چند روز پیش پسرم به من خبر داد به خاطر عید شکر گزاری، یک هفته مدارس تعطیل است. عید شکر گزاری، یکی از بزرگترین اعیاد مردم آمریکا است. سالها پیش مردمی که برای اولین بار به این کشور مهاجرت کردند، در پایان فصل درو تصمیم گرفتند به خاطر خاک حاصلخیز و نعمتهایی که خداوند از طریق طبیعت پربرکت این سرزمین به آنها ارزانی داشته، یک روز را به سپاس گزاری اختصاص دهند.
با خود گفتم: چه دیدگاه زیبایی…
من طبیعتِ پر برکت، ثروت و موفقیت این کشور و آرامش افرادی که با آنها برخود کردهام را به این دیدگاه نسبت میدهم و این دیدگاه واقعاً ستودنی است.
رابطه مستقیمی وجود دارد میان این دیدگاه و تجاربی که این مردم از نعمتهای خداوند در زندگیشان دارند. از بارانهای همیشگی، طبیعتِ سرسبز، رودخانههای پرآب گرفته تا جنگلهای مملو از حیواناتی چون آهو و بوقلمون و … که اجازه دارند به خاطر وفور بیش از حد، در فصلهای خاصی از سال شکار کنند.
تفاوت در میزان نعمتها نیست زیرا جهانِ خداوند مملو از نعمت و برکت است، بلکه تفاوت در میزانِ دریافتِ نعمتهاست. تفاوتِ در فرکانسِ این مردم است، در دیدگاه سپاس گزارانه و رضایت شان از زندگی به خاطر این دیدگاه.
مهمترین قانون این است که: فقط افرادی اجازه دریافت نعمتهای بیشتر را دارند که در فرکانس و مدار آن قرار بگیرند و راهِ ورود به این مدار، سپاس گزاری است.
اگر میخواهی واردِ این مدار شوی، همین حالا با سپاس گزاری، وجودت را پذیرای نعمتهای بیشتر کن. لازم نیست منتظر اتفاق بزرگی بمانی، کافی است بتوانی همین حالا نعمتهای زندگیات را ببینی و تأییدشان کنی.
آنگاه نتایج ات تو را بُهت زده می کند. زیرا همین کار ساده، تو را به مسیرهایی وصل میکند که در آنجا نعمت ها و برکات زیادی منتظر ملاقاتِ توست.
اما سپاسگزار بودن پشتوانه می خواهد و فقط باورهای قدرتمندکننده ای می تواند این خصوصیت را پشتیبانی کند که هم فراوانی ثروت ها و نعمت ها در جهان را باور دارد و هم در وجودش احساسِ لیاقت برای تجربه آن فراوانی را ساخته است.
برای همین است که چنین ویژگی ای:
قادر است به جای حسادت نسبت به دستاوردهای دیگران، لب به تحسین شان بگشاید
قادر است از هر آنچه که بر مبنای حرص، طمع و عجله است و نمودی است از شانسی که فقط یک بار در خانه ات را می زند، از مسیر تکاملی رشد خود لذت ببرد و به خاطر لحظه به لحظه ی این مسیر سپاس گزار بماند.
به جای نگرانی از آینده، نعمت های کنونی زندگی اش را ببیند و به خاطرشان سپاس گزار باشد
ایمان دارم راهِ رسیدن به آرزوهایت، منظورم همان چیزهایی است که الان حسرت داشتن شان را داری، همان چیزهایی که نداشتن شان سبب ناسپاسی ات شده، از مسیر دیدن نعمتهای کنونی زندگیات و سپاس گزاری بخاطر شان، میگذرد.
پس همین حالا قلم و کاغذی بردار و نعمتهایت را از کوچکترین تا بزرگترین، بنویس تا ببینی همین الان نیز قادر به سپاس گزاری بابتِ همه شان نیستی…
از سلامتیات شروع کن. از بیناییات، شنواییات. از اینکه قادری مزه غذاها را بچشی. از اینکه دستانی داری که به تو اجازه نوازش فرزند، همسر، پدر و مادرت را میدهد.
از اینکه میتوانی موسیقی های دلنوازی را بشنوی و به آرامش برسی. از اینکه میتوانی متنی زیبا بخوانی، قادری با تغییر نگاهت، اتفاقات بهتری وارد زندگی ات نمایی، قادری حرف بزنی و با کلامت به دیگران آرامش ببخشی…
و اگر به این مثالها ادامه دهم، مطمئناً این متن هرگز تمام نخواهد شد. مطمئنم اگر تو نیز به این کار ادامه دهی، هرگز قادر به نوشتنِ همه نعمتهای زندگیات نخواهی بود. حتی اگر تا پایانِ عمر تصمیم به انجامِ این کار بگیری. زیرا نعمتهای زندگیات همیشه چندین پله جلوتر خواهند بود.
منتظر خواندن نظرات زیبایتان در بخش نظرات همین صفحه هستم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD308MB26 دقیقه
- فایل صوتی چرا امریکا اینقدر ثروتمند است؟23MB26 دقیقه
وقتی که خودتو بسپاری به جریان هدایت الهی در هر لحظه، انگار که قایقت رو سپرده باشی به جریان رودخانه ای که تو رو به سمت خواسته هات هدایت کنه!
بابت تضادی که دیشب و امروز صبح یه کوچولو ذهنم رو درگیر خانواده کرده بود، وارد سایت شدم. از طرفی داشتم تلاش میکردم که یک دیدگاه کاملا متفاوت با گذشته ام نسبت به ثروت و نعمت و فراوانی بسازم.
الهامم گفت که در مورد ثروت فکرت رو موقف کن، خودم بهت میگم… .
چشم گفتم به الهامم و طبق معمول اومدم تا “کلید فراوانی” رو بزنم و فایل جدید از فراوانی رو بزنم.
حسم گفت ببین چه کلید های دیگه ای هست؟! کلید “سپاسگزاری بابت داشته ها” توجهم رو جلب کرد.
قلبم ادامه داد و گفت که ببین کدوم فایل بین این دوتا کلید مشترکه؟! اونو باز کن.
رسیدم به همین فایل!
حتم دارم کلماتم نتونست این زیبایی هدایت خداوند رو وصف کنه! این فایل، خوده خوده خداونده برای من. خداوند با من صحبت میکنه! هر لحظه! چه از طریق فایل و چه از طریق قلبم … . سپاس
این فایل در مورد قدرت خارق العاده ی سپاسگزاری بابت داشته هامون بود و من جواب همون سوالی که قبل از دیدن فایل برام پیش اومده بود رو گرفتم! همون سوالی که بهم گفت “در مورد ثروت فکرت رو موقف کن، خودم بهت میگم… . ”
آره … این همون جوابی بود که باید میگرفتم! چرا من تا به حال بابت همین خونه و همین خونوادم سپاسگزار نبودم؟! چرا همش دنبال نکات منفی و باورای منفی اینا بودم و همش تو ذهنم اینا رو پایین آورده بودم؟! البته نمیخوام خودمو سرزنش کنم… علتش این بوده که فهمیدم 90 درصد باورای نامناسبم از خانواده ( خصوصا مادرم ) بهم منتقل شده و به همین خاطر نگرش نسبت به خانواده و ایشون بد شده بود. الان میفهمم ایراد کارم کجا بوده …
یادمه استاد در فایلهای اعتماد به نفس میگفتن که اولین قدم برای کار کردن روی اعتماد به نفستون اینه که تمام کسانی که از بچگی تا الان مقصر ضعف اعتماد به نفستون میدونید رو ببخشید! نگید بابام منو بیچاره کرد و معلمم منو کتک زد و … . اولین قدم بخشش همه ی اون افراده و بدونیم که اگه اون تضاد ها نبود؛ هیچ موقع تصمیم نمیگرفتیم که روی اعتماد به نفسمون کار کنیم.
