در این فایل استاد عباس منش با ارائه منطق های قوی توضیح می دهد که:
- چرا نمی توان از قدرت اراده بر علیه خواسته مغز استفاده کرد؟!
- چرا رژیم های مختلف برای کاهش وزن، در نهایت منجر به شکست می شود و فرد با وجود تحمل سختی های فراوان برای کاهش وزن، دوباره به شیوه قبلی، اضافه وزن قبلی و مشکلات ناشی از آن بر می گردد!
- چرا افراد با علم به اینکه یک رفتار خاص به سود آنهاست اما قادر به انجام آن نیستند، برعکس با علم به اینکه یک رفتار خاص صدمه زننده است اما اراده آنها جوابگوی پرهیز از آن رفتار نیست!
- و چرا دوره قانون سلامتی، تنها راهکار برای حل مسائل سلامتی است!
توضیحات این فایل را با دقت گوش کنید. زیرا آگاهی های این فایل نه تنها راهکار اساسیِ بسیاری از مسائل شما را دارد، بلکه معماهای حل نشده زیادی را در ذهن شما حل می کند.
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذار شما هستیم.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره قانون سلامتی
دوره قانون سلامتی، یکی از بزرگترین نعمت هایی است که به لطف خداوند، توسط استاد عباس منش تولید شده و زندگی افراد زیادی را از جنبه سلامتی جسمی متحول کرده است. به گونه ای که به آنها فرصت یک زندگی دوباره را داده است. نعمتی که با هیچ مقدار ثروت، قابل مقایسه نیست.
دوره قانون سلامتی، نحوه عملکرد مغز را می شناسد و به گونه ای طراحی شده که سازگار با سیستم بدن باشد. وقتی فرد زندگی به شیوه این دوره را شروع می کند (هم از نظر رفتاری و هم از نظر تغدیه)، تعادلی در ساز و کار بدن و ساختار هورمون های فرد ایجاد می شود که فرد بدون نیاز به اراده یا تحمل گرسنگی، به راحتی رفتار هماهنگ با سیستم بدن را انجام می دهد.
به دلیل ایجاد این تعادل پایدار در بدن، نه تنها مشکل چربی های اضافه در بدن فرد حل می شود بلکه بدن فرصت کافی برای سمّ زدایی و پاکسازی را – حتی در مقیاس سلولی – بدست می آورد و مواد اولیه لازم برای ساختن سلولهای جوان و سالم را دریافت می کند.
سپس در طی یک روند تکاملی، سیستم هوشمند بدن، “سلولهای ضعیف و بیمار” را با “سلولهای جوان و سالم” جایگزین می کند. در نتیجه فرد به سلامتی و تندرستی می رسد حتی اگر قبل از دوره قانون سلامتی درگیر بیماری های متعددی مثل دیابت نوع 2، کبد چرب، چربی خون، بیماری های خود ایمنی و … باشد.
هزاران نفر از دانشجویان این دوره به خاطر زندگی به شیوه دوره قانون سلامتی، موفق به درمان بیماری هایی شده اند که یک عمر آنها را درگیر کرده بود و با صرف هزینه های بسیار، درمان نشده بود.
- افراد زیادی که سالها درگیر دیابت نوع 2 بودند، موفق به درمان این بیماری شده اند و اکنون مثل یک فرد سالم و طبیعی زندگی می کنند؛
- بیماری های خود ایمنی، کبد چرب و … در افراد بسیاری درمان شده؛
- مشکل فشار خون و … در افراد زیادی حل شده و به یک زندگی سالم، طبیعی و بدون دوا و دکتر برگشته اند.
نتایج این دوره در حوزه سلامتی جسم آنقدر زیاد است که کمترین نتیجه این دوره به ” تناسب اندام و حذف چربی های اضافه ” اختصاص یافته است.
هرچه بیشتر می گذرد و افراد شیوه های مختلفی را برای حل مسائل سلامتی و حذف چربی های اضافه امتحان می کنند، بیشتر به این نتیجه می رسند که تا زمانی به شیوه ناهماهنگ با سیستم بدن زندگی می کنند، هیچ میزان از دارو، ورزش یا خرج هیچ حدّی از اراده، نمی تواند این ناهماهنگی را جبران کند.
در نتیجه وقتی زندگی به شیوه دوره قانون سلامتی را شروع می کنند و نتایج شگفت انگیزی را می بینند که به راحتی و بدون نیاز به اراده بدست می آید، نقش حیاتی ای دوره در تجربه خوشبختی و تندرستی را کامل درک می کنند و به ارزش حقیقی این دوره بیشتر پی می برند.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری "قدرت اراده" در مقابل نحوه عملکرد مغز انسان465MB53 دقیقه
- فایل صوتی "قدرت اراده" در مقابل نحوه عملکرد مغز انسان51MB53 دقیقه
به نام خداوند مهربان و هدایتگر.
سلام.
از اونجایی که دوره سلامتی برام کلاس خودشناسی هم بود، الان یادِ یه کشفی افتادم، گفتم بنویسم.
در حقیقت درکی که روی این موضوع پیدا کردم رو میخوام بنویسم.
من وقتی نتایجم تو دوره سلامتی آشکارتر شد، مخصوصا کاهشِ وزنم، به این فکر کردم و حتی به بعضی از نزدیکانم گفتم چطوریه که شما من و کاهش وزنم رو میبینین، اما این شیوه رو آغاز نمیکنین؟
در حقیقت چون برای خودم زندگی به این شیوه اسون بود، همراه با عشق و اراده ی قلبی بود، فرکانسم باهاش سازگار بود، فکر میکردم خب همینه دیگه، ساده است، پس چرا بقیه منو میبینن جلوی چشم هاشون ولی حرکتی نمیکنن؟
خیلی جای سوال داشت برام و عجیب بود…
گذشت و گدشت و گذشت تا ورق برگشت.
خودم چیت کردم و کم کم برنامه رو قطع کردم…
یهو به خودم اومدم گفتم چی شد؟
من که دارم تلاش میکنم (با اصرار و زور) که برگردم تو مدارِ دوره، پس چرا نمیشه؟
من که نتیجه گرفتم، تجربه اش کردم، یعنی خودم همون الگویی هستم که باید به خودم نشونش بدم جهتِ انگیزه گرفتن و امیدواری به جواب.
پس چرا نمیشه؟
اونجا تازه کشف کردم که وقتی استاد میگن باید تو فرکانس یا مدار یه چیزی باشی تا عمل کنی یعنی چی!
ظاهرم تو مدار بود، اما افکارم خیلی دور شده بود از مدار….
در حقیقت ترمزها پیشی گرفته بودن به شدت و اتفاقا اصرار من برای بازگشت، نزدیکم نمیکرد، دورترم میکرد، پریشان ترم میکرد…
متوجه شدم تو اول باید ریکاوریِ ذهنی کنی خودتو سمانه جان، بعد اماده میشی …
من این فرصت رو برای سمانه جون قائل نشدم، این بود که حالم بدتر شد،احساس شکست بزرگی کردم، هنوزم چند درصد از اون حس با من هست دروغ چرا، چون بهم برخورد که ظرفیتم در دوره 5 ماه بود…
گاهی هم تله مقایسه فعال میشه که استاد و برخی بچه ها دارن به سالگردِ دو سالگی زندگی به سبک شیوه سلامتی نزدیک میشن، من زیرِ 6 ماه خارج شدم…
اجازه نمیدم مقایسه بمونه، فقط نوشتم که بدونم گفتگوی ذهنی دارم، پشت بندش هم کنترل ذهن دارم، دقت میکنم سرزنش نکنم خودمو، اگه چیزی میگم یا مینویسم فقط به هدفِ تحلیل خودم و شناساییِ قوت و ضعف هام باشه، همین.
این مثال بهم نشون داد سمانه تو نمیتونی و نباید کسی رو هُل بدی به سمتِ انجام کاری که تو مدارش نیست.
حتی اگه بهشت هم باشه، خودِ فرد باید درجه اول بخواد و بعد اماده باشه تا بیاد جلو…
وگرنه میشه اصرار بیجا.
اتفاقاً دافعه ی بیشتری تولید میکنه.
آسیب میزنه، هم به خود هم به دیگری.
همینه که استاد همیشه تکرار میکنن توجهتون به خودتون باشه ولاغیر.
وگرنه کلی نشتیِ انرژی تولید میکنه آدم برای خودش.
خوب شد با خودم، بهم یاد داد این درس رو خدا.
دردم اومد شدید، اما شیرینیِ درس هایی که گرفتم هم کم نیستن.
آدم فکر میکنه این توصیه هایی که اول دوره استاد میگن، رو من تجربه نمیکنم، من اشتباه نمیکنم، من وارد این چالش نمیشم، آخهمن آگاهم…
بعد میبینی که چرا، منم که وارد شدم و اتفاقا همون کار رو انجام میدم.
کلید واژه ی پررنگ این روزهام اینه:
آهسته و پیوسته جلو رفتن.
همون روندِ تکاملیِ خودمون هست.
الهی شکرت برای همه ی نعمت هات.
به نام الله یکتا.
سلام.
این کامنتی که قسمتِ میانیِ این پیامم میذارم، کامنتی هست که با اکانت همسرم تو جلسه 7 دوره سلامتی، در پاسخ به خودم و یاداوری برای خودم، امروز ارسال کردم.
یه حسی گفت اینجا هم بذارمش.
این فایل، فرصت زیبایی هست چون فایل هدیه رو وصل میکنه به دوره ی سلامتی.
مخاطبین این صفحه همه هستن، مخاطبینِ دوره سلامتی تعدادی از اعضا.
خوبه که همه ی اعضا نسبت به احوالات این دوره و دانشجوهاش بیشتر بدونن، شاید باعث شه توجه و تمرکزشون جلب شه به این دوره و بهتر تصمیم بگیرن میخوام حضور پیدا کنن در دوره یا نه، اماده هستن یا نه؟
کامنتهای بچه ها میتونه خیلی کمک کنه با هر فایل یا دوره ارتباط بهتری برقرار کنیم و سطحِ درکمون از هر فایل استاد بالاتر بره.
خوندن کامنتها باعث میشه پله پله فرکانس استاد رو تو هر فایل بهتر درک کنیم.
چون اعضای سایت مثل خودمونن.
پله پله درک هامون داره بالا میره و بهتر میتونیم مدارها رو طی کنیم.
استاد برای این پله ای که الان هستم، این مداری که داخلش شدم، بی نهایت ازتون ممنونم.
پیگیری دونه به دونه ی فایلهاتون منو الان وارد این مدار کرده.
خوب میدونم کجا بودم قبل از اشنایی با شما و طی این مدت (از حوالیِ پاییز زمستونِ سال 98 که از طریق همسرم با سایتتون آشنا شدم، تا الان) چه چیزهایی درونم تغییر کرده، افکار و باورهام عوض شدن و تبدیل به ورژنی شدم که الان دارم میبینم از خودم…
از خداوند سپاس گزارم، از شما و تلاش هاش های خودم سپاس گزارم، از بچه های سایت هم سپاس گزارم.
:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:
سمانه صوفی هستم.
دیشب هدایت شدم به این دوره و حساب کاربریِ همسرم تا کامنتهامو تو دوره بخونم…
سمانه ای که خجالت میکشید بیاد این ورها، الان به راحتی اینجاست…
چون چند روز پیش تو فایلِ قدرت اراده در مقابل نحوه عملکرد مغز انسان یه کامنت مفصل نوشت از احساسش و عملکردش طی 5 ماهی که در دوره بود و بعد رها شد کامل از باری که روی دوشش بود…
ترس از قضاوت دیگران که اینجا بنویسه چه بر احوالاتش گذشته در رابطه با این دوره و مسیری که طی کرده…
سمانه ای که بالاخره تونست در کنار تجربه ی کلیش از حضور در این دوره و اتمامش، از نقاط مثبت و تحسین برانگیزش هم با شجاعت بنویسه.
من اینجا فقط از گل و بلبل نوشتم.
چون فکر میکردم فقط خودمم که کج فهمی دارم در رابطه با بعضی درس های این دوره، یا فقط خودمم که ضعف در اجرا دارم، بعد کم کم متوجه شدم که نه سمانه خانم، پذیرفتنِ ضعف در اجرا خودش یه قوت هست.
ببین سمانه جون، برای درک بهتر، تکامل نیاز هست، این فرصت رو دایم به خودت بده و یاداوریش کن…
من بعد از دوره لیاقت و تمرین های استاد، شدم اینی که الان هستم…
قبلا روی کمال گرایی ام بهم اجازه ی ابرازِ احساسات و عملکردم رو به این شفافی نمیداد…
میگفت ننویس.
ضعیف به نظر میرسی.
استاد چی فکر میکنه در موردت.
بقیه چی میگن؟
اشکال نداره، الان خودمو بهتر پذیرفتم.
دوست دارم خودمو.
معنیش این نیست که خودمو رها کردم هر طور شد، شد دیگه…
اتفاقا آروم شدم، حالم خوبه، فکر میکنم هر لحظه چیکار میتونم بکنم برای بهبود روح و روان و شخصیت و جسمم…
یه اعترافی میکنم:
تو این دوره ترس از اشتباهاتم، چیت ها یا عملکرد ناقص، باعث شد بیشتر بترسم و هر بار ترسیدم عملکردم بدتر شد…
انقدری که نتونستم از تو چاه بیرون بیام.
چون ترسیدم.
از خودم که نمیتونم درستش کنم، ترسیدم.
اینکه خالقِ زندگیم بودن رو بلد نبودم و ناتوان شدم…
اینکه بلد نبودم بهبود گرایانه فکر کنم تو ترس ها و ضعف هام اذیتم کرد حسابی…
اینکه فرار کردم، به عنوان یه مکانیزم دفاعی، نایستادم بگم صبر کن سمانه، اروم باش، عجله نکن، نترس، با هم درستش میکنیم…
با یه خطا، دو خطا، سه خطا، تو از مسیر خارج نمیشی…
بمون تو مسیر با هم درستش میکنیم…
اخه روی کاهش وزن حساسیتم بالاست…
وقتی خطا میکنم، از بیخ و بن رها میکنم دیگه…
درک نمیکنم تکامل میخواد بهبود.
صبر میخواد…
بلد نبودم…
الانم ادعا ندارم یاد گرفتم.
الان متوجه شدم با خودم چند چند هستم…
سپاس گزارم از استاد جان برای این دوره ی شگفت انگیز که جدا از سلامتی و تناسب اندامی که به من داد طیِ رعایتِ دوره، منو به خودم هم بهتر شناسوند…
که کجاها باگِ شخصیتی یا رفتاری دارم.
دلیلِ واکنش هام چین؟
چطوری فکر میکنم؟
برای هر عزیزی که در دوره هست آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.
ان شاالله حسابی بهتون خوش بگذره در مسیر و لذت ببرین.
الان که دارم با اکانت همسرم کامنت مینویسم پی بردم که چقدر خوبه آدم با اکانت خودش و نام کاربری خودش بنویسه، ردپاهاش با اسم و هویت خودش شکل بگیره، خوشحالم که تو دوره لیاقت با اسم خودم کامنت میذارم و اتفاقا اونجا فعالیت خوبی دارم.
خدایا شکرت که اینجا، بعد از مدتها، پیام نوشتم.
:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:
یه اعترافی هم میخوام در مورد خودم و درک و عملکردم بکنم نسبت به دوره یا فایل ها:
من وقتی وارد دوره سلامتی شدم، خیلی هیجان داشتم، بخشیش بر میگشت به سورپرایز شدنم از نتایج دوره، چیزهایی دیدم در رابطه با تغییراتِ شخصِ خودم که اگه کسی قبلش میگفت باور نمیکردم:
– مثل اینکه مگه میشه آدم فقط پروتئین حیوانی بخوره و سیر شه؟
چیزی که همه بعدش به خودم میگفتن، منم میگفتم بله میشه، من الان داخلِ این حالت هستم :)
– مگه میشه یه وعده پروتئین حیوانی بخوری و سیر شی و سیر بمونی تا 24 ساعت بعدش؟
یه بار هم که تجربه فستینگِ 48 ساعته داشتم، تا خودم انجامش ندادم باوری نداشتم بهش…
– مگه میشه خوابِ آدم تنظیم شه خودکار، صبح زود بیدار شی بدونِ ساعت؟؟؟؟
مگه میشه؟
ساعت چند بار زنگ میزنه آدم با زور بیدار میشه، مگه میشه بدن خودش ساعتِ بیداری و خوابش رو تنظیم کنه؟
– مگه میشه با این برنامه، لرزش دستهامم بره؟
– مگه میشه گوارش آدم سالم شه، چند روز یکبار اونم کم و آسان؟
– مگه میشه بوی دهان برطرف شه با این سیستم، تازه هیچی هم که نمیخوری طی 24 ساعت؟
بله میشه، همه اش به دلیل اینکه ورودی سالم بدی، خروجی سالم تحویل میگیری.
به همین سادگی…
قسمت سختش افکار آدمه با ترمزهایی که روش نصب شده طی سالها عاداتِ تغذیه ای نادرست.
شاید کوه بخوای بکنی، سریعتر بری انجام بدی تا اینکه بخوای روی باورها و ترمزهات کار کنی…
البته میشه، با روند تکاملی میشه مطمینا.
حقیقتش اینه که من اومدم تو دوره با اعتماد به استاد به خاطر نتایجی که به واسطه فایلهای دیگه گرفته بودم، و اینکه از قصد میخواستم تست کنم ببینم چی به چیه؟
میشه؟
این دوره سلامتی چه تفاوتی با رژیم های قبلیم داره که تو اونا هم به نتایج عالی رسیده بودم؟
اساسِ این دوره با اونا خیلی فرق داره.
تو رژیم های قبلیم لاغر میشدم، اما تا یه جایی و بعد استپ…
تو این دوره انگار انتهایی نداشت برای کاهش وزن، برای تقویت سلولهای بدن، برای سلامتی و …
تو این دوره بود که دیدم فرم بدنم چقدر قشنگ داره میشه، کمرم چقدر زیبا داره شکل میگیره در حالیکه تو رژیم های قبلی این نمیشد، لاغر میشدم ولی فرم زیبای این دوره رو نمیگرفت …
من دنده های خودمو تو این دوره دیدم…
باورم نمیشد…
اخه اکثر عمرم من تپل و چاق بودم.
دیدن دنده برای من، مثل یه ناشدنی بود، حتی خنده دار که حتی بهش فکر کنم، چه اینکه ببینمش…
من ناشدنی ها و غیر باورهای زیادی رو دیدم روی خودم در این دوره…
همین هیجانات باعث شد بیام و ذوق مرگ طور تعریف و تمجید کنم از دوره تو کامنتهام یا پیشِ بقیه…
الان میگم درسته این دوره شگفت انگیز به معنای بالا هست.
اما سمانه آروم باش.
انقدر بردیش بالا، نتیجه گرفتی، بعد که از دوره خارج شدی خودت به واسطه افکار و عملکردت، دوره رو زدی زمین، تازه بیزار هم شدی مدتی ازش…
چرا؟
دوره مقصر بود؟
نه. معلومه که نه، تعادل در روبه رویی با هر چیزی بهترینه.
دوره خوب بوده، خوب هست، خوب هم خواهد بود.
در این شکی ندارم.
میخوام بگم با همین دوره و نحوه ی واکنشم بهش هم یاد گرفتم آروم باش…
هیجانی برخورد کردنت رو کنترل کن…
که احترام ها حفظ بشه…
که یه روز رو ابرها نباشی، یه روز اعماقِ زیرزمین.
سعی کن به قول استاد، هیجاناتت واست تصمیم نگیرن.
حضور در این دوره یا هر برنامه ای تو زندگی، نیازمندِ ظرفیت هست.
من کم کم دارم معنیِ ظرفیت رو درک میکنم.
خوشحال و شادابم با خودم.
مهربونم نسبت به خودم و دارم یاد میگیرم.
این عالیه.
استاد خدا خیرتون بده، الان هر چی مهربون تر میشم با خودم میفهمم از برکاتِ دوره ی احساس لیاقته…
اروم میشم با خودم تازه بهتر متوجه میشم چه باید بکنم، سرزنش نکنم خودمو، اگه ترسیدم یا اشتباهی کردم خودم خودمو آروم کنم با مهربونی و …
خلاصه که به قول فهمیه جانِ پژوهنده ی عزیزم، این دوره یه کلاس شناساییِ باگ هام برای خودم هم بود و هست.
انگار همه ی خودت رو میریزه بیرون جلوی چشم هات…
بهتر متوجه میشی قوت هات کجاست.
ضعف هات کجاست.
اصلا چطوری داری با خودت رفتار میکنی؟
کجاها به خودت احترام میذاری، کجاها بی احترامی میکنی به خودت؟
همونقدر مهمه که به جسمت خوراکیِ سالم بدی، همونقدر هم مهمه با احترام، به خودت و روحت و احساساتت توجه کنی.
یه دونه اش جواب نمیده، موازی باید جلو رفت.
خیلی خوشحالم احساسم نسبت به دوره سلامتی سالم شد …
تنفر و خجالتم ازش برطرف شد.
این دوره یا هر آگاهی، نیتش خیره و برای کمک به من اومده.
هر وقت اماده باشم، بهم دستِ دوستی شو میده.
بهتره آروم باشم و با خوشحالی و اعتماد برم سمتش.
هر وقت که احساساتم گفت وقتشه و تکاملم رو طی کردم.
تو مسیر هم همچنان تکاملی و بدون شتاب جلو برم…
تو مسیرِ بهبود، خیلی مهمه بتونم جلوی شتاب و عجله مو بگیرم برای دیدن نتایج…
چون یه چیزی اون پشت هی چنگ میزنه به روح ادم میگه عجله کن، سریعتر انجام بده میخوام نتیجه رو ببینم…
کمال گرایی جان، تو رو سر اجدادت، بزن بغل بذار بهبودگرایی کار خودشو بکنه…
والا :))))
خدایا شکرت که کامنت مینویسم و از خودم ردپا به جا میذارم هم برای الانم، هم برای بعدها.
به نامِ اللهِ هدایتگر
سلام.
اول میخوام از دو نفر تشکر ویژه کنم ابتدای کامنت که بهم انگیزه دادن با کامنتهاشون که این کامنت رو شجاعانه تر، روراست تر و صادقانه تر با خودم، بنویسم اینجا.
از نفیسه جان عزیزم و فهیمه جان پژوهنده ی نازنین ممنونم.
کامنت این دو عزیز رو خوندم امشب تو صفحه ی این فایل و جرقه ی نوشتنِ این کامنت زده شد…
حرف هایی که شاید نوشتنشون سختم باشه ولی لازمه تو مسیر خودشناسی سمانه جانم باهاشون روبه رو شم.
این منم و با همه ی موفقیت ها و تجربه هام، به خودم افتخار میکنم.
همه ی اینا، سمانه رو به چیزی که هست و خواهد شد تبدیل کرده و میکنه…
از خداوند یاری میگیرم موقع نوشتن و ویرایشش هدایتم کنه، هر چیزی که باید رو، بنویسم، زیادی هاشو هم پاک کنم…
داستان برمیگرده به جایزه ای که به خودم دادم تو دوره سلامتی و نادرست بود …
اون موقع فکر نمیکردم اشتباهه…
همون جایزه، یا چیت، یا تقلب، منو از مسیر خیلی اروم اروم خارج کرد بدون اینکه متوجه بشم…
:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:-:
قبل از دوره سلامتی، آبان پارسال، 100 روز رژیم خودمو گرفتم، یعنی:
غذا خوردن به اندازه نیاز بدن، وعده های اصلی و میان وعده ها، که طبیعتا حجم غذام کم شد چون گوش به فرمان صدای درونم شده بود تا میگفت بسه قطع میکردم+ حذف شیرینی و کیک و بستنی و شکلات و ژله و دسر و نوشیدنی ها+ خوردن خرما و شیره + خوردن میوه+ خوردن لبنیات+ خوردن سبزیجات+ خوردن غلات.
این سبکی بود که خودم انتخابش کردم.
با همراهیِ پیاده روی تکاملی از روزی 10 دقیقه که بیشتر شد کم کم.
چرا من هر بار تو کامنتهام مینویسم 100 روز خودم قبل دوره سلامتی رژیم داشتم؟
چون انگار خدا منو تو اون 100 روز دقیقا اماده کرد برای دوره سلامتی…
چون تکامل طی کردم بعد رسیدم به دوره سلامتی…
بعد 100 روز خودمو وزن کردم تقریبا 70 یا 72 بودم.
