چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 - صفحه 50

1158 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حامد و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1985 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و تمام دوستان خوبم

    نرگسم

    الان چند روزه که می‌خوام به سوال استاد جواب بدم ولی خب …

    بعد کلی فکر کردن به اعماق خودم غوطه ور شدم و خودمو بیشتر شناختم و باور های محدود کنندمو پیدا کردم

    در جواب به سوال اول : من خیلی وقتا برای کسب درآمد بیشتر تلاشم رو بیشتر کردم و واقعا آدمیم که اگه پا تو راهی بذارم سخت تلاش میکنم و بالاطبع نتیجه نمیگیرفتم به خاطر باورهای غلطم و عین بادکنک بادم خالی میشد و دیگه انگیزه برای ادامه تلاش نداشتم

    و…

    و همین الان یه باور غلط از خودم پیدا کردم که من اگه یه ذره فقط یه ذره دیگه تلاش می‌کردم نتیجه می‌گرفتم

    یاد یه تصریوی افتادم که قبلاً خیلی روی من تاثیر گذاشته بود یه تصویر از دو فردی که در حال حفاری در جستجوی گنج هستن یکی از اونا تمام تلاششو می‌کنه و زمینو حفر می‌کنه و به گنجی با عظمت دست پیدا میکنه و اون یکی فقط یه کلنگ دیگه مونده بزنه تا به گنج برسه اما لحظه آخر ناامید میشه و می‌ره و به گنج نمی‌رسه

    من با خودم فکر میکردم که شاید فقط یکم بیشتر تلاش می‌کردم به نتایج خوبی می‌رسیدم و خودمو بابت ترک اون تلاش ها سرزنش میکردم در صورتی که باید باورهامو نسبت به ثروت و کسب درامد بیشتر بهتر میکردم

    که من اگه باور های درست بسازم و داشته باشم خداوند منو به مسیر درست هدایت می‌کنه

    با باور اشتباه من اون مسیری رو دارم حفاری میکنم که اصلا سمت گنج نیست

    در جواب به سوال دوم : ترجیح میدم از خودم مثال بزنم که تو دو مورد واقعا احساس میکنم موفقیت کسب کردم

    یکیش رابطه ی خیلی عالی با همسرم و حتی نحوه جور شدن ازدواجمون

    منو همسرم پسر دایی دختر عمه هستیم و از بچگی با هم بزرگ شدیم ولی به عنوان همسر آینده نگاه نمیکردم

    لازم به ذکر هست که بگم تو خونواده ما روابط زن و شوهر اصلا محبت آمیز نیست و تمام زوج ها فقط با هم زندگی میکنن و اونقدر عاشقانه همو دوست ندارم و بیشتر وقت ها مشغول دعوا و قهر هستن

    ولی من همیشه به خودم میگفتم من جور دیگه می‌خوام باشم میخواد همیشه و همه جا به همسرم محبت کنم می‌خوام عاشق هم باشیم و دعوا و فقر تو زندگیمون راه نداشته باشه می‌خوام واقعا اون زندگی رو دوست داشته باشم و اونجوری نباشه که صرفا به خاطر یه عقد مکتوب با هم زندگی کنیم

    و حتی ویژگی های همسر آیندمو تصور میکردم نه اینکه فرد خاصی باشه فقط ویژگی های مد نظرم و بعضی وقتا تو جمع این ویژگی ها رو میگفتم و معمولا مخالفت میکردن و میگفتم مگه بدی کارخونه برات بسازه

    اما من حالا یا به زبان یا در دلم جواب میدادم که من از خدا می‌خوام و خدا گفته از من خوب و زیاد بخواید منم اون خوبشو می‌خوام و خدا حتما به من میده

    و واقعا همینطوره بعد ها شرایطی جور شد که پسر دایی من اومد خواستگاریم و همه چیز انگار جفت و جور میشد و من نمی‌دونستم که این ویژگی هایی که من می‌خوام رو پسر داییم داره و به خاطر بدگویی های پشت سرش چند باری هم دست رد به سینش زدم

    ولی باز هم با اصرار عجیب خانواده با خودش صحبت کردم و فهمیدم که می‌تونه مرد زندگیم باشه

    و الان هم هر چقدر میگذره و بیشتر می‌شناسمش میفهمم که چقدر اون ویژگی های مد نظر منو داره و خدا رو واقعا شکر میکنم و همه اینها به خاطر باور های من اتفاق افتاد

    مورد دوم بچه دار شدنمون بود

    برادر شوهرم که خیلی زودتر از ما ازدواج کرده بود ولی بچه دار نمیشد و خیلی هم به شدت به این خواسته چسبیده بود و هر کاری هم میکرد نمیشد از هر لحاظ تلاش خودشو کرده بود و حتی به اختلاف خورد با همسرش و جدا شدن

    اما من باور داشتم که اگه بخوایم بچه دار بشیم کافیه تو سیکل اون زمان که در نظر گرفته شده اقدام کرد همین و واقعا هم همینطور شد و با بدون هیچ هزینه و دکتر و در سری بچه دار شدیم به راحتی

    و بار دیگر باور هام منو شگفت زده کردن

    در جواب سوال سوم :

    ترمز هام به نظرم باید زیاد باشه

    ثروت باید به سختی به دست بیاد تا حلال باشه وگرنه حتما یه مشکلی توش هست

    حتما باید خودم ثروت و پول رو به دست بیارم و نباید بذارم کسی به من پول یا چیزی بده و این یعنی ضعف

    من اگه ثروتمند بشم آدم مغروری میشم

    من اگه ثروتمند بشم به خاطر تفاوت فرکانس از خیلی از نزدیکانم دور میشم

    و ثروت تا حدی خوبه

    هر که بامش بیش برفش بیشتر میشه و نگه داری و کنترل ثروت زیاد سخته

    و البته این باورهای محدود کننده ممکنه بعضیاش برای من خیلی قوی باشن و بعضیاش خیلی ضعیف

    و به امید خدا می‌خوام از بین ببرمشون

    به یاری الله

    سپاسگذارم استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    مهدی بیرانوند گفته:
    مدت عضویت: 1835 روز

    خدایا شکرت ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠⁩

    سلام دوستان

    خدا رو شکر میکنم برای این همه زیبایی . اسمون ابی . ابر های قشنگ . امروز واقعا بیرون زیبا بود . اسمون پر بود از خلاقیت و زیبایی . ️‍️

    خدا رو شکر میکنم برای رابطه فوق العاده ام با خانوادم . امروز یه مبحث خیلی مهم مطرح شد تو خانواده . من در باره یک مسئله ای با خانواده متفاوت کار میکردم و قبلاً بحث هم کرده بودم . ولی یه چند ماهی هست که تمرکزم رو خودم بود . و فقط به کاری که فکر میکردم درسته فکر میکردم و بحث خودم با خانواده رو تحلیل نمیکردم و دنبال مقصر نبودم . مدت نسبتا زیادی کسی کاری باهام نداشت و این فوق العاده بود و شرتیطی عالی برای تمرکز بر خودم . و الان هم که اون بحث مطرح شد پدرم عصبانی بود ولی مادرم گفت که ممکنه مثل ما فکر نکنه و طبیعیه و کلا همه چی تو چند دقیقه جمع شد و باور کنید من حتی یکلمه هم حرف نزدم فقط ذهنمو کنترل کردم و در حد چند تا مکالمه ساده بین پدر و مادرم تموم شد و اصلا من هم مخاطب قرار نگرفتم . خیلی راحت .

    بعدشم به کار هامون رسیدیم . قبل خواب هم مادرمو بوسیدم و کلا همه چیز عادی و عالی . واقعا خدارو شکر میکنم .

    و یک چیز دیگه برادرم دیروز کمد لباسی رو خالی کرد و من توشو دیدم گفتم عجب چیزیه برای استاپ موشن . ( سبک انیمیشن مثل بره ناقلا یا اقای فاکس شگفت انگیز . فک کنم بعضی ها هم انیمیشن والاس و گرومیت رو یادشون باشه ⁦(⁠◠⁠‿⁠◕⁠)

    راحت توش چراغ چسبوندم و با نمکدون و یه زنجبیل مونده یه دکور درست کردم و انیمیشن ساده با داداشم درست کردم⁩ ⁦⁩ به همین راحتی.

    الان هم دوهفته دیگه ازمون دارم و تمرکز و اولویتم ازمونمه . می خوام نتیجه خیلی خوبی بگیرم . مطمعنم خدا هدایتم میکنه ‍️‍️

    موفق باشید در پناه الله

    فعلا ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠⁩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    بهاره نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 1249 روز

    به نام خدای زیبا و مهربانمون

    استاد جان و خانم شایسته عزیز و دوستان مهربانم سلام

    در رابطه با سوال هایی که استاد جان پرسیدند من پاسخ خواهم داد

    1.در رابطه با سوال اول، من نزدیک به دو و نیم ساله که کره ای می‌خونم و الان در حد پیشرفته هستم و البته خیلی اوقات به مدت چند ماه گذاشتم کنار و دوباره از اول خوندم و من تا الان زبان کره ای رو دو بار از اول شروع کردم و فایل های استادم و دیدم و الان نیم بیشتری از همکلاسی هام درس های سطح پیشرفته رو نگاه می‌کنند و من همچنان در سطح مقدماتی مانده ام و بخاطرش من تابستان 2 سال پیش به مدت 2 یا 3 ماه 5 صبح بیدار شدم و زبان خوندم، از زمستان 1400 تا پاییز 1401 سخت تلاش کردم و زبان کره ای خوندم.

    2. در رابطه با سوال دوم، وقتی تازه زبان کره ای رو شروع کرده بودم و در سطح مقدماتی بودم یکی از همکلاسی هام به استادمون پیام داد و گفت که از دوره ها راضیه و الان به راحتی می‌تونه متوجه صحبت هاشون بشه بدون نیاز به صدم ثانیه ای فکر کردن، من هم متوجه می‌شم اما نه تمام صحبت ها رو فقط در حد چند جمله ی کوتاه و آسون. اما به راحتی می‌تونم با لحجشون صحبت کنم و به راحتی بخونم و وفقط مشکلم در شنیداریه این زبان هستش.

    3. در رابطه با سوال آخر، من وقتی که شما این سوال رو در ویدئو بالا پرسیدید سریع متوجه شدم که به خودم به خانوادم به دوستانم و به همه گفتم که کره ای زبان خیلی خیلی سختیه و پر از گرامر هستش حتی برای بیان احساسات ساده هم از انواع و اقسام گرامر استفاده می‌کنند چندین (وَ) چندین (چرا) چندین (چون) دارند که خیلی سخته.

    و من بلافاصله

    متوجه ترمز ذهنیم شدم ترمزی که من و سالهاست درگیر خودش کرده و این درحالیه که من انگلیسی و همزمان یا شاید یکم جلوتر شروع کردم اما چون باور داشتم که زبان آسونیه الان به نتیجه عالی رسیدم تقریبا 70 الی 80 درصد فیلم ها رو متوجه می‌شم و از خدا سپاسگزارم که حتی لهجه ی خوبی هم دارم و هیچ استادی باورش نمی‌شه من تو مدت کمی به این مرحله از انگلیسی رسیدم و مدام در تعجب هستند که چطور همچین چیزی وجود داره؟

    از خدای مهربان که دوست من هستش سپاسگزارم که شما استاد عزیز و همسر زیباتون رو از طریق مادرم و خالم جلوی راه من و خواهر برادر سه قلوم گذاشت.

    استاد ازتون یک دنیا ممنونم که به من یاد دادید که چطور به خدای خودم نزدیک بشم.

    نمونش همین فایل هستش و امیدوارم دوستان بخونن و بدونن که هیچ چیز سختی تو این دنیا وجود نداره و من این رو الان درک کردم و از خدای بزرگ و مهربان بسیار متشکرم بابت تک تک این نعمت ها و درهایی که به روی من و خانوادم باز می‌شه

    ممنون استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 1537 روز

    سلام و هزاران سلام به استاد عزیزم و شایسته بانو

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    البته چند تا هدف بوده ولی چیزی که الان خیلی خیلی نیاز دارم. یادگیری زبان انگلیسی است.

    چندین ساله که کلاسهای زیادی رفتم ولی هنوز به خواسته م نرسیدم.

    دیگه ناامید شدم و کلاس نرفتم و با خرید سی دی و فیلم های آموزشی در خانه ادامه دادم.

    به هر حال هر روز دارم ناامیدتر میشم. خصوصا که از خدا خواسته بودم مهاجرت کنیم و خدارو شکر درست شد. (البته برنامه مون بود ولی فکر نمیکردم به این سرعت انجام بشه). خدارو هزاران بار شکر

    به کشوری آمدیم که امنیت / آزادی / آرامش و آسایش / و مهم تر از اینا ارزشی که برای انسان قایل هستند.

    وقتی از خیابان رد میشی همه ماشین ها برای شما ایست میکنند (البته در جایی که چراغ هست که مشخصه ولی در جاهایی که بدون چراغ انذ). انگار که میگن تو یک انسان با ارزشی با لیاقتی

    خیلی جالبه که در اینجا برای بازشدن درب های فروشگاهها کسی دستگیره در را فشار نمیده بلکه دکمه دارن یا خودکار هستند .

    هر چی که هست احساس بسیار بسیار خوبی است .

    من هر بار که بیرون میرم و اینها را می بینم فقط و فقط خدارو شکر میکنم

    برای ارزش قایل بودن برای انسان

    برای احترام شان به انسان

    از فضاهای سرسبز و تمیزی که نگو

    چقدر مردم اینجا به کاشتن گل علاقه مند هستند

    از آرامشی که مردم دارند و هزاران هزار نکات مثبتی که در اینجا هست گ

    ما به تازگی اومدیم (2/5 ماهه). خودتون میدونید به شدت نیاز هست که مکالمه بلد باشی

    خصوصا که ما تنهاییم اینجا و فرزندانمان در کشور دیگری هستن.

    من هم به استناد حرفی که شما زدید (شما هم براساس آیه 100 سوره نساء) « خداوند کسانی که مهاجرت می کند را حمایت میکند». ما هم مهاجرت کردیم به اتفاق همسرم.

    الان خوشحالیم که مهاجرت کردیم. کارها را مون را یکی یکی داریم انجام میدیم تا ببینیم میتونیم در اینجا ماندگار شویم یا خیر!!

    ولی از دست خودم شاکی ام ناراحتم که من چندین ساله زبان خوندم چرا نمیتونم حرف بزنم و بدتر اینکه متوجه حرف زدن آنها نمیشم.

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    دختر بزرگم بدون اینکه کلاس زبان برود. وقتی میخواست به کشور دیگری مهاجرت کنه زبانش عالی بود. درواقع خودش میخواند.

    همین طور دختر کوچیکم. البته به کلاس زبان رفت ولی هر ترم جزء شاگردان تاپ زبانکده بود.

    ولی خودم متاسفانه ….

    یا دوستم که 15 سال پیش به آمریکا رفت. زبان انگلیسی ش خوب نبود در عرض 10 روز معلم خصوصی گرفت تا بتونه در آمریکا صحبت کنه و به خوبی صحبت می کرد.

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    چیزی که به تازگی متوجه شدم اینه که: وقتی فیلم های آموزشی استادان فارسی زبان رو می بینم راحتتر می خونم.

    ولی فیلم های استادان انگلیسی زبان را می بینم انگار که ذهنم میگه سخته ولش کن همون فارسی ها رو بخون.

    این حس وقتی میاد ناخودآگاه بی خیال میشم

    البته حدسم اینه این پاشنه آشیل منه پس باید برم توی دلش.

    فکر میکنم چون بلد نیستم اینطوریه.

    یا اینکه من توانایی یادگیری زبان دیگری رو ندارم

    البته بعضی ها میگن چون سن شما زیاده ولی من اصلا قبول ندارم و میدونم که ربطی به سن و سال نداره.

    چون عاشق یادگیری زبان انگلیسی هستم.

    واقعا نمیدونم چه ترمزی دارم

    می ترسم / یا همون سخت بودنه /

    وقتی برای خرید میرم و اونا به سرعت حرف می زنند. چون متوجه نمیشم عصبی میشم و هر بار با سردرد به منزل برمی گردم.

    البته تلاش می کنیم: هر جا که بخواهیم بریم اول روی گوگل مپ مسیر را پیدا می کنیم و با اتوبوس میریم که خیابونها و مترو را یاد بگیریم .

    امروز رفتیم بانک که یه حساب باز کنیم اولش خیلی خجالت کشیدم که نمیتونم صحبت کنم و جواب کارمند بانک را بدهم \

    ولی وقتی او متوجه شد که ما نمیتونیم انگلیسی صحبت کنیم شروع کرد به آرامی حرف زدن و کلمات را به آرامی گفتن. این باعث شد متوجه بشم که چی میگه. منم تا حدودی که بلد بودم منظورم را رسوندم. بالاخره حساب را باز کردیم و اومدیم. اما نمی دونید چقدر خودم را سرزنش میکنم که چرا اینقدر ناتوان بودم در یادگیری زبان .

    البته بگم که خیلی خوشحال شدم که کارمند بانک وقتی متوجه شد به جای بداخلاقی . چقدر به نرمی و با لبخند با ما صحبت کرد تا کار ما تمام شد. خداروشکر کردم که اینجا چقدر برای انسان ارزش قایل اند. خدا رو شکر کردم که چقدر خوب شد که ما به این کشور مهاجرت کردیم . ولی از طرفی ذهنم شروع کرد که چی تو هنوز نمی تونی حرف بزنی . نمیتونی کار پیدا کنی و …

    فعلا به خاطر قطعی نبودن محل سکونت مان نمیتونم به کلاس برم .

    اما امروز دوباره به خودم گفتم به فرض که کلاس زبان بروی این همه سال رفتی چی شد.

    پس بی فایدس.

    واقعیتش من چندین بار به خواسته هایی که می خواستم رسیدم چون در دفتر ستاره قطبی می نویسم ولی نمی دونم چطور میشه نمی دونم چکار میکنم که به خواستم میرسم.

    بهتره اینطور بگم نمیدونم چه فرکانسی ارسال کردم در چه احساسی بودم که به خواسته هام رسیدم

    قبلا ویسی از شما گوش دادم که گفتید « سعی کنید به یاد بیارید که از چه مسیری رفتید چطور روی باورهاتون کار کردید تا برای خواسته های بعدی تان از اونها استفاده کنید»

    واقعا نمیدونم استاد

    من آدم خنگی نیستم خیلی با دقتم. وقتی میخوام کلمه جدیدی یاد بگیرم اول میرم ریشه کلمه را و حتی حالتهای مختلف اونا یعنی صفت/ اسم یا فعل است را میخونم . از طرفی به خودم آفرین میگم ولی بعدش بقول ذهنم که الان داره به من میگه «چه سودی داشته تا بحال»

    خیلی صحبت کردم عذرخواهی میکنم

    لطفا مرا راهنمایی کنید.

    دچار سردرگمی شدم

    شاد و سلامت و تندرست باشید در پناه خداوند یکتا

    مریم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      نازنین نجیمی گفته:
      مدت عضویت: 1720 روز

      سلام مریم جان، جهان مثل یک آینه عمل می کنه، حتما شما هم روی احساس لیاقت تون کار کردید که به این کشور زیبا و احترام گذار مهاجرت کردید. چقدر عالی به نکات زیبا توجه می کنید، تحسینتون می کنم دوست زیبا. باورهای محدود کننده شما:

      1- احساس نیاز (به هرچیزی که بچسبید یا به عبارتی احساس نیاز داشته باشید از شما دور میشید پس این خواسته تون رو رها کنید، هدف اصلی ما لذت بردن از زندگی هست، میخواید زبان یاد بگیرید که در نهایت باعث شادی شما بشه از همین الان شادی رو تجربه و هدف اصلی خودتون قرار بدید)

      2- بی توجهی به قانون تکامل و خیلی به خودتون سخت می گیرید: شما باید تکاملتون رو طی کنید مثل بانو مریم شایسته که چقدر برای یادگیری بازی پینگ پونگ به خودشون آسون می گرفتند و خودشون رو با وجود اینکه در ابتدا بازی رو بلد نبودند سرزنش نمی کردند بلکه خودشون رو تحسین می کردند.

      3- در ذهنتون یادگیری و صحبت کردن به زبان انگلیسی رو ساده کنید.

      4- اینقدر خودتون رو دوست داشته باشید که خودتون رو سرزنش نکنید (فرض کنید که فردی که عاشقش هستید کار اشتباهی می کنه شما اون رو چه جور ی دلداری می دید، به همون شکل خودتون رو دلداری بدید و احساس تون رو خوب کنید همیشه شیطان کارش رو که غمگین کردن است رو انجام میده)

      5- در ذهنتون ابتدا یک صفحه سفید رو تجسم کنید و روی این کاغذ در ذهنتون جمله زیر رو به وفور تکرار کنید و در ذهنتون این جمله رو نگه دارید (منطق این کاری که می کنید = خداوند یک انرژی است که شما با ذهنتون به آن شکل می دهید این میشه ارسال فرکانس و خداوند به فرکانس های من پاسخ میده و لطفا با احساس خوب این کار رو بکنید احساس خوب است که کار رو انجام میده) این روش معجزه می کنه…. (ما با افکارمون در هر لحظه زندگی خودمون رو خلق می کنیم پس مهم است که چه افکار و حرف هایی در ذهنمون نگه می داریم و تکرارشون می کنیم)

      جمله ای که باید در ذهنتون نگه دارید:

      خدایا شکرت می کنم که هدایتم می کنی به شکلی که خیلی راحت و خیلی آسان زبان انگلیسی رو دقیقا مثل زبان مادریم که فارسی هست صحبت کنم یا چیز بهتر از این رو تجربه کنم.

      6- هر کجا که احساس تون بد شد اون ترمز شماست که باید با منطق و پیدا کردن الگو اون رو رفع کنید

      7- خُلِقَ الْإِنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ ۚ سَأُرِیکُمْ آیَاتِی فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ (انبیا/37) (انسان از شتاب آفریده شده، بزودی آیاتم را به شما نشان می دهم پس درباره آیات من عجله نکنید) پس به خودتون سخت نگیرید و بذارید تکاملتون رو طی کنید با احساس خوب.

      البته این هایی هم که من نوشتم اصلا خودم در اجرای اون ها مهارت ندارم ولی سعی می کنم به لطف خدا بهتر بشم و روی خودم کار کنم

      خداوند هدایتم کرد تا به شما پاسخ بدم و همه این متن را خدا گفت و نوشته شد.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    نوجوان خالق گفته:
    مدت عضویت: 2384 روز

    سلام خدمت استاد بی نظیرم و خانم شایسته عزیز من می‌خوام کاری که در این فایل گفتید رو‌ انجام‌بدم.

    من الان حدود 4-5 ساله که دارم تلاش می‌کنم از لحاظ مالی بی نیاز بشم

    پیش پدرم کار کردم ولی علاقه خاصی نداشتم و نتیجه خاصی‌نگرفتم.

    بعدش رفتم توی بورس ایران و فارکس کار کردم ولی نتیجه ای نگرفتم.

    بعدش توی نمایشگاه ماشین کار کردم یک سال، ولی فقط تونستم حدود 70-80 میلیون در یک سال در بیارم که اونم همش حقوقم بود و با کمک بابام و دامادمون تونستم یه ماشین بخرم باهاش.

    بعدشم که باز برگشتم پیش بابام کار کردم چون حس می‌کردم مرحله بعدی برای پیشرفت در نمایشگاه اینکه برم به تهران، ولی بابام اجازم نداد و برگشتم از نمایشگاه و اومدم پیش بابام کار کردم.

    بعد از 7-8 ماه کار کردن پیش بابام، یکی از مغازه های بابام خالی شد و اومدم اینجا مشغول به کار شدم و هنوزم توی همین مغازه هستم و از همه اینا 5 سال میگذره و الانم که مغازه دستمه بازم پولی از خودم ندارم… بابام جنس میخره و مغازه رو پر می‌کنه و من فقط میفروشم.. ینی بعد از 5 سال هنوز خودم بلد نیستم پول در بیارم و همش بابام کمکم کرده.

    درکل خیلی دوس دارم از لحاظ مالی پیشرفت کنم و چنتا شغلم عوض کردم ولی هنوز بعد از 5 سال اون جور‌ که دوس دارم پول نداشتم و نفهمیدم چطوری میشه پول در بیاری.

    یکی از دوستام هست که فروشنده بابام بود بعد خودش مغازه زد الانم دوتا شعبه قدرتمند داره که حرف اول رو توی کل مجتمع میزنه و بیشتر از 5 ساله داره کار میکنه ولی نتیجش فوق العادست و زحمتشم خییییلی کمه.

    یکی دیگه از دوستام هست که مشتری بابام بود و خیییییلی پیشرفت کرده توی این 4-5 سال ولی نمی‌دونم چقد تلاش کرده ولی میدونم پیشرفتش چشم گیر بوده جوری که توی حوزه کاری ما دیگه همه میشناسنش و خییییییییلی راحت هم به این موفقیت رسیده.

    یکی دیگشون پسر عموم هست که 4-5 سال کار کرد توی حوزه کاری من و بعدش خودش مغازه زد و الان خیلی قدرتمند داره کار می‌کنه تلاشش زیاد بود ولی انرژی که گذاشت کم بود ولی نتیجش فوق العاده بوده.

    من فکر می‌کنم اگر بتونم خودم برای مغازه خرید کنم خیلی پیشرفت می‌کنم اما نمی‌تونم این کارو‌ انجام بدم چون:

    1- من فکر می‌کنم بقیه دوستام که نتیجه گرفتن تجربه دارن و می‌تونن خرید کنن اما من چون بی تجربه هستم خیلی راحت کلاه سرم میره و نمیتونم خرید کنم.

    2- من فکر می‌کنم بلد نیستم بخرم.. فکر می‌کنم اگر برم برای خرید کلاه سرم میره چون بلد نیستم خرید کنم.

    3- من فکر می‌کنم وقت خرید کردن رو‌ ندارم. ینی اگه بخوام برم خرید کنم برای مغازه، پس کی مغازه رو باز کنه؟ پس من وقتی ندارم برای خرید کردن.

    من فکر‌ میکنم اگر بخوام فروشم زیاد بشه باید فروش اینترنتی رو راه بندازم اما این کارو انجام نمیدم چون:

    1- فکر میکنم خیلی دردسر داره فروش اینترنتی و حوصلشو ندارم

    2- فکر‌ میکنم اونقدرا جذاب نیستم که بیام جلو دوربین و محصولاتمو معرفی کنم با اینکه خیلی خوشگل و خوشتیپم ولی در مورد اینترنت فکر نمیکنم اونقدرا جذاب باشم.

    3- فکر میکنم ایده خاصی برای فروش اینترنتی ندارم و اگر شروع کنم وسطش گیر میکنم چون میدونم ایده هام تموم میشه.. پس اصلا شروعش نمیکنم.

    وای الان تازه دارم میفهمم‌ چقدررررر ترمز دارم مننننن به خدا هیچ کدوم‌از این اینارو نمیدونستم الان فهمیدم بایدم ثروتمند نشم مرسیییی استاد عزییییزمممم که انقدر واضح بهمون میفهمونین که ترمزمون کجاس؟

    ممنونم واقعا بریم واسه قسمت 2 این فایل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    مهدی بیرانوند گفته:
    مدت عضویت: 1835 روز

    سلام دوستان

    بالاخره تونستم عکس پروفایلم رو عوض کنم . اولش یکم مردد بودم که عکس خودم رو بزارم وگفتم بزار امتحان کنم . یه چند روزی درگیر بودم و کلا نت وصل نمیشد و من دیگه گفتم باید هرطور شده عکس خودمو بزارم . ولش کردم یه چند روز بعد اومدم دیدم نت وصل شد و سایت اومد بالا و عکس خودمو گذاشتم و بابتش هم خوشحالم . کلا عاشق طبیعتم . جنگل ، بیابون و کوهای سنگلاخ …. عاشق همشونم . واسه رفتن فقط کفشای پام مال خودم بود. عینک و لباس و دستمال گردن و همه چی رو عمم بهم داد . دستش درد نکنه . یه کوه نورد حرفه ایه. واقعا ارامش و سادگی طبیعت زیباس. نگاه سنگ ها میکنی و اوناهم اروم و بی صدا فقط نگاه میکنن . واقعا بی نظیره .تا چشم کار میکنه سنگه و همه چیز ارامش خاصی داره . این مال همدانه اگه اشتباه نکنم . واقعا زیبا بود .

    من سعی میکنم تمرکزم رو روزیبایی ها بزارم و حتی اگه تا یه جایی میرم به زیبایی های تو شهر دقت کنم . و خیلی راحت تو یه کتابخونه نزدیک دریا و یه شهر خیلی سر سبز درس میخونم . به شخصه عاشق هوای ابری و باروونی ام . علاقه خاصی دارم به مه و ابر اینا . و برام هم خیلی جالبه که تو پر باران ترین شهر ایران زندگی میکنم . واقعا عالیه .

    و بتازگی هم مادرم میخواد با یه گروه به کوه نوردی بره و به من هم گفت که عضو گروه بشم و اتفاقا گفت دوستم هم شرکت میکنه . ( اینا رو به خودم یاد اوری میکنم چون تا همین پارسال باورم این بو که همین مادر دلیل تمام مشکلاتمه و هیچ وقت نمیزاره کاری رو کهدوس دارم انجام بدم و الان داره خودش منو تشویق به عضویت تو گروه طبیعت گردی میکنه فقط چون میدونه عاشق طبیعتم. هر وقت تلویزیون صحنه ای از طبیعت بزاره میخکوبش میشم . فقط بخاطر همین از روی عشق ازم خواست که منهم بیام ).

    یکی از مسایلی هم که داشتم روش کار میکردم ایجاد یه رابطه عاشقانه بود . برام خیلی دور از دسترس بود . بنا به دلایل زیادی مثلا با خودم میگفتم حالا من فقط دهن باز میکنم و خانواده مخالفت . ولی چند وقت پیش با پدرم داشتم صحبت میکردم گفت دیگه داری دانشگاه میری باید کمکم فکر زن گرفتن باشی . با خنده گفت . و حتی در باره این موضوع با مادرم صحبت کردم خیلی راحت و منطقی . مادرم به همه میگه باید ازدواج فامیلی بکنید . چیزی که باب میل من نیست و برای من خود طرف مهمه . و مادرم هم هروقت صحبت از من میشه میگه تو نه ، تو باید بری یکی همسطح خودت انتخاب کنی . دقیقا همونطور که خودم میخوام به همین راحتی . و کلا مادرم هم مخالف ازدواج من نیست و میگه باید شرایطت مناسب بشه . من هم موافقم و مطمعنم وقتی فرد مناسب سر راهم قرار بگیره دلیل نداره خانوادم مخالفت کنن و اون ها هم عاشق همچین دختری میشن . اتفاقا جلسه قبل کلاسم قرار شد که بخاطر کم شدن نفرات کلاس دختر ها و پسر ها قاطی بشه و من اینو به عنوان یه نشونه میبینم. و خیلی راحت هم اومدن اینو برا مادرم تعریف کنم تا بخودم یاد اوری کنم اگر باور هات درست باشه همه چیز جور میشه و اتفاقا کلا اگر رو راست باشی خانواده باهات مخالفت نمیکنن . و یه چیز دیگه هم در باره اون کلاس من وقتی وارد اون کلاس شدم خیلی ضعیف بودم ولی الان با اقتدار دو بار پشت سرهم بهترین درصد رو تو ازمون اوردم.

    و اما جواب به سوالات فایل

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    میخوام با هدفی شروع کنم که کلا چند ساله تماما زندگی منو تحت تاثیر قرار داده و با سر کار داشتن باهاش و حل کردن جنبه های مختلفش من خیلی بزرگ تر شدم . خییییییییللللللللیییییی

    من سال اول که کنکور میدادم سال 1400 بود . کلا تا قبل اون من هدفی نداشتم . و درس میخوندم چون بهم گفته بودن . البته چرا من تا اینجا اومده بودم ، تاپای کنکور و همیشه جز دانش اموز های برتر بودم ؟ خیلی سادس چون درسی رو که میخوندم دوس داشتم . و حتی گه گزاری مادرم دایرهالمعارف تصویری مربوط به درسم رو برام میاورد و من با علاقه میخوندم . فقط نمیدونستم چکاری رو در اینده دوس دارم انجام بدم . بهم چیزی رو تلقین کردن ولی موردعلاقم نبود و واقعا نتونستم اون شغل رو رویای خودم بدونم . پس به سادگی چون به درسم علاقه داشتم این همه سال خوندمش ولی حتی نتونستم برای فقط این مدت کوتاه خودم رو تو اون شغل بیبینم .

    همیشه جزو دانش اموزای برتر بودم و حتی تو ازمون ورودی مدرسه نمونه دولتی امتیازی تقریبا دوبرابر نفر قبلیم داشتم . چیز عجیبی بود اصلا تعداد ارقام امتیازم از همه بیشتر بودو پر از 9 بود. ولی به سادگی به خودم گفتم مگه میشه؟ حتما دستگاه خرابه . همیشه هر کس ازم تعریف میکرد از زیرش در میرفتم و قبول نمیکردم . همیشه خودمو جز دانش اموزای ضعیف کلاس میدونستم . یا حد اقل متوسط . یه دفعه تعجب کردم که شنیدم قوی ترین داش اموزای مدرسه منو رقیب خودشون میدونن.

    همیشه با بی حوصلگی امتحان میدادم و خیلی با عجله و همیشه خیلی الکی 19.5 یا 19.75 میگرفتم و برام جالبه خودم با همین راحت تر بودم . همیشه هر وقت حرف از خلاقیت بود و معلم سوالی رو برای اولین بار مطرح میکرد و من جواب میدادم . و معلم کلی تعجب میکرد . یکبار گفت اصلا غیر ممکنه اینو تو جواب داده باشی . اصلا ممکن نیست . قشنگ چشمای گردش تو ذهنمه . یکبار از بس هیچ کس نمی تونست جواب بده و فقط من جواب میدادم معلم اعصابش خورد شد و گفت به جز بیرانوند کی بلده . شانس اوردم بیرونم نکرد . ( استیکر خنده از اون بلنداش )

    یکبار دبستانی که بودم معلم درسی رو میداد و فک کنم تقارن بود . خب تقارن قابل درکه و ذهنیه . من مفهومشو فهمیده بودم . کلاس اول یا دوم بودم . تهش فک کنم سوم . معلم یه شکلی که یکم پیچیده بود رو اشتباه کشید و من اومدم و کلی توضیح دادم که اینطوری نیست باید اونطوری بکشی . اولش قبول نکرد و همونطور درس داد ولی یکم بعدش متوجه اشتباهش شد و واقعا براش جالب بود که من تونستم این ایرادو پیدا کنم . معلم کلاس اولم بهم گفت تو خسته نمیشی این چیزای تکراری رو تو کلاس یاد میگیری؟

    حالا این شاگرد میاد دوره دوم متوسطه و این کمبود اعتماد بنفس کار دستش میده . نمرات نسبت به قبل خیلی ضعیف شد ولی همیشه خودم رو با ضعیف تر هام مقایسه میکردم . از یجایی به بعد تو درسم هم کم کاری میردم و افت هم داشتم ولی در مجموع با یه 18 یا 19 که با کلی ارفاق بود رد میکردم . در حالی که میفهمیدم تسلطم خیلی از قبل کم تره .

    سال اخر جایی بود که با استاد اشنا شدم و با خودم فک میکردم میخوام چکاره بشم . علاقه من چیه ؟ تا اون موقع تحت تاثیر دوستام دید بدی نسبت به درس و مدرسه پیدا کرده بودم و کلا دیگه فراری بودم از درس . البته بخاطر هوش بالام نمراتم همیشه خوب بود ولی خودم میفهمیدم خیلی افت کردم . سال اخر قبل از کنکور دیگه کاملا الکی درس میخوندم . باورم این بود که میخوام کاری که مورد علاقم بود رو ادامه بدم. فقط پای کتاب وقت میگذروندم . رتبه کنکورم اومد و کسی که همه ازش انتظار بهترین هارو داشتن ازهمون بچگی یه رتبه خیلی معمولی و پایین اورد . موقع انتخاب رشته هم با خانوادم بشدت بحثم شد که شما نمیزارید به سمت علاقم برم و کلا همه چی در به داغون . داشتن یه رشته زوری برام انتخاب میکردن و من که تازه اول استفاده از فایلای استاد بودم . همشو جمع کردم و گفتم دیگه تموم شد . من همون تابستون هم به علاقم که اهنگسازی بود خواستم بپردازم که خانوادم همش میگفتن تا کی میخوای بازی کنی برو یکار پیدا کن و منو به زور فرستادن سر یکاری . کلا تقریبا بریده بودم . هر وقت بهش فکر میکردم نفسم بند میومد و خفه میشدم . یه کاری بود که از صبح تا شب بیرون بودم . نتیجه اومد و من هیچ کدوم از رشته هایی روکه برام انتخاب کرده بودن نیاوردم . خیلی حالم بد بود . سعی کردم خودمو کنترل کنم . و خانواده هم کمکم کردن .راستی اینو بگم که تو کنکور 1400 شیمی رو 2 درصد زدم. سال 1401 هم نشستم خوندم . ولی با وضعی خیلی بهتر . رابطم با خانوادم خیلی بهتر شده بود . ولی هنوز فکر میکردم درس میخونم چون مجبورم و علاقه ای به جاییکه هستم ندارم . سال 1401 همه چیز بهتر شد . ولی باز قبول نشدم و تماما تو ذهنم این بود چرا این شرایط اجباری تموم نمیشه و پای کتاب بودم ولی فکرم پیش گیتارم بود . سال 1401 رفتم برای انتخاب رشته . قبلش هم بار ها قصد توقف داشتم و خانواده موافقت کردن ولی هی من دوباره بر میگشتم . هی شرایط درس نخوندم جورمیشد ولی شرایط جوری پیش میرفت که کار درست موندنم بود . دیگه اون اواخر اصلا چیزی به عنوان فشار اجبار خانواده رو احساس نمیکردم و تماما خودم مونده بودم . ولی باز نمیدونستم که از روی ترس موندم یا هدایت الهی و تمام مشکلاتم هم زمانی حل میشه که من تکلیفم رو با خودم معلوم کنم .

    سال 1401 رفتم برای انتخاب رشته با خانواده و همه چیز خوب بود . بحث انتخاب رشته سال 1400 من با خانواده فقط بخاطر ترس ازموندن بود و فقط رشته ای رو انتخاب کردم که با خانواده مخالفت کنم و ، اون ترس ها ، اون فاجعه رو برام رقم زد .

    من انتخاب رشته کردم و برای واردکردن پیش یکنفر رفتیم . تا نمرات منو دید گفت بمون و اینا و فلان. من که نمیدونستم از دانشگاه چی میخوام . فقط دوست داشتم ازاد باشم و اهنگ بسازم . واقعا نمیدونم چرا همش حسی به من میگفت بمون . من موندم برای کنکور 1402. و کلا این تو ذهنم بود یکبار بیام بیبینم اصلا چرا هرکاری میکنم هدایت میشم به این مسیر و رفتن به دانشگاه . من رشتم تجربیه و همه بمن میگن بیا رشته های مربوط به بیمارستان برو . که من کلا علاقه ای نداشتم . تا اون موقع خیلی رو خودم کار کرده بودم و روابطم با خانوادم خیی بهتر شده بود و کلا حالم خوب بود فقط نمیدونستم میخوام برم دانشگاه یا نه و چرا همش هدایت میشم له این مسیر . یکبار باخودم اومدم بنویسم و تکلیفمو معلوم کنم . این خودش پروسه ای بود که من چکیده نوشته هامو میارم. اول به این ایمان رسیدم که موندنم هدایت خداونده و مسیولیت انتخابمو به عهده گرفتم و هیچ تقصیری رو گردن خانواده ننداختم . چون خانواده خیلی قبل تر انتخاب رو به عهده خودم گذاشته بودن . و فقط هدایت خداوند بود که من تو این مسیر بمونم . بعد با خودم گفتم چرا من این چند سال رو به مدت خیلی زیادی درس خوندم . خیلی سادس چون از درسی که می خوندم لذت میبردم فقط دربارهاینده شغلیم مطمعن نبودم و نمی خواستم تو بیمارستان باشم . و همین دو دلی باعث شد یه ترسی از قبولی تو وجودم باشه و اصلاخودم نخوام رتبه خوبی بیارم . اومدم گفتم به چی علاقه دارم . من گفت به درسی که میخونم علاقه دارم و عاشق درس زیست هستم و کلا به چگونگی کارکرد بدن انسان خیلی علاقه دارم . پس رشته پزشکی رو انتخاب میکنم و براش تلاش میکنم . به دانشگاه خواستم برم چون احساس میکردم خدا هدایتم میکنه و رشته پزشکی رو انتخاب کردم چون در ادامه خیلی گسترده میشه و به علاقم به زیست مربوط میشه . و کلی دلیل دیگه که خواستم برم دانشگاه رو نوشتم و تصمیم گرفتم با انگیزه بخونم . خیلی همه چیز عالی بود . بشدت تو درسام پیشرفت کردم چون تکلیفمو با خودم معلوم کردم . اگه قراره برم دانشگاه برای خودم اولویت تعیین میکنم و تمرکزمو رو درسام میزارم . سال 1400 با مادرم بحثم شد و گفت دیگه حق نداری اهنگ بزنی و کلا همه چیز برام بی معنی شد . ولی الان چند وقت پیش بهم میگه میخوام برات پیانو بگیرم . من هم دیروز داشتم صحبت میکردم به مادرم گفتم میخوام سیم گیتارمو عوض کنم اونم گفت خوبه و کلا همه چیز عالی شد . الان توکلاس بالاترین نمره شیمی مال منه . برای خودم اولویت تعیین کردم و گفتم اگه الان میخوام درس بخونم اولویتم باید درس باشه و براش تلاش میکنم چون اینو هدف خودم گذاشتم . الان هم دو هفته دیگه کنکوره و کلا همه چیز عالیه . رابطم با خانوادم خیلی خوبه . من هدف دارم و دارم براش تلاش میکنم . و مطمعنم این کنکور بهترین نتایج رو میارم.

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    من دوستی داشتم که همون سال اول با رتبه بالا قبول شد . این دوست ما سال اخر تو یه روستا بود . محله پدریش و کلا همه جوره از فضای مجازی و اخبار به دور بود . خانواده اینا کلی قبولی پزشکی داشت و این دوست ما سال اخر بین این فامیلایی بود که همشون پزشک بودن . و مطمعنا این قضیه خیلی بهش کمک کنه که باور کنه و در جایی کاملا ایزوله تمرکز کنه رو خودش و خیلی راحت سال اول قبول شه .

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    فک کنم تو همون بند اول توضیح دادم . در کنار این که تماما فکر میکردم همش تقصیر مادرم و خانوادس . من خودم هم تکلیفم با خودم معلوم نبود . میخوندم ولی در عین حال دوست نداشتم قبول بشم و کاملا در برزخ بودم تا زمانی که پذیرفتم که همش بخاطر خودمه . با اعتماد به هدایت الهی مسیرم رو انتخاب کردم و تصمیم گرفتم به دانشگاه برم و برای پزشکی بخونم .

    چون من به فیلم سازی و موسیقی فیلم علاقه دارم و از یه جاییبه بعد احساس کردم خدا هدایتم میکنه به این مسیر و همین دانشگاه میتونه دید جامعی بهم بده و حتی به عنوان یه نویسنده بهم کمک کنه . و حتی من عاشق تجربه زندگی دانشجوییم .

    ودلایل مختلف دیگه . مثلا اقای کریستوفر نولان یه فیلمسازه که برای فیلم اینتر استلار در حد پیان نامه دکتری فضا زمان پیش میره . و حتی خیلی کارگردان های دیگه که فیلم های تاریخی میسازن . همشون کلی مطالعه کردند . من هم که عاشق کتابخوندنم . و حتی یکی ازم پرسید بعد کنکور میخوای چکار کنی. وقتی اینو پرسید تو کتابخونه بودم. من در جوابش بهش گفتم میخوام برم کتابخونه . خخخخخخ . من عاشق زیست شناسی هستم و مطمعنم همین دانشگاه رفتنم کمکم میکنه فیلم ساز بهتری بشم . همونطور که تا الان هر چقدر زمان روی حل این مسیله گذاشتم بزرگ تر شدم. اروم تر شدم . روابطم خیلی بهتر شده . بهتر میدونم چی میخوام و اینکه باورکردم کنترل زندگیم دست خودمه .

    و الته از اون طرف هر وقت بحث نرفتن به دانشگاه میشد احساس بدی پیدا میکردم . اتفاقات بدی میوفتاد و مخالفت های خانواده و کلا هدایت خداوند به گونه ای پیش میرفت کهاحساس میکردم تصمیم درست من رفتن به دانشگاهه . و بالاخره تصمیمم رو گرفتم و می خوام برم . و البته تماما هم از زمانی که دیگه خانوادم رو مقصر اتفاقات زندگیم ندونستم چیز های جدیدی دیدم .

    قشنگ میبینم خانواده فقط قصدشون کمک کردنه و فقط میترسیدن و ترس داشتن و بخاطر همین شاید دست به کار هایی میزدن که از نظر من ناجالب بود . و قشنگ میبینم که اونا میخوان من زندگی راحتی داشته باشم و فقط کافیه من از علاقم پول در بیارم و خیلی راحت اونا نظرشون مثبت میشه و من فقط کافیه تمرکزم روخودمباشه .

    موفق باشید دوستان در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  7. -
    هادی و مهسا گفته:
    مدت عضویت: 1808 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و همه دوستان خوبم

    استاد بابت این فایل و سوالهای بی نظیر ازتون سپاسگذارم

    من خیلی وقته دارم یه کاری رو انجام میدم و به نتیجه

    هم میرسم ولی بعد چند وقت دوباره به حالت قبل یا

    شاید هم پایینتر میرم الان که این فایل رو دیدم چنتا

    باور در خودم پیدا کردم که یکی ازشون این هست

    اگر پول دار بشم اطرافیانم ازم پول میخوان یا ازم سو

    استفاده میکنن ولی هر چی فکر کردم نتونستم باور

    مثبتش رو پیدا کنم ممنون میشم دوستان کمک کنن و

    بهم بگن که باور مثبتش چی میشه

    باز هم از استاد عزیزم تشکر میکنم برای آموزش‌های عالیشون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
    • -
      نیلوفر فولادی گفته:
      مدت عضویت: 1606 روز

      دوست عزیز سلام.

      امیدوارم حالتون عالی باشه.

      در مورد سوالتون که درواقع این باور محدود کننده که اگر من ثروتمند بشم اطرافیانم می‌خوان از من سواستفاده کنن و مدام از من درخواست پول می کنن باید بگم این باور در بیشتر ماها وجود داره و خیلی شایعه ، حتی استاد در روانشناسی ثروت 1 گفتن که خودشون هم در گذشته این باور محدود کننده رو داشتن.

      و باور جایگزینش اینه که ما باید اولا «نه» گفتن رو یادبگیریم، یعنی باید تمرین کنیم به درخواست های نامعقول دیگران به راحتی نه بگیم.

      ولی به طور کلی وقتی ما در مدار ثروت قرار می گیریم ، اطرافیانمون هم تغییر می کنن.

      یعنی یا اونها از مدار ما خارج میشن و یا اینکه اصلا نیازی به ما ندارن، که بخوان درخواستی داشته باشد.

      واگر به طور منطقی هم بخواهیم نگاه کنیم می بینیم که افراد ثروتمند فقط با افرادی شبیه خودشون نشست و برخواست دارن و اصولاً آدمهای ضعیف و محتاج از دایره روابطشون خارج میشن ، بدون اینکه خودشون تلاشی کنن.

      درواقع جهان این کارو انجام میده ، چون باید قانون «کبوتر با کبوتر ، باز با باز» رعایت بشه.

      و شما وقتی در مدار ثروت قرار می گیرید ، فقط افرادی که مثل خودتون ثروتمند و بی نیاز هستن رو می بینید. و افراد دیگه از مدار شما خارج میشن. بنابراین جای نگرانی نیست ، در واقع سیستم جهان خودش این کارو برای شما انجام میده به شرطی که تمرکزتون روی خودتون باشه و سعی کنید روی این باور محدودکننده تمرکز نکنید.

      و در نهایت اگر یک درصد هم افراد سواستفاده گر سرراه شما قرار بگیرن ، شما با اعتماد به نفس بالا می تونید بهشون « نه » بگید.

      هرچند که استاد هم گفتن وقتی من در مدار ثروت قرار گرفتم عملا دیگه کسی از اطرافیان و غیره هم از من درخواست بیجایی نداشت.

      امیدوارم تونسته باشم کمکی کرده باشم.

      انشاءالله درهای ثروت و برکت و فراوانی خداوند همیشه به روی زندگی شما باز باشه.

      در پناه پروردگار مهربان وهّاب

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    علی هاشمی گفته:
    مدت عضویت: 1321 روز

    سلام به همه کسایی که دارن این کامنتو می‌خونن (;

    ..

    من مخصوصا از شروع تعطیلات تصمیم گرفتم که با جدیت و تمرکز بیشتری روی خودم کار کنم و روی اهدافم هم متمرکز بشم و خیلی خیلی احساس خوبی داشتم توی این چند هفته اول تعطیلات. هر روز ی چند ساعت وقت می‌زارم برای روی خودم کار کردن. شکرگزاری میکنم و ویژگی های مثبت خودم رو می‌نویسم و سعی میکنم پاشنه های آشیلم رو پیدا کنم. فکر میکنم به اینکه تو چه جاهایی از زندگی دوست دارم نتایج بهتر بگیرم و چه ترمز هایی دارم؟ برخورد های مثبتی که توی روابط با دیگران دیدم رو با جزئیات و دیتِیل دقیق می‌نویسم یا تجسم میکنم و خلاصه که خیلی احساس خوبی داشتم این چند وقته و فقط هم اتفاقات خوب افتاده والا.

    ..

    من هدفم در حال حاضر فعالیت در یوتوب و موفقیت در یوتوبه. و خب قطعا خیلی هارو دیدم که سریعتر از من موفق شدن اما حتی شاید ویدیو هاشون اون کیفیت ویدیو های منو نداشتن و…

    من خیلی فکر کردم و فهمیدم که ترمز اصلی من توی این قضیه چیه. من با خودم میگم که خب اونا موفق شدن چون ″اونا ی ایده خیلی خوبی رو داشتن و ایده خیلی جالبی بوده برای ویدیو و موفق شدن.

    خب تا اینجا که خیلی هم عالی و خب درسته.

    اما من فهمیدم که همش حس میکنم ایده کمه. همه ایده های خوب رو ویدیو ساختن براش و دیگه هیچ ایده خوبی نمونده که منم ویدیو بسازم.

    هیچوقت همچین حرف هایی رو حتی جلوی خودم هم نمی‌گم. اما میدونم که توی درون ذهنم این چیزیه که میگذره. آره

    و خیلی خوشحالم از اینکه تونستم این ترمزم رو پیدا کنم چون همیشه اولین قدم برطرف کردن اون ترمز دونستن اینه که اون ترمزه چیه مگه نه؟..

    ..

    ممنونم از همه دوستان برای کامنت های فوق‌العادتون

    موفق باشید (;

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  9. -
    سحر غلامی گفته:
    مدت عضویت: 1412 روز

    سلام استاد عزیزم

    روزی نیس که خدارو بابت وجود شما تو زندگیم شکر نکنم واقعا اغراق نمیکنم هر روز شاکر وجود شمام.

    خداروشکر خداروشکر خداروشکر

    من اگه بدترین حالت روحی ممکن هم باشم فقط کافیه یه فایل از شمارو گوش کنم معجزه میکنه معجزه.

    بس که اصل رو میگید و به حاشیه نمیپردازید.

    جواب سوال اول

    من یه نمونه بارز کسی هستم که دوسال و نیم پیش یه هدفی رو انتخاب کردم ،کسب و کار خودم رو راه انداختم حقیقتا همه ی تلاش خودم رو کردم

    تلاشی که واقعا اطرافیانم رو انگشت به دهن کرد چون من هیچ وقت برای هیچ چیزی اینجوری و به مدت طولانی تلاش نکرده بودم ،هیچ وقت.

    بعد از اینکه تلاشم مرز دوسال رو رد کرد و نتیجه اصلا چیزی نیس که من بخوام ( از دید کمال گرایی نگاه نمیکنما واقعا نتیجه در برابر تلاش هیییییچه ،ارزش اینهمه تلاش رو نداره)

    من واقعا به فکر فرو رفتم ،که چرا من واقعا به ثروت نمیرسم؟

    اصلا جنبه مادی قضیه برام مطرح نیستا من حتی رشد صعودی هم ندارم که دلم خوش باشه .مدام درجا میزنم ،همش چالش های مختلف سر راهم قرار میگیره تا یکی رو حل میکنم بعدی سبز میشه.

    خسته نشدم ولی درموندم ،خیلی درمونده.

    پاسخ به سوال دوم

    توی اطرافیانم کسی رو سراغ ندارم که کمتر از من تلاش کرده باشه ولی به نتیجه های بهتری رسیده باشه اما همکارام رو زیاد سراغ دارم

    نمیگم تلاششون کمتر بوده ولی تو زمان خیلی کمتری چندین برابر من نتیجه گرفتن.

    شاید من خیلی جاها خیلی اصولی تر و حرفه ای تر هم بوده باشم ولی دریغ از نتیجه.

    واقعا درک میکنم این جمله رو مه پات روگاز باشه ولی از اونور رو ترمز باشه یعنی چی

    با عمق وجودم زندگیش کردم این دو سال و نیم

    پاسخ به سوال سوم

    همونطور که خودتون بارها گفتین تمرکز ذهنی خیلی سخته من فقط پنج دیقه متمرکز شدم این باگ هارو یافتم خدامیدونه بیشتر تمرکز کنم چه باور هایی پیدا میکنم

    باور های مخرب من درمورد ثروت

    باید سال ها کار کرد تا پله پله رشد کرد بایکسال و دوسال نمیشه

    مخصوص اوایل کار باید شبانه روز کار کرد

    من چون بچه دارم و کلی باید کارهای خونه رو انجام بدم زمان کمی میمونه واسه کارم بخاطر همین من نمیتونم رشد خوبی داشته باشم

    من بدن ضعیفی دارم توانایی جسمی کمی دارم نمیتونم اونجور که باید روی کارم متمرکز باشم بخاطر همین نمیتونم موفق بشم

    وقتی روی کارم متمرکز میشم قاعدتا باید یکم از بچه بزنم واین همش باعث افکار منفی و عذاب وجدان میشه که من مادر خوبی نیستم

    فکر میکنم اول از همه باید رو خداشناسی کار کنم و اینکه اولین تلاشم برای رسیدن به ثروته اصلا پسندیده نیس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  10. -
    محمدرضا بهبودی گفته:
    مدت عضویت: 2303 روز

    بنام خدای مهربونم ک هر لحظه در حال هدایت من هست ب سمت چیزی ک میخوام

    سلام ب استاد عزیزم و مریم جان شایسته و مهربونم و تک تک اعضای این خونواده فوق العاده

    آره ، من میگم ک خدای من مهربون هست و هر لحظه در حال هدایت منه ب سمت خواسته هام

    امروز ی درک بهتر و کامل تری ب لطف خدای مهربونم کسب کردم و اون اینه ک ؛ خداوند هر لحظه در حال هدایت کردن هست ، هر کسی ک ازش هدایت بخواد هدایت میشه بی قید و شرط

    ب این موضوع واقعا ایمان دارم

    یعنی اگه هدایت نمیخوای هم بازم در حال هدایت شدنی

    ب قول استاد عزیزم ، خداوند هدایت کردن رو بر خودش می‌دونه و قسم خورده ک هدایت می‌کنه حتما

    حالا ب چی هدایت میشیم ؟

    ب سمت چیزی ک بهش توجه میکنیم

    چیزی ک بهش فکر میکنیم تصورش میکنیم و روش تمرکز میزاریم

    در واقع چیزی ک توجهی همراه با تمرکز روش میزاریم

    حتما بهش هدایت میشیم بدون شک بی قید و شرط

    اگه ما در مورد هر خواسته ای ، توجهی همراه با تمرکز بزاریم صددرصد دریافت میکنیم

    چون باور داریم ک راه دریافت کردنش رعایت همین قانون ثابت هست

    اما ما در مورد هر خواسته ای ، نمی‌تونیم اینطوری بهش توجه کنیم و تمرکز بزاریم

    چرا ؟

    چون افکاری رو داریم در مقابل با خواسته مون ک انقدر قوی تر از این توجه و تمرکز هستن ک جلوی دریافت خواسته مون رو میگیرن

    در واقع تمام تلاش های مارو بی اثر میکنن

    اینجاست ک آدم حرصش میگیره و ناراحت و عصبانی میشه

    بعد با خودم میگم ک ؛ مگه قانونش همین نیست ؟!

    پس چرا نمیشه آخه ؟!

    دلیلش ذهنیتی هست ک در مورد تجربه اون خواسته دارم

    وگرنه قانون رسیدن تمام خواسته ها یکیه و هیچ فرقی نمیکنه

    پس عامل اصلی ذهنیت ماست نسبت ب خواسته مون

    برای همینه ک ؛ همون خواسته ای ک من دارم و حتی بهتر و با کیفیت ترش برای ی فرد دیگه واقعا مثل آب خوردن هست و اصلا براش ی چیز کاملا عادی و طبیعی توی زندگیش هست

    اما برای من مثل شکستن شاخ غول میمونه

    مثل کوه کندن

    و باید حتما پدرم در بیاد تا « لایق تجربه خواسته ام بشم »

    وگرنه ب این راحتی ها ک فکر می‌کنی نیست

    پوستت باید کنده بشه

    ب قول استاد عزیزم ؛ فکر می‌کنی مفت مفتیه ؟!

    اول کامنتم اومدم بنویسم : بنام خدای مهربونم ک هر لحظه در حال هدایت کردن منه ب سمت خواسته هام ، اونم ب سادگی براحتی و با عزت

    اما دیدم من باور ندارم ک : ب سادگی و براحتی این اتفاق میوفته

    چون وقتی استاد اول صحبت هاش « تا دقیقه 4 »

    وقتی دیدم داره توی ملک خودش با این وسعت و ب این زیبایی ک ی خونه ی فوق العاده چوبی روی آب هست و دقیقا عین بهشته ، داره قدم میزنه و این صحبت ها رو می‌کنه ، یهو احساسم تغییر کرد و بد شد

    استپ کردم و فکر کردم ک چرا با دیدن تصاویر زیبا و بهشتی ک منو خندون می‌کنه ، یهو احساسم دگرگون میشه ؟!

    و رسیدم ب یکی از دلایلش ک ؛ « ب نظر من رسیدن ب خواسته هام ، سخته »

    یعنی مگه میشه ب این راحتی ب این نعمت ها رسید و داشتشون ؟

    یعنی نمیشه ک من ب همین راحتی ب خواسته ام ک اتفاقا توی ذهنم بزرگه برسم

    باید کارای سختی براش انجام بدم …

    و بازهم ب قول استاد عزیزم ؛ « اصلا مزه نمیده ک ب همین راحتی ب خواسته هام برسم و چقدر لوس واقعا »

    من ننوشتم ک خداوند منو ب سادگی براحتی و با عزت منو ب سمت خواسته هام هدایت می‌کنه چون هنوز باورش نکردم

    اما باید بنویسم و دنبال الگو هاش بگردم و سعیم رو بکنم ک باورش کنم تا بتونم براحتی مثل قانون خداوند خواسته هامو تجربه کنم

    چون واقعا راه دیگه ای نداره

    چون وقتی هستند افرادی ک براحتی دارن خواسته منو تجربه میکنن ، پس چرا من نپذیرم ک راحته و نیاز نیست من کار سخت و عجیب غریبی انجام بدم

    چون درسته ک قانون خداوند اینه ک : همه چیز ساده و طبیعی اتفاق میوفته

    اما وقتی باور من عکس این قانون هست ، جهان من شبیه ب باور من میشه ن قانون ثابت خداوند

    چون سازوکار جهان اینه ک : « هر چیزی رو ک بپذیریم و باورش کنیم ، اتفاق میوفته

    چون جهان هیچ فرم و شکل خاصی نداره و باورهای منه ک ب جهان من فرم و شکل میبخشه

    در واقع هر چیزی ک من توی ذهنم می‌سازم برای من شکل میگیره

    و اصلا مهم نیست من چ شکلی میسازمش

    بریم سراغ سئوال فوق العاده استاد عزیزم :

    چ هدف یا هدف هایی رو انتخاب کردم ک تا الان و براش تلاش زیادی کردم « براش برنامه ریزی کردم و براش کار کردم و حرکت کردم » اما هنوز محقق نشده یا اینکه اون طوری ک میخوام نشده ؟

    جواب من : برای من در حال حاضر مهم ترینشون تجربه رابطه عاطفی و عاشقانه دلخواهم هست

    وقتی این خواسته در وجودم شکل گرفت ، یادمه ک چطور شد و تعریف روابط کلا در ذهنم تغییر کرد و من نسبت ب خودم و خواسته ام و خداوند صادق تر شدم

    الان سالهاست واقعا ک این خواسته رو دارم ، حدودا 3_4 سال

    اصلا همین خواسته ام باعث شد با خودم خواسته ام و خداوند صادق تر باشم و با فایل مقدمه دوره فوق العاده کشف قوانین آشنا شم ک انصافا همون ساعت اول منم مثل بقیه بچه ها نشونه اش رو دریافت کردم

    و بعد خواسته ی داشتن این دوره در وجودم شکل گرفت و بعد از چند ماه ب فضل خدای مهربونم خریدمش و تا الان متفاوت ترین دوره ای بوده ک خریدم ب فضل خدای مهربونم

    من ترمز های زیادی در مورد این خواسته ام پیدا کردم توی افکارم و رفعشون کردم و هنوزم دارم

    و ب همین دلیل هنوز دریافت نکردم

    سئوال 2: آیا افرادی رو میشناسم ک با تلاش کمتر از من یا با تلاش ب اندازه من اما زمان بسیار کمتر ب نتیجه ی بزرگتری رسیده باشند ؟

    جواب من : صددرصد

    اینکه افرادی هستند ک خواسته من الان جز بدیهیات زندگیشون هست کاملا درسته و من می‌دونم

    اما اینکه ب اندازه من تلاش کردن یا ن و اینکه با تلاش یا زمان کمتر از من خواسته شون رو تجربه کردن هم میشناسم افرادی رو ک براحتی واقعا دارن خواسته شونو تجربه میکنن

    افرادی ک اصلا هیچ خبری از این آگاهی ها ندارن و حتی از نظر من شاید اون فاکتورهایی ک ناخودآگاه مدنظرم هست رو هم ندارن

    سئوال 3 : فکر کنم چ باورهای محدود کننده ای ممکنه در ذهن من وجود داشته باشه ک تلاش های من همگی بی نتیجه و بی اثر میشن ؟

    خیلی ب این سئوال فکر کردم

    ترمزهای زیادی رو هم پیدا کردم و حلشون کردم و انصافا وقتی با این نگاه ک : اگه من خواسته ای دارم و تنها دلیل محقق نشدنش داشتن ترمز « باور مخالف خواسته » هست ، ب خواسته هام نگاه کردم ، انصافا اتفاقاتی بعداز پیدا کردن ترمز و حل کردنش افتاده ک فقط میتونم بگم عین معجزه بوده و از نظر من راهی نبوده ک اون اتفاق بعداز حل ترمزم بیوفته ، اما اتفاق رخ داده

    فقط ب این دلیل ک قانون خداوند اینه و اصلا این طبیعی ترین حالت هست

    از نظر ذهن من امکان پذیر نبوده اما قانون ک رعایت میشه و انجام میشه ، صددرصد نتیجه اتفاق میوفته

    الان ب این نتیجه رسیدم ک باید از اول این دوره فوق العاده رو شروع کنم

    و خدای مهربونم رو واقعا سپاسگزارم ک این دوره بی نظیر رو دارم و این از فضل بینهایت و رحمت همیشگی خداوند هست

    از شما استاد عزیزم استاد عباس منش بی نهایت سپاسگزارم و از شما مریم جان شایسته و مربون واقعا بینهایت سپاسگزارم ک بانی این همه خیر و برکت و احساس خوب و اتفاقات خوب هستید

    خداوند ب زندگیتون ب وجودتون خیر و برکت بیشتر و بیشتری عطا کنه

    واقعا سپاسگزارم از خداوند رحمان بخاطر وجود و حضور شما استاد عزیزم و مریم جان شایسته و مهربون

    عاشقتونم

    برای هممون آرزوی سلامتی شادی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت