در این فایل استاد عباس منش درباره یک ضعف شخصیتی مخرب، ریشه های این ضعف و اثرات مخرب آن در زندگی صحبت می کند. ضعفی که تقریبا همه در زندگی خود تجربه کرده اند.
در این فایل استاد عباس منش ما را از دلایلی آگاه می کند که این ضعف شخصیتی را شکل می دهد، ریشه های آن را تقویت می کند و در نهایت آن را تبدیل به یک عادت ذهنی مخرب می کند. سپس این عادت ذهنی مخرب، کانون توجه ما را به گونه ای جهت دهی می کند که:
نه تنها نعمت های زندگی خود را نبینیم؛ نه تنها درباره آنچه داریم، ناسپاس شویم؛ بلکه با نادیده گرفتن مداوم داشته های زندگی خود، مرتبا خود را در احساس بدبختی، احساس قربانی بودن و در یک کلام احساس نارضایتی از زندگی نگه داریم. سپس طبق قانون، این فرکانس غالب نه تنها نعمت های فعلی را از زندگی ما خارج می کند بلکه مجراهای زیادی برای ورود ناخواسته ها، مسائل و مشکلات پی در پی به زندگی ما باز می کند.
با ادامه دادن به این جنس از توجه، وارد مدار ناخواسته ها می شویم. در این چرخه معیوب مرتبا از این مشکل به مشکل بعدی برخورد می کنیم و هر بار بیشتر در این باتلاق فرو می رویم. بدتر از همه این است که: نمی دانیم این باتلاق از کجا و چطور شروع شده و چرا در حال گسترش خودش در زندگی مان است. خبر خوب این است که استاد عباس منش در این فایل با ارائه منطق های قوی، راهکار خروج از این چرخه معیوب و اصلاح این ضعف شخصیتی را به ما یاد می دهد.
تمرین:
آگاهی های این فایل را با جدیت گوش دهید، از کلیدهای آن نکته برداری کنید و برای اینکه اهرم رنج و لذتی قوی برای اصلاح این ضعف شخصیتی در ذهن ما ساخته شود به گونه ای که منجر به تصمیم و اجرای آن شود، پیشنهاد می کنیم در بخش نظرات این فایل مثالهایی از خودتان را بیاد بیاورید و بنویسید از اینکه:
ذهن شما به چه شکل و درباره چه موضوعاتی مرغ همسایه را برای شما غاز نشان داده است؟ به گونه ای که با وجود نعمت هایی که در زندگی خود دارید، به احساس نارضایتی، قربانی بودن و بدبختی رسیده اید. احساس کردید که حق شما به شما داده نشده و از قافله دیگران عقب مانده اید. ( احساس نارضایتی از همسر، شهر، شغل، رابطه، خانواده، فامیل، فرزند و …) به عنوان مثال:
- همسایه های دیگران چقدر از همسایه من بهتر هستند؛
- همسر فلانی، چقدر از همسر من خوش برخورد تر است و چقدر هوای همسرش را دارد؛
- رابطه دیگران چقدر از رابطه من بهتر است. آخر این هم شد رابطه!
- هر کشور دیگری از کشور من و قوانین کشور من بهتر است و موفق شدن در آن راحت تر است؛
- دختران یا پسران فلان شهر، چقدر از دختر و پسرهای شهر من بهترند؛
- پدر و مادرهای دیگران، چقدر از والدین من بهترند؛
- مشتری های فلان شهر یا محله، چقدر از مشتریهای محله یا شهر من بهترند؛
- فلان شغل، چقدر پولسازتر از شغل من است؛
- مردم فلان شهر چقدر با فرهنگ تر از مردم شهر من هستند؛
- اوضاع کسب و کار چقدر در فلان شهر بهتر از شهر من است؛
- فلان محله یا شهر چقدر زیباتر از محل زندگی من است؛
- و…
الف) به این فکر کنید که در حال حاضر چقدر درگیر این موضوع هستید و این ضعف چقدر در حال اتلاف انرژی و تمرکز سازنده شماست؟
ب) در کل زمانهایی که درگیر این نوع تفکر بوده اید یا هستید، از خود بپرسید:
- چرا اینطور فکر می کردم یا می کنم؟
- چرا فکر می کنم همسر دیگران از همسر من بهتر است؟
- چرا فکر می کنم رابطه دیگران از رابطه من بهتر است؟
- چرا فکر می کنم اوضاع در جای دیگر خوب است؟
- ریشه این جنس از تفکرات از کجاست؟ آیا ریشه اینها باورهای قدرتمندکننده است یا محدود کننده؟! اصل است یا فرع؟!
چ) حالا که از این ضعف مخرب آگاه شده ای، با توجه به آگاهی های این فایل، چه راهکارهایی برای خارج شدن از این مدار مخرب آموخته ای؟ این راهکارها منجر به اخذ چه تصمیماتی برای شما شده است؟ در پاسخ به این چرایی به این فکر کنید که:
- چه تغییراتی باید در شخصیت خود ایجاد کنم؟
- چه مهارتهایی را یاد بگیرم و بهبود ببخشم؟
- و قدم اول را از کجا بردارم؟
موضوع این است که طبق قانون، اگر آگاهانه روی بهبود این ضعف شخصیتی کار نشود، تبدیل به بزرگترین مجرای خروج نعمت ها از زندگی و ورود ناخواسته ها به زندگی می شود. اما تمرکز بر اجرای آگاهی های فایل، این جنس از ایمان و باور را در ما شکل می دهد که:
تغییر شرایط نادلخواه زندگی ام چقدر راحت است و چقدر در دست خودم بوده است و من چقدر به دنبال تغییر این شرایط در بیرون از خودم می گشتم!
منتظر خواندن پاسخ ها و مثالهای تأثیرگذار تان هستیم.
منابع کامل درباره محتوای این فایل:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چرا فکر می کنیم مرغ همسایه غازه؟296MB50 دقیقه
- فایل صوتی چرا فکر می کنیم مرغ همسایه غازه؟48MB50 دقیقه
سلام ب استادجان عزیزم، استاد چه میکنید، هربار قوانین رو از زوایای مختلف بهمون یادآوری می کنید، چه شخصیتی میسازیم همه درکنار هم، واقعا سپاسگزارم، یعنی بعضی موقع ها میگم خدااایا این استاد از چه زاویه ای این مسئله ی روزمره ای ک هیچ کس بهش توجه نکرده بوده رو بیان میکنه الله و اکبر، چه لیاقتی دارم ک هم مسیر شما و آگاهی های شما هستم.
خب بریم سراغ نکات فایل
همیشه یه جایی بهتر از اونجایی ک من هستم، هست.
حرفای من:
بالاشهر تهران خیلی بهتره، آب وهواش بهتره، آدماش بافرهنگ ترن، کوچه هاش خلوت تر و زیباتره، پسراش بافرهنگ تر و مودب تر با شخصیت ترن.
من یه مدت این فکرو میکردم و جالبه تا امروزم همین فکرو داشتم، ینی امروز حین پیاده روی تو محل مون احساسم رو مقایسه کردم با موقعی ک دوساعت مسیرو میرفتم ک پارکهای تهرانو بگردم، ولی احساس یکی بود، اره من دوست داشتم اون تایم برم جاهای مختلف تهرانو بگردم، برم مناطق بهتر و آدمهای بهترو بگردم و حس خوبی میگرفتم، اون کار صرفا جهت دیدن زیبایی های بیشتر بود، دیدن آدمهای جدید، جاهای جدید، ثروت بیشتر.
انگار آدم تو هر برهه ای از زندگیش دلش یه چی رو می طلبه، اشکالی هم نداره، یه مدت دلش میخواد اصن تیپ بزنه بقیه بگم واااو چه خوش تیپ، یه موقع دوست داره با دوستاش بره بگرده، یه موقع دوست داره با تنهایی اش حال کنه، یه موقع میتونه از خوردن قهوه تو بالکن خونه شون بیشترین لذت رو ببره، اینو منی میگم ک تو بهترین کافه های تجریش هم رفتم قهوه خوردم سیر شدم پر شدم بعد الان از قهوه ای ک جلوی پنجره اتاقم میخورم لذت بیشتری میبرم.
یه مدت می دوییدم میرفتم کافه های تجریش قهوه بخورم ک هم ب باور فراوانی ام کمک بشه، هم از دیدن آدمای ثروتمند لذت می بردم، درصورتی ک همون قهوه تو محل خودمون قیمتش از 3 برابر اون پول کمتر بود، و حتی اصن نمیخواست این همه تو مترو اتوبوس بری هههه.
واقعا یه موقع هایی ب عقل انسانها باید شک کرد؛)ولی من واقعا احساس لیاقت میکردم، خوش بودم، دوست داشتم تجربه کنم، باید اون دوران رو می گذروندم و خودم میفهمیدم ک همین قهوه ای ک این روزا تو کافه ی محله تون میخوری همون مزه رو میده، ویترهاشم همون برخورد خوب و چه بسا محترمانه تری دارن، کیفیت شم فرقی نداره، ویو جاده میخوای ماشینارو ببینی، فضای بیرونی میخوای ک تو بارون بیرون باشی ک داره، کلییی کافه با کلیی حال و هوا داره و انصافا حالو هواش فرقی با اون کافه ها نداره.
من، ذهن من فکر میکرد هه تو کافه های محل تون دفتر ببری کافه یا هندزفری بزنی بشینی تودفترت بنویسی مسخره ات میکنن میگن این مسخره بازیا چیه، ولی دیدی تو کار خودتو کردی و هیچ کسی حرفی نزد و همش توهمات ذهن خودت بود ک ب پسرای محله تون می چسبوندی. دیدی قضاوت کردی.
پارکهاشم مثلا دوست داشتم برم بگردم، رفتم کلیی شو، ولی این روزا چنان لذتی از پیاده روی تو پارک محل مون میبرم ک بخدا اصن فرقی نداره با مسافرت فیلبند و اون جنگل ابر رو ب روم، اینو اتفاقا ب یاد خودم میارم تو پیاده روی هام ک لذت بیشتری ببرم. ک فکر نکنم اگر من فلان مسافرت ب فلان شهرو برم خوشبخت ترم، نه خوشبختی تو همین پیاده روی تو این هوای بهشتی با خداست، ک در مورد خواسته هات حرف بزنی و نسیم خنک بخوره ب صورتت.
اصن زیبایی های تهرانو هم ک رفتم گشتم خیلی تو ساختن چشم زیبانگر بهم کمک کرد، خب قبلش باورم این بود ک تهران و آلودگی هاش و کجاش بوده جاهای دیدنی اش، ولی الان من نظرم کاملا مخالف عه، اگه کسی ازم بپرسه میگم تهران کلییی زیبایی داره، کلی حالو هوای خوب تو کوچه خیابوناش داره، کلی تریل های خوب پیاده روی، کلی پارکهای جنگلی باصفاداره، کلی کوه و آبشار داره، کلی مردمای نازنین و درصلح داره.
بعدی
بام تهران خیلی قشنگه، کاشکی خونه ی ما نزدیک بام بود، شبا میرفتم ویو رو می دیدم.
حالا من بام هم رفتم، ولی لذتی ک دیروز از بعدازظهر و غروب خورشید تو بالاپشت بوم خونه مون بردم یه چیز دیگه بود، میدونید وصل بودم ب خدا، داشتم با خدا حرف میزدم و اشکم می اومد و می اومد، ب ماه و ستاره هاش نگاه میکردم و قلبم باز میشد.میگفتم خدایا من تو رو انتخاب کردم برای ساختم لحظات خوشم.
کاشکی خونه مون نزدیک پارک پرواز پارک نهج البلاغه دریاچه وووو اینا بود آدم میرفت صبح زود می دویید، شباش می رفتیم پیاده روی، می رفتیم دور دور.
تو از همین پارک محل تون شروع کن، برو پیاده روی، مکان هیچ فرقی تو احساس تو نداره، اونجا هم همین نسیم همین آب و هوا همین دارو درختا هست، اگر تونستی از همین پارک تون لذت ببری و چشم زیبابین و قلب سپاسگزاری داشته باشی تو هدایت میشی ب مکان های زیباتر.وقتی بی نیاز شدی بهش میرسی، مثل احساسی ک این روزا داری تجربه میکنی ک یهو تو پیاده روی ات میگی خدایا راضیییی ام ازت بخدا راضیی ام کردی من هیچ کمبودی تو زندگیم ندارم، ببخش ک گاهی ناسپاس میشم.
یه مدت دلم میخواست با لگ ورزشی و تیپ اسپورت برم بدو ام، همش غر میزدم تو این محله نمیشه، بزار بعدا ک رفتم یه جای خوب بهش میرسم و حسرت تو دلم بود، بعد چی شد یکی دو هفته ی بعد یه زمین چمن خیلی بزرگ روبروی خونه مونه دیدم یکی داره میدوئه از ساعت 6 صبح تا 8 ورزش میکنه، گفتم عهههه منم میخوام، رفتم ی روز برا پیاده روی، دیدم خانم هستن، دیدم لگ ورزشی پوشیدن، هیشکی هم هیچی نمیگه، کسی هم مزاحمشون نمیشه، از فرداش منم رفتم با لگم نه مامان بابام چیزی گفتن ک گیر بدن ب تیپم نه هیچ فردی از محل ب من نگاه بدی کرد، همش توهمات ذهنم بود، از اونم سیر شدم و گذر کردم، اتفاقا خیلی هم بزرگ و مناسب دوییدن بود، و چقدر خداروشکر کردم ک چنین امکاناتی تو محل مون هست.
بعدی
پدر و مادر فلانی خیلی باحالن، مامانش چه باهاش صمیمی عه مثه دوست شه، باباش چه ساپورتش میکنه، چه رابطه خوبی باهم دارن.
نمی خواستم مسئولیت رفتارهای خودمو ب عهده بگیرم، تمرکزم رو نکات منفی شون بود، خوبی هاشون رو نمی دیدم، یه موقع هایی ک با والدین فامیل مقایسه میکنم و می شنونم ک چه محدودیت هایی دارن میگم بابا پدر و مادر من فرشته ان بخدا اونا میگن پدر من اصلا اجازه نمیده ک پامو از خونه بزارم بیرون، یا من با مامانم این بحثای همیشگی رو داریم، بعد منی ک تو خانواده مون احترام بسیار هست، سکوت و آرامش بسیار هست، رابطه ی درصلحی داریم، اصن پدر و مادرم کاری ندارن کجا میری کی میای، من شب کفش کوهنوردی مو میزارم بیرون و میگم من میخوام فردا برم کوه، همین. اصن نه اعتراضی نه حرفی.
ینی همیشه از بیرون قضاوت میکردم و وقتی اومدم ب رفتارام فکر کردم و بیشتر تنها بودم تو زیرزمین خونه مون، خیلی ب رفتارام فکر میکردم، ینی این سکوت و خلوتی اطرافت هی فکرایی ب ذهنت میاره و تو هی میگی عه اینجا میتونم شخصیتمو بهتر کنم، اینجا این شرک رو دارم، اینجا با مادرم درست رفتار نکردم، هی برمیگردی ب خودت، و می پذیری ک آره منم بی عیب و نقص نیستم، و دیگرانم می پذیری ک عصبانی بشن، دادبزنن، اشتباه کنن، چون دیگه خودت رو پرفکت نمی بینی و یادت میاد ک اره منم ک دارم رو خودم کار میکنم منم اشتباه رفتاری دارم پس کسی رو قضاوت نکنم و ببخشم افراد رو.
وقتی اومدم رو نکات مثبت پدر و مادرم تمرکز کردم دیدم باباااا اینا فرشته ان بخدا، همین امروز تو پیاده رویم مامانم زنگ زد، سلام مامان جان خوبی؟ کجایی کی میای ؟ بیا گازو تمیز کن میخوام جاروبرقی بکشم، بعدم من یه ساعتو نیم بعد برم و اصلانم زنگ نزنه چرا نیومدی من منتظرم و اینا
حالا همین هفته ی پیش مادرمن زنگ میزد کجااااایی، با یه لحن طلبکارانه و…. ک اعصاب منم تو پیاده روی بهم میریخت و آرامشم رو می گرفت، منم یه آن فکر کردم گفتم شاید مقصر منم، شاید منم همچین درست رفتار نمیکنم، و بعدش با احترام گفتم مامان لطفا از این ب بعد زنگ میزنی پشت تلفن آروم صحبت کن، و تو این یکی دو هفته ای هی تمرکزم رو ویژگی های خوبش بود، مهربون تر شده بودم باهاش، بیشتر احترام میزاشتم و همین رفتارم ب خودم برگشت، ینی بعد قطع کردن تلفن تو پیاده روی امروزم گفتم خدایا شکرت بخدا این مادرمن فرشته است، فرشته. قربونش بررم من. باید مسئولیت رفتار و برخورد دیگران با خودمون رو به عهده بگیریم.
یا مثلا در مورد پدرم وقتی اومدم مسئولیت زندگیم رو خودم پذیرفتم و گفتم ناعمه اگه پول نداری قهوه بخری تقصیر خودته، تقصیر بابات نیست. تو مسئول زندگی خودت هستی. وقتی توقعم رو از بابام کم و کم کردم رابطه ام باهاش عالی شد، الان میگم میخندم بغلش میکنم و درعین حال اصلا ازش توقع ندارم و رفتارام از روی غرض نیست و بی منت دوستش دارم، برعکس خواهرام ک اگر بابا پول بده دوستش میدارن اگر نده رفتارشون عوض میشه.
پسرای محله ی ما اکثریت دودی ان، همش دست شون سیگار می بینم، یا تو کافه قلیون جلوشونه، یا همش سرشون تو اینستاست، اصن نیست اونی ک مطابق معیارهای من باشه. اصن پسر سالم و ورزشکار و اهل پیاده روی نیست کو نشونم بده.
الگوی تکرارشونده منه این مورد، چرا تو 5 تا روابط سطحی ام، 4 نفرشون اهل دود بودن؟ اره خیلی شرایط خوب دیگه ای داشتن ولی…. خیلی سخته ک بپذیری خودتی ک خلقش کردی، با توجه ات، با تنفری ک داشتی، با حساسیتی ک بخرج دادی، با ترسی ک داشتی. جهان دلش برات نمی سوزه جهان فقط افکارتو بهت ثابت میکنه ناعمه خانم.
منم تا میرم بیرون میگم ببین اصن پسر خوب تو این محل نیست، من ندیدم، حالا یادم میاد نشستم نوشتم چندتاشونو، کلیی پسر می دیدم چند وقت پیش ک می اومدن پیاده روی، پسرای سالم، چشم پاک ورزشکار. حتی ناعمه مگه همین 2 هفته پیش برای اون 3 تا پسر تو پارک محل تون تمرین آگهی رو نرفتی و چقدرم پسرای درست و سالمی بودن، چقدرم چشم پاک، معاشرتی وخوش برخورد بودن.چقد تحسینت کردن و یکی شون گفت با این ویژگی هایی ک دارید قدر خودتون رو خیلی بدونید، منم تشکر کردم و گفتم همه ما داریم ویژگی های اخلاقیاتی خوبی ولی فراموش کردیم و نادیده شون می گیریم.
اصن تا قبل از تمرین آگهی من تو ذهنم داشتم قضاوت شون میکردم، ینی روبروی صندلی من بودن با فاصله ی چند متری نگاهم میکردن، با خودم گفتم ای خداا ینی نمیشه من یه بار برم جایی نزدیکم پسر نباشه خلوت باشه اینا مزاحمم نباشن. خب دختر جون توهم نزن بشین سرجات اونا با توکاری ندارن ک مگه پارک شخصی تو عه؟؟ و ب ذهنم گفتم نه خیر من فرار نمیکنم میشینم همینجا بهت ثابت میکنم ک کسی مزاحم من نمیشه بشین راحت باش با این موقعیت. یه مدت نشستم و بعدش رفتم صندلی مو عوض کردم:/ چون من همش با خودم حرف میزنم، میرم تو تجسماتم، میگم میخندم رفتم ک مثلا نبینن منو.
باز ذهنم گفت تو هنوز از پسرا خجالت میکشی هنوز می ترسی، گفتم جااان؟ قلبم گفت میخوای تمرین آگهی رو براشون انجام بدی ببینی توهم زدی؟ و در عرض 3 دقیقه بعد رفتم جلوشون و خوندم و دیدم بله قضاوت بیجا کردم باز، و حتی دوست دارم اگر دیدم شون برم باهاشون صرفا جهت تعاملات انسانی معاشرت کنم،با پیشنهاد خودم چی میشه مگه ههههه
استاد واقعا این مقایسه کردن جهنم میکنه زندگی بهشتی مون رو. همین امروز من تو پیاده روی گفتم خدایا ببخش منو ک بیشتر اوقات ناسپاسم، بخدا الان من هیچچچچی کم ندارم، من الان خوشبخت ترینم، چرا یه موقع هایی ناسپاس میشم؟ یه موقع هایی نه بیشتر مواقع، واقعا چرا میزارم شیطان الکی الکی گنده کنه یه چیزیو، چرا نمی بینم این بهشت اطرافم رو.
سلامتی دارم، خانواده سالم و محترمی ک دارم، تو تو تو رو ک تو قلبم دارم، منو با نور قرآن ک آشنا کردی، فایلای استادعزیزم، دوره هایی ک دارم، آگاهی هایی ک هر روز بهم میگی و من یه ذره شخصیتم بزرگتر میشه، آزادی زمانی و فکری ک روزی آرزوم بود و تو عطایم کردی، رزقی ک بهم میدی، احترام و عشقی ک از شاگردم و مادرش دریافت میکنم، آرامشی ک با آیه های قرآنت ب قلبم وارد میکنی موقع نگرانی ها، اصن الان شیطان کجاست الان میخوام نتایجمو بکوبونم تو صورتش
کی الان بجای رفت و آمد اداره و کارهای متنفری اش در نهایت آسودگی با خدا جونش از صب اومده پیاده روی، اصن من دیگه نگران ساعت نیستم بخدا، شبا تا چند بیدار بمونم، صبا تا کی پیاده روی کنم تا هر وقت عشقم کشید، صبا بشینم تو پارک کامنت بخونم قرآن بخونم فایل گوش بدم و در نهایت آسودگی و خیال جمعی با ذهنی آرام و خالی کارایی ک عشقم میکشه بکنم. مگه من نیومدم این دنیا لذت ببرم؟؟ مگه من همین آرزو رو نداشتم؟ الان دارم آرزوم رو زندگی میکنم ولی یادم میره.
اگه من مغازه مو تحویل نمی دادم الان کجا بودم، داشتم چه شرایطی رو تحمل میکردم، اصن ب این حد از رشد شخصیتی می رسیدم؟ اصن وقت داشتم برای عبادت و تفکر در قوانین ات؟ اصن سر من خلوت بود بشینم با خیال راحت باهات دوکلوم حرف بزنم؟ اصن آرامشم کجا بود؟ چه آسان بودن برای سختی ها، چه چک هایی میخوردم و میگفتم خدایا معلوم هست کجایی؟؟
شبکه های اجتماعی
استاد من میبینم ب چشششم این رو و اصن مغزم سوت میکشه چطور آخه میتونید زندگی تون رو با دست خودتون نابود کنید، خوبه اهرم رنج قوی ای در من ساخته میشه و اصن سرمو بالا میگیرم میگم ناعمه خیلی ب خودت افتخار کن ک حتی روزی 10 دیقه هم حتی تو تلگرام وقت نمیزاری آهنگ دانلود کنی، حتی دموی آهنگ چرتا رو بازم نمیکنی از اسمش ردش میکنی میگی چی میگی برو بینم، من فقط دنبال آهنگهای مثبتم. ک الان 99 درصد آهنگا چرتو پرت.
اره می بینم این اینستا چه کرده با خواهرکوچیک من، بیشترین لباس بیشترین تفریحات بیشترین ساپورت رو میشه ولی راضی نیست ک نیست، همش غر، اینو میخره میگه نه چه فایده اونو ک ندارم، و اصلا نارضایتی میاره تو تمام زمینه ها از لباسی ک داره، غذایی ک میخوره، تفریحاتی ک داره، اطرافیانی و دوستانی ک داره، ناسپاسی فقط میتونم بگم ناسپاسی، و نتیجه اش کاملا واضح عه، افکار بد، احساس بد، کسل بودن، بی انگیزه بودن، همش غر زدن و خوشحال نبودن با هیچی.
بعد این مقایسه اصن باعث شده عزت نفسش خورد بشه، با اینکه از من 20 سانت بلندتر و هیکل توپری داره ک همه ازش تعریف میکنن ولی من یک بار ندیدم این دختر بره جلوی آینه از خودش تعریف کنه یا خودشو دوست داشته باشه.
و ارزش های درونی شون رو فراموش میکنن و میرن ته چاه. کاری ندارم بهش و هیچی نمیگم، خودش مسئول زندگیشه، نمیدونم خواهرام چقد میخوان چک بخورن، فقط میگم بخاطر همین اینستا، دارم میبینم هرچی گره هست تو کارشون، هرچی روابط بد، احساسات بد، دعواها، راضی نبودن از هیچی، خوش نبودن، چه بگم، خدا همه ی مارو ب راه راست هدایت کنه و همینه جهان ب من خونه ی کاملا اختصاصی جدای از خانواده ام داد و من فقط روزی دوساعت اینا می بینم شون، و حالم با خودم عالیه، قلبم روانم شاده چون خدا رو دارم، واقعا هرکس خدا رو نشناسه چه زندگی ای داره؟ اصن میتونه شاد باشه؟ میتونه راضی باشه؟
مرسی ک کامنتم رو خوندید:)))
استادجان ازتون ممنونم، چه فایلی به رایگان ب ما شاگردان تون هدیه دادین، بازهم از این کارا بکنید و ما رو مستفیض کنید، چون هرچی بگید کمه و ما فراموشکار. دوست تون دارم در پناه الله باشید.
به نام خدای مهربان و بخشنده
سلام ب شما دوست خوبم آقای رضایی
ازتون ممنونم بابت لطف و تحسین هاتون شما خیلی قلب پاک و مهربانی دارید.
من هم تحسین میکنم مهاجرت شما رو، الخیر فی ماوقع بودن این تجربه، همیشه افرادی رو ک مهاجرت کردن رو تحسین میکنم، و می بینید هدیه ی خداوند ب شجاعان رو؟ خداروشکر برای شرایط آسانی ک در محل کارتون دارید و انقدر متعهدانه روی خودتون کار میکنید.
دوره عزت نفس رو بهم یادآوری کردید اهمیتش رو، من داشتم کمال گرایی میکردم، اینکه گفتید هفته ای 1 جلسه منم ازش استفاده میکنم، چون من هنوز تو همین جلسه ی اول گیر کردم انقدر ک نکات داره، یادمه 2 سال پیش تمرکزی روش کار کردم و عزت نفس قوی ای ساختم ک باعث شد تصمیمات جدی رو خیلی با اراده قوی بگیرم، رفتن در دل بسیاری از ترسهام، استعفا از کارم ک منطقه امنم شده بود و هزاران تصمیم کوچیک دیگه
مثل همین تمرین آگهی ک الان مقاومت هام خیلی کمتر شده، ب شما پیشنهاد میدم حتما انجامش بدین، هیچ اتفاق خاصی نمی افته، ب قول استاد ترسها فقط توهم اند، این تمرین قدرت آدمهارو تو ذهن مون کم و کمتر میکنه، نظر دیگران رو کمرنگ میکنه، شجاعتی ب ادم میده ک من هربار حس میکنم چند پله شخصیتم بزرگتر میشه، قدرت درونی اش رو حس می کنید، من قبلش ب خدا میگم خدایا من فقط میگم سلام بقیه اش با تو…
واقعا الان ک دارم مجدد دوره عزت نفس رو گوش میدم انگار حرفا جدیدن، قشنگ متوجه میشم دارم از دید وسیعتری، از بعد بالاتری ب جلسات گوش میدم، همونطور ک شخصیت من عوض شده قدرت آگاهی ها هم برام عوض شده، ازتون ممنونم ک این نشانه رو بهم دادین ک قدر این دوره رو بدونم و ارزش بدم بهش و توی برنامه ام بزارم.
دوست خوبم شماهم شروع کنید و بدون ترس از قضاوت، در مورد مسائل روزمره تون مثالهایی بزنید ک هم توی ذهن خودتون اون قوانین مرور بشه و هم ردپاتون برای دوستان دیگه الهام بخش بشه، چون همه ما توی روند بهبود شخصیت مون درگیر مسائلی هستیم، هیچ کس کامل و بی نقص نیست من می پذیرم ک کلی ایراد شخصیتی و رفتاری دارم ک درست نیست ولی در مسیر هستمو هر روز سعی میکنم کمی بهتر باشم، کمی شجاع تر، کمی مهربان تر، کمی صبور تر، کمی کنترل ذهن بیشتر، از خودم توقع زیادی ندارم، من انسانم و عجول، انسانم و کفور، حریص و کم طاقت، فراموشکار، می پذیرم و میدانم ک خداوند ب من کمک میکنه ک شخصیت بهتری بسازم او خودش بهم اخلاقیات درست و انسانی رو یاد میده، فقط کافیه من در مسیر درستم ادامه بدم.
من هم برای شما سلامتی و آرامش و رزق پربرکت از خداوند خواهانم، باز هم متشکرم، در پناه الله باشید.
سلااام سمانه ی عزیزم، مهربون، خوش قلب.اون آقا حافظ چه فیضی ببره از این مادر خوش قلب و آروم و درصلح. شما چه خانه ای رو گرم و صمیمی میکنید، فقط حضورتون در خونه کافیه برای خانواده تون.
بله سمانه جان خودمم وقتی رفتم بالا کامنتم رو خوندم متوجه شدم چه خوب با مثالها توضیح دادم و به خودمم خیلی کمک کرد وقتی دوباره خوندمش، از کامنت تون حس خوبی گرفتم، اینکه گفتید مثل رمان نویس ها با بیانی خوش می نویسید.قصه، داستان، نمایش رایویی، اینا نشانه بود برام.
منی ک در پی رسالتم هستم، ینی بیشتر افراد بهم میگن تو خوب صحبت میکنی، موقع صحبتم از دستام خیلی استفاده میکنم، خوب میتونم توضیح بدم مسائل رو، و میدونم این از توانایی های ذاتی ک خداوند بهم عطا کرده و رسالتم میتونه تلفیقی از این توانایی ها باشه، بارها تحسین شدم بابت کلام رسا و سلیسم، اینکه میگن میزنی توخال و میری سراغ اصل مطلب.
احساس میکنم ک رسالتم یک کار اجتماعی طوری میشه، نمیدونم تلفیقی از کوچینگ و مدیرت و شخصیت شناسی افراد، این روزا خیلی چسیبده بودم بهش، نشانه ها میگفت تقلا نکن، هدایت رهایی رهایی، سخته از لحاظ ذهنی ایمان ب غیب وقتی ذهنت میگه بدو دیر شد عقب موندی، باید این افسار اسب چموش رو بگیری دستت.
یه مدت مقاومت میکردم، لجبازی میکردم با جریان هدایت، می بینم کار پیش نمیره ک نمیره، میخوام با عقل خودم برم جلو، بلدم، ولی نمیدونم ک خدا پلن بهتری داره، راه تعیین نکن ناعمه.
خداروشکر ک کامنت های من الهام بخش بوده براتون، اینکه کمک کوچیکی کرده باشم برای بهبود شخصیت افراد باعث افتخارمه. ما همه از هم یاد می گیریم و این شخصیت رو بزرگ و بزرگتر میکنیم.
سمانه جان این حرفا رو هرکس در مدارش باشه می شنوه، مثلا همین بعدازظهر دو دیقه نشستم پیش خواهرام دیدم دارن در مورد پرتز لباشون میگن، هی مقایسه پشت مقایسه،هی دارن از بلاگرا و سلبریتی هایی ک دنبال میکنن صحبت میکنن، دیدم واقعا من هیچ حرف مشترکی ندارم با خواهرام خب این تقصیر من نیست چیکار کنم، ذهنم میخواست سرزنش کنه بگه یه دیقه بشین پیش خواهرت تازه اومده از یه کشور دیگه پا شده اومده، خجالت بکش.
دیدم سه تایی شون باهم خوشن، خب در مدار هم هستن بزار باهم خوش باشن، براتون آرزوی صمیمیت بیشتری میکنم، منم دو دیقه بعد هندزفری زدم رفتم ظرفا رو شستم.
میدونی من این حرفا رو این مثالا تو دل میمونه یه جورایی:)) دوست دارم بگم ک هم برای خودم قوانین مرور شه هم اگر کسی هدایت بشه ایده بگیره و تو زندگی خودش بسط ش بده، ازتون ممنونم ک بهم گفتید بنویس، چشم. اتفاقا هیچ ایده ای نداشتم و نمی خواستم بنویسم ولی اومد و اومد.
بازهم ازتون ممنونم میبوسم تون، هم شما هم اون حافظ کوچولوی عزیزو ک تو اون لباس زمستونی هاش جیگر و خوردنی شده، خوداااااای من کلاه شو ببین( با لحن خانم شایسته و همون ذوق و شوق می نویسم؛)) من غشششش برا بچه ها. در پناه الله خوش باشید در کنار خانواده تون.
به نام خدای هدایتگرم
سلام ب شما دوست خوبم، آقا حمیدرضا
چقدر من ازتون یاد می گیرم، چقدر ریز میشید تو رفتارتون، این خلی شجاعت میخواد ک با نقص های درونت روبرو بشی، اعتراف میکنم منم یه نقص هایی رو خدا بهم گفته ولی باورشون نکردم، نخواستم بپذیرم شون و ازشون گذر کردم.و خب به طبع نتیجه هم نگرفتم، بعد میگم خدایا چرا هنوز ب اون خواسته ام نرسیدم پس، آیا وقت گذاشتی اون سیاهی هارو بکشی بیرون از درونت؟ یا آشغالا رو گذاشتی زیر مبل. خدایا ازت طلب مغفرت میکنم
یه مدت میگفتم خدایا من چرا باید ذکر استغفروالله رو بگم؟ آخه من چه خطایی کردم مگه؟ چه گناهان کبیره ای کردم؟ نگو با یه سری افکار آلوده خودم داشتم ب خودم ظلم میکردم، خودم نعمت هارو از خودم دریغ کردم.
من فکر میکنم چون من تو این سایتم خوبم بقیه بد
چون من دارم رو خودم کار میکنم خوبم بقیه بد
چون من قران رو بررسی میکنم خوبم بقیه بد
آره سخته برام بپذیرم چرا تو روابط فردی پایین تر از خودم رو جذب میکردم؟ چون من همیشه یه حس غرور و خودبرتربینی نسبت ب پسرها داشتم و دارم هنوز، خیلی سخته بخوای بپذیری ک خودت اون آدم رو جذب کردی، خوب تو خواستی بگی من از تو برترم و جهان هم کسی رو وارد زندگیت کرد ک بهت ثابت کنه تو لیاقت بهتر از اینو نداری.
دوست داری برتر باشی؟ پس بگیر این آدم غیر هم فرکانس رو. ناراضی میگی خدایا بابا من چه سنخیتی دارم چه فرکانس مشترکی دارم آخه؟ غرور داری عزیزم، تو حس میکنی برتر هستی. هیچ باش با هیچ بودنه ک ب همه چیز میرسی.
چون داری رو خودت کار میکنی فک میکنی بقیه پایین تر از تو ان؟ این دلیل برتری عه؟ نه هزار بار ب خودت بگو من برا خودمه ک دارم فایل می بینم.برا بهبود نتایج زندگی خودمه.
یادم اومد فایل چگونه ب راه راست هدایت میشویم استاد در مورد غرور صحبت کردن، پاشنه ی آشیلم هست این غرور و جالبه فراموشم میکنم.ولی میدونید وقتی شما 1 قدم برمیدارین جهان 99 تا میاد جلو، شما رو بهبود شخصیت تون کار میکنید،اونم راهکار میده.
آخییش خداروشکر فهمیدم این باگ شخصیتی مو، یه دعا هست حضرت علی میگن خداوندا ببخش آن گناهانی ک نعمتهارو دگرگون میکنه.
خب اره من رو خودم کار میکنم پس من از همه ی فک و فامیلامون بهترم، برترم.
و همین خدا بهم میگه :
عمه ات مریضه نگو خب ب من چه بخاطر افکارشه، میگه بهش زنگ بزن حالشو بپرس، میگه پاشو برو دیدنش، پاشو برو دیدن مامان بزرگت، نمی میری 10 دیقه میشینی میای.
میگه عه فلان فامیل تون رو تو کوچه دیدی، تو اول بهش سلام کن، تو برو جلو و پیش قدم شو.
میگه از مامور شهرداری محله تون تشکر کن، میگه ب پارکبان پارک خسته نباشید بگو. میگه از جلوی هر پسری رد شدی بگو او پاره ای از من است، پاره ای از خداست.
میگه بابات اومد از سرکار بلند شو از جات بهش دست بده خسته نباشید بگو، ب مامانت بیشتر احترام بزار، بیشتر بگو چشم. صداتو بالا نبر. بزار فامیل تون با هم خوش باشن، چیکار داری تو، آره تو مدارت فرق داره ک داره برا خودته، تو برا خودت داری رو خودت کار میکنی.
بخدا یه موقع هایی اطرافیانم یه احترام و محبتایی میکنن من شرمنده میشم، میگم خدایا ببخش منو، من واقعا انقدر ب این آدما عشق ندادم ک انقدر منو دوست دارن و احترام میزارن، آدم شرمنده میشه گاهی.
یه موقع هایی میگم یااا خدا من چقدر کار دارم تا برسم ب اون شخصیت موردنظرم، میگم خدایا راهت چقدر طولانی و سخته، ولی اون خدا خیریتش سبقت گرفته، خودش ایرادهامون رو بهمون میگه، شرک هامون، ترمزهامون،میگه الان چیکار کن، چه فکری داشته باش، اون از راز درون سینه ها آگاهه، میدونه این بنده من میخواد شخصیت بهتری بسازه، میخواد اخلاقیات الهی رو یاد بگیره، اون نمیدونه الان تو این لحظه چیکار کنه چه رفتاری داشته باشه و بهمون میگه و مارو رشد میده، چون ما میخوایم تغییر کنیم، واسه همینه اینجاییم.
بازهم ازتون ممنونم، در پناه الله باشید دوست خوبم.
سلام آقای ثانی
تنفس اعلام کنید لطفا، این آگاهی ها الهامات چی چیه ؟ آقا خیلیییی خوبین، چقد یاد گرفتم از شما، هرر بار میگم هزارماشالله از این نوع کار کردن رو خودتون، دیگه دارین مثل استاد از خدا سواستفاده میکنید، تخلیه اطلاعاتی در حد بنززز. ما هم عششق میکنیم دیگه خلاصه نکات رو میخونیم برا امتحان؛) شماهم اون شاگرد زرنگه، ماهم خلاصه نویسی هاتونو میخونیم. واقعا سپاس گزارم.
خب حالا میخوام خلاصه کامنت فوق العاده تون رو بنویسم، چون خیلیییی آگاهی هاش خاص بودن برام. خیلی قفل ها رو باز میکنه. من برا کامنت شما دفترمو میزارم جلوم اون نکات هیجان انگیزش رو می نویسم تا با تامل بخونم.
تمامی نعمت ها، طیبات، بهترین هر چیز، بهترین عشق و حالها رو تو این دنیا بخواه ک تجربه ش کنی و اینو بدون این نعمتا در برابر نعمت های آخرت هییچی نیست.
اصل و اساس زندگی در دنیای بعدی دقیقا در همین دنیا رقم میخوره. ( پس ناعمه خانم بخواه ک ثروتمند بشی، باید پولدار بشی، این تنها راه رستگاری عه، این تنها راه رسیدن ب خوبی، ب نیکی کردن، ب بهشت، ب خداوند عه)
این دنیا نه پست عه نه بی ارزش و نه جای تحمل سختی و رنج، فقط کوتاه و گذراست. اون دنیا بی انتهاست، بی نهایته.
رحمن یعنی نیروی همواره پاسخ مثبت دهنده
تا تو تغیر نکنی، باورهاتو عوض نکنی، با خواسته ات هم مدار نمیشی و بهش نمیرسی، برای رسیدن ب رویاهات باید تغییر کنی.
این شرایط و تضادهای کنونی ات برای کسب لیاقت نیست، برای دور ریختن افکار آت آشغال، ترمزها، شرک ها و باورهای محدودته.
خدا ک باورهای نامناسبو ب مغزت نداده، تو باید خودتو تغییر بدی.
آره خدا مجیب عه، اجابت میکنه ولی توهم باید اجابت کنی
اجابت من چیه؟ باورهامو عوض کنم.
باورام چطوری عوض میشن؟ ( استمرار استمرار و تکرار بارهااااا فایلها تا این سیمان های ذهنت شل بشه)
سلام مرضیه عزیز و دوست داشتنی
اولا من چقدددد شما رو تحسین میکنم و ازتون الگو میگیرم، مرضیه جان منم هراتی ام، تو ایران ب دنیا اومدم و بزرگ شدم. منم مثل خودت وقتی وضعیت اطرفیانم رو می دیدم میگفتم نه من باید پولدار بشم زندگی من باید فرق کنه یه چیزی تو قلبم میگفت تو زندگیت با اینا فرق میکنه و از همون بچگی میگفتم من باید موفق بشم خدا کمکم میکنه و قلبم نمی پذیرفت ک اره زندگی همینه دیگه فوقش توهم میشی مثل دخترای فامیل ک منتظرن شوهر بیاد ببره شون خوشبخت شون کنه.
خودت میدونی چقد این باورهای محدود تو ما افغانها زیاده، باورهای عدم لیاقت و ارزشمندی خودشون، باور نکردن خودشون خدای خودشون و توانایی هاشون، اینکه فک میکنن همیشه باید قشر کارگر جامعه باشن، مخصوصا ک ب من میگفتن ما مهاجریم ما غریبیم تو کشور غریب ماب هیچ جا نمیرسیم.
ولی من باور نکردم و از 19 سالگی دانشگاه رو ول کردم و چسبیدم ب پول درآوردن و کار کردم، بعدم مغازه خودمو زدم و البته جمع کردم درحال حاضر میخوام روی علاقه ام سرمایه گذاری کنم.
خواستم ازت تشکر کنم اولا بابت اینکه الگویی شدی ک بگم عهههه مرضیه از کابل رفت کانادا، ب همون خونه رویایی من رسید، ب تریل های پیاده روی، ب مردمان شاد و خوش خنده، ب مسافرت هایی ک از بچگی آرزوشو داشتم، ب ماشین سواری و دور دور، ب بیزنس خانوادگی زدن، ب مهاجرت، ب اینکه تو کانادا هم داره با ایمان بیزنس شو ادامه میده، ووووو دمت گرم دختر بهت افتخار میکنم و الگویی افتخار آفرین هستی برام.
در مورد مقایسه گفتی عزیزم. اتفاقا تازگیا متوجه شدم بدترین کاری ک میتونی بکنی مقایسه است، ناسپاسی میاره ک فک میکنی این زندگیت بره ب درک اینم شد زندگی ک تو داری؟ درصورتی ک همین زندگی تا پارسال آرزوی تو بود و صد البته آرزوی خیلییی ها همین الان هست.
بنظرم بزرگ ترین سپاسگزاری ما اینه ک ما خدا رو تو قلب مون داریم، ما یه خدایی داریم از رگ گردن ب ما نزدیک تر ک هروقت دلمون گرفت بریم پیش خودش، هروقت نجوا اومد بگیم خدایا دستم ب دامنت خودت بهم بگو الان چیکار کنم، خدایی ک مشاور کسب و کارمونه، رئیس مونه، ایده میده چه ایده هااااایی، و بزرگ ترین نعمت همین عه واقعا این ک تو رفیق جون جونیت خداست و بی نیازی از هرچیز و هر کس.
دیروز ک رفته بودم کوه، تو خیابون های تجریش ک ماشینارو می دیدم من تو ون بودم و با مترو میرفتم ذهنم میخواست بگه چه فایده اصلانم امروز بهت خوش نگذشت، نگا اون دختره رو سوار ماشین مورد علاقه ته، نگا اوت پارنترا رو راحت تو ماشین خودشونن.
بعد دیدم داره اون احساسات رویایی ک من تو کوه با خدای خودم داشتم رو بی ارزش جلوه میده، اصن همینکه من پول دارم وقت آزاد دارم سلامتم پر انرژی ام خودم برا خودم کافیم اینا مگه کم نتیجه است؟
اصن مگه لوکیشن من میتونه باعث خوشحالی من بشه؟ مگه اومدن اون پارتنر میتونه باعث خوشحالی بیشتر من بشه؟ مگه مهم ترین رابطه، رابطه من با خدام نیست؟ مگه خدا عشق شو تو قلبم پر نکرده ک من انقد با خودم حالم عالیه
بخدا اگه بدونی من تو کوه های برفی و با اون سکوت و عظمت و تنهاییم با خدا چه احساسات نابی رو ک تجربه نکردم، یه موقع هایی زبونت بند میاد و میزاری ک سکوت زبان تو و خدا بشه، خدایا این حس و حالا رو من کی داشتم؟ تو کی دیدی اصن همچین نزدیکی ب خدا و اصل خودت؟
گفتم خدایا منو ببخش بیا بنویسم ک امروز چه معجزاتی برام رقم زدی، چه حس و حالایی داشتم، چه همزمانی ها و لطف و محبت ها و عشق هایی دریافت کردم، چه جاهای زیبایی هدایت کردی منو. بعد گفتم ناعمه تو فقط خودت و با خودت مقایسه کن، فقط سرت تو لاک زندگی خودت باشه، بشین بنویس نعمت هاتو خجالت میکشی بعدش.
مقایسه بزرگ ترین دزد شادیه.
من خودم تعیین میکنم خوشبختم یا نه
من خودم تعیین میکنم ک موفقم یا نه
با احساسم، با احساس خوبی ک با خودم و خدای خودم دارم
من بیشتر از همه از بودن با خودم حسم خوب میشه.
من خودم و خدای خودم کافی هستیم براهم
من خودم، خودم رو تایید میکنم، تحسین میکنم و بهش احساس ارزشمندی میدم
هویت من با حضور خودم مشخص میشه نه اینکه کسی باشه یا موفقیتی باشه
هویت من خودمم ارزش من خودمم
تمام شد و رفتتتتت.
دوستت دارم عزیزم، حرفای این روزامو نوشتم ؛)
در پناه الله شادتر و موفق تر و ثروتمندتر باشی