قدم 165 هست.
کمِ کم، حداقل 10 کیلو کاهش وزن داشتم، چون اولش خودمو وزن نکردم.
تا اینجا متوجه کاهش وزنم شدم.
حالم خوب بود، حسم خوب بود و متوجه شدم آماده ی شرکت در دوره سلامتی شدم بعد از حدود 1 سال و خرده ای که دوره رو خریده بودیم.
وارد دوره سلامتی شدم و تا وزن رویایی 56/400 رفتم، وزنی رویایی که به فکرم هم نمیرسید.
به عبارتی 13/5 کیلو هم با دوره سلامتی کاهش وزن داشتم، میتونم بگم در کل حدود 24 کیلو کاهش وزن داشتم.
رسیدم به حالتی از بدنم که چربی نداشتم دیگه در ناحیه شکم، پهلو، باسن، دست، پا و …
به گونه ای که دنده ها و استخوان هام معلوم شدن.
چون رژیم های قبلی نهایتا به 62 رسیده بودم و نه بیشتر…
فکر میکردم طبقِ تجربه، اصلا نمیشه برسم به 60، چه برسه به کمتر از 60…
رسیدم، شگفت زده شدم، راستشو بگم وقتی به زیر 60 کیلو حرکت کردم کمی غرور هم سراغم اومد…
خب حدود 5 ماه تو دوره سلامتی بودم اما اواخرش چیت ها شروع شد …
اولین تقلبم که همون جایزه ذهنی بود برای اندام شگفت انگیزم، کار داد دستم …
بعد از اون تعهدم خیلی ریز ریز کم شد…
با خانواده رفته بودیم باغچه داداشم برای چیدن گوجه سبز…
من و خانواده ام علاقه مند جدیِ میوه هستیم، من تو دوران تعهدم هیچ خطایی نداشتم، میتونم بگم بدون خطا جلو رفتم که نتایج عالی گرفتم در اون مدت زمان…
من گوجه سبز چیدم و چیدم و مقاومت داشتم و نخوردم حتی یه دونه گوجه سبز…
میدیدم خانواده نوش جان میکردن و میچیدن…
تا لحظه ی آخر…
مشمای گوجه سبزهای چیده شده مو تکیه دادم کنار جدول اونجا تو باغچه، که بذاریم تو ماشین و برگردیم. که یهو احساساتم فوران کرد با دیدن مشماهای گوجه سبز و گفتم بخور اشکال نداره…
از اون حرفهایی که یعنی تو لاغر و خوش اندامی، اشکال نداره بخور…
خوردم گوجه سبز چند تا…
یهو تبدیل شدم به یه انسانِ سیری ناپذیر…
تو ماشین هم چند تا خوردم…
همونطوری شسته نشده.
بعدش که رسیدیم خونه مسیله تموم شد و من غذای سالم و مجازم رو طبق برنامه تک وعده ایم خوردم…
بعد از اون ماجرا طبقِ روال سالمِ خودم بودم.
چند بار دیگه رفتیم باغچه و این دفعه موقع چیدن هم خوردم، انگار تو باغچه مجوز داشتم از خودم، هم بچینم هم نوش جان کنم…
تو یخچال بسته بسته شون کرده بودم که هدیه بدم به خانواده و همسایه ها…
تا جلوی چشمم هم نباشن تا چیت نکنم.
موثر بود اما چند بار یهو شب رفتم سراغشون و یه کاسه بزرگ گوجه سبز خوردم.
توجیهم این بود که فقط همینه، تقلبم فقط همینه و اصلا سمت کربوهیدرات نمیرم، غلات که عمراً…
اما اشتباه بود، بعد از مدتها، میوه های دیگه رو خوردم، یعنی گفتم اشکال نداره، میوه بخور، مابقی رو تقلب نکن…
استاد تو دوره گفته بودن شیرینی جات اعتیاد اور هست ولی من کار خودمو کردم، انتخاب کردم که میوه بخورم …
بعد از مدتها کم کم همه چیز برگشت تو برنامه ام حتی غلات…
و برنامه رفته رفته و خیلی ریز ریز از تعهد خودش خارج شد…
اینطوری که هر بار یه چیزی از تغذیه ناسازگار برگشت به برنامه غذایی ام…
همه چیز برگشت…
و اتفاقا شدید هم برگشت.
انگار من از قحطی اومده باشم نسبت به همه ی خوراکی ها حریص شدم…
چیزی نبود که از زیر دستم در بره.
حسم این بود که دلم حسابی برای همه شون تنگ شده…
اصلا یه وضعی بودها…
از خودم خجالت میکشیدم.
اینکه بقیه چه فکری میکنن در موردم آزارم میداد.
این فکر بود که بقیه میگن نه به اون سخت گیریش تو اون مدت و رژیم غذایی خاصش، نه به الان که همه چیز میخوره…
امان از توجهم به قضاوت دیگران در موردم.
اون زمان خارج از برنامه غذا میخوردم، در ظاهر خوشحال بودم، میگفتم دارم لذت میبرم از زندگیم، در باطن حالم بد میشد وقتی تو خلوت بودم با خودم و ذهنم.
در حقیقت تو قفس بودم…
اینچنین شد که پاداش اشتباه، منو خارج کرد …
خودم مسئولم.
مسیولیتش با منه.
انتخاب خودم بود.
من از یه جایی به بعد نتونستم دوریِ میوه رو تحمل کنم.
و از اونجایی که ذهن کمال گرا دارم گاهی، باعث شد خطام رو بزرگ کنم و به کل زیرِ همه چیز بزنم…
نمیدونم امکان داشت بدون کمال گرایی، فقط روی چیتِ میوه بمونم یا نه، و باقی برنامه رو متعهد باشم یا نه…
نمیدونم…
اون موقع که بلد نبودم، الانم ادعا ندارم بلدم، الان اگاه تر شدم نسبت به حس هام.
باگ ها یا آسیب هام که حرکتم دادن به مرور به خروج از دوره:
– اینکه نظر دیگران اواخر دوره برام پررنگ تر شد.
– اینکه تهیه خوراکی ها تو ذهنم سخت شد.
– اینکه من الان لاغرم دیگه، بسه، خوبه، حالا برگرد و نفسی تازه کن…
– اینکه بوی غذاهای خارج از دوره، سَم بودن خودشونو از دست دادن و حسرت میخوردم که چرا نمیتونم بخورم مثل قورمه سبزی، برنج، کیک یزدی، قنادی و …
– اینکه سر سفر همگی، غذای یکسان بخوریم منو دچار حسرت کرد…
– اینکه موهام شروع به ریزش کردن با اینکه همه ی مکملها رو میخوردم، اب قلم هم میخوردم، و این منو ترسوند تا حدودی…
و خیلی افکار دیگه که ریز ریز نفوذ پیدا کردن داخلم…
بله، باید روی احساس لیاقت، اعتماد به نفس، عزت نفس ریشه ای کار کنم.
چون اینا ترمزهای من هستن تو مسیر…
هر خواسته ای…
جایی که احساس لیاقت داشتم همه چیز برام فراهم بود.
پر قدرت رفتم جلو.
سبکِ شخصیمو جلو بردم بدون اینکه نظر بقیه مهم باشه برام، و اتفاقا همه چیز امن و امان بود…
آسیب هام از جایی شروع شد که اهرم رنج و لذتم ضعیف شد.
به این معنی که قدرت دادم به عواملِ بیرونی و خودمو خالقِ زندگی و شرایطم ندیدم …
یا مسیولیتش رو نپذیرفتم.
بهانه و توجیه ها رو پررنگ تر کردم.
همون شرک…
که اشکال نداره اینو کوتاه بیا.
اونو کوتاه بیا.
اینجا رو بیخیال.
اونجا رو رها کن…
الانم که به شروع مجدد فکر میکنم در زمانِ مناسبِ خودش، اولین ترمزی که بالا میاد حرف یه بنده خداست…
انقدر که بهش قدرت دادم تو ذهنم…
حوصله نق زدن هاشو ندارم...
اینکه میگفت باز تو اینطوری غذا میخوری…
فردی نزدیک و درجه یک تو خانواده…
اماده نشدم که بتونم خوب با این مدلِ رفتاری کنار بیام یا نادیده بگیرم …
حوصله ندارم اون ساز مخالف بزنه، منم دفاع کنم از خودم و طرز فکرم…
چون ضعف من از اینه که خودم باورم ضعیف شده به هدف و تفکرم.
وگرنه اون موقع انقدر راحت جلو رفتم با اون بنده خدا، که حد نداره…
گیر خاصی بهم نمیداد.
پذیرفته بود.
جا افتاده بود براش که سمانه اینه مدلش…
اما وقتی خودم متزلزل میشم تو افکار و باورهام، دقیقا اسیب های این تزلزل رو بیرون و رفتاری که باهام میشه قشنگ میبینم و حس میکنم…
باور، به حرف های من نیست که…
به خشونت و جدیتِ کلامم نیست که…
اتفاقا باور که قلبی باشه، آدم آرومه و کار خودشو بی کلنجار و زور پیش میبره.
باید سیر شد، تا تغییر ایجاد شه…
سیر شد از پول، از غذا، از هر چی…
انقدر که درونِ آدم بگه، خب، بسه، حالا چطوری میتونم بهتر شم؟
کمبود تو این هدف، که سلامتی هست و تناسب اندام، و چه هر هدف دیگه ای خودشو خیلی قوی ظاهر میکنه…
تمام این باورهای ترمز گونه از کمبود میان.
کمبود غذای مجاز، کمبود تفکر سالم و بهبودبخش، کمبود عزت نفس و حس لیاقت، کمبود مالی و …
ناراحت نیستم اصلا.
دارم یاد میگیرم تحلیل کنم خودمو با کمترین حد از سرزنش، بی سرزنش…
درک کنم چی به چیه.
با خودم صادق باشم، چه درست بگم چه اشتباه بگم، صادق باشم…
چون از صداقت با خودم، به صلح درونی خواهم رسید و بعدش بهبود و اصلاح خودم و شخصیتم…
اینکه بهبودها برن تو شخصیتم تکامل میخواد، تمرین و پشتکار میخواد…
خوبه که تو این مرحله از زندگیم، به این نتایج و درک از خودم رسیدم.
جای شکرش باقیه.
و یه نکته دیگه:
حس میکنم اونقدر که باید طی دوره سلامتی خودم رو برای موفقیت هام تشویق و تحسین نکردم، فکر میکردم عادی و بدیهیه این نتایج، ولی نبود، اون نتایج شگفت انگیز بودن و هستن تا همیشه تو ذهنم.
الان هم درسته من از دوره خارج شدم، ولی تا همیشه قدردان این دوره ی شریف و ارزشمند و نتایج شگفت انگیزی که برام به ارمغان آورد هستم، سپاس گزارم از استاد.
من دقیقا بعد از قطعِ دوره باردار شدم …
اولاش که نمیدونستم باردارم، خوراکی ها رو با ولعِ خاصی میخوردم، چون فکرم این بود که دلم برای خوراکی ها تنگ شده.
نمیدونم شاید خروج من از دوره برای من بهترین بوده، چون وصل شدم به بارداری.
همیشه برام سوال بود اگه باردار شم، ادامه بدم یا نه؟
جوابی نداشتم براش.
چون استاد هم توصیه ای نداشتن در این مورد…
اما حس من میگه خروج از دوره برای من خیر بوده.
سپاس گزار دوره سلامتی هستم که قبل از بارداری جسم منو سالم کرد از خیلی لحاظ ها.
و شاید خود این دوره، بدن منو آماده و پاکسازی کرد برای بارداری…
من از همون اول، همیشه فکر میکردم توی دوره قانون سلامتی باردار میشم…
درسته تو دوره، ما با تغذیه و فعالیتِ سازگار با بدن جلو میریم، ولی سمانه ی فعلی ترجیح داده و میده شروع مجدد دوره، از بارداری و دوران شیردهی به نی نی خارج باشه…
نمیدونم، هر چی خیره.
ان شاالله در بهترین زمان به سبک تندرستی و سلامتی برگردم.
سپاس گزار دوره هستم که با خوردن غذا به سبک دوره سلامتی، جسمم پالایش شد از هر چیزی که براش خوب نبوده و بعد جسمم میزبانِ مهمون کوچولوی نازنینمون شده …
مسیله ی هورمون ها برای من تازگی دارن، چون هیچی نمیدونستم ازشون …
هنوزم درک کاملی ندارم ازشون.
تو دوره هم، زیاد تمرکز نکردم روی توضیحات، بیشتر فازِ عملی رو انجام دادم با قاطعیت و جواب گرفتم.
– شاید یکی از باگ هام این باشه که قسمتِ منطقی کردن این ساز و کار و عملکرد دوره قانون سلامتی برای ذهنم رو زیاد جدی نگرفتم و فقط تکلیفهای عملی رو انجام دادم.
اینکه تو بارداری هورمونها تغییرات عظیمی دارن رو حس کردم از درونم.
من از بوی روغن زرد و زیتون که عاشقشون بودم تو دوره و حتی بعد از قطع دوره مصرفشون میکردم به شدت حالم بد میشد…
گذاشتمشون کنار، چون تحملشون سخت بود، مامان ها متوجهِ ویار و تغییراتِ هورمونی در بدنِ مادر هستن که چه میکنه با آدم، خلق و خوی آدم و انتخاب هاش…
الان که کمی بهتر شدم، با سالادم روغن زیتون خوردن رو دوباره تجربه میکنم …
برنامه دارم روغن زرد رو هم اضافه کنم در بهترین زمان که بتونم، چون ثابت شده است که سالم و مقویه.
حسم میگه برمیگردم به سالم خواری، اما کم کم، بدون شتاب، خیلی مهمه بعد از تجربه ی دومم تو دوره سلامتی که 18 روز بود و قطعش کردم چون خیلی اذیت شدم، اینبار آروم و عاقلانه و با تکامل جلو برم…
این 18 روز که مجدد وارد دوره سلامتی شدم، دقیقا اوایل بارداری ام بود و خودمم نمیدونستم، برای همین بود که اون 18 روز انقدر بهم سخت گذشت، تغییرات هورمونی بدون اینکه من بدونم داشتن کار خودشون رو میکردن، ذهن منم که به خاطر سرزنش خودم، دوباره وارد دوره شده بود کار خودشو کرد و منو از دوره سلامتی تا حدودی بیزار کرد …
نمیدونستم چرا انقدر حالم بده…
بعدا متوجه شدم دلیل بعضی حس هام چی بوده.
فکر میکردم چون از دوره سلامتی زده و بیزار شدم (چون تو اجراش ناموفق بودم)، از بوی روغن ها بدم میاد، نگو ویار بوده…
البته همون موقع چون دیدم حالم بد میشه، روغن رو عوض کردم تو آشپزی ام …
حالا خوشحالم کم کم برمیگردونم خوراکی های سالم رو…
هنوز نمیتونم روغن زرد رو استفاده کنم، ولی با روغن زیتون روی سالاد کیف میکنم مثل قبلم.
یادمه یکی از علایق به شدت جذابم تو دوره سلامتی تو وعده غذاییم این بود که روی سالادم (کاهو، خانواده کلم ها به صورت بخارپز روغن زیتون و نمک بریزم نوش جان کنم، یعنی انگار دنیا رو بهم میدادن با اون سالادها و بوی خوش روغن زیتون تصفیه نشده ی روشون)
یه چیز دیگه هم یادم اومد، شاید یه کشف و شهود دیگه از باگ هام:
– من وقتی چربی هام کاملا آب شدن، نمیدونم طی چند ماه، برامم مهم نبود، چون تو مسیر داشتم لذت میبردم و وزنم خودش خودجوش کم میشد چون از چربی ها، بدون سختیِ من استفاده میکرد واسه انرژیم، رسیدم به حالتی که گرسنه ام میشد بیشتر از قبل…
اما به خودم با خیال راحت حق نمیدادم که دختر خوب استاد گفتن گرسنه شدین غذای سالم بدین به خودتون، شما نباید گرسنه شین، با صدای بدنتون هماهنگ شین…
از یه طرف دو وعده ای میشدم، از یه طرف عذاب وجدان داشتم…
چون فست دو روزه نرفته بودم و امتحانش نکرده بودم به جز یک بار، فست چند روزه که پیشکش…
میگفتم تو لیکی گات رو که دقیق اجرا نمیکنی (واقعا تکامل رو تو برخی جلسه های دوره رعایت نمیکردم و عجله داشتم انگار دوره رو تموم کنم)، فست چند روز رو هم که نمیری، دو وعده ای هم که شدی دوباره، انگار ذهنم بهم میگفت دو وعده ای شدن به خروج از دوره شبیهه که اشتباه بود البته، پس تکلیفِ اینکه قراره سلول های ضعیفت از بین برن تو فست های چند روزه چی میشه؟؟؟
سرزنش ها کار خودشون رو کردن.
اینم یه باگِ دیگه از من و گفتگوهای ذهنیم طی دوره…
تکامل
تکامل
تکامل
سمانه جون روزی صد میلیون بار به خودت یادآوری کن تکامل رو رعایت کن…
مسابقه ی دو بود از یه جایی به بعد برام…
مخصوصا وقتی حسابی لاغر و خوش اندام شدم، انگار مجوز دادم به خودم که یالا از این به بعد سریعتر جلو برو تا دوره رو تموم کنی…
ورزش من فقط همون پیاده روی بود، به تمرینات عضله نرسیدم…
هر چی اوایل آروم و صبورانه جلو رفتم و نتایج عالی گرفتم با حس خوب، اواخرش به دلیل شتاب و عدم تکامل، حسم بدتر میشد و نتایجم کمرنگ تر شدن…
– مورد بعدی:
من از بعضی تمرین های دوره ترسیدم، چون برام ناآشنا بودن…
انگار عادت کرده باشم به مواردی که خودم از قبل باهاشون آشنایی داشتم و با تمرین های جدید و ناشناخته احساس ترس کنم.
من از فست 48 ساعته، 72 ساعته ترسیدم…
که اگه بعد از 24 ساعت نتونم غذا بخورم میترسم که، انگار با موجود ناشناخته ای رو به رو شم.
یه بار تجربه فستِ 2 روزه ناموفق داشتم، بعدش موفق.
به فست دو روزه مجدد نرسیدم، تو همون تک وعده ای و دو وعده ای موندم…
و حس کردم عقب افتادم، دارم ضعیف عمل میکنم، سرزنش میکردم فقط…
از لیکی گات ترسیدم با اینکه ترسناک نبود.
قسمتی که منو اذیت کرد این بود که فقط باید گوشت میخوردم ،(مرغ و تخم مرغ نمیشد دیگه)و نتونستم ذهنم رو اماده کنم براش و رعایتش نکردم.
دوباره یه نقطه سیاه هم برای این رفت تو ذهنم…
حالا دختر خوب هدف لیکی گات شناسایی حساسیت هات به مواد غذایی مجاز بود، چیز هولناکی که نبود که…
انجامش نمیدادی تا زمان مناسب، ایرادی به وجود نمیومد که.
الان انقدر راحت مینویسما.
چون با خودم مهربون شدم.
اون موقع مهربون نبودم زیاد با خودم، توقع بالا داشتم از خودم بدون تکاملم…
– اینو میدونم که گاهی هم کج فهمی داشتم نسبت به صحبت های استاد در دوره، چیزی که دوست داشتم رو برداشت کردم…
این کامنت نصیحت به دیگران نیست.
فقط و اختصاصی برای سمانه است که با خودش بهتر و بیشتر روبه رو شه.
خودشو پنهان نکنه.
شجاع باشه با خودش روبه رو شه…
تو کامنتِ خودِ دوره که با اکانت همسرم مینوشتم، هیچ وقت شجاعت نداشتم اینارو بنویسم.
چون از قضاوت و شکست میترسیدم …
هنوزم این دوتا پاشنه آشیلم هستن، دارم مینویسم ازشون که قدرتشون رو کم کم بگیرم ازشون و یه نفسِ راحت بکشم…
من چکاب و آزمایش خون ندادم اول دوره، ترمز داشتم تو ذهنم برای چکاب شدن، بیماری هم نداشتم، عکسها و اندازه هامو انجام دادم طی چند مرحله در دوره و کاملاً متوجه تغییراتم شدم با سند.
دوست عزیزی که این کامنت رو میخونی، اینا خاطره نیست، حقیقته.
اینا مسیر من بوده.
شاید بخشی از مسیر شما با من یکسان شه، نترس.
بنویس و بپرس.
با ترمزهات آشنا شو، آروم باش و حلشون کن…
شما که میخوای آغاز کنی یا وسطاش هستی یا زمزمه هایی از چیت تو ذهنت میشنوی، بیا و در حق خودت لطف کن، قبل از اینکه دیر بشه و کنترل ذهن برات سخت شه و کامل یا نصفه نیمه خارج شی از دوره، به کمکِ خودت بیا.
من سرزنش نمیکنم خودمو.
این مسیر من بوده.
نوشتم تا خودمو بهتر بشناسم.
لازمه تو مسیر نترسی از نوشتنِ احساساتت که تو دوره سلامتی یا هر دوره ای تجربه شون میکنی.
خجالت نکشی از چیت هات.
از عدم موفقیت هات…
اینا تجربه های ماست برای بهتر شناختنِ خودمون.
چون اگه بترسی و خجالت بکشی از نوشتن و گفتن از درونت، اتفاقا بهشون قدرت میدی و بیشتر بهت حمله میکنن…
من تو دوره ننوشتم، اما خوشحالم که اینجا نوشتم و صادقانه روبه رو شدم با خود حقیقی ام.
و قدرت ها وضعف هام طی اجرای این برنامه.
یه نکته مهم:
همیشه موفقیت یا عدم موفقیت (یا بهتره بگم کسب تجربه بیشتر در مسیر و شناخت بهتر خود و باگها)، یه رو نداره، دو رو هست…
یکی نقاط قوت آدم.
یکی نقاط ضعف آدم.
میخوام از نقاط قوتم هم بگم تو این دوره…
1- سمانه تونست از آبانِ 1401 وارد برنامه کنترل تغذیه و پیاده روی بشه، 100 روز بعدش وارد دوره قانون سلامتی بشه، آفرین.
2- سمانه تونست تا تقریبا تیر ماه 1402 تو برنامه کنترل تغذیه و سلامتی باشه و نتایج عالی کسب کنه، آفرین.
3- سمانه تونست پیاده رویِ روزانه رو تا تقریبا آذر 1402 متمرکز ادامه بده، آفرین.
4- سمانه تونست بعد از آذر تا الان هم پیاده روی بره، غیر متمرکز، آفرین.
5- سمانه تونست از وزن حوالی 80 کیلو برسه به 56/400، آفرین.
6- سمانه تونست با اعتماد به استاد و رعایت دقیق و موشکافانه ی دوره سلامتی و بهبود باورهای تغذیه ایش، برسه به وزنی که باور نداشت شدنی هست براش، آفرین.
7- سمانه تونست کلی انرژی آزاد کنه به واسطه دوره سلامتی برای خودش.
8- سمانه تونست خواب منظمی رو تجربه کنه، زود بخوبه یا نه فرقی نمیکرد، صبح های زود به راحتی بدون زنگ ساعت بیدار میشد، خواب روز هم خیلی کم داشت، در حد دقیقه، آفرین.
9- سمانه تونست تجربه خوردن غذاهای سازگار و سالم برای بدنش رو کسب کنه، آفرین.
10- سمانه تونست دسترسیش به غذاهای باکیفیت و سازگار با بدنش رو باز کنه، نوش جان کنه با احساس لیاقت و خواستنِ قلبی، آفرین.
11- سمانه تونست با سبکِ شخصیِ خودش غذا بخوره، هم خانه، هم مهمونی، با شجاعت و اعتماد به نفس، آفرین.
12- سمانه تونست جلوه ای متفاوت از اعتماد به نفس، عزت نفس، شجاعت، جسارت، احساس لیاقت، امنیت، آرامش، سلامتی رو تو زندگیش تجربه کنه، آفرین.
13- سمانه تونست تو تنهایی پیاده روی کردن ماهرتر شه، چه صبح زود، چه میان روز، چه ظهر، چه عصر، چه شب، آفرین.
14- سمانه تونست 5 صبح بره پیاده روی با شجاعت و احساس امنیت شدیدی رو تجربه کنه، آفرین.
15- سمانه تونست جسم سالم تری رو تجربه کنه:
* برطرف شدن حساسیت فصلی که با آبریزش بینی و عطسه شدید همراه بود.
* کم شدن و حذفِ زمان خواب آلودگی طی شبانه روز.
* انرژیِ بیشتر برای انجام فعالیت ها.
* برطرف شدن لرزش دست ها.
* روشن شدن پوست صورت.
* شکل گیریِ عادت خوردن آب طی شبانه روز.
* سفیدیِ بیشتر دندان ها.
* برطرف شدن بوی دهان.
* گوارشِ عالی.
* روحیه و حس و حال بهتر.
و …
آفرین.
16- سمانه تونست یه عالمه لباسِ قشنگ مطابقِ سلیقه اش، سفارش بده یا حضوری بپوشه و بخره که هر کدوم تو تنش عالی بودن، آفرین.
17- سمانه تونست مستقل بره خرید منزل و پوشاک و … برای خودش و منزل، آفرین.
18- سمانه تونست به راحتی بره نونوایی در حالیکه خودش نون نمیخورد، آفرین.
19- سمانه تونست اهرم رنج و لذت قوی بسازه برای خودش تا کربوهیدرات رو سَم بدونه و وارد بدنش نکنه، و نتایج عالی بگیره، آفرین.
20- سمانه تونست تو مهمونی ها بدون رودربایستی غذای سالم و سازگار خودشو بخوره، لذت ببره، کاری هم به غذای بقیه نداشته باشه. به میزبان هم با احساس لیاقت بگه چه غذایی رو میتونه بخوره و راحت باشه با خودش، آفرین.
21- سمانه تونست توجهش رو به زیبایی ها، سپاس گزاری، تحسین معطوف کنه و متمرکز شه روشون، آفرین.
22- سمانه تونست تو پیاده روی هاش لبخند بزنه به غریبه ها، سلام بده بهشون و انرژی مثبت بفرسته و دریافت کنه، آفرین.
23- سمانه تونست اول تعداد وعده های غذایی شو کم کنه، بعد مواد ناسازگار رو خارج کنه از تغذیه اش، بعد دو وعده ای شه، بعد تک وعده ای شه، بعد آب قلم و روغن قلم رو خودش برای خودش تهیه کنه، سایر آموزش های دوره رو رو هم انجام بده، آفرین.
24- سمانه تونست پارسال اسفند با انرژی که به دست آورده بود کل خونه رو با مدیریت و برنامه ریزی، خودش خونه تکونی کنه، آفرین.
25- سمانه تونست به خونه تکونی مامانش هم کمک کنه، آفرین.
26- سمانه تونست بعد از قطعِ دوره هم برخی غذاهای سازگار با بدن رو همچنان ادامه بده تو تغذیه اش، آفرین.
27- سمانه تونست خودش رو ببخشه و با خودش دوست بشه، آفرین.
28- سمانه تونست با درونش به صلح برسه و آرامش رو برقرار کنه برای خودش، آفرین.
29- سمانه تونست بفهمه نباید احساس ارزشمندی شو به هیکل و وزنش گره بزنه، آفرین.
30- سمانه تونست مسافرت بره با سبک تغذیه دوره سلامتی و موفق عمل کنه، آفرین.
و …
و این بود تجربه ی سمانه جانم از دوره ی شریف و محترمِ قانونِ سلامتی.
سپاس گزارشم چون سالم هست و ارزشمند.
حضور درونِ این دوره، مدار و فرکانس میخواد، سطحِ بالایی داره، نه از این بابت که بترسیم و واردش نشیم.
از این بابت که با شجاعت خودمون و جسم مون و افکار و ذهن مون رو آماده تر کنیم تا با راحتیِ بیشتر و آسانی واردش بشیم و لذت ببریم ازش.
خوب گوش دادن، خوب تمرکز کردن روی دوره ها، تکرارشون مدام، چیزیه که سمانه جانم زیاد نیاز داره رعایتش کنه.
خدایا شکرت برای نوشتن از خودم با شجاعت.
به نام اللهِ یکتا
سلام به همگی.
فایل امروز، ذهن منو برد به خاطراتم از دوره قانونِ سلامتی و رعایتِ سفت و محکم دوره، و طبیعتا جواب عالی که گرفتم در مدت زمانی که متعهد بودم به دوره.
من خارج از هر احساس گناه یا سرزنشی با خودم و کسانیکه مثل من هستن میخوام صحبت کنم.
چیزی به اسم روندِ تکاملی خیلی مهمه در این دوره.
نتیجه ی من برای روند تکاملی بود که طی کردم تا برسم به دوره و بعد انجام دادنش.
اینطوری نبود که یهو تصمیم بگیرم وارد شم، بعد عمل کنم و بعد نتایج بیاد…
شاید یک سال و خورده ای گذشت از خرید دوره (همون موقع که دوره اومد من خریدمش)، که من از نظر روانی آماده شدم تا واردش بشم…
100 روز قبلش خودم رژیم کنترل غذایی و پیاده روی رو شروع کرده بودم، و بعد از 100 روز وارد برنامه شدم.
تو اون 100 روز قسمت شیرینی رو حذف کرده بودم، فقط خرما و شیره میخوردم.
به عبارتی وقتی دوره رو شروع کردم بخشی از تمرین هامو از قبل انجام داده بودم و مسیر برام هموارتر بود، ذهنم گارد خاصی نداشت…
حتی پیاده روی داشتم و از این لحاظ هم اماده بودم…
فقط مونده بود بحثِ کربوهیدراتها که اونم عملیاتی کردم…
و کم کردن وعده های غذایی و رسوندش به یک وعده…
من اذیت خاصی نشدم به صورت معدلی که بخوام نگاه کنم.
و بعد کاهش وزنِ عالی، سلامتی عالی، تنظیم خواب عالی، انرژیِ عالی…
پارسال طی چند مرحله و با برنامه ریزی خودم خونه رو خونه تکونی عید کردم و لذت بردم هم از انرژی عالیم هم ذوق و شوقم، هم روحیه ی عالی و پرنشاطم.
و اما…
قطع دوره بعد از حدود 5 ماه برای من به دلایل من که جاش اینجا نیست و خودم باید کار کنم روشون.
حسم میگه اهرم رنج و لذتم متوقف شد، یا جابجا شد به مرور زمان و فرمانِ خروجم صادر شد کم کم.
اصلا با این قسمتش اینجا کار ندارم.
چون این انتخاب من بوده، مسیولیتش هم با منه، و خوشحالم که یاد گرفتم بعدش با خودم دوست شم و احساسم رو آسیب بیشتری نزنم با سرزنش.
دوستان نازنینی که میخواین وارد دوره سلامتی بشین، از من به عنوان دوست، یه پیشنهاد به شما، این اصول رو از لحظه ی اول و دکمه ی استارت، دایم با خودتون مرور کنین و فکر نکنین که بلدین و لازم به یاداوری نیست:
1- به روند تکاملی در این دوره و هر فایل و مدت زمانی که میخواین اجراش کنین، خیلی خوب فکر کنین و بعد انجامش بدین.
اگه حس میکنین با سختی و زور و فشار میخواین برین مرحله بعد، یه ذره دیگه به خودتون فرصت بدین، با زور و اجبار هیچ نتیجه ی خوبی حاصل نمیشه.
اگه ذهن کمال گرایی دارین حتما باهاش زیاد صحبت کنین.
چون اون شما رو به عجله میندازه واسه دیدنِ سریعِ نتیجه و کارتون رو خراب میکنه.
یهو به خودتون میاین میبینین بریدین و رها کردین.
2- روی اهرم رنج و لذت خوب کار کنین.
تحلیل کنین.
بالا پایین کنین.
من هنوزم خوب درک نکردم این اهرم رو به شایستگی.
3- شما تو این مسیر به همه ی نتایجی که استاد میگن بدون شک میرسین، حتی به چیزهای دیگه ای هم که مختصِ شماست هم میرسین، مثلا من لرزش دستهام هم برطرف شد…
پس اروم جلو برین و متعهد.
اروم یعنی با احساس خوب.
اهسته و پیوسته
شک نکنین اولین حس بد، شما رو شل میکنه برای خروج از مسیر…
با خودتون صحبت کنین، خودتون به خودتون انگیزه بدین.
4- تشویق کنین هر ثانیه خودتون رو…
فکر نکنین کاری که انجام میدین معمولیه…
نه!
شما دارین یه تغییر اساسی تو سبک زندگیتون انجام میدین آهسته و پیوسته.
این تشویق ها، انگیزه و امید شما رو تقویت میکنه.
این تشویقِ خود توسط خود، خیلی نقش مهمی داره.
ساده ازش نگذرین…
5- یه اصلِ مهم در این دوره…
به هیچ عنوان، به هیچ عنوان، به هیچ عنوان، خودتون رو با دیگران در طیِ مسیر مقایسه نکنین…
اول از همه استاد و مریم جون، بعد سایر هم کلاسی های حاضر در دوره سلامتی و …
الگوها فقط باید به ادم انگیزه بدن، همین…
اگه باعث مقایسه میشن سریع ترمز بزنین خودتون، و از این تله خارج شین، نذارین ذهنتون تو مقایسه بمونه.
این مقایسه مثلِ سَم عمل میکنه…
چون توقع شما رو نادرست از خودتون با توجه به شرایط خودتون، بدن خودتون، روحیه ی خودتون، بالا میبره و حاصلی نداره جز حسِ بد، سرزنش، احساس کم بودن، ناتوانی و …
شما ویژگی های فیزیکی و روحی خودتونو دارین که به هیچ وجه مثل بقیه نیست.
اگاهانه وارد بازیِ مقایسه نشین.
دوستان دوره احساس لیاقت میدونن دقیق من دارم از چه تله ی مخربی صحبت میکنم.
اینارو دارم به خودم یاداوری میکنم…
چون عبور از این مسیر (دوره سلامتی)، این درس هارو بهم داد، با تمام احساساتِ خوشایند و ناخوشایندی که تجربه کردم ولی لازم داشتم باهاشون روبه رو شم…
هر کسی درس های خودشو یاد میگیره.
اما حالا خودم…
چند وقتی هست با ارامش به دوره سلامتی فکر میکنم…
به شروعی دوباره، با نگاهی متفاوت از گذشته…
نه که الان شروع کنم…
نه.
میخوام اول دوست شم دوباره با دوره، اونم نه به زور و با عجله، میخوام تکامل رو طی کنم، به ارومی و با حس خوب به خودم …
سمانه ی قبل از دوره احساس لیاقت با بعدش، فرق کرده.
چون الان بهتر درک کردم ارزشمندی مو گره نزنم به کاهش وزنم و …
میخوام کم کم بهبود بدم وضعیتِ سالم خوری رو…
من متوجهِ باگ هام شدم که از کجا راهِ اسیب برام باز میشه تو این دوره…
میدونم کجاها ضعف دارم و نمیتونم ذهنمو کنترل کنم…
آمادگیِ روانی برای این مسیرِ بی انتها، خیلی مهمه.
غذا، یکی از قوی ترین محرک ها و انگیزه های انسان هست تو زندگی.
دیگه عجله ای ندارم، چون نتیجه ی آرامش و روند تکاملی همچنین عجله و عدم روند تکاملی رو تو این دوره تجربه کردم…
هیچ سرزنشی در کار نیست.
من باید جفتشو میدیدم و تجربه میکردم تا بهتر متوجه بشم کدوم بهتره و موثرتر.
سمانه متوجه شده گاهی اشتباه میکنه.
یاد گرفته حتی اگه اشتباه کرد خودشو سرزنش نکنه.
خودشو مقایسه نکنه با دیگران.
فکر نکنه همه 100 درصد درست هستن و متعهد، خودش بی ثباته و غیر متعهد…
نه یاد گرفتم منم گاهی اشتباه دارم، مثل بقیه…
گاهی خارج میشم از برنامه و تعهدم…
و مهمتر از همه یاد گرفتم به هیچ عنوان خودمو با دیگران مقایسه نکنم که بعد نجواها بیان سراغم و آزارم بدن، بهم حس بی ارزشی بدن…
آهسته و پیوسته رفتن ارزشمنده.
که من تازه کم کم دارم بهتر درکش میکنم.
چون سمانه جانم پاشنه آشیلش کمال گرایی بوده و هست…
داره خودشو بهبود میده.
میگه یا 100 یا هیچی…
برای همین تخته گاز میره…
بعد با یه کوچولو اشتباه ترمز میگیره، این دفعه میره تا صفر و منفی…
من دارم کار میکنم که طرز فکر و باورهامو بهبود بدم.
وقتی بهبود اتفاق بیوفته، الگوهای تکرار شونده ضعیف تر میشن و کم کم محو میشن.
برای تمام عزیزانی که داخل دوره هستن و ادامه میدن،
عزیزانی که میخوان واردِ دوره بشن،
عزیزانی که وسط دوره هستن و دارن جلو میرن،
عزیزانی که علاقه مند شدن به دوره و دوست دارن وارد دوره بشن،
عزیزانی که خارج شدن از دوره،
و سایر عزیزان، بهترین ها رو آرزو میکنم.
ان شاالله همه در بهترین زمان و با روند تکاملی وارد دوره بشن و جلو برن و به خودشون و احساساتشون هم توجهِ ویژه داشته باشن.
خوشحالم که احساسم نسبت به خودم و دوره سلامتی بهبود پیدا کرد.
هیچکس مقصر نبوده و نیست…
ارامش بهم کمک میکنه بهتر فکر کنم و بهتر اقدام کنم.
خدایا شکرت برای نتایجی که دیدم تو دوره سلامتی و آرزوشونو داشتم.
سلام ناهید جان.
کامنتت رو که خوندم، لذت بردم که شجاعانه نوشتی از زمانی که دوره رو رعایت کردی و بعد از مدتی قطعش کردی…
نه اینکه قطع دوره تحسین منو برانگیخته باشه، نه…
اینکه فارغ از قضاوت دیگران، به این نکته اشاره کردی تحسین برانگیزه.
من وقتی قطع کردم دوره رو تا مدتها حالم بد بود، احساس بدی رو تجربه کردم، زندگی ام خوشی شو از دست داده بود، روحم آسیب دید چون ارزشمندیمو گره زده بودم به وزنم و رعایتِ دوره…
طبیعیه که بعدش انقدر داغون بشم، چون بلد نبودم خودم و احساساتم رو بپذیدم تا بتونم به خودم کمک کنم…
به لطف خدا کم کم حالم با خودم، جسمم که در حال اضافه وزن بود خوب شد و تونستم خودمو بپذیرم، ببخشم، دوست داشته باشم هر طوری که هستم…
متوجهِ یه باگ هایی در خودم شدم:
من خودمو با استاد مقایسه میکردم شدید و بعد سرزنش های شدیدی رو تحمیل میکردم به خودم…
بعدها متوجه شدم چقدر مقایسه ام غلط بوده.
سمانه جانم، اصلا مسیر تکاملی اش مثل استاد نبوده…
حتی نزدیک استاد هم نبوده…
استاد مدتها در پی کاهش وزن برای افزایش انرژی بودن، دنبال کشف راه بودن، مدتها تغییر دادن سبک تغذیه و فعالیتشون رو تا اماده شدن و هدایت شدن به قانون سلامتی.
همینطور در زمینه کنترل ذهن، اعتماد به نفس، عزت نفس، احساس لیاقت، من اصلا نزدیک تکامل استاد هم نشدم…
من روی اعتمادم به استاد، دوره رو رعایت کردم بسیار عالی و دقیق، و نتیجه دقیق هم گرفتم…
اما منم از یه جایی به بعد گفتگوهای ذهنیم عوض شد…
حرفِ دیگران، مخصوصا خانم X روم تاثیر گذاشت.
مسیولیتی به عهده ی اون نیست.
انگیزه ها و اهرم لذت من کم شد و در باز شد برای نجواها…
از طرفی هم نخوردنِ میوه، بهم فشار آورد…
دیگه کم کم ذهنم از مسیر درست طبق قانون سلامتی خارج شد و دلتنگ شد برای میوه…
میخوام از احساساتم بگم که تا حالا نگفتم.
اینارو تجربه کردم و خجالت نمیکشم بگم.
برام مهم نیست بقیه چه فکری میکنن…
من بعد از خروجم از مدار دوره و چیت هام، و بازگشت مجددم به دوره وقتی فکر میکردم آماده ام ولی نبودم، شبی رو تجربه کردم که انقدر دلم برای برنج تنگ شد وقتی دیدمش (شامِ همسرم) که اشکم سرازیر شد…
از خودم و حسم شگفت زده شدم که چی شده سمانه؟
دلت برای برنج تنگ شده و اشکت سرازیر؟
مگه میشه؟
بله شده بود…
من سمانه قبلی نبودم و احساساتم به شدت اسیب پذیر شده بود…
من اونشب برنج خوردم.
به خودم گفتم بخور اشکال نداره…
دیدم چقدر حالِ روحیم بد شده…
دیدنِ خوراکی های خارج از دوره، وقتی دیگران میخورن کار پیچیده ای هست.
تا مدتی راحت بودم، ولی بعد از مدتی خیلی اذیت شدم…
احتمال قوی به کارکرد اهرم رنج و لذت در مغز من برمیگرده.
تو دوره ی 18 روزه ای که مجدد برگشته بودم بعد از توقفم به دوره، یه شب تولد خواهرزاده ام دعوت بودیم، من رفتم تو اتاق تا اذیت نشم، غذاها رو نبینم…
تو اتاق بودم، صداها میومد، بوی غذا میومد، من در ظاهر خیلی به خودم افتخار کردم برای اراده و تعهدم…
ولی بعدش کاملا حس کردم چقدر اذیت شدم…
چقدر دلم قورمه سبزی که عاشقشم رو میخواست…
و خوراکی های دیگه رو…
جالبه چند روز بعد، برنامه رو بار دوم آگاهانه قطع کردم، دیدم نه این نمیشه، من دارم به زور تعهد نشون میدم، این حضور مجدد در دوره الان انتخاب من نیست چون بهم خیلی سختی وارد میکنه، اماده اش نیستم…
و وقتی رهاش کردم حسم ازادی از قفسی خودساخته برای خودم بود…
ذهن و روحی که اماده نیست، اگه بهش بهشت رو هم بدی حالش بده…
دقیقا شبی که بعد از 18 روز دوره رو قطع کردم (بار دومم برای حضور در دوره)، یهو با احساساتم رو به رو شدم:
برای اینکه اذیت نشم، وعده غذایی مو کاملا متفاوت از ساعت وعده غذایی همسرم گذاشته بودم که غذاهاشو نبینم که دلم بخواد…
اونشب هم اشکم سرازیر شد چون متوجه شدم من 18 روز هست با همسرم سر یه سفره نشستم و این موجب ناراحتیم بود، احساساتم به مرور اسیب دید و اذیت شدم، چون من علاقه مند دورهم غذا خوردن هستم.
ببین سمانه جون تو نمیتونی احساساتتو از خودت مخفی کنی.
شاید بتونی جلوی دیگران نقاب بزنی که همه چیز خوبه، اما پیش خودت نه…
و وقتی نقاب میزنی پیش خودت که یعنی انگار چیزی نیست، احساساتت از درون اسیب میبینه، سرخورده و بی پناه میشی و حالت بد و بدتر میشه.
چه بهتر با خودت شفاف شی…
من بعد از دوره سلامتی خیلی درس های مهمی نسبت به خودم و عملکردم گرفتم، درس هایی سخت و سنگین…
سریِ دومِ برنامه، تعهد رو واسه خودم تبدیل کرده بودم به غول…
که استاد میگن تعهد، بها دادن، قربانی کردن…
من میشنیدم و این صداها تو گوشم بود…
بعد انگار اینا شده باشن یه شمشیر و تو قلبم فرو برن و زخمیم کنن…
که یا متعهد میشی و بهاشو میدی، یا هیچی دیگه تو بی ارزشی…
متوجه نبودم خودِ تعهد و بها دادن و قربانی دادن برای هدف، از یه حالِ خوب میاد…
سری اول خوب جلو رفتم و نتیجه هم عالی بود، چون حالم یا خودم خوب بود تا همون مقطع که 5 ماه تو دوره بودم و البته 100 روز قبلش هم تو دوره ی کنترل غذاییِ خودم بودم.
سری دوم به زور نهایتا 18 روز طاقت اوردم، دیگه نتونستم ادامه بدم، حالم بد بود، لای منگنه بودم، لذت نمیبردم از دوره و مسیر و انگار شکنجه روحی و جسمی میدیدم…
اینا احساساتِ من بود.
سمانه جانم.
الان دیگه مدتهاست خجالت نمیکشم که بگم مسیرم چطوری بوده، نتایجم چطوری بود، من بهشت رو دیدم تو اون مدت، بعد خارج شدم، الان هم اعتقاد ندارم دیگه تو جهنم هستم…
میگم تو میتونی هر لحظه بهشت رو برای خودت بسازی، با احترام به خودت، با مهربونی و عدم سرزنشِ خودت…
اینکه بار نذاری روی کلمات، آگاهی ها، آموزش ها، دوره ها…
اروم باش و با روحت درکشون کن و بعد طیِ تکامل انجامشون بده نه با شتاب و عینکِ کمال گرایی…
عینک بهبودگرایی تو رو اروم میکنه بعد هدایتت میکنه به بهتر شدن.
عجله هیچ امتیاز مثبتی نداره تو روند بهبود …
میدونی چیه ناهید جان:
سمانه جان گاهی حس میکنه فقط باید جملات و باورهای مثبتش رو بنویسه تا تایید شه توسط اعضا و استاد و …
اما سمانه داره یاد میگیره که بنویسه از خودش، از سوالاتش، از چیزهایی که الان بهشون فکر میکنه و باور داره حتی اگه از لحاظِ قانون غلط باشه…
سمانه کم کم داره یاد میگیره خودش باشه، همینی که الان هست و درک میکنه…
استادِ من، با این همه کمالات و کار کردن روی خود هیچوقت ادعا نکرده کامله، همیشه میگن تا همیشه باید روی خودشون کار کنن تا بهتر شن…
بعد من گاهی دچار کج فهمی میشم که نه، سمانه باید کامل باشی تا خوب باشی، باید همه چیز رو متوجه شی، باید همه رفتارها و افکارت درست و طبقِ قانون باشه تا قبولت داشته باشم و باشن، باید مثل استاد باشی تو رعایت کردن قوانین…
اخه این چه فکریه؟
مقایسه ای غلط و اتفاقا به بیراهه رفتن ادم در مسیر…
دارم یاد میگیرم اشکالی نداره اگه حتی الان اشتباه هم فکر و عمل کنی تو برخی زمینه ها…
زمان نیاز داری تا ریشه ی باورهات عوض شن و برن تو شخصیتت.
ادعا ندارم همه چیز دان هستم، و تازه چیزهایی که متوجه شدم رو دارم خوب انجام میدم…
خیر من در مسیرم و دارم تلاش میکنم برای بهبود افکار و باورها و اعمالم…
سمانه الان قابل قیاس نیست با سمانه سال 99 فروردین ماه…
بزرگ شدم و از قصد دیگه میخوام بهبودهامو ببینم و بولد کنم واسه خودم…
انقدر ضعف ها رو نکوبم تو سر سمانه جانم و سرزنشش کنم…
سمانه کودک نوپاست در این مسیر…
نمیدونم بگم سنِ رشد و بهبودهام چقدره، من چند ماهه یا چند ساله ام، مهم هم نیست، مهم اینه دوباره به دنیا اومدم و دارم طور دیگه ای فکر میکنم و زندگی…
ناهید جانم کامنتت بهم شجاعت داد از احساساتم نسبت به دوره بنویسم.
چون همیشه فکر میکردم باید حرف های خوب بنویسم در مورد دوره سلامتی و تعریف و تمجید…
اما امشب از اسیب هام نوشتم، چون تجربه شون کردم…
کسی نمیتونه بگه این تجربه ها اشتباهه.
چون اینا برای شخص من باید پیش میومده، باید تجربه میکردم تا درس هامو بگیرم…
داشتم کامنتهارو میخوندم، یه دوست عزیزی از سختیِ تهیه ی روزانه و دایمیِ گوشت در این دوره نوشته بود، اینکه چون برنامه دایمیه و گوشت گران قیمت، این دوره متناسب عزیزانیه که از لحاظ مالی رفاه دارن…
و نوشته بودن که استاد در این مورد چیزی نمیگن چون سطح مالی خودشون بسیار بالاست…
بلافاصله ذهنم گفت خب استاد میگن باورهای ثروت ساز خودتو قوی کنین، برای شما مسیله حل میشه…
من نمیدونم هر کدوم مون تو چه مداری از ثروت هستیم اما تجربه ی خودمو میگم:
وقتی خودم رو لایق اون تغذیه و گوشت و مرغ و تخم مرغ میدونستم عالی برام مهیا میشد…
ایا من زندگیِ مالی مرفهمی دارم؟
خیر.
من هم مثل اکثریت سطح مالی متوسطی دارم و شاکر خدا هستم…
اما احساس لیاقت و باورهای محکمم برای اینکه من گوشت میخوام بخورم برای سلامتیم، اراده ام برای رعایتِ دوره کامل و دقیق، همه ی خوراکی هامو برام فراهم میکرد…
یعنی فکر که میکنم سختی یا عذابی نکشیدم برای غذا، راحت غذا خوردم با بهترین کیفیت.
افکار قوی، کیفیت زندگی ادمو قوی میکنن، چون باور پشتشون قوی هست و ادم خودش برای خودش خلق میکنه.
من دوست عزیزمون رو قضاوت نمیکنم.
اما دیدم وقتی باورهای خودم نزول پیدا کرد و سطح لیاقتم نسبت به خوراکی های مجاز دوره متزلزل شد دسترسی هام به غذاها سخت شد تا حدودی، کمتر شد.
مسیله ی اصلی، صحبت ها و قضاوت های دیگران از صورتم که لاغر شده نیست.
اینکه زشت میشی نیست.
اینکه چرا یه وعده میخوری نیست.
اینکه گوشت گرونه نیست.
اثل اینه که من هر وقت احساس لیاقت داشتم تو سبکِ زندگیم و دنبال توضیح دادن و توجیح کردن نبودم، حرف بقیه برام مهم نبوده و کار خودمو ادامه دادم، درونم باور داشته دارم چه میکنم با سبک زندگیم و اتفاقا آروم هم بودم و بی حاشیه، بهترین بودم واسه خودم از هر لحاظی…
اما وقتی باگِ حرف و قضاوت مردم برام فعال شده، آتش زده به نتایج و احساسات و عملکردم.
من به استاد و صداقت کلامشون ایمان دارم.
بعضی صحبت هاشونو باور کردم با گوش دادن زیاد، درک کردم و عمل کردم و نتایجم اشکار شدن برام.
برخی رو متوجه نشدم، گارد دارم، درک نمیکنم، منجر به عمل نمیشه یا انقدر ضعیف درک کردم که نتایجم هم خیلی ضعیفه…
اینجا مسیله استاد نیست.
استاد معلمه و درسش رو میده و میره، تمرکزش هم روی بهبود خودش هست، یعنی کاری نداره و براش مهم نیست من چقدر باور دارم به حرفهاشون…
میگن به میزان باورتون به اگاهی ها، نتیجه میگیرین که کاملا درسته.
منم دارم تاتی تاتی کنان جلو میام و اتفاقا راضی ام از خودم چون دارم تغییراتم رو مشاهده میکنم.
حالم با خودم و بهبودهام هم خوبه و دوست دارم همین فرمون رو بگیرم برم جلو…
مسابقه نیست این مسیر که به کسی جایزه بدن و من حس کنم عقب افتادم…
اینارو از قصد دارم مینویسم تا به خودم یعنی سمانه جانم یاداوری شه…
که یادم باشه مسیر رشد من متفاوته از دیگران.
که پای تله ی مقایسه رو بیشتر ببرم از زندگیم تا با خیال راحت جلو بیام.
اینو ایمان دارم که خداوند رزاّقه و روزیِ همه مخلوقات دست اوست.
اگه من ترمز نذارم، دسترسی من به روزی هاش بازتر و بازتر میشه…
پس تهیه ی گوشت و … رو ترمزی برای ورود به دوره سلامتی نمیدونم.
پس حرف مردم رو ترمزی برای ورود به دوره سلامتی نمیدونم.
ترمزهامو بردارم موفقم.
ترمزها رو بذارم روی هر چیزی، ناموفقم.
یادمه انقدر احساس لیاقتم بالا بود طی دوره که هدایت شدم و دسترسیم باز شد به مغازه ی گوشت فروشیِ عالی و باکیفیت، مغازه ای که پنیر پرچرب گوسفندی عالی، تخم مرغ محلی عالی، خیارشور، سرشیر، زیتون با کیفیت داشت و ازش خرید میکردم، کباب پز گازی و سینی گریل خریدم برای راحتی خودم و طبخِ مناسب غذاهام به شیوه دوره سلامتی، خوردنِ ویتامین های عالی که تو دوره معرفی شد، پختن قلم و فراهم سازی آب قلم و روغن قلم توسط خودم و …
میخوام بگم من تونستم و داشتم، چون خودم میخواستم، باور داشتم، احساس لیاقت داشتم که میخوام…
عین بچه ها مصمم بودم واسه داشتن و انجام دادن دوره و الزاماتش فراهم شد توسط خداوندِ روزی دهِ مهربان…
من وقتهایی که شک دارم به قدرتِ رزاقیِ خداوند و شرک میاد سراغم، میگم یعنی خدایی که تو رو با این عظمت و پیچیدگی خلق کرده بهت سلامتی داده، از پسِ نیازهای مالی ات برنمیاد؟
بعد خودم خجالت میکشم از خودم و شرکم…
از اعتماد کمم به رزاق بودن خداوند…
درست میشه اینم سمانه جون.
الان خیلی بهتر شده ترمزهات.
مطمینم بهتر و بهتر هم میشی هر چی بری جلوتر…
بهت افتخار میکنم از ناهیدی نوشتی که الان هست…
باعث شدی منم انگیزه بگیرم از سمانه فعلی بنویسم.
نه سمانه ای که دوست داره باشه و میخواد طبق قوانین کامنت بنویسه، در حالیکه بعضی قوانین رو هنوز باور و درک نکرده و فقط میخواد رونویسی کنه قوانین رو اینجا که شاگرد خوبه باشه…
سمانه ای که امشب و الان کامنت نوشت، خودِ حقیقی مه، با موفقیت ها و تجربه هاش که گاهی منجر به نتیجه مطلوب میشه گاهی منجر به نتیجه و تجربه ای متفاوت اما در نهایت ارزشمند…
من کامنتهاتو خوندم ناهید جان و کم و بیش متوجه تغییرات شخصیتی و بهبودهات شدم.
برات بهترین ها رو ارزو میکنم در هر زمینه ای که خواسته ی خودته.
مرسی برای کامنتت.
خدایا شکرت که روزیِ همه مخلوقاتت دست خودته.
سلام به شیما جانِ نازنینم.
ممنونم که برام نوشتی، خوشحال شدم.
این جمله ات خیلی برام لذت بخش بود:
همون اول به خودم گفتم که شیما تو باید تو این موضوع تکاملی عمل کنی.
تکامل…
چیزی که من باید خیلی روش کار کنم.
درکِ تکامل، خودش تکامل میخواد :)
خوشحال میشم که از شما و علی جان، پسر نازنینت، پیام دریافت میکنم.
مرسی برای انرژی های مهربانانه ای که برامون فرستادی.
مچکرم هم من، هم نی نی جون.
طبق شناختی که از خودم پیدا کردم، سمانه جانم یه نظم و هدف مندیِ خوبی داره تو زندگی اش.
برنامه ریزی داره، خط کشی داره…
تا اینجاش عالیه، چون ذهنمو نظم میده و متعهد میکنه برای رسیدن به خواسته ها و هدف هام.
وقتی تعادل رو حفظ میکنم، تکامل رو درک میکنم، مسیر خوب پیشِ رومه و جلو میرم.
گاهی پیش میاد از تعادل خارج میشم، انعطافی نشون نمیدم به این معنی که کمال گرایی ام غلبه میکنه و شتاب و عدم تکامل وارد اهداف و مسیرم میشه، اونجاست که میگم سمانه خانم زدی جاده خاکی…
دارم روی این قضیه کار میکنم.
متوجه شدم کمال گرایی پاشنه آشیلمه و کلی شاخه و برگ و پیچک داره واسه خودش…
و الان خوشحالم و سپاس گزار که بهبودم آغاز شده…
بهبود هم، به قول شما، تکامل میخواد، کم کم، چیکه چیکه بهتر میشم…
صبر لازم دارم و داشتنِ حسِ خوب و تلاش.
در پناه الله یکتا باشی عزیزم خودت و خانواده ی نازنینت.
همه مون باشیم.
خدایا شکرت برای روزی های حساب و غیر حساب فراوانت در هر لحظه از زندگیم.
سلام نفیسه جانم.
سلام به روی ماهت.
چقدر قشنگ با خودت صحبت کردی…
الگو گرفتم ازت، کیف کردم یه دنیا.
بلافاصله تا ایمیلم پیامتو نشون داد، خوندم، و اومدم پاسخ بنویسم برات.
آفرین
آفرین
این کامنت نشون میده آموزش ها دارن میرن تو شخصیتت…
کیف کردم از صداقتت با خودت…
خودشناسی ات…
این جمله ات اوجِ احساسِ لیاقته به نظر من:
اینکه می دونی الان چند چندی با خودت اینکه نمی خواهی زور بزنی یا خودت را همرنگ جماعت نشان بدهی اینکه نمی خواهی چیزی بنویسی که محبوب استادت یا مورد تشویق هم گروهی ها قرار بگیری ، اینکه می دونی شاید بعدها نظرت عوض بشود ممکنه یک روزی تصمیم بگیری بهش عمل کنی ولی این تصمیم الان و این لحظه تو است.
میشه مدتها به این پراگراف فکر کرد و درس یاد گرفت ازش…
درسِ عزت نفس
اعتماد به نفس
احساس لیاقت
مهربانی با خود…
خلاصه که کلی بهت افتخار کردم.
به بهبودهات.
به رفاقتت با خودت.
چون این رفاقت با خود هست که ما رو به نتایج و اتفاقاتِ خوب هدایت میکنه.
نکته ای که در مورد استاد نوشتی کاملا درسته.
تکامل…
تکاملی که استاد طی کرده و رسیده به ورژنی که الان هستن…
و من، شاگردی که الانِ استاد رو میبینه و بی تاب میشه که عین استاد شه در زمینه های متفاوت…
استاد، الگوی شگفت انگیزی هست که ما به صورت عینی ببینیم و بهتر درک کنیم که میشه، امکان پذیره…
اما یه نکته ظریف وجود داره برای پیگیری استاد و الگو شدنشون برای ما…
اینکه من متوجه باشم، درک کنم، با اموزش های استاد، از مسیر خودم حرکت کنم تا به خواسته هام برسم…
چون استاد متفاوت هستن، من هم متفاوت، شما و بقیه دوستان هم متفاوت از هم…
پس باید دقت کرد تو مسیر هیچ مقایسه ای شکل نگیره…
مقایسه آفتِ مسیره.
میدونی رسیدن به این درک که کاری که انجام میدم یا نمیدم، وابسته به خوشایند دیگران، تایید دیگران، نباشه، خودش اندازه دنیا ارزش داره…
رسیدن بهش درک و تکامل میخواد…
یه نکته ی کلیدی برای ماندگار شدن در هر مسیری:
من باید با خودم به صلح برسم، بپذیرم خودمو هر طوری که الان هستم، نجنگم با خودم، سرزنش نکنم خودمو، اینطوری آروم میشم و تازه مسیرِ بهبود و اصلاح برام باز میشه.
بی نهایت بهت افتخار میکنم و برات خوشحالم از جایی که الان هستی…
در پناه اللهِ یکتا باشی و هر لحظه درک و تکاملت رو عالی سپری کنی نفیسه جانم.
خدایا شکرت برای کامنتهای پرمغز و کاربردی که منو به خوندنشون هدایت می کنی.
سلام فهیمه جان.
کامنتت شگفت انگیز بود.
بسیار عالی مچِ ذهن رو گرفتی.
من مادامی که میخوندم به خودم و ذهن خودم و دلایل خودم دقت کردم…
هیچوقت شک نداشته و ندارم که دوره سلامتی شگفت انگیزه از ابعاد گوناگون …
مسیله خودِ من هست و افکار و باورهام، که تا کجا نفوذ کردن تو شخصیتم….
که امادگی ام در چه سطحی هست وقتی کاری رو استارت میزنم و ادامه اش میدم…
شنیدنِ عبارتِ کوتاه بودن سقف ارزوها، از استاد، تو اون فایلی که در مورد نتایج بچه ها از دوره سلامتی میگفتن، واقعا سخت بود…
بهم برخورد…
یعنی چی؟
الان حسم اینه، بله هنوزم بهم برمیخوره…
اما درسته، وقتی ماندگار و پایدار نمیشم تو مسیری، تو هدفی، یعنی انقدر قدرتمند نشدم از درون شخصیتم که بتونم بهاشو پرداخت کنم.
اینجاست که بهانه هام بالاتر میان.
ممنونم که انقدر شفاف و رُک این کامنت رو نوشتی، برای من بسیار خوندنی و تامل برانگیز بود…
کامنتت باعث شد باگ هام بیرون بریزه …
بهم انگیزه دادی تا یه کامنت مفصل بنویسم با حوصله و شجاعت و احترام به خودم، از باگ هام تو دوره …
بله، درست میگی، الویت من اینه بفهمم روی چه چیزهایی داخل خودم کار کنم تا ریشه ای درست بشن، وگرنه تو هر هدفی خودشونو اینطوری نشون میدن و سرم کوبیده میشه تو دیوار تو مسیر رسیدن به هدف…
بله، باید روی احساس لیاقت، اعتماد به نفس، عزت نفس ریشه ای کار کنم.
چون اینا ترمزهای من هستن تو مسیر رسیدن به هر هدفی نه فقط دوره سلامتی و ادامه دادنش …
مرسی برای کامنتت فهیمه جان، آینه ای که گذاشتی جلو تا خودمو بهتر ببینم.
که بفهمم کجاها جا داره ریشه ای درست شه، وگرنه آش همون آش و کاسه همون کاسه است…
سپاس گزارتم فراوان.
در پناه خداوند باشی عزیزم.
همه مون باشیم.
الهی شکر برای معجزاتی که نشونم میدی هر لحظه.
سلام به نفیسه جانم.
دیروز وقتی کامنتت رو خوندم که در مورد اهرم رنج و لذت نوشتی، چیزی نداشتم بنویسم برات…
چون خودمم درست درکش نکردم، انجام دادم تو دوره سلامتی ولی نمیدونم کیفیت داره یا نه.
دیشب هدایت شدم برم اکانت همسرم و کامنتهامو تو دوره سلامتی بخونم.
اولین کامنتم رو برای جلسه 7 گذاشته بودم که مربوط به پیاده روی بود.
اولا اینکه نوشته و ردپامو خوندم کیف کردم.
اینکه چطوری شروع کردم و جلو رفتم.
جالبه دیگه حسِ بد نداشتم، قبلا نمیتونستم برم تو دوره سلامتی و کامنتهاش، حسم بد بود چون قطع کرده بودم و حتی تا حدودی حسِ بیزاری هم داشتم نسبت به اون محیط و دوره (برای عملکرد خودم).
چیزی که میخوام بنویسم برات از اهرم رنج و لذت رو در قالب مثال میگم که خودم درکش کردم:
من به صورت خودکار علاقه مند پیاده روی نبودم، حتی گاهی سختم هم بود، درسته تو رژیم های قبلیم پیاده روی یا کلاس ورزش میرفتم، اما خودجوش و برحسب علاقه ی قلبی نبود، پذیرفته بودم که باید باشه و جواب میده، و انجام میدادم.
اما اینبار پیاده روی و شروعش اتفاقاً به کاهش وزن ربط نداشت اصلاً…
پارسال تقریبا ابان ماه به این نتیجه ی درونی و حسی رسیدم برای جلوگیری از افسردگی، حس های بد، خانه نشینی به معنیِ ترس از بیرون رفتن از خونه و حس های منفی دیگه، برم بیرون و پیاده روی کنم.
اون زمان شرایط کشور دچار بحران بود و قشنگ حس کردم پریشونی و افسردگی رو درون خودم، حالا من اخبار رو پیگیری نمیکردم اما تو اینستا گاهی و کمی ویدیوهای ناخوشایند اون زمان، جلوی چشمم میومد.
خب اینستا رو که تعطیل کردم، و پیاده روی رو آغاز…
فکرم چی بود برای پیاده روی؟
سمانه تو برای تغییر حال و احوال و روحیه ات برو پیاده روی.
یعنی روح درمانیِ خودم و برگشتن نشاط و حال خوب به روانم.
این دلیل خیلی قوی بود و هست، الان شاید کمرنگتر شده باشه ولی هنوزم از پیاده روی خوشم میاد.
این جالبه، و نشون میده ذهنم یه اهرم رنج و لذت ساخته، خارج از اینکه درکم نسبت به اهرم در چه سطحیه، ولی فهمیدم این درسته.
این انگیزه باعث شد استارت بزنم با روزی 10 دقیقه، اینطوری که هفته ای 1 دقیقه به زمان پیاده روی ام اضافه شه.
(نکته مهم که الان تو ویرایش کامنت ایده اش اومد:
دلایل ما برای خودمون باید محکم باشه نه دیگران، احتمالاً دلایل من واسه اهرم رنج و لذت برای تو جواب نده.
چون ما متفاوتیم از هم، طرز فکر و زندگی ها و عملکردهامون، همونطوری که ممکنه دلایل استاد برای اهرمش، برای من جواب نده، پس من باید بگردم داخل افکار خودم و دلایل خودم رو بیرون بکشم.
این یه نسخه ی از پیش تعیین شده نیست، هر بار تو هر مثال برای هر کسی فرق میکنه.)
ببین، این دقیقا از ایده و هدایت خدا میاد که منِ گاهی کمال گرا، با روزی 10 دقیقه استارت بزنم…
هر روز بیش از اون حداقلِ روزانه پیاده روی میکردم، مثلا میشد 16 دقیقه یا هر چی.
اما مهم تکاملی بود که تو ذهنم قایل بودم.
هر هفته 1 دقیقه اضافه میشد، وقتی جلسه 7 دوره بودم پیاده روی ام حداقل روزانه اش به 25 دقیقه رسیده بود.
من چون ذهن منظم و چیدمان داری دارم، هر روز تو نوت موبایلم مینوشتم تاریخ و مدت زمان پیاده روی مو.
فکر میکنم این کار به نظم بهتر ذهنی کمک میکنه مخصوصا ماه های اول کسبِ یه عادت جدید.
این مدل باعث شد من کم کم علاقه مند بشم و روی پیاده روی حساب ویژه ای باز کنم.
حالا هم شده بود روشی برای حال خوب، هم سلامتی، هم تحرک روزانه.
مخصوصا بعد از جلسه 7 دوره سلامتی که استاد مفصل از خواص و فواید پیاده روی گفتن، بیشتر عاشقش شدم.
مخصوصا اینکه به خاطر اموزشهای استاد به این سمت متمرکزتر شدم که تو پیاده روی هام، توجهم بره روی زیبایی های محیط، حیوانات، طبیعت، ادم ها، گفتگو با خودم و خدا، هدایت هایی که میومد و …
کلا پیاده روی تبدیل شد به یه پکیجِ شادی بخش.
تو همون پیاده روی فواید بیشماری نصیبم شد: شجاعت و جسارت و اعتماد به نفسم بالاتر میرفت هر بار.
صبح زود میرفتم (با توجه به فصل، بهار شده بود ساعت 5 صبح هم برم بیرون.)
تنها رفتم همیشه.
مسیرهای جدید اطراف منزل رو کشف کردم.
ترسم ریخت.
مدار امنیتم تقویت شد.
یعنی با هدایت خدا میرفتم و برمیگشتم، تو مدار امنیت هم که بودم…
یعنی یه پکیجِ خارق العاده شد واسم…
از اول که این نبود…
من پای در راه گذاشتم، راه خودش بهم گفت چه باید کنم.
الان یکی از باورها، از روی دیوار افتاد:
عجله نکن سمانه جون
چیزی که باید اتفاق بیوفته، میوفته. شتاب تو، تاثیری نداره جز اینکه باعث میشه از مسیرِ رسیدن، لذت نبری.
به به از این هدایت های کاملا به جا و سرِ وقت خدا.
نوشتمش اینجا، چون میگم شاید پیام الانِ تو هم که میخونی باشه :)
امیدوارم این مثالم بتونه کمی به درک خودم و شما کمک کنه در زمینه اهرم رنج و لذت.
هم دوره روانشناسی ثروت 1 و هم دوره سلامتی، استاد توضیح دادن در موردش، اما فاصله دارم با درکش …
احتمالا این مفهوم رو دارم سخت میکنم برای خودم.
نتیجه گیریِ من از مفهوم این اهرم تا الان:
– اینکه پیچیده اش نکنم.
– دائم به خودم یادآوری کنم چرا دارم فلان کار بهبودبخش رو انجام میدم؟
– دلیلِ بسیار محکم و قوی پیدا کنم برای انجامِ اون کارِ بهبود بخش، تا ذهنم سریع قانع شه.
(من گفتم برای سلامتیِ روح و روانم و ترس هام میرم پیاده روی، اگه از اول میگفتم برای کاهش وزن میرم، احتمالِ قوی پایدار نمیشد.)
– روند تکاملی رو رعایت کنم.
اگه عجله کنم، انجامش فقط چند روز بیشتر نمیشه، اینو مطمینم.
یعنی دلیلِ خوب برای انجام اون عادت خوب، و روند تکاملی دو نکته ای هست که تو موفقیت اهرم رنج و لذت خیلی موثره.
– حالا اگه انجام ندم اون کار بهبودبخش رو چی میشه؟
خب یاد دردی که برام میاره میوفتم، و میگم نه، من اینو نمیخوام…
اینو باید در مورد چیزی اجرا کنی که بتونی پاسخ سوالهاشو که نوشتم اینجا، خوب بدی.
اگه جواب قاطع و محکمی نباشه، اهرمی شکل نمیگیره.
این میزان درک من از این مبحث مهم هست.
امیدوارم خودم و شما و همه خوب درک کنیم، تا اجرامون بهتر هم بشه.
یه درس هم وسطای نوشتن برام اومد که مینویسم:
هر چیزی به واسطه ی تاثیر فرکانسی اش روی ما عمل میکنه، نه فقط کلام…
احساسی که از شنیدن، دیدن، یا یه رفتار داریم.
اونه که برام خلق میشه، نه چیزی که صرفاً روی زبونم میاد.
مثال: من چیزی میشنوم.
چی حس میکنم؟
خشم؟
اگه تکرار بشه، خشم رو خودم تولید میکنم …
رد میکنم؟ (اعراض)
تکرار نمیشه، میره.
به همین سادگی در کلام.
ولی در عمل باید درکش کنم تا رفتارم عوض شه.
در پناهِ خدا باشی عزیزم، هر بار ذوق میکنم بیشتر و بیشتر که پیامی از شما دارم.
استاد جان ازتون سپاس گزارم که با اموزش هاتون باعث شدین انقلابی درونم شکل بگیره و تو مسیر بهبود قدم بذارم.
خدایا شکرت برای همه ی روزی های حساب و غیر حسابی که هر لحظه بهم میدی.
به نام خدا.
سلام اقای کاظمی.
همونطور که نوشتم به صورتِ کلی، لیکی گات شناسایی حساسیت ها و ناسازگاری های بدنِ هر انسان، به مواد غذایی هست.
بهتره برای درک بهتر، توضیحات خود استاد رو بشنوین در دوره.
چیزِ خاص یا پیچیده ای نیست که نشه انجامش داد.
فقط به تعهد شما بستگی داره که چقدر پایبند به اجرای اموزش های استاد باشین تو هر جلسه، همین.
استاد از جزییات هر جلسه از دوره، چیزی ذکر نمیکنن.
تا دانشجویان با خرید دوره، بتونن دقیق متوجه بشن و درک کنند که چیکار باید بکنن و دچار برداشتِ اشتباه نشن.
منم برای جلوگیری از توضیحِ نادرست، ارجاع میدم به اصل فایل (10) و توضیحاتِ کامل استاد که راهِ هر گونه اشتباهی رو میبنده.
و اینکه تکاملی باید با هر مبحث آشنا بشین، فایل های معرفیِ دوره میتونن به همه مون کمک کنن که آیا قصدِ شرکت در دوره رو داریم یا نه، اماده هستیم یا نه.
موفق و سربلند باشین.
الهی شکرت برای همه ی نعمت هات.