چرا فکر می کنیم مرغ همسایه غازه؟ - صفحه 29

594 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    راضیه زارع مقدم گفته:
    مدت عضویت: 2900 روز

    سلام به همگیه اعضای خونواده ی عزیزم

    امیدوارم حالتون خوب باشه

    این جلسه یک الگوی تکرارشونده در چندین سال زندگی منه و چون الان خیلی راحتتر میتونم الگوهای تکرارشونده زندگیمو پیداکنم نسبت به قبل (دقیقا بعداز فایل استاد درمورد الگهای تکرار شونده)نزدیک یک هفته س که دنبال جواب این سوال بودم که چرا هرجا میرم اول حالم خوبه و شکرگذارم و بعد همه چی شروع میکنه به منفی شدن و دیگه من لذت نمیبرم به قول استاد مرغ همسایه شروع میکنه به غاز شدن!

    تا اینکه این جلسه رو استاد گذاشتن و جواب سوالمو دریافت کردم!!! بعله مقایسه کردن !!عجب پاشنه آشیلی!!

    میخام چندتا از اتفاقات قشنگی که با مقایسه کردنم برای خودم جهنم ساختم رو براتون تعریف کنم

    7سال پیش به قشم برای زندگی مهاجرت کردم اوایل برام خیلی هیجان انگیز بودم و حسابی لذت میبردم از دریا از سحروطلوع خورشید و بازی دلفیناش بگیر تا هوای معرکه و پاساژاش و مردمش.درختها و گلهای مورد علاقم هم نگم براتون چه حالی داشت برام.هر روز صبح سحر آفتاب نزده میرفتم ساحل قلعه ی پرتغالی ها و اون مسیر رو میدویدم چه هوایی بعد خورشید طلوع میکرد ورقص دلفینها رو توی نور خورشید روی سطح دریا میدیدم.شرایط خوب بود تا اینکه خبرهایی از رشد لولی همکارهام به گوشم رسید دیگه مقایسه و جنگهای ذهنی شروع شد به حدی که دیگه زندگی توی قشم خسته کننده و آزاردهنده شده بود برام چون دیگه نه ازهوا و محیط و زیبایی ها لذت میبردم نه از هیچی وهمه چیز از نظرم بد بود هوایی که تادیروز برام معرکه بود الان بشدت گرم و اذیت کننده شده بود به کوچه هایی که میرفتم بوی فاضلابش بیشتر نظرمو جلب میکرد تا گلهای دم خونه ها دم ساحل بوی لجن مرجنها و زباله هایی که لای سنگاگیرکرده بودن بیشتر نظرموجلب میکرد تا صدای امواج و زیبایی خرچنگها و صدف جمع کردن ها.مردم مسافربی فرهنگ شده بودن ووحشیانه رانندگی میکردن و دیگه هیچی حالم خوب نمیکرد.اونموقع تازه عضو سایت شده بودم و واسه ی اینکه قشنگ حرف بزنم به فایلها گوش میدادم ناگفته نماند که قلبمم آروم میشد اما فرکانسم زیر منفی صفر بود(میخام بگم تازه وارد بودم و بلد نبودم ذهنمو کنترل کنم)این اتفاق به حدی بود که درآمدم صفرومقروض شدم و برگشتم به شهرم زاهدان اونم منی که حس میکردم خوشبخترین آدم زمینم با یک مقایسه ببینید چی شد.

    بعداز برگشتم به زاهدان که احساس سرافکندگی میکردم تصمیم به مهاجرت به مشهد برای زندگی جدیدو کار جدید گرفتم.

    روزای اول محو زیبایی های پارکهای شهر مشهدو، مترو و خدمات شهریش بودم.زیبایی ها رو میدیدم و شکرگذار میکردم.در همین حین هم به دنبال شغل بودم از طرف خونوادم به آشنایی معرفی شدم که بهم کار بده اما از کارش خوشم نیومد مخصوصا که میدونستم اینجوری دقیقا زیر ذره بین خونواده م هستم و هر آماری که بخان از این صاب کارم میگیرن پس کارشون رو رد کردم و تصمیم گرفتم از خدا کمک بخام کار مورد علاقمو نوشتم که چه ویژگی هایی داشته باشه.خب نوشتم:

    خدایا میخام کارم پورسانتی باشه به همراه حقوق ثابت که توان افزایش حقوق داشته باشم با فروش بیشترحقوق بیشتر بگیرم.

    میخام بالاشهر باشه ومحیط شیک و شبیه شرکتهای بزرگ ترکیه ایی باشه (مثل شرکت مد و فشن فیلم ترکی عشق اجاره ایی که برای کفش بود.این یادآوری برای خودمه بخاطر دقت در جزییات برآورده شده خاستم توسط خداوند)

    رییسش آقای خوشتیپ و مهربون و کاربلدوکاردرستی باشه

    دفترمون ویوی زیبایی به شهر داشته باشه.

    توی دیوار درخاست کاریو دیدم که نظرمو جلب کردآدرسش توی مناطق نوساز مشهد بود و بالاشهرمحسوب میشد با شماره تماس گرفتم و آقایی جواب تماسمو داد از شرایط کار پرسیدم گفت کارش حقوق ثابت و پورسانتیه و فروش آسانسوره و پرسید کجای مشهد زندگی میکنید که بهتون بگم برید پروژه های مارو توی اون مناطق ببینید تاازکیفیت کار ما مطلع بشید. وقتی گفتم فلان منطقه هستم گفت فلان آدرس خونه آقای فلانی آسانسورش رو ما نصب کردیم میتونید حدس بزنید که اون آسانسور کجا نصب شده بود؟دقیقا توی خونه ایی که من توش اقامت موقت داشتم!!!آسانسوری رو که داشتم توی این چند روز استفاده میکردم رو این آقا نصب کرده بودوصابخونه که آشنامون بود دقیقا به این آقا و کیفیت کارشون و موفقیتهاشون شناخت داشت، به این که چقدر کاربلد و درست کارن ،چقدر وجدان کاری بالایی دارن و کیفیت عالی ارائه میدن و حتی خونوادشون رو هم میشناخت و اینم ویزگی بعدی که درخاست کرده بودمواتفاق افتاد(اینودارم میگم چون فک خودم افتاده بود که نشونه های خدا منوچطور هدایت کردن)

    قرارملاقت توی دفتر گذاشته شد برای صحبت های نهایی و شروع کار

    وای بچه ها وقتی به آدرس رسیدم دیدم یه ساختمون چندطبقه ی بلند تمام شیشه بود وارد لابیش شدم و اونجا خشکم زد که چطور میتونه اینقدر دقیق قانون جواب بده!!!چنان لابی شیک و چیدمان رویایی جلوم قرار داشت که مبهوت مونده بود و میخاستم اشک شوق بریزم.موزیک یانی هم داشت پخش میشد بوی خوشبوکننده ایی که کل سالن و لابی رو گرفته بودتمیزی محیط منو دیوونه کرده بود.4 تا آسانسورشیشه ایی با ویوی بیرون رو داشت که من باید از دوتا آسانسور ته سالن استفاده میکردم تا برسم به دفترو هین باعث میشد از بین تمام زیبایی های سالن رد بشم،دقیقا همون تصوری که از یه شرکت ثروتمند اروپایی یا ترکیه ایی داشتم یا ساختمونهای اداری نیویورک.طبقه سوم یا چهارم بود فک کنم الان دقیق یادم نیست ولی خوب یادمه که وارد دفترکه شدم دورتادور شیشه با ویو عالی از سطح شهروبزرگراه جلوی شرکت.وای چطور ممکنه تا این حد دقیق خدا به ریزجزییات ویژگی های مد نظرم پاسخ داده باشه و همشونو برآورده کرده باشه حتی بهترشو.

    منشی منو راهنمایی کرد به دفتر رییس شرکت وبرام نسکافه(نوشیدنی مور علاقم)آورد.رییس همونطور که خاستم خوشتیپ.مهربون.بسیارکاربلد(اینو توی تایم کاریم با ایشون بسیار خوب فهمیدم)بشدت دارای وجدان کاری بالابود.

    صحبتها درمورد حقوق شد و مصاحبه ی کاری عالی بود و گفتن از روز فلان شروع به کار کنید.

    بچه ها من هر روز با حال خوب و ذوق و شوق وارد ساختمون میشدم چون زودتراز همه میرسیدم باید توی لابی منتظر میموندم تا منشی بیادچون کلید دفتر دستش بود.وااااای اون لحظات قشنگی که توی لابی منتظر میوندم رو هیچوقت یادم نمیره.عطرخوش فضا تمیزی سرامیکها و همه چیز،گل ارکیده روی میزو درختهای وسط راهروی ساختمون و دکور لابی به همراه موزیک یانی و تلویزیون بزرگی که به دیوار روبروی مبلهای لابی نصب بود و عکسهای بینظیرسواحل و جزایر و طبیعت و پرنده های زیبایی که نشون میداد اصن برام از بهشت هم فراتر بود.همون موقع که دیوونه و ذوق مرگ شده بودم شکرگذاری میکردم توی دلم و نگم براتون که چه حالی داشتم.چندماه گذشت و من هر روز کیفیت کارم بشترمیشد و توی کار حرفه ایی تر میشدم.به کار و سیستم فروشم نظم مدنظر خودمو دادم که خیلی برام کارآمدتر و بهینه تر شده بود و سرعت و ظرافت کارمو بیشتر کرده بود.قراردادفروش اولم روتوی همون ماه اول کارم تیک زدم و اولین فردی بودم که اینو انجام داده بود انگیزم بیشتر و بیشتر شد.تا اینکه شرکت یه نیروی خانوم دیگه گرفت که با ایشون همکار شدم.این خانوم سنش بالاتربودوانگار مجهزتر اومده بودیعنی چی؟یعنی پول داده بود فایل پروژه های ساختمانی رو که نیاز به آسانسور داشتن رو خریده بود وشماره ی تمام مهندسین اون پروژه هارو داشت.من فایلهایی بهم داده شده بود که پروژه شون تموم شده بوداما چون همشون مهندس بودن ممکن بود پروژه ی جدیدی شروع کرده باشن و من باید با تماس اینو میفهمیدم.این بود اون جرقه ی مقایسه و استارتش توی وجود من.

    وای بچه ها نگم براتون که چقد مقایسه نابودکننده س.یه جاهایی مقایسه میکردم که نکنه الان از من بزنه جلو چون فایل داره.باز یه جایی میگفتم اگه قرارداد پروژه ببنده خوش بحالش فایلهای اون بهتره از من به درد نخوره و بهونه برای پروژه نبستن من شده بود.باز یه جاهایی برای اینکه حسمو خوب کنم اونومیکوبیدم خودمو مقایسه میکردم و به اینکه اون هنوز هیچ پروژه ایی نبسته خوشحال میشدم و اون خانوم رو توی ذهنم میکوبیدم.خلاصه این جنگای ذهنی و مقایسه های نابود کننده دوباره همون الگوی قشم رو برام رقم زد که دیگه زیبایی نمیدیم با عصبانیت و خستگی از خاب بیدارمیشم بخاطراینکه با اتوبوس میرفتم غر میزدم دیگه از لابی لذت نمیبردم از ویو لذت نمیبردم میگفتم ویوی من خوب نیست ویوی منشی دفترخوشگلتره،چون بهم کلید دفتر رو داده بودن بجای تمرکز براینکه حتما اینقدر خوب بودم که مورداعتمادشون شدم و کلید بهم دادن (بدون اینکه سفته ایی ازم گرفته باشن)میگفتم نگا منشی اینقدر دیر میاد تنبل خانوم. باز کردن در هم افتاد گردنم وخلاصه با حس بد روزمو شروع میکردم با حس بد میگذوندم و بعدهم با حس بد میومدم خونه.نه حال زندگی داشتمو نه حال آشپزیو کارای خونه و نه انگیزه ی فردا رو.دیگه حتما خوب میدونید حس بد اتفاقات بد یعنی چی؟رییسمون که قبلا خیلی هوای منو داشت سختگیر شده بودمحیط انگار آلوده ازغیبت و بدگویی و بدبینی و دورویی و زیرآب زنی شده بود ومن احساس خفگی داشتم توی اون محیط .با اینکه فایلهای استاد رو گوش میدادم اونم انگار از سر وظیفه بود. ادا درمیاوردم که آره من تو فضای مثبت اندیشی هستم و فلان ولی در واقع انگار نمیشنیدم فایلهارو.شرایط گله گذاری به حدی شده بود که وقتی از حقوق همکارهام فهمیدم حس کردم قربانی و مورد ظلم واقع شدم حقوق من نصف حقوق همکارام بود.دراون لحظه انگار بمب منفجر شد در درونم و سیل عصبانیت و تمام حسهای منفی منو باخودش برد و از کار استعفا دادم با اینکه وقتی رییس فهمید میخام استعفا بدم گفت حقوقتو افزایش میدم اگه بخاطر حقوقت ناراحتی اما من اونقدر نکات منفی برام بزرگ بود دیگه هیچ نکته ی مثبت و قشنگی نمیدیدم و کار ومشهد رو ترک کردم و دوباره برگشتم به شهر خودم.

    اینا خاطراتیه که برام خیلی این الگوی تکرارشونده واضحه توشون.حتما این وسط اتفاقات دیگه ایی هم بوده که مرغ همسایه برام غاز بوده که بعضیاشونم استاد مثال زدن مثل پدرمادرفلانی بهترن یا تفریحات فلانیا بهترن یا مدرسه ی فلانی بهتر از مال منه یا تولدی که برای فلانی گرفتن بهتراز مال من بود و فلان اینارو اغلب ما تجربه کردیم.و بعضیاشونم باز من یادم نمیاد.درادامه اونایی که یادم اومده رو بازگو کردم که برای خودم یه رد پا باشه.

    بریم به روزی که توی زاهدان تصمیم گرفتم از خونه مادرشوهر جدابشم و برم سر خونه زندگی خودم.ازونجایی که پول پیش خونه ی کمی داشتیم رجوع کردیم به قدرت نوشتن و درخاست دادن به خدا و سپردن کارها به خداوند.مشخصات خونه موردنظرمونو نوشتیم وچندروز بعد تماسی با همسرم گرفته شد و آدرس یه خونه رو دادن اما گفتن زیرزمینه.من تصورم از زیر زمین یه اتاق دخمه ی تاریک خفه شبیه اتاق خلافکارا وموادفروشا بود و با این تصور وبا مخالفت رفتیم خونه رو بازدید کنیم و من باز هم از قدرت خداوند و پاسخ به درخاست دادنش متحیرشدمو کاملا نظرم مثبت شد.درسته زیرزمین بودن عکس درخاست من بود اما یادتون نره به خداوند باید اعتماد کنی که چطور پازل هارو برات میچینه(چون درخاست طبقه ی بالا بودن واحدآپارتمانیم دقیقا توی خونه ی بعدیم رقم خورد).تمامیه ویژگی های مدنظرمون از صابخونه ی بینظیری که داشتیم، از آرامش و ساکتیه خونه تا نوسازبودنش، تمام ویژگی های خونه مدنظرمونو داشت.

    ما از هر دو خونواده تا حد زیادی قطع رفت وآمد کردیم تا توی این مدت روی خودمون کار کنیم.ای جان که اون آرامشی که اون محیط ایزوله بهمون داده بود یک معجزه بود برامون.انگار از هیاهوی شهری شلوغ پلوغ به دل جنگلی ساکت رفته بودیم.وسایل زیادی نداشتین.سه تا دیگ.یک فرش دست دوم .دوتالحاف تشک و پتو و دوتا بالش.6تا قاشق و6تا بشقاب با6 تا لیوان.و2تا ساک لباس.تصمیم گرفتیم خودمون زندگیمونو از صفر بسازیم پس: ازانبار یه شرکت مواد غذایی که برادرشوهرم کار میکرد 6تا پالت چوبی گرفتیم(ازونایی که روش وسایل سنگین میذارن و با لیف تراک بلند میکنن.توی زندگی در بهشت وقتی استاد رفتن تنور خریدن آقاهه تنور رو از روی پالت برداشتن گذاشتن توی تریلرماشین استاد.ازون پالت های چوبی) 4تاش رو خابوندیم رو زمین و روش لحافها و تشک هارو پهن کردیم و شد بدنه ی تختخابمون و 2 تای دیگه رو تک به تک چوبا رو جدا کردیم سمباده و روغن زدیم و به هم وصل کردیم و شد تاج تختمون.صابخونه یه دراور لباس چوبی اب خورده داشت که میخاست بندازه بیرون ما هم ازش گرفتیم قطعه قطعه کردیمش و از چوبهای سالمش میز کامپیوتر ویه کمدلباس دوطبقه با 4تاکشوساختیم.به دیوار میله ی لباس وصل کردیم که با کشوی لباسی که ساختیم شد جایگاهی مناسب برای لباسامون.شیشه های خالی مربایی که قبلا جمع کرده بودم سراشونو رنگ کردم و شدن جای حبوبات و قهوه و چای واون زمان خانم شایسته در سفر به دور امریکا و زندگی در بهشت که قهوه درست میکرد قهوه سازبرامون خاسته شدپس رفتیم یک موکاپات روگازی گرفتیم و هر صبح قهوه مون به راه بود با لذت و عشق وشکرگذاری. ما زندگی قشنگ و ساده مونو شروع کردیم.خوش بودیم.حال دلمون خوب بود، به خودمون افتخار میکردیم که تونستیم از صفر بسازیم و لذت ببریم همینقدر ساده، همینقدر شیرین.

    تا اینکه یه روز یکی از برادر شوهرام که قصد اسباب کشی داشت از همسرم کمک خاست .من که عاشق اسباب کشی ام وصد بار هم اسباب کشی کنم خسته نمیشم و یکی ازکارهای مای فیوریتمه.توش عالی و سریع هستم توی یه روز میبندم توی یه روز میچینم قبول کردیم و.رفتیم کمکشون.

    اماااااااان از مقایسه بچه ها

    منی که متنفرم از فضولی توی خونه ی مردموجهاز برون و فلان و بهمان.و هیچوقتم توی اینجور مراسم ها شراکت نمیکنم برای اولین بار جهاز جاریم رو میدیدم.با اینکه خودم بهترین جهاز رو داشتم(خونه ی پدریم بود و هنوز بازشون نکرده بودم) اما انگار مرغ همسایه یه جور خاصی غازه

    سرو وضع زندگیشون رو که دیدم از دکور و خونه ی نو و چیدمان بروزشون از خودمو و زندگیم بیزار شدم و دیگه کلا شکرگذاری هام کمتر شد.و حسهای بدم بیشتر.برکت از زندگیم رفت و انرژی زندگیم راکد شد ودیگه حالم خوب نبود.

    با زور فایلهای آموزشی سایت وفایلهای سفر به دور امریکاو زندگی در بهشت خودمو برگردوندم به شکرگذاری و حال خوب سابق.و همین باعث شد برکت برگرده وباعث بشه من سال جدید به خونه ی خودم برم.خونه ایی که مال خودمه و مستاجر نباشم.میخام به خودم یادآور بشم مقایسه و شکرگذارنبودن چه بلایی سرم آورده.و برگردوندن حس خوب و شکر گذار شدن دوباره چه معجزاتی رو رقم میزنه.

    خوب خونه ی خودم، وسایل جهیزیه ی خودم ایندفعه کاملتر و با امکانات بیشتر

    باعشق خونمو چیدم.کم کم پول جم کردم باز هم از معجزه نوشتن و درخاست دادن استفاده کردم مشخصات مبل مدنظرمو نوشتم و باز هم معجزه آسا به نمایشگاه لوازم خانگی هدایت شدیم که در سال فقط یک بار برگذارمیشد واز تمام کشور فروشنده امده بودن من که به دنبال خرید ظروف چوبی رفته بودم یه هو راهروی غرفه ی اون دوستمونو اشتباه رفتیم وبه مبل فروشی برخوردیم که مبل تختخابشو داشت (مهمتریم ملاک من برای مبل همین بود).اون فرد بهمون گفت به هر رنگ و به هر نوع دوخت و نوع پارچه ایی که بخاین براتون انجام میدم منم ابعاد و طرح مدنظرمو دادم رنگ و نوع پارچه رو هم گفتم و با ارزونترین مبلغ خریدمشون فک کنم 7 میلیون تومن.یه سرویس 6 نفره تختخابشو با میز عسلیش خریدیم البته اینم بگم من فقط2 میلیون توی حسابم بود.ایشون هم فقط یک میلیون بیعانه گرفته.بقیشو گفت زمان تحویل مبل میگیرم.اینم از معجزه ی دیگه ایی از درخاست دادن و اجابت شدنم به یاد دارم.خلاصهوسایلم کامل بود.

    خونم پر شده بود از گلهای طبیعی چون عاشق گل هستم.زندگیم برکت داشت خونم گرم و صمیمیو زنده بود. زندگی جریان داشت توش.خونم خیلی خلوت بود یعنی اومدم اکثر جهیزیه ام رو که اصلا استفاده نمیکنم رو با جعبه هاشون توی کمداتاقم چیدم که توی آشپزخونه نباشن و کشوها و کابینهام با وسایلی که استفاده نمیشن الکی پر نباشه، وسایلی که خیلی بیشتر استفاده میکردم رو توی کابینت ها چیدم.و اجازه دادم انرژی مثبت توی محیط زندگیم بچرخه.هر کسی میومد توی خونم میگفت خونت یه حال زنده ی دیگه ایی داره.خیلی انرژیش مثبته حال دل خونت خوبه.حسش خوبه.آدم میاد توش موندگار میشه، میخاد بمونه و اینجا زندگی کنه.منم همین حسو داشتم خونم اینقدر خلوت و آروم بود که همیشه هرجا بودم دوستداشتم زود برگردم خونم و لم بدم روی مبلم و چایی هل خوشمزه م رو بخورمو به گلهام نگاه کنم.صبحها روزمو با فایلهای زندگی در بهشت شروع کنم وچون فعالیت توی یوتیوب رو شروع کرده بودم ویدئوی ولاگم رو ضبط و ادیت کنم و شبم با همسرم با فایلهای استاد و شام لذت بخش شبمونو به پایان برسونم.اما…

    امان از وقتی که مقایسه میاد وسط.داداش بزرگم که عقد کرده بود به همراه خانومش میان جلوی خونه ی ما خونه میگیرن و جهیزیه شو میچینه و کامل دکور وچیدمان و تزیین و همه ی کارهارو میکنن که فامیل بیان ببینن.به حدی این چیدمان و تزیین ،پراز زرق و برق بود که منو کامل مجاب کردکه اصلا خونه و چیدمان قشنگی ندارم چقدر خونم کسل کننده و خالیه درصورتی که خود داداشم وقتی میومد خونم میگف آبجی عاشق خونتم.اما من عاشق خودم وخونم دیگه نبودم.و این مقایسه باعث شده بود حسم به خانومه داداشمم بد بشه و انگار توی این مبارزه ی خودنمایی وبه رخ کشیدن اون پیروز شده بود.به دنبال رقابت افتاده بودم که چیکار کنم بهتر بنظر بیام ومن سرتر باشم.اما مرغ همسایه غازه.منی که تا دیروزش به خودم افتخار میکردم اون روز از خودم و شرایطم متنفر بودم.یوتیوبمو ول کردم چون میگفتم زندگی من چیز قشنگی برای به تصویر کشیدن نداره.

    اما با هر فایل استاد یه توگوشی و یه تلنگر میخوردم و به خودم میومدم.کم کم تمرکزمو گذاشتم روی خودم شروع کردم به برگردوندن خودم به حال خوب،. اینکه من کجام؟کی هستم؟چه چیزهایی دارم؟تا کی توی باتلاق مقایسه میخام دست و پا بزنم و این یه هویی نبودتکاملی بود، وبا هر بار گوش دادن به فایلهای استاد و روی خودم کار کردن ذره ذره اتفاق افتادو ایندفه سرعتش بیشتر بود.و بعد دوباره حال خوب وبرکت و هدایتها شروع شد

    بریم به روزی که هدایت شدیم به مهاجرت به شیراز.ایندفه قبل حرکت درخاست خونه ی مد نظرم رو نوشتم بعد حرکت کردیم.مهاجرتمون با چندتا ساک لباس بودوتمام جهیزیمو برگردونم خونه ی بابام.تا وقتی که توی شیرازخونه اجاره کنم و اونا وسایل رو با کامیون بفرستن.که ماجرا به اینجا ختم نشد.ما با 7 میلیون مهاجرت کردیم به شیراز(1402مهر).خلاصه میکنم مطلب رو که هدایتی هردو به شغلهای مدنظرمون هدایت شدیم بعدبه خدا درخاست دادیم که خونه با ویژگی هایی که میخایم روبصورت رایگان برامون فراهم کن. گفتیم خدایا ما خونه ی رایگان میخایم تا بتونیم پول پس انداز کنیم و خداوندی که اجابت میکنه درخاست درخاست کننده گان را،3ماه توی یک خونه ی رایگان با ویژگی های مدنظرمون دقیقاطبق خاست هامون بودیم حتی اسم بلوارش بلوار ارم بود(تا این حد دقیق)، 5ماه هم خونه ی رایگان بینظیر دومی که با امکانات بیشتر و بزرگتراز قبلی بود با ویویی عالی و منطقه ایی ساکت و آروم برامون توسط دستان خدا و هدایتی برامون فراهم شد جوری که ما اصلا هیچ تلاشی براش نکردیم خودشون اومدن بهمون پیشنهاد دادن ،

    وقتی که به اونجا فک میکنم روحم به پرواز درمیاد.

    توی شیراز زندگی عالی داشتیم.حتی جهیزیه ام رو هم نیاوردم.خونمون همه چیز داشت تا اینکه توی ایران دوباره گشتهای ارشاد شروع کردن به گیر دادن و این توی شیراز هم شروع شد.توی پارک که میرفتم برای ورزش و دویدن یا قدم زدن و پیک نیک خانومهایی بودن که به حجابم گیر میدادن.خب یکی از خاسته های اصلی من آزادی حجابمه.و اینجا مقایسه ی اینکه کشورهای دیگه به حجاب گیر نمیدن باعث مقایسه میشد.اما خداروشکر دز مقایسه ی این سری خیلی کمتر بود.و من لذتمو میبردم.

    ازونجایی که منو همسرم عاشق ماجراجویی هستیم تصمیم گرفتیم با کوله پشتی سفرکنیم.پس وسایل و لباسای اضافه رو بخشیدیم و کوله هامونو برداشتیم و راهی سفر شدیم.که خیلی ماجراها و هدایتها داره که ما چطور با یک میلیون تومن سفرمونو شروع کردیم و میخایم بریم به سمت کشورهای مختلف.

    چرا از سفرمون گفتم؟واسه اینکه برسم به اینکه ما در دوتا مقصددر ایران استوپ داشتیم و اونجا هم روزای اول از مکان و امکانات خوشحال و شکرگذار بودیم اما بعد چون با امکانات کشورهای دیگه مثل ترکیه مقایسه میکردیم دیگه رضایتمند نبودیم(ازخیلی از دوستانمون که با کوله به ترکیه سفرکرده بودن از امکاناتش،تعریف شنیده بودیم.همین باعث میشد مقایسه کنیم.)

    مقصداول تهران بود مقصد دوم ماسال

    بچه ها بذارید یکم از مقصد دوممون بگم.ما به مکانی در ماسال هدایت شدیم بصورت کاملا رایگان هم یک کلبه چوبی کوچیک مثل انیمیشن ها دراختیارمون قرارگرفت هم کافه ی رایگان برای درآمد داشتن.یعنی ما نه پول برق میدیم نه اجاره نه آب نه گاز.هم برای کلبه هم برای کافه.محیطشو براتون توصیف کنم با بهشت مو نمیزنه.بین زمینهای شالیزار.توی یک زمین سرسبز ومرتفع در مکانی پراز درخت های میوه پرتقال و انگور و آلو،با گلهای زیبا وبینظیرقرارگرفتیم. صبح سحر با صدای قناری ها و پرندگان آوازه خوان و چهچه بلبلان بیدار میشیم البته خروس همسایه هم شیرینی خالصی به محیط میده. از در کلبه چوبیمون که میایم بیرون کنار کلبمون پرازدرخت پرتقال و آلوسیاهه محیطش که نگم براتون که از درختای بلوط و نارون پر شده .از در پارکینگ که میریم تو خیابون گاوهای در حال چریدن.روبروی خونمون شالیزارهای سبز قشنگن که وقتی کنارشون میدوم و ورزش میکنم غازو اردکهای قشنگی رو در حال شنا میبینم.مسیر پیاده روی من یه تیکه اش دالون سر سبز ساخته شده با درختای سرو قد بلندو سر به فلک کشیده س .درختای دوطرف مسیر اون بالا به هم گره خوردن.و باز هم یاد سفر به دور امریکای اولی که استاد با مایک رفتن افتادم که استاد میگفتن ته این راهروی سبز نور میبینم و کلی عکس گرفتن.یا وقتی مسیر های پیاده روی توی پارادایس رو میساختن و راهرو ها توسط درختها احاطه شده بود.دقیقا همون تجربه ها ،از آزادی حجاب هم بگم که ملاک من بود اینجا چون ملک خصوصیه یکی از دوستان هست حجاب کاملا راحته.خیلیا از تهران میان و با مینی شلوارک، تاپ و لباسای راحت توی محیط میچرخن انگار ترکیه س و همچنین به هرنوع روابطی اینجا احترام گذاشته میشه دخترپسرهادوستای معمولی و رفیق شیش همن.یه سریا با دوس دختراودوس پسراشون میان یه سریاهم با همسر.

    خلاصه که ماه اولی که اینجا بودیم لحظه به لحظه ی زندگی در پارادایس برامون تداعی شد و شکرگذار بودیم.از بوی محیط ،از بارون، از زیباییاش و راحتی حجابم که برام مهم بود خلاصه از خوبیاش هرچی بگم کمه.اما چی میشه که توی همچین بهشتی هم انسان ممکنه خودشوو حس خوبشو فراموش کنه و شکرگذاری دیگه نکنه و باز مرغ همسایه غاز بشه؟مقایسه کردن.

    یکی از دوستامون که توی تهران باهاش آشنا شدیم باهامون توی ماسال توی همین محیط سرسبز زندگی میکرد.وقتی خونه ی اونو شرایط درآمدیش روبا خونه ی خودمون و اینکه ما باید زحمت بکشیم ازشش صبح تو کافه تا شب با اونی که درگیرهدفها و برنامه ریزیش برای مهاجرت به انگلیسه و زبان خوندن و باشگاه و تفریحش به راهه و درآمدش اینترنتیه.این مقایسه باعث شد همش حس کنیم زندگیمون سخته.این حس های بد باعث شدعیب و ایرادهای اینجابه چشممون بیادیادمون بره که آقااا مسیر زندگی و هدایتی هر کسی با شخص دیگه ایی فرق داره.باعث شد حسمون به صاحب های این مکان بد بشه و کلا تمرکزمون از روی خودمون و نعمتهامون برداشته بشه وجوری از فایلها و سایت دور شدیم که خودمونم باورنمیکردیم.تااینکه یه استوپ زدیم به خودمون و گفتیم ماداریم به کجا میریم و یه بررسی کردیم دیدیم چقد از فایلها دور شدیم چقدر فرکانسمون از فرکانس خداوند دور شده چقدر آسون شدیم برای سختی ها.و فایلهارو دوباره شروع کردیم.دوباره بمباران کردیم خودمون با فایلها.این باعث شد تا حد زیادی جلوی نجواهارو بگیریم.و دوباره ذره ذره برگردیم به حال خوب.نتیجه ی این حسهای بد و ناشکری این بودکه فروش کافه استوپ شد.مایی که میانگین روزی 4تا5 میلیون میفروختیم رسیده بود به200.300تومن در روز اونم بعضی وقتا.نتیجه ش این بود که از بارون لذت نبریم و غر بزنیم که چرا بارونه و همه جا گل شده.از بارش برفی که اومد لذت نبردیم.از تزیین درخت کریسمسی که آرزوم بود لذت نبردم.از بوی مطبوع و هوای پاک و رویایی اینجا دیگه لذت نبرم.و خوش بحال اون دوستمون بود و وای به حال ما طفلیا!!!

    اما یه جمله ی استاد توی مغزم زنگ میخردکه هر جا بری اگه باورهات رو تغییر نداده باشی باورهات اونجا هم همون شرایط رو برات میسازن و بادیدن فایل الگوهای تکرارشونده متوجه بودم که الگویی داره در من تکرار میشه و از یه باور محدود آب میخوره ولی اون چیه؟!!

    من دوست نداشتم سفرهاموبا باورهای محدود خودم تلخ و سخت کنم، من دوس داشتم آسون بشم برای آسونی هاو لذت و نعمت و ثروت و زیبایی بیشتری تجربه کنم دقیقا عین استاد، پس شروع کردم به بررسی و دنبال جواب گشتن.تا اینکه این چند هفته ی اخیر از خدا درخاست کردم که جوابمو بهم بده که چه باوری پشت این الگوی تکراری هست که اول شادم و شکرگذاراما بعد همه چی جنبه ی منفیشو نشون میده و من عیبهارو میبینم.و امروز خداوند جواب سوال منو داد از کلام استاد عزیز.

    بله مقایسه کردن،خوردن زهره و پایین کشیده شدن توسط زنجیرنجوای شیطان به درون سیاه چاله های ناامیدی ،ناشکری و کفره و بعدآسان شدن برای سختی های بیشتر و فقر وفحشای بیشتره.

    دقیقا بعدازین فایل وقتی رفتم از کلبه بیرون دوباره رایحه ی زیبای محیط رو حس کردم دوباره.آره واقا دقیقا بعداین فایل نشونه ها خودشو نشون داد استاد.من شکرگذاریم برگشته بود.چشمای دلم به روی داشته هام باز شددوباره.و تصمیم گرفتم دوباره شکرگذاری هامو شروع کنم.

    امیدوارم تجربیاتم به دردتون بخوره.این فایل برای خودم بدجور تلنگر بود.برای خودم مثل خورشید تابنده بود به تاریکی درونم

    دوستون دارم استادو خانم شایسته جونم

    دوستون دارم بچه ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    نجمه رضائی گفته:
    مدت عضویت: 1917 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام و درود دوستان عزیزم و استادان گرامی امیدوارم در سال نوی میلادی زندگی نویی شروع کرده باشید.

    چرا مرغ همسایه غازه؟

    وای استاد چقدر خندم گرفت که گفتید همه دخترای ایران شبیه همن واقعا درسته همین حرفو چندوقت قبل از کسی شنیدم جایی بوده که گویا دخترای زیادی اونجا بودن و اون میگفت آقا چرا اینا همشون شبیه هم بودن نکنه همه با هم خواهرن؟؟؟

    استاد یه چیزایی ترند شده که همه از هم الگو برداری میکنن مثلا میرن لیفت شقیقه انجام میدن تا چشم وابروشون کشیده تر معلوم بشه،پف پلک رو عمل میکنن، لبا رو پروتز میکنن همه یه شکل ! استاد مد شده هر چقدر لبا بزرگتر خوشگلتر !!یه چیزایی انجام میدن ادم شاخ درمیاره به قولی میگن : بکش و خوشگلم کن……..

    آخ از این مقایسه کردن که مثل خوره مغزمون رو میخوره، متوجهش نمیشیم و هی تغذیه اش میکنیم.

    برای اولین بار در دوره احساس لیاقت بود که فهمیدم تمام الگوبرداریهام برای ساختن باور جدید فقط و فقط مقایسه بوده و هیچ فایده ای نداشته متوجه شدم که وقتی برای الگو برداری از افراد موفق در هرزمینه ای زندگی اونها رو مرور میکردم به جای اینکه حسم خوب بشه وتحسین کنم همیشه مقایسه و حسادت و حس بد داشتم و توقعم داشتم که چرا پس به هدفم نمیرسم؟ من که الگو برداری ام کردم تحسین هم کردم پس چرا نمیشه!!!!!!!!!

    دوره لیاقت جایی بود که با خود واقعیم روبرو شدم و دیگه جای فراری نبود باید می ایستادم و اعتراف میکردم که تمام این مدتی که به اصطلاح در حال الگو سازی بودم درواقع در حال حسادت بودم در حال مقایسه خودم با بقیه بودم ، من میفهمیدم وقتی زندگی کسی رو بررسی میکنم حال و احساسم بد میشه اما فکر میکردم فقط خودم اینجوری هستمو باید این موضوعو درست کنم بنابراین بیشتر و بیشتر زندگی افراد موفق رو بررسی میکردم و به اصطلاح میخواستم قضیه رو عادی سازی کنم! اما به قول معروف آب آتش را مدد شد همچون نفت! حس حسادتم و مقایسه ها کمتر که نشد هیچ حس و حال خرابم بیشتر و بیشتر میشد!

    ولی از جایی که تو دوره گفتید آقا شما چیکاردارید به زندگی بقیه ؟ مقایسه خودت با دیگری مثل مقایسه سیب و پرتغاله ! آیا تو سیب و پرتغال رو باهم مقایسه میکنی؟ منطقت اجازه نمیده دو نوع میوه که از یکنوع نیستند ومقایسه کنی چون نوعشون، شرایط رشدشون،خاصیتشون باهم متفاوته .حالا چطوره که بار ها و بارها میای خودت رو با فلانی و بهمانی مقایسه میکنی؟ در صورتیکه هیچ اطلاعاتی در مورد بک زندگیش نداری ! تو نمیدونی باورهای اون فرد چیه و چطور زندگی کرده و چه سختیایی تحمل کرده وچقدر برای هدفش تلاش کرده تو فقط نتیجه رو میبینی یک دقیقه از زندگیش رو میبینی ولی حسادت پشت حسادت مقایسه پشت مقایسه!!!!

    شنیدن منطق هایی که استاد در جلسه اول لیاقت بیان میکنن مثل آبی روی آتیش میمونه ولی باید مراقبت کنم از آگاهی ها و باور نوپایی که تازه کاشتم. تا ی کوچولو حواسم پرت میشه دوباره سرو کله مقایسه کردنها پیدا میشه تعبیرش برای من اینه که این مقایسه ها مثل یک کرم یا حشره ای هست که رفته توی گوش یا بینی و یا مغزت و همیشه باعث آزار میشه شاید مشغول کار دیگه ای باشی ولی اون حشره نمیذاره لذت ببری تو نمیتونی حواست رو پرت کنی چون اون حشره درون بدنته و داره حرکت میکنه البته حشره بعد مدتی که هوا بهش نرسه میمیره ولی حشره مقایسه کردن بدون اکسیژن هم زنده است بی هوازی کار میکنه لعنتی!

    یه مدت بخاطر آموزشام کانال یوتیوب فردی رو نگاه میکردم وقتی آموزش تموم میشد مثلا میخاستم استراحت کنم تو صفحه اول یوتیوب ویدئوهای کوتاه که اکثر جنبه طنز داشتند رو نگاه میکردم و همینجوری حواسم پرت میشد یکهو چند ساعت وقتم رو پای چرت و پرت تلف میکردم وتهش هیچی نصیبم نمیشد به جز ورودی منفی و در پس ذهنم مقایسه کردن فعال شده بود ، دیدی دختره چه پوست خوبی داشت؟ دیدی چه قد بلندی داشت؟ دیدی چه راحت حرف میزد؟ دیدی تو چه محیطی کار میکرد؟ دیدی چه رابطه ای باهم داشتن؟

    با اینکه من تجربه کردم که پوست واقعی تو عکس و فیلم معلوم نمیشه اکثرا فیلتره، میدونم با تمرین و رفتن به کلاسهای مخصوص بلاگری یا سخنوری این توانایی عالی فن بیان رو به دست آوردن، یااینکه تموم اون فضاها با نورپردازی های خاص و دکور اینجوری معلوم میشه بازم مقایسه میکردم ، و حتی بلفرض تموم اون شرایط هم اگه همونی باشه که دیدم باز هم نباید مقایسه کنم چون هیچ چیزی از پشت صحنه اون ویدئو ها نمیدونم از زندگی و اهداف اونها نمیدونم . خلاصه دیگه نخاستم چرت و پرت ببینم اون آموزشهای مفید رو ترجیح دادم ادامه ندم و به آرامی با دوره ای که دارم پیش برم. و گفتم اگه لازم شد مدیریت شده از این فضای ناب استفاده کنم چون هرچیزی که ادم بخواد تو یوتیوب پیدا میشه و از این بابت چقدر بزرگ و مفیده خدایاشکرت .به عنوان مثال چندوقت پیش که کابوت ماشین برادرم گیر کرده بودو باز نمیشد ازصدای ضربه هایی که به کاپوت میزد بیدار شدم گفت اره این اتفاق افتاده عجله دارم و…. اومدم یوتیوب سرچ زدم و راهکار ساده ای گفته ای بود انجامش دادیم وچقدر عالی در کمتر از چند ثانیه کاپوت به راحتی باز شد. خوب اون استفاده رو دوست داشتم چون اطلاعات مفیدی برای خودمم داشت

    یا اینکه اوایل هوا سردی وقتی بخاری گذاشتیم شمعک روشن نمیشد من تو اتاق داشتم دوره گوش میدادم اما متوجه اتفاقات بودم مامانم و خواهرم باهم صحبت میکردن هی اینور اونور میکردن ،دست به کار شدم برای تقویت اعتماد بنفسم هم تمرین خوبی بود با سرچ کردن ویدئو، مشکل رو فهمیدم و دست به پیچ گوشتی شدم شمعکو درست کردم چه کار ساده و لذت بخشی ! تجربه تازه و خوبی بود که دیگه برای همچین کار کوچیکی به تعمیرکار و …. مراجعه نکردیم و خودمون با باز کردن دوتا پیچ حلش کردیم.

    این مثالها رو برای ذهنم به یاد آوردم که ببین هرچیزی میتونه مفید باشه اما نحوه استفاده ازش مهمه وقتی هیچ کاری ندارم الکی توی یوتیوب وقت تلف نکنم چون درگیر مقایسه میشم بجاش بیام تو سایت و کامنت بخونم حتی اگه حوصله خوندن نداشتم سریال زندگی در بهشت ببینم و ورودی مثبت بدم.

    (امروز همین کارو کردم ، در اثر کم خوابی بی حوصله بودم و کسل . نمیتونستم تمرکز کنم برای فایل های دوره ها،اولش رفتم یوتیوب یه ویدئو در مورد جاذبه های تاریخی و طبیعی شهرو دیارمون دیدم در جریان صحبتهای شما در این فایل که گفته بودید چقدر درمورد محل زندگیت اطلاع داری (انصافا 10درصد اطلاعاتم ندارم!) و بعدم فایلهای تصویری با تصاویر فوق العاده جادوئی از سایت دیدم((عادتی که زندگی شما را برای همیشه تغییر میدهدقسمت1و2)) و ((به رسم سپاسگزاری از یک دوست)) عمدا این فایل ها رو انتخاب کردم تا ذهنم رو گول بزنم و درگیر زیبایی درون فایل بشه و از حالت بی حوصلگی دربیام خداروشکر اثرگذار بود انرژی زیادی دریافت کردم.)

    مقایسه کردن همون حشره موزی هست که تو مغزم در حال حرکته اگه بهش ورودی بدم تخم میذاره و برای خودش عمارت سلطنتی و لشکر تشکیل میده و بعد از مدتی نابودم میکنه پس من که این موضوعو میدونم نباید کوتاهی کنم باید مثل یک شکنجه گر واقعی عمل کنم و هیچ غذایی به این حشره ندم تا ضعیف بشه و نایی واسه فعالیت نداشته باشه!

    ولی اولین قدم اینه که غذای این حشره موزی رو بدونم که چیه/ غذاش باور به کمبوده/ کمبود عزت نفسه/نپذیرفتن مسئولیته/باورهای مخرب منه/ کافر بودن منه/ و دریک کلام قبول نداشتن قانون ثابت جهانه/

    و استاد چقدر عالی ریشه رو موشکافی کردن ، من اگه تا آخر عمرم در مورد مقایسه کردن کار کنم بازم کمه چون به شدت انجامش میدادم و میدم.

    ولی هربار متعهدانه تر عمل میکنم که بهتر و بهتر بشم.

    در پناه الله یکتا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    مریم جون گفته:
    مدت عضویت: 977 روز

    سلام به استاد عزیز و دوست داشتنی خودم ،استاد این فایل هم بی نظیر بود ،باور میکنید فایلای دانلودی شما برا من خیلی باارزش تر از دوره هایی هست که خریدم ،حتی نتیجه بیشتری میگیرم ازشون

    استاد واقعا حق باشماست تو این فایل من خیلی از ترمزهای مخفی ذهنم رو باز کردم ،خیلی از باورهای مخرب رو پیدا کردم در مورد پول ساختن ،در مورد اینکه تو‌این شهر واسه شغل من هزینه زیادی نمیکنن اما وقتی بررسی میکنم وواسه خودم الگو میارم میبینم که همکارام دارن میلیاردی کار میکنن و چقدر هم سرشون شلوغه و این از تفکر و باور اشتباه من بوده ،تو همین شهر آدم‌های خوب ،رابطه خوب ،زیبایی هایی هست که من باید بیشتر بهشون دقت کنم و ،آگاهانه بهشون توجه کنم ،استاد چقدر این باورهای اشتباه جلو پول در آوردن و رابطه خوب داشتن رو از من گرفته بود

    استاد عزیزم خیلی دوستون دارم و بینهایت سپاسگزارم بابت این فایل بسیار بسیار ارزشمند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    هاشم قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1668 روز

    سلام و ارادت

    من سال 1399 یه ماشین توسان داشتم که روز قبل کارواش برده بودم و خیلی شیک و تمیز شده بود. با خانمم اون رو نزدیک بانک پارک کردیم و رفتیم داخل بانک.حدود 1 ساعت تو بانک بودیم و کارمون رو تموم کردیم و از بانک اومدیم بیرون. از کنار توسان رد شدم و گفتم چقد ماشین خوشگلی هست و مردم عجب ماشینی دارن.اصلا اون لحظه حواسم به این نبود که ماشین خودم هست و داشتم دنبال ماشین خودم میگشتم. وقتی رد شدم یادم اومد ماشین خودمه و خیلی تعجب کردم از این نوع تفکر ضعیف کننده و غیر واقعی. تو ماشین نشستم و با همون حالت تعجب به خانمم موضوع رو گفتم. ایشون هم گفت اتفاقا منم وقتی ماشین توسان رو از دور دیدم، گفتم عجب ماشین خوشگلیه و اون لحظه فکر نمیکردم که ماشین خودمون هست.

    دیگه بعد از اون درسی که خیلی نایس زندگی بهم داد، فهمیدم مرغ همسایه غاز نیست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مریم کهوند گفته:
      مدت عضویت: 1365 روز

      چقدر لذت بردم از صحبت های تو راضیه جانم

      چقدر ایمانم وقتی می دیدم هر درخواستی می دی برآورده می شه بالا می رفت و به خودم می گفت ببین مریم، ببین که قراره فقط بخوای و اجابتش رو به چشم ببینی.

      تو فقط بگو که چی می خوای

      جهان برات کن فیکون می شه

      راضیه جانم می دونی دقیقا در فرکانسی هستم که صدات رو با گوش جان از این منظر می شنوم که فقط و فقط سرم تا لاک زندگی خودم باشه و روی خودم کار کنم، زیبایی های زندگی خودم رو ببینم و سپاسگزار باشم

      به جای مقایسه که حسد می یاره و حسرت، تحسین کنم

      می دونی من فهمیدم کاری که در مقایسه خیلی وقت ها انجام نمی دم چیه؟

      اینه که خودم رو با قبل خودم مقایسه نمی کنم

      مریم الان در جایی قرار داده که قبلا قلبا می خواست که باشه

      مریم الان خیییییلی سپاسگزاری هاش جنسش فرق کرده با قبل

      مریم الان خیییییلی نزدیک تر از قبل شده به خداش

      اصلا ربطی نداره به گذشته خودش

      مریم الان در خواسته های دیروزهاش داره زندگی می کنه

      مریم الان خیلی عزت نفس اش بالا رفته

      مریم الان خیلی بیشتر از قبل خودش رو قبول داره

      خیلی خودش رو بیش از قبل دوست داره و برای خودش ارزش و اعتبار قائله

      آره من در شبی که احساس می کردم چرا کار کردن روی خودم من رو به ایده آل ام نمی رسونه

      چرا هنوز توی جمع باگ دارم، کامنت عزیزی چون تو بهم گفت

      تو قراره هر بار بهتر از قبلت باشی و هستی

      تو هربار نگاهت بهتر شده

      فقط چون یادت میره خودت رو با قبل خودت مقایسه کنی

      فقط چون یادت می ره قانون تکامل رو به سرزنش خودت مشغول میشی

      ممنونم راضیه جانم

      اصلا نمیتونم وصف کنم چقدر کامنتت برام درس داشت

      اینکه هربار نسبت قبل چقدر لول خواسته هات و جایی که در اون قرار میگرفتی بهتر از قبل بود

      اینکه پاشنه آشیل خودت و ماها رو بهمون واضح تر در دل تجربه هات یادآور شدی

      واقعا ممنونتم و خدا رو شکر می کنم برای پاسخی که به من داد در زمان مناسب و در مکان مناسب

      سپاس سپاس سپاس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    علیرضا طاهرزاده اصفهانی گفته:
    مدت عضویت: 1721 روز

    درود بر شما استاد عزیزم.

    درود بر مریم خانم شایسته عزیزم.

    از صمیم قلبم هر دوی شما استادان گرامی را دوست دارم.

    خداروشکر میکنم که با شما استادان عزیزم در این مسیر همراه هستم.

    آسان شدم برای آسانی ها توی این سایت الهی.

    استاد بنظرم ریشه این فایل 1 باور بسیار مهم هست:

    همواره موحد بودن و ایمان داشتن به رب العالمین

    قبل از اینکه دلایل را بگم میخوام موحد بودن را واسه خودم شرح بدم:

    1. خدا خالق هستی است.

    2. خدا برای جهان قوانین قرار داده است.

    3. مالک آسمان ها و زمین خداست.

    4. توانایی و قادر مطلق، خداست.

    5. عالم و آگاه به همه چیز و همه کس خداست.

    6. جهان هستی مسخر خداست.

    7. اگر خدا بگوید باش، در همان لحظه خلق می شود.

    8. خدا یا قوانین حاکم بر جهان هستی دقیق و منظم هست.

    9. خدا یا قانون یا سیستم چیزی را واسه کسی نمیخواد.

    10. هر آنچه من بخواهم را خداوند به من عطا می‌کند. مخصوصا خوب ها را راحت تر و بهتر.

    حالا دلیل من چیه؟ (این ها دلایلی هست که برای ذهن خودم منطقی کردم).

    1. موحد بودن یعنی ایمان داشته باشم این قوانین و این خداوند و این سیستم وجود داره، دائمی است، خطا ندارد، حتما عمل میکند.

    2. موحد بودن یعنی باور داشته باشم هیچ کس، هیچ چیز و هیچ شهر و مکانی روی من تاثیر نمی‌گذارد.

    3. موحد بودن یعنی اینکه تاثیر عوامل بیرونی بر زندگی ام را صفر در نظر بگیرم.

    4. موحد بودن یعتی بدانم و اگاه باشم که هر آنچه الان در زندگی شخصی ام دارم تجربه میکنم، بخاطر باورها، عملکردهای خودم هست.

    5. موحد بودن یعنی بدونم که من قدرت خلق زندگی ام را آنطور که میخواهم دارم.

    6. موحد بودن یعنی درآمد من، شرایط مالی و اقتصادی و روابط من، شرایط سلامتی من، هیچ ربطی به مکان، اشخاص، شرایط بیرونی ندارد.

    حالا چقدر من علیرضا طاهرزاده میتونم بگم به این باورها اعتماد و اعتقاد دارم؟

    چقدر میتونم بگم خودم قبول کردم که:

    1. هیچ کس جلودار رشد من نیست.

    2. هیچ کس باعث نشده من شرایط نازیبایی مالی را تجربه کنم.

    3. تو همین اصفهان بهترین زندگی را میشه کرد.

    4. تو همین ایران میشه میلیاردها دلار حتی درآمد داشت

    5. تو همین شهر های کوچک حتی میلیاردها تومان درآمد داشت.

    6. سلامتی من بخاطر رعایت نکردن شرایط غذایی خودم بد شده بود نه بخاطر آب و هوا و …

    7. کارخانه ام دلیل رشد منه، نه رشد نکردن من.

    8. دوستانم، خانواده ام، نیروهام، اطرافیانم دلیل رشد من هستند، دلیل این هستند که من بفهمم چی میخواهم، نه اینکه ترمز رشد من باشند.

    9. خداوند از طریق این تضاد ها داره میگه پس به چه چیزی توجه کن! تا رشد کنی.

    من علیرضا طاهرزاده اگه هر روز یادآوری بکنم حدود 20 درصد به نسبت روز اولم بیشتر باور دارم به خداوند و تمام باورهای توحیدی بالا.

    استاد بنظرم تمام این فایل داره توحید و یکتا پرستی را از نگاه انسانی توضیح میده.

    ● مقایسه نکردن خودت و شرایطت.

    ● باور داشتن به اینکه هر کجا هستی جای درست توست.

    ● باور داشتن به اینکه با باورهای توحیدی از همونجایی که هستی میتونی رشد کنی.

    و …

    واقعا فایل بی‌نظیری هست.

    خداروشکر میکنم در این لحظه هدایت شدم به این فایل بی‌نظیر.

    واقعا.

    عاشقتونم استاد عزیزم.

    بینهایت ازتون سپاسگزارم.

    خداروشکر چقدر فراوانی اینجا توی این سایت زیاد هست که توی 2 الی 3 روز 26 صفحه کامنت منتشر شده است.

    واقعا خداروشکر.

    ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    محمد شکری گفته:
    مدت عضویت: 1453 روز

    با سلام به استاد عزیزم چهره ی همراه با لبخندتون خیلی زیباست خدارو شکر میکنم که در مدار شما قرار دارم الهی صد هزار مرتبه شکرت که شما هستید و من دنبال رو آموزشهاتون هستم و به لطف خدای مهربانم هر روزم داره زیباتر از روزهای قبلم میشه و چقدر این پیشرفت ها زیباست و مخصوصاً که وقتی آگاهانه میبینمشون

    بنده دقیقا دی وز غروب بود که داشتم توی ذهنم با خودم صحبت میکردم که یک آن این ضرب المثل رو دو بار برای خودم تکرار کردم که مرغ همسایه غازه و تقریباً یکی دو ساعت بعد که اومدم داخل سایت دیدم اسم فایل جدید دقیقا همون چیزیه که من توی ذهنم داشتم در موردش صحبت می کردم یک لحظه وقتی دیدمش یک لبخند زیبایی روی لبام نشست حس زیبایی بود

    خدارو شکر میکنم که تاثیرات آموزه‌های شما هم در وجودم هم در بیرون از خودم به وضوح میبینم و واقعا از شما بی نهایت سپاسگزارم خیلی در تلاش هستم که بتونم آگاهانه زندگی کردن رو وارد وجودم کنم خیلی در تلاش هستم که بتونم شکرگزاری در هر لحظه رو وارد شخصیتم کنم چندین روز هست که به صورت لیزری فوکوس کردم روی خودم و آگاهانه تلاش میکنم تمرکزم رو از دیگران بردارم و فقط روی خودم باشه دقیقا تغییرات رو هم دارم میبینم

    خیلی احساس زیبایی دارم خیلی حال دلم زیباست و بابت تک تک لحظه هام سپاس گذارم

    استاد عزیزم مرسی که هستی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    فریاد صفری گفته:
    مدت عضویت: 237 روز

    سلام

    نتایجی که توی این چند مدت گرفتم رو میخوام براتون بگم ،

    دو ماه پیش تصمیم به خرید ماشین گرفتم ولی دو دل بودم که این نمیدونستم ماشین بخرم یا سرمایه گذاری انجام بدم ، ( چون تاحالا ماشین نداشتیم پدرم از خودم بیشتر دوست داشت ماشین داشته باشم خودش نداشته گواهی نامه هم نداره … ) یه احساسی اومد و گفتم بابا ماشین بخریم ؟! گفت اره چقدر پول داری منم فلان قدر دارم که کمکت کنم ، بابام به این دید نگفت که قرض بهت میدم یا اینها ولی من خودم گفتم اگر قرار باشه بابام بهم یه مقدار پول بده حتما بهش پس میدم ، درحال گشتن ماشین تو اینترنت و از دوست ها بودم … اولین ماشین که خوشم هم اومد تا پای بازدید هم رفتیم ولی کنسل شد … دومین ماشین رفتیم کارشناس اومد کنسل شد ( اینم بگم پسر عموم خودم میرفتیم برای بازدید اون خودش دوست داشت بیاد من بهش نگفتم و اصرار نکردم اصلا و خیلی جالبه انگار خدا اینو سرباز کرده بود برام که بگرده دنبال ماشین و این یه کارایو انجام بده برام ولی من هواسم به خودم بود که این بزار کار خودشو انجام بده من چیکار دارم بزار خدا کارشو انجام بده ) رفتیم ماشین سومی هم تا پای معامله رفتیم ولی کنسل شد ، اینم بگما خیلی میخواستم بخریم اینایی که رفتیم بازدید ولی باز به خودم یاداوری میشد که هواست باشه اشکال نداره بزار پیش بره صبوری کردم … .

    وقتی سومین ماشین که کنسل شد همون موقع هم پسر عموم هی داشت میگشت و دنبال ماشین بود یوهو گفت فریاد فریاد این ماشینو… تماس گرفت و نزدیک خونمون هم بود رفتیم بازدید کارشناس هم اومد تایید کرد هم از لحاظ فنی و … کاملا خوب و عالی واقعا خداوند هدایت کرد به این ماشین که کاملا سالم 115 کیلومتر کار کرده بود یعنی خشک محسوب میشه و جالب هم اینکه 15 درصد از لحاظ قیمتی کمتر بود نسبت به بازار .

    قانونی که من استفاده کردم برای این مورد… فکر کنم شامل اینهاست :

    * اجازه بدیم خدا کارهارو انجام بده دست خدارو باز بزاریم

    * احساس خوب

    * به اتفاقات از زاویه ای نگاه کنیم که بهمون احساس خوب بدهد

    البته بگم من زیر بار قرض رفتم ولی با خودم اومدم و گفتم این هدایت خدا بوده شاید باید تجربش میکردم این فشار قرض رو که درس بگیرم و به رشدم کمک کنه ( این از همون قانون اینکه از اتفاقعات طوری نگاه کنیم که احساس خوب به ما بدهد ، استفاده کردم )

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    علی قادری چاشمی گفته:
    مدت عضویت: 2050 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    درود بر استاد عزیز که اینقدر عالی در مورد مسائل توضیح می دهد.

    چقدر عالی که سال جدید میلادی رو هم تبریک گفتید، یک لحظه آخر فایل ، لبخند رو بهم هدیه دادید، ممنونم

    یادم می آید که وقتی بچه بودم خیلی دوست داشتم با پسر دایی شون بوده و خونشون باشم، با این که همیشه اونجا می پلکیدم!!

    وقتی پدر و مادرم گاهی اوقات بنده رو منع می کردند از رفتن به اونجا، من ناراحت می شدم و غرولند می کردم، قشنگ یادمه که یک بار برگشتم به مامان و بابام گفتم: من دوست داشتم بچه دایی شون بودم :((

    باباشون هم یک خنده ای کردند و هیچ نگفتند.

    اون ایام دقیقا برای من این قضیه مرغ همسایه غازه صادق بود، چون تمرکزم بر خوشی ها و لذاتی بود که در خانه دایی شون تجربه می کردم و از یکسری محدودیت های خانه خودمان رها بودم.

    در موضوع هم شغل این عارضه کاملا شایع هست و در مورد خودم هم صدق می کند، اصلا هیچ ادعایی در این موضوع ندارم و خیلی خوشحال هستم که دلایل ریشه ای این قضیه برایم واضح شد

    _تمرکز اشتباهی که داریم

    _عدم مسئولیت پذیری

    _مقایسه

    بی نهایت از لطف استاد سپاسگزارم

    این موضوع کنترل کانون توجه هر روز برایم مهم و مهمتر می شود و به لطف خداوند هر روز در موضوعات چالشی که احساساتم را درگیر می کند در مدت زمان کمتری خودم را به احساس پایدار می رسانم

    همه اینها از برکت هدایت پروردگار در آوردن دوباره ام به مسیر آگاهی های این سایت و مطالعه روزانه فایل ها و کامنت نویسی فعالانه است، البته که هنوز ایرادات زیادی هست که باید برطرف شود و دارم تلاش می کنم تا ترمزهای ذهنی متعددی را که دارم بردارم و هر بار خداوند با نشانه ای هدایت و حمایتم می کند.

    الهی شکرت

    الهی شکرت

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    باران گفته:
    مدت عضویت: 419 روز

    استادفرمودین که برای ویزگیهای مثبت همسرت سپاسگزاری کن من تواین 10سال یادم نمیادسپاسگزاری کرده باشم امروز دریک دفترزیبا هروز شکرگزاری رومینویسم اولیشواینجا ردپا ویادگاری میزارم یک روزی میشه به این روزها میخندم وغرق درشادی ولذت وثروت وخوشبختیم

    خدایاشکرت همسرم منونگاه میکنه وشکرگزاری میکنه

    خدایاشکرت شوهرم برای بچه های فقیرهمیشه بستنی میخره

    خدایاشکرت همسرم قدش 186هست

    خدایاشکرت همسرم خیلی خوشتیپه

    خدایاشکرت شوهرم خوش ژسته

    خدایاشکرت عضلانیه

    خدایاشکرت بامن خیلی بااحترام صحبت میکنه

    خدایاشکرت بمن پول میده

    خدایاشکرت خریدهای خونه روهمشوانجام میده

    خدایاشکرت ازمن بچه پسرمیخاد

    خدایاشکرت بمن اعتماد داره

    خدایاشکرت قسم میخوره عمدامنواذیت نکرده

    خدایاشکرت هرچی میخره ازگوشی تاخونه وماشین بنامم میزنه بعداهم بنامم میزنه کل اموالشو

    خدایاشکرت اجازه نمیده خانوادش منوبچموببینن

    خدایاشکرت غیرتیه

    خدایاشکرت مهربان پشت اون قیافه اخمو ومردونش

    خدایاشکرت موهاش پر

    خدایاشکرت عضلانیه

    خدایاشکرت منوهروقت بخام خونه مامانم میبره

    خدایاشکرت کم کم وسایل خونه رومیخره

    خدایاشکرت هرچیزی روبهترین کیفیت میخره

    خدایاشکرت میوه تنقلات و مرغ وگوشت همیشه مرتب میخره

    خدایاشکرت به دخترم خیلی احترام میزاره

    خدایاشکرت به خانوادم خیلی احترام میزاره

    خدایاشکرت ازخانوادش فقط اون داداش که پزشک هستو توخونه اجازه میده بیاد

    خدایاشکرت منوبچمومسافرت وپیک نیک زیادمیبره

    خدایاشکرت اجازه نمیده درپیک نیک دست به سیاه سفیدبرنم

    خدایاشکرت اجازه نمیده وسیله سنگین بلندکنم

    خدایاشکرت نازکشمه دنبالمه با حفظ ژست مردانه

    خدایاشکرت یکماه برم تنها مسافرت اعتماد داره

    خدایاشکرت دوستام توخونه هستن اینقدرتوماشین میشینه تابرن

    خدایاشکرت نگاه عمیق عاشقانه میکنه عشوه میام میخنده

    خدایاشکرت بمن افتخارمیکنه

    خدایاشکرت هروز درامدش بیشترمیشه

    خدایاشکرت به همسایه ها کمک میکنه

    خدایاشکرت اصلا به خانمها محل نمیزاره

    خدایاشکرت جذابه وخوشگله

    خدایاشکرت باهاپوم درست رفتارمیکنه

    خدایاشکرت مهاجرت به امریکا دوستداره

    خدایاشکرت خوشتیپه لباسای اسپرت وسنگین میپوشه

    خدایاشکرت اجتماعیه

    خدایاشکرت همیشه میخاد من ازش بالاترباشم

    خدایاشکرت وفاداره چشم پاکه

    خدایاشکرت احساس عاشقانه بمن داره

    خدایاشکرت ساعت 5میره سرکار 5غروب میاد

    خدایاشکرت همه خریدهارومیکنه من به زحمت نیوفتم

    خدایاشکرت شام روخودش داغ میکنه میخوره

    خدایاشکرت غذا درست نکنم خودش درست میکنه

    خدایاشکرت هرچی میگم یدونه بخر 5تا به بالامیخره

    خدایاشکرت هرجامیخایم بریم فقط نظرمن براش مهمه

    خدایاشکرت درکارای خونه وبچه داری کمک میکنه

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    نسرین نجفی گفته:
    مدت عضویت: 1280 روز

    بنام خداوند هدایتگر در هر لحظه

    رب من ای قادر مطلق ای عالم مطلق ای آگاه مطلق ای مهربانترین بخشنده ترین ای عادلترین ای بی نهایت در همه چیز ای که کرسی تو آسمانها و زمین است و وسعت فرمانروایی تو بیکران است ای که بر همه چیز و همه کس دانا و حکیمی سلام و دورد بی پایان و شکر و ستایش ابدی مخصوص توست توکه در قلبم جا داری و قدرتت بینهایت است و ثروتت کل هستی با تمام خلایق ات است خدای خوبم هر چه دارم از توست و برای توست و برای هر آنچه که دارم ازتو سپاسگزارم خدایا حتی دستانم توانایی نوشتن شکر گزاری را ندارد و زود خسته می‌شود چه رسد به اینکه برای تمام نعمت‌ها دونه دونه شکر کنم که در توانم در قدرت جسمی و توانایی ذهنی ام نمیگنجد پس همین شکر گزاری که در حد توانایی است را از من پذیرا باش و تسلیم بودنم در برابرت را بپذیر و هدایتم کن برای آسان شدن و سعادت آمین خدای خوبم دوستت دارم به حد درکم که بی نهایت است و بی نهایت من در برابر تو هیچ است تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میخوام هدایتم کن به مسیر درست به راه مستقیم به توحید و به ثروت

    امروز از خدا خواستم و گفتم خداجونم نمیدونم چطور و از کجا ولی میخوام تا زمانیکه زنده هستم و نفس میکشم در این دنیا ثروت بی نهایتی که وعده اش را بهم داری ببینم میخوام ثروت و ببینم لمسش کنم میخوان ببینم چه لذتی داره وقتی حسابت چند صد میلیاردیه چه حسی داره میخوام ثروت واقعی و از نزدیک و به زودی ببینم میخوان در زمان حیاتم به این ثروت برسم میخوام ببینم ثروتمند بودن چطوریه میدون که با ثروت میشه به خیلی خواسته هات برسی ولی میخوان وجه نقد در حساب بانک و ببینم اینکه من یه آدم ثروتمند چطور قراره زندگی کنم خدایا درخواستم و اجابت کن نمیدونم چطور و از کجاوظیفه توست که از خزانه بیکرانت برمن ثروت بیکران عطا کنی میخوام بهم بگو چطور و چگونه هدایتم کن که چکار کنم بهم بگو

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی و تمام ی اعضای سایت بی نظیر و الهی

    خدایا جز سپاسگزاری های هر روزم اینه که شکرت که در این سایت هستم و هر روز به آگاهی‌هایم افزوده میشه و سخنان و هدایت‌های تو را از زبان شیرین و ساده استادم می‌شنوم خدایا شکرت

    چقدر این فایل حال و روز اکثر مارو در این برهه از زندگی نقل میکنه استاد خیلی بجا و همزمان بود و دقیقا همین چند روز اخیر نجواهای ذهنم همین حرفاس که مرغ همسایه غازه و اینکه شهر ما درآمد نداره خاک مرده پاشیدن توش اقتصادش ضعیفه کارخانه ای نداره اشتغال کمه همه جوان‌ها بیکار و اعلاف میچرخن همه افسرده و دلمرده آن که البته بر این باوریم که شهر ما چون کوهستانی مردمش خونسرد و بی تفاوتن و هزاران باور دیگه که خاله زنک هستن دنبال حرف و حسود چشم ندارن پیشرفت همدیگرو ببینن و به قول استاد بی فرهنگن و اینکه خسیسن صد جا قیمت میگیرن نون بده نیستن شهرمون زیبا نیست جای تفریحی نداره ورزشگاه و امکانات ورزشی و استخر و مدارس خوبی نداره و خیلی چیزهای دیگه که شهرمون و تبدیل کردیم به یه جای ضعیف و سرد و فقیر

    و اکثر جمعیت شهر ماچون هر روز دارن این باورها و برای هم تکرار میکنن و فرکانسش و ارسال میکنن همین باورها تبدیل به یقین شده و شرایط شهر ما به همین صورت شده

    یا اینکه خودمن همیشه میگم اینجا کار من جواب نمیده اگر من تهران بودم جمعیت زیاده ماشینهای زیاد هست آدم‌های لارج و پولدار هست صد جا قیمت نمیکنن نقدی کار میکنن تهران کارخانه شرکت شغل‌های متفاوت و زیاد هست کار من اونجا میگیره و اینجا کار نیست و …..

    و هزاران مورد تفاوت و قیاس کردن و باورهای نادرست دیگه که منجر به نتیجه کنونی شده

    که خدارو صد هزار مرتبه شکر از زمانیکه در این سایت هستم و دارم رو خودم و باورهام کار میکنم و دیدگاهم و نسبت به این موضوعات تغییر دادم و نتایج بهتری گرفتم منی که با همین باورهای مخرب داشتم هم مدار اکثریت پیش میرفتم که اکثریت معلولیت ذهنی دارند و خودم و از بدنه معلولین جدا کردم تا جایی که تونستم و شرایطم تو همین شهر خیلی بهتر شده و البته خیلی خیلی جای کار دارم و به اندازه ای که باورها تغییر کرده و رو خودم کارکردم نتیجه گرفتم و نعمت‌ها وارد زندگیم شده

    با توجه به اینکه هر لحظه باید قانون به خودمون یاد آوری کنیم و کنترل ورودی‌ها ذهن و داشته باشیم به مدار بالاتر سعود میکنیم دوره بی نطیر احساس لیاقت جلسه اول در مورد مقایسه کردن بود که خیلی نسبتا

    بهتر شدم ولی باز خیلی جای کار دارم و همچنان ناخودآگاه تو مدار مقایسه قرار میگیرم و تا به خودم بیام کلی حس بد افسردگی و حس درماندگی بهم دست میده و دوباره از نو شروع میکنم

    استاد بی نهایت ازتون سپاسگزارم که هر بار قانون و برایمان یادآوری میکنید و خالصانه و خاشعانه آگاهی‌هایی رو برایمان ارسال میکنید که در مسیر درست ادامه دهیم

    در پناه خدا وند شاد پیروز سربلند سعادتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: