در این فایل استاد عباس منش درباره یک ضعف شخصیتی مخرب، ریشه های این ضعف و اثرات مخرب آن در زندگی صحبت می کند. ضعفی که تقریبا همه در زندگی خود تجربه کرده اند.
در این فایل استاد عباس منش ما را از دلایلی آگاه می کند که این ضعف شخصیتی را شکل می دهد، ریشه های آن را تقویت می کند و در نهایت آن را تبدیل به یک عادت ذهنی مخرب می کند. سپس این عادت ذهنی مخرب، کانون توجه ما را به گونه ای جهت دهی می کند که:
نه تنها نعمت های زندگی خود را نبینیم؛ نه تنها درباره آنچه داریم، ناسپاس شویم؛ بلکه با نادیده گرفتن مداوم داشته های زندگی خود، مرتبا خود را در احساس بدبختی، احساس قربانی بودن و در یک کلام احساس نارضایتی از زندگی نگه داریم. سپس طبق قانون، این فرکانس غالب نه تنها نعمت های فعلی را از زندگی ما خارج می کند بلکه مجراهای زیادی برای ورود ناخواسته ها، مسائل و مشکلات پی در پی به زندگی ما باز می کند.
با ادامه دادن به این جنس از توجه، وارد مدار ناخواسته ها می شویم. در این چرخه معیوب مرتبا از این مشکل به مشکل بعدی برخورد می کنیم و هر بار بیشتر در این باتلاق فرو می رویم. بدتر از همه این است که: نمی دانیم این باتلاق از کجا و چطور شروع شده و چرا در حال گسترش خودش در زندگی مان است. خبر خوب این است که استاد عباس منش در این فایل با ارائه منطق های قوی، راهکار خروج از این چرخه معیوب و اصلاح این ضعف شخصیتی را به ما یاد می دهد.
تمرین:
آگاهی های این فایل را با جدیت گوش دهید، از کلیدهای آن نکته برداری کنید و برای اینکه اهرم رنج و لذتی قوی برای اصلاح این ضعف شخصیتی در ذهن ما ساخته شود به گونه ای که منجر به تصمیم و اجرای آن شود، پیشنهاد می کنیم در بخش نظرات این فایل مثالهایی از خودتان را بیاد بیاورید و بنویسید از اینکه:
ذهن شما به چه شکل و درباره چه موضوعاتی مرغ همسایه را برای شما غاز نشان داده است؟ به گونه ای که با وجود نعمت هایی که در زندگی خود دارید، به احساس نارضایتی، قربانی بودن و بدبختی رسیده اید. احساس کردید که حق شما به شما داده نشده و از قافله دیگران عقب مانده اید. ( احساس نارضایتی از همسر، شهر، شغل، رابطه، خانواده، فامیل، فرزند و …) به عنوان مثال:
- همسایه های دیگران چقدر از همسایه من بهتر هستند؛
- همسر فلانی، چقدر از همسر من خوش برخورد تر است و چقدر هوای همسرش را دارد؛
- رابطه دیگران چقدر از رابطه من بهتر است. آخر این هم شد رابطه!
- هر کشور دیگری از کشور من و قوانین کشور من بهتر است و موفق شدن در آن راحت تر است؛
- دختران یا پسران فلان شهر، چقدر از دختر و پسرهای شهر من بهترند؛
- پدر و مادرهای دیگران، چقدر از والدین من بهترند؛
- مشتری های فلان شهر یا محله، چقدر از مشتریهای محله یا شهر من بهترند؛
- فلان شغل، چقدر پولسازتر از شغل من است؛
- مردم فلان شهر چقدر با فرهنگ تر از مردم شهر من هستند؛
- اوضاع کسب و کار چقدر در فلان شهر بهتر از شهر من است؛
- فلان محله یا شهر چقدر زیباتر از محل زندگی من است؛
- و…
الف) به این فکر کنید که در حال حاضر چقدر درگیر این موضوع هستید و این ضعف چقدر در حال اتلاف انرژی و تمرکز سازنده شماست؟
ب) در کل زمانهایی که درگیر این نوع تفکر بوده اید یا هستید، از خود بپرسید:
- چرا اینطور فکر می کردم یا می کنم؟
- چرا فکر می کنم همسر دیگران از همسر من بهتر است؟
- چرا فکر می کنم رابطه دیگران از رابطه من بهتر است؟
- چرا فکر می کنم اوضاع در جای دیگر خوب است؟
- ریشه این جنس از تفکرات از کجاست؟ آیا ریشه اینها باورهای قدرتمندکننده است یا محدود کننده؟! اصل است یا فرع؟!
چ) حالا که از این ضعف مخرب آگاه شده ای، با توجه به آگاهی های این فایل، چه راهکارهایی برای خارج شدن از این مدار مخرب آموخته ای؟ این راهکارها منجر به اخذ چه تصمیماتی برای شما شده است؟ در پاسخ به این چرایی به این فکر کنید که:
- چه تغییراتی باید در شخصیت خود ایجاد کنم؟
- چه مهارتهایی را یاد بگیرم و بهبود ببخشم؟
- و قدم اول را از کجا بردارم؟
موضوع این است که طبق قانون، اگر آگاهانه روی بهبود این ضعف شخصیتی کار نشود، تبدیل به بزرگترین مجرای خروج نعمت ها از زندگی و ورود ناخواسته ها به زندگی می شود. اما تمرکز بر اجرای آگاهی های فایل، این جنس از ایمان و باور را در ما شکل می دهد که:
تغییر شرایط نادلخواه زندگی ام چقدر راحت است و چقدر در دست خودم بوده است و من چقدر به دنبال تغییر این شرایط در بیرون از خودم می گشتم!
منتظر خواندن پاسخ ها و مثالهای تأثیرگذار تان هستیم.
منابع کامل درباره محتوای این فایل:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چرا فکر می کنیم مرغ همسایه غازه؟296MB50 دقیقه
- فایل صوتی چرا فکر می کنیم مرغ همسایه غازه؟48MB50 دقیقه
به نام خدای مهربان سلام
خدارشکر میکنم که قدرت خلق زندگیم رو به من عطا کرد
هر چی میرم به گذشته تر این موضوع رو بیشتر تو خودم متوجه میشم که من همینطوری بودم که استاد میگه
یادمه که یه روز در مغازه دائیم در دماوند بودم که خانوادم اومدن و من از مغازه زدم بیرون ،چون وضع خانوادم رو دیدم که با اون لباس ها و چادرها اومده بودن دیدن من و من از اونها فرار کردم
باز متوجه میشم که من خودم هستم که از اول داشتم زندگیم رو خلق میکردم و اصلا حواسم نبود
اون موقع خیلی شدتش زیاد بود ، و اصلا هر چی نگاه میکنم میبینم که در هر لحظه این رو دارم می بینم تو خودم ،
در مورد شهر همیشه میگفتم که فلان جا پول توش ریخته
در مورد دوستان ، دقیقا یادمه که همیشه این سوالم بود که این دوستای من بدرد نمیخورن و اون اشخاصی که با فلانی ها رفیقن خوبن
دقیقا من یادمه که یه سری آدمها رو تو دانشگاه می دیدم و میگفتم که خوش به حال اونها که اون دوستان رو دارن و یادمه که یه بار با یکی از همون دوستان رفیق شدم و دیدم که اون چیزی که فک میکردم نیست و میگفتم اونای دیگه بهتر بودن کاشکی با اونها رفیق بودم
در مورد مکان زندگی همیشه مکان زندگی من بدترین مکان بود و مکان زندگی بقیه بهترین
در مورد میوه فروشی : میوه فروشی مکان ما بدرد نمیخوره و میوه فروشی فلان محله خوبه که همین سه هفته پیش من بخاطر این باور 160 کیلومتر رانندگی کردم که برم اونجا خرید کنم
آخرشم فهمیدم که همینی که تو محل خودمون بود هم از لحاظ کیفیت هم از لحاظ قیمت و درسترسی و تمیزی و دلبازی ، خیلی بهتر از اونجا بود
در مورد رشته تحصیلی همیشه این رو میگفتم که رشته من بدرد نمیخوره و کاشکی حسابداری میخوندم
در مورد پدرم: میگفتم که خوش بحال فلانی که اون بابا رو داره که من او بابا رو ندارم
در مورد: ماشینم : میگفتم که این ماشین من بدرد نمیخوره و ماشین فلانی و بهمانی خوبه
در مورد :محل کارم همیشه میگفتم که محل کار من اصلا بدرد نمیخوره و محل کار بهمانی ها خیلی عالیه
در مورد: خونه ام ،مکان زندگی ام ، در مودر وسایل خونه ام که کسی می اومد خونه ام احساس خجالت میکردم که هیچ چیز من اصلا بدرد نمیخوره و خونه و وسایل مردم بدرد میخوره
مخصوصا در مورد خارج : همیشه و همیشه میگفتم که ما آدم نیستیم و خارجی ها آدم هستن
باز متوجه میشم که عامل اصلی ثروتمند شدن شغل و مکان زندگی و جنسیت و نوع شغل و شغل خاص و سن وسال نیست ، و تنها عامل همین نوع نگاه من به موضوعات هست
تازه دارم میفهمم که چه چیزهایی در ذهن من هست ، انگار هر چی مینویسم بهتر متوجه میشم که این افکار من هست که داره زندگی من رو کنترل میکنه
تازه دارم متوجه میشم که این پاشنه آشیل من هست و باید از این لحظه به بعد تمام حواسم رو جمع کنم و طبق آموزه های استاد عمل کنم تا خودم رو نجات بدم
همین الان در حال حاظر هم که نگاه میکنم متوجه میشم که نگاهم به زندگی خودم دقیقا همینه که زندگی و شرایط من خیلی داغونه و دقیقا کل دنیا ،نه یه تعداد،بلکه کل دنیا از من بهترن
دقیقا بخاطر همین طرز نگاه من کسب و کارم رو شروع نمیکنم
چون میگم آخه من چی بلدم ، این توانایی و استعدادهای من به چه دردی میخوره،همه از من بهترن
استاد بی نهایت ازت سپاسگزارم
به نام خدای مهربان سلام
خدارشکر میکنم که قدرت خلق زندگیم رو به من عطا کرد
رفتار:
رفته بودیم رستوران با چند تا از دوستام که صبحانه سلف سرویس بخوریم ،وقتی که داشتیم بر میداشتیم من هی میگفتم که اونجا بهتره یا این اینطوریه ،ووقتی که هم که نشسته بودم سر میز صبحانه چشمم افتاد به بقلی و گفتم فک کنم اون بهتره برداشته
من اصلا فک نمیکردم که این رفتارم ریشه خطرناکی داره که همون توجه به ناخواسته هاست
من هی از استاد میشنیدم که به ناخواسته ها توجه نکنید و هی میگفتم که بابا من که خودم رو کردم تو غار چرا پس حالم خوب نیست ، و الان متوجه شدم که من اگر خودم رو زندانی هم کنم باز خودم رو و به قول استاد شخصیتم رو با خودم دارم میبرم ، و تا اون تغییر نکنه هیچ چیزی تغییر نخواهد کرد
اصلا امروز صبح که بخشی از این فایل رو گوش دادم کل نگاهم به همون جایی که کار میکنم تغییر کرد ،انگار جایی که جهنم بود برام شد بهشت
الان انگار راه زندگی رو تازه فهمیدم چیه
حتی نگاهم به سایت و کامنت ها تغییر کرد
نگاهم به همسرم و فرزندم تغییر کرد
الان متوجه شدم که چرا نتیجه رخ نمیده
هی از خودم سوال میپرسیدم که بابا من که دارم کار میکنم ،من که دارم وقت میزارم هر چی استاد میگه رو سعی میکنم انجام بدم
چرا پس احساس نمیکنم که زندگیم دست خودمه و میتونم تغییر بدم
الان متوجه شدم که این ترمز وجود داشت
الان متوجه شدم که اصل داستان رو من رعایت نمیکردم و حتی نزدیکش هم نبودم
الان متوجه شدم که اصلا چطور باید عمل کنم و ریشه همه چیز و همه تغییرات همین نوع توجه کردنه که اینم تمرین میخواد
الان درک میکنم که باید چکار کنم و متوجه ام که اول راهم
دقیقا انگار احساس میکنم باید تمرین کنم که زبان یاد بگیرم
الان فهمیدم که زبان برام خوبه و متوجه هستم که هر چی بگم زبان خوبه زبان خوبه زبان خوبه اتفاقی نمی افته تا زمانی که من حرکت کنم و تمرین کنم
که همین که متوجه این داستان شدم کلی از راه رو طی کردم و این پیشرفت میشه برای من
به نام خدای مهربان سلام
خداروشکر که قدرت خلق زندگیم رو به من عطا کرد
چند روزه که میخوام جلسه سوم ثروت 1 رو شروع کنم ولی هر بار که میرم شروع کنم و استاد تا میگه که بیس همه دوره ثروت همین موضوع هست ، یه مقاومت در من شکل میگیره و نمیزاره که جلو برم ، امروز که این فایل اومد اولش از اسمش نفهمیدم که چیه ،ولی وقتی که یه کم گوش دادم و استاد در مورد توجه صحبت کرد اصلا انگار یه مسیر جدید تو ذهنم باز شد، همون جملات باعث شد که من درک کنم اصلا مفهوم چی هست ،و اشتیاقم برای شروع جلسه 3 صد برابر شد ، انگار که اصلا من باید این فایل رو بشنوم، عمل کنم و بعد وارد جلسه بشم
تازه دارم متوجه میشم که منظور استاد از هدایت چیه
خب بریم سراغ اینکه مرغ همسایه غازه که وقتی که استاد مثال زد تازه من فهمیدم که یک یک لحظات زندگی ام من به نکات ناخواسته توجه میکردم و اصلا یه کج فهمی داشتم از این موضوع
در کل اینطور بودم که فک میکردم که اگر میخوام از یه جایی برم یه جای دیگه تنها راهش اینه که به بدی هاش توجه کنم تا من رو هل بده به جلو
مثال
من تا حالا چندین قصابی عوض کردم ، بخاطر اینکه هر جا میرم میگم نه این فلانه ، این اخلاق نداره، این اون چیز رو نداره ، و حتی وقتی که به یه قصابی هدایت شدم که همه امکانات لازمی که من میخواستم رو داشت باز اونجا یه چیزی پیدا میکردم که نه این اینجاش فلانه
بحث رشد و پیشرفت و بهتر شدن کلا فرق داره ،من داشتم و دارم راه رو عوضی میرم ، اگر من هدایت شدم به همین قصابی خوب که همه چیز داره نه بخاطر اینه که به بدی های اون قبلی ها توجه کردم، بلکه این هدایت برای زمانهایی هست که من اتفاقا به نکات مثبت قبلی ها توجه کردم، الان که دارم مینویسم یادم میاد
ولی من در ناخودآگاهم موضوع رو اشتباه برداشت میکردم
بخاطر این برداشت اشتباه بود که نمی تونستم وارد جلسه سوم ثروت بشم
ولی با این مثال هایی که استاد زد قشنگ موضوع برام جا افتا
حتی در مورد مبل خونه که هدایت شدم به یه جای فوق العاده که انسان بشدت شریف و کارش هم عالی و حرفه ای بود و چقد هم با ما به قیمت خوب حساب کرد ولی باز من دقیقا یادمه که چقد ناشکر بودم و در ذهن خودم به بدی ها و نکات منفی محل کارش و این چیزها توجه میکردم
در مورد خرید پی اس برای پسرم ، وقتی که خریدم بجای توجه به نکات مثبتش به نکات منفیش توجه میکردم
تمام اینها در حینی هست که من فک میکردم که به ظاهر دارم سپاسگزاری میکنم و شکر گذاری میکنم
الان تازه متوجه هستم که چرا استاد انقد تاکید داره که به احساستون توجه کنید
من در ظاهر داشتم سپاسگزاری میکردم و به ظاهر خوشحال بودم ولی در درون احساس مقاومت داشتم که الان متوجه شدم دلیلش چی هست
کار عملی
از این لحظه به بعد تصمیم میگیرم و گرفتم که تلاشم رو کنم که و به خودم یادآوری کنم که هر جایی که هستم به نکات مثبتش توجه کنم ، یعنی دائم این تو ذهنم باشه که الان دارم به چی توجه میکنم
الان که به گذشته خودم توجه میکنم متوجه میشم که الله اکبر، واقعا من خودم هستم که خالق زندگی خودم هستم
و چقد استاد قشنگ مثال زد ، دقیقا مثال من رو زد
که گفت :
شما اینجایی میگی فلان جا خوبه و میری اولش خوب بعدش دوباره میشی مثل قبل
دقیقا من در محل کار قبلیم هی میگفتم که بیرون از اینجا بهتره و فلان جا اینه و بهمان جا اونه ،تا اینکه از اونجا اومدم بیرون و به یه جایی که فک میکردم خوبه هدایت شدم اولش عالی بود ولی بعد کم کم داشتم میشدم مثل قبل که با گوش دادن فایلها انگار داشتم به زور مدارم رو بالا نگه میداشتم ،حتی الان فهمیدم که نگه داشتن مدار بالا هم نباید زوری باشه
واگر من بتونم به چیزی که استاد فریادش میزنه فک کنم و عمل کنم خیلی راحت در مدار قرار میگیرم
وقتی که به گذشته خودم و فکر میکنم هم گریم میگره ، هم متوجه میشم که اشکال کارم کجاست و هم متوجه میشم که دلیل عدم پیشرفتم یا پیشرفتم چی بوده
الان به وضوح فهمیدم که عامل اصلی ثروتمند شدن مکان و جا و هر عامل بیرونی دیگه ای نیست
و فقط باورها ست
و باورها هم همین توجه به نکات مثبت هست ،
حتی در گذشته میگفتم اینها همش مسخره بازی هست ومسخره میکردم و الان متوجه ام که چرا خداوند فرمود که مسخره کننده گان تنها خودشون رو مسخره میکنن ،اون موقع نفهمیدم که خداوند چی گفت ، الان که پسی ها رو خوردم و آروم شدم تازه متوجه حرفش شدم
ولی خب اشکال نداره، خداروشکر که حداقل الان متوجه شدم و فهمیدم که چه نیروی قدرتمندی در دست دارم وهمیشه با من هست و هر جا که باشم میتونم ازش به نفع خودم استفاده کنم
به نام خدای مهربان سلام
خداروشکر که قدرت خلق زندگیم رو به من داد
استاد عزیزم خیلی ازت ممنونم که هر بار دریچه ای از آگاهی ها رو به ذهن ما باز میکنید
چند سوال وجود داره تو ذهنم
ابهامات ذهنی
اگر من قراره که نکات مثبت توجه کنم که پیشرفتم چی میشه ؟
اگر من قراره که فک کنم که شهر من بهترین شهر دنیاست پس پیشرفت چی میشه ؟ پس جهان بینی چی میشه ؟ آیا باید تو همین شهرو دیار بمونم ؟
خب من که دارم به نکات خوب همسرم توجه میکنم که همیشه باهم هستیم ، یعنی اینکه من دارم توجه میکنم ولی همیشه باهم هستیم ، ولی من دوست دارم شهرهای دیگه رو ببینم و زیباییهاش رو ببینم
آیا باید ثابت بمونم یه جا؟ آیا منظور اینه که نباید حرکت کرد؟
به طور مثال، کاری که من هر روز دارم انجام میدم به صورت ناخودآگاه اینه که هی در طی روز که به مشکلاتی میخورم میگم ببین ببین که میگن اینجا موندن بدرد نمیخوره ، ببین ببین اینجا محیطش کثیف و آلوده است
چرا این رو میگم ؟ بخاطر این میگم که باعث بشه که من از اینجا بدم بیاد که منجر بشه حرکت کنم از اینجا
چرا بدم میاد از اینجا ؟ چون اینجا محیطش خیلی آلوده است و من نمیخوام کل عمرم رو اینجا سپری کنم
چرا این رو میگی؟ این رو میگم که منجر به حرکت من بشه
ابهام ذهنیت چیه؟
ابهام ذهنیم اینه که استاد میگه همونجایی که هستی باش و به نکات مثبتش توجه کن از همونجا به یه درجه بالاتر میری ولی من نمیخوام اینجا به یه درجه بالاتر برم
چرا نمیخوا؟ چون صددرجه هم اینجا بالاتر برم باز کارمند شخص هستم
من میخوام به این مسئله پایان بدم
اوکی بیا از منظر دیگه ای نگاه کنیم به موضوع
من یه هدف دارم ،یا من یه خواسته دارم ، خواسته ام اینه که وقت آزاد بیشتری داشته باشم ، بیشتر کنار خانوادم باشم ، پول بسازم ، گردش بیرون برم و اطراف روببینم ، آزادی بیشتری داشته باشم ، محیطم تمیز باشه، برای شخصی کار نکنم یا دراختیار کسی نباشم در اختیار خودم باشم
خب این خواسته من هست
شرایط فعلیم چطوره
اینطوره که من برای کسی کار میکنم و در محیطی آلوده هم کار میکنم
پس من با خوردن به تضادهایی یه خواسته ای دارم
حالا میخوام به خواسته ام برسم
چیزی که به ذهنم میرسه اینه که میبینم نمیتونم حرکت کنم و نیاز به یه ابزار برای حرکت دارم
به نظرم اومده که ابزاری که بتونه من رو حرکت بده استفاده از همون ابزاری هست که همیشه به طور معمول استفاده میکنم
چی ؟
مثلا یه کسی یه کاری کرده و من رو ناراحت کرده من برای اینکه پیشش نرم و یا اینکه بتونم نفرت پیدا کنم ازش که پیشم نیاد و یا من از اون دور بشم ،باهاش دعوا میکنم یا ازش بد میگم یا به بدیهاش فک میکنم که از من دور بشه
و هیچ وقت نشده که به خوبیهاش فک کنم که از من دور بشه چون هر وقت که به خوبی هاش فک کردم دیدم که اون طرف بازم هست و از صحنه روزگار محو نشد
حالا این باور درمن هست که اگر میخوام که مثلا تو این کارخونه یا محیط نباش باید به بدی هاش فک کنم و یا ازش بد بگم تا باعث بشه که من به زورم که شده از اینجا برم بیرون
خب چرا به بدی هاش فک میکنی ، خیلی راحت و آروم از اینجا دل بکن برودیگه ، چکار به اینجا داری
نمیتونم ، چون یه چیزی مثل ترس درونم رو گرفته ، و چون زورم بهش نمیرسه میخوام با نفرت پیدا کردن از اینجا کمک کنم که حرکت کنم
آها پس اینطوریه
تضاد ، خواسته ، نیاز به حرکت ، ولی ثابت موندن، بررسی علت : ترس ، راه کار : نفرت پیدا کردن از اینجا که منجر به حرکت بشه ، توجه به نکات مثبت باعث میشه بیشتر موندگار بشم ، علت حرکت نکردن : ترس
پس یعنی اگر ترس نباشه حرکت میکنی ؟ آره
احساس امنیت هم هست
پس هم ترس و احساس امنیت جلوت رو گرفته ؟ دقیقا ،پس فک میکنی اگر به نکات منفی توجه کنی باعث میشه حرکت کنی ؟
آره
یعنی در اصل سوخت حرکت رو توجه به نکات منفی میدونی
دقیقا درسته
ولی این رو میدونم که این اشتباهه
ولی انگار هی دوگانگی در من هست ، اول اینکه میدونم این اشتباهه که به نکات منفی توجه کنم دوم اینکه وجودم باورش داره
به نظرم درجه سختیش رو بخوام توضیح بدم اینطور میتوم بیان کنم
من میدونم که ورزش کردن برام خوبه ولی وجودم قبول نمیکنه که انجامش بده
چرا؟
چون رنج میکشه از فک کردن بهش یا اینکه یادش بیفته
پس در نهایت رسیدیم به باورها و مفهوم اصلی اهرم رنج و لذت
بله
دقیقا همینه
به نام خدای مهربان سلام
خداروشکر میکنم که قدرت خلق زندگیم رو به من داد
افکار گذشته من در مورد توجه به خواسته ها
من اینطور فک میکنم
به خواسته ها که نمیشه توجه داشت چون هیچ وقت نمیشه بهشون رسید
به داشته ها هم نمیشه توجه داشت چون که از خواسته هام جا می میونم
این سیکل معیوبیه که من توش افتادم
با اینکه میدونم که توجه به خواسته ها اصله
با اینکه میدونم توجه به داشته ها اصله
با اینکه میدونم در هر لحظه باید بتونم به خواسته ها و داشته ها فک کنم که به احساس بهتری برسم
ولی در سیکل بالا گیر کردم ، چرا ؟
چه عاملی باعث شده که من در سیکل باشم و نتونم که دقیق به آگاهی ها عمل کنم ؟
دقیقا به خاطر همون دو باور
که نمیشه بهشون رسید و توجه به داشته ها رو هم کار بیهوده ای میدونم
پس باورم اینه که نمیشه و کار بیهوده ایه
پس باز اینجا به این نتیجه میرسم که باورها دارن کار میکنن و این شغل خاص نیست که عامل هست ، من خودم هستم که عامل اصلی ثروتمند شدنم یا نشدنم هستم .
در مورد اینکه مرغ همسایه غازه
من دقیقا همینطور هستم و انگار جزئی از شخصیتم شده این رفتار:
مثال:
1- اولین مثالش اینه که من کار طراحی میکنم و با نرم افزار کار میکنم و همیشه فک میکنم که کار دیگران از من بهترن
2- قبلا فک میکردم که همسر دیگران از همسر من بهترن تا اینکه به لطف سایت و دوره ها این فکر تغییر کرد
3- قبلا فک میکردم که بچه من زشت ترین بچه دنیاست ،الان که یادم می افته اشکم در میاد ،ولی به لطف دوره ها الا همه چیز تغییر کرده
4- قبلا فک میکردم که محل زندگی من بدردنخور ترین محل دنیاست
5- در مورد رشته تحصیلی ام همینطور، در مورد استعدادهام در مورد حرفهام در مورد ایده هام نظرهام
6- در مورد همه اینها فک میکردم که همه اونها از من بهترن و این نگاه باعث شده که کلی از زندگیم عقب بیفتم
7- طراحی سایت یاد گرفتم که برای خودم سایت بزنم ،بعد این فکر اومد که بابا تو کجا این ها کجا و اونی که ازش یاد گرفتی کل فوت و فن رو بهت نگفته ، و سایت اون بهتره و سایت تو خوب نیست
همین الانم اینطوری ام توی هر جمع و مجلسی هم که میرم متوجه میشم که دارم از بقیه تعریف و تمجید میکنم ،نه بخاطر اینکه تمرکز کنم رو زیبایی ها بخاطر اینکه تو ذهنم اینه که این آدمه هر چی باشه از تو خیلی بهتره ،پس تحسینش کن که تو رو تایید کنه ،چون اگر این آدم تو رو تایید کنه تو احساس خوبی میگیری
اینها کاملا اشتباه بوده و هست
حالا باید چکار کنم ؟ باید به جای اینکه تمرکزم رو روی دیگران بگذارم روی خودم بگذارم