خالی
البته ما که اطلاع نداشتیم و بلیتی چیزی تهیه نکرده بودیم که بریم تو محوطه ی اصلی ولی خب کنسرت تو فضای پارک بود و تو کل پارک صداش میومد، آهنگ I wanna make up right now na na آخرش خوند که خیـــــــــــــــــلی حال داد، هم خود کنسرت و آهنگای قشنگش، هم این همزمانی که اتفاقا همونجا و همون موقع که ما رفتیم این ایونت بود…
خلاصه یه ساعتی اونجا بودیم و هر سه تاییمون کلی خوشحال و خندان و واقعا شاکر و سپاسگزار از این همزمانی و این حس و حال خوب، برگشتنه هم از Tim Hortons نوشیدنی های خوشمزه گرفتیم و تو راهم کلی آهنگ گذاشتیم و اومدیم خونه
خدارو هزار بار شکر… پسرم هم هی میگفت ببین قانون چه قشنگ کار میکنه، منظورش به شروع دوره کشف قوانین بود
همین:)
گفتم این حال خوب و خوشحالیمو با دوستام هم به اشتراک بذارم:)
شب و روزتون به خیر
سلام سلام
خداروهزار مرتبه شکر برای این روز قشنگ
عصر شنبه ست و نشستم رو تختم کنار پنجره، با یک ماگ قهوه دیکف، (که بالاخره موفق شدم بتونم قهوه بدون شکر بخورم و ازش لذت ببرم،) و لپتاپ و آموزه های استاد و کاغذ و قلم
خدایا شکرت برای دونه دونه این نعمتها، برای این احساس خیلی خوبی که الان دارم و لذتی که دارم میبرم از اینکه وقت دارم و ظرفیت و لیاقت دارم که این آگاهیها رو دریافت کنم و رو خودم کار کنم.
اما تمرین و نکته های این فایل:
ترمز اول: اگر من ظاهر زیباتری داشتم میتونستم آدم مناسب جذب کنم:
خداروشکر من این باور رو ندارم، یا حداقل فکر میکنم ندارم! ولی همیشه به لطف خدا از ظاهرم و قیافه م و هیکل و اندامم راضی بودم. قد بلندی ندارم ولی همیشه این برام اوکی بوده شاید به خاطر باز یکی دوتا باور دیگه که درست یا غلط برای من خوب کار کرده و نتیجه ی خوبی داده:) یکی اینکه در مورد دخترا خیلی مهم نیست که قد بلند باشن، بیشتر در مورد پسرا مهمه، دوم اینکه خیلی از دوستامو میدیدم که قدشون بلند بود بعد با خیلی پسرا این مشکلو داشتن که یا هم قدشون بودن یا ازشون کوتاه تر که معمولا دخترا دوست ندارن.. و این مشکلو تقریبا هیچ وقت نداشتم :))) در کل خداروشکر اعتماد به نفس خوبی تو این زمینه دارم و همیشه هم تعریف و تمجید شنیدم و خدارو شکر کردم.
ترمز دوم: من توانایی خاصی ندارم
تو این مورد شاید so so باشم. ینی خودم و تواناییهام و قابلیتهام رو قبول دارم ولی اینم هست که گاهی فکر میکنم کاش تو فلان چیز بهتر بودم یا از فلان چیز سر در میاوردم
ترمز سوم: همه دخترا یا پسرای خوب رفتن و تیکن هستن و تموم شد
این عقیده رو من به یه شکل دیگه ای دارم که آدم مناسب من، با افکار و باورها و علایق و سلایق من کم هست، نه که نباشه ولی کم هست. تازه اینم که میگم “نه اینکه نباشه کم هست” شاید به خاطر یه موردیه که پارسال برام پیش اومد و دیدم آدمی که تو خیلی چیزا خیلی شبیه من باشه و بعضی حرفا و کارام که شاید هیچ کس نمیفهمید و اونطوری نبود و درک نمیکرد، این آدم هم همونطوری بود… تازه این باعث شد که بگم خب پس هست ولی کم است:))) البته که اون شخص تو خیلی چیزای مهمتر اصلا مشابه و مناسب من نبود ولی خداروشکر میکنم کلا اتفاق خیلی جالبی برای من بود تو شرایط خیلی عجیب اول مهاجرت… و خیلی پیام ها و هدایت های خدا رو من از این طریق دریافت کردم، خیلی چیزا که فهمیدم من اینجوری نمیخوام، و خیلی چیزا که فهمیدم اینجوری که من میخوام هم هست، وجود داره حتی اینجا تو کانادا. چقدر جالبه همین الان که دارم مینویسم هم حتی حس میکنم خودم بیشتر و بهتر دارم واقعیتها رو درک میکنم … همیشه نوشتن معجزه میکنه:)
ترمز چهارم: من لایق یک رابطه عاشقانه نیستم
خدای نه دیگه اتفاقا من همیشه فکر میکنم خیلی و حتما لایق یه رابطه خیلی عاشقانه ام. خودم خیلی ازونایی ام که تو هر شرایطی دنبال عاشقانه و شاعرانه کردن فضا هستم.
ولی نمیدونم شاید ته ذهنم منم اینجوری باشم به طور ناخودآگاه تو ذهنم میاد که به قول معروف too good to be true
نه از اون لحاظ که لایقش نباشم، مثلا تو همون رابطه ای هم که بالاتر مثال زدم، خب از خیلی جنبه ها (نه همه جنبه ها) بخوایم اتیکتی حساب کنیم ایشون از من بالاتر بود، ولی خداروشکر من تو این زمینه خوبم الان که فکر میکنم، احساس خود کم بینی و اینا نداشتم، حتی خیلی جاها میدیدم و حس میکردم و به خودم میگفتم که ببین مثلا تو زمینه ی ریزه کاریهای روابط تو چقدر باورها و عقاید و اطلاعات خوبی داری و همش به خودم میگفتم لیافت من اینه که با کسی باشم که اونم تو این چیزا وارده و کامل رعایت میکنه، یا درواقع مثل منه، بحث درستی و غلطی که نیست، بحث مثل هم و مناسب هم بودن و مچ بودنه، خلاصه برای من اینجوریه که صرف اینکه یه نفر مثلا از من تحصیلکرده تر یا پولدارتر یا هرچی تر:) باشه دلیل نمیشه من بخوام با اون باشم. خدایا شکرت
ولی فکر کنم چیزی که هست اینه که من باور ندارم که میشه برای منم چیزای خیلی خوب، خیلی خیلی خوب اتفاق بیفته، همینجوری بیخودیا… از رو تکرارهای مدامی که از قدیم از فضای کلی جامعه و تلوزیون و اینا میشنیدیم و میدیدیم که اتفاقای خیلی خوب واسه از ما بهترونه، الان که فکر میکنم میبینم حتی وقتی تو کارم گاهی پیش میاد چندروزی چندنفر پشت هم از پیجم بهم پیام میدن و به قول معروف پتنشال کلاینت هستن، یکی دوتای اول خوشحال میشم، بعد انگار میترسم، یا باورم نمیشه، یا میگم نه همه اینا که اوکی نمیشن، نمیشه که بشه… خلاصه رو این باور امکان پذیر بودن خیلی باید کار کنم
یه چیز بگم خنده تون میگیره، البته خودم هم الان دارم متوجه اینا میشم ها.. انگار هی دارم به شهود میرسم، تو همون رابطه ی مذکور، وقتی همون موارد ریز ولی مهمی که اشاره کردم اتفاق میفتاد و من میدیدم که خب ازین لحاظ ما مناسب هم نیستیم، انگار یه چیزی تو وجودم آروم میگرفت که آها خب حالا درست شد، حالا که ایراد و عدم تناسب هم پیدا کردم درست شد… نمیشه که همش تناسب و خوب و درست باشه… وای خدای من باور نمیکنین الان که دارم مینویسم چقدر خودم تعجب میکنم… خدایا شکرت این ترمز رو یا درواقع جزییات ترمز رو الان و در حال نوشتن پیدا کردم و بهش رسیدم:) چقدر این فایلا خوبن، چقدر نوشتن خوبه
ترمز پنجم: من همیشه آدمای نامناسب رو جذب میکنم
فکر نمیکنم این ترمز رو داشته باشم
ترمز ششم: تمام روابط آخرش به رنج و ناراحتی و غصه و جدایی ختم میشه
نه این باور رو ندارم خداروشکر
شاید به این شکل که بالاخره تو همه روابط یه مسائلی هست، همیشه و همش گل و بلبل نیست، ولی اینکه کلا همه به بد ختم میشه، نه.
اون توضیحی هم که استاد داد که تو رابطه اصلا دل ندیم به رابطه حتی خوشی رو تجربه هم نکنیم از ترس اینکه آخرش تبدیل میشه به رنج، نه خداروشکر اینجوری نبودم و تو دو سه تا رابطه ای که داشتم کلی لذت بردم و تجربه های قشنگ و شیرین داشتم و بعدم move on کردم، البته که بهرحال نمیگم هیچوقت هیچ ترس یا حس منفی مثلا اگه نشه چی، فلان تجربه رو فلان خاطره رو داشته باشیم بعدم نشه و از هم جدا شیم اونموقع بعدش اذیت میشم، چرا این فکرا بهرحال میومد تو ذهنم اما اکثرا مخصوصا بعد از آشنایی با استاد سعی میکردم از حال و در حال لذت ببرم و خوش باشم. خدایا شکرت
ترمز هفتم: من برای یه رابطه عاشقانه دیگه خیلی سنم بالاست
تا الان هیچ وقت این باور رو نداشتم بیشتر به دو دلیل یکی اینکه به لطف خدا من ظاهرم و قیافه م خیلی کمتر از سن واقعیم نشون میده، دوم اینکه واقعا هم خیلی سرزنده م و کودک درونم تقریبا همیشه بیداره، ولیـــــــــی فکر میکنم از الان به بعد کم کم این نجوا هم بیاد سراغم
ترمز هشتم: من باید پرفکت و بی نقص باشم تا وارد یه رابطه بشم
تا یه حدی این رو دارم، مخصوصا وقتی مدتی تو رابطه نیستم، ناخوداگاه به ذهنم میاد که خب من اول فلان مورد و فلان مورد رو مثلا درست کنم بعد به فکر رابطه باشم.
ترمز نهم: افراد همیشه خیانت میکنن
نه خداروشکر اینو ندارم، ما مفهوم خیانت اصلا دور و برمون نبوده و منم خداروشکر هیچوقت تجربه ش نکردم که ازش بترسم، حتی تو دوستی.
ترمز دهم: من پولدار نیستم، وضع مالی خونوادگیم خوب نیست نمیشه
اینم فکر نمیکنم داشته باشم
ترمز یازدهم: من دوست دارم یا ترجیح میدم تنها باشم
اینو نمیگم ولی این ترسم دارم که با رفتن تو رابطه ی دائمی استقلالم رو و وقتهای تنهایی خودم رو که گاهی خیلی دوسشون دارم و نیاز دارم بهش از دست بدم
ترمز دوازدهم: اصلا سرنوشت من همینه و برام مقدر شده
میخوام بگم اینم ندارم ولی مطمئن نیستم، ینی آگاهانه قطعا ندارم ولی شاید ته ذهنم یه نجواهایی هست که آره خب کمن آدمایی که بعد از جدایی یه رابطه ی خوب و پایدار و درست و عالی تجربه کنن
ترمز سیزدهم: من اصلا تو روابط خوب نیستم و بلد نیستم
نه نه اینو دیگه واقعا ندارم اتفاقا خیلی هم اعتماد به نفس دارم تو این زمینه:)) البته روابط عمومی و اجتماعی چرا خب ضعیفم، یه کم کم رو ام هنوز، خیلی اهل سر حرفو باز کردن و ازونا که همیشه یه حرفی دارن بزنن نیستم، ولی رابطه عاشقانه و رابطه ی عاطفی خاص که داریم صحبتش رو میکنیم و ریزه کاریهای رابطه و حفظ رابطه و اینا نه تو اونا خوبم.
ترمز چهاردهم: اگر وارد رابطه بشم آزادیم رو از دست میدم
آره این رو تا حدی دارم، البته الان کمی اصلاح شده نسبت به قبل، ولی هنوزم معتقدم بهرحال آدم اون آزادی کامل قبل از رابطه رو نداره، ولی خب اینم باور کردم از رابطه ی استاد و مریم جان و از توضیحاتشون که اگر با شخص مناسب و هم فرکانس خودم باشم قاعدتا همچین مشکلی نخواهم داشت.
وای خدا چقدر خوب بودم
چقدر نوشتم:)))
چه نکاتی خودم از عمق وجود خودم پیدا کردم
خدایا شکرت
استاد سپاسگزار
عصر شنبه 24جون ساعت 6 عصر از تورنتوی کانادا
سلام به رضوانه ی بهشتی عزیزمون
چقدر کامنتت حس خوبی داشت… مثل همیشه البته :)
چقدر خوب که با سعیده ی عزیز ارتباط گرفتین هردوتاتونو دوست دارم خیلی زیاد:)
و چقدر جالب بود که اینطور هدایتی به کامنت سید علی عزیز برخوردی
رضوان جان یک دنیا ممنون که کامنت ارزشمند و بی نظیر سید علی خوشدلمون رو اینجا کپی کردی، بسی لذت بردم و حظ کردم و اشک ریختم
و البته که به این باور که آقا مشتری هست، از هرجایی و به هر شکلی میتونه بیاد خیلی کمک کرد
بازم ممنون عزیزم از کامنت خوبت
در پناه و هدایت خدا باشی همیشه دوست عزیز