چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 - صفحه 1

1158 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 12
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1901 روز

    سلام فرشته جانم.

    خوندن کامنتت، حس خیلی خوبی بهم داد.

    ازت ممنونم که کامنت به این زیبایی و حس خوب نوشتی و باعث شدی هم حس خودت بهتر و بهتر شه، هم این حس خوب رو برای بقیه هم ایجاد کردی.

    بدون شک، خدا تو رو به خواسته ات میرسونه چون بهش اعتماد داری.

    ممنونم که نشونه ات رو هم نوشتی، برای من هم تبدیل شد به نشونه ای از خدا برای من.

    چون اومدم سایت و کامنتت رو خوندم و مطمئنم که باید میخوندم.

    ازت ممنونم، بهترین ها برای تو.

    ذوق و نشاط ات برای خدا خیلی قشنگ و تحسین برانگیزه.

    هر لحظه داره این نشونه به سمتم میاد که:

    توجه کنم به نکات مثبت و زیبایی ها.

    سپاس گزاری کنم.

    تحسین کنم.

    به هر چیزی طوری نگاه کنم و فکر کنم که بهم حس خوب بده.

    این قوانین معجزه میکنن وقتی تبدیل به برنامه ی روزانه میشن.

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1901 روز

    سلام فهیمه جان.

    خیلی خیلی لذت بردم از خوندنِ کامنتِ قشنگت.

    خیلی ممنونم ازت که نوشتی.

    در مورد فایلهای دانلودی کاملا باهات موافقم.

    به شدت ارزشمندن.

    یه طوری که نمیتونم از هیچکدومشون بگذرم.

    با ولع و شوق و لذت هر روز میرم سراغشون، از خدا هدایت میخوام چی گوش بدم و بعد که گوش میدم میشه فایل محبوبم.

    همه ی فایلها میشن فایل محبوبم چون هدایتی میان و نیازِ من هستن، جواب من هستن، مستقیم میشینن روی قلبم.

    امروز مجدد رسیدم به فایل عادتی که زندگی شما را برای همیشه تغییر می‌دهد 2

    شگفت زده شدم از اینکه قبلا گوش دادم بارها و بارها، امروز هم مجدد گوش دادم، و تازه بود برام…

    قبلا، اوایل فکر میکردم تکراری گوش کردن رو دوست ندارم، چون میگفتم بسه دیگه، شنیدم دیگه…

    این 6 ماه اخیر به این نتیجه رسیدم هر چی یه فایل رو بیشتر و بیشتر گوش بدم برام بهتره، درکم بیشتر میشه، تازه بار بعدی که گوش میدم بازم برام نکته و درس جدید داره.

    استاد قبلا گفته بودن دلیلش اینه که چون مدار ما عوض میشه، درک ما هم بالاتر میره.

    من اینو حس کردم، درک کردم …

    هر فایلی رو گوش میدم، تکرارش بازم برام تازگی داره…

    انگار الان تازه دارم میشنوم و انقدر ذوق میکنم موقع شنیدن که نگو و نپرس و قربون صدقه ی استاد میرم که عجب چیزی گفتی استاد جان، زدی به هدف…

    به هر چی توجه کنم، همونا میاد تو زندگیم.

    دیشب دیدم حسم از خوب داره به خنثی نزدیک میشه، سریع رفتم سراغِ سپاس گزاری که سریع حس رو خوب میکنه و خدا رو شکر دوباره حسم افتاد روی ریلِ اصلی یعنی داشتنِ حسِ خوب.

    دارم تمرین میکنم مدت زمانی که حسم خوب باشه رو آگاهانه بالا ببرم در شبانه روز.

    چون درک کردم اگه نرم سراغِ خلق حس خوب، حسم کم کم خنثی میشه و بعد هم میره سراغِ منفی شدن.

    یعنی باید هوشیار باشم و لحظه ای غافل نشم از خلق حس خوب برای خودم.

    تمرین جذابیه، چی بهتر از این که حسم خوب باشه اکثر اوقات…

    حسم خوبه، آرامش دارم، خوشحال ترم، بیشتر لذت میبرم از زندگیم و …

    برای همین آگاهانه دارم مینویسم و میگم تو ذهنم از زیبایی ها.

    برات بهترینها رو آرزو میکنم فهیمه جان.

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1901 روز

    سلام آقا مسعود.

    شگفت انگیز نوشتین.

    سپاس گزارم.

    بی نهایت لذت بردم.

    نمیدونم چی شد یهویی کامنتِ شما اومد جلوی چشمم…

    تسلیم بودنتون اوایل کامنت کنجکاوترم کرد که چی نوشتین و بخونم و ادامه بدم…

    هر چی خوندم دیدم خدایا…

    این که پاسخِ سوالِ دیشبِ منه!!!

    امروز به خودمم پاسخ داد خدا، اما این کامنت در تکمیل باقیِ پاسخ ها هست…

    عجیبه و البته همزمانی…

    چند روز پیش که صحبت می‌کردم با خدا موقعِ نوشتن، دقیقا واسم مثال زد که یه کلاس درسی هست که معلمش منم (خدا)، تو سمانه، و یه عالمه بنده ی دیگه هم از شاگردای کلاس هستین…

    و مثال رو کامل برام باز کرد:

    گفت درس ها چیا هستن و تکالیف چیا هستن و من نوشتم…

    گفت چطوری نیمکتی که میشینی، جلوی کلاس میاد نزدیک معلم عزیزم خدا، یا چطوری میره عقب و عقب و عقبتر، کنار در خروجیِ کلاس و من نوشتم…

    گفت چطوری از کلاس بیرون میری (خودم بیرون میرم، خدا هیچ شاگردی رو بیرون نمیندازه) و وقتی از کلاس رفتی بیرون، چطوری برگردی تو کلاس و من نوشتم…

    همون موقع تو دلم بود کامنت بنویسم، اما جلو نیومدم…

    من خیلی به هدایت اعتقاد دارم…

    زمان درست نوشتن رو خودش بهم میگه…

    امروز دوباره یاد کلاس افتادم و گفتم سمانه نمینویسیش تو کامنتِ سایت؟

    جواب اومد نه، الان آماده نیستی!

    اول خودت یاد بگیر

    تحلیل کن

    درک کن

    متوجه شو

    حل و هضم کن

    بفهم

    تمرین کن با خودت

    عجله نکن

    هر وقت آماده شدی، خودم بهت میگم بنویسی، راحت باش…

    الان اومدم خوندم شما از کلاس و درس و استاد نوشتی چشم هام گرد شد…

    البته این طبیعیه

    درستش همینه

    مدارهای مشترک اعضای سایت این همزمانی هارو به وجود میاره…

    اما شما آماده بودی و نوشتی.

    من فقط مختصری نوشتم که به خودم بگم بله، هدایت اینه، تسلیمِ خدا بودن اینه سمانه خانم، سکوت کردن اینه سمانه خانم…

    سکوت کردن…

    سکوت کردن…

    چقدر من نیاز دارم سکوت کنم….

    سکوت کنم تا تمرکزم بیشتر و لیزری بیاد روی خودم فقط نه بقیه…

    که از بالای منبر بیام پایین…

    چند روزی هست دارم سکوت رو تمرین میکنم…

    خدا خودش کمکم کنه بهتر و بهتر شم…

    آروم تر شم…

    حالا چرا در مدارِ خوندن کامنت شما قرار گرفتم؟

    چون مدتیه دارم توجه میکنم به تمرینِ تسلیمِ خدا بودن

    به دریافتِ عمیق تر و لایه های درونی تر هدایت خدا تو زندگیم در ابعادِ وسیع تر…

    و چشم گفتن به هدایت.

    نپرسیدن و اعتماد کردن به خدا…

    و امشب برام شفاف شد که باید با صدای محکمتر بگم و بگم و بگم:

    سمانه تو نمیدونی خدا میدونه، سکوت کن.

    سمانه تو نمیدونی خدا میدونه، سکوت کن.

    سمانه تو نمیدونی خدا میدونه، سکوت کن.

    سمانه تو نمیدونی خدا میدونه، سکوت کن.

    دو روز پیش تو پیاده روی قلبا از خدا خواستم بهم بگه چه زمانی باید کامنت بنویسم، و اینکه چی بنویسم که برای رشد و بهبود خودم و دوستام مفید باشه.

    فکر کنم آقا حامد (امیری) اگه اسمشونو درست نوشته باشم، هم اینو درخواست کرد از خدا و من از ایشون یاد گرفتم.

    استاد هم تو یه فایلی گفتن موقع ضبط محصول، گاهی می‌شده که آگاهی ها نمیومده و چون باید زورکی تلاش میکردن تا صحبت کنن، ضبط رو قطع کردن و موکول کردن به زمانی که بجوشه از درونشون تا بعد صحبت کنن…

    این دو مثال دلیل و درخواست من برای نوشتن و خوندنِ کامنت، در زمان درست خودش بود و هست…

    21 خرداد هیچ کامنتی ننوشتم، چون تعهد داده بودم به خودم که حداقل روزی یک کامنت بخونم و بنویسم تو دلم یه جوری بود که انگار کم کاری کردی، نجوا داشت میومد حالمو خراب کنه که گفتم فرداش جبران میکنم…

    از طرفی دلم نمیخواد به قول استاد چیزی بنویسم که زورکی باشه، حس و قلبم توش نباشه…

    فکر میکنین چی شد؟

    22 خرداد با پاسخ به دوستان هدایت شدم به نوشتن، چون حس خوبی از کامنت دوستام داشتم، براشون پاسخ گذاشتم و تحسینشون کردم….

    الان به خودم اومدم دیدم 6 تا کامنت نوشتم…

    الان هم که بامداد 23 خرداده هدایت شدم به خوندن کامنت شما، آقا مسعود…

    اونم چه کامنتی…

    خب اینا تو چرخه ی هدایت خیلی منظم داره شکل میگیره و من تسلیمِ تسلیمِ تسلیمم…

    سپاس گزارم از چیدمان خدا

    از نظم خدا

    از آگاهی مطلق خدا…

    آقا مسعود لطفا اگه کامنتتون ادامه داره، و هدایت شدین به نوشتن، ادامه بدین…

    من تو کامنتهای خودم و بقیه بچه ها جوابِ سوالها و درخواست‌هامو پیدا میکنم…

    جوابِ سوالم که 21 خرداد شب پرسیده بودم از خدا، با فاصله ی زمانی رسید دستم: یه مرحله عصر 22 خرداد توسط خودم تو نوشته هام، دومی هم بامداد 23 خرداد…

    امروز خودمم نوشتم: صبر کن سمانه

    وقتی نسبت به سوالی باورهای سازگارشو داری جواب خیلی خیلی زود میاد.

    مثل صبح ها تو پیاده روی که هر روز هدایت میخوام کجا برم که قشنگ باشه، زمان پیاده رویم چقدر باشه و کلا مخلفاتِ پیاده روی پکیجِ عالی باشه، و بسیار سریع همه چیز رو دریافت میکنم، ذهنم خاموشه، تسلیمم، پاهام خودشون تسلیمن و به هدایت گوش میدن و حرکت میکن، منم چشمِ مطلقم …

    چون باورم تو این زمینه، اعتماد به خداونده.

    اما هست سوال هایی یا درخواستهایی که هنوز باور و اعتمادم به خوبیِ جاهای دیگه به خدا شکل نگرفته و ضعیف عمل میکنم توش مثل باور ثروت که این چند روز کاملا توی مخم راه میرفت و کلافه بودم از دستش…

    برای همین جوابهای سوالم هم با تاخیر رسید دستم، البته نه اونقدر طولانی …

    خدا رو شکر فرداش هدایتها اومد…

    و بعد خدا وکیلی آروم شدم…

    نوشتم و آروم شدم…

    کامنت شما هم تکمیلش کرد…

    متوجه شدم باگم، من میدونم میدونم بوده…

    باید این ستونِ مزخرفِ من میدونم من میدونم رو بشکنم…

    از همین لحظه

    نه فردا صبح

    کلنگ رو برداشتم همین الان

    کمک و هدایت میخوام از خدا

    درک میکنم روند تکاملی داره…

    باشه، مثل بقیه ی تمرینهام، کوچولو کوچولو روزانه تمرین میکنم تا جا بیوفته…

    خدا خودش کمکم بکنه، میدونم که کمکم میکنی…

    خیلی لذیذ و لذت بخشه لحظاتی که تسلیمِ خدا جلو میرم…

    یه جوری آرومم که خودمم تعجب می‌کنم…

    میگم بچه تو چقدر آروم شدی؟

    انگار سکوت داخلِ خودم و بیرون از خودمو گرفته…

    مسئولیت و تکلیفی ندارم…

    فشار یا باری روی دوشم نیست…

    خدا راهنمایی میکنه، من انجام میدم.

    بدون سوال جواب

    راحت

    کامل

    شیک

    زیبا

    نتیجه اش هم که معلومه

    حس خوب

    آرامش درونم

    نتیجه ی بیرونیِ خوب

    کیفیت خوب

    و کلا پکیجِ بی نظیری از نتیجه رو خدا میده دستم میگه بفرما سمانه خانم…

    فقط یادم میره تسلیم بودن رو، نوشتم امروز که خودش یادم بندازه فرمولِ جذابِ تسلیمِ خدا بودن رو…

    شب نوشتم خدایا خواهشا یادم بنداز درست فکر کردن رو، درست عمل کردن رو…

    بهم یاد بده فکر تو رو بدونم و بر اساس فکر تو حرف بزنم، عمل کنم…

    تازه نشونه هم اومد، صدای رعد و برق ..

    و بوی بارون

    حجت بر من تمام شد…

    سمانه تو نمیدونی خدا میدونه.

    هنوزم حرف دارم…

    اما الان وقتش نیست…

    الله نور السماوات والارض …

    پروفایلِ سعیده جانم

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1901 روز

    به نام خداوندِ مهربان، دانا و هدایتگرم

    سلام مجدد و سپاس مجدد

    فرمول کلی میشه این:

    1- رسیدن به درجه ای که بگی‌ من نمیدونم

    2- رسیدن به نقطه و آگاهی که بگی‌‌استاد جهان همه چی‌رو میدونه و آگاه و دانا و توانای کامل خودشه. رسیدن به این مرحله کار اسون تریه چون انقدر قدرتش از زمین و اسمون و همه چیز رو میتونیم ببینیم.

    3- یاد گرفتن اینکه فقط درخواستم رو بگم و بعدش اول زیپ دهنم و بعدش زیپ ذهنم رو ببندم که به چگونگی انجامش فکر‌کنم

    4- انجام دادن کارهایی که استاد جهان تو مسیر به ما میگه

    5- لحظه شکوهمند رسیدن به خواسته

    عالیه، عالی…

    سپاس گزارم ازتون برای کامنت بسیار تاثیر گذارتان آقا مسعود.

    مثالهاتونم خیلی عالی بود.

    مرسی از به اشتراک گذاشتن آگاهی ها و الهام هاتون با همه ی ما.

    این مراحل رو تو دفترم برای خودم نوشتم الان…

    امروز اولین روزِ تسلیمِ خدا بودن برای من رسماً آغاز شد…

    کلی بامداد امروز نوشتم، الان هم دارم مینویسم، تو پیاده روی صبحِ زود هم شفاهی گفتم به خدا…

    یه عالمه نوشتم چیا رو نمیدونم، خدایا تو میدونی، خودت هدایتم کن…

    رها کردم…

    به روشِ رسیدن به خواسته های ریز و درشتم هم اصلا کاری ندارم.

    رهایِ رهایِ رها…

    چشم گفتن به هدایت‌های خدا هم که واسم عینِ عسل شیرینه.

    رسیدن به خواسته هام، برام ساده شد تو قلبم، دیگه مثلِ سنگ سنگینی نمیکنه روی قلبم، عینِ پر شد، به راحتی حرکت میکنه…

    خدا خودش میگه، منم میام مینویسم، شک ندارم…

    در پناه خدا باشین.

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1901 روز

    به نام خداوند هدایتگرم، که هر ثانیه داره هدایتم میکنه به زیبایی ها، به شناختنِ خودم، به نشون دادن مثال ها جلوی چشمم تا بهتر قوانین رو درک کنم.

    سلام به همه ی دوستان عزیزم، یا به قول خودت آقا ماهان عزیز، سلام به هم کلاسی های عزیزم در کلاسِ درسِ خداوند.

    این کلاس، یه سری شاگردِ نمونه داره که علاوه بر کار کردن روی تکالیفِ خودشون و بهبودِ خودشون، دارن به بقیه هم کمک میکنن که تکالیف درسی شون رو بهتر درک کنن و انجامشون بدن.

    دو تا از شاگردهای برتر این کلاس، استاد عباس منش عزیزم و مریم جانِ عزیزِ دلم هستن.

    سلام به همه ی هم کلاسی هام.

    سلام به شاگردهای پرتلاشِ کلاس که با نوشتنِ کامنت، خوندن کامنت، هم به خودشون کمک میکنن برای درکِ بهتر مطالب، هم به بقیه ی دوستان.

    چقدر قشنگ نوشتی ماهان جان، خیلی لذت بردم از این جمله ات:

    این ترمز برای اینه که ما بیش از حد اهمیت میدیم به همه چیز حتی همین کار کردن روی خودمون ! درسته که بالاترین اولویت رو داره ولی ترمز مخفی تری به نام کمالگرایی باعث میشه به خودمون سخت بگیریم.

    برای من یه تلنگر بود…

    دقیقا این جمله برای من بود.

    جالبه که آدم یه چیزی رو در ظاهر میدونه، اما مدام یادش میره.

    من با اینکه میدونم کمال گرایی دارم و البته که دارم روش کار میکنم، باز یه جاهایی از دستم در میره و متوجه نمیشم الان افتادم تو دامش…

    شما اومدی و نوشتی، تازه دوباره یادم اومد وارد بازی اش شدم…

    خوشحالم که تو این سایت هستم، استاد جان و بچه ها هستن و داریم به هم یادآوری میکنیم چی به چیه…

    از همین کمال گرایی، هنوز نرفتم سراغِ نوشتن جواب سوالات این فایل و فقط عبور کردم.

    فقط فایل رو گوش دادم…

    چندین بار اومدم و کامنت هارو خوندم، الان کامنت شما باعث شد با خودم روبه رو شم که چرا نمیشینی پای نوشتن در مورد سوال و ترمزهات؟

    چون میترسم روبه رو شم با خودم، با باورهای معیوبم …

    یه سری هدف دارم که اصلا کار خاصی براشون نکردم، فقط هر سال تکرارشون میکنم تو ذهنم یا مینویسم، اما دریغ از اینکه بخوام برنامه ریزی کنم براشون.

    این به کنار.

    اما اهدافی که براشون برنامه ریزی دارم:

    خب دقیقا به اهدافی میرسم که برنامه ریزی و اجرا و حرکت دارم و ترمز ندارم.

    مثلِ تناسب اندام و سلامتی ام، خلقِ حس خوب و صلحِ بهتر با خودم با انجامِ تکالیفِ روزانه ام.

    حالا برسیم به سوالِ استاد:

    ترمزم در مورد مسایل مالی هست و اینکه چرا در مورد مسایل مالی رشدم مثل مابقیِ مواردی که کار میکنم نیست؟

    دقیقا خوندنِ کامنتِ بچه ها امروز، که به قسمت ثروت و ترمزها اشاره کردن باعث شد بهم تلنگر بخوره که چرا نمیشینی پای تحلیل و نوشتنِ ترمزهات؟

    یه ترمز من اینه که شلوغ میکنم دور و ور ذهن خودمو، یعنی با یه دست ده تا هندوانه بر میدارم، میخوام همزمان رو شونصدتا موضوع با هم کار کنم، که اولش چون هیجان دارم عالیه ولی طبیعیه که بعد چیزی جز سردرگمی برام نداره…

    و اتفاقا این سردرگمی ترمز میشه برام.

    به عبارتی انگار تمرکزم از اصل میره به سمت حاشیه و شلوغ کاریِ ذهنی.

    یکی دیگه از ترمزهام، اینه که نمیخوام با باورهای نادرستم درباره ثروت روبه رو شم، بشینم پای میزِ مذاکره باهاشون. فقط سطحی روبه رو شدم باهاش، نرفتم عمیق لابه های درونیمو بررسی کنم.

    امروز تو کامنت آقا حمید خوندم که از مذهب و خودِ خدا به عنوان ترمز یاد کرد…

    کلا خوندن کامنتها باعث شد بهتر متوجه بشم که ترمزها یا همون باورهای غلط چطوری دارن خودشونو نشون میدن.

    ترمز دیگم، عدم پذیرفتنِ مسئولیت اون مسئله است. یا ترس از خوب نشدن اون مسئله.

    دقیقا از کمال گرایی میاد، از عزت نفس پایین میاد…

    یه ترمز دیگه هم دارم: من هر روز بیشتر عاشق خدا میشم، اما متوجه شدم در زمینه مالی باورهام نسبت به قدرت خدا خیلی ضعیفه، یعنی هنوز نتونستم خدایی که اینهمه دوستش دارم، هدایتهاشو صد قبول دارم، وصل کنم به خدایی که میتونه تو حیطه مالی هم برام صد بذاره…

    یه ترمز دیگه هم همین الان خدا هدایتم کرد به درکش:

    مدتیه دارم سپاس گزاری میکنم، هم کلامی، هم نوشتنی، هم قلبی، هم احساسی…

    اما الان کشف کردم کمه، به اندازه ای که باید برای این همه نعمت و ثروتی که دارم سپاس گزاری نمیکنم، اینا رو بدیهی میدونم و فقط چشمم به دنبالِ خواسته های جدیدمه که باید زود محقق شن، چرا نمیشن؟

    یعنی شکر نعمت، نعمتت افزون کند.

    کفر نعمت از کفت بیرون کند شاید داره برام اتفاق میوفته.

    تو ظاهر امر حس میکنم خیلی سپاس گزارم اما در عمق این اتفاق نمیوفته و یه ترمز خیلی خیلی مزاحمه که خودشو حتی نشون هم نمیده انقدر که قائم شده.

    یه راه حل براش پیدا کردم، اینکه از نعمتهایی که خدا داده استفاده کنم، لذت ببرم در لحظه، که اینطوری عملا دارم سپاس گزاری عملی میکنم برای اون نعمت.

    دارم میگم والله یرزق من یشاء بغیر حساب

    اما ترمزهام نمی‌ذارن ثروت و رفاه بیشتر وارد زندگیم شن.

    مواقعی بوده که ورودیِ مالیم بیشتر بوده تازه مثل الان هم آگاهانه کار نمیکردم روی خودم…

    حتما که اون مواقع ترمزها کنار رفته بودن، باورهای غلط کنار رفته بودن…

    یه چیز دیگه هم هست، اینکه عجله برای من نقشِ ترمز رو بازی میکنه…

    همیشه جاهایی که عجله نمیکنم موفق تر هستم و وقتی عجله میکنم تو در و دیوارم.

    به قول رضوان جان، این سوالات هوشمندانه استاد و فایلها، باعث شده آدم دست بندازه داخل خودش و یه سری نازیبایی ها رو از درون خودمون بیرون بکشیم تا بتونیم خالص تر شیم.

    یه مثال جالب جلوی چشمم قرار گرفت چند روز پیش:

    سر موضوع مشترک مالی بین من و یه بنده خدایی، من به هم ریختم، ایشون خونسرد بود، بعد دیدم چه جالب ایشون که خونسرد بود به سرعت روزی به سمتش اومد، آسانی به سمتش اومد.

    اونوقت من فکر میکردم با به هم ریختن یا ناراحتی مثلا مسئله حل میشه؟

    البته طی مدت کوتاه‌تری نسبت به گذشته ام، به خودم مسلط شدم و کنترل ذهن کردم چون نمیخواستم با بد شدن حسم اتفاقات بد پشتش بیان.

    چقدر با این مثال‌ها بهتر درک میکنم قوانینِ بدون تغییر خداوند رو.

    ممنونم از کامنت های خوبی که نوشتی آقا ماهان.

    و باعث شدی کامنت امروزم، در پاسخ به کامنت شما نوشته بشه.

    برات بهترین ها رو آرزو میکنم شاگردِ خوب و تلاشگرِ کلاس.

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1901 روز

    سلام ماهان جان.

    الان دوباره هدایت شدم به خوندنِ مجددِ کامنتت.

    این نکته برام بولد شد:

    هرچقدر بیشتر به خودم سخت بگیرم، از کمبود عشق به خودم میاد.

    چقدر مهمه که با خودم خوب برخورد کنم.

    دقیقا این روزها یه سری شیطنت هایی انجام دادم که نتایجش رو شاهدم.

    اما کاملا دارم تمرین میکنم که خودمو سرزنش نکنم و با خودم بد برخورد نکنم.

    به خودم این باور رو تکرار میکنم:

    سمانه انتخاب کردی و تصمیماتی رو گرفتی.

    سمانه رو سرزنش نکن.

    مسیولیتِ انتخاب هاتو بپذیر و جلو برو.

    اگه شرایط سختی برات به وجود اومده، حاصلِ انتخابِ خودته و باید بپذیریش.

    بسیار خوشحالم که نوشتی جلسه 4،5 و 6 دوره شیوه حل مسائل به کمالگرایی پرداخته، خوشحالم که این محصول رو تهیه کردم و میتونم روش کار کنم برای بهبودِ بیشتر خودم.

    این نکته هم بسیار جالبه که نوشتی:

    اگه من حالمو یکم بهتر نکنم و به حال خوبم اهمیت ندم، نجواها منو به راحتی گیر میندازن و من هر چقدرم کار کنم روی خودم ذهنم پیروز میشه.

    دقیقا منم به این نتیجه رسیدم:

    آگاهانه باید دائما برم سراغِ خلقِ حسِ خوب برای خودم.

    یعنی دائم باید این قسمتِ خلقِ حسِ خوب رو شارژ کنم و فرصت ندم به نجواهای ذهنی برای نفس کشیدن.

    چون غفلت کنم نجواها بالا میان و برام تولیدِ دردسر می کنن.

    یه چیزی که خیلی برام جالبه اینه که سرزنشِ خود، به شدت نجواهای ذهنی رو بالا میاره و به شدت فعالشون میکنه، یعنی انگار دری رو باز میکنه به روی نجواهای بیشتر و بیشتر و بیشتر.

    و اینکه چقدر کنترلِ ذهن میتونه کمک کنه به آدم برای خروج از نجواهای ذهنی.

    مرسی که دستِ خدا شدی و باعث میشی بهتر فکر کنم، تحلیل کنم، بنویسم برای درکِ بهترِ خودم برای رشد و بهبودِ بیشتر.

    در آغوشِ خدا باشی ماهان جان.

    از خداوند مهربان و هدایتگرم میخوام، که اگه ظرفِ وجودم آماده است برای دریافت دوره ی جذاب کشفِ قوانین زندگی و شناسایی ترمزهام، منو به سمتِ دریافتش هدایت کنه.

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1901 روز

    سلام ماهان جان.

    ممنونم از کامنتت، حس خوبی بهم منتقل کرد.

    تحسینت میکنم که در مسیر رشد و بهبود هستی و مطمئنم روز به روز بیشتر موفق میشی.

    واقعا تحسینت میکنم که آگاهانه وارد مسیرِ پیشرفت شدی و خیلی خوب جلو میری و قلباً بهت افتخار میکنم.

    برات بهترین هارو آرزو میکنم و اینکه همیشه در آغوشِ گرم و پر از امنیتِ خدا باشی تو ثانیه به ثانیه ی زندگیت.

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1901 روز

    سلام آقا رضا.

    ممنونم از توجه تون به کامنتم.

    منم همینطور فکر میکنم، گوش دادن به فایلهای استاد و بعد خوندن کامنت بچه ها خیلی مسائل رو واضح تر میکنن تو زندگیِ شخصی خودمون.

    خودِ من هیچ درکی نداشتم از ترمز و گاز، که استاد قبلا بارها و بارها تو فایلهای متفاوت بهش اشاره کرده بودن و شنیده بودم، تازه تو این فایل برام کمی شفاف تر شد که منظور استاد چیه، مخصوصا که کاملا منتظرم بودم کامنتهای بچه ها رو بخونم تا با مثال‌هایی که مینویسن از خودشون، مطلب برام شفاف تر شه…

    خدا رو شکر برای حضور در این سایت ارزشمند با دوستانی ناب و توحیدی.

    در پناه و آغوشِ خدای مهربون باشین.

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1901 روز

    سلام سکینه جان.

    تحسینت میکنم که انقدر شفاف با خودت و ترمزهات روبه رو شدی و تو کامنت نوشتیشون.

    مرسی که این قسمت رو نوشتی:

    وقتی من نگاهم توحیدی باشه خودمو مسئول صد در صد زندگیم بدونم قطعا همه چیز برای رفاه خودم تهیه میکنم و نگاهم ب هیچکس نیست و خداوند منو هدایت وحمایت میکنه..

    عالی بود، ممنون از یادآوریِ این نگاهِ توحیدی.

    در پناه و حمایتِ خدا باشی و به همه ی خواسته هات هدایت شی به آسانی و شیرینی.

    بارها و بارها تست کردم، وقتی افکارم رو عوض کردم، باورهامو اصلاح کردم، همه چیز برای خودم آسان تر شده و جهان هم پیشِ چشمم آسانی آورده.

    هر وقت صلح درونیم بیشتر شده، رفتارِ جهان و بیرون باهام به شدت عالی شده.

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1901 روز

    به نام خداوند مهربان و هدایتگرم

    سلام زهرا جان.

    عجب جمله ی نابی نوشتی:

    پادشاهی یعنی احساس لیاقت، پادشاه یعنی نهایت قدرت

    بَه بَه

    کیف کردم.

    کامنتت به شدت خوندنیه، فکر کردنیه.

    مرسی که نوشتیش زهرا جان.

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: