در این فایل استاد عباس منش آگاهی های مهمی را درباره قانون تحقق خواسته ها و نحوه هماهنگ شدن با این قانون، با شما به اشتراک گذاشته است.
بعد از دیدن فایل، به سوالات زیر فکر کنید و پاسخ های خود را در بخش نظرات این فایل بنویسید.
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
نکته مهم:
لطفا برای نوشتن پاسخ های خود در بخش نظرات به هر سوال، ابتدا صورت سوال را بنویسید و سپس جواب ها و توضیحات خود را در زیرا آن سوال درج کنید.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تاثیرگذار تان هستیم.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.
در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:
- اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
- ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛
نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام تمرینات این دوره، این است که:
فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.
در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید
چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 2
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1495MB33 دقیقه
- فایل صوتی چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 161MB31 دقیقه
سلام دوستان
الان در شرایطی ام که بشدت تعهد دادم رو خودم کار کنم و از خودم درامد داشته باشم.
چند روز پیش اتفاقی افتاد که همه چیزمو به معنای واقعی از دست دادم.
ولی چنان ذهنمو فقط یک روز بعدش کنترل کردم که احساس میکنم الان این شرایط به نفع منه و به شکلی کلا منو از هر چی داشتم جدا کرد و میخوام رو به جلو حرکت کنم. می خوام اهنگ سازی کنم و از یوتیوب درآمد کسب کنم. خیلی هم مصمم هستم . الان خونه مادر بزرگم هستم . گوشی یکی از فامیل هامونو اشتراکی با هم استفاده میکنیم تا بتونم اموزش هارو از یوتیوب بیبینم. خونه عمم هم دو کوچه بالاتره گرفتم کامپیوترشو از صفر راه انداختم تا بتونم استفاده کنم . مسائلمو یکی یکی حل میکنم و واقعا به خودم افتخار میکنم.
فقط مسئله ای که هست وقتی می خوام تو یوتیوب فیلم بزارم نمی دونم چی بزارم و همش به خودم میگم هنوز زوده بزار بیشتر یاد بگیرم بعد. وقتی اهنگ میخوام بسازم همش به خودم میگم الان نه هنوز باید بیشتر یاد بگیرم.
و کلا فعلا هنوز دارم یاد میگیرم و هنوز اقدام عملی نکردم.
اگه بخوام برا خودم مثال بیارم میتونم به دوتا اهنگ ساز معروف اشاره کنم که اصلا تحصیلات اکادمیک موسیقی نداشتن. یانی و هانس زیمر.
تماما خودشون و بصورت تجربی یاد گرفتن .
منم نیاز نیست حتما به سطوح بالای علمی برسم بعد شروع کنم میتونم از همین جا شروع کنم . کمکم بهتر بشم.
همتونو دوس دارم فعلا
خدایا شکرت (◍•ᴗ•◍)
سلام دوستان
خدا رو شکر میکنم برای این همه زیبایی . اسمون ابی . ابر های قشنگ . امروز واقعا بیرون زیبا بود . اسمون پر بود از خلاقیت و زیبایی . ️️
خدا رو شکر میکنم برای رابطه فوق العاده ام با خانوادم . امروز یه مبحث خیلی مهم مطرح شد تو خانواده . من در باره یک مسئله ای با خانواده متفاوت کار میکردم و قبلاً بحث هم کرده بودم . ولی یه چند ماهی هست که تمرکزم رو خودم بود . و فقط به کاری که فکر میکردم درسته فکر میکردم و بحث خودم با خانواده رو تحلیل نمیکردم و دنبال مقصر نبودم . مدت نسبتا زیادی کسی کاری باهام نداشت و این فوق العاده بود و شرتیطی عالی برای تمرکز بر خودم . و الان هم که اون بحث مطرح شد پدرم عصبانی بود ولی مادرم گفت که ممکنه مثل ما فکر نکنه و طبیعیه و کلا همه چی تو چند دقیقه جمع شد و باور کنید من حتی یکلمه هم حرف نزدم فقط ذهنمو کنترل کردم و در حد چند تا مکالمه ساده بین پدر و مادرم تموم شد و اصلا من هم مخاطب قرار نگرفتم . خیلی راحت .
بعدشم به کار هامون رسیدیم . قبل خواب هم مادرمو بوسیدم و کلا همه چیز عادی و عالی . واقعا خدارو شکر میکنم .
و یک چیز دیگه برادرم دیروز کمد لباسی رو خالی کرد و من توشو دیدم گفتم عجب چیزیه برای استاپ موشن . ( سبک انیمیشن مثل بره ناقلا یا اقای فاکس شگفت انگیز . فک کنم بعضی ها هم انیمیشن والاس و گرومیت رو یادشون باشه (◠‿◕)
راحت توش چراغ چسبوندم و با نمکدون و یه زنجبیل مونده یه دکور درست کردم و انیمیشن ساده با داداشم درست کردم به همین راحتی.
الان هم دوهفته دیگه ازمون دارم و تمرکز و اولویتم ازمونمه . می خوام نتیجه خیلی خوبی بگیرم . مطمعنم خدا هدایتم میکنه ️️
موفق باشید در پناه الله
فعلا (◍•ᴗ•◍)
سلام دوستان
بالاخره تونستم عکس پروفایلم رو عوض کنم . اولش یکم مردد بودم که عکس خودم رو بزارم وگفتم بزار امتحان کنم . یه چند روزی درگیر بودم و کلا نت وصل نمیشد و من دیگه گفتم باید هرطور شده عکس خودمو بزارم . ولش کردم یه چند روز بعد اومدم دیدم نت وصل شد و سایت اومد بالا و عکس خودمو گذاشتم و بابتش هم خوشحالم . کلا عاشق طبیعتم . جنگل ، بیابون و کوهای سنگلاخ …. عاشق همشونم . واسه رفتن فقط کفشای پام مال خودم بود. عینک و لباس و دستمال گردن و همه چی رو عمم بهم داد . دستش درد نکنه . یه کوه نورد حرفه ایه. واقعا ارامش و سادگی طبیعت زیباس. نگاه سنگ ها میکنی و اوناهم اروم و بی صدا فقط نگاه میکنن . واقعا بی نظیره .تا چشم کار میکنه سنگه و همه چیز ارامش خاصی داره . این مال همدانه اگه اشتباه نکنم . واقعا زیبا بود .
من سعی میکنم تمرکزم رو روزیبایی ها بزارم و حتی اگه تا یه جایی میرم به زیبایی های تو شهر دقت کنم . و خیلی راحت تو یه کتابخونه نزدیک دریا و یه شهر خیلی سر سبز درس میخونم . به شخصه عاشق هوای ابری و باروونی ام . علاقه خاصی دارم به مه و ابر اینا . و برام هم خیلی جالبه که تو پر باران ترین شهر ایران زندگی میکنم . واقعا عالیه .
و بتازگی هم مادرم میخواد با یه گروه به کوه نوردی بره و به من هم گفت که عضو گروه بشم و اتفاقا گفت دوستم هم شرکت میکنه . ( اینا رو به خودم یاد اوری میکنم چون تا همین پارسال باورم این بو که همین مادر دلیل تمام مشکلاتمه و هیچ وقت نمیزاره کاری رو کهدوس دارم انجام بدم و الان داره خودش منو تشویق به عضویت تو گروه طبیعت گردی میکنه فقط چون میدونه عاشق طبیعتم. هر وقت تلویزیون صحنه ای از طبیعت بزاره میخکوبش میشم . فقط بخاطر همین از روی عشق ازم خواست که منهم بیام ).
یکی از مسایلی هم که داشتم روش کار میکردم ایجاد یه رابطه عاشقانه بود . برام خیلی دور از دسترس بود . بنا به دلایل زیادی مثلا با خودم میگفتم حالا من فقط دهن باز میکنم و خانواده مخالفت . ولی چند وقت پیش با پدرم داشتم صحبت میکردم گفت دیگه داری دانشگاه میری باید کمکم فکر زن گرفتن باشی . با خنده گفت . و حتی در باره این موضوع با مادرم صحبت کردم خیلی راحت و منطقی . مادرم به همه میگه باید ازدواج فامیلی بکنید . چیزی که باب میل من نیست و برای من خود طرف مهمه . و مادرم هم هروقت صحبت از من میشه میگه تو نه ، تو باید بری یکی همسطح خودت انتخاب کنی . دقیقا همونطور که خودم میخوام به همین راحتی . و کلا مادرم هم مخالف ازدواج من نیست و میگه باید شرایطت مناسب بشه . من هم موافقم و مطمعنم وقتی فرد مناسب سر راهم قرار بگیره دلیل نداره خانوادم مخالفت کنن و اون ها هم عاشق همچین دختری میشن . اتفاقا جلسه قبل کلاسم قرار شد که بخاطر کم شدن نفرات کلاس دختر ها و پسر ها قاطی بشه و من اینو به عنوان یه نشونه میبینم. و خیلی راحت هم اومدن اینو برا مادرم تعریف کنم تا بخودم یاد اوری کنم اگر باور هات درست باشه همه چیز جور میشه و اتفاقا کلا اگر رو راست باشی خانواده باهات مخالفت نمیکنن . و یه چیز دیگه هم در باره اون کلاس من وقتی وارد اون کلاس شدم خیلی ضعیف بودم ولی الان با اقتدار دو بار پشت سرهم بهترین درصد رو تو ازمون اوردم.
و اما جواب به سوالات فایل
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
میخوام با هدفی شروع کنم که کلا چند ساله تماما زندگی منو تحت تاثیر قرار داده و با سر کار داشتن باهاش و حل کردن جنبه های مختلفش من خیلی بزرگ تر شدم . خییییییییللللللللیییییی
من سال اول که کنکور میدادم سال 1400 بود . کلا تا قبل اون من هدفی نداشتم . و درس میخوندم چون بهم گفته بودن . البته چرا من تا اینجا اومده بودم ، تاپای کنکور و همیشه جز دانش اموز های برتر بودم ؟ خیلی سادس چون درسی رو که میخوندم دوس داشتم . و حتی گه گزاری مادرم دایرهالمعارف تصویری مربوط به درسم رو برام میاورد و من با علاقه میخوندم . فقط نمیدونستم چکاری رو در اینده دوس دارم انجام بدم . بهم چیزی رو تلقین کردن ولی موردعلاقم نبود و واقعا نتونستم اون شغل رو رویای خودم بدونم . پس به سادگی چون به درسم علاقه داشتم این همه سال خوندمش ولی حتی نتونستم برای فقط این مدت کوتاه خودم رو تو اون شغل بیبینم .
همیشه جزو دانش اموزای برتر بودم و حتی تو ازمون ورودی مدرسه نمونه دولتی امتیازی تقریبا دوبرابر نفر قبلیم داشتم . چیز عجیبی بود اصلا تعداد ارقام امتیازم از همه بیشتر بودو پر از 9 بود. ولی به سادگی به خودم گفتم مگه میشه؟ حتما دستگاه خرابه . همیشه هر کس ازم تعریف میکرد از زیرش در میرفتم و قبول نمیکردم . همیشه خودمو جز دانش اموزای ضعیف کلاس میدونستم . یا حد اقل متوسط . یه دفعه تعجب کردم که شنیدم قوی ترین داش اموزای مدرسه منو رقیب خودشون میدونن.
همیشه با بی حوصلگی امتحان میدادم و خیلی با عجله و همیشه خیلی الکی 19.5 یا 19.75 میگرفتم و برام جالبه خودم با همین راحت تر بودم . همیشه هر وقت حرف از خلاقیت بود و معلم سوالی رو برای اولین بار مطرح میکرد و من جواب میدادم . و معلم کلی تعجب میکرد . یکبار گفت اصلا غیر ممکنه اینو تو جواب داده باشی . اصلا ممکن نیست . قشنگ چشمای گردش تو ذهنمه . یکبار از بس هیچ کس نمی تونست جواب بده و فقط من جواب میدادم معلم اعصابش خورد شد و گفت به جز بیرانوند کی بلده . شانس اوردم بیرونم نکرد . ( استیکر خنده از اون بلنداش )
یکبار دبستانی که بودم معلم درسی رو میداد و فک کنم تقارن بود . خب تقارن قابل درکه و ذهنیه . من مفهومشو فهمیده بودم . کلاس اول یا دوم بودم . تهش فک کنم سوم . معلم یه شکلی که یکم پیچیده بود رو اشتباه کشید و من اومدم و کلی توضیح دادم که اینطوری نیست باید اونطوری بکشی . اولش قبول نکرد و همونطور درس داد ولی یکم بعدش متوجه اشتباهش شد و واقعا براش جالب بود که من تونستم این ایرادو پیدا کنم . معلم کلاس اولم بهم گفت تو خسته نمیشی این چیزای تکراری رو تو کلاس یاد میگیری؟
حالا این شاگرد میاد دوره دوم متوسطه و این کمبود اعتماد بنفس کار دستش میده . نمرات نسبت به قبل خیلی ضعیف شد ولی همیشه خودم رو با ضعیف تر هام مقایسه میکردم . از یجایی به بعد تو درسم هم کم کاری میردم و افت هم داشتم ولی در مجموع با یه 18 یا 19 که با کلی ارفاق بود رد میکردم . در حالی که میفهمیدم تسلطم خیلی از قبل کم تره .
سال اخر جایی بود که با استاد اشنا شدم و با خودم فک میکردم میخوام چکاره بشم . علاقه من چیه ؟ تا اون موقع تحت تاثیر دوستام دید بدی نسبت به درس و مدرسه پیدا کرده بودم و کلا دیگه فراری بودم از درس . البته بخاطر هوش بالام نمراتم همیشه خوب بود ولی خودم میفهمیدم خیلی افت کردم . سال اخر قبل از کنکور دیگه کاملا الکی درس میخوندم . باورم این بود که میخوام کاری که مورد علاقم بود رو ادامه بدم. فقط پای کتاب وقت میگذروندم . رتبه کنکورم اومد و کسی که همه ازش انتظار بهترین هارو داشتن ازهمون بچگی یه رتبه خیلی معمولی و پایین اورد . موقع انتخاب رشته هم با خانوادم بشدت بحثم شد که شما نمیزارید به سمت علاقم برم و کلا همه چی در به داغون . داشتن یه رشته زوری برام انتخاب میکردن و من که تازه اول استفاده از فایلای استاد بودم . همشو جمع کردم و گفتم دیگه تموم شد . من همون تابستون هم به علاقم که اهنگسازی بود خواستم بپردازم که خانوادم همش میگفتن تا کی میخوای بازی کنی برو یکار پیدا کن و منو به زور فرستادن سر یکاری . کلا تقریبا بریده بودم . هر وقت بهش فکر میکردم نفسم بند میومد و خفه میشدم . یه کاری بود که از صبح تا شب بیرون بودم . نتیجه اومد و من هیچ کدوم از رشته هایی روکه برام انتخاب کرده بودن نیاوردم . خیلی حالم بد بود . سعی کردم خودمو کنترل کنم . و خانواده هم کمکم کردن .راستی اینو بگم که تو کنکور 1400 شیمی رو 2 درصد زدم. سال 1401 هم نشستم خوندم . ولی با وضعی خیلی بهتر . رابطم با خانوادم خیلی بهتر شده بود . ولی هنوز فکر میکردم درس میخونم چون مجبورم و علاقه ای به جاییکه هستم ندارم . سال 1401 همه چیز بهتر شد . ولی باز قبول نشدم و تماما تو ذهنم این بود چرا این شرایط اجباری تموم نمیشه و پای کتاب بودم ولی فکرم پیش گیتارم بود . سال 1401 رفتم برای انتخاب رشته . قبلش هم بار ها قصد توقف داشتم و خانواده موافقت کردن ولی هی من دوباره بر میگشتم . هی شرایط درس نخوندم جورمیشد ولی شرایط جوری پیش میرفت که کار درست موندنم بود . دیگه اون اواخر اصلا چیزی به عنوان فشار اجبار خانواده رو احساس نمیکردم و تماما خودم مونده بودم . ولی باز نمیدونستم که از روی ترس موندم یا هدایت الهی و تمام مشکلاتم هم زمانی حل میشه که من تکلیفم رو با خودم معلوم کنم .
سال 1401 رفتم برای انتخاب رشته با خانواده و همه چیز خوب بود . بحث انتخاب رشته سال 1400 من با خانواده فقط بخاطر ترس ازموندن بود و فقط رشته ای رو انتخاب کردم که با خانواده مخالفت کنم و ، اون ترس ها ، اون فاجعه رو برام رقم زد .
من انتخاب رشته کردم و برای واردکردن پیش یکنفر رفتیم . تا نمرات منو دید گفت بمون و اینا و فلان. من که نمیدونستم از دانشگاه چی میخوام . فقط دوست داشتم ازاد باشم و اهنگ بسازم . واقعا نمیدونم چرا همش حسی به من میگفت بمون . من موندم برای کنکور 1402. و کلا این تو ذهنم بود یکبار بیام بیبینم اصلا چرا هرکاری میکنم هدایت میشم به این مسیر و رفتن به دانشگاه . من رشتم تجربیه و همه بمن میگن بیا رشته های مربوط به بیمارستان برو . که من کلا علاقه ای نداشتم . تا اون موقع خیلی رو خودم کار کرده بودم و روابطم با خانوادم خیی بهتر شده بود و کلا حالم خوب بود فقط نمیدونستم میخوام برم دانشگاه یا نه و چرا همش هدایت میشم له این مسیر . یکبار باخودم اومدم بنویسم و تکلیفمو معلوم کنم . این خودش پروسه ای بود که من چکیده نوشته هامو میارم. اول به این ایمان رسیدم که موندنم هدایت خداونده و مسیولیت انتخابمو به عهده گرفتم و هیچ تقصیری رو گردن خانواده ننداختم . چون خانواده خیلی قبل تر انتخاب رو به عهده خودم گذاشته بودن . و فقط هدایت خداوند بود که من تو این مسیر بمونم . بعد با خودم گفتم چرا من این چند سال رو به مدت خیلی زیادی درس خوندم . خیلی سادس چون از درسی که می خوندم لذت میبردم فقط دربارهاینده شغلیم مطمعن نبودم و نمی خواستم تو بیمارستان باشم . و همین دو دلی باعث شد یه ترسی از قبولی تو وجودم باشه و اصلاخودم نخوام رتبه خوبی بیارم . اومدم گفتم به چی علاقه دارم . من گفت به درسی که میخونم علاقه دارم و عاشق درس زیست هستم و کلا به چگونگی کارکرد بدن انسان خیلی علاقه دارم . پس رشته پزشکی رو انتخاب میکنم و براش تلاش میکنم . به دانشگاه خواستم برم چون احساس میکردم خدا هدایتم میکنه و رشته پزشکی رو انتخاب کردم چون در ادامه خیلی گسترده میشه و به علاقم به زیست مربوط میشه . و کلی دلیل دیگه که خواستم برم دانشگاه رو نوشتم و تصمیم گرفتم با انگیزه بخونم . خیلی همه چیز عالی بود . بشدت تو درسام پیشرفت کردم چون تکلیفمو با خودم معلوم کردم . اگه قراره برم دانشگاه برای خودم اولویت تعیین میکنم و تمرکزمو رو درسام میزارم . سال 1400 با مادرم بحثم شد و گفت دیگه حق نداری اهنگ بزنی و کلا همه چیز برام بی معنی شد . ولی الان چند وقت پیش بهم میگه میخوام برات پیانو بگیرم . من هم دیروز داشتم صحبت میکردم به مادرم گفتم میخوام سیم گیتارمو عوض کنم اونم گفت خوبه و کلا همه چیز عالی شد . الان توکلاس بالاترین نمره شیمی مال منه . برای خودم اولویت تعیین کردم و گفتم اگه الان میخوام درس بخونم اولویتم باید درس باشه و براش تلاش میکنم چون اینو هدف خودم گذاشتم . الان هم دو هفته دیگه کنکوره و کلا همه چیز عالیه . رابطم با خانوادم خیلی خوبه . من هدف دارم و دارم براش تلاش میکنم . و مطمعنم این کنکور بهترین نتایج رو میارم.
سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
من دوستی داشتم که همون سال اول با رتبه بالا قبول شد . این دوست ما سال اخر تو یه روستا بود . محله پدریش و کلا همه جوره از فضای مجازی و اخبار به دور بود . خانواده اینا کلی قبولی پزشکی داشت و این دوست ما سال اخر بین این فامیلایی بود که همشون پزشک بودن . و مطمعنا این قضیه خیلی بهش کمک کنه که باور کنه و در جایی کاملا ایزوله تمرکز کنه رو خودش و خیلی راحت سال اول قبول شه .
سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
فک کنم تو همون بند اول توضیح دادم . در کنار این که تماما فکر میکردم همش تقصیر مادرم و خانوادس . من خودم هم تکلیفم با خودم معلوم نبود . میخوندم ولی در عین حال دوست نداشتم قبول بشم و کاملا در برزخ بودم تا زمانی که پذیرفتم که همش بخاطر خودمه . با اعتماد به هدایت الهی مسیرم رو انتخاب کردم و تصمیم گرفتم به دانشگاه برم و برای پزشکی بخونم .
چون من به فیلم سازی و موسیقی فیلم علاقه دارم و از یه جاییبه بعد احساس کردم خدا هدایتم میکنه به این مسیر و همین دانشگاه میتونه دید جامعی بهم بده و حتی به عنوان یه نویسنده بهم کمک کنه . و حتی من عاشق تجربه زندگی دانشجوییم .
ودلایل مختلف دیگه . مثلا اقای کریستوفر نولان یه فیلمسازه که برای فیلم اینتر استلار در حد پیان نامه دکتری فضا زمان پیش میره . و حتی خیلی کارگردان های دیگه که فیلم های تاریخی میسازن . همشون کلی مطالعه کردند . من هم که عاشق کتابخوندنم . و حتی یکی ازم پرسید بعد کنکور میخوای چکار کنی. وقتی اینو پرسید تو کتابخونه بودم. من در جوابش بهش گفتم میخوام برم کتابخونه . خخخخخخ . من عاشق زیست شناسی هستم و مطمعنم همین دانشگاه رفتنم کمکم میکنه فیلم ساز بهتری بشم . همونطور که تا الان هر چقدر زمان روی حل این مسیله گذاشتم بزرگ تر شدم. اروم تر شدم . روابطم خیلی بهتر شده . بهتر میدونم چی میخوام و اینکه باورکردم کنترل زندگیم دست خودمه .
و الته از اون طرف هر وقت بحث نرفتن به دانشگاه میشد احساس بدی پیدا میکردم . اتفاقات بدی میوفتاد و مخالفت های خانواده و کلا هدایت خداوند به گونه ای پیش میرفت کهاحساس میکردم تصمیم درست من رفتن به دانشگاهه . و بالاخره تصمیمم رو گرفتم و می خوام برم . و البته تماما هم از زمانی که دیگه خانوادم رو مقصر اتفاقات زندگیم ندونستم چیز های جدیدی دیدم .
قشنگ میبینم خانواده فقط قصدشون کمک کردنه و فقط میترسیدن و ترس داشتن و بخاطر همین شاید دست به کار هایی میزدن که از نظر من ناجالب بود . و قشنگ میبینم که اونا میخوان من زندگی راحتی داشته باشم و فقط کافیه من از علاقم پول در بیارم و خیلی راحت اونا نظرشون مثبت میشه و من فقط کافیه تمرکزم روخودمباشه .
موفق باشید دوستان در پناه حق
سلام به همه دوستان (:
من طبق تعهدم هر روز حد اقل یک فایل گوش می دم و حتما هر روز کامنت میزارم . و خدا رو شکر خدا هم منو حمایت میکنه و فایل های استاد هم این طوری توش تمرینات مهمی داره . خب من در جواب استاد باید بگم که شاید مسایلی تو زندگیم باشه که بهش نرسیده باشم ولی چیزی که از همه مهم تر باشه تو ذهنم و مسیله ای که ذهنمو درگیر کرده مسیله کنکور و دانشگاهمه .
من بشدت این موضوع برام مهمه و کلا چیزیه که هر روز دربارش فکر میکنم و از خدا هدایت میخوام . چیزی کهذهنمو بشدت درگیر کرده اینه که من اینده شغلی مد نظرم چیزی نیست که براش میخونم . ولی به درسی که می خونم علاقه مندم . دلیلی هم که رفتم این رشته همین بود. اون موقع هنوز به انیمیشن سازی علاقه مند نبودم. علاقه به انیمشن سازی چیزیه که به تازگی تصمیم گرفتم . من بعد کنکور اولم تصمیم گرفتم که کلا بیخیال همه چیز بشم و رتبم همه جالب نبود . ولی واقعا با این که برای انتخاب رشته رفته بودم موندم تا به درخواست خانواده برای پزشکی بخونم . من نمی خوام پزشک بشم ولی به مواد درسیشون علاقه مندم و دوس دارم در باره بدن انسان بخونم . حتی اگه پزشکی نمی رفتم درباره بدن انسان مطالعه میکردم . در کنار اصرار خانواده دلیلی که باعث شد بمونم همین علاقم بود . و خواستم کنارش انیمشن سازی هم انجام بدم ولی کلا اتفاقات جالبی رخ نداد. سال دوم هم قبول نشدم . سال سوم که الان باشه موندم برا کنکور . چیزی که الان ذهنمو درگیر کرده ، چیزی واقعا تنها مسیله زندگیم در حال حاظره همینه . که ایا موندم برای خوندن دانشگاه یه اقدام از روی ترس و شرکه . یا یه اقدام شجاعانه و اعتماد به هدایت الهیه . چیزی که ذهنمو درگیر کرده . نمی دونم اصلا رفتن به دانشگاه هدف منه ؟ یا باید تمرکزم رو بزارم رو انیمیشن سازی ؟ البته من چندین بار کاملا با خانواده صحبت کردم و همه قبول کردن که من همینجا تموم کنم و کنار بکشم ولی باز چیزی می شد که من احساس میکردم مسیر من از دانشگاه میگذره . شاید خدا هدایتم میکنه . شاید این طوری بهتره . و کلا می خوام بگم که اصلا فک نمی کنم تقصیر خانوادس . فقط تکلیفم با خودم معلوم نیس.
حالا من جوابی که به خودم میدم اینه . نمیشه همزمان تمرکز رو چند چیز گذاشت . اگه می خوام دانشگاه قبول شم باید تو این مدت که زیادم نیست تمرکزم رو بزارم رو درسم و نتیجه بگیرم. و البته دانشگاه کلی فایده داره برام . استقلال بیشتر . تجربه قشنگ زندگی دانشگاه . نرفتن به سربازی . و کلا احساس میکنم این رشته پزشکی کمکم میکنه دید بهتری نسبت به جهان اطرافم پیدا کنم . و حتی میتونه به داستان نویسیم کمک کنه . ولی ترسی که همش تو ذهنمه اینه اگه دیگه تو دانشگاه وقت نکنم انیمشن سازی کار کنم چی ؟ واقعا دانشگاه رفتن لازمه ؟ اصلا کار درست من اینه ؟
به هر حال احساس میکنم خدا هدایتم کرده به این مسیر و تمرکزم رو گذاشتم رو درسام . بعد کنکور به انیمیشن سازی میپردازم . نمیدونم امیدوارم مسیر درستم همین باشه .
فعلا دوستان :))
دوست عزیزم سلام
درباره ترمز دومت فک کنم بتونم کمکی کنم
من خودم یکی از الگوهام یانیه. یانیس کریسومالیس. یه اهنگ ساز یونانی که از شهرت و ثروت بالایی برخورداره و برای خودش صاحب سبکه.
عملا چیزایی که بهش میگن جاه و مقام و ثروت و شهرت رو داره.
حالا شما بیا مقدمه کتاب زندگی نامشو بخون. میلینی کع اصلا این ثروت چقدر اونو پخته و با ارامش تر کرده . چقدر قشنگ از پدر و مادرش تعریف میکنه. قشنگ میفهمی که این مسیر باعث رشدش شده و این ثروث اونو تبدیل به یه ادم جا افتاده ای کرده .
من با خوندن اون کتاب کلا دیدم نسبت به افراد معروف عوض شد . واقعا ادم بزرگیه . فک کنم اسم کتاب یانی : سرگذشت یک ادیسه بود.
من اینترنتی سفارش دادم اوردن در خونه . سایت گیسوم بود.
موفق باشی دوست من (◍•ᴗ•◍)