من میخوام همین حرف استاد رو بذارم روی همین مسئله فعلی ام ! یعنی میگم که …
” اولین قدم برای تغییر باورهای مخرب با باورهای درست، اینه که تمام افرادی که در شکل گیری باورهای مخرب شما نقش داشتن رو ببخشیم! مادر، پدر، مادربزرگ و پدربزرگ، معلمها، حتی رسانه ها و اخبار ! همه و همه رو ببخشیم و بدونیم اگه اینا نبودن و باعث شکل گیری این تضادها نمیشدن، هیچ موقع تصمیم به تغییر باورام نمیگرفتم و هیچ موقع وارد این راه مقدس خودسازی نمیشدم! هیچ موقع نمیتونستم اینجوری خدا رو حس کنم و باهاش رفیق بشم و باهاش بگو بخند کنم!!!! ”
آخیش …
چه حس خوبی بهم داد این باور! یعنی باور درستیه! خب الان که فهمیدم باور درستیه، چه طوری به ذهنم بفهمونمش و منطقیش کنم تا بپذیره و دوباره یادش نره؟!
مثال میارم …
1. اگه از بچگی شاهد مشکلات و دعواهای بین پدر و مادرم نبودم، اگه پدر و مادرم هیچ مشکلی باهم نداشتن، اگه این همه دچار تنش و مشکلات نمی شدن، هیچ موقع این خواسته در من شکل نمیگرفت که ” من در آینده باید یک رابطه ی عاشقانه ی عاشقانه سراسر صلح و دوستی و عشق با طرف مقابلم داشته باشم ! ” از همون بچگیش ها ! از همون بچگیش این خواسته در من شکل گرفت و باعث شد یکی از اصلی ترین خواسته های زندگیم این باشه!
2. اگه پدر و مادرم هردو کارمند نبودن، اگه پدرم شغل آزاد داشت، اگه تمام بحث های مالی که بود رو نداشتیم، اگه من توی چنین خانواده ای نبودم که زندگی کارمندی رو ببینم، حتی اینکه تمام دایی ها و خاله هام و پدربزرگ کارمند باشه، همه و همه باعث شد از وقتی با قانون آشنا شدم به هیچ وجه فکر کارمندی به سراغم نیاد! به هیچ وجه! خانواده من فقیر نبودن، اما من نمیخواستم اون مسائلی که باهاش روبرو هستن ( مثل قسط و وام و حقوق سربرج و .. . ) رو داشته باشم. در صورتی که اگه در چنین خانواده ای نبودم، ممکن بود مثل خیلی از افراد همیشه چشم حسرت به کارمندا داشته باشم که خوش به حالشون سرماه حقوق ثابت دارن! یا به قول کارمندا، آب باریکه ای تا سر ماه دارن! خدایا شکرت ! خدایا شکرت
3. اگه پدر من سیگار نمیکشید و مشکلات ناشی از این دم و دود رو در زندگیش نمی دیدم، ممکن بود منم یه روزی، خصوصا زمانی که در اوج فشار روحی بودم، سراغ سیگار برم و بخوام حتی امتحانش کنم! اما چون دیدم که پدرم چه مشکلات روحی و جسمی و مالی رو به خاطر سیگار متحمل شده، هیچ وقت حتی فکر تست کردن قلیان نکردم! چه برسه به سیگار و مواد مخدر! حتی زمانی که با قانون آشنایی نداشتم.
4. اگه من به خاطر تمام تجربیات بچگیم در خانواده، دچار ضعف اعتماد به نفس نمی شدم، اگه من به خاطر ضعف اعتماد ب نفسم در مدرسه طرد نمیشدم و اذیت نمیشدم، اگه من به خاطر ضعف اعتماد به نفس و کمرویی بودنم همیشه در غذاب نبودم، اگه من از خودم متنفر نبودم، هیج موقع تصمیم به تغییر خودم نمیگرفتم و هیچ موقع وارد این مسیر مقدس نمیشدم! به جرئت میگم هیچ موقع!
5. اگه من شاهد مشکلات ریز و درشت در خانوادم نبودم، از مشکلات عاطفی گرفته تا مشکلات مالی و … هیچ موقع به دنبال علت این مشکلات نمیرفتم که بخوام با قانون آشنا بشم! همین مشکلات باعث شد که من هرروز با خودم تکرار کنم که ” من نمیخوام هیچ کدوم از این مشکلات رو در آینده و در زندگی خودم تجربه کنم! ”
بودن من در این خانواده ی مقدس، باعث شد که ار همون اوایل این خواسته ها در من شکل بگیره :
+ من باید تغییر کنم و دیگه این یزدان خجالتی و کمرو و پرخاشگر نباشم!
+ من باید در آینده یک رابطه ی عاشقانه ی عاشقانه ی عاشقانه ی عاشقانه داشته باشم!
+ من باید در آینده ثروتمند بشم و هر آنچه رو که میخوام بتونم داشته باشم!
+ من باید از لحاظ جسمی و روحی در سلامت کامل باشم و نه تنها سیگار نکشم بلکه همیشه ورزشکار روح و جسم باشم!
+ من نمیخوام هیچ کدوم از این مسائل رو که در خانواده دارم داشته باشم!
پس با تمام وجودم میگم خدایا شکرت! خدایا شکرت که در چنین خانواده با چنین باورایی هستم … نه نه نه ! از اول میگم :
” خدایا شکرت بابت خودم! بابت خودم که از تمام این مشکلات به نفع خودم استفاده کردم و خودم رو از بیخ و بن تغییر دادم تا برخلاف تمام مشکلاتی که تجربه کردم باشم. ”
بعدش میگم …
خدایا شکرت بابت خانواده ی مقدسی که باعث شد من وارد این مسیر مقدس خودسازی و تغییر بشم و بتونم از این طریق وارد مسیر رسیدن به خواسته هام بشم! به جرئت میگم اگه برگردم به روزی که میخوام متولد بشم، بازهم همین پدر و مادر با همین وضعیت رو انتخاب میکنم. چون من از طریق رویارویی با همین مشکلات و تضادها تونستم خواسته هام رو بشناسم و به سمتشون هدایت بشم. اتفاقا جهان خیلی دقیق، متناسب به خواسته هام منو در خانواده ای قرار داد تا بتونم به سمت خواسته هام هدایت بشم.
پس خدایا شکرت بابت خانواده ای که شاید همیشه از قلم مینداختمش و شکرش نمیکردم! شاید همیشه اونا رو تو ذهنم محترم نمیدونستم و سپاسگزارشون نبودم. منو ببخش ( که میدونم قبل از اینکه بگم بخشیدی ) و با تمام وجودم شاکر بودنشون هستم.
استاد حرف قشنگی زدن … گفتن اگه خانوادت دوتا نکته ی منفی داره، هزار تا نکته ی مثبت داره! من میخوام نکات مثبتشون رو بنویسم تا یاداور بشم برای خودم.
با پدرم شروع میکنم که همیشه در نظرم منفی بودن …
+ مهارت رانندگی پدر من همیشه برای من الگو بوده و هست! توی تمام فامیل الگو بوده! در اوج آرامش جوری تو رو به مقصذ می رسونه که اصلا آب تو دلت تکون نخوره! کاملا با حوصله و با تمرکز! برعکس خیلیا که تا تو رو برسونن، هزار تا بوغ و هزار تا لایی و هزار تا داد و بیداد با راننده ها میکنن!
+ آرامش و خونسردی پدر من همیشه برام الگوعه! حتی در دل اتفاقاتی که ادم باید مضطرب باشه، ایشون در اوج خونسردی کارشونو انجام میدن! دقیقا در لحظاتی که آدم باید آروم باشه، اروم هستن!
+ پدر من اکثر اوقات دنبال راحتیه! برای کاری که سخت باشه خودشو اذیت نمیکنه! همیشه دنبال راحتی بوده و برای من الگو شده اخیرا ! ار وقتی که دارم قانون رو بهتر درک میکنم.
+ پدر من عاشق ابزاره و تو خونه به اندازه ی یک معمار، یک برقکار، یک مکانیک، به اندازه ی یک استاد تمام کار ابزار و وسایل داره. برای من الگوعه
+ پدر من رابطه ی فوق العاده ای با حیوانات داره و از همون بچگی برام الگو شد و الان باعث شده حرفه و شغلم رو به سمت حیوانات پیش ببرم.
+ پدر من همیشه تو فامیل اسباب خنده و شوخی رو فراهم میکرد و از همون بچگیم همه رو میخندوند!
+ پدر من، عوض شد! خیلی عوض شد! طی همین دو سالی که با قانون آشنا شدم، و روی خودم کارکردم، پدرم خیلی عوض شد! واقعا باورم نمیشه اینی که الان میبینم همونی باشه که یه روزی … . ایشون الان کاملا بی آزار، کاملا آرام، کاملا مهربان، کاملا بی سر وصدا و کاملا تغییر یافته هستن! بدون اینکه بفهمم چه طوری تغییر کردن! واقعا نمیدونم! فقط میدونم خیلی خیلی تغییر کردن ! علتش رو کار کردن روی خودم میدونم … چون از وقتی روی خودم کار کردم، یه سری نکات مثبت رو به صورت ناخوداگاه ازش بیرون میکشم!
بریم سراغ مادرم …
وقتی با قانون َآشنایی نداشتم میگفتم نمیخوام مشکلات پدرم رو داشته باشم و همیشه نگرشم نسبت به ایشون منفی بود و مادرم رو خیلی قبول داشتم. همه اینا به خاطر اطرافیانم بود که همیشه پدرم رو نقض میکردم و مادرم رو تایید میکردن! منم فکر میکردم مادرم همه چیش خوبه و مقصر دیگران هستن! تا اینکه با قانون آشنا شدم! از وقتی با قانون آشنا شدم فهمیدم که اتفاقا من شباهت خیلی زیادی از لحاظ رفتاری به مادرم دارم ( که اونم علتش رابطه ی صمیمی تر من با مادرم بوده از بچگی ) . وقتی فهمیدم رفتاری مشابه ایشون دارم یهو به خودم اومدم و گفتم من نمیخوام مثل مادرم هم باشم! من نمیخوام هیچ کدوم از این مشکلات مادرم رو هم داشته باشم! درسته در ظاهر از نظر همه ایشون عالی هستن ولی از نظر قانون یه سری چیزا ایراد داره! ایراد اساسی هم داره!
مادرم رو تو چند کلمه توصیف ( نه تحسین ) میکنم : ایثار، از خودگذشتگی، فداکاری
میخوام چیزایی که یک عمر فکر میکردم نکات خوبی هستن رو بگم … چیزایی که همه مردم فکر میکنن صفات خوبیه اما نه ! از وقتی متوجه شدم که دلیل این همه سختی و مشکلات مختلفی که مادرم در زندگی متحمل شده خودشه و نه هیچ کس دیگه،، نگرشم نسبت به ایشون عوض شد! وقتی می دیدم با اینکه صبح تا شب مشغول انجام دادن کارای مختلف خونه س و همیشه در حال بدو بدو و انجام دادن فلان کاره، با این حال به طرز عجیبی کسی قدردانش نیست تعجب کردم. با خودم گفتم چرا واقعا؟! چرا ایشون از همون اوایل زندگی کلی سختی ها و مشکلات مختلف رو متحمل شده و حتی الانش که ظاهرا مشکلی نیست، با بچه هاش، یعنی کسایی که همیشه به خاطرشون سنگ تموم میذاشت به مشکل برخورده؟!
این باعث شد که تمام رفتارایی که در مادرم میبینم و از نظر من خلاف قانون هست رو برای خودم باز کنم و ریشه یابی کنم که اگه ریشه اون در منم وجود داره حلش کنم. همین باعث شده که ناخوداگاه تمرکزم روی این چیزا باشه و با مادرم به مشکل بخورم!
اما چه خوبه به جای اینکه بخوام بابت این مشکلات ایشون در نظرم بد جلوه بدم، بابتشون سپاسگزار باشم! یعنی هر رفتاری که از ایشون سر زد و از نظر من خلاف قانون بود، ازش درس بگیرم که دیکه اون کارو انجام ندم! دقیقا همون کاری که در مورد پدرم ناخوداگاه انجام دادم و الان به طرز عجیبی با ایشون به صلح رسیدم!
+ درسته که مادر من همیشه دنبال تغییر دادن دیگرانه و میخواد من و خواهرم و پدرم رو تغییر بده. میخواد حتی فک فامیل رو تغییر بده اما ایشون بنده خدا قانون رو نمیدونه! منم اگه قانون رو نمیدونستم بدون شک هر جا مشکلی میدیدم، سعی میکردم ریشه رو در دیگران جستجو کنم نه خودم و در نهایت همش دنبال تغییر دیگران بودم. خب این باعث شده منی که قانون رو میدونم برام یاداوری بشه که هر جا بخوام کسی رو تغییر بدم، چیزی جز اعصاب خوردی و جنگ و دعوا نصیبم نمیشه تازه مسیرم گم میکنم!
+ درسته که ایشون خیلی فداکار و ایثارگره اما اگه منم عزت نفسم رو تغییر نمی دادم و مثل ایشون بودم، قطعا در مناسبت های مختلف مثل ایشون عمل میکردم و خودم رو نادیده می گرفتم! زاحتی خودم رو، لذت خودم رو، ارزش خودم رو … . همین باعث شده که همیشه رفتارای ایشون برای من درسی باشه که ضعف عزت نفس میتونه با آدم چیکار کنه! تا جایی که اگه کلی تلاش فیزیکی هم داشته باشی بازم به چشم نیاد!
+ درسته که ایشون کلی باور نامناسب نسبت به ثروت دارن و نعمات خداوند رو با عنوان ” مادیات ” خطاب میکنن، اما اگه منم یک عمر معلم دین و زندگی میبودم و حتی در دانشگاه این مسائل رو بهم میگفتن، قطعا چنین ترمزی نسبت به نعمات خداوند داشتم! اصلا چرا راه دور برم؟! تا همین چند سال پیشش تمام حرفای مادرم رو تایید میکردم و منم چنین طرز تفکری داشتم. الان که فهمیدم اشتباهه دارم درس میگیرم!
+ مادر من هیچ دریغی نداره از داشته هاش برای اینکه بخواد برای بچه هاش خرج کنه! حتی حاضره تمام سرمایش رو خرج تحصیل و پیشرفت بچش کنه! مادر من خیلی بخشنده ست.
+ مادر من از همون اول اول خیلی مومن بود اما نمیدونم چرا دقیقا طی همین دو/سه سال وارد مسیری متفاوت با مسیر گذشتش شده! مسیری شبیه به مسیر ما رو پیش گرفته با استاد دیگه و منابع دیگه! باورم نمیشه! یه جورایی ایشون دارن روی خودشون کار میکنن و از طریق اون منابع، دارن درست و نادرست بهتر نشخیص میدن! یعنی قانون و غیر قانون! البته در قالب قرآن پیش میرن اما من واقعا تفاوت ایشون و تغییر ایشون رو با دو/سه سال پیش حس میکنم. چقدر تغییر کردن و چقدر فکرشون باز تر شده و چقدر رابطه ی متفاوت تر و بهتری با خدا دارن میسازن. این هم به خاطر تغییر منه!
+ مادر من کسی بود که از همون بچگی هیچی برای من و خواهر کوچیکم کم نذاشت و یادمه که هر آنجچه داشت، برای ما خرج میکردن! از کلاسای مختلف گرفته تا بهترین مدارس و بهترین لباسا و … همیشه همه چی رو برای ما میذاشت !
+ مادر من همیشه سحر خیزه و قبل از طلوع بیدار میشه و کاراشون انجام میده. از نظر اراده انجام کاراشون برای من قابل تحسین هستن!
چه جالب شد !!
اولش با تضادهای پدرم کلی رشد کردم و پیشرفت کردم، الان که دارم بیشتر روی خودم کار میکنم با تضادهای مادرم! یعنی مادرم در هر لحظه داره بهم درس میده!
خدایا شکرت! این اوج سپاسگزاری من از خانوادم میتونست باشه و اگه من به سمت این فایل هدایت نمیشدم، اگه من خودم رو به جریان نمیسپردم، الان به این قشنگی با خانوادم به صلح نمیرسیدم و اینجوری به چشم معلم قانون و دست خداوند برای رسیدن به اهدافم بهشون نگاه نمیکردم! آره … خانواده ی من دست زیبای خداوندم هستن برای من که خواسته هام رو به صورت واضح بشناسم! و زمانی که خواسته هام رو بشناسم، و بهشون برسم، اون موقع ست که در اوج لذت و رهایی میتونم مستقلانه زندگی خودم رو در جایی بهتر ادامه بدم! نه اینکه همش با نگاه بدی بهشون نگاه کنم و زودتر بخوام که ازشون جدا بشم! نه … تمام آنچه که الان در این لحظه دارم و دارم تجربه میکنم، برای رسیدن من به اهدافم تعبیه شده !
چی میخوام؟! چه خواسته هایی دارم؟! همه اینا مقدمه ست برای رسیدن به اونا …
چرا از همینایی که الان توی خانواده دارم اوج لذت رو نبرم تا تکاملم رو طی کنم و ظرفم رو بزرگ تر کنم؟! مثلا …
– اگه دلم میخواد باغ شخصی خودم رو داشته باشم و به درختاش برسم، چرا استارتش رو از حیاط خونه مادریم نزنم؟! چرا روی همین حیاط کار نکنم؟!
– اگه دلم میخواد خونه شخصی خودم رو داشته باشم و خودم دکور و دیزاینش رو بزنم، چرا از همین اتاق شخصی خودم در خونه مادرم شروع نکنم؟! چرا ایده هام رو اینجا خلق نکنم و چرا لذت بردنم برای اجرایی کردن ایده هام رو به تاخیر بندازم؟
– اگه دلم میخواد ماشین شخصی خودم رو داشته باشم تا همیشه تمیز و مرتب و خوش بو نگه داریش کنم، چرا استارتش رو از ماشین پدرم نزنم؟! چرا ؟!
– اگه دلم میخواد یک پارکینگ بزرگ و همیشه مرتب پر از وسایل دسته بندی شده با نورپردازی شیک داشته باشم، چرا استارتش رو از پارکینگ بزرگ خونه مادرم نزنم؟!
– چرا بیام عجله کنم و به در و دیوار بزنم تا بخوام خودم رو از خانواده جدا کنم به بهانه ی قانون؟!! خب اگه من قانون رو درست درک کرده باشم، همین جا در همین خونه روی خودم کار میکنم تا جهان، به راحت ترین نحو ممکن و در بهترین زکان ممکن منو به جای بهتری ببره! به شزط رهایی!! اینقدر نچسبم به این خواسته ! الانش هم خوبه! زندگی با خانواده هم خوبه! هر آنچه که برای رسیدن به خواسته هام بخوام، همین جا در همین لحظه دارمش! خدایا شکرت
از نظر من اصل سپاسگزاری یعنی همین! سپاسگزاری مگه با کلامه که من بخوام بیام الکی در حد یک جمله بگم که خدایا شکرت که خانواده دارم که بهم غذا میدن و … !؟ نه … من باید کاری کنم که در مدار سپاسگزاری از خانوادم قرار بگیرم و در این مدار، فرکانس سپاسگزاری ارسال کنم! یعنی دقیقا همین کاری که خداوند هدایتم کرد تا در این کامنت انجام بدم! تا جایی که لاجرم روی زبونم اومد که بگم خدایا شکرت خانواده ی من دست تو هستن که با درس ها و درک ها به سمت اهدافم هدایت بشم.
امروز فهمیدم که خانواده ی من چقدر دقیق داره منو به سمت خواسته هام هدایت میکنه ! همین که خواسته هام برام واضح میشه خودش کلی ارزشمنده! در ثانی خودشون چقدر از طرف خداوند کمکم میکنن که خواسته هام رو عملی کنم. حتی خواسته ی مهاجرت و نقل مکانم! خودشون کمکم میکنن اگه من سوار بر قوانین کیهان فقط تمرکزم روی خودم بذارم و نخوام که از خانواده فرار کنم!!! ( مثل اون دختری که برای فرار از خانواده ازدواج میکنه اما از چاله به چاه میفته )
نه من نمیخوام فرار کنم! من میخوام همین لحظه از بودن در کنارشون لذت ببرم! حتی اگه شده تا ده سال دیگه هم پیششون باشم بازم ایرادی نداره چون میدونم دارم در مدرسه ی خودساخته ی خانواده رشد میکنم! پس نگران نیستم، عجله هم نمیکنم! در عین حال وابسته شون هم نمیشم و کاملا رهام که به جای بهتری منتقل بشم. حتی اگر همین فردا !
من یک عاشق رها هستم! قانون به من آموخت عاشق همه باشم اما رها و فقط عاشق و وابسته ی خوده معبودم باشم. چرا که رهایی از او یعنی جدایی برگ از شاخه!
و چسیبدن به غیر او، یعنی اتصال برگ به آب که دیر یا زود پزمرده میشه!
اما من متصل به شاخه ای هستم که خودش آب رو برام فراهم میکنه!
دوست دارم معبود هدایتگرم! ارزش این آگاهی ها برام غیر قابل وصفه و به همین خاطر اینجا ثبت میکنم تا همیشه به صورت آرشیو داشته باشمش و هر زمان هدایت کردی، مرورش کنم.
دوست دارم، ای همه ی من!
زهرا خانم عزیز،
چه نکتهی زیبا و آموزنده ای رو بیان کردین. حقیقتا اکثر ماها خانوادههای مشابهی داریم. از مظلوم واقع شدن مادرها تا شخصیت خاص پدرها. اما وجه تمایز ما با عموم مردم چیه!! خب خیلیا هستن که با خانواده شون ساز مخالفت میزنن و باهاشون به مشکل برمیخورن اما تفاوت ما با اونها در چیه؟!
درسته …
کنترل ذهن
ما به جای بحث کردن با خانواده و داد و فریاد، یعنی دقیقا کاری که عموم مردم انجام میدن، سعی میکنیم با کشیدن افسار ذهن نه تنها آرامشمون رو حفظ کنیم، بلکه روی عقاید خودمون باشیم و در اوج احترام، اوج عزت نفس رو تجربه کنیم. اون موقست که جهان با کنترل ذهن تو به شیوهای عمل میکنه که یا خانوادت رو باهات هماهنگ و هممسیر میکنه یا تو رو خیلی راحت به جایی بهتر هدایت میکنه.
این اتفاق زمانی میفته که کنترل ذهن، جزئی از شخصیتت شده باشه و در شرایط به ظاهر ناگوار با کنترل ذهنت بتونی اون شرایط رو به نفع خودت تغییر بدی. اون موقست که همین شرایط به ظاهر نامناسب خانواده باعث ارتقای مکانت به جایی بهتر و زیباتر خواهد شد. به شرطی که قبلش مدارت ارتقاء پیدا کرده باشه.
برای ارتقا مدار، باید اول از همه تمرکزت رو از تضاد خانواده برداری و به جای مقصر دونستن اونا، فقط روی خودت تمرکز کنی و سعی کنی با بهتر کردن توانایی کنترل ذهنت، مدارت رو ارتقا بدی.
و جهان، طبق قانونش چاره ای نداره جز هماهنگ کردن تو با افراد اطرافت، حتی خانوادت.
در واقع جهان با تضادهای مختلف، کنترل ذهن ما رو ارتقاء میده. البته به شرطی که کنترل ذهن کنیم وگرنه همون تضادهارو بدون کنترل ذهن سپری می کنیم.
و اگه بتونیم با هر تضادی کنترل ذهن پیشه کنیم، نه تنها اون اتفاق به نفع ما تموم میشه، بلکه تونستیم مهارا کنترل ذهن مون رو ارتقا بدیم.
و همه چی این کنترل ذهنه! اینکه بتونیم حساسیت واکنش گرا بودن رو ضعیف و ضعیف تر کنیم تا آرامش قلب و آرامش ذهن مون بهم نریزه در واقع اتصال مون قطع نشه و از موج صدای خداوند دور نشیم.
همه چی این کنترل ذهنه و میزان آرامش افراد در زندگی، رابطهی مستقیمی با کنترل ذهنشون داره.
مگه غیر اینه هدف اصلی زندگی کسب آرامشه!؟