چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1

در این فایل استاد عباس منش آگاهی های مهمی را درباره قانون تحقق خواسته ها و نحوه هماهنگ شدن با این قانون، با شما به اشتراک گذاشته است.

بعد از دیدن فایل، به سوالات زیر فکر کنید و پاسخ های خود را در بخش نظرات این فایل بنویسید.

سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

 

نکته مهم:

لطفا برای نوشتن پاسخ های خود در بخش نظرات به هر سوال، ابتدا صورت سوال را بنویسید و سپس جواب ها و توضیحات خود را در زیرا آن سوال درج کنید.

منتظر خواندن نظرات زیبا و تاثیرگذار تان هستیم.


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.

در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:

  • اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
  • ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛

نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام  تمرینات این دوره، این است که:

فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد  و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.

در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید


چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 2

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1
    495MB
    33 دقیقه
  • فایل صوتی چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1
    61MB
    31 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1158 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «رضا بهزادی» در این صفحه: 3
  1. -
    رضا بهزادی گفته:
    مدت عضویت: 3279 روز

    به نام خدای مهربون

    سلام استاد و خانم شایسته مهربان

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    جواب من :

    کار کارمندی و استخدام شدن توی شرکت های بزرگ و معروف دولتی مثل شرکت نفت یا ملی حفاری و یا بانک های دولتی و.. ، و اینها که هیچ اصلا هیچ کار حتی خصوصی و درست و حسابی حتی توی یه جای ساده و سطحی هم درست گیرم نیومده هیچوقت! و این آرزو و هدف موند تو دلم همیشه خدا تا الان که 38 سال سن دارم! حالا بماند که بحث خیلی سال پیش هست که خیلی به شدت دنبالش بودم و از چند سال پیش دیگه کلا بیخیالش شدم و روی خودم کار کردم و سعی کردم با آموزش های استاد کلا این بحث کارمندی و استخدام شدن و برای دیگران کار کردن رو از سرم بیرون کنم ولی چون خواستید مثال بزنیم منم این به ذهنم رسید اول، و واقعا هم تو دلم موند همیشه و دنبال جواب گشتم همیشه که چرا هیچوقت اتفاق نیافتاد این خواسته و آرزوم! با وجود اینکه دیگه تلاش و مدرک و زحمت و چمیدونم نذر و نیاز کردن و دعا و دعای مادر و هررررچی که بگید دربارش انجام داده بودم و خدمت سربازیمم اصلا برای این بیشتر رفته بودم باورتون میشه؟ من یکی از علل اصلی سربازی رفتنم که تو ارتش هم افتادم شانس با هزار بدبختی و مکافات که اگه بخوام بگم چه ها که بر سرم نیومد تو خدمتم که ازش میشه کتاب ها بخدا نوشت از مشکلات و بدبختی های تو خدمت سربازیم! و بعدم درس و دانشگاه رو گذروندن با معدل نسبتا خوب و بالا که پدر صاحابم دراد تا بگذرونمش تو یه دانشگاه خوب و معروف تو استان، ولی آخرش هیچی نشد و آرزو به دل موندم.

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    جواب من:

    بله خیلی زیاد افراد رو دیدم که عین آب خوردن به خواسته شون رسیدن و هم تو ادارات دولتی بصورت رسمی استخدام شدن و هم تو ادارات و شرکت های بزرگ و معروف خصوصی یا نیمه دولتی به شغل دلخواهشون رسیدن، نمونش پسر خاله هام، که یکیشون با اینکه از من کوچکتر بود و هر دو دهه شصتی هستیم ولی به راحتی و سهولت هر چه تمام تر بعد از سربازی و مدرک دانشگاهیش رو گرفتن، اصلا از خود روز اول کار و استخدامیش رسمی شد توی شرکت نفت و من اصلا کف کرد دهنم که بابا لامصب تو آخه چقدر خر شانس باید باشی و مگه چیکار کردی که من نکرده بودم!!! حالا بماند که نمیخوام در مورد کلی باورها و چیزای مخرب تو ذهنم حرف بزنم و اینو دیگه میسپارم به شما استاد عزیزم که توضیح بدید و فقط به سوالاتی که خواستین جواب میدم مثل کسی که یعنی هیچی از قوانین نمیدونه و انگار بار اولشه داره این فایل و صحبتارو میشنوه مثلا. دیگه یکی دو تا از پسرخاله های دیگم و یکی دو تا از پسر دایی هام که خیلییییییی راحت و اصلا بدون هیچ تلاش خاص و زحمت و جون کندن و حرص خوردنی مثل من، استخدام رسمی و یا اولش غیر رسمی و نهایتا بعد از مدتی رسمی شدند توی شرکتها و ادارات بزرگ تو استانمون، یکیشون که قربونش برم از خرشانسی و راحت اتفاق افتادن همه چیز واسش واقعا زبونم بند میاد اگر بخوام بگم از زندگیش : ) که همه چیزش راحت اتفاق افتاد واسش، از سربازیش بگیرید که خریدش داییم واسش تا درس و دانشگاهش که تو بهترین دانشگاه های ایران درس خوند واسه خودش هم تهران هم مشهد، و هم اینکه بعدشم عین پوست خیار استخدام رسمی شرکت ملی حفاری شد و ماهی خدا تومن حقوق و مزایاش بود و البته درس و رشته ای هم که انتخاب کرده بود واقعا عالی بود و خب کمتر کسی به همچین رشته هایی میره و به همچین سطوحی از درس خوندن میرسه من که رسما زیاد همچین اهل درس خوندن نبودم و همون لیسانسمم با کلی زور و لجبازی گرفتمش، ولی پسر داییم دکترای فیزیک هسته ای گرفت از بهترین دانشگاه های ایران و بعدشم رسمی شرکت ملی حفاری ایران شد با ماهی چندین میلیون تومن حقوق و درآمد و مزایا و چه و چه تو اون سالها حرف سالها پیش هست، تا همونم بعد چند سال رها کرد خودش و رفت مهاجرت کرد استرالیا الان چند ساله اونجاست با همسر و فرزندانش و خداروشکر بینهایت زندگی عالی ای رو از همه لحاظ تجربه میکنه. جالب اینه که از همه طریق این پسر خاله و پسر دایی هاییم رو که مثال زدم از در و دیوار واسشون آشنا و پارتی جور میشد همیشه خدا! : ) ) چیزی که من همیشه تو حسرتش موندم و هیچی هم نصیبم نشد که نشد! چون اینو همیشه خوب میدونم که درونم بوده همین نیاز به پارتی داشتن برای همه چیز مخصوصا کار و استخدام شدن! و میتونم بگم یه چیز به شدت مخرب و غلطی هست که همیشه تا یاد دارم بهش فکر کردم و اعتقاد داشتم، میدونم که کارم اشتباه بوده ولی الان باید قید میکردم .

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    جواب من:

    به نظر خودم به شدت روی باور و ترمز و کد مخربی که تو وجودم شناسایی کردم مربوط میشه، که 1- احساس قربانی شدن و 2- احساس عدم لیاقت.

    اینارو طی سالها بصورت دست و پا شکسته تقریبا متوجه شدم از وقتی با شمام استاد عزیزم و دوره ها و آموزش های شما و فایلای رایگان و کلا صحبت های شما، ولی مخصوصا این اواخر توی دوره آپدیت شده «شیوه حل مسائل زندگی» و اونم بصورت زوم و متمرکز شده روی خودم و خوب تمرین حل کردنم متوجه اینا شدم، میتونم بگم به وضوح رسیدم واقعا، چون از وقتی روی فایلای جلسات به خوبی کار کردم و تمرین حل کردم و مخصوصا جلسه دوم، کلییییی زوم شدم روش و روی تمریناتش و نکته برداری های زیاد کردم و هی خدا نشونه بهم نشون میداد و هی اتفاقات مختلف رخ میداد و من هی باورم تقویت میشد و هی نکات بیشتری رو یادداشت میکردم و حالم دیدم بهتر شده از اینکه به جواب رسیدم و دارم نتیجه میگیرم، فهمیدم که واقعا یه اتفاقاتی آره داره میافته واسم و ارتباط مستقیم داره با این دوره و جلسات دوم و سوم دوره و تمرینانشون، و هم فایلای رایگانی که مربوط به این دوره تو اون روزها دادین و مثال هایی در مورد احساس قربانی شدن و خالق شرایط خودمون بودن و احساس لیاقت و اینها.

    ولی استاد جونم بخدا داشتم همینطور پیش میرفتم و حالم خیلی خوب شده بود و اصلا اینقدر امیدوار شده بودم که راهمو پیدا کردم اشکالات کارمو پیدا کردم و تو این فضاها بودم، که یهو نمیدونم چی شد بخدا! اصلا یه مریضی بدی گرفتم و هنوزم خوب نشدم و حالم گرفت بخدا حسابی ولی همش دارم سعی میکنم خودمو کنترل کنم ذهنمو کنترل کنم آروم کنم و دوباره برگردم به مسیر و بگم حتما خیریتی تو این چیزا بوده و من باید رو خودم بیشتر کار کنم و نذارم از مسیر پرت شم! و روی جلسه چهارم دوره شیوه حل مسائل موندم و هنوز انجامش ندادم، نمیدونم از همه چیز بگم واستون یعنی؟ خب بذارید حالا که حرفش شد بگم پس، استاد من مو به مو داشتم با تمرینات جلسات پیش میرفتم و خودتون هم شاهد بودین و تایید هم میکردین تمریناتمو و منم راضی بودم که خب خدایا شکرت پس درسته و دارم خوب عمل میکنم و پیش میرم با دوره، رسیده بودم به جلسه چهارم که مربوط به تمرین کمالگرایی و اصل بهبود گرایی بود، اوکی؟ توی تقریبا جلسه دوم که بودم که گفتم احساس کردم اتفاقاتی از همون موقع ها داره رخ میده و جهان داره پاسخ میده و واکنش نشون میده به فرکانس هام و تمرین انجام دادن هام، و مثلا پیشنهاد های کاری بهم میشد خب؟ مثلا یه تماس کاری باهام گرفته شد که هم میتونم بگم قبل و هم بعد از اون تماس نشونه هاش رو جهان بهم نشون داده بود و من از سالها قبل با این مسیر این شغل آشنا شده بودم ولی بخاطر یه سری چیزها و باورای خودم و مسائلی اونموقع یعنی چند سال پیش (که خیلی هم دور نیست و با شما و دوره ها و حرفاتون آشنا بودم و داشتم رو خودم کار میکردم یعنی یه سه چهار سال پیش تقریبا و من اهواز بودم) خلاصه پیگیر اون شغل نشده بودم و مربوط میشد به تجارت و کسب و کار و کارآفرینی و واقعیتش هنوز نمیدونم دقیق باید برم توش یا نه چون هنوز درست به وضوح کامل نرسیدم ولی واقعا میتونم بگم نشونه هایی که دیدم و احساس قلبیم خوبه تقریبا بهش، خلاصه تماس باهام گرفته شده بود بعد از چند سال! و مصادف بود این اتفاق با کار کردنم روی دوره شیوه حل مسائل از جلسه دوم، ولی استاد یه جورایی وقتی خواستم همکاری کنم و پیگیر قضیه بشم و ببینم کار چیه و آموزش هاشون چطوره و اینا، دیدم انگار با قوانین ما نمیخونه! یعنی با چیزهایی که از شما یاد گرفتم و جفت هم قرار دادن داده هام و دو دو تا چهارتا کردنهام در مورد این مسیر و این شغل و تجارت که ظاهرا هم باید حتما آموزش هاشون رو بگذرونم، دیدم همخوانی نداره با صحبتهای شما و چیزایی که یاد گرفتم از مسیر الهی شما، و اتفاقا کاملا هم میشه گفت برعکسه و باورای خب بدی رو در مورد کسب و کار و مشتری و کلا بازار و تجارت بهمون گفته میشد توی همین یخرده صحبتی که با طرف داشتم و چند کلیپ و آموزش واسم فرستاده بود، استاد پس این شد 1- نمیدونم باید اینو دنبال کنم اصلا یا خیر! چون خب بزرگترین مساله و مشکل من که تو دوره شیوه حل مسائل ذکر کرده بودم که تو تمرینات میخواستین اشاره کنیم بهش و بصورت ریشه ای حل کنیم، یکیش و اصلی ترینم همین بیکاری و پول نساختن من بود مساله من، که در جریان تمرین حل کردنهام هستین خودتون و خانم شایسته عزیز، و 2- اینکه یهویی اصلا نمیدونم چی شد به شدت مریض شدم به طوری که اصلا امونمو برید نذاشت ببینم دارم چیکار میکنم و خب خیلی اولش اذیت شدم و بازم طبق عادات همیشگیم شکستم و غر زدم کمی اما نه خیلی و مثل همشیه ! اینبار گفتم باید بهتر بشم و خودمو آموزش هام و کار کردن روی خودمو خوب و بهتر نشون بدم و سعی کردم خودمو جمع و جور کنم. اینم از این. حتی پیشنهاد کاری تا قم هم بهم شد یعنی حتی واسه کار کارمندی و استخدامی یه شرکت خوب و معتبر تو قم هم بهم پیشنهاد شد ولی خب بخاطر اینکه شرایط مالی خوبی ندارم و باید مهاجرت میکردم و جا و مکان زندگی تو قم فراهم کنم، و الان این شرایط رو نداشتم، پس در نتیجه بازم نگاه به آموزش های دوره شیوه حل مسائل انداختم و یادم اومد و توجه کردم که باید با همین شرایط الانیت با همین چیزی که هستی الان بشه یه چیزی بشه یه مسیری رو پیش بری و نیاز نیست سختی و مشقت بکشی و چمیدونم پاشی پول جور کنی و قرض کنی و حتما بکنی بری شهری دیگه! راستش استاد گاهی گیج میشم والا توی آموزش ها و حرفهاتون نمیدونم ایراد کارم از کجاهاست بخدا، که گاهی زوم میشم روی مهاجرت مثلا و اینکه چقدر خوبه و تشویق هم میکنید شما کسایی رو که تصمیم میگیرن برن شهری دیگه کشوری دیگه ولی خب شرایطم جور نیست، و هم اینکه پس اینطرف قضیه که میگید باید با شرایط فعلی آدم همخوانی داشته باشه و نیاز نیست آدم اذیت بشه یا پول دستش نیست مثلا بره پول جور کنه و شرایط رو برای خودش مهیا کنه، منظور دقیق چیه، البته میدونم که اشاره هم کردم به استناد حرفاتون که میگید یعنی باید اصلا شرایط اولا بخونه با همون چیزی که الان هستیم و راه ها و قدمها راحت انجام بشه و گفته بشه، این برداشت منه والا، دیگه اگر اشتباهی هست یا چیزی رو جا انداختم ممنون میشم روشنم کنین.

    خلاصه هیچی دیگه، فعلا دست نگه داشتم و هیچی نشده، یعنی بخاطر اینکه دیدم اون شرکت آموزش ها و حرفاشون با قوانین و حرفهای شما مغایرت داره و باعث خراب کردن باورهای من که از شما یاد گرفتم میشه، منم فعلا بیخیال شدم و فعلا دست نگه داشتم و بخدا دیگه نمیدونم چیکار باید بکنم پاک دیوونه شدم والا استاد! چون بیکار و بیپولم و همه بلایی هم سرم اومده بخدا از همین حرص و جوش خوردنم بخاطر این مسائل. و هم مریض شدم یهویی که اصلا دلیلشو خداشاهده نفهمیدم هنوز که هنوزه، چون تو اوج حال خوب بودنم و احساس آرامش و تمرین حل کردنای دوره شیوه حل مسائل یهو اینجوری بهم شد که پاک گیج شدم از همه چی. و این بلاتکلیفی و بازم هی فکر کردن و اینکه پس چی قراره بشه و پس چرا نشونه ها اومد ولی موندم تو یه حالت خلاء و سکون و هیچ راهی نشونه های باز نمیشه، بازم رفتم تو خودم کمی.

    متشکرم از توجهتون، و سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    رضا بهزادی گفته:
    مدت عضویت: 3279 روز

    سلام به شما خانم واثقی عزیز، خیلی سپاسگزارم از لطفتون و من هم امیدوارم که حالتون عالی و توپ از هر لحاظ باشه.

    من بارها و بارها اومدم کامنتتون رو خوندم و همچنین کامنت خودم رو و نهایتا الان تصمیم گرفتم که جواب بدم، چون هم فرصتش نبود درست که بخوام جواب بدم و هم اینکه معمولا جواب نمیدم کامنتارو یا خیلی کم و به ندرت پیش میاد جواب بدم، ولی قطعا تشکرم رو از هر لحاظی که باشه با ستاره دادن ابراز میکنم و طبق عادت همیشه امتیاز کامل میدم و هیچوقت پیش نیومده که کمتر از 5 ستاره برای کسی ثبت کنم و اصلا نمیبینم انگار کمتر از اون رو، و از اینکه کامنت شما رو دیدم و جواب میدم خیلی خوشحالم و اون چیزی رو که ازش درونم دریافت و حس میکردم برام جالب و زیبا بود.

    به نکات خیلی خوب و تامل برانگیزی اشاره کردید که یه چیزی بهم میگفت و درونم بیدار میکرد از این رو خوشم اومد و حس خوبی داشتم، در خصوص بیماری که گفتید، خب بله واقعا همینطوره و این بهم اثبات شده که قطعا بخاطر استرس زیاد و فشارهای عصبی ای هست که بهم وارد شده.

    و اما در مورد باور کمبود فراوانی که بهش اشاره کردید خیلی برام جالب بود، چرا؟ چون به زعم خودم خیلی وقتا فکر میکردم که باورای من در مورد فراوانی به نسبت باورهای دیگم خیلی بهتر و کامل تر هست نیازی نیست زیاد بهش توجه کنم و ذهنم و تمرکزم معمولا روش خیلی کمتر بوده تا باورهای دیگه، از این رو منو به فکر واداشت حرفاتون و یک تلنگر بود و خیلی خوشحالم از این بابت.

    میدونین، خود الان که دارم جواب میدم هی دارم برمیگردم و تیکه تیکه میخونم کامنتتون رو و جواب میدم :) و خیلی زیباست برام که چقدر به نکات کلیدی و جالبی اشاره کردید توی حرفاتون که واقعا منو به فکر کردن واداشت و هرچی دارم فکر میکنم میبینم که چقدر زیبا و کلیدی هستند نکاتی که گفتید و اشاره کردید و بسیار مهم و تامل برانگیز، انگار حس میکنم دقیقا اینا در مورد من صدق میکنه و مشکل اساسی درون منه، مخصوصا این اواخر که خیلی زوم شدم رو خودم و دارم توی دوره های مختلف و فایلای مختلف استاد متمرکز و زوم میشم رو خودم و ریشه یابی میکنم درونم رو، بسیار عالی و کمک کننده بود کامنت پر مغز شما.

    مخصوصا در مورد اینکه اشاره کردید که ترمز ها و مقاومت های ذهنی هر کاری میکنن تا جلوی من رو بگیرن جلوی پیشرفت من رو و تغییر کردن من رو، و توی کارشون اوستان و اگر بذارم اونا پیروز بشن دیگه لم و چم من دستشون هست و منو بیمار میکنن! این خیلی خیلی نکته جالبی بود و ارزش داشت برای من خانم واثقی واقعا عالی گفتید و تحسین برانگیز بود این نکته یابی و تمرکز و توجهتون به زیر و بم حرفها و پیام من و کشف کردن این معما. آفرین بر شما :)

    در مورد شغل هم بله دقیقا همینطور هست که گفتین، من دقیقا همیشه خدا بهش چسبیدم و ذهنم درگیرش بوده حتی با وجود اینکه همیشه پیش خودم گفتم یعنی یعنی ولش کردم و دیگه برام مهم نیست و ارزشی نداره، ولی به قول استاد تا وقتی به چیزی نرسی، مثلا ثروت و نعمت فراوان و زیاد، نمیتونی بگی چیه و ازش گذشتی یا بدرد نمیخوره یا واسم مهم نیست! چون بهش نرسیدی داری خودتو گول میزنی یا هزارتا جواب الکی آدم به ذهن خودش میده که بگه مثلا نه پول اصلا خوبم نیست اصلا اَخه، اَیه، بدرد نخوره و از این حرفا :) ولی واقعا وقتی میتونی ازش گذر کنی و بگی سیرم و مهم نیست واسم و آدم ظرفش بزرگ تر شده که بهش رسیده باشه و تجربش کرده باشه. از این رو منم چون بهشون نرسیده بودم همیشه یه احساس کمبود یه احساس نیاز یه احساس سوال و ابهام و بحث و جدل درونی با خودم و جهان و خدا داشتم که هنوزم میتونم بگم ولم نکرده ولی به امید خدا درست میشه و خدا بینهایت بزرگ تر و بهتر و کامل تر و عالی ترش رو برام در نظر داره و خلق میکنه و میسازه :)

    ای جانم و نهایتا آخر کامنت زیباتون هم که با احساس امیدواری و انرژی فوق العاده و حسای عالی مثل درون روح خودتون به پایان میرسونید و گفتین که خدا جوری گذشته رو واست جبران کنه که.. ، واقعا بله همینطوره و من هم میتونم بگم با این حس و این امید درون خودمو زنده نگه داشتم و امیدوار هستم و روی قدرت و کمک و دستان بینهایت خدای مهربونم حساب کردم و سعی کردم زنده نگهش دارم اون روزنه و نور رو توی قلب خودم.

    ایمان دارم ;)

    سپاسگزارم از شما دوست بسیار ارزشمندم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    رضا بهزادی گفته:
    مدت عضویت: 3279 روز

    سلام اسرای عزیزم منم عاشق شما و حال عالی و پر انرژیتون هستم :)

    خیلی زیبا و جالب انگیز نـــــــاک بود اون جمله زیبا و طلایی که گفتین خطاب به احساسای بد و نا امیدی و .. بگم، و خب قطعا همچین احساس زیبا و پر از عشقی رو به سنگ هم بگه آدم، نرم میشه و لطیف و زیبا میشه و تحت تاثیر قرار میگیره، مثل آزمایشاتی که انجام شده در این موارد مشابهی که یه پروفسور ژاپنی روی مولکول های یخ زده آب از این دست جملات پر از عشق و زیبایی و احساس دوست داشتن نثار کرده بود و نتایج حیرت انگیز بوده، یا وقتی آدم روی گل و گیاه همچین جملات زیبا و تاکیدی و پر مهری رو میگه، یا حیوانات، انسان که دیگه جای خود داره و اشرف مخلوقات..

    من نتایج آزمایشاتم رو اومدم پیش شما که عشقید بیان کنم که چقدر زیبا بود و شاید یکی از بزرگترین مشکلات من و خیلیای دیگه و شاید درصد عظیمی از جوامع انسان ها کلا، با گفتن همچین کلمات و واژگانی که بخاطرش خلق شدیم اصلا! و بیان احساساتش، عاجز و ناتوان و نا مانوس

    باشن و نتونن هیچوقت به کسی این احساس و این واژه زیبای الهی رو بیان کنن.. “دوسِت دارم” .. “دوستَت دارم”.. “عاشقتم” ، حالا نه بخاطر اینکه شاید هیچ عشقی به اون صورت توی زندگی من یا کسی نباشه، بلکه اصلا بکار بردن همچین واژه هایی برای عزیزانش مثل پدر، مادر یا خواهر یا هر کسی، برای من خودمو مثال میزنم اصلا، شاید هیچوقت همچین چیزی نبوده و استفاده نشده توی زندگیم و یا هیچ کسی توی زندگیم نبوده که بخوام عشق اسمشو بذارم و رابطه داشته باشم و بگم دوستت دارم مثلا، اما خیلی جالب بود برام که مدتی بود به این فکر افتاده بودم و خیلی دوست داشتم که خودمو به چالش بکشم و پا روی ترسم بذارم و به مادرم یا خواهر و عزیزانم این جمله طلایی رو بکار ببرم، چون خیلی وقتا اصلا حتی از بچگی و دوران مختلف دوست داشتم همچین چیزی رو تجربه کنم و بدونم اصلا حسش چجوریه! مخصوصا در مورد مادرم، خیلی دوست داشتم بتونم اصلا احساس قلبیمو اون عشق فرزند به مادرش یا مادر به فرزندش رو بصورت کاملا راحت و بدون ترس و استرس و لرزش دست و پا و با گفتنش و به زبون اوردنش واقعا تجربه کنم! غیر از اینکه آدم توی دلش بگه و یا با چشماش بگه، واقعا این خیلی زیباست و شجاعت میخواد به نظرم که آدم به هر کسی که دوسش داره واقعا و عشق الهی داره بهش، اینو قشنگ بهش بگه و به زبون بیاره، این کار کمی نیست خیلی باارزشه! نمیدونم کسی که داره کامنتمو میخونه تجربه و حس کرده اینو که میگم یا نه، ولی باورتون شاید نشه من از خیلی حتی سنین کم واقعا گاهی به خودم میومدم و انگار یه تلنگر به خودم میزدم و میگفتم بابااا آخه من اینقدر مادرمو دوست دارم و جونمو فداش میکنم ولی باورتون نمیشه هیچوقت اینو نشون نمیدادم!!! :| یعنی همیشه یه حس لجبازی احمقانه و یه غروری توی وجودم بوده و گاهی هم هست الانشم که دوست داشتم نباشه انگار لال میشدم و دوست داشتم فریادش بزنم! دوست داشتم مادرمو تو بغل بگیرم، بوسش کنم، و بهش بگم که چقدر دوسش دارم همیشه! ولی انگار اینو فقط توی کتابا یا فیلما و یا معدود افرادی میدیدم فقط، ولی گاهی به خودم میومدم میگفتم بابا حالا شاید مادرت یا کلا خانواده همچین کاری و شجاعتی رو هیچوقت نداشتن و یا به هر دلیلی هیچوقت همچین چیزی رو به زبون نیاوردن تو زندگیشون، حتی برای همدیگه حتی برای تو که بچشی یا برادر و عزیزشونی مثلا، ولی واقعا اینم یکی دیگه از برکات و نتایج این مسیر زیبا و الهی هست که باهاش آشنا شدم و واقعا سرشار از عشق الهی هست این مسیری که توشیم. و من خب دوست داشتم حسش و انرژیش رو بچشم و دریافت کنم و بدونم چجوریه و نتیجه و تاثیر که خب واقعا شگفت انگیز و ملموس هست، و خیلی خیلی جالب و زیبا بود که همچین کامنتی رو دقیقا تو اون مدت و روزها که به فکرش افتاده بودم دریافت کردم :) حسش عالیه! حس خداوند و عشق بینهایتش درون تک تک سلول های بدن و پر از شور و شوق و عشق شدن از عشق الهی تو وجودمون. بینظیره!

    خانم واثقی عزیز و دوست داشتنی، دوست داشتم در مورد سبک تغییر باوراتون برام بگید، که چه طرح، ایده و یا الگویی دارید و پیشنهاد میدین برای تغییر باورها، مثلا همون مثال هایی که توی پاسخ به کامنت من دادین در مورد باور کمبود یا عزت نفس، چه مثال هایی از خودتون دارید و استفاده کردید و نتیجه دیدید که به من هم لطف کنید بگید، سپاسگزارم.

    و دیگه اینکه.. :)

    راستش توی نت دنبالتون میگشتم و نمیدونم برای همچین مساله ای چکار باید کرد و چجوری و کی میشه بچه های سایت همدیگرو راحت تر پیدا کنن و در ارتباط باشن باهم، چون به نظرم خیلی مهم و پر فایده هست و قطعا نتیجه عالی خواهد بود که لااقل ما بچه های سایت استاد و این مسیر زیبا بتونیم راحت تر همدیگرو ببینیمو پیدا کنیم و از بدنه جامعه سرند بشیم، و کلا تو دنیای خودمون باشیم، راستش برای من که خیلی مهمه و حیاتی! و اصلا یکی از اولویت های زندگیمه توی بحث روابط و هدف گذاری و خیلی دنبال همچین چیزی بوده و هستم، درسته که با ارسال فرکانس و باورای مناسب و توجه کردن به همچین موضوعی آدم جذبش میکنه و بالاخره بهش نزدیک تر میشه و شاید اتفاق بیفته، اما واقعا به قولی شاید گاهی نیاز باشه خودمون هم یه کارای دیگه هم انجام بدیم یه قدمایی رو برداریم یه حرکتایی رو بزنیم یه کارای فیزیکی ای رو هم انجام بدیم تا اون خواسته و فرکانس قوی تر و بیشتر هم ارسال بشه :)

    توی نت هرچی میخواستم دنبالتون بگردم چیز زیادی دستگیرم نشد، و از اونجایی که من از شبکه های اجتماعی مثل اینستا یا فیس (بوق) :) استفاده نمیکنم و یا اگرم زمانی نصب کردم فقط واسه امتحان کردن و آشنایی باهاش بوده و بلافاصله پاک کردم برنامه و اکانتش رو معمولا از این دست اپ و برنامه ها رو.

    به یک سری سر نخ ها رسیدم :) ولی نمیدونم که اصلا وجود داشتند دیگه یا خیر، مثلا سایت و یا اکانتهایی از اینستا، تلگرام، فیس بوک و توییتر .. به پستم میخورد اما خراب بودند یا باز نمیشدند احتمالا از کار افتاده بودند یا شخصی دیگه بود مثلا، حتی بُت شکن درست و حسابی من ندارم عین خیلیا که پول میدن و کلی چیز نصب میکنن، من اصلا هیچی ندارم معمولا رو گوشی یا سیستمم و یا از اپ های رایگان و بدرد نخور استفاده میکنم که به لعنت خدا هم نمیارزن! :) خلاصه خیلی تلاش کردم و سعی داشتم و دارم که به نتیجه برسم و یه چیزی به پستم بخوره :)

    خدای من هرچقدر از زیباایه این پیامتون بگم کم گفتم که گفتین..

    “براتون عشق آرزو میکنم

    امید

    آرامش

    واثقی”

    من هم براتون عشق آرزو میکنم..

    امید

    سلامتی

    آرامش آرامش آرامش.. [چقدر این کلمه رو دوست دارم خدای من..] ..

    دیگه دیگه.. ..بهزادی.. :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: