چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 2

نکته مهم:

آگاهی های این فایل، در ادامه ی فایل چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 است. برای درک و استفاده از آگاهی های این فایل، لازم است که قسمت 1 را دیده باشید.

از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.

در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:

  • اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
  • ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛

نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام  تمرینات این دوره، این است که:

فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد  و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.

در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید


چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 2
    510MB
    68 دقیقه
  • فایل صوتی چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 2
    30MB
    68 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

939 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سپیده رحمانی» در این صفحه: 1
  1. -
    سپیده رحمانی گفته:
    مدت عضویت: 1192 روز

    به نام خدای وهابم…

    درود و سلام به استاد عزیزم و مریمی جان دوست داشتنی و تمام همراهان دوست داشتنی…

    میخوام از تجربیات خودم بعد از یازده سال ازدواج و تعهدات عاشقانم برای دوستان و عزیزان هم فرکانسیم بگم، شاید کمکی باشه برای کسایی که یسری ترمزهای محدود کننده دارن…

    من تو‌سن بیست و دو سالگی و همسرم بیست و سه سالگی بعد از پنج سال دوستی ازدواج کردیم، تو شرایطی که اصلا آمادگی ازدواج رو نداشتیم و همسرم تازه کار پیدا کرده بود و هیچ پس اندازی نداشتو فقط یه پراید داشت که اونم با کلی زحمت تونسته بود بخره، منم ترم یک دانشگاه بودم، همه میگفتن این کار اشتباهه و‌شماها بچه این هنوز، کلتون داغه و مشکلات مالی بهتون فشار میاره و یک سال از ازدواجتون نگذشته پشیمون میشینو کارتون به طلاق کشیده میشه و … از این حرفا ولی ما تصمیممون رو گرفته بودیم چون حس درونیمون مثبت بود و واقعا میخواستیم مابقی عمر کنار هم باشیم و باهم تجربیات جدید بدست بیاریم…

    ما تصمیم گرفتیم که عروسی نگیریم و فقط یه ماه عسل ساده بریمو بعدش هم بریم سر خونه زندگیمون، بماند که مجدد با کلی مخالفت خانواده ها روبرو شدیم که نههههه باید عروسی بگیرین، ما آرزو داریم شماهارو تو لباس عروس و دوماد ببینیمو رسم و رسومات رو اجرا کنیمو … ولی ما بازم تصمیممون رو گرفته بودیم و همون کارم کردیم، بدون مراسم عروسی فقط با یه جشن خییییلی کوچیک رفتیم سر خونه زندگیمون…

    منو همسرم واقعا زندگیمونو از صفر و‌حتی زیر صفر شروع کردیم چون برای رهن خونه پول نداشتیم و مجبور شدیم از مامانم قرض کنیم، همسرم تازه رفته بود سرکار و حقوق ماهانش 450 هزار تومن بود (سال 91) ولی ما 500 هزار تومن قسط و قرض و هزینه های دانشگاه منو داشتیم…

    باور میکنید؟!؟ باورش خیلی سخته میدونم، چون برای خود منم واقعا یه تعجبه که ما چجوری اون روزارو گذروندیم و خدا چجوری کمکمون کرد!!!

    من شرایط کار کردنو نداشتم چون ترم دوم دانشگاه بودم و واقعا وقت نمیکردم بخوام برم سرکار، و تمام هزینه های زندگی به دوش همسرم بود، و انقدر مرد بود که صبح ها ساعت چهار بیدار میشد و میرفت مسافر کشی تا ساعت هشت بعد میرفت سرکار تا هفت عصر و دوباره مسافرکشی تا نه شب و بعد خسته و‌کوفته ولی با ظاهری شاد میومد خونه…

    فکرشو کن دوتا جوون 22، 23 ساله چطور تونستن با دل و‌جرات بخاطر دوست داشتن هم و توکل به خدا تن به هر حرف و حدیثی بدنو هر سختی رو تحمل کنن تا بتونن زندگی مشترک داشته باشن…

    البته اینم بگم که ما کم دعوا و بحث و قهر نداشتیم، و حتی دو سه بار دعوامون به حدی شدید بود که من تصمیم به جدایی گرفتم…

    دعوا سر مسائل بچه گانه که چرا مامانت اینو گفت، چرا خواهرت این کارو کرد، چرا خونه اونا بریم خونه اینا نریم، چرا منو جلو فامیلات تحویل نگرفتی یا چرا دانشگاه میری آرایش میکنی، چرا مانتوهات کوتاهه، چرا شلوارت تنگه، چرا تو دانشگاه با اون پسره حرف زدی و خیلی موضوعات این شکلی که واقعا همش بخاطر تاثیرات محیط و حرفهای اطرافیان بود و بس…

    ولی با گذر زمان کم کم همدیگرو بهتر درک کردیم و من خیلی تلاش میکردم که روی خودم کار کنم و همسرمو همونجور که هست بپذیرم و خیلی منطقی بتونم بهش توضیح بدم که علایق و سلایق من چی هست و اینکه ما چون ازدواج کردیم دلیل بر این نیست که مطیع و برده هم شدیم یا صاحب همیم، ما ازدواج کردیم تا با عشق کنار هم بتونیم زندگی بهتری داشته باشیم…

    و با تغییراتی که همسرم تو رفتارهای من میدید خودش هم کم کم تغییر کرد و اعتمادش بهم خیلی بیشتر شد و رفته رفته شرایط زندگیمون چه از لحاظ عاطفی و چه از لحاظ مالی بهتر میشد…

    و الان بعد از گذشت یازده سال به اضافه پنج سال دوستی، یعنی شونزده سال… به لطف و مرحمت خدای بی همتام ما روز به روز بیشتر عاشق هم میشیم و هر دو پلی شدیم برای موفقیتها و پیشرفت دیگری و همه جوره همدیگرو ساپورت و تشویق میکنیم برای تلاش تو کاری که دوست داریم ، و خداروشکر یه زندگی خییییلی ساده و زیبا و سرشار از عشق و آرامش داریم…

    اینارو تعریف کردم تا بگم، باورهای اشتباه مثل :تو سن پایین ازدواج کردن، دانشجو بودن، پول نداشتن، ترس از مسئولیت، ترس از ممنوعیت و نداشتن آزادی، ترس از خوشبخت نشدن و جدایی، حرف مردم و خانواده ها و خیلی مسائل دیگه رو ما پشت سر گذاشتیم چون به خدا ایمان داشتیم و چون همدیگرو دوست داشتیم…

    ما به جای دیدن ضعف های هم یا اخلاقای بد هم، سعی کردیم نکات مثبت همدیگرو ببینیم ،و سعی کردیم با کار کردن روی خودمون و رشد شخصیت خودمون باعث بهبود رابطمون بشیم بدون اینکه از اون یکی توقع تغییر داشته باشیم، ما همدیگرو همونجور که بودیم پذیرفتیم و با نیروی عشق تونستیم خیلی از نقایص رو رفع کنیم…

    دوست من؛ اگه هنوز فکر میکنی ازدواج سخت و ترسناکه و به گفته خیلی ها :مثل هندونه دربسته میمونه که شاید شیرین در بیاد، شاید کال…

    باید بهت بگم که این باورهای اشتباه و‌ پوچ که سالیان سال تو مغزمون کردنو دور بریز، و به حرف اطرافیان و خانواده اصلا اهمیت نده و گوش نکن، و فقط و فقط به ندای قلبت گوش کنو ببین اون چی میگه بهت…

    احساسات هرگز دروغ نمیگن و هرگز گولمون نمیزنن، فقط کافیه با کمی تمرکز بر ذهن و ساخت باورهای درست با پیدا کردن الگوهای مشابه باعث بشیم که تصمیمی بهتر بگیریم و به قول استاد اون وقت کلللللی مورد خوب سر راهت قرار میگیره که خو‌دت میگی باباااااا اینا تا الان کجا بودن؟!؟چرا من نمیدیدمشون!!!

    برای تک تکتون از خدای وهابم رابطه ای عاشقانه مملو از آرامش و نشاط و حس خوب میخوام و امید که همگی بتونیم در صلح و عشق باشیم و امیدوارم از داستان عاشقانه ما لذت برده باشین(البته خیلی چیزارو دیگه نگفتمو خلاصه کردم) …

    در پناه الله بی همتا

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای: