در این فایل استاد عباس منش درباره یک ضعف شخصیتی مخرب، ریشه های این ضعف و اثرات مخرب آن در زندگی صحبت می کند. ضعفی که تقریبا همه در زندگی خود تجربه کرده اند.
در این فایل استاد عباس منش ما را از دلایلی آگاه می کند که این ضعف شخصیتی را شکل می دهد، ریشه های آن را تقویت می کند و در نهایت آن را تبدیل به یک عادت ذهنی مخرب می کند. سپس این عادت ذهنی مخرب، کانون توجه ما را به گونه ای جهت دهی می کند که:
نه تنها نعمت های زندگی خود را نبینیم؛ نه تنها درباره آنچه داریم، ناسپاس شویم؛ بلکه با نادیده گرفتن مداوم داشته های زندگی خود، مرتبا خود را در احساس بدبختی، احساس قربانی بودن و در یک کلام احساس نارضایتی از زندگی نگه داریم. سپس طبق قانون، این فرکانس غالب نه تنها نعمت های فعلی را از زندگی ما خارج می کند بلکه مجراهای زیادی برای ورود ناخواسته ها، مسائل و مشکلات پی در پی به زندگی ما باز می کند.
با ادامه دادن به این جنس از توجه، وارد مدار ناخواسته ها می شویم. در این چرخه معیوب مرتبا از این مشکل به مشکل بعدی برخورد می کنیم و هر بار بیشتر در این باتلاق فرو می رویم. بدتر از همه این است که: نمی دانیم این باتلاق از کجا و چطور شروع شده و چرا در حال گسترش خودش در زندگی مان است. خبر خوب این است که استاد عباس منش در این فایل با ارائه منطق های قوی، راهکار خروج از این چرخه معیوب و اصلاح این ضعف شخصیتی را به ما یاد می دهد.
تمرین:
آگاهی های این فایل را با جدیت گوش دهید، از کلیدهای آن نکته برداری کنید و برای اینکه اهرم رنج و لذتی قوی برای اصلاح این ضعف شخصیتی در ذهن ما ساخته شود به گونه ای که منجر به تصمیم و اجرای آن شود، پیشنهاد می کنیم در بخش نظرات این فایل مثالهایی از خودتان را بیاد بیاورید و بنویسید از اینکه:
ذهن شما به چه شکل و درباره چه موضوعاتی مرغ همسایه را برای شما غاز نشان داده است؟ به گونه ای که با وجود نعمت هایی که در زندگی خود دارید، به احساس نارضایتی، قربانی بودن و بدبختی رسیده اید. احساس کردید که حق شما به شما داده نشده و از قافله دیگران عقب مانده اید. ( احساس نارضایتی از همسر، شهر، شغل، رابطه، خانواده، فامیل، فرزند و …) به عنوان مثال:
- همسایه های دیگران چقدر از همسایه من بهتر هستند؛
- همسر فلانی، چقدر از همسر من خوش برخورد تر است و چقدر هوای همسرش را دارد؛
- رابطه دیگران چقدر از رابطه من بهتر است. آخر این هم شد رابطه!
- هر کشور دیگری از کشور من و قوانین کشور من بهتر است و موفق شدن در آن راحت تر است؛
- دختران یا پسران فلان شهر، چقدر از دختر و پسرهای شهر من بهترند؛
- پدر و مادرهای دیگران، چقدر از والدین من بهترند؛
- مشتری های فلان شهر یا محله، چقدر از مشتریهای محله یا شهر من بهترند؛
- فلان شغل، چقدر پولسازتر از شغل من است؛
- مردم فلان شهر چقدر با فرهنگ تر از مردم شهر من هستند؛
- اوضاع کسب و کار چقدر در فلان شهر بهتر از شهر من است؛
- فلان محله یا شهر چقدر زیباتر از محل زندگی من است؛
- و…
الف) به این فکر کنید که در حال حاضر چقدر درگیر این موضوع هستید و این ضعف چقدر در حال اتلاف انرژی و تمرکز سازنده شماست؟
ب) در کل زمانهایی که درگیر این نوع تفکر بوده اید یا هستید، از خود بپرسید:
- چرا اینطور فکر می کردم یا می کنم؟
- چرا فکر می کنم همسر دیگران از همسر من بهتر است؟
- چرا فکر می کنم رابطه دیگران از رابطه من بهتر است؟
- چرا فکر می کنم اوضاع در جای دیگر خوب است؟
- ریشه این جنس از تفکرات از کجاست؟ آیا ریشه اینها باورهای قدرتمندکننده است یا محدود کننده؟! اصل است یا فرع؟!
چ) حالا که از این ضعف مخرب آگاه شده ای، با توجه به آگاهی های این فایل، چه راهکارهایی برای خارج شدن از این مدار مخرب آموخته ای؟ این راهکارها منجر به اخذ چه تصمیماتی برای شما شده است؟ در پاسخ به این چرایی به این فکر کنید که:
- چه تغییراتی باید در شخصیت خود ایجاد کنم؟
- چه مهارتهایی را یاد بگیرم و بهبود ببخشم؟
- و قدم اول را از کجا بردارم؟
موضوع این است که طبق قانون، اگر آگاهانه روی بهبود این ضعف شخصیتی کار نشود، تبدیل به بزرگترین مجرای خروج نعمت ها از زندگی و ورود ناخواسته ها به زندگی می شود. اما تمرکز بر اجرای آگاهی های فایل، این جنس از ایمان و باور را در ما شکل می دهد که:
تغییر شرایط نادلخواه زندگی ام چقدر راحت است و چقدر در دست خودم بوده است و من چقدر به دنبال تغییر این شرایط در بیرون از خودم می گشتم!
منتظر خواندن پاسخ ها و مثالهای تأثیرگذار تان هستیم.
منابع کامل درباره محتوای این فایل:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چرا فکر می کنیم مرغ همسایه غازه؟296MB50 دقیقه
- فایل صوتی چرا فکر می کنیم مرغ همسایه غازه؟48MB50 دقیقه
به نام خداوند، ربّ العالمین، ارحم الراحمین
سلام.
به این درک رسیدم که مقایسه یعنی چی؟
تو زندگیِ حقیقیم یعنی اینکه هر لحظه ذهنم میخواد بگه این بهتره نسبت به دیگری.
آیا نمیشه فارغ از اینکه قضاوت کنم بین دو چیز یا چند چیز، و دسته بندی کردنشون به اینکه این یکی بهتر از اون یکی هست، این بده این خوبه، زندگی کنم؟
نمیشه بگم هر کدوم جای خودشون درست و خوبن، خاصیت و ویژگی های خودشون رو دارن؟
عادت کردم به این جور افکار، که دایم صدای ذهنم میگه این بهتر از اون یکیه.
این برتر از اون یکیه.
این قشنگتر از اون یکیه.
این خوشتیپ تر از اون یکیه.
این خوش سلیقه تر از اون یکیه.
این خوش هیکل تر از اون یکیه.
این ثروتمندتر از اون یکیه.
این خوش اخلاق تر از اون یکیه.
این بخشنده تر از اون یکیه.
این یکی خوش ذاته اون یکه بد ذاته.
این یکی چقدر چاقه، اون یکی چقدر لاغره خوش به حالش.
این یکی چقدر بد دهن و بداخلاقه، اون یکی چقدر با ادبه.
و …
دارم تلاش میکنم روی بهبود این فکرها کار کنم.
نمیگم اوضاعم خیلی خراب و داغونه، نه.
چون این بی انصافی در برابر ذاتِ قشنگم هست.
اما گاهی این افکار نازیبا واقعا آزارم میدن.
گاهی شخصیتی که جای این یا اون هست، خودم هستم.
خودمم که از فلانی بهترم.
فلانیه که از من بهتره و …
اقای نارنجی ثانی کامنتی نوشت بسیار الهام بخش، از اینکه زمانی بوده در زندگیش که به خاطر مذهبی بودن، خودش رو برتر میدونسته بقیه که کلا هیچی…
من خودمو تو اون کامنت دیدم زیاد.
ممنونم ازشون که با نوشتن، کمک میکنن به بقیه که به خودشناسی بهتر برسن.
همونجا داشتم پاسخ مینوشتم که وقتِدارسالش نبود …
الان میگم:
من تو نوجوانی به خاطر سابقه ی مذهبی بودنم و اینکه کاملا همراستا بودم با سلیقه ی مذهبی اکثریت اعضای خانواده، خودمو برتر میدیدم از خواهرم که یک سال و یک ماه و بیست روز ازم بزرگتره.
من بچه اخر هستم و دنبال تایید گرفتن بودم و هنوزم هستی گاهی.
من چون نماز میخوندم، گاهی مسجد میرفتم، روزه هامو مقیدانه میگرفتم، فکر میکردم من بهتر از خواهرمم که نماز نمیخونه، روزه هاشم شل و سفت میشه.
من بهترم از خواهرم که حجابمو خوب رعایت میکنم ولی اون اعتقادی به حجاب نداشت و زورکی رعایت میکرد و موهاشو بیرون میذاشت.
من بهترم چون با پسرها نه دوست میشدم، نه حرف میزدم، نه چشم تو چشم میشدم ولی خواهرم راحت بود.
البته بعدا کشف کردم شاید به خاطر مذهب نبود که من سمت هیچ پسری نرفتم، کمبود اعتماد به نفس و احساس لیاقت و همچنین خجالتی بودنم، باعث میشد پشت نقابِ حجب و حیا قایم شم.
البته که من حجب و حیا داشتم و دارم اما این ربطی به ناتوانی من در برابر ارتباط با جنس مخالف نداشت.
البته که بعدها متوجه شدم خواهرم بهتر از من عمل میکرد و میکنه گاهی.
وقتی میرفتیم خرید میتونست راحت صحبت کنه با مغازه دار و اگه میدید اقای مغازه دار بیشتر از حدش داره صحبت میکنه به راحتی متوجه میشد و معازه رو ترک میکردیم.
من واقعا تحسینش میکنم برای شجاعتش.
و جالبه بگم من که خودمو به واسطه ی انجام فرایض دینی بهتر از خواهرم میدیدم و البته تایید شدن هامم از طرف خانواده مزید بر علت بود، رفته رفته نمازم کم و کمتر شد تا کاملا ترک شد.
روزه رو تا 4-5 سال پیش کامل بدون هیچ قضای مانده از سال گذشته جلو برده بودم، ولی الان قضاهای این سالهای اخیرم به دلیل عادت ماهانه و مسافرت و بارداری پارسال مونده هنوز…
حجاب هم که دیگه ارزشش رو برام از دست داده.
هنوزم حجاب دارم ولی نه مثل گذشته.
دیگه اصلا اونطوری نگاه نمیکنم به نماز و روزه و حجاب و …
من به چیزی میبالیدم و افتخار میکردم که انجامش میدادم و خواهرم نه…
خودمم شدم شبیه خواهرم…
پس چی بود اون برتری من نسبت به خواهرم؟؟؟
همه چیز درون ادم هاست که ارزشمندشون میکنه، نه صرفا انجام دادن یا ندادن برخی کارها، که بتونه به اونها برچسب ارزشمند یا غیر ارزشمند بزنه.
منم واقعا اینطوری بودم تا سالهای سال که فکر میکردم ادمهای مذهبی بهترن، بقیه نه.
بعدا که دیدم نه، مذهب فقط یه برچسبه، متوجه شدم پشت اسم مذهبی میشه همچنان ادم نادرستی بود که صرفِ برچسب مذهبی بودن باعث نمیشه اونا پاک باشن بقیه نه.
اینکه من برچسب مذهبی داشتم ولی گاهی دروغ میگفتم، غیبت میکردم، کینه و خشم داشتم، تندخو و پرخاشگر بودم باعث نمیشد که من تطهیر بشم از خطاهام.
همونطور که آدمهای غیر مذهبی هم این کارها رو میکردن.
فقط چون جامعه یادمون داده بود مذهبی ها بهترن، پاک ترن، توهم برمون داشته بود که بله ما بهتریم از بقیه.
هنوزم این باور تو جامعه رایج هست چون کشور با باور مذهبی داره اداره میشه.
اما خوبه که درک کردم برچسب مذهبی و غیر مذهبی کاری از پیش نمیبره برای جایگاهی که نزد خدا داریم هر کدوممون.
متوجه شدم جنسِ رفتار و شخصیت منه که میتونه باعث بشه من به درگاه خداوند بنده ی خوبی باشم یا نه.
به ظاهر نیست که.
و از درون حقیقی هر کس فقط خدا مطلعه، برای همین راه هرگونه قضاوت و مقایسه بسته است روی ما.
قشنگیش اینه هر کسی مسیر درک و رشد و شادی خودش رو داره.
تو همین سایت هستن کسانیکه نماز با عشق میخونن، و کسانیکه نماز نمیخونن، کسانیکه روزه میگیرن و نمیگیرن، زیارت خانه خدا و ائمه اطهار میرن یا نمیرن، اعتکاف میرن یا نمیرن، تسبیح دستشونه یا نیست…
قشنگیش اینه بچه های اینجا همو مقایسه نمیکنن.
که فلانی کارش درسته یا غلطه.
انقدر به هم احترام میذاریم که طبق سلیقه و روش خودمون زندگی کنیم و مسیولیتش رو هم پذیرا باشیم.
اینجا جدای از سایر جامعه، ما پذیرفتیم که هر کدوممون مدل خودمون فکر و زندگی میکنیم.
اگه اشتباه باشه خودمون مسیولشیم نه بقیه.
اگه درسته خودمون شاد میشیم.
اگه کاری رو انجام میدیم یا نه، دنبال پاسخ دادن به دیگری نیستیم.
این سایت اون مکان امن هر کدوممونه که تو جامعه وجود نداره، چون جامعه باورهای غالبِ خودش و اکثریت رو ادامه میده فارغ از فکر کردن به درست بودن یا نبودنش، قابل اصلاح یا بهتر شدن یا نشدنش.
اشکالی هم نداره.
ادما مسیر رشد خودشون رو دارن، کند و تند هم معنی نداره، هر کسی تو جاده ی خودش داره حرکت میکنه، مهم نیست مشابه یا متغیر باشه با بقیه، چون نتایج خودشم میگیره.
از وقتی تو دوره احساس لیاقت و سایر فایلهای استاد بارها و بارها شنیدم از مضّراتِ مقایسه، قضاوت، حس بد، کینه، غیبت، دروغ و … توجهم بیشتر جلب شده به بهبود خودم.
استاد جان ممنونم برای اینکه معلم و استاد بی نظیری هستین.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام او
سلام.
ساده بخوام به خودم موضوع فایل رو بگم:
چطوریه که چیزی که مربوط به دیگری هست بهتره از چیزیه که مربوط به منه؟
در مورد خودم این صداها (که دقیقا بوی مقایسه و حسادت میده گاهی) تو گوشم میپیچه:
چقدر ابروهای فلانی خوش فُرمه، برای من نیست.
چقدر هیکل فلانی خوبه، برای من نیست.
چقدر فلانی وقت آزاد داره برای نوشتن، وقت ازاد برای من نیست.
چقدر فلانی صبورتره، صبور بودن برای من نیست.
چقدر فلانی مستقل تره، برای من اینطور نیست.
سالها پیش فکر میکردم چقدر بقیه خلاق تر هستن، در حالیکه من اینطوری نیستم.
بعد که رفتم رشته گرافیک خوندم، بعدش هم رفتم معلم هنر دبستان پسرانه شدم متوجه شدم چقدر خودمم خلاقیت دارم.
امروز هم که با حافظ بازی میکردم متوجه شدم منم مثل حافظ که از کوچکترین چیز اطرافش وسیله بازی میسازه برای خودش، منم یه تکه ی پاره شده ی کاغذ رو برداشتم و باهاش اوریگامی های خلاقانه ساختم.
این فایل هم به دلم نشست.
یاداوری های نابی داشت برام.
این مدت متمرکز تو صفحه زیبایی ها را ببینیم کامنت مینویسم از همه چیز، اما الان دلم گفت بیا و اینجا هم بنویس کنار بقیه ی بچه ها.
چندین بار این فایل رو موقع خواب و بیداری گوش دادم و لذت بردم.
با حافظ هم فایلو شنیدیم.
اون مشغول بازی خودش بود، منم مشغول خودم.
دوتایی در کنار هم ولی مستقل از هم سرگرم بودیم.
این عالی و لذت بخشه.
الهی شکرت.
چقدر مسیر اگاهی با استاد، ساده تر و لذت بخش تره.
اینکه استاد گفتن وقتی این مدلی میشه که مرغ همسایه غازه که ما توجه میکنیم به نکات منفی.
راهکارشم تو دل خودشه.
پاد زهرش میشه توجه به نکات مثبت و سپاس گزاری.
انقدر که ردپای سپاس گزاری تو همه چیز هیت نشون میده چقدر مهمه و اصل هست.
یکی از راه های توجه کردن یا مهم ترینش، به اصل، میشه سپاس گزاری
—————————————————————————–
کامنتم که تموم شد رفتم سراغ چک کردن سوپ حافظ که مراحل آخر پختش هست.
همینطوری تو ذهنم اومدن مثالهایی که من مقایسه کردم دیگری رو :
یادم اومد در برهه ای زمان، مامان یکی دیگه رو با مامان خودم مقایسه کردم.
یعنی بیشتر جوگیر شده بودم وگرنه هم قبلش هم بعدش کاملا متوجه بودم و هستم مامان خودم بهترین مامانی هست که میتونم داشته باشم.
از خیلی لحاظ ها
همه ی مامان ها خوبن، اما مامان من بهترین مادری هست که خدا بهم داده و بسیار سپاس گزارم.
وقتی تمرکزم روی نکات مثبت مادرم یا هر فرد دیگه ی زندگیم هست، عملا مقایسه دیگه شکل نمیگیره.
چون سراسر زیبایی میبینم و بسیار خوشحالم.
هر انسانی من جمله خودم، قوت ها و ضعف های خودشو داره.
وقتی دست میذارم روی ضعف ها، دقیقا همونا بالا میاد.
وقتی دست میذارم روی قوت ها، همونا بالا میاد.
گاهی غفلت میکنم از کنترل ذهن و ورودی هام، و یادم میره اصل بر اینه که تمرکز کنم روی قوت ها و مثبت ها تا همونا تکرار شه.
این اصل ساده است ولی به همین سادگی یادم میره.
اشکال نداره هر بار که یادم میاد دوباره درستش میکنم.
الهی شکرت.
استاد که در مورد این موضوع گفتن که به هر چی توجه کنی همون پیش میاد، یهو یادم افتاد در مورد فلانی دقیقا من فوکس کردم روی منفی هاش…
برای همینه نوسانی شدم در موردش.
یه روز خوبم یه روز حسم بده بهش…
گاهی سپاس گزار محبت هاشم گاهی خشمگین رفتارهاش و طرز برخوردش…
چی شده سمانه؟
این فرد صمیمی ترین عضو زندگیت نبود از نوجوانی و جوانی به بعد؟
چی عوض شده؟
تو یا اون؟
بحث اینه که خودتم میدونی چی شده.
تحت تاثیر کلام دیگری، تو نسبت به این فرد بدگمان و دل چرکین شدی و نتونستی درست حسابی از منجلابِ حس بد بیرون بیای.
تقصیر دیگری نیست.
مسیولیتش با خودته.
تو که یاد گرفتی چطوری باید حست رو خوب کنی و نمونی تو حس بد.
پس کم کاری از خودته.
اشکال نداره الان که متوجه شدی و بهتر درک کردی، اقدام کن.
طبق ایده ی دیروز بیا و از نکات مثبت و خوبی های فلانی که ازش مکدر هستی بنویس.
بعدشم بنویس دلیل مکدر شدنت درسته یا یه واکنش هیجانی بر اساس پیش فرض هاته.
بهت قول میدم ورق برگرده.
چون قانون میگه توجه به خوبی ها= دریافت خوبی ها.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام نیلوفر عزیز.
چقدر کامنتت دلچسب بود.
کیف میکردم وقتی میخوندم.
ممنونم که انقدر از زیبایی های زندگیت نوشتی.
خوندن این زیبایی ها همیشه لذت بخشه.
خوندن از رفتارهای زیبای ادم ها همیشه لذت بخشه.
چراغِ خونه تون و عشقتون پر نور و همیشگی.
در پناه الله مهربان باشی در کنار خانواده ی محترم و عزیزانت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام یاسمن جان.
کامنتت بسیار زیبا بود.
وقتی اینو خوندم چشم هام برق زد انگار که یه راز مهم رو شنیده باشم:
تو پروردگار شدن هایی.
الهی شکر.
خدا رو شکر برای ماشینِ قشنگت.
الهی شکر تونستی کلاست رو برگزار کنی و آسان شدی بر آسانی ها.
گاهی فکر میکنم اگه شش دونگ حواسم رو بیشتر جمع کنم کاملا متوجه میشم که درصد اسان شدنم بر اسانی ها توی زندگیم، خیلی بیشتره تا اسان شدنم بر سختی ها.
ذهنم سختی ها رو اگزجره میکنه نشونم میده و من میترسم…
بعد به خودم میام و میبینم یه سادگی در حال انجام کاری هستم که قبلا میترسیدم ازش.
پس فقط کافیه بیشتر چشم هامو باز کنم، تمرکزم رو بذارم روی چیکه چیکه اتفاقات مثبت زندگیم تا پی ببرم چطوری تحتِ پشتیبانی خدا دارم خوب زندگی میکنم.
خدا رو شکر که کامنتت رو خوندم و برام یاداوری شد که خداوند پروردگار شدن هاست.
الهی شکرت برای این روزی و همه ی روزی هام.
در پناه الله مهربان باشی.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام ناعمه جانِ عزیزم.
خیلی لذت بردم از زندگیِ قشنگی که برای خودت خلق کردی ناعمه جان.
بعضی کامنتها رو حقیقتا با شوق میخونم.
چون حسم گره میخوره به حسِ نویسنده.
مثل کامنتهای تو.
مرسی برای مثال های عالی که مینویسی.
من وقتی میخونم تصویرسازی میکنم با نوشته ات.
چون خیلی خوب مینویسی.
انگار که دارم قصه و رمانِ خوش بیانی رو میخونم.
دوران نوجوانی به بعد تا سالیان دانشگاه و کمی بعدش رمان خونِ حرفه ای بودم، ایرانی و خارجی.
من عاشق قصه و داستانم.
برای همینه که فیلم و سریال و رمان و نمایشنامه رادیوئی رو خیلی دوست داشتم و دارم.
بعضی کامنتهای سایت منو میبره به همون سرزمین.
سرزمین قصه و داستان و نمایش که حسابی بهم خوش میگذره.
ناعمه جان.
بنویس که زیبا مینویسی.
خوش قلم هستی.
گزافه گویی نمیکنی.
میری سراغ اصل مطلب.
کیف میکنم هر بار از اگهی تبلیغاتی خودت مینویسی مخصوصا برای پسرها که قبلا نسبت بهشون گارد داشتی.
منم اینطور بودم زمان نوجوانی و جوانی.
الان که یه خانم 37 شدم هنوزم گاهی اون خصوصیات نوجوانیم اعم از خجالتی بودن، متعصب مذهبی بودن و … بالا میاد.
به خودم میگم خدا رو شکر که بزرگتر شدم…
فکرم بزرگتر شد.
فهمیدم میتونم طور دیگه ای هم به زندگی و پیرامونم نگاه کنم.
تجربیاتت رو که میخونم، دوست دارم همچنان بنویسی…
از قرارت با خودت برای قهوه نوشیدن در کافه ها، از ورزش ها مخصوصا پیاده روی و کوهنوردی که قبلا ازش مینوشتی، از زیرزمین خونه تون که شده سوئیت ویژه و انحصاریت که کلی خلوت لذت بخش با خودت و خدا برای خودت خلق کردی.
تحسینت میکنم برای شجاعتت در اقدام عملی.
تحسینت میکنم برای تک تک بهبودهات.
ممنونم ازت به طور ویژه برای کامنتهایی که با مثال و کاربردی مینویسی.
مثال ها، راهگشا و الهام بخش هستن.
اونجا که از روابط خانوادگیت نوشتی، از پذیرفتن مسیولیت های خودت در روابطت، از عدم دخالت در زندگی خواهرت و … تحسینت کردم که داری با قوانین زندگی میکنی و از حرف و کلام عبور کردی و به عمل رسیدی.
احسنت به تو.
نمیشه فقط بهت 5 ستاره بدم و برم.
باید برات مینوشتم تا قلب خودمم جلا پیدا کنه.
وقتی زیبایی میبینم، چیزی میخونم که منو به وجد میاره، حتما باید بنویسم تا اون زیبایی ها برام محکمتر و تثبیت بشن.
اینطوری لذتی که بردم و میبرم چند برابر میشه.
الهی شکرت برای کامنتهای خوب که روزیم میکنی بخونم و بنویسم.
در پناه نور عالمین باشی همیشه.
این سایت، نویسنده های شگفت انگیزی داره.
الهی شکر که مطالعه کردن کامنتهای سایت، روزیِ من میشه به لطف خدا.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام سعیده جانم.
دو بار اومدم نقل قولت تو این کامنت رو تو صفحه زیبایی ها را ببینیم بنویسم انتهای کامنتم ولی پرید…
با خودم گفتم این یعنی اونجا جاش نیست.
بیا همینجا مستقیم برای سعیده پاسخ بذار و ازش تشکر کن.
ببین، این قسمت مستقیم برای منه و شرایط و احساسات فعلیم:
شما اصلا تنها نیستی،اصلا تنها نیستی،استاد تو دوره ی عزت نفس میگه همینکه بدونی تو تنها آدمی نیستی که این اتفاقات رو تجربه کردی،خیلی راحت تر این مسیر رو میای …
مرسی که نوشتیش.
خدارو شکر که خوندمش.
یه مسیله ای منو درگیر خودش کرده این مدت که انرژیِ زیادی ازم میگیره و داره منو نق نقو میکنه…
من گاهی به خودم خیلی سخت میگیرم.
یعنی راضی نمیشم.
دوست دارم طبق چارچوب ذهنی و نظمِ منطقیِ خودم همه چی خوب و درست و کامل و بی نقص جلو بره.
و وقتی نمیشه به هم میریزم.
الان تو بچه داری هستم با یه قند نباتِ 9 ماهه.
که کلی کار داره و مراقبت.
در کنارش خانه داری که اونم کارهای روتین و چند وقت یکبار خودشو داره.
خودمم که هستم و دوست دارم بنویسم و برای خودم ساعاتی تنها باشم که اصلا نمیشه.
هم راستا پیش بردن همه ی اینا با هم بعضی روزها خیلی سخته.
و بعصی روزها هم نه، عالی جلو میرم.
تو دفترم و سایت و نوت موبایلم سپاس گزاری مینویسم برای کارهایی که انجام میدم.
ولی ذهنِ بی تربیتم روزهای سخت رو بزرگ میکنه.
اشپزی کردن در کنار مراقبت و همراهی با یه قند نبات کوچولو که تازه می ایسته و میخواد از همه جا بگیره بره بالا رو برام سخت جلوه میده.
و اونوقته که نجواهام بالا میگیره و در و دیوار رو به هم میدوزه تو ذهنم و منو نق نقو میکنه، خسته و کلافه و ضعیف و ناتوان میکنه.
به عبارتی ضعیف جلوه میده.
وگرنه سمانه واقعی داره روزانه شونصدتا کار میکنه، که گاهی اصلا به چشمم نمیاد…
و اشکال همینجاست.
من رو بهبود گرایی کار میکنم و انصافا خیلی هم کیف میده، ولی زور کمال گرایی یه وقتایی خیلی زیاده.
من تا سال 99 یه جور زندگی کردم، 99 به بعد با سایت و استاد یه جور دیگه تمرین میکنم.
تازه از اولش درکی نسبت به بهبودگرایی نداشتم، تقریبا یکی دو ساله رفتم به مقابله با کمال گرایی با اسلحه ی بهبودگرایی…
میدونم تازه کارم و باید فرصت بدم به خودم.
ولی گاهی خیلی سخته…
شتاب پاشنه اشیل منه.
اسیب دیدم، هنوزم اسیب میبینم ازش.
کمی بهتر شدم ولی درمان نشدم…
شتاب، شاگرد اولِ کلاس کمال گراییِ منه.
نمیتونم بفهمم و درک کنم شتاب نداشتن چطوریه.
چطوری بعضیا اروم کار میکنن.
اروم فکر میکنن.
اروم بودن اصلا یعنی چی؟
اشکالی نداره یاد میگیرم.
مهم اینه که تو مسیر هستم.
مرسی که کامنتهات روشنی بخشِ قلبم هست سعیده جان.
به امید ملاقاتت در بهترین زمان و مکان.
فاصله ی مکانی هیچ ترمزی برای ملاقات نیست، با یه بشکن خداوند همه چیز زیبا چیدمان میشه.
ماچ بهت.
راستی برام جالبه هر بار اسمت رو تو کامنتهای روزانه ام تو صفحه ی زیبایی ها را ببینیم مینویسم، ستاره میدی یا پاسخ مینویسی.
انگار که منشن شده باشی تو میای به کامنتم سر میزنی.
از خداوند میخوام به ذهنم کمک کنه تا اروم بگیره، شلوغ نکنه، با خودش به صلح برسه، پرده ی ناکافی بودن و کم بودن رو از جلوی چشمم برداره تا بتونم درصد بالاتری از زندگیم لذت ببرم.
خب چون میدونم این برات معنی داره حتما میگم بهت:
ببین موقع نوشتن این پاسخ برای تو خیلی اتفاقی بعد از مدتها پوشه ی GOD رو از موبایلم پلی کردم و آیه الله نور السماوات و الارض که خودت باهاش آشنام کردی پخش شد، سه بار، اومدم بنویسم برات گفتم ولش کن چیزی نیست ولی بار سوم که دوباره رسید به پخش این آیه در کنار اون همه آهنگ، گفتم باید براش بنویسی…
شاید این برای سعیده نشانه باشه، تو کار خودت رو بکن به بقیه اش کاری نداشته باش :)
الان پوشه ی اهنگم، داره اسماء الحسنی پخش میکنه.
یادش به خیر.
یه زمانی، یعنی تقریبا 1 الی 1/5 سال گذشته، این پوشه رو خیلی گوش میدادم و برام یاداور خاطرات هست، زمانی که معنای خاصی برام دارن تو ارتباط با خداوند…
الهی شکرت.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت