https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-9.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-19 06:08:272024-09-08 08:12:02قلبی که به سوی خداوند باز می شود
742نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
با سلام و عرض ادب خدمت استاد بینظیرم وخانم شایسته مهربان وتمامی خانواده صمیمی عباس منش.وقتی خداوند مرا هدایت کرد برای شنیدن آگاهیهای این فایل چندین مرتبه گوش کردم ،انگاه تاملی بر زندگیم کردم و دیدم که خداوند نه تنها به پیامبر این پیام را داده که درمان سوره ،استاد آنرا بازگو کردند.بلکه گویا من هم مخاطب خداوند هستم وال زمانی که با قوانین این جهان وسایت استاد آشنا نشده بودم،بار سنگین افکار وباورهای غلط در سراسر زندگیم،دیگر توانی برای به جلو رفتن وامیدی برای بهبود اوضاع ،در من وجود نداشت.اما از وقتی که خداوند بر من منت نهاد وهدایتم کرد بسمت درک قوانینی که استاد از قرآن و کتابها والهامات آموخته مدرک کرده بودند،هر روز و هر لحظه احساس میکنم که از سنگینی این بار کاسته میشود ومن احساس راحتی وسبکبالی وازادی بیشتر دارم.روزهایی از زندگیم رابیاد میآورم که بخاطر عدم درک قوانین وترمزهای وحشتناک ذهنی،غرق دربیماری وبدهکاری وعصبانییت ونفرت وناامیدی بودم،،،اما خدای بینهایت وهاب و مهربان من،من رابسمت دریچه های امید ونجات،هدایت کرد…
اما من بازهم بخاطر باورهای اشتباه وشرکی که در وجودم داشتم،خود رابه گرداب دیگری از مشکلات انداختم وناامیدی وسرخورده شدم،ولی باز هم خداوند از سر فضل وبخشش بی انتهایش من را نجات داد وله مسیر آرامش باز گرداند،وخوشبختانه من به مسیر درک قوانین هدایت شدم وتمامی سعیم رابر درک درست قانون واصلاح باورهایم گذاشتم.دوره کشف قوانین بسیار به من کمک کرد تا پی ببرم چرابا وجود الطاف چندین باره خداوند در زندگیم،،من باز هم به کوره راهی میرفتم وبقول خانم شایسته نمیتوانستم اصل را از فرع جدا کنم…ولی این دوره به من متر و معیار ومحکی داد که خیلی راحت توانستم مسیر ذهنی وباورهایم را از ترمزها پاک کنم و البته که همچنان باید هر روز روی پیدا کردن ترمزها تمرکز کنم،واین کار هر روزه من شده و هر بار هم نتیجه تلاشم را میبینم وجهان جوایز زیبایی به من داده است.من با تک تک سلولهایم،ایات این سوره عظیم و زیبا وپرمعنا ومفهوم را درک میکنم . و دست قدرتمند خداوند(استاد عباس منش عزیز ) که هر لحظه در گوشم ندا در میدهد که مسیر درست از نادرست را بتوانم تمیز بدهم.من با تمام وجودم شکرگذار خداوند هستم که اینجا هستم.سایت استاد عباس منش مثل یک بهشت کوچک در میان هیاهوی وجولان افکار منفی درجهان،مآمن ما شده است.از استاد عزیزم وخانم شایسته بزرگوار هم نهایت تشکر وسپاسگذاری را دارم واز خداوند میخواهم من را دراین مسیر درست مستدام بدارد.با تشکر حسن طهماسبی از کرج
من چند روزه دارم همین سوره و سوره قبلش که در واقع یک سوره هستند رو میخونم با خودم و کلا وقتی اوضاع یه ذره بر وفق مراد نیست من خیلی این دو تا سوره رو میخونم و یکی هم اون آهنگ معین رو که میگه همینجوری نمیمونه
و یک دفعه در اوج نا امیدی بوووووم یه حرکتی میزنه یه دری باز میشه میپری اونور
به نظرم همش یه حرفه وقتی توی سوره طلاق میگه یجعل له مخرجا اون تقوا هه اون کنترل ذهنه اون وا ندادنه اون امید داشتنه اون ادامه دادنه اون سر تعهد موندنه و اتفاقا چند روز پیش توی فکر کنم جواب حمید حنیف امیری اینو نوشتم معنی همین دو تا سوره ی باحالو و امروز که انگار میدونستم یه فایل جدید هست و سایت رو با همین نیت باز کردم استاد دقیقا رفت سر همین مورد و یه جورایی انگار میدونستم همین سوره رو میخاد بگه البته من در داستان آقای عطار روشن اون قسمت اولش هم انگار از قبل فهمیده بودم که میخان ایشون رو مثال بزنن
من فایلهاشو مثل یک دوره دسته بندی کردم و گوش میدم بارها
خلاصه
از همه جالبترش این آیاتی که من گیر داشتم دیروز میگفتم خب یعنی چی با هر سختی آسانی
با توجه به سوره طلاق همون بعد هر سختیه دیگه ولی گیر داشتم میدونستم خدا که بله از بعد استفاده کنه چرا از با استفاده کرده یه دلیل دیگه یا مفهوم دیگه ای داره و اتفاقا همین دو سه روزه تو ذهنم بود
بعد شنیده بودم توی فایلی استاد همین رو گفتند اما اینجوری توضیحش نداده بودند و الان برام جا افتاد
خداییش دمتون گرم
یکی هم اون داستان فرغت فانصب رو که البته از قبل با همین تفسیر نگاهشش میکردم بچگیا که ترجمه قران رو خونده بودم یادمه یه جا نوشته بود بعد از نماز تعقیبات نماز رو هم بخون (کمی استیکر از اینهایی که گوشاشو گرفته دهنشم بازه چشماشم گشاده)یعنی اینا در این حد بودند
و واقعا جالب بحث هدفگذاری و انگیزه داشتن رو برای ادامه مسیر استاد توضیح دادند البته اونایی که بقول شما آماده دریافتند میفهمندش
شایدم یه معنی مثلا عمیقتری برای این سوره رو مثلا 40 سال دیگه با تکامل درک کنیم ولی به نظرم با ربط ترین و بهترین توضیح همینه که استاد گفتند .
با سلام خدمت استادترین استادهاو خانم شایسته و تمامی دوستان.
با صحبتهای استاد یادم اومد که چقدر اعتیادها توی وجودم ومخصوصا توی ذهنم داشتم و البته هنوزهم دارم ولی خدارو شکر سعی میکنم که با آموزشهای استادم روزبروز کمرنگترش کنم و با توجه به قانون تکامل وبدون عجله تمرین کنم تا این بارهای بسیارسنگین که بشکل اعتیاد به قضاوت کردن دیگران،غیبت کردن و نظر دادن که راهی که میرن اشتباهه واعتیاد به عصبانیت و بیهوده تلف کردن اوقاتم و باری بهرجهت حرکت کردن و نداشتن اهداف و ….در وجودم بود والبته هنوزم هست روسعی کنم بهبود ببخشم و ظرف وجودیمو بزرگترش کنم و رشد کنم. خدارو شکرمیکنم که ازش هدایت خواستم و این سایت و این استاد نازنینم رو در مسیرم قرار داد تا به بهترین ودرست ترین روش ممکن تا این لحظه،این بارها رو ازروی دوشم برداره و سبکبال و آسان بتونم پرواز کنم .بارهای سنگینی مانند روابط ناخوشایند با همسرو فرزند و اطرافیان و همه هم نوعانم و حتی روابط با سایر موجودات و بارهای سنگین که بشکل بیماریهای مختلف در وجودم ریشه دوانده بود را باهدایت خداوند بسمت روابط عالی و سلامتی ذهن و جسمم ببرم.وبارسنگین ناشکری و نشناختن تواناییهام و مهمتر از همه اینها نشناختن رب و الله هی که تو وجودم بوده و….روزبروز با برداشتن این بارها توسط خدای نازنینم ،بجایی رسیدم که آرامش و آسایش رو در زندگیم احساس میکنم.نگران هیچ چیزی نیستم.همه رو دوست دارم .همه انسانهاو همه موجودات زنده وغیرزنده رو .
یه تجربه ای که همین تازگیا برام اتفاق افتاد رو میگم که برای خودم جالب بود و نشانه ای بود از درست بودن مسیری که دارم میرم .
مدتی بود که ماشینم یه سره خراب میشد.تا اینکه هفته پیش تصمیم گرفتم بیام عروسی که باید 1500کیلومتر مسیرو رانندگی میکردم.کاپوتو زدم بالا که آب و روغن ماشینو چک کنم.دیدم روی موتور ماشین خیلی روغن ریخته.یک لحظه نجواها اومدن، ولی بقول استادم وقتی مسیرو درست طی کنیم و باور داشته باشیم،شرایط تغییر میکنن. خلاصه کاپوتو بستم و گفتم خدایا من میخوام بدون اینکه گِژ روغنو بکشم و نگاه کنم، باتوکل به خودت راه میفتم.هدایتم کن . راه افتادم و و این مسیرو بقدری راحت و بقدری آسان طی کردم و اومدم به شهر مورد نظرم .و توی شهر جاهای مختلفی رفتیم که ماشینم مثل ساعت کار میکرد .و منم فقط میگفتم خدایا شکرت .خدایا شکرت که بقول استادم باور همه چیزه.خدایا شکرت که وقتی اعتماد کنیم، غیرممکن هست اونشکلی که میخوایم اتفاقات رقم نخورن. خدایا شکرت بابت قوانین بدون تغییرت که خیالمونو راحت کردی.خدایا شکرت بخاطر اینکه اینهمه بهم لطف داشتی که بهترین و دوستداشتنی ترین استاد دنیارو سرراهم گذاشتی.
به این باور رسیدم که هر فردی که وارد این سایت میشود ، فردی هست که خدا خیلی دوسش داشته و هدایتش کرده بسوی خوشبختی در این دنیا و جهان ابدی.
خدایا هدایتمون کن که روزبروز شاکرتر و توحیدی تر بشیم.چراکه وقتی باتو باشیم و در همه چیز وهمه کس تورا ببینیم پادشاهی میکنیم ووحال و احساس عالی خواهیم داشت . وبه احساس خوب=اتفاقات خوب میرسیم.
وقتی از اعتیاد هاتون صحبت کردید یاد افتاد که واقعا قبلا منم یک سری اعتیاد های شمارا داشتم و واقعا ریشه در تکرار موضوعاتی بوده که از بچگی تو گوشمون گفته شده و دیدیم
به شخصه یادم میاد از هر مهمونی که بر میگشتیم یا هر مهمونی که از خونمون نیزفت قضاوت ها شروع میشد از سلام و علیک طرف گرفته تا چقدر غذا خوردنش یا مدل تشکر کردنش و تازه بعدش تلفنی با خواهری که ازدواج کرده زود و رفته بود این حرفا تکرار میشد و الان که مدت ها گذشته و میبینم بله اونا هنوز همون روند را دارند و الحمدالله من از مدار این حرف ها خارج شدم یادمه ساعت ها از ابن تلفن به اون تلفن بودیم برای حرف زدن درمورد فلان حرف شخص در یلان جمع و مهمانی
چقدر شیطان خوب نقشش را بازی میکرد و چه ما چه خوب به پیشنهاد هاش چشم میگفتیم
من خودم یکی از شرک هام که به تازگی فهمیدم و دردم گرفت این بود که فقط میخواستم همسرم تو خونه باشه که من درگیر عواطف اشتباه با کسی نشم در صورتی که همسرم اون کسی نبود که خلع من بتونه رفع کنه ولی من میگفتم اگه تو خونه باشه من درگیر سوسه شیطان نمیشم
و تازه فهمیدم برای چی بک عمر التماسش میکردم بیشتر خونه بمونه در صورتی که یا پای فیلم سینمایی بود یا پای همون فیلم خواب بود
گاهی به خودم میگم عارفه چکار کردی با خودت تو چه منجلابی از جهل خودت را انداخته بودی
و واقعا به عجز افتادی که خدا را پیدا کردی و شاکرم بابت این گشایش قلب
سلام خانم عارفه عزیز وبزرگوار.ممنونم از محبت شما ونظر خوب شما!و وقتی میگید قبلا اعتیادهای مختلف داشتید و مسائلتونو باهدایت خداوند تونستید حلش کنید،خیلی عالیه.وافرادی مثل شما الگویی هستید برای امثال من که میشود.شما تونستید پس من هم میتونم از دست این اعتیادها خلاص شوم. اینکه گفتید؛” شیطان کارشو خوب انجام میده” دقیقا همینطوره،”بقول قرآن؛”إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیْسَ بِضَارِّهِمْ شَیْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ” هرلحظه خداوند و شیطان دارن حرف میزنند.حالا بستگی داره که ما به حرف کدامیک گوش بدیم.توکل به خداوند کنیم و قدم برداریم.ویا اینکه افسارمونو بدیم دست شیطان ونجواهاش؟! عارفه عزیز بسیار خوشحالم که خودتونو به خداوند سپردید و به خداوند توکل میکنیدو بقول استادعزیزم وقتی روی خودمون کار میکنیم،اگر از مسیر خارج شویم،زود بیدار میشیم.وهدایت میشیم.
آرزو میکنم همواره در مسیر موفقیت وشادمانی وسلامتی و خیروخوبی که مسیر خداوند است،باقی بمانید و زندگیتون سرشار از خوشبختی و احساس خوب باشه.
اگر هر روز هر لحظه وجود و حضور شما استاد عزیز و مریم جان رو در زندگیم سپاسگزاری کنم بازم کمه
چقدر فایل هاتون به موقع و در زمان درست به دست من میرسه.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿1﴾
آیا براى تو سینه ات را نگشاده ایم (1)
وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿2﴾
و بار گرانت را از [دوش] تو برنداشتیم (2)
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿3﴾
[بارى] که [گویى] پشت تو را شکست (3)
وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿4﴾
و نامت را براى تو بلند گردانیدیم (4)
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿5﴾
پس [بدان که] با دشوارى آسانى است (5)
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿6﴾
آرى با دشوارى آسانى است (6)
فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿7﴾
پس چون فراغت یافتى به طاعت درکوش (7)
وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ ﴿8﴾
و با اشتیاق به سوى پروردگارت روى آور (8)
همه ما به یکاندازه دسترسی داریم به خداوند
و فقط کافیه قلبمون رو پاک کنیم و بخواهیم هدایت بشیم و بعد هدایت میشیم.
اینکه قلبمون توی کدوم مدار هست نتایجمون رونمایان میکنه، سختی و آسانی ، کمبود و فراوانی هر دو با هم هستند، ما هستیم که انتخاب میکنیم چه چیزی رو تجربه کنیم،
اگر در زندگی هدف داشته باشیم و حرکت کنیم خیلی حالمون بهتر ،
وقتی که به هدف رسیدیم باید بالافاصله هدف دیگه ای انتخاب کنیم .
هدف یک مسیر برای پیشرفت نه یک پایان.
تا زمانی که داریم رشد میکنیم پیشرفت میکنیم.
اشتیاق چاشنی آسانی مسیر برای رسیدن به اهداف هست.
همه چیز دست یافتنی است.
با گشودن قلب راه خدا باز میشه.
ایمان به خداوند آرامش و سعادت رو به همراه داره.
هیچکسی بر جهان کنترلی بر زندگی من نداره .
وبا ایمان به خداوند تمامی درهای موفقیت و سعادت به رویم باز می شود.
هر چقدر که اعتبار رو به خداوند بدهیم و ازش درخواست کنیم قطعا او هدایت خواهد کرد.
( سپاسگزارم بابت این فایل هدایتی زیبا
نمیدونم که چقدر شما خودتون متوجه این مسئله شدید که روز به روز چهره و استایلتون چقدر با ذهنیت درونتون داره هماهنگ میشه قاطع تر زیبا تر ، نگاهتون سرشار از آرامش و آسودگی خاطر و ایمان است.)
براتون هر آنچه که خواهانش هستید از خدای بزرگ و منان آرزومندم .️
من از خداوند خیلی خیلی سپاسگزارم که امروز داره با هدایت من بهسمت این فایل ها داره منو آگاه میکنه و بهم میگه نقطه ضعفات کجاست.منظورم از فایل ها امروز که صبح از خواب بیدار شدم و اومدم تو سایت و دیدم این فایل زیبارو گذاشتین و شروع کردم به گوش دادن و بعد هدایت شدم به سمت فایلی در مورد توحید عملی تو فایلهای دانلودی و اونم گوش کردم و بعد انگار یه حسی بهم گفت برو فصل 5 رویاهایی که رویا نیستن را بخر و بدون مقاومت و بدون اینکه بفهمم این مطالب چقدر بهم مرتبط هستن و دارن یه مطلب را میگن خریدم و شروع کردم به خواندنش و لذت بردم…..استاااااااد من میتونم بگم خدا در قالب این مطالب داشت با من حرف میزد هم تو این فایلتون هم در فصل 5 کتاب رویاهایی که رویا نیستن و هم فایلی که در مورد خدا و اینکه خدا چه جوریه و چه باوری در موردش بسازیم و همشون داشتن به من میگفتن ایمان اونم ایمان واقعی نه فقط لفظی ایمانی که به قول شما عمل بیاورد و تو دل ترسهات بری و ثابت کنی که ایمان داری که شما رفتن تو دل ترس رو به شکل خییییلی فوق العاده تو فصل 5 کتاب رویاهایی که رویا نیستن به تصویر کشیدین و ایمان واقعی را ثابت کردین و پاگذاشتین رو ترستون و نشان دادین که ترس هیچ قدرتی نداره مادامی که ما بهش قدرت ندیم…چقدر لذت بردم امروز از این آگاهی که ترس و ایمان یه جا جمع نمیشوند اگر ایمان،ایمان واقعی باشه پس جایی برای ترس و تردید و شک و اقدام نکردن و خارج نشدن از منطقه امنِ وجود بی معنیه،ایمان بیاد ترس از بین میره اونجا قشنگ توضیح دادین که با پذیرفتن اصلِ ایمان اینکه قدرتی هست که همیشه محافظ منه تو همه لحظه ها پس هیچ آسیبی از هیچ کس و هیچ موجود زنده و روح و جن و… تو هیچ منطقه ای به من نمیرسه چون این با ایمان اصل من تناقض داره….چقدر لذت بردم از این آگاهی ها از اینکه خداوند داشت به من میگفت تو ادعا میکنی و ایمان واقعی نداری ایمانتو واقعی کن تا این سختی ها که فکر میکنی خیلی سخته و توش گیر کردی برات آسونش کنیم در واقع آسان هست این تویی که سختش کردی انگار امروز آماده بودم برای این آگاهی ها که بدون اینکه خودم انتخاب کنم حسم بهم میگفت برو فلان فایل و منم بدون مقاومت گوش کردم و قشنگ فایلها مطابق شرایط من بود که اگر اقدام نمیکنی برا کسب و کارت چون میترسی و ایمانت واقعی نیس..یا حتی بهم گفته شد امروز چندین بار تو چندین فایل،فایل نهم دوره کشف قوانین زندگی و فایلهای دیگه که از مسیر لذت ببر،آروم باش وعجول نباش تو به هر آنچه میخواهی میرسی،خوشبختی لذت بردن از مسیره نه رسیدن به خود مقصد.
دوس داشتم این آگاهی های ناب رو برای یادآوری مجدد به خودم ثبت کنم.
صمیمانه از زحمات شما دو بزرگوار سپاسگزارم و بی نهایت از خداوند سپاسگزارم برای هدایت من به این همه آگاهی های ناب.
امیدوارم همگی به ایمانِ واقعی و ناب برسیم و این اطلاعات را با تمام وجود درک کنیم و عمل کنیم و بپذیریم که اگر قلبمان را به سوی خدا باز کنیم همه خواسته ها امکان پذیر هستن و غیرممکنی وجود نداره که من اینو تجربه کردم تو شرایط مختلف و امیدوارم که روز به روز بر ایمانم اضافه شود و فراموش نکنم و دچار روزمرگی نشوم.
با سلام خدمت دوستداشتنی ترین و استادترین استادهاو خانم شایسته و تمامی دوستان.
با صحبتهای استاد یادم اومد که چقدر اعتیادها توی وجودم ومخصوصا توی ذهنم داشتم و البته هنوزهم دارم ولی خدارو شکر سعی میکنم که با آموزشهای استادم روزبروز کمرنگترش کنم و با توجه به قانون تکامل وبدون عجله تمرین کنم تا این بارهای بسیارسنگین که بشکل اعتیاد به قضاوت کردن دیگران،غیبت کردن و نظر دادن که راهی که میرن اشتباهه و ….در وجودم بود وهست رو بهبود ببخشم و ظرف وجودیمو بزرگترش کنم و رشد کنم. خدارو شکرمیکنم که ازش هدایت خواستم و این سایت و این استاد نازنینم رو در مسیرم قرار داد تا به بهترین ودرست ترین روش ممکن تا این لحظه،این بارها رو ازروی دوشم برداره و سبکبال و آسان بتونم پرواز کنم .بارهای سنگینی مانند روابط ناخوشایند با همسرو فرزند و اطرافیان و همه هم نوعانم و حتی روابط با سایر موجودات و بارهای سنگین که بشکل بیماریهای مختلف در وجودم ریشه دوانده بود را باهدایت خداوند بسمت روابط عالی و سلامتی ذهن و جسمم ببرم.وروزبروز با برداشتن این بارها بجایی رسیدم که آرامش و آسایش رو در زندگیم احساس میکنم.نگران هیچ چیزی نیستم.همه رو دوست دارم .همه انسانهاو همه موجودات زنده وغیرزنده رو .
یه مدتی بود که ماشینم یه سره خراب میشد.تا اینکه هفته پیش تصمیم گرفتم بیام عروسی که باید 1500کیلومتر مسیرو رانندگی میکردم.کاپوتو زدم بالا که آب و روغن ماشینو چک کنم.دیدم روی موتور ماشین خیلی روغن ریخته.یک لحظه نجواها اومدن، ولی بقول استادم وقتی مسیرو درست طی کنیم و باور داشته باشیم،شرایط تغییر میکنن. خلاصه کاپوتو بستم و گفتم خدایا من میخوام بدون اینکه گِژ روغنو بکشم و نگاه کنم، باتوکل به خودت راه میفتم.هدایتم کن . راه افتادم و و این مسیرو بقدری راحت و بقدری آسان طی کردم و اومدم به شهر مورد نظرم .و توی شهر جاهای مختلفی رفتیم که ماشینم مثل ساعت کار میکرد .و منم فقط میگفتم خدایا شکرت .خدایا شکرت که بقول استادم باور همه چیزه.خدایا شکرت که وقتی اعتماد کنیم، غیرممکن هست اونشکلی که میخوایم اتفاقات رقم نخورن. خدایا شکرت بابت قوانین بدون تغییرت که خیالمونو راحت کردی.خدایا شکرت بخاطر اینکه اینهمه بهم لطف داشتی که بهترین و دوستداشتنی ترین استاد دنیارو سرراهم گذاشتی.
به این باور رسیدم که هر فردی که وارد این سایت میشود ، فردی هست که خدا خیلی دوسش داشته و هدایتش کرده بسوی خوشبختی در این دنیا و جهان ابدی.
خدایا هدایتمون کن که روزبروز شاکرتر و توحیدی تر بشیم.چراکه وقتی باتو باشیم و در همه چیز وهمه کس تورا ببینیم پادشاهی میکنیم ووحال و احساس عالی خواهیم داشت . وبه احساس خوب=اتفاقات خوب میرسیم.
با سلام خدمت دوستداشتنی ترین و استادترین استادهاو خانم شایسته و تمامی دوستان.
با صحبتهای استاد یادم اومد که چقدر اعتیادها توی وجودم ومخصوصا توی ذهنم داشتم و البته هنوزهم دارم ولی خدارو شکر سعی میکنم که با آموزشهای استادم روزبروز کمرنگترش کنم و با توجه به قانون تکامل وبدون عجله تمرین کنم تا این بارهای بسیارسنگین که بشکل اعتیاد به قضاوت کردن دیگران،غیبت کردن و نظر دادن که راهی که میرن اشتباهه و ….در وجودم بود وهست رو بهبود ببخشم و ظرف وجودیمو بزرگترش کنم و رشد کنم. خدارو شکرمیکنم که ازش هدایت خواستم و این سایت و این استاد نازنینم رو در مسیرم قرار داد تا به بهترین ودرست ترین روش ممکن تا این لحظه،این بارها رو ازروی دوشم برداره و سبکبال و آسان بتونم پرواز کنم .بارهای سنگینی مانند روابط ناخوشایند با همسرو فرزند و اطرافیان و همه هم نوعانم و حتی روابط با سایر موجودات و بارهای سنگین که بشکل بیماریهای مختلف در وجودم ریشه دوانده بود را باهدایت خداوند بسمت روابط عالی و سلامتی ذهن و جسمم ببرم.وروزبروز با برداشتن این بارها بجایی رسیدم که آرامش و آسایش رو در زندگیم احساس میکنم.نگران هیچ چیزی نیستم.همه رو دوست دارم .همه انسانهاو همه موجودات زنده وغیرزنده رو .
یه مدتی بود که ماشینم یه سره خراب میشد.تا اینکه هفته پیش تصمیم گرفتم بیام عروسی که باید 1500کیلومتر مسیرو رانندگی میکردم.کاپوتو زدم بالا که آب و روغن ماشینو چک کنم.دیدم روی موتور ماشین خیلی روغن ریخته.یک لحظه نجواها اومدن، ولی بقول استادم وقتی مسیرو درست طی کنیم و باور داشته باشیم،شرایط تغییر میکنن. خلاصه کاپوتو بستم و گفتم خدایا من میخوام بدون اینکه گِژ روغنو بکشم و نگاه کنم، باتوکل به خودت راه میفتم.هدایتم کن . راه افتادم و و این مسیرو بقدری راحت و بقدری آسان طی کردم و اومدم به شهر مورد نظرم .و توی شهر جاهای مختلفی رفتیم که ماشینم مثل ساعت کار میکرد .و منم فقط میگفتم خدایا شکرت .خدایا شکرت که بقول استادم باور همه چیزه.خدایا شکرت که وقتی اعتماد کنیم، غیرممکن هست اونشکلی که میخوایم اتفاقات رقم نخورن. خدایا شکرت بابت قوانین بدون تغییرت که خیالمونو راحت کردی.خدایا شکرت بخاطر اینکه اینهمه بهم لطف داشتی که بهترین و دوستداشتنی ترین استاد دنیارو سرراهم گذاشتی.
به این باور رسیدم که هر فردی که وارد این سایت میشود ، فردی هست که خدا خیلی دوسش داشته و هدایتش کرده بسوی خوشبختی در این دنیا و جهان ابدی.
خدایا هدایتمون کن که روزبروز شاکرتر و توحیدی تر بشیم.چراکه وقتی باتو باشیم و در همه چیز وهمه کس تورا ببینیم پادشاهی میکنیم ووحال و احساس عالی داریم . وبه احساس خوب=اتفاقات خوب میرسیم.
استاد بسیار عزیزم عاشقتم و دوستون دارم.خانم شایسته عزیز ممنونتونم.
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربان و دوست داشتنی
نمیدونم باید چی بنویسم و چی بگم ولی دلم خواست بیام فقط از ایمان شما استاد عزیزم بگم وقتی امروز با یک مثال به ظاهرساده ی شما در جلسه 4 دوره کشف قوانین زندگی قدرت ایمان شما به خداوند و باور خالق بودنتون، اشکهای من سرازیر شد و گفتم استاد شما به حق شایسته ی این زندگی هستین و حتی بیشتر و بیشتر و بیشتر. مثالی که شاید واسه خودتون به ظاهر خیلی ساده باشه
شما مثال زدین از ازمونیکه که کنار پنجره تنها نشسته بودین و منتظر اتفاق خوبی که باور داشتین واستون رقم میخوره و میگذشت دقایق و ثانیه های امتحان و وجود داشت هنوز ایمانی که میگه اتفاق خوب رقم میخوره و من نتیجه رو بدست میارم. 5 دقیقه مانده به پایان ازمون ولی هیچ اتفاقی نیفتاده ولی هنوز ایمان شما پابرجاست بدون هیچ دلهره ، بدون هیچ استرس و نگرانی ، حتی لحظه ای نگفتین که پس چرا نشد؟ وقتی تا الان نشده این 5 دقیقه اخر چه اتفاقی میخاد بیفته؟ ولی استاد عباسمنش باور داره اتفاق خوب رقم میخوره حتی همین 5 دقیقه اخر و این همون ایمانی هست که خدا بهش پاسخ میده. این یکی از همون ازمونهای ابراهیمی است که ازش سربلند میاین بیرون و پاداشش میشه اتفاق خوبی که باید میفتاد و رقم خورد. منه ملیحه حتی وقتی میشنوم و خودم رو تجسم میکنم در اون لحظات دیگه باورم رو از دست میدم و میگم دیدی نشد؟ دیدی همش الکیه. اخه تو این 5 دقیقه چه اتفاقی میخاد بیفته و ناامید میشم و مطمئنا نتیجه رقم نمیخوره و به من ثابت میشه که بله جواب نمیده.
تفاوت اینجاست استاد نازنینم ایمانی که عمل اورد و پاداشی که خداوند به شما داد. این حد از ایمان و باور شما هنوز هم وقتی بهش فکر میکنم اشک رو از چشمانم سرازیر میکنه.
و این باور قویتر شد و خالص تر و نتایج آسانتر و خالص تر و بیشتر و بیشتر.
استاد توحیدی من شما لایق این نتایج ، این زندگی و این بهشت زیبا هستین و حتی بهشتی که خدا وعده داده به انسانهای باایمان در سرای دیگر.
استاد نمیدونم چرا ولی احساس میکنم بعد از قانون سلامتی، شما به نظر من حتی خیلی ارومتر و صبورتر و مهربانتر از قبل شدین.( مسیر بی انتهای پیشرفت از هر نظر)
شما استادان عزیزم الگویی عالی ونمونه و خاص و توحیدی برای من هستین که تا کنون در عمرم ندیدم.
سلامی پر عشق بر عزیزانم و سپاسی همراه با عشقی الهی به دوستان نازنینی که با دستان الهی شان پیغامهای الهی و ارزشمند گذاشته و شادی را مهمان خانه دلم میکنند(برگرفته از کامنت دوست ارزشمندم بانو نفیسه محسنی).
امروز به شکرانه این سایت الهی؛ هشتمین کامنتی است که دارم می نویسم!
میخواستم امروز فقط خواننده باشم تا اینکه بنویسم، اما چه کنم که واژه گان دست از سرم بر نمی دارند و با اینکه انگشتانم به زور روی کیبورد می لغزند از خستگی اما این نیروی درونی بر همه چیز می چربد لذا می نویسم تا ذهنم آرام شود .می نویسم (هر چند مختصر ) تا اعلام کنم تسلیمم !
قلبی که به سوی خدا باز می شود
هر بار که به این جمله نگاهم میفتد بی اختیار قلبم فشرده می شود و چشمانم خیس!
وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ و بار گرانت را از [دوش] تو برنداشتیم
خداوند چه باری از دوشم برداشت؟
این سوال کلیدی این فایل برای من بود.شاید جوابی که من برای این سوال دارم حرف دل همه اعضای این سایت باشد.و آمدم که بگویم خداوند با هدایتم به این سایت؛ بار گرانی از دوشم برداشت وگرنه از جاهلان بودم!
به جرات میتوانم بگویم بابت هیج چیزی در زندگیم تا به این لحظه اینقدر شکر گزار و سپاسگزار خداوند نبوده ام.به قول آقا رضا عطارروشن عزیز بوده روزی من چندین بار بابت این هدایت شکرگزاری کرده باشم اما بیاد ندارم روزی بوده باشه که من در دلم یا کلامم یا قلمم شکرگزار این هدایت، این استاد گرانقد و این سایت الهی و این عزیزان بهشتی نباشم.
به ما گفته شد خداوند با نزول قرآن حجت را بر بندگانش تمام کرد. ولی من می گویم خداوند با هدایتم به این سایت و فرستادن پیامبر و هدایتگری به اسم عباسمنش حجت را بر من تمام کرد.برای همین اگر پلکم بیفتد؛ انگشتم بی حس شود؛ ذهنم تعطیل شود باز هیچ جایی، هیچ کاری و هیچ لذتی برایم جای حضور در این بهشت الهی و این هدیه خدایی را نمی گیرد. به همین دلیل ندای درونم را اجابت کردم و تا بیایم و بنویسم که قدردان داشته هایم هستم. شکرگزار نعمت هایم هستم.قدر دان استاد عباسمنش گرانقدر و مریم جان هستم ( به قول آزاده عزیز:استاد شما برای ما نعمت بزرگی هستید).
و این غزل توحیدی از سلمان ساوجی با صدایی آهنگین که دارد در ذهنم پلی می شود را با عشق تقدیم حضورتان میکنم و صحنه را ترک میکنم.
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد/// در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد
کی شبروان کویت آرند ره به سویت/// عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد
ما با خیال رویت، منزل در آب دیده /// کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد
هرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید /// هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد
در کوی عشق باشد، جان را خطر اگر چه /// جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشد
گر با تو بر سر و زر، دارد کسی نزاعی /// من ترک سر بگویم، تا دردسر نباشد
دانم که آه ما را، باشد بسی اثرها /// لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد؟
در خلوتی که عاشق، بیند جمال جانان /// باید که در میانه، غیر از نظر نباشد
چشمت به غمزه هر دم، خون هزار عاشق /// ریزد چنانکه قطعاً کس را خبر نباشد
از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش /// آبی زند بر آتش، کان بیجگر نباشد.یا حق
مثل همیشه عالی و این نیروی درونی چه انرژی وفرکانسی به کامنتت دادکه از فرسنگها فاصله با تمام وجود این احساس ناب واین سپاسگزاریت را حس کردم
درسته اسداله عزیز ماهر روز وهر روز باید سپاسگزار خدایی باشیم که مارا به این مسیر هدایت کرد وسپاسگزار استادی که باعشق ،وبا تمام وجود به ما می آموزه راه رسیدن به آرامش به خوشبختی واز همه مهمتر الله را
از شما هم ممنونم میدونی الان یه باور مخرب را در جواب دادن به کامنت شما در خودم پیدا کردم فکر میکردم خیلی وقته ازش فاصله گرفتم ودر وجودم کم رنگ شده خواستم در ادامه کامنت از شما تشکر کنم که یادآور این نعمتها شدید برای من یه لحظه یه چیزی از درون بهم گفت تو هم میخواستی اینا رو تو کامنتت بنویسی چرا ننوشتی در مقابلش جواب آمد چون عجله داشتی کامنتت رو تموم کنی دوباره جواب آمد نه تو از صبح 4 بار فایل را گوش دادی دنبال تفسیرش رفتی پس عجله رو فراموش کن برو سراغ یه کد دیگه بعد گفت حس کمالگرایی بود که چون میخواستی عالی بنویسی ودنبال آن همین جور آمد چون دنبال تایید وجلب توجه بودی چون اعتماد به نفست کم شده چون هنوز هم احساس لیاقت وارزشمندی نداری فکر کنم نیاز به یه شخم زدن اساسی داره ذهن این فهیمه
صمیمانه سپاسگزار وجودت اسداله عزیز
ازت ممنونم که هستی ونوشتی والهامی شدی برای من فهیمه که هنوز جای کار زیاد دارم
در پناه حق شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید در دنیا وآخرت
امیدوارم زیر سایه عنایت و الطاف الهی همواره برقرار و شاداب باشید.
خداوند را سپاسگزارم بابت حضور افرادی مانند شما در زندگیم که سبب شده این روزها،هر روز در سایت پیام داشته باشم و کامنت بنویسم و بیشتر تمرکزم بر نکات مثبت زندگیم باشد.
قبل از اینکه به کمالگرایی که پاشنه آشیل هممونه اشاره کنم می خواهم بهتون بگم همواره آگاهانه خودتون رو تحسین کنید! همواره خودتون رو بغل کنید! همواره عاشق خودتون باشید و زیبائی هاتونو ببینید و بولد کنید! هر وقت جلوی آئینه رفتید تصور کنید با یه فهیمه دیگه روبروئید که باید تعریفش کنید با جزئیات کامل! چرااا؟؟
زیرا همه ما در ذهنمان شیطانی همراه خودمان داریم که از هر لحظه و موقعیتی برای تخریب ما بهره می گیره و دائمآ سبب خود سرزنشی و تحقیرمان میشه. برای همینه که دچار کمبود عزت نفس شده ایم و از مقام خلیفه الله خودمان را پائین کشیده ایم و احساس لیاقت و ارزشمندی نمی کنیم.
فهیمه عزیز همواره اینو به خودت یاد آوری کن:همین که هدایت شدی به این سایت الهی؛ یعنی از نظرکردگان خداوندی. و چه احساسی از این بالاتر و چه ارزشمندی ای از این بالاتر که مقبول خداوندی!!!
هر چقدر که بیشتر یاد می گیریم و روی خودمان کار می کنیم متوجه می شویم که خیلی پاشنه آشیل داریم و دلیل این که تجلی خداوند بر روی زمین نیستیم وجود همین پاشنه آشیل هاست که باید روشون دائمآ کار کنیم تا بهبود ببخشیم ظرف وجودمان را. اما خبر خوب اینه که زندگی مسیره نه مسابقه و دیر و زود در مسیر معنا نداره! هر چقدر ما بتونیم امروزمان را بهتر کنیم؛ بیشتر از ادامه مسیر لذت میبریم.
برای همین به خودم میگم که نگران فردا نباش! خدای امروزم، خدای فردامم هست! از امروزت نهایت لذتو ببر و این حال خوب رو با عزیزانت هم شریک شو تا این احساس خوب دائمآ بیشتر و بیشتر شود.
این انرژی و احساس خوبی رو که از کامنتت دریافت کردم رو به خودتون بر می گردونم، امیدوارم هنگام دریافتش این احساس خوب صد برابر شده باشد.
برایتان در این مسیر زیبا شادی در دل و لبخند بر لب آرزو میکنم.یا حق
برادرِ نازنینم، هر چی دیشب دسترسی ام به فرکانسِ کامنت های شما بسته بود، امروز دسترسی ام باز شده.
متوجه شدم انرژیِ کامنت های شما بالا بوده و هست.
من تو اون فرکانس نبودم، برای همین دریافتش هم نکردم.
اما امروز خداوند بخشی از روزیِ غیرِ حساب منو درون کامنت های شما گذاشته تا بردارم و بخونم و حسابی لذت ببرم…
اول بگم که خوشحالم اون روز که یادم نمیاد کی بوده، ایمیلم رو فعال کردم روی کامنت های شما.
همونطور که ایمیلم رو فعال کردم روی کامنت های سعیده جانِ شهریاری، حمید اقایِ امیری، سید علی جانِ خوشدل، زهرا جانِ نظام الدینی، فاطمه جان، رضوان جانِ یوسفی، عاطفه جان، یاسمن جانِ زمانی …
و امیدوارم داخل مدارِ عالیِ سایر دوستانِ عزیز دیگه ام هم قرار بگیرم و مستفیض شم از کامنت های خوبشون.
حتما که میشه، فقط باید وقتش بشه و هم مدار شیم…
قبلا که اصلا درکی نسبت به مدار، فرکانس، دسترسی باز یا بسته نداشتم فکر میکردم چیه مگه؟ الان حوصله ی خوندن این کامنت رو ندارم، خب نمیخونمش، بعضیا رو هم میخونم…
مخصوصا در مورد خودم و تجربه ام روی کامنت های شما، تفاوت دیشب و امروزم، دسترسی ام به کامنت های شما و حسم نسبت به خوندن کامنت هاتون این نکته رو خوب برام جا انداخت که وقتی تو مداری هستی دسترسی داری به اون چیز، وقتی تو اون مدار نیستی دسترسی ات قطعه…
تلاشِ تو، اصرار تو هیچ فایده ای نداره، باید دسترسی ات باز شه، وگرنه حتی اگه به زور یا بی حوصله حتی بخونی اون کامنت رو یا بشنوی یا کاری رو انجام بدی هیچ تاثیر مثبت و حس خوب کنی روی تو نخواهد داشت…
این از این.
مرسی از این آگاهی که به خودم رسوندی با زبان خودم خدا جونم.
اینو با یه مثال که برای خودم پیش اومده و باعث درک بهترم میشه توضیح میدم…
من قبلا نگرانی و ترس داشتم از تنهایی پیاده روی رفتن مخصوصا شب یا صبحِ زود…
در حالت کلی، از تنهایی بیرون رفتن هم نگرانی داشتم…
به خاطرِ امنیتم، اینکه کسی چیزی بگه یا رفتاری کنه که من بترسم یا احساس خطر کنم روی امنیتم…
مخصوصا این ترس رو از ناحیه آقایون داشتم…
خب به دلایل باورهای مخرب مذهبی که داشتم آقایون رو گاهاً یا اکثراً لولو میدیدم، الان که مینویسم خودم خنده ام میگیره ولی خیلی باعث استرس و نگرانی میشد برام…
که اونا یا متلک میندازن
یا تیکه میندازن
یا رفتار و حرکات ناشایست دارن نسبت به خانم ها
یا مرض دارن و نیت سوء دارن نسبت به خانم ها
یعنی هر چی باور منفی و رعب آور هست نسبت به عملکرد و رفتار آقایون، از پسرهای جوان گرفته تا آقایون سن دار داشتم تو کیسه ی باورهای معیوبم و اینا نمیذاشت با آزادی، رهایی، شادابی بیرون از خونه حرکت کنم اونم به تنهایی…
تا اینکه به واسطه آگاهی های استاد و سایت این سمانه تغییر کرد باورهاش خیلی نرم نرم و آهسته آهسته، به طوریکه خودمم نمیدونم چطوری، یا از کِی، اما شدم سمانه ای که رفت تو مدارِ امنیت…
اصلا همین اسمِ مدار امنیت رو که تو دلم میگم یا حرف میزنم یا مینویسم ازش دلم قنج میره براش از بس که انرژی و فرکانسش بالا و مثبت و امید بخشه…
امنیت در برابرِ همه چیز…
امنیت تو پیاده روی
یه طوری شده که تجربه کردم این مدت پیاده روی به تنهایی در ساعت مختلف رو:
ساعت 5:30 صبح و بعدش
ساعت 8 شب بیرون از مجتمع مون
ساعت 9 و خرده ای داخل مجتمع مون
البته که با طی کردن روند تکاملی، خرد خرد، و همون باعث شد آماده بشم و هی شجاعتم بالاتر بره و تجربه کنم…
مثلا صبح ها که میرفتم یا میرم گاهاً مسیر خلوته، هیچکس نیست…
اگه سمانه قبلی بود میترسید یه ساعت هایی تو خلوتی بره…
اما من هر روز پیاده روی عالی و امن رو از خدا میخوام…
امن و عالی هم میشه همیشه.
اگه خیابونی کوچه ای خلوت باشه، یه آقا باشه اونجا، نمیترسم با خیال راحت رد میشم از همونجا، حتی مسیرم رو عوض نمیکنم (تنها در صورتی مسیرم رو عوض میکنم که بهم گفته بشه توسط خدا)، چون میدونم و همون لحظه میگم من تو مدار امنیتم…
تازه اگه نیم درصد کسی باشه که بخواد آزار هم برسونه چون در مدار من نیست، خودشم بخواد نمیتونه به من آسیبی بزنه، چون دسترسی اش قطعه…
و این انرژی و قدرت کل جهان رو به من میده
چه میکنن این باورهای خوب با آدم
امید و قدرت فوق العاده ای بهم میدن
الان یه نجوا بیخ گوشم گفت تو که انقدر قشنگ از مدار امنیت میگی و مینویسی پس چطور تو مدارهای دیگه انقدر قوی نیستی و باورشون نکردی؟؟؟
ضمن ادب و احترام عرض میکنم خدمت نجوای محترم: که برو بچه
برو بذار باد بیاد
اومدی تلاش و نتیجه ی منو کوچک کنی؟
اومدی با تله ی کمال گرایی منو گیر بندازی؟
برو بچه
بذار باد بیاد…
همونطور که کم کم تو مدار امنیت، تو مدار ارامش، تو مدار هدایت، تو مدار رابطه خوب، تو مدار اعتماد و باور به خدا و عشق به خدا وارد شدم و دارم جلو میرم و خوشحالم، تو تک تک مدارها هم وارد میشم و جلو میرم و لذت میبرم و خلق میکنم برای خودم هر چی که میخوام رو…
الان وقت ویز ویز کردن نمیدم بهت بغل گوشم…
خدا حواسش به من هست و هدایتم میکنه.
برو دم کوچه و خونه ی خودتون بازی کن، اینورااا هم پیدات نشه بچه پررو…
همین نجوا، باعث شد یادم بیاد اتفاقا تو مدار ثروت با همه ی سفت و سختیِ باورهای بِتُنی ام هم، وارد شدم، به عبارتی از اقیانوس ثروت نرم نرم تونستم نوک انگشت هامو تَر کنم…
با مثال آوردن برای باور فراوانی و مرورش، با توجه به مبحثِ روزی حساب و غیر حساب خدا تا الان …
قبلا فکر میکردم ثروت یعنی پول توی کارت، پول نقد…
الان دیگه نه، هر لحظه ثروتمندم، برای بدن سالم خودم و عزیزانم
همسر و خانواده های خوبمون
روزی و برکت توی خونه و یخچال و …
طلاهایی که دارم
حال خوبم
ارتباطم با خدا
ارتباطم با آدمها
آرامشم
صبرم
امنیتم
غذایی که میخوریم
پیاده روی
هوای خوب
خونه ی خودمون
محیطِ خونه مون که عین بهشته
صدای پرنده ها هر روز
دوستی و عشق و عاشقیم با حیوانات مخصوصا سگ ها چون قبلا میترسیدم، دور میشدم ازشون
آگاهی ها در زندگیم
مسیر بهبود
آزادی
عدم وابستگی
استقلال
شادی
رهایی
تجربه کردن
مطالعه و نوشتن کامنت
استاد، مریم جون، دوستان عزیزم در سایت و خودِ سایت
باورهای اعتقادی ام
توجهم به زیبایی ها، تحسین، تشکرها
توجهم به اصل و فرع
یه عالمه چیزی که خریدم این مدت و …
اینا اگه ثروت نیست پس چیه؟
چند تا آگاهی الان اومد تا جایی که بتونم مینویسمشون:
سمانه جان، وقتی میخوای روی چیزی کار کنی، منتظر یه مراسم یا آداب خاص نباش برای انجامش، برای تمرینش…
میخوای سپاس گزاری کنی، منتطر نوشتن نباش همیشه چون روشِ غالبِ تو هست.
همونجا تو دلت با زبونت بابت اون نعمت، اون زیبایی تشکر کن.
وقتی قراره رو پاشنه آشیل هات (شتاب- ترس از قصاوت مردم) کار کنی، ببین همون لحظه چه تمرینی دَمِ دستته همونو انجام بده منتطر یه کِیسِ بزرگ یا خاص نباش…
کار کردن روی خود یعنی همین
به همین سادگی
به همین خوشمزگی…
رفتم ظرف بشورم، دیدم کمی شتاب دارم، این شد که این الهام و ایده اومد که بله از همین الان، همین لحظه ی کنونی ببین چی پاشنه اشیلته، همونو بهبود بده، خب سرعتم اومد پایین حین شستن ..
لطفا فقط واسه الان هدایت بگیر، واسه الانِ امروز، این لحظه زندگی کن، واسه چند ساعت بعد هم زندگی نکن فکر نکن. فقط الان، اینطوری هم لذت میبری، هم جلو جلو فکرت درگیر آینده نمیشه.
خدایا شکرت
حالا که صبح زود، وسط صبح، ظهر، بعد از ظهر، عصر، حتی شب پیاده روی رو تجربه کردم و میکنم متوجه این نعمتِ آزادی، تنهایی، امنیت، شادی میشم و سپاس گزار خدا جانم هستم.
این از بهبودهامه که خدا رو خیلی شکر میکنم، از خودمم خیلی تشکر میکنم و تحسین میکنم خودمو برای بهبود باورهام که روی عملم نتیجه شون رو نشون دادن.
در ظاهر که من همون سمانه ام
با همون سر و شکل و فیزیک و ظاهر
چی شده پس الان راحت و رها و شاد دارم زندگی میکنم؟
باور
باور
باور
استاد جان گُل گفتی همه چی باوره.
خب همه چیز باوره دیگه.
دختر خوب گاردتو بیار پایین، بذار که راحت و شاد زندگی کنی.
اومدم شما رو تحسین کنم آقا اسدالله، روزیِ خودم شد کامنت بنویسم و خودمو تحلیل کنم.
خوشحالم و سپاس گزار.
ممنونم ازتون که دوباره امروز دست خدا شدین.
آفرین بهت سمانه جانم.
خب حالا بریم سراغ متن شما که توجهمو جلب کرد و روزیِ غیر حسابِ منه:
قبل از اینکه به کمالگرایی که پاشنه آشیل هممونه اشاره کنم می خواهم بهتون بگم همواره آگاهانه خودتون رو تحسین کنید! همواره خودتون رو بغل کنید! همواره عاشق خودتون باشید و زیبائی هاتونو ببینید و بولد کنید! هر وقت جلوی آئینه رفتید تصور کنید با یه فهیمه دیگه روبروئید که باید تعریفش کنید با جزئیات کامل! چرااا؟؟
زیرا همه ما در ذهنمان شیطانی همراه خودمان داریم که از هر لحظه و موقعیتی برای تخریب ما بهره می گیره و دائمآ سبب خود سرزنشی و تحقیرمان میشه. برای همینه که دچار کمبود عزت نفس شده ایم و از مقام خلیفه الله خودمان را پائین کشیده ایم و احساس لیاقت و ارزشمندی نمی کنیم.
هر چقدر که بیشتر یاد می گیریم و روی خودمان کار می کنیم متوجه می شویم که خیلی پاشنه آشیل داریم و دلیل این که تجلی خداوند بر روی زمین نیستیم وجود همین پاشنه آشیل هاست که باید روشون دائمآ کار کنیم تا بهبود ببخشیم ظرف وجودمان را. اما خبر خوب اینه که زندگی مسیره نه مسابقه و دیر و زود در مسیر معنا نداره! هر چقدر ما بتونیم امروزمان را بهتر کنیم؛ بیشتر از ادامه مسیر لذت میبریم.
برای همین به خودم میگم که نگران فردا نباش! خدای امروزم، خدای فردامم هست! از امروزت نهایت لذتو ببر و این حال خوب رو با عزیزانت هم شریک شو تا این احساس خوب دائمآ بیشتر و بیشتر شود.
ممنونم ازتون که این عبارات امیدبخش رو نوشتین.
راستی تو کامنت قبلی نوشته بودم یکی از بچه ها نوشته وقتی ارتباطمون با خودمون خوب باشه انگار که ارتباطمون با خدا رو خوب کردیم، یادم نمیومد این نقل قول خوب از کدوم یک از بچه ها بود.
رفتم دیدم از خودِ شما بود و برگرفته از کامنتِ شما.
مجددا تشکر میکنم ازتون.
تحسینتون میکنم که خوب کار میکنین روی خودتون.
در کنار خانواده ی عزیزتون لحظه های نابی رو تجربه کنین برادر عزیزم.
یه هدیه ی خیلی خیلی ویژه گرفتم از خدا امروز:
دیروز تو کوچه پس کوچه هایی که هدایتی برد منو خدا تو پیاده روی، تو مسیر رسیدم به یه قسمتی که مثل راهرو درستش کرده بودن با پارچه مشکی و سبز و پرچم هایی با نام امام حسین ع برای عزاداری و هیئت طور بود، به حالت یه نیم دایره ولی سقف نداشت، منم حس خوبی گرفتم از داخلش پیاده روی کردم، باز بود ابتدا و انتهاش. انرژیش عالی بود، رد شدم لذت بردم، کیف کردم.
امروز اخرای پیاده روی یاد اون محیط افتادم گفتم خدا من دلم میخواد دوباره برم اونجا، از اون دالان انرژی مثبت رد شدم، هدایتم کن، مسیرم طوری چید که منو رسوند اونجا…
اصلا یادم نمیومد کجا بود که با ذهنم برم.
قلبم منو برد…
یهو از آخرین کوچه پیچیدم و این هیئت کوچولوی انرژی مثبت رو دیدم چشم هام باز شدن، لبخند زدم، دستم رفت روی قلبم، گفتم مخلصتم خدا…
چقدر باحالی آخه تو
فاصله ی بین ارسال درخواست تا اجابت، زیر 5 دقیقه بود..
مرسی خدا
تو همه چیز هستی برای من
عاشقتم.
خدایا سپاس گزارتم برای آگاهی های نابی که امروز بهم دادی
از خداوند سپاسگزارم که منو به کامنت شما هدایت کرد و متوجه شدم بله گاهی هدف از کامنت نوشتن نوعی گرفتن تأیید هست ، از این زاویه نگاه نکردم به این موضوع که وقتی کامنت مینویسم برام مهمه که امتیاز خوبی بگیره یا مورد توجه قرار بگیره…
و اگه این گیر رودارم بخاطر عدم احساس لیاقت هست..
بخاطر اینه گاهی ما نمینویسیم که خودمونو بشناسیم..بلکه تلاش میکنیم که خوب بنویسیم و دنبال کلمات قلبمه سلمبه هستیم.
خیلی خیلی دیدگاهی که گذشتین ارزشمند بود
دوست خوبم سپاسگزارم که نوشتین و از خداوند متشکرم که منو به کامنت شما هدایت کرد….
امان از قلم و نوشتن که وقتی ذهن تراوش میکنی نمیشه جلوش را گرفت
و خداراشکر که تسلیم این ندای الهی بودی و نوشتی و احساس خوبت را با ما به اشتراک گذاشتی و بدون همبن که دارم کامنت مینویسم دارم اون غزل زیباراهم که باهامون به اشتراک گذاشتی را گوش میدم
و چقدر حرفت زیبا بود که اومدن تو این سایت چه باری ز رو دوش ما برداشت
احساس گناه که با خودمون یدک میکشیدیم
احساس بی لیاقتی
احساس بی عزتی
احساس اینکه من توانایی هیچ کاری ندارم
احساس اینکه خب همینه که هست
احساس دنبال تایید بقیه بودن
احساس نکته بقیه ترکم کنند و تنها بشم
بار حرف مردم حالا چی میگند
وای خدای من تازه دارم فکر میکنم چه بارهایی را تو این گاری در به داغون داشتم بار میکشیدم و متاسفانه انسان فراموش کاره
مرسی رفیق خوبم که این حرفت باعث شد یادم بیفته که چی بود و چی شد پس بدونم چی منتظرم و نا امیدی به خودم راه ندم
یکی از موهبت ها و عنایت هایی که خداوند بهم داشته و نتیجه استفاده از آموزه های استاد گرانقدرمان است همین نداشتن مقاومت و تسلیم نداها و احساساتی است که خداوند بهم الهام می کند. و هر بار که بیشتر تسلیم بوده ام و کمتر مقاومت داشته ام هدایتها را بهتر متوجه شده ام.
عارفه عزیز در جواب کامنت فهیمه عزیز هم نوشتم که بودن در این سایت خودش نتیجه است! خودش عنایت و نظر خداوند است به بندگان خاصش!هممون نیاز داریم بارها و بارها خودمان را تحسین کنیم چه اندام ظاهریمان و چه ویژگی های درونیمان را.
عارفه جان هر شب که با اعضای خانوادم بازی نکات + رو قبل خواب انجام میدیم، یاد شما میفتم و کلی تحسینتون میکنم.میدونم که میدونی چقدر این بازی حتی روابط من و دختر و همسرمو تغییر داده! کلی سر به سر هم میذاریم؛ کلی میخندیم؛ کلی دوباره اتفاقات روزانمون رو مرور میکنیم و اگه بابت کاری نتونستم از همسرم یا دخترم تشکر کنم؛ این فرصتو دارم که بنویسم و شب بخونم و ازش تشکر کنم.و در حالی سرمون رو روی بالشت میگذاریم و میخوابیم که کلی احساس خوب پیدا کردیم؛ کلی شکر گزاری کردیم. و با رضایت از زندگی و لبخندی بر لب به خواب میریم. راستی خودمم یک قسمت به بازی اضافه کردم که هر کدوم باید سه چیز که امروز بابتش شکرگزاریم رو هم بنویسیم و بخونیم که باز سبب میشه تمرکز بر داشته ها و نعمت هایمان باشه.
در این مدتی که این بازی رو داریم انجام میدیم گاهی با خودم میگفتم عارفه چقدر قانون رو قشنگ درک کرده که تونسته این بازی رو ابداع کنه و واقعیتش هم همینست.
میخوام بگم عارفه بیشتر توانائی هاتو باور کن؛ بیشتر به خودت افتخار کن؛ تو زندگی خیلی ها رو که خودم نمونه اش ام تغییر دادی!
خدا رو شاکر و سپاسگزارم که برایم کامنت نوشتید تا فرصت این رو پیدا کنم که باز هم سپاسگزار باشم و قدردانت.
برایت در این مسیر زیبا سلامتی و سعادت و ثروت آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق
555روزت در سایت و خانواده پر برکت عباس منش را بهت تبریک میگم و چون عدد رندی بود به چشمم جذاب اومد چون من کلا خیلی عدد رند میبینم
اول از هرچیز باید تحسینت کنم برلی حضور فعال و پر بارت در این خانواده میبینم و ازت یادت میگیرم
و تحسینت میکنم
و حقا که این جهان. جهان مدار هاست من وقتی میبینم آقایون سایت خیلی فعال ترند و اسمشون تو منتخب ها بیشتره هر بار به خودم میگم ببین عارفه اینکه نمیرسم و شاغلم و حوصلشو ندارم و… مال افراد بدنه جامعه هست و این افراد دنبال تغییر هستند
شما از بازی شکارچی مثبت گفتی باز برام خاطر نشان کرد که ببین دختر مدار ها که استاد میگند بدون نقص کارشون را انجام میدند تو توی اصفهان خدا این بازی را بهت الهام میکنه استاد توی آمریکا این کامنت را میخوند و فایلش میکنند و دوستانی چون اسداله عزیز در کنار تمام خانواده اش انجام میده در صورتی که همسر خود من حتی فایل را هم که استاد اسم منو آوردند نشونشون دادم نگفتند این چه بازی منم راه بدید و بخواد ذوقی از خودش نشون بده که تو ا ی ن سایت اسم خانمش را آوردند و همه این اتفاقات ریز و درشت هر بار میفته و بیشتر از قبل بهم ثابت میشه واقعا کبوتر با کبوتر باز با باز هست
اسداله بزرگوار داداش خوبم باید بگم کامنت شما را امشب در مراسم سوم محرم خوندم در شبی که قبلش تو نشانه روزم فایل در پرتوی آگاهی 8 که در مورد عشق بود حالم را نوشتم
انگار خدا با طرق مختلف داشت بهم میفهمند عارفه لامصب صبور باش این مرحله میگذره و پشت سر هم عدد رند میدیم مثل 1818.1919.2020.2112 2323 که این آخری قبل نوشتن این کامنت بود
اوونجا وقتی به اون قسمت از کامنتت رسید که گفته بودی
میخوام بگم عارفه بیشتر توانائی هاتو باور کن؛ بیشتر به خودت افتخار کن؛ تو زندگی خیلی ها رو که خودم نمونه اش ام تغییر دادی!
انگار خدا از زبان تو داشت قلبم را آروم میکرد و بهم یاد آوری میکرد یادت نره توانایی هات را تو به ما اعتماد کردی و کیست متعهد تر از خداوند
حالم ساخته شد گفتم خدا جون میخوام حُرت بشم و از تمام بند های و شرک های دنیا رها بشم و گذاستم بیام خونه و با دل صبر جواب کامنت پر از نور خدات را بدم
انگار سورپرایزهای خداوند برامون تمومی نداره! از چند روز قبل دوست داشتم برای 555 روز تولدم کامنتی بنویسم و از خودم ردپایی بگذارم. صبح زود که پا شدم تو همان حالت خواب و بیداری سری به سایت زدم که ببینم فایل جدید اومده یا نه تا بتونم کامنت بنویسم و دیدم خبری نیست!
من هم دیدن اعداد رند رو نشونه خداوند میدونم و هر وقت خواسته یا فکری تو سرمه و این اعداد و میبینم برام حکم تائید و مهر خداوند داره!
عارفه جان کامنتت از زبان خداوند با من سخن گفت! و این باور را در من تقویت کرد که وقتی خواسته ای دارم؛ چرخ جهان در کار است تا من را به خواسته ام برساند. از چه طریق خدا می داند؟!!!
من منتظر فایل جدید بودم تا به خواسته ام برسم ولی خداوند از راه دیگه و از مسیری متفاوت من رو به خواسته ام رسوند.آنهم در زمان مناسب و در مکان مناسب. آیا ایمان نمی آورید؟(خطاب به خودم)
باز کامنتت رو مرور کردم از تسلیم بودن نوشتی! باز به یاد آوردم اگه من به ندای درونم گوش نمی دادم و نمی نوشتم آیا تحقق خواسته من استارت می خورد؟ آیا من دست خدا رو برای تحقق خواسته ام نمی بستم؟ اگر اصرار داشتم که جلسه دیگه کامنت میزارم آیا اصلا امروز کامنتی وجود داشت!!! و هزاران نکته باریکتر از مو که خداوند دارد هماهنگ می کند کارها رو بصورت همزمان. هم خواسته منو برآورده می کند و هم نشانه ای برای عارفه می گذارد و با کامنت من با عارفه سخن می گوید و هزاران اتفاق دیگر که ما به راحتی از سر غفلت از کنارشان می گذریم!
خیلی خوشحالم که 555 روز تولدم از توحید گفتم. از تسلیم بودن. از رابطه ام با خداوند. از واگذار کردن اموراتم به خداوند. از درخواست کردن و رها بودن. از سیستم بدون تغییر خداوند. از همزمانی انجام کارها توسط خداوند. از در زمان مناسب در مکان مناسب بودن. که همه و همه برایم درسها داشت.
ممنونم عارفه جان که دستی از دستان خداوند شدی برای نشان دادن ساز و کار جهان به من و تقویت باورها و تحقق خواسته هام.
اسم شما همواره در ذهن من باقی خواهد ماند. سپاسگزار خداوندم بابت داشتن دوستان توحیدی مثل شما در زندگیم. بدرخشی رفیق.یا حق
اگه گفتم رفیق و اسمت را نگفتم بخاطر احساس خوبی بود که از کامنتت گرفتم
با چه میکنی با ما
چیزی که منو بیشتر به وجد آورد اینه که حتی تو همین 555روز کامنت منتشر و جز کامنت های با چند روز اختلاف نبود
نمیدونم چقدر ذوق کردم
از اینکه من هیچ وقت جایی تو سایت ننوشته بودم خیلی اعداد رند میبینم و با نشانه هاش احساسم خوبه و فقط به شما گفتم و الان میبینم شما هم با دیدن اعداد رند دنبال نشانه هاش هستید
میبینی اسدالله عزیزم چقدر خدا کارش درسته
باورت نمیشه دیشب به اسرار دخترم رفتیم مسجد محله مراسم بود که بهت گفتم کامنتت را اونجا خوندم تو خود مراسم یا داشتم معنی دعا کمیل را میخوندم و یاد فایل استاد میفتادم یا تو سایت بودم کامنت بچه ها را میخوندم
باورت نمیشه یه خانم مسن سالی که نزدیک های من روی صندلی نشسته بوده یه جورایی بزرگ مسجد بود داشت از من معذرت خواهی میکرد و خانم بغل دستیش را تذکر میداد که چرا شربت از اون ور مسجد گرفتی و به این خانم و دخترش نرسید (حالا فکر کن این در صورتی بود که ما اصلا وارد مسجد که شدیم شربتی ندیدیم که حالا ناراحت باشیم چرا به ما ترسید خخخ) و نمیدونی جقدر داشت معذرت خواهی میکرد و میگفت امید وارم ناراحت نشده باشید بهش گفتم عزیزم کسی که میاد مجلس امام حسین اگه بخواد از ابن چیز ها ناراحت بشه که معلومه دلیل قیام امام حسین را نفهمیده چی بود
بعد دم گوش مهدیس دخترم گفتم خانمه داره برای چیزی معذرت خواهی میکنه که ما ندیدیم خندید گفت آره مامان چرا؟
گفت عزیزم وقتی با خدا باشی مرد وجه مثبت خودشون را نشونت میدند
بعد نذریمون را که گرفتیم اومدیم بیرون و چون مهدیس دوست داشت همون موقع بخوره نشستیم لب پیاده رو و… بعد مهدیس رفت یه لحظه ببینه داداش اومد یا نه
که یه آقا مسن سال اومد بهم گفت پس اون یکیتون کو دوتا بودید انگار روم را برگردوندم دیدم یه سینی با دوتا لیوان تو دستشه فکر کردم چاییه اومدم بردارم دیدم شربته زرد رنگ بود بعد چون خودم نمیخورم یه دونه برداشتم گفت دوتا بردار برای اون یکیتون گفتم ممنون اینا برای دخترم برداشتم خودم شربت نمیخورم گفت شربت که نیست نوشابه است و رفت اون بکی به یک نفر دیگه تعارف کرد
اصلا جا خوردم نوشابه تو لیوان اونم اینجا چیزی که مهدیس دوست داره (ولی البته ماه هاست نوشابه خونه ما حذف شده) ولی فهمیدم میزبان کسی دیگه است
بعد دوباره اومدم دم یه هیئت مهدیس چایی به لیمو بخوره منم ایستاده بودم آقای مسنی که یک سینی با 5الی6تا چایی توش بود اومد از جلوم رو بشه و به من چایی تعارف کرد گفتم ممنون مرسی و بعد متوجه شدم خودش چایی هارا داشت برای خانواده اش که تو ماشین بودند میبرد و باز مهدیس گفت مامان آقاهه چی گفت!گفتم چایی تعارف کرد فت به شما گفتم بله مامان جان وقتی از خدا بخوای وجه مثبت آدم هارا ببینی خدا اینجور خود نمایی میکنه و نمیدونی چقدر احساس خوبی داشتم در صورتی که گفتم بهت تو کامنت قبلی مغربش بی اختیار برای شرایط مجودم اشک میریختم و به خدا میگفتم من تازه تو را پیدا کردم نمیخوام با ناامیدی بیاد سراغم و هی خود آگاه سعی میکردم حالم را خوب کنم حتی با همون عدد های رند که میرفتم توضیحاتش. را میخونم و انگار خدا با تمام وجود داشت میگفتم صبور باش گشایش نزدیکه الان را خوش باش
یا وقتی تو یک گروهی دیروز پیام فوری اومد که میخواند یک شبه ببرند قم و جمکران و من به شدت دلم چند ساعت خلوت میخواست ولی آمادگی نداشتم همون روز ساعت 2 بعد ازظهر را بیفتم و خیلی دلم میخواست برم بعد شب دیدم نوشته بود تکرار تور قبلی اینبار سه شنبه 3مرداد
وای منو میگی گفتم این هدیه خداست و کلی ذوق کردم و انشا الله قراره برم و من باشم آرام جانم (خدا)
خیلی حرف زدم حلال کن ولی قلبم گفت اینجا جای گفتنشه
که تو همون عارفه جان هستی که استاد بازی که طراحی کردی رو انتشار داد و باعث کلی حال خوب شدین.
هم به استاد می سه این حال های خوشِ تولیدی، چون دست خدا شدن برای انتشار این حس خوب.
هم به خودت که کامنت نوشتی و این روزی و نعمتی که خدا بهت داده بود رو انتشار دادی و بعد انتشارش توسط خدا بزرگ و بزرگ تر شد…
بازیِ شکارچیِ ذهن عالی بود و هست عارفه جان.
الان که پیدات کردم برات مینویسم:
ممنونم ازت
از نگاهِ قشنگت به زیبایی ها
از روش قشنگی که به همه مون یاد دادی
تحسینت میکنم به شدت
تازه چند وقتیه کامنت هاتو میخونم.
برام جالبه که شما و خودم و زهرا جان نظام الدینی و آقای رضای احمدی که با توجه به نوشته هاشون متوجه شدم از خانواده هایی با تربیت و آموزش های مذهبی هستیم، اومدیم اینجا تا بُتِ مذهبِ آموزشی طی این سالها رو بشکنیم و از نو و به تعبیر خودم عین یه کودک تازه متولد شده، از اول بسازیم باورهای خدا رو، فارغ از چیزهایی که قبلا گفته شده درسته یا غلطه…
این خدای جدید برای من به شدت دوست داشتنیه، چون عشقِ مطلقه.
همون قدر که عاشقمه اما باهام احساساتی برخورد نمیکنه…
با تمامِ جانم حسش میکنم، بهم آموزش میده آگاهی میده، میگه حالا تو انتخاب کن، مسئولیت انتخاب هاتو هم بپذیر، یادت باشه عواقبِ تصمیمات و انتخاب هاتو هم نندازی گردنِ من، یا هر عامل بیرونی مثل جامعه و خانواده و مذهب و …
درست، باشه، قبلا نمیدونستی، درک نمیکردی، تو مدار نبودی، باشه، الان که تو مداری بپذیر و آگاه باش.
اگه تو زندگیت، خوشحال میشی نوش جونت
ناراحت میشی نوش جونت
اما بدون و آگاه باش
من همیشه هستم
نزدیکت هستم
از رگ گردن هم نزدیکتر
فانی قریب
میتونی هر وقت از شبانه روز که بود از من کمک بگیری.
مسئولیت انتخاب هات با خودته، خودت پاسخگو هستی اما من تنهات نمیذارم که گیج بشی، من هدایتم میکنم…
البته اگه خودت بخوای، فرقی نداری تو بقیه برام…
من چقدر عاشق این قریب بودن خدا بهم هستم
تا درخواست میدم، جواب میده، بدون شک جواب میده، سرعت رسیدن پاسخ هاش دست من به فاصله فرکانسی خودم و خدا مربوطه…
قبل از شما برای آقا اسدالله پاسخ نوشتم، یعنی کاملا دوزاری ام افتاد روزیِ امروز من این بوده که هدایت شم به کامنت ایشون، بعد روزی های غیر حسابم رو که متعدد بودن رو بردارم…
وقتی نوشتی رفتی هیئت با دختر عزیزت و ماجرای عذرخواهی اون خانم، شربت، نذری، نوشابه و … رو نوشتی کیف کردم از نوشته هات.
هدایت شدم، اجازه پیدا کردم که با قلبم برات بنویسم و تحسینت کنم…
از اینکه داری کار میکنی روی خودت
تو مسیر هستی و …
پروفایلت بسیار زیباست، کیف میکنم این عکس زیبا رو کنار اسم عارفه میبینم این مدت…
راستی در مورد رُند بودن اعداد:
من علاقه مند شدم به تراز ساعت، وقتی مینیم جفت یکسان میشه یا 4 تاش یکسان میشه خیلی خوشم میاد، نشونه ی خوبی هست برام.
فکر کن به ساعت 22:22 دقیقه با چهار عدد مشترک…
خیلی باحاله.
الان، ساعت دقیقا 2:02 ظهر هست که مینویسم…
اینم مدرکش…
همزمانی نوشته و شرایط در لحظه خیلی داغ و آتیشی :)
از فایل آرامش در پرتو آگاهی 8 نوشتی که در مورد عشق هست…
عاشقشم، شگفت انگیزه…
اینم از یه کامنت دیگه ات در پاسخ به آقا اسدالله عزیز نوشته بودی خوندم و توجهم جلب شد:
و چقدر حرفت زیبا بود که اومدن تو این سایت چه باری از رو دوش ما برداشت
احساس گناه که با خودمون یدک میکشیدیم
احساس بی لیاقتی
احساس بی عزتی
احساس اینکه من توانایی هیچ کاری ندارم
احساس اینکه خب همینه که هست
احساس دنبال تایید بقیه بودن
احساس نکنه بقیه ترکم کنند و تنها بشم
بار حرف مردم حالا چی میگند
عالی نوشتی و یاد آوری کردی، ممنونتم.
در مورد اون کامنتی که مسجد رفته بودی، همینجا مینویسم برات، چون دکمه پاسخ غیر فعاله براش:
چقدر این یادآوری رو دوست داشتم:
عزیزم وقتی با خدا باشی مردم وجه مثبت خودشون را نشونت میدند.
الان که شما یادآوری کردی با این مثال، بهتر درک کردم این کلام آموزشیِ جذاب استاد رو.
در مورد نذری نگاهم عوض شد امسال طیِ یه تجربه…
چند شب پیش مهمان منزل مادرشوهرم بودیم، شب رفتیم بیرون، روزی مون شد شربت، کیک یزدی، عدسی و بربری…
ما هم نشستیم همون اطراف کنار یه درخت و با عشق و لذت نوش جان کردیم.
قبلا فکر میکردم نذری ها بهتره برسن به دست نیازمندان…
بعد همون شب آگاهی اومد که نه
همه میتونن با خیال راحت و عشق نوش جان کنن
برکت خدا فراوانه و به همه میرسه چه نیازمند چه افراد غیر نیازمند…
حس خیلی خوبی تو این نذری دریافت کردم
با قلبم تحسینشون کردم برای این اطعامِ فراوان، با روی خوش و غذای خوشمزه…
اصلا انگار مزه اش جادویی بود برام، یا طعمِ بهشتی داشت برام، خیلی لذت بردم از طعمش…
همین نذری باعث شد باور فراوانی در من تقویت شه، اونم با حس خوب و اینکه درکش کردم، به چشم دیدم، حس کردم.
یه سری تجربه ها میکنم که حس میکنم جنس شون زمینی نیست، خیلی خالصن، شفافن، لذتی که داخلشون هست برام خاصه.
نوشابه نوشِ جانِ مهدیس جان بشه.
من خیلی به روزی که خدا برای هر کس قرار داده توجه میکنم این روزها…
همونی که آدم میخواد رو میاره برای آدم.
هیچکس نمیتونه به روزیِ دیگری کاری داشته باشه، پیش خدا محفوظه، من درخواست میدم، دسترسی اش برام باز میشه، تازه اینا روزیِ حساب هست، روزی های غیر حساب که آدمو شگفت زده میکنن، هر جایی باشی میرسه دستت، تازه دارم با مبحثِ روزی های خدا (حساب و غیر حساب) بیشتر و بهتر آشنا میشم، مثال میبینم، درک میکنم، سپاس گزاری میکنم اندازه درکم و …)
روزی برای همه هست، محدودیتی از جانب خدا برای مخلوقاتش نیست، اگه ترمزی برای دستیابی به روزی وجود داره از سمت مخلوقات هست نه خدا، سفره ی خداوند همیشه بازه برای همه
خدا رو شکر بی نهایت.
و یه جمله ی خاص دیگه از شما:
ولی فهمیدم میزبان کسی دیگه است
خوشحالم امروز هم مدار شدم با آقا اسدالله و شما.
خیر در دنیا و آخرت رو میخوام برای استاد جان، مریم جان، و همه ی دوستان عزیزم در این سایت توحیدی.
بهترین ها نصیبِ شما عارفه جانم.
خدایا مرسی برای روزی های غیر حسابی که هر لحظه بهم میدی.
چقدر برام جذاب بود من و شما چند روز پیش برای اینکه تونسته بودید برای پروفایل هامون عکس بزاریم تو فایل شکارچی مثبت چقدر با ذوق از احساس خوبمون نوشتیم والان میبینم با چه احساس خوبی داری از اینکه اون عارفه شکارچی مثبت را پیدا کردی مینویسی و این باز بهم میفهمونه هر چی بوده از لطف و کرم خودش بوده
سمانه جان گفتی خانواده مذهبی و باعث شد بهت بگم ما فقط یک عمر اسم مسلمونی را یدک میکشیدیم و فارغ از شناخت خدا
نمیدونم چرا هی ائمه را از بچگی تو ذهنمون بزرگتر جلوه میدادند
بعد جالبه ما اوضاعمون خیلی بدتر بود نه اینوری بودیم نه اونوری خخخخ
مثلا چادری بودیم و اهل نماز روزه ولی یاد ندارم تو بچگی مجلس امام حسین رفته بوده باشم بزرگتر که شده بودم میرفتم اونم با مامانم و هیچ وقت بابام تو مراسم ها نبود و فقط تاسوعا و عاشورا ها ما موظف بودیم بعد نماز صبح بیدار بشیم و قابلمه به دست بریم خمینی شهر اصفهان و آبگوشت نذری یا کله پاچه نذری بگیریم
چیزی که تو بچگی از امام حسین یادمه و بعدشم آماده بشیم برای نذری ظهر تاسوعا و عاشورا و تا چند وقت خوردن غذاهای نذری
تو بچگی این قسمتش همیشه برام جذاب بود که وقتی نذری میگرفتیم چون اون روزا تو ظرفی که میبردیم میدادند مامانم میگفت نذری عارفه را ببینید مثل همیشه گوشتت بیشتر یا مثلا بیشتر براش غذا ریختند منم کلی ذوق میکردم خخخخ
گفتی مذهبی یادم افتاد که حتی یه بار هم بابام برای چادری بودن دخترها حتی تشویشون هم نکرد و حتی خیلی راحت تو. مسافرت و جایی با آقایون دیگه یه خانم بد حجاب را مورد توجه قرار میدادند و به بهانه هایی ازش آدرس یا سوال میپرسیدند
و هنوز که هنوزه این مدلی هستند
گفتی مذهبی یادم افتاد گوشم همیشه از بچگی پر بوده از بحث و اختلاف های غیبت های بزرگتر هایی که نماز و روزه شون ترک نمیشد
گفتی مذهبی یادم افتاد چقدر راحت پدرم به بهانه مختلف ما چهارتا بچه را کتک میزد اونم به طرز فجیعی از زدن با دست گرفته سیک کمر بند و داغ کردن دست با یه شی داغ
گفتی مذهبی و یادم افتاد که یه موقعی بابام که خاطر رهبر را نمیخواست دوره احمدی نژاد رهبر و احمدی نژاد عزیزش شده بودند و تو راهپیمائی های 22بهمن شرکت میکرد و اون موقع اگه کسی از خانواده میخواست رای نده میگفتند غلط میکنی و بعدش که خوششون نیومد از اونا هرکسی میخواست رای بده میگفتند غلط میکنی
کلا غلط و درست از نگاه اون ها تایید میشد
گفتی مذهبی و یادم افتاد که عارفه چه کردی و یک عمر چطور زندگی کردی
مذهبی که یک بوسه پدر را نداشت
یک آغوش پر مهر پدر را نداشت
مذهبی که برد و باخت تیم مورد علاقه پدر خانواده میتونست تو زندگی تاثیر بزاره
مذهبی که اگه سر سفره نمک پاش بدون نمک بود یا پارچ آب آبش تمام شده بود و به دست بابام میرسید پرت میکرد سمتمون که چرا این خالیه یا پارچ را با عصبانیت محکم تکون میداد که از صدای یخ ما بفهمیم آب نداره
مذهبی که فلفل سبز تند را بابات زیر برنجت قائم میکرد اونم به بچه دبستانی که دهنت بسوزه و از سوختن دهنت بابات کیف کنه و بخنده
مذهبی که مثل چی تو کتک خوردن باشی و مامانت برای اینکه ثابت کنه اقتدار پدر باید توخونه حفظ بشه یا بنده خدا بترسه که خودش هم کتک نخوره نیاد جلوی بابای خونه را بگیره
خدای من چقدر بچگی من به گریه های سنگین و سکسه هایی که بند نمیومد گذشت
کجای این مذهب بهم یاد داد خدا عشقه
خدا مهربونه
من یاد گرفتم خدارا مثل بابام کینه ای ببینم
همیشه خدا تو ذهن من یک مرد بود نه یک انرژی که الان میدونم هست
بله سمانه جان ما درگیر یک سری کهن باور های اشتباه بودیم که باهاش بزرگ شدیم
والان اینجاییم چون خواستیم که باشیم چون به عجز افتاده بودیم دنبال یه ریسمان محکم بودیم که بهش چند بزنیم
گفتی نذری و احساس خوبت خواستم خاطره دیشب را هم برات بگم
دیشب بچه های مجتمع گفتم تو خیابون کاروان میاد منم چون پسرم با دوستاش دو جا میرند هیئت گفتم مهدیس مامان بیا بریم کاروان را ببینیم ولی تا بعد 9شب موندیم و خبر نشدگفتم هی بیا بریم هیئت دومی که عرفان میره
بعد چون ذهن درگیر غذا و طعمش بود گفت نه مامان بریم همون جا که اون شب رفتیم قرمه سبزی داد اینجا دادش وقتی میره همش برنج و کشمش میدند
(خندم گرفته بود)
گفتم حالا من بخوای بگم تو برای غذا مگه میری دیدم آخه یک عمر یک درس درست بالا منبری ها ندادند چی بگم به بچه
گفتم مامان جان ما کاملا هدایتی داریم میریم و خدا همیشه بهترین هارا برامون رقم زده میریم هیئت دومی ببینیم خدا چی برامون در نذر گرفته از اون که نه از من که شک نکن به میزبانی خداوند
خلاصه رفتیم و وقتی غذاشا گرفت دید قرمه سبزیه با ذوق گفت مااامان
گفته بله مامان جان دیدی وقتی میگم بسپار به خدا تو این چند شب اینجا اصلا قرمه سبزی نداده بود و چون تو دوست داشتی امشب قرمه سبزی داد
و دقیقا اعداد رند خیلی جذابه
و به اسدالله عزیز هم میگم که بدونه تو گوگل هر عدد رندی را که بزنی راز یا معنی عدد مثلا 555 میاره توضیحاتش را
البته ما قرار نیست درگیر حاشیه بشیم چون هر چیزی غیر از توحید شرکه ما فقط میخوام احساس خوب را به خودمون بدیم
کامنت طولانی شد و قسمت اول به جرات داشت خود به خود میومد
و مرسی که اسدالله اون کامنت خوب را نوشت که از کنارش انقدر آگاهی رد و بدل شد
سلام دوست خوبم اسداله عزیز وقتی جواب عارفه عزیز رو خواندم که 555 روز عضویتتان را تبریک گفته بود به رسم ادب وسپاسگزاری بخاطر راهکارهای خوبی که در جواب به کامنتم نوشتی منم به نوبه خودم 555 روز عضویتتان را تبریک میگم وشاید برات عجیب باشه جستجو کردم ببینم عدد555 چه معنی میتونه داشته باشه ::
تغییر بخشی از زندگی است و وقتی عدد 555 را میبینیم، چیزی به شما میگوید که یک انتقال در زندگی شما و همه اطراف شما در جریان است. هر تغییری استرس می آورد که بخشی از انسان بودن است.
معنی 555 تضمینی است که تغییرات پیش رو به نفع ماست .
این عدد 555 هم برا خودم الهامی دیدم از طرف خداوند غروبی که باهمسرم تلفنی صحبت میکردیم حس کردم بهم ریخته است گفتم چیزی شده گفت نه گفتم چرا حسم بهم دروغ نمیگه گفت بخاطر شرایط تو ناراحتم بهش گفتم ولی من میگم خبری در راه است ومطمئن باش خبرهای خوبی در راه است شاید برات جالب باشه این قسمت رو وقتی داشتم برات مینوشتم یادم افتاد به مکالمه تلفنی خودم وهمسرم وحسی گفت ویرایش کن کامنتت رو این تغییر میتونه برا خودت هم باشه
ازصمیم قلبم وتمام وجودم آرزو میکنم که به بهترین بهترینها از خواسته هات در زندگیت برسی وبه زودی زود از نتایج ودست آوردهای موفقیت هات برایمان بنویسید وسپاسگزار وجودت ارزشمندت هستم
فهمیه جان گاهی هر کدام تو مسیری قرار میگیریم که نمیدونیم این مسیر را بزاریم خود به خود حل بشه یا قدمی براش بر داریم و اون موقع شاید مین نشانه ها به صورت اعداد میتونی احساسمون را خوب کنه که بهتر تصمیم بگیریم و بیشتر از قبل همه چیز را دست خدا بسپاریم
مثلا خود من چند وقتی هست در شرایطی هستم که نمیدونم باید چکار کنم و هی یه ندادی بهم میگم مگه نسپردی به ما پس اعتماد کن و صبور باش
خیلی نمیتونم تو کامنت هام واضح در موردش حرفی بزنم ولی انسانم کم طاقت احساس میکنم این کار باید بشه تا من برای کارهای دیگه شور و شوق داشته باشم و میدونم اشتباهه چون همبن قفلی زدن باعث میشه ناامیدی و بی انگیزه بودن و ویواش یواش احساس بد بیاد سراغم
و از خدا چند روز میشه میخواستم که به یک سفر تنهایی منو هدایت کنه و خداراشکر به سفر دو روزه قم و جمکران هدایت شدم و وقتی امروز مسئول تور گفت سه شنبه ساعت 1 بعدازظهر رو بروی ترمینال کاوه باشید مثل دختر بچه ای شده بودم که انگار برای اولین بار میخواد به اردوی تفریحی مدرسه و روز شماری میکنه برای اون روز
نمیدونی چقدر خوشحالم که قرار چند ساعتی برای خودم باشم چون مادر بودن حضور دوتا بچه 9ساله اجازه خلوت کردن با خودت را کم میکنه و این بهترین هدیه ای بود که خدا بهم داد و میدونم طبق آیه 29سوره مومنون بهترین منزلگاه را برام در نظر گرفته
میخوام بهت بگم باید قبول کنیم هر تضادی هم هست در راستای رسیدن به خواسته های ماست ولی متاسفانه به قول قرآن انسان عجول است
سلام عارفه عزیز،خلاق ودوست داشتنی خوشحالم که آنچه را میخواستی شرایطش برات مهیا شد امیدوارم بهترین لحظات را تجربه کنی درسته تضادها هست در راستای رسیدن به خواسته هامون میدونی عارفه جان صبح که آمدم سایت دیدم از ستاره هام کم شده تعجب کردم گفتم طبق چیزی که من توسایت خواندم حضور غیر فعالی نداشتم گفتم فهیمه حواست باشه ، الان که داشتم برا شما مینوشتم یه چیزی کشف کردم به تضادی برخوردم البته نمیشه گفت تضاد ناخواسته ای که من باید ازش اعراض میکردم ولی سعی کردم اصلاحش کنم یعنی خواستم تغییرش بدم در صورتیکه طبق آموزه های استاد وقوانین حاکم بر جهان من فقط مسئول زندگی خودم هستم نه دیگران میدونی من اینجا استاد را تحسین کردم وهمچنین مریم بانو را وخیلی از دوستان تو سایت که به این حداز عملگرایی رسیدند
( یعنی غافل بشی قافیه را باختی خخخخخ)
عارفه جان وقتی تو کامنتت به اسداله عزیزبه عدد 555 اشاره کردی یه حسی بهم گفت این عدد برای هرسه نفر از شما نشانه است خداروشکر که بهترین نشانه بود برای من واثراتش هم دارم میبینم امیدوارم بهترین نشانه برا شما واسداله عزیزهم باشه
میبوسمت امید آنکه لحظات نابی را با معبودت تجربه کنی شاد وسالم وتندرست باشید دوست ثروتمندم
خیلی برام جالب بود که این ایده به ذهنت رسیده که عدد 555 رو سرچ کنید! واقعیتش فکر نمی کردم اعداد هم بشه سرچ کرد.خخخ
ممنونم از اینکه زحمت اینکارو کشیدی و چه تفسیر زیبایی داشت! کلی برام نشانه و باور بود.
فهیمه عزیز باور دارم هیچ اتفاقی اتقاقی اتفاق نمی افته! اگه خدا به دلت انداخته که این عدد رو سرچ کنید، بدون قطعا نشانه و پیامی در آن برایت قرار داده.لذت بردم از نوع نگاهت و تحسینت کردم وقتی نوشتی انتظار خبرهای خوب دارم. همین انتظار خبرهای خوب رو جذب زندگیت خواهد کرد رفیق.
ممنونم که برام نوشتی و تبریک گفتی.آرزو دارم هر روز و هر ساعت زندگیت عشق باشه و شادی و حضور خدا.یا حق
من حس میکنم دقیقا به سمت کامنت هایی هدایت میشم که اون باوری رو که تازه بهش رسیدم، و میخوام آغازش کنم رو تایید میکنه.
وقتی درست هستن، تایید میشن بارها و بارها تو چیزهایی که به گوشم میخورن، میخونم و …
به زبان نشانه هایی که میبینم تاییدیه شون میاد از رئیس جان.
حالا روش اینکه فهمید درسته یا نه از درونِ خودم هم اینه که حسم نسبت بهشون چیه؟
ترس، اضطراب، ناراحتی، خشم
یا
آرامش، امید، شادی، اشتیاق، نشاط، انگیزه.
از استاد یاد گرفتم هر باوری که احساسِ امید بده، باور درستیه و باید ادامه اش داد و بالعکس باوری که احساسِ ناامیدی بده غلطه و باید ترکش کرد.
به دلیلِ واضح
امید، از سمتِ خداست.
و یاس، از سمتِ شیطان هست.
امید باعث خوب شدن حس و حال آدم میشه که در ادامه اتفاقات خوب میان.
یاس باعث بد شدن حس و حال آدم میشه که در ادامه اتفاقات بد میان.
اگه بخوام عملی همین متن رو توضیح بدم:
دقیقا بوده مواردی که یه موضوع کوچک در ابتدا، باعث ناراحتی یا خشمم شده، بعد کنترل ذهن نداشتم، یعنی اصلا نمیدونستم چی هست و چیکار میکنه، و هر چی جلوتر رفته نجواها قوی تر شدن و خودشون رو چسبوندن به ناراحتی های دیگه ی پنهانِ من که متعلق به گذشته بوده و اونا رو هم بیدار کردن و خلاصه یه آشِ درهم و شلوغی از ناراحتی و تمامِ احساس های بد واسم خلق شده…
چرا؟
چون اون لحظه ی اول یا هر وقتی که متوجه بشم، یه کنترل ذهن به موقع میتونه به شدت روند اتفاقات رو عوض کنه…
مثالِ داغ و تازه اش:
کاری رو انجام دادم به نوعی از سَرِ تکلیف برای یکی از عزیزترین های زندگیم.
اما پشت پرده خودم متوجه بودم به دلیل رفع تکلیف بود درصد زیادیش، همینطور اینکه در منظر دیگران آدمی دیده شم که اونکار رو کرده و بی تفاوت نبوده…
اما حس و قلبم خیلی درصد ضعیفی حضور داشت…
نتیجه معلومه، گفتگوی از سر رفع تکلیف چطوری میشه؟
بی روح
بی لذت قلبی
مکالمه بی لذت، برخلاف مواقعی که قلبی بوده و سرشار از لذت بوده.
تازه مسیر گفتگو به مواردی که من تمایلی به گفتگو در موردشون ندارم در مورد خودم هم رفت و البته کات شد و تمام.
بعد دچار نجوا شدم…
خب چرا زنگ زدی، نمیزدی…
بعد آگاه شدم، خب سمانه الان که حس ات بد شده چرا؟
چی شده؟
چی باعث حس بد شده در تو؟
گفتم چون:
1- با حس خوب همیشگی نبود و از سر رفع تکلیف بود.
2- متوجه شدم من هنوز روی مورد X مقاومت و گارد دارم، هر سوالی نسبت بهش حساسم میکنه.
چرا؟
چون خودم نپدیرفتمش.
خودم رو با اون مورد x و رفتار خودم و افکار خودم نپذیرفتم.
چرا چون حس میکنم اون باعث دوست داشتنی نبودن من میشه، و اون وجهه ی قوی و گوگولیِ من خدشه دار میشه در منظر نگاه بیرون، بی ارزش میبینم خودمو ….
وای وای، بَه بَه، که همین الان که دارم مینویسم اینجا مچ خودمو گرفتم…
سمانه جان، تو در موقعیت فعلی، با توجه به تصمیم و انتخاب خودت در زندگی، نسبت به مسئله x، در این وضعیتی.
هر چی هست متعلق به تو و انتخابیه.
هر چی که هست
خوب یا بد.
درست یا غلط…
بپدیرش، تا بتونی بار رو از روش برداری.
اینطوری دیگه حساس نمیشی روش اگه چیزی بپرسن یا بشنوی ازش…
همین الان یهو متوجه شدم یه کِیسِ B هم هست که حساسم روش و باید همین فرمول رو روش اجرا کنم تا بارش زمین گذاشته بشه…
دقیقا دو الگوی تکرار شونده در مورد من:
سختمه ولی مینویسم که اولین اقدام رو در جهت گذاشتنِ بارشون به زمین انجام بدم:
1- شغل
2- فرزند
اینا هنوز برام تولیدِ حساسیت میکنن، گاهی بیشتر، گاهی کمتر…
بسته به حالم و صلح درونی ام، شدت حساسیتم کم و زیاد میشه…
یه چیز مهم:
دلیل ریشه ای این دو تا ترس من از قضاوت مردمه
که چطوری نگاه میکنن بهم…
خودم، خودمو سرزنش میکنم، انتقاد میکنم، خودمو نمیپذیرم و دوست ندارم که از بیرون شاهد این آسیب پذیری ام میشم…
چطور وقتی خودم حالم با خودم خوبه، مثلِ کوتاهی مو، یا لاک زدن، یا …. حرف دیگران هیچ تاثیری روم نمیذاره و زندگیمو میکنم.
اونوقت سر این دو مورد و البته موارد دیگه، بهم بر میخوره، ناراحت میشم، گاهی خشمگین میشم از آدما که آخه به تو چه؟
تو چیکار به زندگی من داری اخه؟
چیکار به تصمیمات و انتخاب های من داری؟
هر وقت خودم مطمئن بودم به تصمیماتم، انتخاب هام، دلم قرص بوده، خودم به خودم شک نکردم و دربست خودمو پذیرفتم با اون فکر و تصمیم، عین موتور توربو و جت رفتم جلو ، پشیزی هم حرف دیگران نه ناراحتم کرده نه از مسیر منحرفم کرده…
اما وقتی خودم شل بودم، دو به شک بودم، نامهربون بودم با خودم، صلحم کم بوده با خودم، آفت ها، آسیبها آشکار شدن…
اونم نه به دلیل بد ذاتی، نامهربونی، بدجنسی آدمها…
فقط به دلیل افکار خودم که در رو باز گذاشتن برای ورود آسیب به خودم…
همون آدمها گاهی تحسین ها و محبتی رو روانه کردن به سمتم که عاشقشونم…
پس مشکل اونا نیستن
منم
منم و افکار غالبم…
چه میکنه این درس های استاد که کم کم بِتُنِ باورهای منو داره سوراخ میکنه و کورسویی از نور آشکار میشه ازشون.
الهی شکرت.
آقا اسدالله عزیز، اومدم تحسینتون کنم برای این جمله ای که پایین مینویسم براتون، نگو هدایت شدم اینجا و شما دست شدین که من با خودم بهتر روبه رو شم…
این جمله ی طلایی شما که منم بهش رسیدم:
هر بار که بیشتر تسلیم بوده ام و کمتر مقاومت داشته ام هدایتها را بهتر متوجه شده ام.
حالا میخوام شجاع تر شم:
مورد 3 از دوتای قبلی بیشتر سختمه که بنویسم اما شجاعت میکنم و مینویسم ازش…
چون این منم.
سمانه ی بدون نقاب
نمیخوام در حق خودم و ارزشمندی ام و عزت نفسم خیانت کنم…
یه نقابِ همه چی خوبه
من چقدر خوشبختم بزنم در این یه موردِ خاص…
وگرنه به صورت معدلی حس و روحیه و همه چیز زندگیم در وضعیت کنونی خیلی هم خوبه و خوشحالم و خوشبختم و سلامتم از ابعاد گوناگون…
خیلی خیلی اوضاع کلی ام خوبه.
خیلی خیلی
سپاس گزار خدا هستم شدید، به اندازه ی بی اندازه.
و اما مورد 3- الگوی تکرار شونده ی سبکِ تغذیه و وزن
دیشب در حقیقت دیگه خسته و کلافه شدم از خودم…
دیشب خودمو از دست خودم، سپردم به الله…
گفتم من نمیدونم دیگه، خودت میدونی با سمانه…
من خسته شدم…
خسته ام از عدم تطبیقِ قلب و ذهن و جسمم…
خودت درستش کن.
خودت آرومش کن.
من بلد نیستم…
شاخِ غرورِ کاذبِ انسانیِ سمانه دیشب شکسته شد…
تازه فهمیدم من هیچی نیستم.
چقدر عجله دارم…
موفقیت های قبلی ام هم من، سمانه، نبودم…
خدا، پشتم بود، هوامو داشت، که انقدر راحت عینِ کره با قانون سلامتی هم سلامت جسمانی ام بهتر شد، هم انرژیم بالا رفت، هم وزنم ساده کاهش پیدا کرد…
الان اما اعتراف میکنم از مدار دور شدم…
احتمالا شتاب کار منو از یه جایی به بعد خراب کرد…
اینارو با یاس نمینویسم…
اتفاقا الان حالم خیلی خوبه، تا دیشب یه سمانه بودم، امروز صبح که بیدار شدم تا الان حس و حالم عوض شده.
چون صبح با این فکر آغاز شد که سمانه غلاف کن شمشیر منم منم رو…
سکوت
صبر
تسلیم خدا باش
بذار اون بگه
اون بلده
ول کن بابا، هر روز تو با ذهنت میگی باشه دارم لذت میبرم از خوراکی ها و خودم و صلحم و …
ول کن، هر روز تو با ذهنت میخوای به نتیجه برسی که چی گوش بدی، روی چی کار کنی؟ روی محصول عزت نفس، توحید، کشف قوانین، یا فایلهای هدیه ی ارزشمند…
مثلا میگم هدایت بگه…
بعد تا یه نشونه میاد، صبر ندارم، میگم این…
یه کامنت میخونم، میگم این…
بعد گیج تر میشم که پس کدوم؟؟؟
دلیلش خطا در نشانه ها یا هدایتهای خدا نیست.
ذهن من ورود میکنه
نتیجه گیری میکنه
و اون تصمیم میگیره…
وگرنه در پروسه ی هدایت، ذهن من آفه، خود به خود میرم به سمت درست برای خودم…
خود به خود ترجمه اش میشه= قلبم
آخ جون اینم الان کشف کردم…
یعنی وقتی تو مسیر دستم تو دست خداست هم، ذهنم کارشکنی های خودشو داره که نذاره من از هدایت بهترین استفاده رو ببرم …
حالا راه درمانش چیه سمانه جان؟
سکوت، صبر، تسلیم خدا بودن…
لطف کن نذار ذهنت بگه چیکار کنی چیکار نکنی، چون با مخ میری تو دیوار…
سکوت کن
بسپر به خدا
خودش پاسخ میده
صبر کن
شاید همون لحظه پاسخ نیاد، که اونم کاملا به فرکانسهای خالص خودم برمیگرده، هر چی خالصتر جواب زودتر میاد.
اما جواب میاد همیشه از طرف خدا
اونم بهترین جواب
تو هدایت و نشونه ها، دنبالِ شکستن هسته ی اتم نباش.
همونی که به قلبت میزنه بسه
کافیه
کوچولو هست؟
خب باشه
جواب در سادگی هست نه پیچیدگی…
دنبال یه کیلومتر دلیل و حکمت و … نباش.
همون اولین جرقه ی هدایت که بزنه به قلبت همونه فقط، نه بیشتر نه کمتر…
آخه الان مچ خودمو گرفتم…
من روی هدایت هم بار میذارم، انگار که باید اون هدایت جواب شونصدتا سوال ذهنی یا چالش منو با هم بده…
نه بابا، یه هدایت، یه نشونه، جواب فقط همون چیزی هست که اون لحظه بهش فکر کردی…
مثل پروانه زرد خوشگلی که دیدم و معنی اش این بود که درست میشه
سمانه جان لطف کن و ثانیه ای هدایت بگیر، رهاش کن، جوابش به وقتش میرسه دستت.
خیلی جزئی سوالاتت و درخواست هاتو مطرح کن، تا جواب دقیق همون بهت گفته بشه، لطف کن ترکیبی مطرح کن، دونه دونه بگو چی میخوای، با جزئیاتی که برات مهمه تا بره تو سیستم و پاسخش ارسال شه…
خدایا سپاس گزارتم از این کامنت
پاسخ های متعددی به خودم دادی…
باید بارها بخونمش تا خودم از زوایای متفاوت درکش کنم…
این روزها، الحمدالله که یه جاهایی لذت میبردم، یه جاهایی قشنگ معلوم بود دارم خودمو گول میزنم…
اما پس ذهن و قلبم در بدترین حالت روحی هم میدونستم خدا کمک میکنه، درست میشه، گفته میشه، فقط نمیدونستم کی…
اما الان راحت شدم
به من چه
من بلد نیستم
من آگاهی ندارم
سپردم به خودش
خیلی هم آرامش دارم الان
بار رو زمین گذاشتم…
خسته شدم از دست خودم که به خاطر ترس از قضاوت، یا ناتوان دیده شدن و ضعیف بودن، نگفتم این حسم رو اینجا…
بله من سمانه صوفی مینویسم که الان با خودم از لحاظِ بدنی، جسمی، روانی، تغذیه ای در صلح نیستم…
باور کمبود بهم حمله کرده، منم در رو باز گذاشتم براش…
اینه که پرخوری دارم…
بله
بله
بله
من الان اینم
اما مدتیه درخواست هدایت و کمک رو ارسال کردم به خدا
من در برابر خدا ضعیفم
اون قوی ام میکنه میفرسته تو بازیِ زندگی تا گل بزنم
مطمئنم به خدا
صبح تو پیاده روی بهم گفت:
سمانه تو اندازه صبر (صبری که آرامش داره داخلش) و اعتمادت به خدا (باور و اعتماد به قدرتش در همه چیز)، دریافت خواهی کرد از نعمت های خدا…
قانع شدم شدید
دیدم کاملا درسته
دریافت های عالی که داشتم کاملا برام آشکار هست که صبور بودم، اعتماد داشتم، لذت میبردم در مسیر، فکر سریع رسیدن یا به جواب رسیدن نبودم…
برعکسش، هر وقت هول زدم، شتاب کردم، راصی و خوشحال و سپاس گزار نبودم، توجه کردم به کمبود، نتیجه جدید که هیچی قبلیها رو هم نابود کردم…
خدایا مرسی از زبون و نوشتار خودم باهام حرف میزنی…
تو میدونی که من عاشق نوشتنم، از همون طریق باهام صحبت میکنی…
قبلا تو دفترم دل نوشته هامو مینوشتم، گپ و گفت میزدیم، الان اومده اینجا…
حالا از شیرینی های دیشب تا حالا بگم:
صبح 7:35 بلند شدم با این فکر که من تسلیمم، هیچی هم نمیدونم و بلد نیستم، خودت سکان هدایت رو بگیر دستت و عمرا به منم نده…
و شروع گفت و گوها و الهامات عالی، درخواست سایه و خنکی همانا و 55 دقیقه پیاده روی با لذت و امنیت همانا…
اومدم نعمت حمام، نوشتن و هدایت به کامنت آقا اسدالله عزیز همانا و موندنم تو سایت و نوشتن و نوشتن همانا…
آقا اسدالله سپاس گزارم که دست خدا شدین.
دیشب چند تا از کامنتهاتون رو خوندم، ایمیل رو فعال کردم روی کامنتهاتون…
اما دیشب عجیب گارد داشتم و نمیخواستم بخونم کامنتهاتونو، چند تا خوندم، به مدار شما دسترسی آزاد نداشتم دیشب
اما امروز
با اشتیاق شروع کردم به خوندن
کاملا حس کردم سمانه دیشب نیستم
حس ام عالی شده بود امروز
انگار تازه خط به خط کامنتهاتون رو بهتر میخوندم و حس میکردم و شیرین شده بود برام
همون اول کامنت شما هم روزیِ من شد که بنویسم از خودم و درونم…
دیشب خیلی تحسین کردم بچه هایی رو که شجاعت دارن و از الگوهاشون مینویسن، از اشتباهاتشون، یا خروج از مسیر و البته ورود مجددشون…
تو دلم گفتم من هنوز شجاعتش ندارم از خودِ الانِ الانِ الانم بنویسم…
سمانه ای که کامنتهای قبلیش اون مدلی بوده…
خوشحالی بوده، ارتباط با خدا بوده، درسهای خوب بوده، تمرینهای خوب بوده…
چطوری بنویسم از ترس هام؟
از ضعف هام…
از تکرار اشتباهاتم؟؟؟
بقیه چی فکر میکنن؟
بقیه چی فکر میکنن؟
وای وای، که باز پاشنه آشیلم (ترس از قضاوت دیگران) بالا اومد …
اما امروز خدا پلن جدیدی برام چید…
در بهترین زمان بندی
من باور دارم به چیدمان و زمان بندی خدا…
گفت الان وقتشه، بنویس
از خودت، از ترس هات بنویس، این اولین پله ی رهایی هست…
سمانه جان، این رد پای تو هست
بذار یه نکته رو بهت الان بگم برای بعدا که میخونی لازمه بدونی که از کجا به کجا رسیدی…
اگه خودت بودی این کامنت نوشته نمیشد.
خدا، آماده ات کرد وقتی که بهش درخواست کمک دادی…
به قول کامنت سید علی جان که دیشب خوندم، نوشته بود درخواست بدین، حتی لازم به تکرار خواسته هم نیست، خدا خودش اقدام میکنه…
من به چشم دیدم از دیشب تا امروز، نتیجه ی حرف شما رو تو زندگیم…
من فهمیدم هیچی نیستم، غرورم رفت کنار، خودمم متوجه نبودم غرور و منیت هست که نمیذاره برسم به خواسته ام، فهمیدم هیچی نیستم، سپردم به الله، خودش اقدام رو شروع کرده…
مجدد ازت تشکر میکنم سید علی جان خوشدل که این آگاهی ناب رو دیشب تو کامنتت بهم هدیه دادی.
سمانه جان، همونطوری که میخواستی شد…
من میخوام خدا هدایتم کنه، آسون هم باشه برام چشم گفتن به هدایت خدا…
انگار که دارم یه کلید لامپ رو میزنم.
من اینطوری چشم میگم به هدایتهای خدا و انجامشون میدم، برای همین آسونی عاشق هدایت شدم، چون بارها شده کاری رو خواستم انجام بدم خودم اما سختم بوده، همون کار رفته تو چرخه هدایت بهم گفته شده، بلافاصله چشم گفتم و انجام دادم…
میشه عزیزم میشه…
برای خدا همه کار اسونه، اینو تو کامنتهای حمید آقا یا بقیه بچه ها دیشب خوندم که آیه قرآن نوشته بودن…
حالا که برای خدا آسونه، پس خودش منو آسون کنه برای آسونی ها…
خیلی هم عالی
خدا راضی
منم راضی
الان هم تو چرخه هدایت دارم مینویسم، که انقدر آسونه برام، الهی شکرت که همیشه هستی و دستمو میگیری و تنهام نمیذاری.
وقتی میرم تو حاشیه، و جاده خاکی باز خودت میای و دستمو میگیری میگی بیا اینور سمانه
من فدای تو بشم آخه…
الان از اون حس ها دارم که سعیده جان مینویسه
میخوام خدا رو بعل کنم سفت
ماچش کنم
یه باور جدید جذاب هم خوندم دیشب از حمید آقا
وقتی مینویسم حمید آقا خودتون میدونین کی رو میگم که؟
حمید آقای حنیفِ امیریِ ماوریک
همون شاگردِ شوخ طبع و کار درستِ استاد رو میگم.
حالا بماند یا حمید آقا نوشته بود یا شما آقا اسدالله، یا وجیهه بانوی عزیزم، یا سعیده جان عزیز دل شهریاری، یا رضوان جان یوسفیِ عزیزم، یا یاسمن جان زیبای زمانی یا سید علی جانِ خوشدل …
یا خدا این همه اسم:)
آخه دیشب کامنتهای این عزیزان دل رو داشتم میخوندم، الان حضور ذهن ندارم نوشته از کامنت کدومشون بهم هدیه داده شد:
فحواش مهمه، همگی همیشه دست های خدا هستین و ممنونتونم.
من وقتی با خودم مهربون باشم، ارتباط خوبی برقرار کنم با خودم، انگار که ارتباطم با خدا بهتر میشه.
یه همچین فحوایی داشت…
زیر و رو شدم…
چقدر من پیش خدا عزیزم و خودم خبر ندارم…
توجه به خودم، احترام به خودم، میشه احترام و توجه به خدا…
یا اون قسمتی که سعیده جان تو کامنتش نوشت:
از زبان خداوند که به انسان میگه من گفتم همه به تو سجده کنن، شیطان نکرد، رانده شد با اون سابقه ی عبادتش، بعد تو ای انسان میری به جای من با شیطان رفیق میشی؟
یا خدا
میخکوب شدم
من خدایی دارم که انقدر برام احترام و عشق و اعتبار قائله
ولی خودم برای خودم قائل نیستم؟
شریک قائل میشم برای خدا؟
اصلا یادم میره که خدایی هست گاهی؟
خدایا توبه
همه اش از سرِ جهلِ منه
وگرنه خودت میدونی که قلب من میتپه برای تو، و به عشقِ تو…
کی بهتر از تو
اصلا بهتر از تو وجود نداره
اما تو انقدر بزرگی و من کوچک، بر حسب ظرفیت کمم تو رو میشناسم و درک میکنم
گاهی اشتباه میکنم و فکر میکنم تو اندازه درک منی و همین باعث میشه تو کوچولو شی تو باور من در حالیکه من هر چی بیام جلو، باز تو بزرگ و بزرگتر میشی تو باورم و تا همیشه جا داره بشناسمت، درکت کنم، باورت کنم، اعتماد کنم بهت…
خدایا منو یه لحظه از بغلت زمین نذار.
به قول آقا حمید، وگرنه گمراه میشم، گم میشم…
خودش یادم میده راهنماییم میکنه این روزها مچ پاشنه آشیل ام رو بگیرم اندازه ی درکم چشم تو چشم شم باهاش، بهبودش بدم، الهی شکرت.
اول مرداد 1402 همگی به خیر باشه.
من مدتیه آخر کامنتهام دوست دارم یه جمله سپاس گزاری خاص واسه خدا بنویسم که از احساسِ خالص و ناب همون لحظه ام میاد …
خدا مرسی که دیروز بهت گفتم منو با نور خودت هدایت کن، هدایتم کردی
ممنونم بابت کامنت های قشنگی که مینویسی.از دیروز و پریروز سه کامنت از شما داشتم. با عشق خوندم.چند بارم خوندم. و کلی تحسینتون کردم.
خداوند را سپاسگزارم که فرصتی دست داد تا جواب این بنده مبتلایش را بدهم!!!
چرا مبتلا؟!! چون خدا بهم گفت سمانه هم مبتلا شده!!!
نشونه اش چی بود؟؟؟
اینکه هی مینوشت و هی یادش میومد!!!
همون بار اول که این کامنتت رو خوندم اینو خدا گفت!!!
خوش آمدی خواهرم!!! خوشا به سعادتت!!! راهشو پیدا کردی!!! ازین به بعد بیشتر درکش می کنی!!! بیشتر نشانه هاشو می بینی!!! بیشتر باهاش عشقبازی می کنی!!! بیشتر حالت باهاش خوشه!!! بیشتر رها میشی!!! بیشتر بین جسم و روحت کشمکش بوجود میاد!!! بیشتر اشکات جاری میشه!!! بیشتر قلبت سیقل میخوره!!! بیشتر احساست لطیف تر میشه!!! بیشتر بغضت می گیره!!! بیشتر دلتنگش میشی!!!… کافیه یا بازم بگم؟!!!
کافیه چون بقیشو به مرور خودت تکمیل میکنی!!!
دیدی چقد علائم داره سمانه!!! اصلا تابلو میشی!!!
فلش بگی بزنم به چند دقیقه قبل. زمانی که از خداوند هدایت خواستم که از بین سه تا کامنتت کدومو جواب بدم؟؟؟
و بهم گفت زیر همون کامنتی که حس کردی مبتلا شده!!!
باز قبل از اینکه شروع کنم گفت ببین سمانه یعنی چی؟ سرچ کردم دیدم به به چه اسم قشنگی!
سمانه یعنی آسمان.
حالا دیگه خودت تصور کن عظمتو!
وقتی کوچکتر بودم خیال می کردم آسمون سقفش تا ابرهاست! چند هفته پیش که تجربه متفاوتی از سوار شدن به هواپیما داشتم؛ آسمون به قدری زیبا بود که کلی فیلم و عکس گرفتم.وقتی هواپیما رفت بالای ابرها و استیبل شد.پائینو که نگاه میکردی انگار کارگاه لحاف و پنبه زنی بود! ابرهای پفکی فوق العاه زیبا کنار هم.افق رو نگاه می کردی خط سفیدی دردوردست پیدا بود. با خودم گفتم خدایا عظمتتو شکر. چقدر ما در برابر بزرگیت کوچکیم. و گفتم خدایا آسمانت چقدر بی انتهاست! شاید ما طبقه همکفش باشیم هنوز! بقیشو چجور تصور کنم! تازه زمین و کهکشان راه شیری هم نقطه ای از دریای بیکران الهی نیست.
خلاصه موقع کم کردن ارتفاع انگار با دستهام ابرها رو لمس می کردم. چند ثانیه همه جا سفید میشد و دوباره زیبایی و دوباره میرفتیم توی توده ابر دیگه . و واقعآ فقط عظمت و بزرگی خداوند و ناسپاسی خودم برایم تداعی میشد. صحبت های استاد در مورد قوانین بدون تغییر خداوند تو سرم میگشت و هر صدم ثانیه هزاران چیز همزمان می اومد و میگذشت از ذهنم و غرق لذتی وصف نشدنی میشدم. در حالی که قبلنا با یه تکان فاتحه میخوندم خخخ .تا نرفتم تو خیالات و تصورات برگردم سر کامنت خخخ.
میخوام اینو از طرف خدا بگم بهت سمانه جان قدر خودتو بیشتر بدون؛ خودتو بیشتر تحسین کن؛ خودتو بیشتر بغل کن؛ از مدل سرت که نوشتی کوتاه کردی از رنگ ناخنت از رژ لبت از هر چیزی که داری لذت ببر. حالت که با خودت خوب باشه؛ میشی خلیفه الله. خودتو که دوست داشته باشی همه دوست دارند. اصلا فرکانس بدی به تو دسترسی نداره! میری بالای ابرها استیبل استیبل فرمان و میدی دست خدا (وضعیت اتومات؛ اینا رو حمید بهتر میدونه خخخ) و پاتو میندازی رو پات و همه میان ازت پذیرایی می کنن! هی ازت میپرسن چیزی لازم نداری! چی میل داری براتون بیاریم! با خدا باش و پادشاهی کن… اومدی تو اتوبان و جاده آسفالت… همین مسیرو ادامه بده و لذت ببر… میبینی در این مسیر روز به روز حالت بهتره؛ زیبایی مسیر بیشتره؛ نعمت های زندگیت فراوانتره؛ حال دلت بهتره؛ حضور خدا در زندگیت پررنگتره… و میای میگی و مینویسی برامون تعریف میکنی و ما هم کیف میکنیم.
برایت در این مسیر زیبا بهترینها رو آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق
پاسخ کامنت ها بسته بود ولی دلم نیومد جواب کامنتت رو بی پاسخ بگذارم و بخوابم! برای همین بازم به ندای درونم میگم سمعآ و طاعتآ!
سمانه جان گفتم خداوند گفته سمانه دچار شده! سمانه مبتلا شده!
خوشا به سعادتت که این لذتو میچشی؛ خوشا به سعادتت که وارد رابطه با خداوند شدی؛ خوشا به سعادتت که لطیف شده ای و قلبت صیقل خورده و مثل آئینه میدرخشه!
میبینی سمانه جان عشق بازی با خداوند چقد جنسش فرق میکنه! چقدر رهایی! چقدر بی نیازی! چقدر بی توقعی! جقدر بخشنده ای! چقدر مهربانی! چرااااا؟؟؟
چون به انرژی منبع وصل شده ای! چون تجلی صفات خداوند شده ای! چون از جسم مادی و نیازهایش فاصله گرفته ای و با روحت هماهنگ شده ای!…
میبینی سمانه کار خدا رو! من میخواستم خستگی رو بهانه کنم و به خودم استراحت بدم. ولی خدا گفت بنویس!
ذهنم میگفت خسته ای، امروز 8 تا کامنت طولانی نوشته ای، اینجور زده میشی به خودت استراحت بده.اینهمه اعضای سایت کامنت می نویسن نیازی به کامنت تو نیست. اصلا اگه الان بنویسی میدونی دیر شده و جز کامنت های برتر نخواهد شد. خسته ای زودتر بخواب فردا کسل نباشی. و هزاران نجوای دیگر.ولی قلبم گفت بنویس هر چند کوتاه و من برای یکبارم شده گفتم چشم!
میبینی همین تسلیم بودن به ظاهر کم اهمیت چه پاداشی برای من داشته! خداوند به پاس این عمل ناچیزم به من پاداشی داد که نه میتوانم درکش کنم و نه میتوانم شکرش کنم!
خط به خط این صفحه رد پا و نشانه خداوند میبینم!
به قدری کامنت اومده که به خدا قسم خودمم گیج زدم تو کامنت ها!
اینقدر پاسخ کامنت ها رد و بدل شده که سقف پاسخ پر شده و قسمت پاسخ غیر فعال. مثل همین کامنت آخز شما که خدا گفت پاسخ تو اینجا بنویسم!
اینقدر پاداش خداوند در برابر عمل ناچیز ما بزرگ است!
همین صفحه برای تقویت ایمان و باورهایم به خداوند و سیستم بدون تغییرش کافیست اگر از گمراهان نباشم!
باز هدایت شدم به خواندن همین کامنت که دارم پاسخ کامنت آخرو زیرش مینویسم. چقدر برام درس داشت نوشته بودی …گاهی اشتباه میکنم و فکر میکنم تو اندازه درک منی و همین باعث میشه تو کوچولو شی تو باور من در حالیکه من هر چی بیام جلو، باز تو بزرگ و بزرگتر میشی تو باورم و تا همیشه جا داره بشناسمت، درکت کنم، باورت کنم، اعتماد کنم بهت… انگار بار اوله میخونمش. انگار در فرکانس این سخن نبودم. و خدا می داند که چقدر باید تکامل طی کنم تا بهتر و بیشتر بفهمم جملاتی که خدا گفته و تو نوشته ای!
الان دیگه احساس آرامش میکنم! انگار باری از دوشم برداشته شد! میبینی سمانه خدا چقد دوست داره! چقدر عاشقته! دست منو گرفته و گفت تا برای سمانه ننویسی خواب و آرامش و بر تو حرام میکنم! حتی اگه جواب کامنت سمانه بسته بود من بهت راه نشون میدم!
چی بگم که خودمم ظرفم برای درک این آگاهی ها کوچکه! و باید بیاموزم و ببینم و یاد بگیرم و مرور کنم و بیاد بیاورم این آگاهی ها رو تا بیشتر ایمان بیاورم و ظرف وجودم بزرگتر گردد.
خداوندا هر آنچه تو گفتی من برای این عزیزکرده ات نوشتم. امید است مقبول درگاهت افتاده باشد. میسپارمت به دستان پر قدرت خداوند و صحنه را ترک میکنم.یا حق
و سلامی مخصوص و گرم و سرشار از عشق از سمانه به سمانه جااااااانِ نازنینم.
سمانه ای که هدایت شده این اواخر به خوندن ردپاهای خودش از 26 تیر ماه به بعد بنابه به دلایلی…
که ببینم و بخونم چه اوضاع و احوالی داشتم.
چه میکردم.
به چی فکر میکردم.
خلاصه که چه خبر بوده اون زمانِ خاص برای من…
امروز و الان رسیدم به این کامنتم، که پاسخی برای آقای زرگوشیِ عزیز بوده، ولی یه گفتگوی مفصل، تحلیل و بررسی و خودشناسی بوده برای خودم شدیدا…
تا الان نصفه خوندم کامنتم رو و کیف کردم حسابی…
این جمله به شدت بالا اومد و خوندن رو متوقف کردم تا بیام و در یه ردِپای جدید از خودم برای خودم بنویسمش:
سمانه تو هیچی نمیدونی از پشتِ پرده …
زمانی که پریشان بودی و در طلبِ خواسته ای بودی، پریشان بودی از شرایطِ جدیدت، با خودت در تضاد و جنگ بودی، یه ورقِ جدید و جذاب تو زندگیت باز شده بوده که روحت هم خبردار نشده بوده.
تو در پیِ خواسته ات می دویدی، حال آنکه یه خواسته ی جذابت، در حال شکل گرفتن بوده به آرامی…
مصداقِ بارزِ رهرویِ ما اینک اندر منزل است…
تو نگرانِ مسئله ی دیگه ای بودی، حال آنکه موهبت و نعمتی رو دریافت کرده بودی که خودتم خبر نداشتی ازش تا مدتها به دلایلِ متعدد، همون پرده ای که روی چشمت کشیده شده بود و تو متوجهش نشدی…
چی فهمیدی الان؟
1 مرداد کامنت نوشتی از حال و اوضاعت، الان 7 دی خوندیش و تازه یه چیزهایی برات آشکار شده، چیزهایی که اون موقع نمیدونستی و زور میزدی مسائل رو با منطقِ خودت جلو ببری…
چقدر خوب که 1 مرداد خداوند توجه و حواسم رو به تسلیمِ خدا بودن جلب کرده، همین اواخر هم مجدد توجهمو به تسلیم جلب کرده.
و چقدر شیرین و آرامش بخشه هر بار کوهِ منم منم ها و منیّت و منطقم رو گذاشتم زمین، خلع سلاح کردم خودمو و تسلیم شدم.
تازه اونجا نفس راحت کشیدم…
آروم باش و صبر کن، لذت ببر تو هر شرایطی که هستی.
چه ظاهرش شاد باشه، چه خلافش.
تو لذت ببر با هر چیزی که حتی ذره ای باعث خوشحالیت میشه.
الان کاملا اینطوری ام.
شادم.
لذت میبرم.
میخندم.
به سمت خنده و شادی و شوخیِ بیشتر حرکت میکنم.
نمیدونم خودمم یا تمایلاتِ نی نی هم هست که روم تاثیر گذاشته.
اما هر چی هست قشنگ متوجه شدم خدا رو شکر من چقدر خوشحال و سرخوش و انرژی مثبتم این روزها…
دیروز مطب دکتر بودم، پرسید استرس نداری، یه لحظه فکر کردم گفتم نه، من ریلکسم، بعد دقت کردم چقدر خوشحال و سرخوش هم هستم علاوه بر ریلکسی.
این نعمت و هدیه ی خداوند برای سمانه است.
این ورژن با قبلیِ خودم فرق کرده، من تغییر کردم.
وارد هر محیطی مثلا درمانی هم میشم انگار نه انگار، همه چیز برام حالت تفریح و شادی و کسب تجربه و لذت داره، با آدمها صحبت میکنم، خوشرو هستم و خوشرویی میبینم و کلی کیف میکنم.
همش دائم میگم به درونم که همه چیز عالیه و عالی هم میشه.
من عوض شدم، به تناسب تغییراتم نتایجم تغییر کردن.
دوره قانون سلامتی و احساس لیاقت دو دوره ای هستن که من به شدت سپاس گزارشونم، چون منو با منِ بهتری از خودم آشنا و روبه رو کردن…
سمانه ای که کم کم متوجه شد ارزشمنده.
به قول استاد تو فایل امروز قسمت 16 دوره لیاقت که گفتن:
ارزشمندی درون ما هست فقط باید پیداش کنیم، نمیخواد جدید ساخته شه، باید بیرون کشیده بشه، باید به یادمون بیاریم، از اول بوده.
یه آگاهیِ بزرگ تو کامنتم بود:
تو فکر میکنی با نازیبایی داری سر و کله میزنی!
از کجا معلوم!
شاید زیبایی پشتش پنهان بود و تو با منطق خودت تعبیرش کرده باشی به نازیبایی!!!
بله پشتش یه زیباییِ بی حد و حصر بود که من نمیدونستم…
حالا که فهمیدم شگفت زده شدم.
چی فکر میکردی سمانه؟
در حقیقت چه اتفاقی افتاده بود؟
پاسخ معجزه و نور خداوند هست.
تو درک نمیکردی، بهت خرده نمیگیرم، شاید اصلا پیش اومده که درسهاشو بگیری…
که الان درک کنی و لبریز از شعف بشی…
کامنتم رو کامل خوندم، مفصل بود و پر از درس و یادآوری برای خودم…
از خودم برای خودم.
چقدر ردپا گذاشتن از خود خوبه.
خوشحالم که رسیدم به این کامنت.
خوشحالم که کامنت 1 مرداد و 7 دی 1402 رو از خودم و احوالاتم نوشتم.
مرسی از این همه لطف و محبت و انرژی مثبتی که بهم دادی
الان که دارم این کامنت را برات مینویسم تازه افطار کردم و اومدم سر سایت و با پیام پر از مهر تو روبرو شدم و هدیه ام را از خدا دریافت کردم وقتی صبح تو تمرین کد نویسی نوشته بودم یک احساس خوب را امروز تجربه کنم
و تو دستی شدی از دستان خدا برای دادن یک احساس خوب به من
زکیه جان بانویی پر انرژی(البته اینا از رنگ های زیبای شالت احساس کردم)
میدونم که میدونی وقتی شیش دانگ زندگیمون را میسپاریم به خودش چقدر دلمون قرصه
جوری که تمام اتفاقات ناخواسته را هم بهش لبخند میزنیم و میگیم ابن حتما در مسیر رسیدن به خواسته های منه
و من مگه میشه بخوام به عقب برگردم و از این منبع پر انرژی دور بشم
به قول مداحی آقای راغب
مگه میشه جدایی از تو…
البته ایشون برای امام حسین میگند من منظورم خدا بود
عشق مبکنم باهاش حتی گاهی بغض که گلوم را میگیره و اشکم سرازیر میشه بهش میگم میدونم دوست نداری منو ناراحت و اندوهگین ببینی ولی جایی دیگه سراغ ندارم که اینجور باهاش راحت حرف بزنم
کسی که بدون قضاوت حرف آدم را گوش میده و عدل کامله
ماها اینجا یک عشق مشترک داریم و اون خداست. ربِ.
بهترین هارا برات میخوام عزیز دلم مرسی برای احساس خوبت
چقدر خوشحالم که وقتی از خدا میخوام دوستان خوب در مسیرم قرار بده دقیقا تو سایت پر از احساس خوب میشم از کامنت پر احساس
و هر بار خدا میخواد بهم بفهمونه دوستای خوب را اینجا میتونی پیدا کنی
زکیه عزیزم
شاید باورت نشه امروز نشتی انرژیم را پیدا کردم یعنی میفهمیدم و هی به روی خودم نمیاوردم حتی تو جواب کامنت اسدالله عزیز نوشتم ترس هام را ولی همین امشب دلم را قرص کردم که خوب زندگی کنم و جهان را جایی بهتر برای زندگی کنم
و توکل کنم به توانای شکست ناپذیر مهربان
و هی دنبال چگونگی نباشم و هی نگم یعنی چطوری بخوام و اجابتش را بزاری پای قدرت بی نهایت
خیلی خوشحالم که دارم با احساس خوب بهت پیام میدم و خدارا هزار بار شکر برای دوستان گر انرژی مثل تو
و حتما یه روزی میرسه که انگشت ها روی صفحه کیبورد میچرخه و مینویسه و به خودت میگی منم دارم اینا مینویسم و کلمات را کنار هم میچینم و انگشتم خسته نمیشه و کیف میکنی از این احساسی که اینجا به اشتراک میزاری
اینجا جوریه آدم احساس میکنه همه محرم و همراز و همراه هم دیگه هستند
سلام و درود به شما برادر عزیزم، راستش مدتیه که من شروع کردم به خوندن کامنتا و عجیب کامنتای شما به دلم میشینه و قلم و نثر زیباتونو دوست دارم، انقدری که رفتم رو پروفایلتون و نحوه آشنایی و بعضی از دیدگاههاتونو توی فایلای دانلودی خوندم. بسیار بسیار لذت میبرم از درک و فهم و شعور بالای شما که کاملا تو کامنتا و صحبتاتون مشهوده.
براتون آرزوی توفیق و سربلندی و سعادت در همه مراحل زندگیتون دارم. سایتون مستدام بر سر خانواده عزیزتون همراه با بهترین آرزوها
سپاسگزار و شکرگزار خداوندی ام که همواره بیشتر از آنچه خواسته ام، به من بخشیده.
ممنونم از نظر لطف و محبتتون و خوشحالم که کامنتهام مورد توجهتون قرار گرفته است. باور کنید من انشاهای دوران تحصیلمو میدادم داداشم برام بنویسه! در این حد مقاومت داشتم و نمی تونستم بنویسم. ولی وقتی در این سایت شروع میکنم به نوشتن، واژه ها خودشون میان و من فقط تایپ میکنم! به همین دلیل اعتبار و کردیتشون رو به خودم نمیدم بلکه به خدای خودم میدم که میگه و من تایپ میکنم.
مدت حضور شما هم برای من نشانه ای بود از طرف خداوند در 555 روز تولدم! و باز به خودم یادآوری میکنم هیچ اتفاقی، اتفاقی اتفاق نمیفته!
من همواره عادت دارم نشانه ها رو در اعداد دنبال کنم. چون یکی از راههای ارتباطم با خداوند دیدن همین نشانه هاست!
2 و 4 و 2 =242؛ قشنگه نه!
2 اولی سعیده است (سعیده واقعی + سعیده مجازی سایت)
2 آخری منم (اسداله واقعی + اسداله مجازی سایت)
4 خداونده ( مجموع سعیده واقعی و مجازی با اسداله واقعی و مجازی)
رابطه بین 2 اولی (سعیده) با 2 آخری (اسداله) بواسطه 4 وسطی (خداوند) شکل گرفته.
الان سعیده تو دلش میگه بابا این دیوانس خخخ ولی منم تو دلم میگم باشه. دلا دیوانه شو که دیوانگی هم عالمی دارد!
ببخشید اگه از حرفام سر در نیاوردید یا بی ربط حرف زدم. خدا گفت و من نوشتم مثل همه کامنتهام.
آدینتون سراسر نور؛ سراسر شادی؛ سراسر حضور خدا؛ سراسر لبریز شادی دوست عزیز.یا حق
ممنونم بابت کامنت های پر احساست و تبریک بابت نشانه های توحیدی قشنگی که دریافت کردید.
دیدن و برانگیخته کردن وجهه خوب آدمها ناشی از بازگشت فرکانس خوب خودته! وقتی که بدون انتطار، بدون چشمداشت و بدون توقع دیگران و دوست داشته باشی که نشان از در صلح بودن با خودته، آنوقت است که چیزی که دریافت میکنی سراسر خیر و محبت و لطف و احساس خوب است.
عارفه عزیز همه اعضای این سایت که هم فرکانس همیم برایم مثل خانواده ام عزیزند.آدم اعضای خانوادشو هر جور که راحته با احترام خطاب میکنه و ازین بابت هیچ ایرادی نیست.
راجع به نشانه ها و اعداد رند که نشانه های خداوند در زندگیم است و میدونم دوست دارید بدانید بگم؛ دیروز که 555 روز تولدم بود من و خداوند با این اعداد رند کلی باهام عشق بازی کردیم!
نوشته بودید انشاالله حساب بانکیت پر از اعداد رند باشه کاش میشد تصویر فرستاد که ببینی. چون از صفحه گوشیم شات گرفتم که داشته باشم. و وقتی این کامنتت رو خوندم باز دیوانه شدم گفتم خدایا چقدر این فرکانس ها دارند تله پاتی می کنن باهام! حساب های بانکی که دیروز باهاشون کار کردم مانده هاشون و ببین:
55511696
64161696
مانده حساب اول سه تا 5 است که دقیقآ نشان دهنده 555 روز عضویتم بود! اعداد 6 و 9 هم برام جزء اعداد مقدس اند. سه رقم آخر هر دو هم دقیقآ عین همه! دیروز 6 قسط از اقساطمو پرداخت کردم، دیدم پیامک اومد از بانک تعداد اقساط پرداختی شما 122!
به قول شما کامنت هایی که گذاشتیم هم همان روز تائید شدن و با سورپرایزهای خداوند یه روز بیاد ماندنی رو در زندگیم تجربه کردم. شب هدایت شدم به کامنت یاسمن عزیز که اشاره کرده بود به آیه 9 سوره مریم
پروردگارت گوید: این کار برای من بسیار آسان است و منم که تو را پس از هیچ و معدوم صرف بودن، نعمت وجود بخشیدم.
و با خواندن کامنتش اشکام سرازیر شدند.و به عینه دیدم چقدر انجام دادن و همزمان کردن انجام کارها برای خداوند راحته ولی ذهن ما اینو باور نداره!
وقتی داشتم جواب کامنتشو مینوشتم زمان انجام بازی نکات مثبت عارفه رسیده بود و همسر و دخترم منتظر من بودند تا کامنتم تموم بشه و ازم خواستند کامنتشو براشون بخونم و بعدش کامنت خودمم خوندم براشون و کلی استقبال کردند و قرار گذاشتیم هر شب یه کامنت رو با همدیگه بخونیم. بعدش بازی مون و انجام دادیم و موقع خوابیدن که شد دیدم پیام اومده و خوندم و 5 ستاره طلایی رو تقدیم عزیزانم کردم تا در فرصت مناسب و فراغ بال جواب عزیزانم رو بدم. و خداوند تا آخرین لحظه دیروز برام سنگ تمام گذاشت که شکرگزار و سپاسگزار رب العالمینم که هر چه دارم از لطف و عنایت اوست. این هم برگ زرینی از زندگیم که با حضور دوستان بهشتی ام جاودانه شد.مراقب خوبی هات باش رفیق.مراقب قلب مهربونت که جایگاه خداونده باش. بدون هر شب در این منزل بازی عارفه به راهه. پس قدر خودتو بیشتر بدون. برایت ساسر لطف و رحمت و نور و نعمت آرزو میکنم رفیق! یا حق
الله اکبر قلبم هنوز با ضربان بالا داره میزنه از ذوق کامنتت که خوندم
واقعا که تو آهنگه خواننده چه عالی میگه خدا همین جاست بین منو تو…
نمیدونی چقدر با شوق کامنت را میخوندم و به وجد اومده بودم چه حساب بانکی رندی برات رقم خورده پسرررررر
یعنی وقتی داشتم این آرزو را میکردم لحظه ای به ذهنم اومد و تو دلم گفتم فکر کن عارفه چند روز دیگه اسداله از رندی حسابش خبر بده و تو کلی ذوق کنی یعنی خدا انقدر سریع اجابه هست؟
جواب:بله به شرط ایمان و دوری از ابلیس
نمیدونی چقدر خوشحال شدم
مرسی از اینکه هر بار بازی شکارچی را انجام میدید یاد منم میکنید باعث افتخار برام و چقدر خدا خوشگل هر بار یاد آدم میندازه که تو با من باش و پادشاهی کل دنیا را بکن
به قول استاد تو فایل:
اصل و اساسی که «صاحب یک کسب و کار موفق» باید بداند – گروه تحقیقاتی عباسمنش
abasmanesh.com
که من چند روزی هر روز گوش میدم
میگند به تعداد تمام انسان ها خدا هست و هرکسی خدای خودش را داره
و خدای الان من زمین تا آسمون با اون خدای قبلا فرق میکنه
قبلا اگه دنبال رسیدن مرگ بودم از سر بی ایمانی بود و فرار از گناه کمتر
ولی الان امید با آینده ام چند برابر شده اگه مرگ هم اومد سراغم میدونم این مدت را با حال خوب زندگی کردم
خیلی خوشحالم که کامنتی گذاشتی و باعث شد این حرف و آگاهی و احساس ای خوب نشر پیدا کنه
انشاالله لحظه لحظه کنار خانواده خوبت زندوی توحیدی داشته باشیم اسداله عزیزم
سلام اسداله عزیز دوست ارزشمندم یعنی خودم موندم این دوسه روز ازاتفاقاتی که داره می افته کامنتی که عارفه جان برا شما نوشته ساعت زیرش قید شده 18:18 من سه دفعه این کامنت ها را خواندم ویه لحظه تو برگشت صفحه این ساعت بهم چشمک زد حالا ببین چی خواسته خدا برامون
فرشتگان در کنار ما زندگی می کنند، حتی اگر نتوانیم آنها را ببینیم با هم زندگی می کنیم و با هم ارتباط برقرار می کنیم؛ حتی اگر همه چیز اینطور به نظر نمی رسد! ما از راه های بیشتری به هم متصل هستیم و هستی یک هدف دارد و این یکی از راه های رسیدن به آن است. ارتباط انسان ها با فرشتگان ارتباطی صمیمانه و با نیت خوب است. این پیوند یک پیوند دائمی بوده و حتی اگر ما نخواهیم این ارتباط را تصدیق کنیم یا نادیده بگیریم، باز هم وجود دارد. نیروهای الهی و فرشتگان به صدای ما گوش می دهند و به روش های شگفت انگیزی با ما صحبت می کنند.
یکی از این روش ها، استفاده از اعداد یا به طور خاص تر استفاده از اعداد فرشتگان است. اعداد فرشته دارای ارتعاش زیادی هستند و به همین خاطر تأثیر خاصی روی انسان دارند. اعداد فرشته همیشه وجود دارند اما ما آنها را دائماً مشاهده نمی کنیم، به همین دلیل است که باید از نظر احساسی آزاد باشیم تا بتوانیم چنین پیام های الهی را دریافت کنیم. عدد 1818 یکی از اعداد فرشته است که در ساعت 18:18 منعکس شده و افرادی که این ساعت را به صورت تصادفی مشاهده می کنند، مخاطب دریافت پیام الهی فرشته عدد 1818 هستند.
عدد 1818 بدون شک عشق را وارد زندگی کسانی می کند که این هدیه معنوی را دریافت می کنند؛ زیرا این عدد نشان دهنده انرژی الهی و عشق بی اندازه است. همین دو مورد برای شما کافی است تا ببینید عدد 1818 برایتان خوشبختی زیادی به ارمغان می آورد، اما این کلام خداوند بدون توصیه عاقلانه خالق ما نیست. امروز، روزی است که پیام های الهی را با مشاهده ساعت 18:18 دریافت کرده و احساس می کنید مانند یک فرشته، پر از همدردی، اما بسیار احساساتی و اغلب مرتکب اشتباهات بزرگ می شوید، پس باید مراقب بوده و آماده انجام کارهایتان باشید.
ضرر کردن شما فقط باعث خوشحال کردن اطرافیانتان می شود. به همین خاطر زمان آن فرا رسیده که مسیر زندگی تان را تغییر دهید و این عدد نشانه ای خواهد بود که آغاز مسابقه دشوار زندگی را اعلام می کند. با دیدن ساعت 18:18 و عدد 1818 بایستی به خود احترام گذاشته و به ندای درونی تان گوش دهید. همچنین می توانید روبروی آینه ایستاده و مدام به خود بگویید «من سزاوار شاد بودن هستم!» اگر در نهایت قصد تقویت معنویات خود را دارید، بایستی منتظر فرصتی هیجان انگیز باشید و به هیچ وجه آن را رد نکنید؛ زیرا این فرصت علاوه بر تقویت معنویت شما، برای موفقیت و رفاه مالی آینده تان بسیار کارساز است.
با نظرات منفی و حواس پرتی هایی که ممکن است در مسیر اهداف تان پیش بیاید، خود را خسته نکنید. این مشکلات همیشه وجود داشته و از سمت نیروهای منفی است که می خواهند شما را از راه راست منحرف کنند. فرشتگان الهی به شما می گویند که توهمات خود را از بین ببرید و با سپردن قلب تان به نیروهای الهی، به سمت خوشبختی گام بردارید.
خدایا خداجون معبودم ازت سپاسگزارم
این احساس عالی که دارم که توصیف شدنی نیست از تو دارم
خیلی ممنون از شما اسداله جان، خیلی تفسیر جالبی بود، راستش من اصلا به اعداد تا حالا به این شکل توجه نکرده بودم، ممنون از آرزوهای خوبتون، انشاالله که هزاران برابر انرژی مثبتی که از طریق کامنتاتون به من منتقل میشه به خودتون برگرده، در پناه الله زیبا
بگو: همه ستایش ها ویژه خداست، و درود بر آن بندگانش که آنان را برگزیده است. آیا خدا بهتر است یا آنچه شریک او قرار می دهند؟ (59)
سلام به آقااسداله عزیزم،برادر توحیدی زاگرس نشین من …
چندروزی که یک آلارم توی مغزم به صدا درومده و مدام میگه برای آقا اسدالله بنویس …
اولش صدا آروم و محو بود…
ولی کم کم انقدر بلند و بلندتر شد که نتونستم ایگنورش کنم …
امروز قلبم باز شد برای نوشتن …اومدم شروع کنم جواب کامنت هایی که برام اومده رو بدم …از اول شروع کردم …بیشتر از دوتا نتونستم جواب بدم …جواب سیدعلی و حمیدِحنیف رو که نوشتم
مرررررسی که اومدی! مررررسی که دعوت ما رو پذیرفتی! مرررررسی که مجلس ما رو رونق بخشیدی!
خوووووش آمدید که به منزل خود آمدید!
دیروز منتظر اومدن فایل جدید بودم تا جشن 555 روز تولدم رو جشن بگیرم. ولی خداوند برام مهمونی خصوصی ترتیب داده بود و کلی تا آخر شب سورپرایز پشت سورپرایز؛ نشانه پشت نشانه انگار یه لحظه هم در این بزم باشگوه پام رو پام بند نمیشد و تا آخرین ثانیه ها میدانداری می کردم!
سعیده تصورشو بکن خدا برات جشن بگیره مهموناشم خودش دعوت کنه، پذیرایی و ایاب و ذهابم با خودش باشه!قشنگ نیست؟!!!
مررررررسی که دعوت خدا رو اجابت کردید. مرررررسی که بازم تسلیم بودنت و بهم یاد دادی و برام تدریس کردید. خوشا به سعادتت رفیق! در برابرت تعظیم میکنم و به احترامت کلاهمو از سرم بر میدارم.(کاش میشد می دیدی)
پیام دیشبت آخرین پیامی بود که قبل از خوابیدن و خاموش کردن لپ تابم خواندم. یه مهمان ویژه که همه منتطرشن و آخرین لحظه میاد رو سن و همه رو سورپرایز میکنه. صحنه و بزم ما از این قشنگتر امکان نداشت تموم بشه. می بینی وقتی خدا بچینه؛ چجور می چینه؟!!!
اومدی و پیام خدا رو برام آوردی! مگه میشد جواب کامنتتو داد! کلی باید زمان میگذشت تا خودمو پیدا کنم! هنوزم گیجم! هنوز هم هیجان زده ام! هنوز هم سورپرایزم! هنوزم بی حسم!
می گویند عدد 7؛ عدد خداست! و پیام تو 7 امین پیام دیروز من بود. میفهمی سعیده!!! (دارم با اشک برات مینویسم). انگار کادوشو داده بود دست تو برام بیاری! اصلا چیزی که از طرف اون میاد و میشه لمسش کرد.
صفحه لپ تاب و پیامش رو بوسیدم.باید بخوانم و بخوانم و بخوانم! هر روز بخوانم! هر ساعت بخوانم! قابش کنم بذارم رو طاقچه دلم! دم به دم تمیزش کنم و برق بندازم. امیدوارم لایق بندگیش باشم.
یارب؛ نه توانش را دارم و نه جملات یاریم می کنند که سپاسی در خور بزرگی؛ در خور بخشندگی؛ در خور بنده نوازیت بگویم. سجده شکر در برابر عظمت و جلال و شکوهت پائین میاورم و می گویم:
إِیّاکَ نَعبُدُ وَإِیّاکَ نَستَعینُ
(پروردگارا!) تنها تو را میپرستیم؛ و تنها از تو یاری میجوییم. یا حق
سلام به آقا اسداله عزیزم،بر بنده ی برگزیده ی الله یکتا …
پیغام الهی شما در بهترین زمانومکان دریافت شد…
نه با آلارم همیشگی روشن شدن نقطه ی آبی نه…
قبل از تایید شدن توسط سرور سایت،من در حال خودم نبودم،بارها و بارها و بارها سایت رو رفرش کردم …
نمیدونم چه احساس بی قراری بود!
نه بی قراری منفی نه…
درحال گوش کردن به صدای استاد بودم اما روحم در پرواز بود …
مثل یعقوبی که از فرسنگ ها ،دورتر،بوی پیراهن یوسف رو شنیده بود….
انگار روحم ازینکه تا چند دقیقه دیگه یک پیام الهی دریافت میکنه باخبر بود…امان ازین جسم ضعیف و خاکی که قادر به فهم پیام های عالم بالا نیست …
و بالاخره پیغام الله در بعد زمانومکان انسانی با نقطه ی آبی دریافت شد …و روح من آروم گرفت …
و بدون هیچ تقلایی گوشه ای نشستم و خط به خط پیغام الهی رو خوندم و با صدای بلند گریه کردم …
گریه کردم و گریه کردم …
واجازه دادم تکه روح ارزشمند الله که امانتش رو کوه ها قبول نکردند…کمی آروم بگیره …
و لذت ببره …
ازین حجم از عشق …ازین حجم از نور …
ازین تبادلات هدایتی …
ازین نگاه پر از عشق خدا …
ازین منِ سعیده ،که به اندازه ی یک مور به درگاه ملکوتیش به حساب نمیام…الله منت سرم گذاشت ومامورم کرد تا پیغامشرو به بنده ی برگزیده ش برسونم….
نمیدونم چقدر زمان گذشت که با صدای اذان مغرب به خودم اومدم …
دیدم آسمون هم تاریک شده …
و وضو گرفتم برای شکرانه ی اینتاجبندگی…
و همزمان صدای آهنگی که در تموم این لحظه ها توی خونه پخش میشد ….
خدا همینجاست تو قلب خونه، تو عطر پاک گلای پونه… خدا همینجاست؛ تو عطر بارون تو چشم خیس منو خیابون! خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو خدا همنیجاست؛ تو لحظه هامون بین نماز احساس و بارون! خدا همین جاست خدا همین جاست خدا همینجاست… تو بی کسی هام وقتی که از عشق معجزه میخوام… خدا همینجاست؛ واسه همیشه چشماتو وا کن معجزه میشه!
خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو… خدا همین جاست؛ لحظه به لحظه وقتی که قلبی از عشق بلرزه خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو… خدا همینجاست؛ تو این دقایق منتظر ماست دلتنگ و عاشق! خدا همینجاست خدا همینجاست خدا همینجاست… بین من و تو ساده ساده عین من و تو خدا همینجاست…
فرشته زمینی خداوند! احساس قشنگت، قلب پاکت ؛ درون زیبات و روح بزرگت را با تمام وجود احساس کردم! و بی اختیار اشک ریختم! و اشک پشت اشک …
مرا تاب و تحمل دریافت این فرکانس نبود! اشکم سرازیر شد تا سبک تر شوم! خدا رو شکر که عشقبازی خداوند با ما تمامی ندارد!
سعیده جان.فرشته زمینی خدا. همش دارد این شعر در ذهنم پلی می شود که تا نگردی آشنا، زین پرده رمزی نشنوی! گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش*
هنوز حالمان عادی نشده که باز نشانه از پس نشانه میاد! و من در برابر بزرگیش در برابر لطف و کرمش در برابر بخشندگی ای که در حق این بنده سراپا تقصیر دارد، با این زبان الکنم نه حرفی برای گفتن دارم و نه واژه و سخنی برای نوشتن! شاید همین اشک ها دارند این عجز و ناتوانی رو فریاد می زنند!
ندا آمد تو هم آهنگ و باز کن و منم گفتم سمعآ و طاعتآ
آره سعیده عزیزم، خدا همینجاست! بین من و تو!
ساده ی ساده، عین من و تو
خدا همینجاست واسه همیشه
چشمهاتو وا کن، معجزه میشه!
خدا همینجاست؛ تو این دقایق
دلتنگ و عاشق، منتظر من و توست!
خدا همینجاست….خدا همینجاست…
اون خوند و من نوشتم هر کجاشو رسیدم نوشتم!مررررررسی فرشته زمینی! مررررررسی که واسطه عشق بازی من و خداوند شدی! مرررررسی که پیام بر خداوند شدی! بر دستانت پر مهرت بوسه میزنم که کلام خداوند و برام جاری کردند.مررررررسی که هستی. یا حق
سپاسگزارم به خاطر عشقی که از رب دریافت میکنید و با ما تقسیم میکنید امروز آهنگ یارب از حمیدهیرادروگوش میدادم یاد شما افتادم گفتم براتون بنویسم امیدوارم که همیشه در آعوش خداوند باشید خیلی از کامنت های شما لدت میبرم وقلبم لبریز از عشق خداوند میشه اما اصدا نمی تونم اون حس و حال رو توضیح بدم خیلیم سعی کردم که کامنت بزارم اما نمیتونم فقط می خونم و لذت میبرم یه حسی تو کامنتهای شما هست که موقع خوندن حس میکنم خدا کنارم نشسته و باهم داریم پیام شما رو می خونیم منم کارگر هستم و اون وقتایی که شما از شیفت شب میگید اکثرا با شما هم شیفت بودم واون خستگی و در عین حال اون لدت کامنت خوندم و اون بیهوشی بعد از شب کاریو درک میکردم امیدوارم همیشه در بهترین زمان در بهترین مکان با بهترین بندگان رب مهربان باشید
انگار نعمت و برکتهای خداوند برایم در این صفحه تمامی ندارد و اگر پاسخ کامنت ها به اتمام نمی رسید مطمئن بودم باز هم در این صفحه کامنت میومد زیرا خداوند بی حساب به بندگانش می بخشد وقتی که تسلیمیمم، وقتی که اجابتش میکنیم.
زکیه جان از این که به این صفحه هدایت شدید براتون خیلی خوشحالم. قطعآ این هدایت برایتون نشانه ها و حرفهایی داشته و هیچ اتفاقی، اتفاقی اتفاق نمی افتد.
خوش آمدی عزیزم؛ اینجا میشه تو کامنت های بچه ها خدا رو بغل کرد…یا حق
با سلام و عرض ادب خدمت استاد بینظیرم وخانم شایسته مهربان وتمامی خانواده صمیمی عباس منش.وقتی خداوند مرا هدایت کرد برای شنیدن آگاهیهای این فایل چندین مرتبه گوش کردم ،انگاه تاملی بر زندگیم کردم و دیدم که خداوند نه تنها به پیامبر این پیام را داده که درمان سوره ،استاد آنرا بازگو کردند.بلکه گویا من هم مخاطب خداوند هستم وال زمانی که با قوانین این جهان وسایت استاد آشنا نشده بودم،بار سنگین افکار وباورهای غلط در سراسر زندگیم،دیگر توانی برای به جلو رفتن وامیدی برای بهبود اوضاع ،در من وجود نداشت.اما از وقتی که خداوند بر من منت نهاد وهدایتم کرد بسمت درک قوانینی که استاد از قرآن و کتابها والهامات آموخته مدرک کرده بودند،هر روز و هر لحظه احساس میکنم که از سنگینی این بار کاسته میشود ومن احساس راحتی وسبکبالی وازادی بیشتر دارم.روزهایی از زندگیم رابیاد میآورم که بخاطر عدم درک قوانین وترمزهای وحشتناک ذهنی،غرق دربیماری وبدهکاری وعصبانییت ونفرت وناامیدی بودم،،،اما خدای بینهایت وهاب و مهربان من،من رابسمت دریچه های امید ونجات،هدایت کرد…
اما من بازهم بخاطر باورهای اشتباه وشرکی که در وجودم داشتم،خود رابه گرداب دیگری از مشکلات انداختم وناامیدی وسرخورده شدم،ولی باز هم خداوند از سر فضل وبخشش بی انتهایش من را نجات داد وله مسیر آرامش باز گرداند،وخوشبختانه من به مسیر درک قوانین هدایت شدم وتمامی سعیم رابر درک درست قانون واصلاح باورهایم گذاشتم.دوره کشف قوانین بسیار به من کمک کرد تا پی ببرم چرابا وجود الطاف چندین باره خداوند در زندگیم،،من باز هم به کوره راهی میرفتم وبقول خانم شایسته نمیتوانستم اصل را از فرع جدا کنم…ولی این دوره به من متر و معیار ومحکی داد که خیلی راحت توانستم مسیر ذهنی وباورهایم را از ترمزها پاک کنم و البته که همچنان باید هر روز روی پیدا کردن ترمزها تمرکز کنم،واین کار هر روزه من شده و هر بار هم نتیجه تلاشم را میبینم وجهان جوایز زیبایی به من داده است.من با تک تک سلولهایم،ایات این سوره عظیم و زیبا وپرمعنا ومفهوم را درک میکنم . و دست قدرتمند خداوند(استاد عباس منش عزیز ) که هر لحظه در گوشم ندا در میدهد که مسیر درست از نادرست را بتوانم تمیز بدهم.من با تمام وجودم شکرگذار خداوند هستم که اینجا هستم.سایت استاد عباس منش مثل یک بهشت کوچک در میان هیاهوی وجولان افکار منفی درجهان،مآمن ما شده است.از استاد عزیزم وخانم شایسته بزرگوار هم نهایت تشکر وسپاسگذاری را دارم واز خداوند میخواهم من را دراین مسیر درست مستدام بدارد.با تشکر حسن طهماسبی از کرج
سلام خدمت استاد عباسمنش و همه دوستان عزیز
چقدر جالبه
بقول ملت مگه میشه مگه داریم
من چند روزه دارم همین سوره و سوره قبلش که در واقع یک سوره هستند رو میخونم با خودم و کلا وقتی اوضاع یه ذره بر وفق مراد نیست من خیلی این دو تا سوره رو میخونم و یکی هم اون آهنگ معین رو که میگه همینجوری نمیمونه
و یک دفعه در اوج نا امیدی بوووووم یه حرکتی میزنه یه دری باز میشه میپری اونور
به نظرم همش یه حرفه وقتی توی سوره طلاق میگه یجعل له مخرجا اون تقوا هه اون کنترل ذهنه اون وا ندادنه اون امید داشتنه اون ادامه دادنه اون سر تعهد موندنه و اتفاقا چند روز پیش توی فکر کنم جواب حمید حنیف امیری اینو نوشتم معنی همین دو تا سوره ی باحالو و امروز که انگار میدونستم یه فایل جدید هست و سایت رو با همین نیت باز کردم استاد دقیقا رفت سر همین مورد و یه جورایی انگار میدونستم همین سوره رو میخاد بگه البته من در داستان آقای عطار روشن اون قسمت اولش هم انگار از قبل فهمیده بودم که میخان ایشون رو مثال بزنن
من فایلهاشو مثل یک دوره دسته بندی کردم و گوش میدم بارها
خلاصه
از همه جالبترش این آیاتی که من گیر داشتم دیروز میگفتم خب یعنی چی با هر سختی آسانی
با توجه به سوره طلاق همون بعد هر سختیه دیگه ولی گیر داشتم میدونستم خدا که بله از بعد استفاده کنه چرا از با استفاده کرده یه دلیل دیگه یا مفهوم دیگه ای داره و اتفاقا همین دو سه روزه تو ذهنم بود
بعد شنیده بودم توی فایلی استاد همین رو گفتند اما اینجوری توضیحش نداده بودند و الان برام جا افتاد
خداییش دمتون گرم
یکی هم اون داستان فرغت فانصب رو که البته از قبل با همین تفسیر نگاهشش میکردم بچگیا که ترجمه قران رو خونده بودم یادمه یه جا نوشته بود بعد از نماز تعقیبات نماز رو هم بخون (کمی استیکر از اینهایی که گوشاشو گرفته دهنشم بازه چشماشم گشاده)یعنی اینا در این حد بودند
و واقعا جالب بحث هدفگذاری و انگیزه داشتن رو برای ادامه مسیر استاد توضیح دادند البته اونایی که بقول شما آماده دریافتند میفهمندش
شایدم یه معنی مثلا عمیقتری برای این سوره رو مثلا 40 سال دیگه با تکامل درک کنیم ولی به نظرم با ربط ترین و بهترین توضیح همینه که استاد گفتند .
ممنون و سپاسگزارم
موفق باشید
با سلام خدمت استادترین استادهاو خانم شایسته و تمامی دوستان.
با صحبتهای استاد یادم اومد که چقدر اعتیادها توی وجودم ومخصوصا توی ذهنم داشتم و البته هنوزهم دارم ولی خدارو شکر سعی میکنم که با آموزشهای استادم روزبروز کمرنگترش کنم و با توجه به قانون تکامل وبدون عجله تمرین کنم تا این بارهای بسیارسنگین که بشکل اعتیاد به قضاوت کردن دیگران،غیبت کردن و نظر دادن که راهی که میرن اشتباهه واعتیاد به عصبانیت و بیهوده تلف کردن اوقاتم و باری بهرجهت حرکت کردن و نداشتن اهداف و ….در وجودم بود والبته هنوزم هست روسعی کنم بهبود ببخشم و ظرف وجودیمو بزرگترش کنم و رشد کنم. خدارو شکرمیکنم که ازش هدایت خواستم و این سایت و این استاد نازنینم رو در مسیرم قرار داد تا به بهترین ودرست ترین روش ممکن تا این لحظه،این بارها رو ازروی دوشم برداره و سبکبال و آسان بتونم پرواز کنم .بارهای سنگینی مانند روابط ناخوشایند با همسرو فرزند و اطرافیان و همه هم نوعانم و حتی روابط با سایر موجودات و بارهای سنگین که بشکل بیماریهای مختلف در وجودم ریشه دوانده بود را باهدایت خداوند بسمت روابط عالی و سلامتی ذهن و جسمم ببرم.وبارسنگین ناشکری و نشناختن تواناییهام و مهمتر از همه اینها نشناختن رب و الله هی که تو وجودم بوده و….روزبروز با برداشتن این بارها توسط خدای نازنینم ،بجایی رسیدم که آرامش و آسایش رو در زندگیم احساس میکنم.نگران هیچ چیزی نیستم.همه رو دوست دارم .همه انسانهاو همه موجودات زنده وغیرزنده رو .
یه تجربه ای که همین تازگیا برام اتفاق افتاد رو میگم که برای خودم جالب بود و نشانه ای بود از درست بودن مسیری که دارم میرم .
مدتی بود که ماشینم یه سره خراب میشد.تا اینکه هفته پیش تصمیم گرفتم بیام عروسی که باید 1500کیلومتر مسیرو رانندگی میکردم.کاپوتو زدم بالا که آب و روغن ماشینو چک کنم.دیدم روی موتور ماشین خیلی روغن ریخته.یک لحظه نجواها اومدن، ولی بقول استادم وقتی مسیرو درست طی کنیم و باور داشته باشیم،شرایط تغییر میکنن. خلاصه کاپوتو بستم و گفتم خدایا من میخوام بدون اینکه گِژ روغنو بکشم و نگاه کنم، باتوکل به خودت راه میفتم.هدایتم کن . راه افتادم و و این مسیرو بقدری راحت و بقدری آسان طی کردم و اومدم به شهر مورد نظرم .و توی شهر جاهای مختلفی رفتیم که ماشینم مثل ساعت کار میکرد .و منم فقط میگفتم خدایا شکرت .خدایا شکرت که بقول استادم باور همه چیزه.خدایا شکرت که وقتی اعتماد کنیم، غیرممکن هست اونشکلی که میخوایم اتفاقات رقم نخورن. خدایا شکرت بابت قوانین بدون تغییرت که خیالمونو راحت کردی.خدایا شکرت بخاطر اینکه اینهمه بهم لطف داشتی که بهترین و دوستداشتنی ترین استاد دنیارو سرراهم گذاشتی.
به این باور رسیدم که هر فردی که وارد این سایت میشود ، فردی هست که خدا خیلی دوسش داشته و هدایتش کرده بسوی خوشبختی در این دنیا و جهان ابدی.
خدایا هدایتمون کن که روزبروز شاکرتر و توحیدی تر بشیم.چراکه وقتی باتو باشیم و در همه چیز وهمه کس تورا ببینیم پادشاهی میکنیم ووحال و احساس عالی خواهیم داشت . وبه احساس خوب=اتفاقات خوب میرسیم.
سلام آقای نوروزی عزیز
وقتی از اعتیاد هاتون صحبت کردید یاد افتاد که واقعا قبلا منم یک سری اعتیاد های شمارا داشتم و واقعا ریشه در تکرار موضوعاتی بوده که از بچگی تو گوشمون گفته شده و دیدیم
به شخصه یادم میاد از هر مهمونی که بر میگشتیم یا هر مهمونی که از خونمون نیزفت قضاوت ها شروع میشد از سلام و علیک طرف گرفته تا چقدر غذا خوردنش یا مدل تشکر کردنش و تازه بعدش تلفنی با خواهری که ازدواج کرده زود و رفته بود این حرفا تکرار میشد و الان که مدت ها گذشته و میبینم بله اونا هنوز همون روند را دارند و الحمدالله من از مدار این حرف ها خارج شدم یادمه ساعت ها از ابن تلفن به اون تلفن بودیم برای حرف زدن درمورد فلان حرف شخص در یلان جمع و مهمانی
چقدر شیطان خوب نقشش را بازی میکرد و چه ما چه خوب به پیشنهاد هاش چشم میگفتیم
من خودم یکی از شرک هام که به تازگی فهمیدم و دردم گرفت این بود که فقط میخواستم همسرم تو خونه باشه که من درگیر عواطف اشتباه با کسی نشم در صورتی که همسرم اون کسی نبود که خلع من بتونه رفع کنه ولی من میگفتم اگه تو خونه باشه من درگیر سوسه شیطان نمیشم
و تازه فهمیدم برای چی بک عمر التماسش میکردم بیشتر خونه بمونه در صورتی که یا پای فیلم سینمایی بود یا پای همون فیلم خواب بود
گاهی به خودم میگم عارفه چکار کردی با خودت تو چه منجلابی از جهل خودت را انداخته بودی
و واقعا به عجز افتادی که خدا را پیدا کردی و شاکرم بابت این گشایش قلب
براتون بهترین هارا میخوام عبدالله عزیز
سلام خانم عارفه عزیز وبزرگوار.ممنونم از محبت شما ونظر خوب شما!و وقتی میگید قبلا اعتیادهای مختلف داشتید و مسائلتونو باهدایت خداوند تونستید حلش کنید،خیلی عالیه.وافرادی مثل شما الگویی هستید برای امثال من که میشود.شما تونستید پس من هم میتونم از دست این اعتیادها خلاص شوم. اینکه گفتید؛” شیطان کارشو خوب انجام میده” دقیقا همینطوره،”بقول قرآن؛”إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیْسَ بِضَارِّهِمْ شَیْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ” هرلحظه خداوند و شیطان دارن حرف میزنند.حالا بستگی داره که ما به حرف کدامیک گوش بدیم.توکل به خداوند کنیم و قدم برداریم.ویا اینکه افسارمونو بدیم دست شیطان ونجواهاش؟! عارفه عزیز بسیار خوشحالم که خودتونو به خداوند سپردید و به خداوند توکل میکنیدو بقول استادعزیزم وقتی روی خودمون کار میکنیم،اگر از مسیر خارج شویم،زود بیدار میشیم.وهدایت میشیم.
آرزو میکنم همواره در مسیر موفقیت وشادمانی وسلامتی و خیروخوبی که مسیر خداوند است،باقی بمانید و زندگیتون سرشار از خوشبختی و احساس خوب باشه.
سلام استاد عباس منش عزیز
و خانوم شایسته.
چقدر این ایه شگفت انگیزه
چه ریتم خوبی هم داره ..
یادمه بچه بودم اینو حفظ بودم
اما برای جایزه گرفتن و اینکه اون زمانا تو این فازا بودم:)
بریم مسجد و ظاهرا فاز بچه خوب رو به خودمون بگیریم مد بود
در صورتی که نه درکی داشتم از مفاهیم قران
و نه اصلا به این موضوع فکر میکردم که روزی عاشق فهمیدن و لذت بردن از کلام الله باشم.
کلامی که محمد شنیده
و هر کس که بخواد میتونه بشنوه
خدا از رگ گردن به تمام انسانها نزدیک تره
چه موجودی میتونه در آن واحد به همه انسانها نزدیک باشه
و سرعت دریافتش از اونچیزی که تو سر ماها میگذره این قدر بالا باشه؟
بله فرکانس.
اون زمان که حضرت محمد نمیتونست در مورد مفهوم فرکانس چیزی دریافت کنه
و توضیحش بده
تکامل دانش بشری بهش اجازه نمیداد
اما از مشاهداتش نسبت به پیرامونش و اینکه وقتی احساس خوبی داشت
خاسته هاش زودتر محقق میشدن
فهمیده که خداوند سریع ال اجابه
و زمان هایی که احساس یاس و نا امیدی می اومده سراغش میفهمیده که جهان هیچ ترحمی بهش نمیکنه
و این اتفاقات انقدر براش تکرار شده بودن که تقریبا تو این موضوع به شهود رسیده بوده
واسه همینم لا خوف علیهم و لا هم یحزنون اینهمه تو قران تکرار شده
یعنی محمد اینقدر به این موضوعات فکر میکرده که این ایه بارها بهش الهام میشده
مثل استاد که تقریبا تو هر فایلی در مورد قانون و اینکه افکار ما اتفاقات رو رقم میزنن یه اشاره ایی میکنن
این سوره رو دوست داشتم
چون که وقتی حضرت محمد به یه در بسته ایی خورد
الهاماتش بهش دلداری میدادن
و بهش یا اور میشدن که
غصه نخور
آیا ما قبلا کمکت نکردیم؟
آیا ما تو شرایط سخت پشتت نبودیم؟
آیا هر وقت یجا گیر افتادی کمک جهان رو نفرستادیم؟
آیا ما معروفت نکردیم؟
چرا فکر میکنی که پروردگارت تورو رها میکنه؟
بدون که تو دل هر سختی اسونیه
بدون که معما چو حل گشت آسان شود
اگه الان آسان نیس
چون تو هنوز حل نکردیش
حلش کن و پیش برو
و وقتی پیش رفتی باز معمای بزرگتری هست که حل کنی
یه زمانی بشر تمام فکر ذکرش این بود غذا پیدا کنه
از حیوانات دیگه در امان باشه و یه سرپناه داشته باشه
امروز معما ها فرق کردن
امروز بشر دنبال انرژی خورشیدی
رفتن به سیارات دیگه
نامیرا شدن
رباتی کردن جهان و اسایش بی حد مرزه
شاید امروز جواب خیلی چیزارو ندونیم
اما فردا حتما بهمون الهام میشه اگه ادامه بدیم ..
شاید امروز من ندونم چجوری باید وارد مدار ثروت بشم
اما فردا بهم الهام خواهد شد حتما..
فقط کافیه ادامه بدم
مثل اجدادم
مثل محمد
مثل ایلان ماسک
مثل استادم
که آرزوش بود یه روزی مسافر ها تا قبل میدان یادبود پیاده نشن..
و
امروز در آزادی مالی داره زندگی میکنه.
استاد هم معمای ثروت رو بلد نبود
براش کار سختی بود
اما حلش کرد
بر اساس ظرفش بهش الهام شد و روز به روز بزرگ و بزرگ تر شد
امروز اگه میگه بچه تمام موضوع ثروت ذهنیه و ثروت مثل اکسیژن در تمام اطراف ما هست
یعنی حل کرده
پس منم میتونم حل کنم
فقط باید مقاومت هامو کم کنم
باید گاریمو از خرت پرت های اضافه و بیخودی پاک کنم
تا منم پرواز رو تجربه کنم
خدایا مرسی برای این روز خوب و پر از احساس خوبی که داشتم
استاد ممنونم مثل همیشه عالی بود
اگر هر روز هر لحظه وجود و حضور شما استاد عزیز و مریم جان رو در زندگیم سپاسگزاری کنم بازم کمه
چقدر فایل هاتون به موقع و در زمان درست به دست من میرسه.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿1﴾
آیا براى تو سینه ات را نگشاده ایم (1)
وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿2﴾
و بار گرانت را از [دوش] تو برنداشتیم (2)
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿3﴾
[بارى] که [گویى] پشت تو را شکست (3)
وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿4﴾
و نامت را براى تو بلند گردانیدیم (4)
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿5﴾
پس [بدان که] با دشوارى آسانى است (5)
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿6﴾
آرى با دشوارى آسانى است (6)
فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿7﴾
پس چون فراغت یافتى به طاعت درکوش (7)
وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ ﴿8﴾
و با اشتیاق به سوى پروردگارت روى آور (8)
همه ما به یکاندازه دسترسی داریم به خداوند
و فقط کافیه قلبمون رو پاک کنیم و بخواهیم هدایت بشیم و بعد هدایت میشیم.
اینکه قلبمون توی کدوم مدار هست نتایجمون رونمایان میکنه، سختی و آسانی ، کمبود و فراوانی هر دو با هم هستند، ما هستیم که انتخاب میکنیم چه چیزی رو تجربه کنیم،
اگر در زندگی هدف داشته باشیم و حرکت کنیم خیلی حالمون بهتر ،
وقتی که به هدف رسیدیم باید بالافاصله هدف دیگه ای انتخاب کنیم .
هدف یک مسیر برای پیشرفت نه یک پایان.
تا زمانی که داریم رشد میکنیم پیشرفت میکنیم.
اشتیاق چاشنی آسانی مسیر برای رسیدن به اهداف هست.
همه چیز دست یافتنی است.
با گشودن قلب راه خدا باز میشه.
ایمان به خداوند آرامش و سعادت رو به همراه داره.
هیچکسی بر جهان کنترلی بر زندگی من نداره .
وبا ایمان به خداوند تمامی درهای موفقیت و سعادت به رویم باز می شود.
هر چقدر که اعتبار رو به خداوند بدهیم و ازش درخواست کنیم قطعا او هدایت خواهد کرد.
( سپاسگزارم بابت این فایل هدایتی زیبا
نمیدونم که چقدر شما خودتون متوجه این مسئله شدید که روز به روز چهره و استایلتون چقدر با ذهنیت درونتون داره هماهنگ میشه قاطع تر زیبا تر ، نگاهتون سرشار از آرامش و آسودگی خاطر و ایمان است.)
براتون هر آنچه که خواهانش هستید از خدای بزرگ و منان آرزومندم .️
سلام خدمت استاد بزرگوار و مریم جانِ عزیز.
و سلام خدمت تک تک اعضای خانواده ی عزیز عباسمنش.
من از خداوند خیلی خیلی سپاسگزارم که امروز داره با هدایت من بهسمت این فایل ها داره منو آگاه میکنه و بهم میگه نقطه ضعفات کجاست.منظورم از فایل ها امروز که صبح از خواب بیدار شدم و اومدم تو سایت و دیدم این فایل زیبارو گذاشتین و شروع کردم به گوش دادن و بعد هدایت شدم به سمت فایلی در مورد توحید عملی تو فایلهای دانلودی و اونم گوش کردم و بعد انگار یه حسی بهم گفت برو فصل 5 رویاهایی که رویا نیستن را بخر و بدون مقاومت و بدون اینکه بفهمم این مطالب چقدر بهم مرتبط هستن و دارن یه مطلب را میگن خریدم و شروع کردم به خواندنش و لذت بردم…..استاااااااد من میتونم بگم خدا در قالب این مطالب داشت با من حرف میزد هم تو این فایلتون هم در فصل 5 کتاب رویاهایی که رویا نیستن و هم فایلی که در مورد خدا و اینکه خدا چه جوریه و چه باوری در موردش بسازیم و همشون داشتن به من میگفتن ایمان اونم ایمان واقعی نه فقط لفظی ایمانی که به قول شما عمل بیاورد و تو دل ترسهات بری و ثابت کنی که ایمان داری که شما رفتن تو دل ترس رو به شکل خییییلی فوق العاده تو فصل 5 کتاب رویاهایی که رویا نیستن به تصویر کشیدین و ایمان واقعی را ثابت کردین و پاگذاشتین رو ترستون و نشان دادین که ترس هیچ قدرتی نداره مادامی که ما بهش قدرت ندیم…چقدر لذت بردم امروز از این آگاهی که ترس و ایمان یه جا جمع نمیشوند اگر ایمان،ایمان واقعی باشه پس جایی برای ترس و تردید و شک و اقدام نکردن و خارج نشدن از منطقه امنِ وجود بی معنیه،ایمان بیاد ترس از بین میره اونجا قشنگ توضیح دادین که با پذیرفتن اصلِ ایمان اینکه قدرتی هست که همیشه محافظ منه تو همه لحظه ها پس هیچ آسیبی از هیچ کس و هیچ موجود زنده و روح و جن و… تو هیچ منطقه ای به من نمیرسه چون این با ایمان اصل من تناقض داره….چقدر لذت بردم از این آگاهی ها از اینکه خداوند داشت به من میگفت تو ادعا میکنی و ایمان واقعی نداری ایمانتو واقعی کن تا این سختی ها که فکر میکنی خیلی سخته و توش گیر کردی برات آسونش کنیم در واقع آسان هست این تویی که سختش کردی انگار امروز آماده بودم برای این آگاهی ها که بدون اینکه خودم انتخاب کنم حسم بهم میگفت برو فلان فایل و منم بدون مقاومت گوش کردم و قشنگ فایلها مطابق شرایط من بود که اگر اقدام نمیکنی برا کسب و کارت چون میترسی و ایمانت واقعی نیس..یا حتی بهم گفته شد امروز چندین بار تو چندین فایل،فایل نهم دوره کشف قوانین زندگی و فایلهای دیگه که از مسیر لذت ببر،آروم باش وعجول نباش تو به هر آنچه میخواهی میرسی،خوشبختی لذت بردن از مسیره نه رسیدن به خود مقصد.
دوس داشتم این آگاهی های ناب رو برای یادآوری مجدد به خودم ثبت کنم.
صمیمانه از زحمات شما دو بزرگوار سپاسگزارم و بی نهایت از خداوند سپاسگزارم برای هدایت من به این همه آگاهی های ناب.
امیدوارم همگی به ایمانِ واقعی و ناب برسیم و این اطلاعات را با تمام وجود درک کنیم و عمل کنیم و بپذیریم که اگر قلبمان را به سوی خدا باز کنیم همه خواسته ها امکان پذیر هستن و غیرممکنی وجود نداره که من اینو تجربه کردم تو شرایط مختلف و امیدوارم که روز به روز بر ایمانم اضافه شود و فراموش نکنم و دچار روزمرگی نشوم.
با سلام خدمت دوستداشتنی ترین و استادترین استادهاو خانم شایسته و تمامی دوستان.
با صحبتهای استاد یادم اومد که چقدر اعتیادها توی وجودم ومخصوصا توی ذهنم داشتم و البته هنوزهم دارم ولی خدارو شکر سعی میکنم که با آموزشهای استادم روزبروز کمرنگترش کنم و با توجه به قانون تکامل وبدون عجله تمرین کنم تا این بارهای بسیارسنگین که بشکل اعتیاد به قضاوت کردن دیگران،غیبت کردن و نظر دادن که راهی که میرن اشتباهه و ….در وجودم بود وهست رو بهبود ببخشم و ظرف وجودیمو بزرگترش کنم و رشد کنم. خدارو شکرمیکنم که ازش هدایت خواستم و این سایت و این استاد نازنینم رو در مسیرم قرار داد تا به بهترین ودرست ترین روش ممکن تا این لحظه،این بارها رو ازروی دوشم برداره و سبکبال و آسان بتونم پرواز کنم .بارهای سنگینی مانند روابط ناخوشایند با همسرو فرزند و اطرافیان و همه هم نوعانم و حتی روابط با سایر موجودات و بارهای سنگین که بشکل بیماریهای مختلف در وجودم ریشه دوانده بود را باهدایت خداوند بسمت روابط عالی و سلامتی ذهن و جسمم ببرم.وروزبروز با برداشتن این بارها بجایی رسیدم که آرامش و آسایش رو در زندگیم احساس میکنم.نگران هیچ چیزی نیستم.همه رو دوست دارم .همه انسانهاو همه موجودات زنده وغیرزنده رو .
یه مدتی بود که ماشینم یه سره خراب میشد.تا اینکه هفته پیش تصمیم گرفتم بیام عروسی که باید 1500کیلومتر مسیرو رانندگی میکردم.کاپوتو زدم بالا که آب و روغن ماشینو چک کنم.دیدم روی موتور ماشین خیلی روغن ریخته.یک لحظه نجواها اومدن، ولی بقول استادم وقتی مسیرو درست طی کنیم و باور داشته باشیم،شرایط تغییر میکنن. خلاصه کاپوتو بستم و گفتم خدایا من میخوام بدون اینکه گِژ روغنو بکشم و نگاه کنم، باتوکل به خودت راه میفتم.هدایتم کن . راه افتادم و و این مسیرو بقدری راحت و بقدری آسان طی کردم و اومدم به شهر مورد نظرم .و توی شهر جاهای مختلفی رفتیم که ماشینم مثل ساعت کار میکرد .و منم فقط میگفتم خدایا شکرت .خدایا شکرت که بقول استادم باور همه چیزه.خدایا شکرت که وقتی اعتماد کنیم، غیرممکن هست اونشکلی که میخوایم اتفاقات رقم نخورن. خدایا شکرت بابت قوانین بدون تغییرت که خیالمونو راحت کردی.خدایا شکرت بخاطر اینکه اینهمه بهم لطف داشتی که بهترین و دوستداشتنی ترین استاد دنیارو سرراهم گذاشتی.
به این باور رسیدم که هر فردی که وارد این سایت میشود ، فردی هست که خدا خیلی دوسش داشته و هدایتش کرده بسوی خوشبختی در این دنیا و جهان ابدی.
خدایا هدایتمون کن که روزبروز شاکرتر و توحیدی تر بشیم.چراکه وقتی باتو باشیم و در همه چیز وهمه کس تورا ببینیم پادشاهی میکنیم ووحال و احساس عالی خواهیم داشت . وبه احساس خوب=اتفاقات خوب میرسیم.
با سلام خدمت دوستداشتنی ترین و استادترین استادهاو خانم شایسته و تمامی دوستان.
با صحبتهای استاد یادم اومد که چقدر اعتیادها توی وجودم ومخصوصا توی ذهنم داشتم و البته هنوزهم دارم ولی خدارو شکر سعی میکنم که با آموزشهای استادم روزبروز کمرنگترش کنم و با توجه به قانون تکامل وبدون عجله تمرین کنم تا این بارهای بسیارسنگین که بشکل اعتیاد به قضاوت کردن دیگران،غیبت کردن و نظر دادن که راهی که میرن اشتباهه و ….در وجودم بود وهست رو بهبود ببخشم و ظرف وجودیمو بزرگترش کنم و رشد کنم. خدارو شکرمیکنم که ازش هدایت خواستم و این سایت و این استاد نازنینم رو در مسیرم قرار داد تا به بهترین ودرست ترین روش ممکن تا این لحظه،این بارها رو ازروی دوشم برداره و سبکبال و آسان بتونم پرواز کنم .بارهای سنگینی مانند روابط ناخوشایند با همسرو فرزند و اطرافیان و همه هم نوعانم و حتی روابط با سایر موجودات و بارهای سنگین که بشکل بیماریهای مختلف در وجودم ریشه دوانده بود را باهدایت خداوند بسمت روابط عالی و سلامتی ذهن و جسمم ببرم.وروزبروز با برداشتن این بارها بجایی رسیدم که آرامش و آسایش رو در زندگیم احساس میکنم.نگران هیچ چیزی نیستم.همه رو دوست دارم .همه انسانهاو همه موجودات زنده وغیرزنده رو .
یه مدتی بود که ماشینم یه سره خراب میشد.تا اینکه هفته پیش تصمیم گرفتم بیام عروسی که باید 1500کیلومتر مسیرو رانندگی میکردم.کاپوتو زدم بالا که آب و روغن ماشینو چک کنم.دیدم روی موتور ماشین خیلی روغن ریخته.یک لحظه نجواها اومدن، ولی بقول استادم وقتی مسیرو درست طی کنیم و باور داشته باشیم،شرایط تغییر میکنن. خلاصه کاپوتو بستم و گفتم خدایا من میخوام بدون اینکه گِژ روغنو بکشم و نگاه کنم، باتوکل به خودت راه میفتم.هدایتم کن . راه افتادم و و این مسیرو بقدری راحت و بقدری آسان طی کردم و اومدم به شهر مورد نظرم .و توی شهر جاهای مختلفی رفتیم که ماشینم مثل ساعت کار میکرد .و منم فقط میگفتم خدایا شکرت .خدایا شکرت که بقول استادم باور همه چیزه.خدایا شکرت که وقتی اعتماد کنیم، غیرممکن هست اونشکلی که میخوایم اتفاقات رقم نخورن. خدایا شکرت بابت قوانین بدون تغییرت که خیالمونو راحت کردی.خدایا شکرت بخاطر اینکه اینهمه بهم لطف داشتی که بهترین و دوستداشتنی ترین استاد دنیارو سرراهم گذاشتی.
به این باور رسیدم که هر فردی که وارد این سایت میشود ، فردی هست که خدا خیلی دوسش داشته و هدایتش کرده بسوی خوشبختی در این دنیا و جهان ابدی.
خدایا هدایتمون کن که روزبروز شاکرتر و توحیدی تر بشیم.چراکه وقتی باتو باشیم و در همه چیز وهمه کس تورا ببینیم پادشاهی میکنیم ووحال و احساس عالی داریم . وبه احساس خوب=اتفاقات خوب میرسیم.
استاد بسیار عزیزم عاشقتم و دوستون دارم.خانم شایسته عزیز ممنونتونم.
به نام خدای مهربانم
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربان و دوست داشتنی
نمیدونم باید چی بنویسم و چی بگم ولی دلم خواست بیام فقط از ایمان شما استاد عزیزم بگم وقتی امروز با یک مثال به ظاهرساده ی شما در جلسه 4 دوره کشف قوانین زندگی قدرت ایمان شما به خداوند و باور خالق بودنتون، اشکهای من سرازیر شد و گفتم استاد شما به حق شایسته ی این زندگی هستین و حتی بیشتر و بیشتر و بیشتر. مثالی که شاید واسه خودتون به ظاهر خیلی ساده باشه
شما مثال زدین از ازمونیکه که کنار پنجره تنها نشسته بودین و منتظر اتفاق خوبی که باور داشتین واستون رقم میخوره و میگذشت دقایق و ثانیه های امتحان و وجود داشت هنوز ایمانی که میگه اتفاق خوب رقم میخوره و من نتیجه رو بدست میارم. 5 دقیقه مانده به پایان ازمون ولی هیچ اتفاقی نیفتاده ولی هنوز ایمان شما پابرجاست بدون هیچ دلهره ، بدون هیچ استرس و نگرانی ، حتی لحظه ای نگفتین که پس چرا نشد؟ وقتی تا الان نشده این 5 دقیقه اخر چه اتفاقی میخاد بیفته؟ ولی استاد عباسمنش باور داره اتفاق خوب رقم میخوره حتی همین 5 دقیقه اخر و این همون ایمانی هست که خدا بهش پاسخ میده. این یکی از همون ازمونهای ابراهیمی است که ازش سربلند میاین بیرون و پاداشش میشه اتفاق خوبی که باید میفتاد و رقم خورد. منه ملیحه حتی وقتی میشنوم و خودم رو تجسم میکنم در اون لحظات دیگه باورم رو از دست میدم و میگم دیدی نشد؟ دیدی همش الکیه. اخه تو این 5 دقیقه چه اتفاقی میخاد بیفته و ناامید میشم و مطمئنا نتیجه رقم نمیخوره و به من ثابت میشه که بله جواب نمیده.
تفاوت اینجاست استاد نازنینم ایمانی که عمل اورد و پاداشی که خداوند به شما داد. این حد از ایمان و باور شما هنوز هم وقتی بهش فکر میکنم اشک رو از چشمانم سرازیر میکنه.
و این باور قویتر شد و خالص تر و نتایج آسانتر و خالص تر و بیشتر و بیشتر.
استاد توحیدی من شما لایق این نتایج ، این زندگی و این بهشت زیبا هستین و حتی بهشتی که خدا وعده داده به انسانهای باایمان در سرای دیگر.
استاد نمیدونم چرا ولی احساس میکنم بعد از قانون سلامتی، شما به نظر من حتی خیلی ارومتر و صبورتر و مهربانتر از قبل شدین.( مسیر بی انتهای پیشرفت از هر نظر)
شما استادان عزیزم الگویی عالی ونمونه و خاص و توحیدی برای من هستین که تا کنون در عمرم ندیدم.
گوارای وجودتون بهشت دنیا و آخرت
دوستتون دارم
به نام یگانه هدایتگر هستی
سلامی پر عشق بر عزیزانم و سپاسی همراه با عشقی الهی به دوستان نازنینی که با دستان الهی شان پیغامهای الهی و ارزشمند گذاشته و شادی را مهمان خانه دلم میکنند(برگرفته از کامنت دوست ارزشمندم بانو نفیسه محسنی).
امروز به شکرانه این سایت الهی؛ هشتمین کامنتی است که دارم می نویسم!
میخواستم امروز فقط خواننده باشم تا اینکه بنویسم، اما چه کنم که واژه گان دست از سرم بر نمی دارند و با اینکه انگشتانم به زور روی کیبورد می لغزند از خستگی اما این نیروی درونی بر همه چیز می چربد لذا می نویسم تا ذهنم آرام شود .می نویسم (هر چند مختصر ) تا اعلام کنم تسلیمم !
قلبی که به سوی خدا باز می شود
هر بار که به این جمله نگاهم میفتد بی اختیار قلبم فشرده می شود و چشمانم خیس!
وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ و بار گرانت را از [دوش] تو برنداشتیم
خداوند چه باری از دوشم برداشت؟
این سوال کلیدی این فایل برای من بود.شاید جوابی که من برای این سوال دارم حرف دل همه اعضای این سایت باشد.و آمدم که بگویم خداوند با هدایتم به این سایت؛ بار گرانی از دوشم برداشت وگرنه از جاهلان بودم!
به جرات میتوانم بگویم بابت هیج چیزی در زندگیم تا به این لحظه اینقدر شکر گزار و سپاسگزار خداوند نبوده ام.به قول آقا رضا عطارروشن عزیز بوده روزی من چندین بار بابت این هدایت شکرگزاری کرده باشم اما بیاد ندارم روزی بوده باشه که من در دلم یا کلامم یا قلمم شکرگزار این هدایت، این استاد گرانقد و این سایت الهی و این عزیزان بهشتی نباشم.
به ما گفته شد خداوند با نزول قرآن حجت را بر بندگانش تمام کرد. ولی من می گویم خداوند با هدایتم به این سایت و فرستادن پیامبر و هدایتگری به اسم عباسمنش حجت را بر من تمام کرد.برای همین اگر پلکم بیفتد؛ انگشتم بی حس شود؛ ذهنم تعطیل شود باز هیچ جایی، هیچ کاری و هیچ لذتی برایم جای حضور در این بهشت الهی و این هدیه خدایی را نمی گیرد. به همین دلیل ندای درونم را اجابت کردم و تا بیایم و بنویسم که قدردان داشته هایم هستم. شکرگزار نعمت هایم هستم.قدر دان استاد عباسمنش گرانقدر و مریم جان هستم ( به قول آزاده عزیز:استاد شما برای ما نعمت بزرگی هستید).
و این غزل توحیدی از سلمان ساوجی با صدایی آهنگین که دارد در ذهنم پلی می شود را با عشق تقدیم حضورتان میکنم و صحنه را ترک میکنم.
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد/// در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد
کی شبروان کویت آرند ره به سویت/// عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد
ما با خیال رویت، منزل در آب دیده /// کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد
هرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید /// هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد
در کوی عشق باشد، جان را خطر اگر چه /// جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشد
گر با تو بر سر و زر، دارد کسی نزاعی /// من ترک سر بگویم، تا دردسر نباشد
دانم که آه ما را، باشد بسی اثرها /// لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد؟
در خلوتی که عاشق، بیند جمال جانان /// باید که در میانه، غیر از نظر نباشد
چشمت به غمزه هر دم، خون هزار عاشق /// ریزد چنانکه قطعاً کس را خبر نباشد
از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش /// آبی زند بر آتش، کان بیجگر نباشد.یا حق
سلام اسداله عزیز
مثل همیشه عالی و این نیروی درونی چه انرژی وفرکانسی به کامنتت دادکه از فرسنگها فاصله با تمام وجود این احساس ناب واین سپاسگزاریت را حس کردم
درسته اسداله عزیز ماهر روز وهر روز باید سپاسگزار خدایی باشیم که مارا به این مسیر هدایت کرد وسپاسگزار استادی که باعشق ،وبا تمام وجود به ما می آموزه راه رسیدن به آرامش به خوشبختی واز همه مهمتر الله را
از شما هم ممنونم میدونی الان یه باور مخرب را در جواب دادن به کامنت شما در خودم پیدا کردم فکر میکردم خیلی وقته ازش فاصله گرفتم ودر وجودم کم رنگ شده خواستم در ادامه کامنت از شما تشکر کنم که یادآور این نعمتها شدید برای من یه لحظه یه چیزی از درون بهم گفت تو هم میخواستی اینا رو تو کامنتت بنویسی چرا ننوشتی در مقابلش جواب آمد چون عجله داشتی کامنتت رو تموم کنی دوباره جواب آمد نه تو از صبح 4 بار فایل را گوش دادی دنبال تفسیرش رفتی پس عجله رو فراموش کن برو سراغ یه کد دیگه بعد گفت حس کمالگرایی بود که چون میخواستی عالی بنویسی ودنبال آن همین جور آمد چون دنبال تایید وجلب توجه بودی چون اعتماد به نفست کم شده چون هنوز هم احساس لیاقت وارزشمندی نداری فکر کنم نیاز به یه شخم زدن اساسی داره ذهن این فهیمه
صمیمانه سپاسگزار وجودت اسداله عزیز
ازت ممنونم که هستی ونوشتی والهامی شدی برای من فهیمه که هنوز جای کار زیاد دارم
در پناه حق شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید در دنیا وآخرت
سلام و درود فهیمه جان
امیدوارم زیر سایه عنایت و الطاف الهی همواره برقرار و شاداب باشید.
خداوند را سپاسگزارم بابت حضور افرادی مانند شما در زندگیم که سبب شده این روزها،هر روز در سایت پیام داشته باشم و کامنت بنویسم و بیشتر تمرکزم بر نکات مثبت زندگیم باشد.
قبل از اینکه به کمالگرایی که پاشنه آشیل هممونه اشاره کنم می خواهم بهتون بگم همواره آگاهانه خودتون رو تحسین کنید! همواره خودتون رو بغل کنید! همواره عاشق خودتون باشید و زیبائی هاتونو ببینید و بولد کنید! هر وقت جلوی آئینه رفتید تصور کنید با یه فهیمه دیگه روبروئید که باید تعریفش کنید با جزئیات کامل! چرااا؟؟
زیرا همه ما در ذهنمان شیطانی همراه خودمان داریم که از هر لحظه و موقعیتی برای تخریب ما بهره می گیره و دائمآ سبب خود سرزنشی و تحقیرمان میشه. برای همینه که دچار کمبود عزت نفس شده ایم و از مقام خلیفه الله خودمان را پائین کشیده ایم و احساس لیاقت و ارزشمندی نمی کنیم.
فهیمه عزیز همواره اینو به خودت یاد آوری کن:همین که هدایت شدی به این سایت الهی؛ یعنی از نظرکردگان خداوندی. و چه احساسی از این بالاتر و چه ارزشمندی ای از این بالاتر که مقبول خداوندی!!!
هر چقدر که بیشتر یاد می گیریم و روی خودمان کار می کنیم متوجه می شویم که خیلی پاشنه آشیل داریم و دلیل این که تجلی خداوند بر روی زمین نیستیم وجود همین پاشنه آشیل هاست که باید روشون دائمآ کار کنیم تا بهبود ببخشیم ظرف وجودمان را. اما خبر خوب اینه که زندگی مسیره نه مسابقه و دیر و زود در مسیر معنا نداره! هر چقدر ما بتونیم امروزمان را بهتر کنیم؛ بیشتر از ادامه مسیر لذت میبریم.
برای همین به خودم میگم که نگران فردا نباش! خدای امروزم، خدای فردامم هست! از امروزت نهایت لذتو ببر و این حال خوب رو با عزیزانت هم شریک شو تا این احساس خوب دائمآ بیشتر و بیشتر شود.
این انرژی و احساس خوبی رو که از کامنتت دریافت کردم رو به خودتون بر می گردونم، امیدوارم هنگام دریافتش این احساس خوب صد برابر شده باشد.
برایتان در این مسیر زیبا شادی در دل و لبخند بر لب آرزو میکنم.یا حق
سلام مجدد به آقا اسدالله عزیز.
برادرِ نازنینم، هر چی دیشب دسترسی ام به فرکانسِ کامنت های شما بسته بود، امروز دسترسی ام باز شده.
متوجه شدم انرژیِ کامنت های شما بالا بوده و هست.
من تو اون فرکانس نبودم، برای همین دریافتش هم نکردم.
اما امروز خداوند بخشی از روزیِ غیرِ حساب منو درون کامنت های شما گذاشته تا بردارم و بخونم و حسابی لذت ببرم…
اول بگم که خوشحالم اون روز که یادم نمیاد کی بوده، ایمیلم رو فعال کردم روی کامنت های شما.
همونطور که ایمیلم رو فعال کردم روی کامنت های سعیده جانِ شهریاری، حمید اقایِ امیری، سید علی جانِ خوشدل، زهرا جانِ نظام الدینی، فاطمه جان، رضوان جانِ یوسفی، عاطفه جان، یاسمن جانِ زمانی …
و امیدوارم داخل مدارِ عالیِ سایر دوستانِ عزیز دیگه ام هم قرار بگیرم و مستفیض شم از کامنت های خوبشون.
حتما که میشه، فقط باید وقتش بشه و هم مدار شیم…
قبلا که اصلا درکی نسبت به مدار، فرکانس، دسترسی باز یا بسته نداشتم فکر میکردم چیه مگه؟ الان حوصله ی خوندن این کامنت رو ندارم، خب نمیخونمش، بعضیا رو هم میخونم…
مخصوصا در مورد خودم و تجربه ام روی کامنت های شما، تفاوت دیشب و امروزم، دسترسی ام به کامنت های شما و حسم نسبت به خوندن کامنت هاتون این نکته رو خوب برام جا انداخت که وقتی تو مداری هستی دسترسی داری به اون چیز، وقتی تو اون مدار نیستی دسترسی ات قطعه…
تلاشِ تو، اصرار تو هیچ فایده ای نداره، باید دسترسی ات باز شه، وگرنه حتی اگه به زور یا بی حوصله حتی بخونی اون کامنت رو یا بشنوی یا کاری رو انجام بدی هیچ تاثیر مثبت و حس خوب کنی روی تو نخواهد داشت…
این از این.
مرسی از این آگاهی که به خودم رسوندی با زبان خودم خدا جونم.
اینو با یه مثال که برای خودم پیش اومده و باعث درک بهترم میشه توضیح میدم…
من قبلا نگرانی و ترس داشتم از تنهایی پیاده روی رفتن مخصوصا شب یا صبحِ زود…
در حالت کلی، از تنهایی بیرون رفتن هم نگرانی داشتم…
به خاطرِ امنیتم، اینکه کسی چیزی بگه یا رفتاری کنه که من بترسم یا احساس خطر کنم روی امنیتم…
مخصوصا این ترس رو از ناحیه آقایون داشتم…
خب به دلایل باورهای مخرب مذهبی که داشتم آقایون رو گاهاً یا اکثراً لولو میدیدم، الان که مینویسم خودم خنده ام میگیره ولی خیلی باعث استرس و نگرانی میشد برام…
که اونا یا متلک میندازن
یا تیکه میندازن
یا رفتار و حرکات ناشایست دارن نسبت به خانم ها
یا مرض دارن و نیت سوء دارن نسبت به خانم ها
یعنی هر چی باور منفی و رعب آور هست نسبت به عملکرد و رفتار آقایون، از پسرهای جوان گرفته تا آقایون سن دار داشتم تو کیسه ی باورهای معیوبم و اینا نمیذاشت با آزادی، رهایی، شادابی بیرون از خونه حرکت کنم اونم به تنهایی…
تا اینکه به واسطه آگاهی های استاد و سایت این سمانه تغییر کرد باورهاش خیلی نرم نرم و آهسته آهسته، به طوریکه خودمم نمیدونم چطوری، یا از کِی، اما شدم سمانه ای که رفت تو مدارِ امنیت…
اصلا همین اسمِ مدار امنیت رو که تو دلم میگم یا حرف میزنم یا مینویسم ازش دلم قنج میره براش از بس که انرژی و فرکانسش بالا و مثبت و امید بخشه…
امنیت در برابرِ همه چیز…
امنیت تو پیاده روی
یه طوری شده که تجربه کردم این مدت پیاده روی به تنهایی در ساعت مختلف رو:
ساعت 5:30 صبح و بعدش
ساعت 8 شب بیرون از مجتمع مون
ساعت 9 و خرده ای داخل مجتمع مون
البته که با طی کردن روند تکاملی، خرد خرد، و همون باعث شد آماده بشم و هی شجاعتم بالاتر بره و تجربه کنم…
مثلا صبح ها که میرفتم یا میرم گاهاً مسیر خلوته، هیچکس نیست…
اگه سمانه قبلی بود میترسید یه ساعت هایی تو خلوتی بره…
اما من هر روز پیاده روی عالی و امن رو از خدا میخوام…
امن و عالی هم میشه همیشه.
اگه خیابونی کوچه ای خلوت باشه، یه آقا باشه اونجا، نمیترسم با خیال راحت رد میشم از همونجا، حتی مسیرم رو عوض نمیکنم (تنها در صورتی مسیرم رو عوض میکنم که بهم گفته بشه توسط خدا)، چون میدونم و همون لحظه میگم من تو مدار امنیتم…
تازه اگه نیم درصد کسی باشه که بخواد آزار هم برسونه چون در مدار من نیست، خودشم بخواد نمیتونه به من آسیبی بزنه، چون دسترسی اش قطعه…
و این انرژی و قدرت کل جهان رو به من میده
چه میکنن این باورهای خوب با آدم
امید و قدرت فوق العاده ای بهم میدن
الان یه نجوا بیخ گوشم گفت تو که انقدر قشنگ از مدار امنیت میگی و مینویسی پس چطور تو مدارهای دیگه انقدر قوی نیستی و باورشون نکردی؟؟؟
ضمن ادب و احترام عرض میکنم خدمت نجوای محترم: که برو بچه
برو بذار باد بیاد
اومدی تلاش و نتیجه ی منو کوچک کنی؟
اومدی با تله ی کمال گرایی منو گیر بندازی؟
برو بچه
بذار باد بیاد…
همونطور که کم کم تو مدار امنیت، تو مدار ارامش، تو مدار هدایت، تو مدار رابطه خوب، تو مدار اعتماد و باور به خدا و عشق به خدا وارد شدم و دارم جلو میرم و خوشحالم، تو تک تک مدارها هم وارد میشم و جلو میرم و لذت میبرم و خلق میکنم برای خودم هر چی که میخوام رو…
الان وقت ویز ویز کردن نمیدم بهت بغل گوشم…
خدا حواسش به من هست و هدایتم میکنه.
برو دم کوچه و خونه ی خودتون بازی کن، اینورااا هم پیدات نشه بچه پررو…
همین نجوا، باعث شد یادم بیاد اتفاقا تو مدار ثروت با همه ی سفت و سختیِ باورهای بِتُنی ام هم، وارد شدم، به عبارتی از اقیانوس ثروت نرم نرم تونستم نوک انگشت هامو تَر کنم…
با مثال آوردن برای باور فراوانی و مرورش، با توجه به مبحثِ روزی حساب و غیر حساب خدا تا الان …
قبلا فکر میکردم ثروت یعنی پول توی کارت، پول نقد…
الان دیگه نه، هر لحظه ثروتمندم، برای بدن سالم خودم و عزیزانم
همسر و خانواده های خوبمون
روزی و برکت توی خونه و یخچال و …
طلاهایی که دارم
حال خوبم
ارتباطم با خدا
ارتباطم با آدمها
آرامشم
صبرم
امنیتم
غذایی که میخوریم
پیاده روی
هوای خوب
خونه ی خودمون
محیطِ خونه مون که عین بهشته
صدای پرنده ها هر روز
دوستی و عشق و عاشقیم با حیوانات مخصوصا سگ ها چون قبلا میترسیدم، دور میشدم ازشون
آگاهی ها در زندگیم
مسیر بهبود
آزادی
عدم وابستگی
استقلال
شادی
رهایی
تجربه کردن
مطالعه و نوشتن کامنت
استاد، مریم جون، دوستان عزیزم در سایت و خودِ سایت
باورهای اعتقادی ام
توجهم به زیبایی ها، تحسین، تشکرها
توجهم به اصل و فرع
یه عالمه چیزی که خریدم این مدت و …
اینا اگه ثروت نیست پس چیه؟
چند تا آگاهی الان اومد تا جایی که بتونم مینویسمشون:
سمانه جان، وقتی میخوای روی چیزی کار کنی، منتظر یه مراسم یا آداب خاص نباش برای انجامش، برای تمرینش…
میخوای سپاس گزاری کنی، منتطر نوشتن نباش همیشه چون روشِ غالبِ تو هست.
همونجا تو دلت با زبونت بابت اون نعمت، اون زیبایی تشکر کن.
وقتی قراره رو پاشنه آشیل هات (شتاب- ترس از قصاوت مردم) کار کنی، ببین همون لحظه چه تمرینی دَمِ دستته همونو انجام بده منتطر یه کِیسِ بزرگ یا خاص نباش…
کار کردن روی خود یعنی همین
به همین سادگی
به همین خوشمزگی…
رفتم ظرف بشورم، دیدم کمی شتاب دارم، این شد که این الهام و ایده اومد که بله از همین الان، همین لحظه ی کنونی ببین چی پاشنه اشیلته، همونو بهبود بده، خب سرعتم اومد پایین حین شستن ..
همین، این شد یه بهبود…
بهبود، بهبود جمع گردد
وانگهی دریای بهبود شود :)
اینه اثباتِ باورِ جذابِ خدایا منو آسان کن بر آسانی ها
برای من سخت میشه که نمیتونم انجامش بدم
ساده اش کنم تو ذهنم، باعث میشه انجامش بدم.
یه ایده ی باحال دیگه:
لطفا فقط واسه الان هدایت بگیر، واسه الانِ امروز، این لحظه زندگی کن، واسه چند ساعت بعد هم زندگی نکن فکر نکن. فقط الان، اینطوری هم لذت میبری، هم جلو جلو فکرت درگیر آینده نمیشه.
خدایا شکرت
حالا که صبح زود، وسط صبح، ظهر، بعد از ظهر، عصر، حتی شب پیاده روی رو تجربه کردم و میکنم متوجه این نعمتِ آزادی، تنهایی، امنیت، شادی میشم و سپاس گزار خدا جانم هستم.
این از بهبودهامه که خدا رو خیلی شکر میکنم، از خودمم خیلی تشکر میکنم و تحسین میکنم خودمو برای بهبود باورهام که روی عملم نتیجه شون رو نشون دادن.
در ظاهر که من همون سمانه ام
با همون سر و شکل و فیزیک و ظاهر
چی شده پس الان راحت و رها و شاد دارم زندگی میکنم؟
باور
باور
باور
استاد جان گُل گفتی همه چی باوره.
خب همه چیز باوره دیگه.
دختر خوب گاردتو بیار پایین، بذار که راحت و شاد زندگی کنی.
اومدم شما رو تحسین کنم آقا اسدالله، روزیِ خودم شد کامنت بنویسم و خودمو تحلیل کنم.
خوشحالم و سپاس گزار.
ممنونم ازتون که دوباره امروز دست خدا شدین.
آفرین بهت سمانه جانم.
خب حالا بریم سراغ متن شما که توجهمو جلب کرد و روزیِ غیر حسابِ منه:
قبل از اینکه به کمالگرایی که پاشنه آشیل هممونه اشاره کنم می خواهم بهتون بگم همواره آگاهانه خودتون رو تحسین کنید! همواره خودتون رو بغل کنید! همواره عاشق خودتون باشید و زیبائی هاتونو ببینید و بولد کنید! هر وقت جلوی آئینه رفتید تصور کنید با یه فهیمه دیگه روبروئید که باید تعریفش کنید با جزئیات کامل! چرااا؟؟
زیرا همه ما در ذهنمان شیطانی همراه خودمان داریم که از هر لحظه و موقعیتی برای تخریب ما بهره می گیره و دائمآ سبب خود سرزنشی و تحقیرمان میشه. برای همینه که دچار کمبود عزت نفس شده ایم و از مقام خلیفه الله خودمان را پائین کشیده ایم و احساس لیاقت و ارزشمندی نمی کنیم.
هر چقدر که بیشتر یاد می گیریم و روی خودمان کار می کنیم متوجه می شویم که خیلی پاشنه آشیل داریم و دلیل این که تجلی خداوند بر روی زمین نیستیم وجود همین پاشنه آشیل هاست که باید روشون دائمآ کار کنیم تا بهبود ببخشیم ظرف وجودمان را. اما خبر خوب اینه که زندگی مسیره نه مسابقه و دیر و زود در مسیر معنا نداره! هر چقدر ما بتونیم امروزمان را بهتر کنیم؛ بیشتر از ادامه مسیر لذت میبریم.
برای همین به خودم میگم که نگران فردا نباش! خدای امروزم، خدای فردامم هست! از امروزت نهایت لذتو ببر و این حال خوب رو با عزیزانت هم شریک شو تا این احساس خوب دائمآ بیشتر و بیشتر شود.
ممنونم ازتون که این عبارات امیدبخش رو نوشتین.
راستی تو کامنت قبلی نوشته بودم یکی از بچه ها نوشته وقتی ارتباطمون با خودمون خوب باشه انگار که ارتباطمون با خدا رو خوب کردیم، یادم نمیومد این نقل قول خوب از کدوم یک از بچه ها بود.
رفتم دیدم از خودِ شما بود و برگرفته از کامنتِ شما.
مجددا تشکر میکنم ازتون.
تحسینتون میکنم که خوب کار میکنین روی خودتون.
در کنار خانواده ی عزیزتون لحظه های نابی رو تجربه کنین برادر عزیزم.
یه هدیه ی خیلی خیلی ویژه گرفتم از خدا امروز:
دیروز تو کوچه پس کوچه هایی که هدایتی برد منو خدا تو پیاده روی، تو مسیر رسیدم به یه قسمتی که مثل راهرو درستش کرده بودن با پارچه مشکی و سبز و پرچم هایی با نام امام حسین ع برای عزاداری و هیئت طور بود، به حالت یه نیم دایره ولی سقف نداشت، منم حس خوبی گرفتم از داخلش پیاده روی کردم، باز بود ابتدا و انتهاش. انرژیش عالی بود، رد شدم لذت بردم، کیف کردم.
امروز اخرای پیاده روی یاد اون محیط افتادم گفتم خدا من دلم میخواد دوباره برم اونجا، از اون دالان انرژی مثبت رد شدم، هدایتم کن، مسیرم طوری چید که منو رسوند اونجا…
اصلا یادم نمیومد کجا بود که با ذهنم برم.
قلبم منو برد…
یهو از آخرین کوچه پیچیدم و این هیئت کوچولوی انرژی مثبت رو دیدم چشم هام باز شدن، لبخند زدم، دستم رفت روی قلبم، گفتم مخلصتم خدا…
چقدر باحالی آخه تو
فاصله ی بین ارسال درخواست تا اجابت، زیر 5 دقیقه بود..
مرسی خدا
تو همه چیز هستی برای من
عاشقتم.
خدایا سپاس گزارتم برای آگاهی های نابی که امروز بهم دادی
سلام فهمیده نازنین دوست خوبم،
از خداوند سپاسگزارم که منو به کامنت شما هدایت کرد و متوجه شدم بله گاهی هدف از کامنت نوشتن نوعی گرفتن تأیید هست ، از این زاویه نگاه نکردم به این موضوع که وقتی کامنت مینویسم برام مهمه که امتیاز خوبی بگیره یا مورد توجه قرار بگیره…
و اگه این گیر رودارم بخاطر عدم احساس لیاقت هست..
بخاطر اینه گاهی ما نمینویسیم که خودمونو بشناسیم..بلکه تلاش میکنیم که خوب بنویسیم و دنبال کلمات قلبمه سلمبه هستیم.
خیلی خیلی دیدگاهی که گذشتین ارزشمند بود
دوست خوبم سپاسگزارم که نوشتین و از خداوند متشکرم که منو به کامنت شما هدایت کرد….
در پناه خداوند شاد و سلامت و ثروتمند باشید
سلام اسداله عزیز
امان از قلم و نوشتن که وقتی ذهن تراوش میکنی نمیشه جلوش را گرفت
و خداراشکر که تسلیم این ندای الهی بودی و نوشتی و احساس خوبت را با ما به اشتراک گذاشتی و بدون همبن که دارم کامنت مینویسم دارم اون غزل زیباراهم که باهامون به اشتراک گذاشتی را گوش میدم
و چقدر حرفت زیبا بود که اومدن تو این سایت چه باری ز رو دوش ما برداشت
احساس گناه که با خودمون یدک میکشیدیم
احساس بی لیاقتی
احساس بی عزتی
احساس اینکه من توانایی هیچ کاری ندارم
احساس اینکه خب همینه که هست
احساس دنبال تایید بقیه بودن
احساس نکته بقیه ترکم کنند و تنها بشم
بار حرف مردم حالا چی میگند
وای خدای من تازه دارم فکر میکنم چه بارهایی را تو این گاری در به داغون داشتم بار میکشیدم و متاسفانه انسان فراموش کاره
مرسی رفیق خوبم که این حرفت باعث شد یادم بیفته که چی بود و چی شد پس بدونم چی منتظرم و نا امیدی به خودم راه ندم
خدایا سپاسگزارم
بهترین هارا برات آرزو دارم
سلام و درود عارفه عزیز
یکی از موهبت ها و عنایت هایی که خداوند بهم داشته و نتیجه استفاده از آموزه های استاد گرانقدرمان است همین نداشتن مقاومت و تسلیم نداها و احساساتی است که خداوند بهم الهام می کند. و هر بار که بیشتر تسلیم بوده ام و کمتر مقاومت داشته ام هدایتها را بهتر متوجه شده ام.
عارفه عزیز در جواب کامنت فهیمه عزیز هم نوشتم که بودن در این سایت خودش نتیجه است! خودش عنایت و نظر خداوند است به بندگان خاصش!هممون نیاز داریم بارها و بارها خودمان را تحسین کنیم چه اندام ظاهریمان و چه ویژگی های درونیمان را.
عارفه جان هر شب که با اعضای خانوادم بازی نکات + رو قبل خواب انجام میدیم، یاد شما میفتم و کلی تحسینتون میکنم.میدونم که میدونی چقدر این بازی حتی روابط من و دختر و همسرمو تغییر داده! کلی سر به سر هم میذاریم؛ کلی میخندیم؛ کلی دوباره اتفاقات روزانمون رو مرور میکنیم و اگه بابت کاری نتونستم از همسرم یا دخترم تشکر کنم؛ این فرصتو دارم که بنویسم و شب بخونم و ازش تشکر کنم.و در حالی سرمون رو روی بالشت میگذاریم و میخوابیم که کلی احساس خوب پیدا کردیم؛ کلی شکر گزاری کردیم. و با رضایت از زندگی و لبخندی بر لب به خواب میریم. راستی خودمم یک قسمت به بازی اضافه کردم که هر کدوم باید سه چیز که امروز بابتش شکرگزاریم رو هم بنویسیم و بخونیم که باز سبب میشه تمرکز بر داشته ها و نعمت هایمان باشه.
در این مدتی که این بازی رو داریم انجام میدیم گاهی با خودم میگفتم عارفه چقدر قانون رو قشنگ درک کرده که تونسته این بازی رو ابداع کنه و واقعیتش هم همینست.
میخوام بگم عارفه بیشتر توانائی هاتو باور کن؛ بیشتر به خودت افتخار کن؛ تو زندگی خیلی ها رو که خودم نمونه اش ام تغییر دادی!
خدا رو شاکر و سپاسگزارم که برایم کامنت نوشتید تا فرصت این رو پیدا کنم که باز هم سپاسگزار باشم و قدردانت.
برایت در این مسیر زیبا سلامتی و سعادت و ثروت آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق
سلام اسداله عزیز
555روزت در سایت و خانواده پر برکت عباس منش را بهت تبریک میگم و چون عدد رندی بود به چشمم جذاب اومد چون من کلا خیلی عدد رند میبینم
اول از هرچیز باید تحسینت کنم برلی حضور فعال و پر بارت در این خانواده میبینم و ازت یادت میگیرم
و تحسینت میکنم
و حقا که این جهان. جهان مدار هاست من وقتی میبینم آقایون سایت خیلی فعال ترند و اسمشون تو منتخب ها بیشتره هر بار به خودم میگم ببین عارفه اینکه نمیرسم و شاغلم و حوصلشو ندارم و… مال افراد بدنه جامعه هست و این افراد دنبال تغییر هستند
شما از بازی شکارچی مثبت گفتی باز برام خاطر نشان کرد که ببین دختر مدار ها که استاد میگند بدون نقص کارشون را انجام میدند تو توی اصفهان خدا این بازی را بهت الهام میکنه استاد توی آمریکا این کامنت را میخوند و فایلش میکنند و دوستانی چون اسداله عزیز در کنار تمام خانواده اش انجام میده در صورتی که همسر خود من حتی فایل را هم که استاد اسم منو آوردند نشونشون دادم نگفتند این چه بازی منم راه بدید و بخواد ذوقی از خودش نشون بده که تو ا ی ن سایت اسم خانمش را آوردند و همه این اتفاقات ریز و درشت هر بار میفته و بیشتر از قبل بهم ثابت میشه واقعا کبوتر با کبوتر باز با باز هست
اسداله بزرگوار داداش خوبم باید بگم کامنت شما را امشب در مراسم سوم محرم خوندم در شبی که قبلش تو نشانه روزم فایل در پرتوی آگاهی 8 که در مورد عشق بود حالم را نوشتم
انگار خدا با طرق مختلف داشت بهم میفهمند عارفه لامصب صبور باش این مرحله میگذره و پشت سر هم عدد رند میدیم مثل 1818.1919.2020.2112 2323 که این آخری قبل نوشتن این کامنت بود
اوونجا وقتی به اون قسمت از کامنتت رسید که گفته بودی
میخوام بگم عارفه بیشتر توانائی هاتو باور کن؛ بیشتر به خودت افتخار کن؛ تو زندگی خیلی ها رو که خودم نمونه اش ام تغییر دادی!
انگار خدا از زبان تو داشت قلبم را آروم میکرد و بهم یاد آوری میکرد یادت نره توانایی هات را تو به ما اعتماد کردی و کیست متعهد تر از خداوند
حالم ساخته شد گفتم خدا جون میخوام حُرت بشم و از تمام بند های و شرک های دنیا رها بشم و گذاستم بیام خونه و با دل صبر جواب کامنت پر از نور خدات را بدم
مرسی که به ندای دلت گوش میکنی و هنیشه تسلیمش هستی
برای خودت و خانواده گلت بهترین هارا آرزو میکنم
سلام و درود مجدد عارفه عزیز
انگار سورپرایزهای خداوند برامون تمومی نداره! از چند روز قبل دوست داشتم برای 555 روز تولدم کامنتی بنویسم و از خودم ردپایی بگذارم. صبح زود که پا شدم تو همان حالت خواب و بیداری سری به سایت زدم که ببینم فایل جدید اومده یا نه تا بتونم کامنت بنویسم و دیدم خبری نیست!
من هم دیدن اعداد رند رو نشونه خداوند میدونم و هر وقت خواسته یا فکری تو سرمه و این اعداد و میبینم برام حکم تائید و مهر خداوند داره!
عارفه جان کامنتت از زبان خداوند با من سخن گفت! و این باور را در من تقویت کرد که وقتی خواسته ای دارم؛ چرخ جهان در کار است تا من را به خواسته ام برساند. از چه طریق خدا می داند؟!!!
من منتظر فایل جدید بودم تا به خواسته ام برسم ولی خداوند از راه دیگه و از مسیری متفاوت من رو به خواسته ام رسوند.آنهم در زمان مناسب و در مکان مناسب. آیا ایمان نمی آورید؟(خطاب به خودم)
باز کامنتت رو مرور کردم از تسلیم بودن نوشتی! باز به یاد آوردم اگه من به ندای درونم گوش نمی دادم و نمی نوشتم آیا تحقق خواسته من استارت می خورد؟ آیا من دست خدا رو برای تحقق خواسته ام نمی بستم؟ اگر اصرار داشتم که جلسه دیگه کامنت میزارم آیا اصلا امروز کامنتی وجود داشت!!! و هزاران نکته باریکتر از مو که خداوند دارد هماهنگ می کند کارها رو بصورت همزمان. هم خواسته منو برآورده می کند و هم نشانه ای برای عارفه می گذارد و با کامنت من با عارفه سخن می گوید و هزاران اتفاق دیگر که ما به راحتی از سر غفلت از کنارشان می گذریم!
خیلی خوشحالم که 555 روز تولدم از توحید گفتم. از تسلیم بودن. از رابطه ام با خداوند. از واگذار کردن اموراتم به خداوند. از درخواست کردن و رها بودن. از سیستم بدون تغییر خداوند. از همزمانی انجام کارها توسط خداوند. از در زمان مناسب در مکان مناسب بودن. که همه و همه برایم درسها داشت.
ممنونم عارفه جان که دستی از دستان خداوند شدی برای نشان دادن ساز و کار جهان به من و تقویت باورها و تحقق خواسته هام.
اسم شما همواره در ذهن من باقی خواهد ماند. سپاسگزار خداوندم بابت داشتن دوستان توحیدی مثل شما در زندگیم. بدرخشی رفیق.یا حق
سلام مجدد رفیق خوبم
اگه گفتم رفیق و اسمت را نگفتم بخاطر احساس خوبی بود که از کامنتت گرفتم
با چه میکنی با ما
چیزی که منو بیشتر به وجد آورد اینه که حتی تو همین 555روز کامنت منتشر و جز کامنت های با چند روز اختلاف نبود
نمیدونم چقدر ذوق کردم
از اینکه من هیچ وقت جایی تو سایت ننوشته بودم خیلی اعداد رند میبینم و با نشانه هاش احساسم خوبه و فقط به شما گفتم و الان میبینم شما هم با دیدن اعداد رند دنبال نشانه هاش هستید
میبینی اسدالله عزیزم چقدر خدا کارش درسته
باورت نمیشه دیشب به اسرار دخترم رفتیم مسجد محله مراسم بود که بهت گفتم کامنتت را اونجا خوندم تو خود مراسم یا داشتم معنی دعا کمیل را میخوندم و یاد فایل استاد میفتادم یا تو سایت بودم کامنت بچه ها را میخوندم
باورت نمیشه یه خانم مسن سالی که نزدیک های من روی صندلی نشسته بوده یه جورایی بزرگ مسجد بود داشت از من معذرت خواهی میکرد و خانم بغل دستیش را تذکر میداد که چرا شربت از اون ور مسجد گرفتی و به این خانم و دخترش نرسید (حالا فکر کن این در صورتی بود که ما اصلا وارد مسجد که شدیم شربتی ندیدیم که حالا ناراحت باشیم چرا به ما ترسید خخخ) و نمیدونی جقدر داشت معذرت خواهی میکرد و میگفت امید وارم ناراحت نشده باشید بهش گفتم عزیزم کسی که میاد مجلس امام حسین اگه بخواد از ابن چیز ها ناراحت بشه که معلومه دلیل قیام امام حسین را نفهمیده چی بود
بعد دم گوش مهدیس دخترم گفتم خانمه داره برای چیزی معذرت خواهی میکنه که ما ندیدیم خندید گفت آره مامان چرا؟
گفت عزیزم وقتی با خدا باشی مرد وجه مثبت خودشون را نشونت میدند
بعد نذریمون را که گرفتیم اومدیم بیرون و چون مهدیس دوست داشت همون موقع بخوره نشستیم لب پیاده رو و… بعد مهدیس رفت یه لحظه ببینه داداش اومد یا نه
که یه آقا مسن سال اومد بهم گفت پس اون یکیتون کو دوتا بودید انگار روم را برگردوندم دیدم یه سینی با دوتا لیوان تو دستشه فکر کردم چاییه اومدم بردارم دیدم شربته زرد رنگ بود بعد چون خودم نمیخورم یه دونه برداشتم گفت دوتا بردار برای اون یکیتون گفتم ممنون اینا برای دخترم برداشتم خودم شربت نمیخورم گفت شربت که نیست نوشابه است و رفت اون بکی به یک نفر دیگه تعارف کرد
اصلا جا خوردم نوشابه تو لیوان اونم اینجا چیزی که مهدیس دوست داره (ولی البته ماه هاست نوشابه خونه ما حذف شده) ولی فهمیدم میزبان کسی دیگه است
بعد دوباره اومدم دم یه هیئت مهدیس چایی به لیمو بخوره منم ایستاده بودم آقای مسنی که یک سینی با 5الی6تا چایی توش بود اومد از جلوم رو بشه و به من چایی تعارف کرد گفتم ممنون مرسی و بعد متوجه شدم خودش چایی هارا داشت برای خانواده اش که تو ماشین بودند میبرد و باز مهدیس گفت مامان آقاهه چی گفت!گفتم چایی تعارف کرد فت به شما گفتم بله مامان جان وقتی از خدا بخوای وجه مثبت آدم هارا ببینی خدا اینجور خود نمایی میکنه و نمیدونی چقدر احساس خوبی داشتم در صورتی که گفتم بهت تو کامنت قبلی مغربش بی اختیار برای شرایط مجودم اشک میریختم و به خدا میگفتم من تازه تو را پیدا کردم نمیخوام با ناامیدی بیاد سراغم و هی خود آگاه سعی میکردم حالم را خوب کنم حتی با همون عدد های رند که میرفتم توضیحاتش. را میخونم و انگار خدا با تمام وجود داشت میگفتم صبور باش گشایش نزدیکه الان را خوش باش
یا وقتی تو یک گروهی دیروز پیام فوری اومد که میخواند یک شبه ببرند قم و جمکران و من به شدت دلم چند ساعت خلوت میخواست ولی آمادگی نداشتم همون روز ساعت 2 بعد ازظهر را بیفتم و خیلی دلم میخواست برم بعد شب دیدم نوشته بود تکرار تور قبلی اینبار سه شنبه 3مرداد
وای منو میگی گفتم این هدیه خداست و کلی ذوق کردم و انشا الله قراره برم و من باشم آرام جانم (خدا)
خیلی حرف زدم حلال کن ولی قلبم گفت اینجا جای گفتنشه
بهترین هارا برات میخوام
سلام به همه ی شما این جمع خیلی دوست داشتنی
من چی میتونم بنویسم جز اینکه بخوانم ویاد بگیرم بنده گی را از شما ها
خوب شدن را
خوب بودن را
خوب ماندن را
یاد دادن را
عشق دادن را
خیلی خوشحالم بودن باشما ودر کنارشان بودن واموختن را
از خداوند برای تک به تک شماسلامتی وشادی آرزو میکنم
واقعا در جمع شما سخن گفتن سخت است
سلام به عارفه جانم، سلام به روی همچون ماهت.
همین الان کشف ات کردم، اونم از کامنت خودت.
که تو همون عارفه جان هستی که استاد بازی که طراحی کردی رو انتشار داد و باعث کلی حال خوب شدین.
هم به استاد می سه این حال های خوشِ تولیدی، چون دست خدا شدن برای انتشار این حس خوب.
هم به خودت که کامنت نوشتی و این روزی و نعمتی که خدا بهت داده بود رو انتشار دادی و بعد انتشارش توسط خدا بزرگ و بزرگ تر شد…
بازیِ شکارچیِ ذهن عالی بود و هست عارفه جان.
الان که پیدات کردم برات مینویسم:
ممنونم ازت
از نگاهِ قشنگت به زیبایی ها
از روش قشنگی که به همه مون یاد دادی
تحسینت میکنم به شدت
تازه چند وقتیه کامنت هاتو میخونم.
برام جالبه که شما و خودم و زهرا جان نظام الدینی و آقای رضای احمدی که با توجه به نوشته هاشون متوجه شدم از خانواده هایی با تربیت و آموزش های مذهبی هستیم، اومدیم اینجا تا بُتِ مذهبِ آموزشی طی این سالها رو بشکنیم و از نو و به تعبیر خودم عین یه کودک تازه متولد شده، از اول بسازیم باورهای خدا رو، فارغ از چیزهایی که قبلا گفته شده درسته یا غلطه…
این خدای جدید برای من به شدت دوست داشتنیه، چون عشقِ مطلقه.
همون قدر که عاشقمه اما باهام احساساتی برخورد نمیکنه…
با تمامِ جانم حسش میکنم، بهم آموزش میده آگاهی میده، میگه حالا تو انتخاب کن، مسئولیت انتخاب هاتو هم بپذیر، یادت باشه عواقبِ تصمیمات و انتخاب هاتو هم نندازی گردنِ من، یا هر عامل بیرونی مثل جامعه و خانواده و مذهب و …
درست، باشه، قبلا نمیدونستی، درک نمیکردی، تو مدار نبودی، باشه، الان که تو مداری بپذیر و آگاه باش.
اگه تو زندگیت، خوشحال میشی نوش جونت
ناراحت میشی نوش جونت
اما بدون و آگاه باش
من همیشه هستم
نزدیکت هستم
از رگ گردن هم نزدیکتر
فانی قریب
میتونی هر وقت از شبانه روز که بود از من کمک بگیری.
مسئولیت انتخاب هات با خودته، خودت پاسخگو هستی اما من تنهات نمیذارم که گیج بشی، من هدایتم میکنم…
البته اگه خودت بخوای، فرقی نداری تو بقیه برام…
من چقدر عاشق این قریب بودن خدا بهم هستم
تا درخواست میدم، جواب میده، بدون شک جواب میده، سرعت رسیدن پاسخ هاش دست من به فاصله فرکانسی خودم و خدا مربوطه…
قبل از شما برای آقا اسدالله پاسخ نوشتم، یعنی کاملا دوزاری ام افتاد روزیِ امروز من این بوده که هدایت شم به کامنت ایشون، بعد روزی های غیر حسابم رو که متعدد بودن رو بردارم…
یکیش هم هدایت شدنم به کامنت شما هست.
خوشحال شدم متوجه شدم شما همون عارفه ی طراحِ بازیِ شکارچی نکات مثبت باشیم هستی.
وقتی نوشتی رفتی هیئت با دختر عزیزت و ماجرای عذرخواهی اون خانم، شربت، نذری، نوشابه و … رو نوشتی کیف کردم از نوشته هات.
هدایت شدم، اجازه پیدا کردم که با قلبم برات بنویسم و تحسینت کنم…
از اینکه داری کار میکنی روی خودت
تو مسیر هستی و …
پروفایلت بسیار زیباست، کیف میکنم این عکس زیبا رو کنار اسم عارفه میبینم این مدت…
راستی در مورد رُند بودن اعداد:
من علاقه مند شدم به تراز ساعت، وقتی مینیم جفت یکسان میشه یا 4 تاش یکسان میشه خیلی خوشم میاد، نشونه ی خوبی هست برام.
فکر کن به ساعت 22:22 دقیقه با چهار عدد مشترک…
خیلی باحاله.
الان، ساعت دقیقا 2:02 ظهر هست که مینویسم…
اینم مدرکش…
همزمانی نوشته و شرایط در لحظه خیلی داغ و آتیشی :)
از فایل آرامش در پرتو آگاهی 8 نوشتی که در مورد عشق هست…
عاشقشم، شگفت انگیزه…
اینم از یه کامنت دیگه ات در پاسخ به آقا اسدالله عزیز نوشته بودی خوندم و توجهم جلب شد:
و چقدر حرفت زیبا بود که اومدن تو این سایت چه باری از رو دوش ما برداشت
احساس گناه که با خودمون یدک میکشیدیم
احساس بی لیاقتی
احساس بی عزتی
احساس اینکه من توانایی هیچ کاری ندارم
احساس اینکه خب همینه که هست
احساس دنبال تایید بقیه بودن
احساس نکنه بقیه ترکم کنند و تنها بشم
بار حرف مردم حالا چی میگند
عالی نوشتی و یاد آوری کردی، ممنونتم.
در مورد اون کامنتی که مسجد رفته بودی، همینجا مینویسم برات، چون دکمه پاسخ غیر فعاله براش:
چقدر این یادآوری رو دوست داشتم:
عزیزم وقتی با خدا باشی مردم وجه مثبت خودشون را نشونت میدند.
الان که شما یادآوری کردی با این مثال، بهتر درک کردم این کلام آموزشیِ جذاب استاد رو.
در مورد نذری نگاهم عوض شد امسال طیِ یه تجربه…
چند شب پیش مهمان منزل مادرشوهرم بودیم، شب رفتیم بیرون، روزی مون شد شربت، کیک یزدی، عدسی و بربری…
ما هم نشستیم همون اطراف کنار یه درخت و با عشق و لذت نوش جان کردیم.
قبلا فکر میکردم نذری ها بهتره برسن به دست نیازمندان…
بعد همون شب آگاهی اومد که نه
همه میتونن با خیال راحت و عشق نوش جان کنن
برکت خدا فراوانه و به همه میرسه چه نیازمند چه افراد غیر نیازمند…
حس خیلی خوبی تو این نذری دریافت کردم
با قلبم تحسینشون کردم برای این اطعامِ فراوان، با روی خوش و غذای خوشمزه…
اصلا انگار مزه اش جادویی بود برام، یا طعمِ بهشتی داشت برام، خیلی لذت بردم از طعمش…
همین نذری باعث شد باور فراوانی در من تقویت شه، اونم با حس خوب و اینکه درکش کردم، به چشم دیدم، حس کردم.
یه سری تجربه ها میکنم که حس میکنم جنس شون زمینی نیست، خیلی خالصن، شفافن، لذتی که داخلشون هست برام خاصه.
نوشابه نوشِ جانِ مهدیس جان بشه.
من خیلی به روزی که خدا برای هر کس قرار داده توجه میکنم این روزها…
همونی که آدم میخواد رو میاره برای آدم.
هیچکس نمیتونه به روزیِ دیگری کاری داشته باشه، پیش خدا محفوظه، من درخواست میدم، دسترسی اش برام باز میشه، تازه اینا روزیِ حساب هست، روزی های غیر حساب که آدمو شگفت زده میکنن، هر جایی باشی میرسه دستت، تازه دارم با مبحثِ روزی های خدا (حساب و غیر حساب) بیشتر و بهتر آشنا میشم، مثال میبینم، درک میکنم، سپاس گزاری میکنم اندازه درکم و …)
روزی برای همه هست، محدودیتی از جانب خدا برای مخلوقاتش نیست، اگه ترمزی برای دستیابی به روزی وجود داره از سمت مخلوقات هست نه خدا، سفره ی خداوند همیشه بازه برای همه
خدا رو شکر بی نهایت.
و یه جمله ی خاص دیگه از شما:
ولی فهمیدم میزبان کسی دیگه است
خوشحالم امروز هم مدار شدم با آقا اسدالله و شما.
خیر در دنیا و آخرت رو میخوام برای استاد جان، مریم جان، و همه ی دوستان عزیزم در این سایت توحیدی.
بهترین ها نصیبِ شما عارفه جانم.
خدایا مرسی برای روزی های غیر حسابی که هر لحظه بهم میدی.
سلام سمانه جانم
چقدر برام جذاب بود من و شما چند روز پیش برای اینکه تونسته بودید برای پروفایل هامون عکس بزاریم تو فایل شکارچی مثبت چقدر با ذوق از احساس خوبمون نوشتیم والان میبینم با چه احساس خوبی داری از اینکه اون عارفه شکارچی مثبت را پیدا کردی مینویسی و این باز بهم میفهمونه هر چی بوده از لطف و کرم خودش بوده
سمانه جان گفتی خانواده مذهبی و باعث شد بهت بگم ما فقط یک عمر اسم مسلمونی را یدک میکشیدیم و فارغ از شناخت خدا
نمیدونم چرا هی ائمه را از بچگی تو ذهنمون بزرگتر جلوه میدادند
بعد جالبه ما اوضاعمون خیلی بدتر بود نه اینوری بودیم نه اونوری خخخخ
مثلا چادری بودیم و اهل نماز روزه ولی یاد ندارم تو بچگی مجلس امام حسین رفته بوده باشم بزرگتر که شده بودم میرفتم اونم با مامانم و هیچ وقت بابام تو مراسم ها نبود و فقط تاسوعا و عاشورا ها ما موظف بودیم بعد نماز صبح بیدار بشیم و قابلمه به دست بریم خمینی شهر اصفهان و آبگوشت نذری یا کله پاچه نذری بگیریم
چیزی که تو بچگی از امام حسین یادمه و بعدشم آماده بشیم برای نذری ظهر تاسوعا و عاشورا و تا چند وقت خوردن غذاهای نذری
تو بچگی این قسمتش همیشه برام جذاب بود که وقتی نذری میگرفتیم چون اون روزا تو ظرفی که میبردیم میدادند مامانم میگفت نذری عارفه را ببینید مثل همیشه گوشتت بیشتر یا مثلا بیشتر براش غذا ریختند منم کلی ذوق میکردم خخخخ
گفتی مذهبی یادم افتاد که حتی یه بار هم بابام برای چادری بودن دخترها حتی تشویشون هم نکرد و حتی خیلی راحت تو. مسافرت و جایی با آقایون دیگه یه خانم بد حجاب را مورد توجه قرار میدادند و به بهانه هایی ازش آدرس یا سوال میپرسیدند
و هنوز که هنوزه این مدلی هستند
گفتی مذهبی یادم افتاد گوشم همیشه از بچگی پر بوده از بحث و اختلاف های غیبت های بزرگتر هایی که نماز و روزه شون ترک نمیشد
گفتی مذهبی یادم افتاد چقدر راحت پدرم به بهانه مختلف ما چهارتا بچه را کتک میزد اونم به طرز فجیعی از زدن با دست گرفته سیک کمر بند و داغ کردن دست با یه شی داغ
گفتی مذهبی و یادم افتاد که یه موقعی بابام که خاطر رهبر را نمیخواست دوره احمدی نژاد رهبر و احمدی نژاد عزیزش شده بودند و تو راهپیمائی های 22بهمن شرکت میکرد و اون موقع اگه کسی از خانواده میخواست رای نده میگفتند غلط میکنی و بعدش که خوششون نیومد از اونا هرکسی میخواست رای بده میگفتند غلط میکنی
کلا غلط و درست از نگاه اون ها تایید میشد
گفتی مذهبی و یادم افتاد که عارفه چه کردی و یک عمر چطور زندگی کردی
مذهبی که یک بوسه پدر را نداشت
یک آغوش پر مهر پدر را نداشت
مذهبی که برد و باخت تیم مورد علاقه پدر خانواده میتونست تو زندگی تاثیر بزاره
مذهبی که اگه سر سفره نمک پاش بدون نمک بود یا پارچ آب آبش تمام شده بود و به دست بابام میرسید پرت میکرد سمتمون که چرا این خالیه یا پارچ را با عصبانیت محکم تکون میداد که از صدای یخ ما بفهمیم آب نداره
مذهبی که فلفل سبز تند را بابات زیر برنجت قائم میکرد اونم به بچه دبستانی که دهنت بسوزه و از سوختن دهنت بابات کیف کنه و بخنده
مذهبی که مثل چی تو کتک خوردن باشی و مامانت برای اینکه ثابت کنه اقتدار پدر باید توخونه حفظ بشه یا بنده خدا بترسه که خودش هم کتک نخوره نیاد جلوی بابای خونه را بگیره
خدای من چقدر بچگی من به گریه های سنگین و سکسه هایی که بند نمیومد گذشت
کجای این مذهب بهم یاد داد خدا عشقه
خدا مهربونه
من یاد گرفتم خدارا مثل بابام کینه ای ببینم
همیشه خدا تو ذهن من یک مرد بود نه یک انرژی که الان میدونم هست
بله سمانه جان ما درگیر یک سری کهن باور های اشتباه بودیم که باهاش بزرگ شدیم
والان اینجاییم چون خواستیم که باشیم چون به عجز افتاده بودیم دنبال یه ریسمان محکم بودیم که بهش چند بزنیم
گفتی نذری و احساس خوبت خواستم خاطره دیشب را هم برات بگم
دیشب بچه های مجتمع گفتم تو خیابون کاروان میاد منم چون پسرم با دوستاش دو جا میرند هیئت گفتم مهدیس مامان بیا بریم کاروان را ببینیم ولی تا بعد 9شب موندیم و خبر نشدگفتم هی بیا بریم هیئت دومی که عرفان میره
بعد چون ذهن درگیر غذا و طعمش بود گفت نه مامان بریم همون جا که اون شب رفتیم قرمه سبزی داد اینجا دادش وقتی میره همش برنج و کشمش میدند
(خندم گرفته بود)
گفتم حالا من بخوای بگم تو برای غذا مگه میری دیدم آخه یک عمر یک درس درست بالا منبری ها ندادند چی بگم به بچه
گفتم مامان جان ما کاملا هدایتی داریم میریم و خدا همیشه بهترین هارا برامون رقم زده میریم هیئت دومی ببینیم خدا چی برامون در نذر گرفته از اون که نه از من که شک نکن به میزبانی خداوند
خلاصه رفتیم و وقتی غذاشا گرفت دید قرمه سبزیه با ذوق گفت مااامان
گفته بله مامان جان دیدی وقتی میگم بسپار به خدا تو این چند شب اینجا اصلا قرمه سبزی نداده بود و چون تو دوست داشتی امشب قرمه سبزی داد
و دقیقا اعداد رند خیلی جذابه
و به اسدالله عزیز هم میگم که بدونه تو گوگل هر عدد رندی را که بزنی راز یا معنی عدد مثلا 555 میاره توضیحاتش را
البته ما قرار نیست درگیر حاشیه بشیم چون هر چیزی غیر از توحید شرکه ما فقط میخوام احساس خوب را به خودمون بدیم
کامنت طولانی شد و قسمت اول به جرات داشت خود به خود میومد
و مرسی که اسدالله اون کامنت خوب را نوشت که از کنارش انقدر آگاهی رد و بدل شد
بهترین ها را برات آرزو دارم
بنام خدا
سلام دوست خوبم اسداله عزیز وقتی جواب عارفه عزیز رو خواندم که 555 روز عضویتتان را تبریک گفته بود به رسم ادب وسپاسگزاری بخاطر راهکارهای خوبی که در جواب به کامنتم نوشتی منم به نوبه خودم 555 روز عضویتتان را تبریک میگم وشاید برات عجیب باشه جستجو کردم ببینم عدد555 چه معنی میتونه داشته باشه ::
تغییر بخشی از زندگی است و وقتی عدد 555 را میبینیم، چیزی به شما میگوید که یک انتقال در زندگی شما و همه اطراف شما در جریان است. هر تغییری استرس می آورد که بخشی از انسان بودن است.
معنی 555 تضمینی است که تغییرات پیش رو به نفع ماست .
این عدد 555 هم برا خودم الهامی دیدم از طرف خداوند غروبی که باهمسرم تلفنی صحبت میکردیم حس کردم بهم ریخته است گفتم چیزی شده گفت نه گفتم چرا حسم بهم دروغ نمیگه گفت بخاطر شرایط تو ناراحتم بهش گفتم ولی من میگم خبری در راه است ومطمئن باش خبرهای خوبی در راه است شاید برات جالب باشه این قسمت رو وقتی داشتم برات مینوشتم یادم افتاد به مکالمه تلفنی خودم وهمسرم وحسی گفت ویرایش کن کامنتت رو این تغییر میتونه برا خودت هم باشه
ازصمیم قلبم وتمام وجودم آرزو میکنم که به بهترین بهترینها از خواسته هات در زندگیت برسی وبه زودی زود از نتایج ودست آوردهای موفقیت هات برایمان بنویسید وسپاسگزار وجودت ارزشمندت هستم
حق نگهدارت
سلام فهیمه جانم
چقدر خوشحالم که هدایت شدم و کامنت شماراهم خوندم
فهمیه جان گاهی هر کدام تو مسیری قرار میگیریم که نمیدونیم این مسیر را بزاریم خود به خود حل بشه یا قدمی براش بر داریم و اون موقع شاید مین نشانه ها به صورت اعداد میتونی احساسمون را خوب کنه که بهتر تصمیم بگیریم و بیشتر از قبل همه چیز را دست خدا بسپاریم
مثلا خود من چند وقتی هست در شرایطی هستم که نمیدونم باید چکار کنم و هی یه ندادی بهم میگم مگه نسپردی به ما پس اعتماد کن و صبور باش
خیلی نمیتونم تو کامنت هام واضح در موردش حرفی بزنم ولی انسانم کم طاقت احساس میکنم این کار باید بشه تا من برای کارهای دیگه شور و شوق داشته باشم و میدونم اشتباهه چون همبن قفلی زدن باعث میشه ناامیدی و بی انگیزه بودن و ویواش یواش احساس بد بیاد سراغم
و از خدا چند روز میشه میخواستم که به یک سفر تنهایی منو هدایت کنه و خداراشکر به سفر دو روزه قم و جمکران هدایت شدم و وقتی امروز مسئول تور گفت سه شنبه ساعت 1 بعدازظهر رو بروی ترمینال کاوه باشید مثل دختر بچه ای شده بودم که انگار برای اولین بار میخواد به اردوی تفریحی مدرسه و روز شماری میکنه برای اون روز
نمیدونی چقدر خوشحالم که قرار چند ساعتی برای خودم باشم چون مادر بودن حضور دوتا بچه 9ساله اجازه خلوت کردن با خودت را کم میکنه و این بهترین هدیه ای بود که خدا بهم داد و میدونم طبق آیه 29سوره مومنون بهترین منزلگاه را برام در نظر گرفته
میخوام بهت بگم باید قبول کنیم هر تضادی هم هست در راستای رسیدن به خواسته های ماست ولی متاسفانه به قول قرآن انسان عجول است
بهترین هارا برات آرزو دارم عزیز دلم
سلام عارفه عزیز،خلاق ودوست داشتنی خوشحالم که آنچه را میخواستی شرایطش برات مهیا شد امیدوارم بهترین لحظات را تجربه کنی درسته تضادها هست در راستای رسیدن به خواسته هامون میدونی عارفه جان صبح که آمدم سایت دیدم از ستاره هام کم شده تعجب کردم گفتم طبق چیزی که من توسایت خواندم حضور غیر فعالی نداشتم گفتم فهیمه حواست باشه ، الان که داشتم برا شما مینوشتم یه چیزی کشف کردم به تضادی برخوردم البته نمیشه گفت تضاد ناخواسته ای که من باید ازش اعراض میکردم ولی سعی کردم اصلاحش کنم یعنی خواستم تغییرش بدم در صورتیکه طبق آموزه های استاد وقوانین حاکم بر جهان من فقط مسئول زندگی خودم هستم نه دیگران میدونی من اینجا استاد را تحسین کردم وهمچنین مریم بانو را وخیلی از دوستان تو سایت که به این حداز عملگرایی رسیدند
( یعنی غافل بشی قافیه را باختی خخخخخ)
عارفه جان وقتی تو کامنتت به اسداله عزیزبه عدد 555 اشاره کردی یه حسی بهم گفت این عدد برای هرسه نفر از شما نشانه است خداروشکر که بهترین نشانه بود برای من واثراتش هم دارم میبینم امیدوارم بهترین نشانه برا شما واسداله عزیزهم باشه
میبوسمت امید آنکه لحظات نابی را با معبودت تجربه کنی شاد وسالم وتندرست باشید دوست ثروتمندم
سلام و درود فهیمه جان
خیلی برام جالب بود که این ایده به ذهنت رسیده که عدد 555 رو سرچ کنید! واقعیتش فکر نمی کردم اعداد هم بشه سرچ کرد.خخخ
ممنونم از اینکه زحمت اینکارو کشیدی و چه تفسیر زیبایی داشت! کلی برام نشانه و باور بود.
فهیمه عزیز باور دارم هیچ اتفاقی اتقاقی اتفاق نمی افته! اگه خدا به دلت انداخته که این عدد رو سرچ کنید، بدون قطعا نشانه و پیامی در آن برایت قرار داده.لذت بردم از نوع نگاهت و تحسینت کردم وقتی نوشتی انتظار خبرهای خوب دارم. همین انتظار خبرهای خوب رو جذب زندگیت خواهد کرد رفیق.
ممنونم که برام نوشتی و تبریک گفتی.آرزو دارم هر روز و هر ساعت زندگیت عشق باشه و شادی و حضور خدا.یا حق
سلام آقا اسدالله عزیز.
من حس میکنم دقیقا به سمت کامنت هایی هدایت میشم که اون باوری رو که تازه بهش رسیدم، و میخوام آغازش کنم رو تایید میکنه.
وقتی درست هستن، تایید میشن بارها و بارها تو چیزهایی که به گوشم میخورن، میخونم و …
به زبان نشانه هایی که میبینم تاییدیه شون میاد از رئیس جان.
حالا روش اینکه فهمید درسته یا نه از درونِ خودم هم اینه که حسم نسبت بهشون چیه؟
ترس، اضطراب، ناراحتی، خشم
یا
آرامش، امید، شادی، اشتیاق، نشاط، انگیزه.
از استاد یاد گرفتم هر باوری که احساسِ امید بده، باور درستیه و باید ادامه اش داد و بالعکس باوری که احساسِ ناامیدی بده غلطه و باید ترکش کرد.
به دلیلِ واضح
امید، از سمتِ خداست.
و یاس، از سمتِ شیطان هست.
امید باعث خوب شدن حس و حال آدم میشه که در ادامه اتفاقات خوب میان.
یاس باعث بد شدن حس و حال آدم میشه که در ادامه اتفاقات بد میان.
اگه بخوام عملی همین متن رو توضیح بدم:
دقیقا بوده مواردی که یه موضوع کوچک در ابتدا، باعث ناراحتی یا خشمم شده، بعد کنترل ذهن نداشتم، یعنی اصلا نمیدونستم چی هست و چیکار میکنه، و هر چی جلوتر رفته نجواها قوی تر شدن و خودشون رو چسبوندن به ناراحتی های دیگه ی پنهانِ من که متعلق به گذشته بوده و اونا رو هم بیدار کردن و خلاصه یه آشِ درهم و شلوغی از ناراحتی و تمامِ احساس های بد واسم خلق شده…
چرا؟
چون اون لحظه ی اول یا هر وقتی که متوجه بشم، یه کنترل ذهن به موقع میتونه به شدت روند اتفاقات رو عوض کنه…
مثالِ داغ و تازه اش:
کاری رو انجام دادم به نوعی از سَرِ تکلیف برای یکی از عزیزترین های زندگیم.
اما پشت پرده خودم متوجه بودم به دلیل رفع تکلیف بود درصد زیادیش، همینطور اینکه در منظر دیگران آدمی دیده شم که اونکار رو کرده و بی تفاوت نبوده…
اما حس و قلبم خیلی درصد ضعیفی حضور داشت…
نتیجه معلومه، گفتگوی از سر رفع تکلیف چطوری میشه؟
بی روح
بی لذت قلبی
مکالمه بی لذت، برخلاف مواقعی که قلبی بوده و سرشار از لذت بوده.
تازه مسیر گفتگو به مواردی که من تمایلی به گفتگو در موردشون ندارم در مورد خودم هم رفت و البته کات شد و تمام.
بعد دچار نجوا شدم…
خب چرا زنگ زدی، نمیزدی…
بعد آگاه شدم، خب سمانه الان که حس ات بد شده چرا؟
چی شده؟
چی باعث حس بد شده در تو؟
گفتم چون:
1- با حس خوب همیشگی نبود و از سر رفع تکلیف بود.
2- متوجه شدم من هنوز روی مورد X مقاومت و گارد دارم، هر سوالی نسبت بهش حساسم میکنه.
چرا؟
چون خودم نپدیرفتمش.
خودم رو با اون مورد x و رفتار خودم و افکار خودم نپذیرفتم.
چرا چون حس میکنم اون باعث دوست داشتنی نبودن من میشه، و اون وجهه ی قوی و گوگولیِ من خدشه دار میشه در منظر نگاه بیرون، بی ارزش میبینم خودمو ….
وای وای، بَه بَه، که همین الان که دارم مینویسم اینجا مچ خودمو گرفتم…
سمانه جان، تو در موقعیت فعلی، با توجه به تصمیم و انتخاب خودت در زندگی، نسبت به مسئله x، در این وضعیتی.
هر چی هست متعلق به تو و انتخابیه.
هر چی که هست
خوب یا بد.
درست یا غلط…
بپدیرش، تا بتونی بار رو از روش برداری.
اینطوری دیگه حساس نمیشی روش اگه چیزی بپرسن یا بشنوی ازش…
همین الان یهو متوجه شدم یه کِیسِ B هم هست که حساسم روش و باید همین فرمول رو روش اجرا کنم تا بارش زمین گذاشته بشه…
دقیقا دو الگوی تکرار شونده در مورد من:
سختمه ولی مینویسم که اولین اقدام رو در جهت گذاشتنِ بارشون به زمین انجام بدم:
1- شغل
2- فرزند
اینا هنوز برام تولیدِ حساسیت میکنن، گاهی بیشتر، گاهی کمتر…
بسته به حالم و صلح درونی ام، شدت حساسیتم کم و زیاد میشه…
یه چیز مهم:
دلیل ریشه ای این دو تا ترس من از قضاوت مردمه
که چطوری نگاه میکنن بهم…
خودم، خودمو سرزنش میکنم، انتقاد میکنم، خودمو نمیپذیرم و دوست ندارم که از بیرون شاهد این آسیب پذیری ام میشم…
چطور وقتی خودم حالم با خودم خوبه، مثلِ کوتاهی مو، یا لاک زدن، یا …. حرف دیگران هیچ تاثیری روم نمیذاره و زندگیمو میکنم.
اونوقت سر این دو مورد و البته موارد دیگه، بهم بر میخوره، ناراحت میشم، گاهی خشمگین میشم از آدما که آخه به تو چه؟
تو چیکار به زندگی من داری اخه؟
چیکار به تصمیمات و انتخاب های من داری؟
هر وقت خودم مطمئن بودم به تصمیماتم، انتخاب هام، دلم قرص بوده، خودم به خودم شک نکردم و دربست خودمو پذیرفتم با اون فکر و تصمیم، عین موتور توربو و جت رفتم جلو ، پشیزی هم حرف دیگران نه ناراحتم کرده نه از مسیر منحرفم کرده…
اما وقتی خودم شل بودم، دو به شک بودم، نامهربون بودم با خودم، صلحم کم بوده با خودم، آفت ها، آسیبها آشکار شدن…
اونم نه به دلیل بد ذاتی، نامهربونی، بدجنسی آدمها…
فقط به دلیل افکار خودم که در رو باز گذاشتن برای ورود آسیب به خودم…
همون آدمها گاهی تحسین ها و محبتی رو روانه کردن به سمتم که عاشقشونم…
پس مشکل اونا نیستن
منم
منم و افکار غالبم…
چه میکنه این درس های استاد که کم کم بِتُنِ باورهای منو داره سوراخ میکنه و کورسویی از نور آشکار میشه ازشون.
الهی شکرت.
آقا اسدالله عزیز، اومدم تحسینتون کنم برای این جمله ای که پایین مینویسم براتون، نگو هدایت شدم اینجا و شما دست شدین که من با خودم بهتر روبه رو شم…
این جمله ی طلایی شما که منم بهش رسیدم:
هر بار که بیشتر تسلیم بوده ام و کمتر مقاومت داشته ام هدایتها را بهتر متوجه شده ام.
حالا میخوام شجاع تر شم:
مورد 3 از دوتای قبلی بیشتر سختمه که بنویسم اما شجاعت میکنم و مینویسم ازش…
چون این منم.
سمانه ی بدون نقاب
نمیخوام در حق خودم و ارزشمندی ام و عزت نفسم خیانت کنم…
یه نقابِ همه چی خوبه
من چقدر خوشبختم بزنم در این یه موردِ خاص…
وگرنه به صورت معدلی حس و روحیه و همه چیز زندگیم در وضعیت کنونی خیلی هم خوبه و خوشحالم و خوشبختم و سلامتم از ابعاد گوناگون…
خیلی خیلی اوضاع کلی ام خوبه.
خیلی خیلی
سپاس گزار خدا هستم شدید، به اندازه ی بی اندازه.
و اما مورد 3- الگوی تکرار شونده ی سبکِ تغذیه و وزن
دیشب در حقیقت دیگه خسته و کلافه شدم از خودم…
دیشب خودمو از دست خودم، سپردم به الله…
گفتم من نمیدونم دیگه، خودت میدونی با سمانه…
من خسته شدم…
خسته ام از عدم تطبیقِ قلب و ذهن و جسمم…
خودت درستش کن.
خودت آرومش کن.
من بلد نیستم…
شاخِ غرورِ کاذبِ انسانیِ سمانه دیشب شکسته شد…
تازه فهمیدم من هیچی نیستم.
چقدر عجله دارم…
موفقیت های قبلی ام هم من، سمانه، نبودم…
خدا، پشتم بود، هوامو داشت، که انقدر راحت عینِ کره با قانون سلامتی هم سلامت جسمانی ام بهتر شد، هم انرژیم بالا رفت، هم وزنم ساده کاهش پیدا کرد…
الان اما اعتراف میکنم از مدار دور شدم…
احتمالا شتاب کار منو از یه جایی به بعد خراب کرد…
اینارو با یاس نمینویسم…
اتفاقا الان حالم خیلی خوبه، تا دیشب یه سمانه بودم، امروز صبح که بیدار شدم تا الان حس و حالم عوض شده.
چون صبح با این فکر آغاز شد که سمانه غلاف کن شمشیر منم منم رو…
سکوت
صبر
تسلیم خدا باش
بذار اون بگه
اون بلده
ول کن بابا، هر روز تو با ذهنت میگی باشه دارم لذت میبرم از خوراکی ها و خودم و صلحم و …
ول کن، هر روز تو با ذهنت میخوای به نتیجه برسی که چی گوش بدی، روی چی کار کنی؟ روی محصول عزت نفس، توحید، کشف قوانین، یا فایلهای هدیه ی ارزشمند…
مثلا میگم هدایت بگه…
بعد تا یه نشونه میاد، صبر ندارم، میگم این…
یه کامنت میخونم، میگم این…
بعد گیج تر میشم که پس کدوم؟؟؟
دلیلش خطا در نشانه ها یا هدایتهای خدا نیست.
ذهن من ورود میکنه
نتیجه گیری میکنه
و اون تصمیم میگیره…
وگرنه در پروسه ی هدایت، ذهن من آفه، خود به خود میرم به سمت درست برای خودم…
خود به خود ترجمه اش میشه= قلبم
آخ جون اینم الان کشف کردم…
یعنی وقتی تو مسیر دستم تو دست خداست هم، ذهنم کارشکنی های خودشو داره که نذاره من از هدایت بهترین استفاده رو ببرم …
حالا راه درمانش چیه سمانه جان؟
سکوت، صبر، تسلیم خدا بودن…
لطف کن نذار ذهنت بگه چیکار کنی چیکار نکنی، چون با مخ میری تو دیوار…
سکوت کن
بسپر به خدا
خودش پاسخ میده
صبر کن
شاید همون لحظه پاسخ نیاد، که اونم کاملا به فرکانسهای خالص خودم برمیگرده، هر چی خالصتر جواب زودتر میاد.
اما جواب میاد همیشه از طرف خدا
اونم بهترین جواب
تو هدایت و نشونه ها، دنبالِ شکستن هسته ی اتم نباش.
همونی که به قلبت میزنه بسه
کافیه
کوچولو هست؟
خب باشه
جواب در سادگی هست نه پیچیدگی…
دنبال یه کیلومتر دلیل و حکمت و … نباش.
همون اولین جرقه ی هدایت که بزنه به قلبت همونه فقط، نه بیشتر نه کمتر…
آخه الان مچ خودمو گرفتم…
من روی هدایت هم بار میذارم، انگار که باید اون هدایت جواب شونصدتا سوال ذهنی یا چالش منو با هم بده…
نه بابا، یه هدایت، یه نشونه، جواب فقط همون چیزی هست که اون لحظه بهش فکر کردی…
مثل پروانه زرد خوشگلی که دیدم و معنی اش این بود که درست میشه
سمانه جان لطف کن و ثانیه ای هدایت بگیر، رهاش کن، جوابش به وقتش میرسه دستت.
خیلی جزئی سوالاتت و درخواست هاتو مطرح کن، تا جواب دقیق همون بهت گفته بشه، لطف کن ترکیبی مطرح کن، دونه دونه بگو چی میخوای، با جزئیاتی که برات مهمه تا بره تو سیستم و پاسخش ارسال شه…
خدایا سپاس گزارتم از این کامنت
پاسخ های متعددی به خودم دادی…
باید بارها بخونمش تا خودم از زوایای متفاوت درکش کنم…
این روزها، الحمدالله که یه جاهایی لذت میبردم، یه جاهایی قشنگ معلوم بود دارم خودمو گول میزنم…
اما پس ذهن و قلبم در بدترین حالت روحی هم میدونستم خدا کمک میکنه، درست میشه، گفته میشه، فقط نمیدونستم کی…
اما الان راحت شدم
به من چه
من بلد نیستم
من آگاهی ندارم
سپردم به خودش
خیلی هم آرامش دارم الان
بار رو زمین گذاشتم…
خسته شدم از دست خودم که به خاطر ترس از قضاوت، یا ناتوان دیده شدن و ضعیف بودن، نگفتم این حسم رو اینجا…
بله من سمانه صوفی مینویسم که الان با خودم از لحاظِ بدنی، جسمی، روانی، تغذیه ای در صلح نیستم…
باور کمبود بهم حمله کرده، منم در رو باز گذاشتم براش…
اینه که پرخوری دارم…
بله
بله
بله
من الان اینم
اما مدتیه درخواست هدایت و کمک رو ارسال کردم به خدا
من در برابر خدا ضعیفم
اون قوی ام میکنه میفرسته تو بازیِ زندگی تا گل بزنم
مطمئنم به خدا
صبح تو پیاده روی بهم گفت:
سمانه تو اندازه صبر (صبری که آرامش داره داخلش) و اعتمادت به خدا (باور و اعتماد به قدرتش در همه چیز)، دریافت خواهی کرد از نعمت های خدا…
قانع شدم شدید
دیدم کاملا درسته
دریافت های عالی که داشتم کاملا برام آشکار هست که صبور بودم، اعتماد داشتم، لذت میبردم در مسیر، فکر سریع رسیدن یا به جواب رسیدن نبودم…
برعکسش، هر وقت هول زدم، شتاب کردم، راصی و خوشحال و سپاس گزار نبودم، توجه کردم به کمبود، نتیجه جدید که هیچی قبلیها رو هم نابود کردم…
خدایا مرسی از زبون و نوشتار خودم باهام حرف میزنی…
تو میدونی که من عاشق نوشتنم، از همون طریق باهام صحبت میکنی…
قبلا تو دفترم دل نوشته هامو مینوشتم، گپ و گفت میزدیم، الان اومده اینجا…
حالا از شیرینی های دیشب تا حالا بگم:
صبح 7:35 بلند شدم با این فکر که من تسلیمم، هیچی هم نمیدونم و بلد نیستم، خودت سکان هدایت رو بگیر دستت و عمرا به منم نده…
والا…
اول ستاره قطبی نوشتم، تشکر نوشتم، خوابیدم کمی، بلند شدم رفتم پیاده روی:
معجزه ی زندگیِ من
صندوقچه ی جواهراتِ من
گنجینه ی من
و شروع گفت و گوها و الهامات عالی، درخواست سایه و خنکی همانا و 55 دقیقه پیاده روی با لذت و امنیت همانا…
اومدم نعمت حمام، نوشتن و هدایت به کامنت آقا اسدالله عزیز همانا و موندنم تو سایت و نوشتن و نوشتن همانا…
آقا اسدالله سپاس گزارم که دست خدا شدین.
دیشب چند تا از کامنتهاتون رو خوندم، ایمیل رو فعال کردم روی کامنتهاتون…
اما دیشب عجیب گارد داشتم و نمیخواستم بخونم کامنتهاتونو، چند تا خوندم، به مدار شما دسترسی آزاد نداشتم دیشب
اما امروز
با اشتیاق شروع کردم به خوندن
کاملا حس کردم سمانه دیشب نیستم
حس ام عالی شده بود امروز
انگار تازه خط به خط کامنتهاتون رو بهتر میخوندم و حس میکردم و شیرین شده بود برام
همون اول کامنت شما هم روزیِ من شد که بنویسم از خودم و درونم…
دیشب خیلی تحسین کردم بچه هایی رو که شجاعت دارن و از الگوهاشون مینویسن، از اشتباهاتشون، یا خروج از مسیر و البته ورود مجددشون…
تو دلم گفتم من هنوز شجاعتش ندارم از خودِ الانِ الانِ الانم بنویسم…
سمانه ای که کامنتهای قبلیش اون مدلی بوده…
خوشحالی بوده، ارتباط با خدا بوده، درسهای خوب بوده، تمرینهای خوب بوده…
چطوری بنویسم از ترس هام؟
از ضعف هام…
از تکرار اشتباهاتم؟؟؟
بقیه چی فکر میکنن؟
بقیه چی فکر میکنن؟
وای وای، که باز پاشنه آشیلم (ترس از قضاوت دیگران) بالا اومد …
اما امروز خدا پلن جدیدی برام چید…
در بهترین زمان بندی
من باور دارم به چیدمان و زمان بندی خدا…
گفت الان وقتشه، بنویس
از خودت، از ترس هات بنویس، این اولین پله ی رهایی هست…
سمانه جان، این رد پای تو هست
بذار یه نکته رو بهت الان بگم برای بعدا که میخونی لازمه بدونی که از کجا به کجا رسیدی…
اگه خودت بودی این کامنت نوشته نمیشد.
خدا، آماده ات کرد وقتی که بهش درخواست کمک دادی…
به قول کامنت سید علی جان که دیشب خوندم، نوشته بود درخواست بدین، حتی لازم به تکرار خواسته هم نیست، خدا خودش اقدام میکنه…
من به چشم دیدم از دیشب تا امروز، نتیجه ی حرف شما رو تو زندگیم…
من فهمیدم هیچی نیستم، غرورم رفت کنار، خودمم متوجه نبودم غرور و منیت هست که نمیذاره برسم به خواسته ام، فهمیدم هیچی نیستم، سپردم به الله، خودش اقدام رو شروع کرده…
مجدد ازت تشکر میکنم سید علی جان خوشدل که این آگاهی ناب رو دیشب تو کامنتت بهم هدیه دادی.
سمانه جان، همونطوری که میخواستی شد…
من میخوام خدا هدایتم کنه، آسون هم باشه برام چشم گفتن به هدایت خدا…
انگار که دارم یه کلید لامپ رو میزنم.
من اینطوری چشم میگم به هدایتهای خدا و انجامشون میدم، برای همین آسونی عاشق هدایت شدم، چون بارها شده کاری رو خواستم انجام بدم خودم اما سختم بوده، همون کار رفته تو چرخه هدایت بهم گفته شده، بلافاصله چشم گفتم و انجام دادم…
میشه عزیزم میشه…
برای خدا همه کار اسونه، اینو تو کامنتهای حمید آقا یا بقیه بچه ها دیشب خوندم که آیه قرآن نوشته بودن…
حالا که برای خدا آسونه، پس خودش منو آسون کنه برای آسونی ها…
خیلی هم عالی
خدا راضی
منم راضی
الان هم تو چرخه هدایت دارم مینویسم، که انقدر آسونه برام، الهی شکرت که همیشه هستی و دستمو میگیری و تنهام نمیذاری.
وقتی میرم تو حاشیه، و جاده خاکی باز خودت میای و دستمو میگیری میگی بیا اینور سمانه
من فدای تو بشم آخه…
الان از اون حس ها دارم که سعیده جان مینویسه
میخوام خدا رو بعل کنم سفت
ماچش کنم
یه باور جدید جذاب هم خوندم دیشب از حمید آقا
وقتی مینویسم حمید آقا خودتون میدونین کی رو میگم که؟
حمید آقای حنیفِ امیریِ ماوریک
همون شاگردِ شوخ طبع و کار درستِ استاد رو میگم.
حالا بماند یا حمید آقا نوشته بود یا شما آقا اسدالله، یا وجیهه بانوی عزیزم، یا سعیده جان عزیز دل شهریاری، یا رضوان جان یوسفیِ عزیزم، یا یاسمن جان زیبای زمانی یا سید علی جانِ خوشدل …
یا خدا این همه اسم:)
آخه دیشب کامنتهای این عزیزان دل رو داشتم میخوندم، الان حضور ذهن ندارم نوشته از کامنت کدومشون بهم هدیه داده شد:
فحواش مهمه، همگی همیشه دست های خدا هستین و ممنونتونم.
من وقتی با خودم مهربون باشم، ارتباط خوبی برقرار کنم با خودم، انگار که ارتباطم با خدا بهتر میشه.
یه همچین فحوایی داشت…
زیر و رو شدم…
چقدر من پیش خدا عزیزم و خودم خبر ندارم…
توجه به خودم، احترام به خودم، میشه احترام و توجه به خدا…
یا اون قسمتی که سعیده جان تو کامنتش نوشت:
از زبان خداوند که به انسان میگه من گفتم همه به تو سجده کنن، شیطان نکرد، رانده شد با اون سابقه ی عبادتش، بعد تو ای انسان میری به جای من با شیطان رفیق میشی؟
یا خدا
میخکوب شدم
من خدایی دارم که انقدر برام احترام و عشق و اعتبار قائله
ولی خودم برای خودم قائل نیستم؟
شریک قائل میشم برای خدا؟
اصلا یادم میره که خدایی هست گاهی؟
خدایا توبه
همه اش از سرِ جهلِ منه
وگرنه خودت میدونی که قلب من میتپه برای تو، و به عشقِ تو…
کی بهتر از تو
اصلا بهتر از تو وجود نداره
اما تو انقدر بزرگی و من کوچک، بر حسب ظرفیت کمم تو رو میشناسم و درک میکنم
گاهی اشتباه میکنم و فکر میکنم تو اندازه درک منی و همین باعث میشه تو کوچولو شی تو باور من در حالیکه من هر چی بیام جلو، باز تو بزرگ و بزرگتر میشی تو باورم و تا همیشه جا داره بشناسمت، درکت کنم، باورت کنم، اعتماد کنم بهت…
خدایا منو یه لحظه از بغلت زمین نذار.
به قول آقا حمید، وگرنه گمراه میشم، گم میشم…
خودش یادم میده راهنماییم میکنه این روزها مچ پاشنه آشیل ام رو بگیرم اندازه ی درکم چشم تو چشم شم باهاش، بهبودش بدم، الهی شکرت.
اول مرداد 1402 همگی به خیر باشه.
من مدتیه آخر کامنتهام دوست دارم یه جمله سپاس گزاری خاص واسه خدا بنویسم که از احساسِ خالص و ناب همون لحظه ام میاد …
خدا مرسی که دیروز بهت گفتم منو با نور خودت هدایت کن، هدایتم کردی
یهدی الله لنوره من یشاء
سلام و درود سمانه عزیز
ممنونم بابت کامنت های قشنگی که مینویسی.از دیروز و پریروز سه کامنت از شما داشتم. با عشق خوندم.چند بارم خوندم. و کلی تحسینتون کردم.
خداوند را سپاسگزارم که فرصتی دست داد تا جواب این بنده مبتلایش را بدهم!!!
چرا مبتلا؟!! چون خدا بهم گفت سمانه هم مبتلا شده!!!
نشونه اش چی بود؟؟؟
اینکه هی مینوشت و هی یادش میومد!!!
همون بار اول که این کامنتت رو خوندم اینو خدا گفت!!!
خوش آمدی خواهرم!!! خوشا به سعادتت!!! راهشو پیدا کردی!!! ازین به بعد بیشتر درکش می کنی!!! بیشتر نشانه هاشو می بینی!!! بیشتر باهاش عشقبازی می کنی!!! بیشتر حالت باهاش خوشه!!! بیشتر رها میشی!!! بیشتر بین جسم و روحت کشمکش بوجود میاد!!! بیشتر اشکات جاری میشه!!! بیشتر قلبت سیقل میخوره!!! بیشتر احساست لطیف تر میشه!!! بیشتر بغضت می گیره!!! بیشتر دلتنگش میشی!!!… کافیه یا بازم بگم؟!!!
کافیه چون بقیشو به مرور خودت تکمیل میکنی!!!
دیدی چقد علائم داره سمانه!!! اصلا تابلو میشی!!!
فلش بگی بزنم به چند دقیقه قبل. زمانی که از خداوند هدایت خواستم که از بین سه تا کامنتت کدومو جواب بدم؟؟؟
و بهم گفت زیر همون کامنتی که حس کردی مبتلا شده!!!
باز قبل از اینکه شروع کنم گفت ببین سمانه یعنی چی؟ سرچ کردم دیدم به به چه اسم قشنگی!
سمانه یعنی آسمان.
حالا دیگه خودت تصور کن عظمتو!
وقتی کوچکتر بودم خیال می کردم آسمون سقفش تا ابرهاست! چند هفته پیش که تجربه متفاوتی از سوار شدن به هواپیما داشتم؛ آسمون به قدری زیبا بود که کلی فیلم و عکس گرفتم.وقتی هواپیما رفت بالای ابرها و استیبل شد.پائینو که نگاه میکردی انگار کارگاه لحاف و پنبه زنی بود! ابرهای پفکی فوق العاه زیبا کنار هم.افق رو نگاه می کردی خط سفیدی دردوردست پیدا بود. با خودم گفتم خدایا عظمتتو شکر. چقدر ما در برابر بزرگیت کوچکیم. و گفتم خدایا آسمانت چقدر بی انتهاست! شاید ما طبقه همکفش باشیم هنوز! بقیشو چجور تصور کنم! تازه زمین و کهکشان راه شیری هم نقطه ای از دریای بیکران الهی نیست.
خلاصه موقع کم کردن ارتفاع انگار با دستهام ابرها رو لمس می کردم. چند ثانیه همه جا سفید میشد و دوباره زیبایی و دوباره میرفتیم توی توده ابر دیگه . و واقعآ فقط عظمت و بزرگی خداوند و ناسپاسی خودم برایم تداعی میشد. صحبت های استاد در مورد قوانین بدون تغییر خداوند تو سرم میگشت و هر صدم ثانیه هزاران چیز همزمان می اومد و میگذشت از ذهنم و غرق لذتی وصف نشدنی میشدم. در حالی که قبلنا با یه تکان فاتحه میخوندم خخخ .تا نرفتم تو خیالات و تصورات برگردم سر کامنت خخخ.
میخوام اینو از طرف خدا بگم بهت سمانه جان قدر خودتو بیشتر بدون؛ خودتو بیشتر تحسین کن؛ خودتو بیشتر بغل کن؛ از مدل سرت که نوشتی کوتاه کردی از رنگ ناخنت از رژ لبت از هر چیزی که داری لذت ببر. حالت که با خودت خوب باشه؛ میشی خلیفه الله. خودتو که دوست داشته باشی همه دوست دارند. اصلا فرکانس بدی به تو دسترسی نداره! میری بالای ابرها استیبل استیبل فرمان و میدی دست خدا (وضعیت اتومات؛ اینا رو حمید بهتر میدونه خخخ) و پاتو میندازی رو پات و همه میان ازت پذیرایی می کنن! هی ازت میپرسن چیزی لازم نداری! چی میل داری براتون بیاریم! با خدا باش و پادشاهی کن… اومدی تو اتوبان و جاده آسفالت… همین مسیرو ادامه بده و لذت ببر… میبینی در این مسیر روز به روز حالت بهتره؛ زیبایی مسیر بیشتره؛ نعمت های زندگیت فراوانتره؛ حال دلت بهتره؛ حضور خدا در زندگیت پررنگتره… و میای میگی و مینویسی برامون تعریف میکنی و ما هم کیف میکنیم.
برایت در این مسیر زیبا بهترینها رو آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق
سلام آقا اسدالله
برادر عزیزم
نورِ خداوند بتابه به زندگی خودتون و عزیزانتون.
قبلا وقتی میخوندم بچه ها مینویسن وقتی کامنت دوست عزیزی رو میخونن و اشک هاشون سرازیر میشه درک نمیکردم، خیلی دور بودم از درک این حس…
امشب خودم دچار شدم، مبتلا شدم به این اشک، موقع خوندن کامنت…
اول که اصلا متوجه کامنت ارسالی شما نشدم…
یهو هدایت شدم و دیدمش…
خوندمش
ذوق کردم…
چرا؟
من دقیقا چند ساعت پیش تو دفترم نوشتم که:
دایره ی آبی یه پیامی از خداست واسه من، که به چی توجه کنم، همون لحظه که می خونمش.
این عینِ جمله ای هست که نوشتم…
و حالا پیامِ شما
مستقیم و بی واسطه…
اشکم سرازیر شد…
خدا خیلی مهربونه، خیلی.
امشب رگباری از نشانه ها روانه شد به سمتم، فرکانس هایی که ارسال کردم به جهان، اومدن سمتم…
یه عالمه حس خوب خلق کردم، جهان برام اتفاقات خوبی رقم زد…
وقتی میگم جهان، یعنی سیستم خداوند…
خداوند و قوانینِ بدون تغییرش…
این اواخر تو نوسان هستم.
هم تو شادی هستم و کشف و شهودهای عالی و ناب، هم یه حالت کلافگی از خودم و عملکردم …
که چرا اینطوری شدم؟
چرا انقدر دو تکه شدم؟
اما نکته ی جذابش اینه:
اینبار تهِ قلبم همش روشنه که درست میشه.
هر چیزی که تولیدِ نازیبایی میکنه برام درست میشه…
تو فقط ذهن و افکارت رو کنترل کن…
تمام توجه ها برمیگرده سمت خدا
دقیقا عین وقتی حجاج، دور خانه خدا میچرخن و طواف میکنن.
من نگاهم برمیگرده سمت خدا
قشنگ حس میکنم خودش درست میکنه
این روزها پر شده از نشونه ها، هدایت ها، کنترل ذهن ها، کار کردن روی خود، تمرین و تمرین…
به اندازه ی درکم…
موقعی که داشتم کامنت شما رو میخوندم سوره نور، آیه محبوبم پخش میشد:
الله نور سماوات والارض
سعیده جانم نور خداوند جاری بشه تو ثانیه به ثانیه ی زندگیت، چون تو دست خدا شدی که من آشنا بشم با این آیه ی زیبا و حال خوب کن.
زنگ موبایلم، مدتهاست این آیه است…
گاهی از دلم رد میشه یکی میشنوه چی فکر میکنه
همون لحظه میگم هر چی، فدای سرم، مهم اینه من عشق میکنم با این آیه…
برادر عزیزم، سپاس گزارم که برام نوشتین.
سپاس گزارم که دست خدا شدین و پیامِ رب العالمین رو رسوندین دستم.
سپاس گزار خدا هستم برای این روزی و نعمت.
یهدی الله لنوره من یشاء
سلام و درود خواهر عزیزم سمانه جان
پاسخ کامنت ها بسته بود ولی دلم نیومد جواب کامنتت رو بی پاسخ بگذارم و بخوابم! برای همین بازم به ندای درونم میگم سمعآ و طاعتآ!
سمانه جان گفتم خداوند گفته سمانه دچار شده! سمانه مبتلا شده!
خوشا به سعادتت که این لذتو میچشی؛ خوشا به سعادتت که وارد رابطه با خداوند شدی؛ خوشا به سعادتت که لطیف شده ای و قلبت صیقل خورده و مثل آئینه میدرخشه!
میبینی سمانه جان عشق بازی با خداوند چقد جنسش فرق میکنه! چقدر رهایی! چقدر بی نیازی! چقدر بی توقعی! جقدر بخشنده ای! چقدر مهربانی! چرااااا؟؟؟
چون به انرژی منبع وصل شده ای! چون تجلی صفات خداوند شده ای! چون از جسم مادی و نیازهایش فاصله گرفته ای و با روحت هماهنگ شده ای!…
میبینی سمانه کار خدا رو! من میخواستم خستگی رو بهانه کنم و به خودم استراحت بدم. ولی خدا گفت بنویس!
ذهنم میگفت خسته ای، امروز 8 تا کامنت طولانی نوشته ای، اینجور زده میشی به خودت استراحت بده.اینهمه اعضای سایت کامنت می نویسن نیازی به کامنت تو نیست. اصلا اگه الان بنویسی میدونی دیر شده و جز کامنت های برتر نخواهد شد. خسته ای زودتر بخواب فردا کسل نباشی. و هزاران نجوای دیگر.ولی قلبم گفت بنویس هر چند کوتاه و من برای یکبارم شده گفتم چشم!
میبینی همین تسلیم بودن به ظاهر کم اهمیت چه پاداشی برای من داشته! خداوند به پاس این عمل ناچیزم به من پاداشی داد که نه میتوانم درکش کنم و نه میتوانم شکرش کنم!
خط به خط این صفحه رد پا و نشانه خداوند میبینم!
به قدری کامنت اومده که به خدا قسم خودمم گیج زدم تو کامنت ها!
اینقدر پاسخ کامنت ها رد و بدل شده که سقف پاسخ پر شده و قسمت پاسخ غیر فعال. مثل همین کامنت آخز شما که خدا گفت پاسخ تو اینجا بنویسم!
اینقدر پاداش خداوند در برابر عمل ناچیز ما بزرگ است!
همین صفحه برای تقویت ایمان و باورهایم به خداوند و سیستم بدون تغییرش کافیست اگر از گمراهان نباشم!
باز هدایت شدم به خواندن همین کامنت که دارم پاسخ کامنت آخرو زیرش مینویسم. چقدر برام درس داشت نوشته بودی …گاهی اشتباه میکنم و فکر میکنم تو اندازه درک منی و همین باعث میشه تو کوچولو شی تو باور من در حالیکه من هر چی بیام جلو، باز تو بزرگ و بزرگتر میشی تو باورم و تا همیشه جا داره بشناسمت، درکت کنم، باورت کنم، اعتماد کنم بهت… انگار بار اوله میخونمش. انگار در فرکانس این سخن نبودم. و خدا می داند که چقدر باید تکامل طی کنم تا بهتر و بیشتر بفهمم جملاتی که خدا گفته و تو نوشته ای!
الان دیگه احساس آرامش میکنم! انگار باری از دوشم برداشته شد! میبینی سمانه خدا چقد دوست داره! چقدر عاشقته! دست منو گرفته و گفت تا برای سمانه ننویسی خواب و آرامش و بر تو حرام میکنم! حتی اگه جواب کامنت سمانه بسته بود من بهت راه نشون میدم!
چی بگم که خودمم ظرفم برای درک این آگاهی ها کوچکه! و باید بیاموزم و ببینم و یاد بگیرم و مرور کنم و بیاد بیاورم این آگاهی ها رو تا بیشتر ایمان بیاورم و ظرف وجودم بزرگتر گردد.
خداوندا هر آنچه تو گفتی من برای این عزیزکرده ات نوشتم. امید است مقبول درگاهت افتاده باشد. میسپارمت به دستان پر قدرت خداوند و صحنه را ترک میکنم.یا حق
یهدی الله لنوره من یشاء
به نام خداوندِ هدایتگرم
سلام به همه ی عزیزان.
و سلامی مخصوص و گرم و سرشار از عشق از سمانه به سمانه جااااااانِ نازنینم.
سمانه ای که هدایت شده این اواخر به خوندن ردپاهای خودش از 26 تیر ماه به بعد بنابه به دلایلی…
که ببینم و بخونم چه اوضاع و احوالی داشتم.
چه میکردم.
به چی فکر میکردم.
خلاصه که چه خبر بوده اون زمانِ خاص برای من…
امروز و الان رسیدم به این کامنتم، که پاسخی برای آقای زرگوشیِ عزیز بوده، ولی یه گفتگوی مفصل، تحلیل و بررسی و خودشناسی بوده برای خودم شدیدا…
تا الان نصفه خوندم کامنتم رو و کیف کردم حسابی…
این جمله به شدت بالا اومد و خوندن رو متوقف کردم تا بیام و در یه ردِپای جدید از خودم برای خودم بنویسمش:
سمانه تو هیچی نمیدونی از پشتِ پرده …
زمانی که پریشان بودی و در طلبِ خواسته ای بودی، پریشان بودی از شرایطِ جدیدت، با خودت در تضاد و جنگ بودی، یه ورقِ جدید و جذاب تو زندگیت باز شده بوده که روحت هم خبردار نشده بوده.
تو در پیِ خواسته ات می دویدی، حال آنکه یه خواسته ی جذابت، در حال شکل گرفتن بوده به آرامی…
مصداقِ بارزِ رهرویِ ما اینک اندر منزل است…
تو نگرانِ مسئله ی دیگه ای بودی، حال آنکه موهبت و نعمتی رو دریافت کرده بودی که خودتم خبر نداشتی ازش تا مدتها به دلایلِ متعدد، همون پرده ای که روی چشمت کشیده شده بود و تو متوجهش نشدی…
چی فهمیدی الان؟
1 مرداد کامنت نوشتی از حال و اوضاعت، الان 7 دی خوندیش و تازه یه چیزهایی برات آشکار شده، چیزهایی که اون موقع نمیدونستی و زور میزدی مسائل رو با منطقِ خودت جلو ببری…
چقدر خوب که 1 مرداد خداوند توجه و حواسم رو به تسلیمِ خدا بودن جلب کرده، همین اواخر هم مجدد توجهمو به تسلیم جلب کرده.
و چقدر شیرین و آرامش بخشه هر بار کوهِ منم منم ها و منیّت و منطقم رو گذاشتم زمین، خلع سلاح کردم خودمو و تسلیم شدم.
تازه اونجا نفس راحت کشیدم…
آروم باش و صبر کن، لذت ببر تو هر شرایطی که هستی.
چه ظاهرش شاد باشه، چه خلافش.
تو لذت ببر با هر چیزی که حتی ذره ای باعث خوشحالیت میشه.
الان کاملا اینطوری ام.
شادم.
لذت میبرم.
میخندم.
به سمت خنده و شادی و شوخیِ بیشتر حرکت میکنم.
نمیدونم خودمم یا تمایلاتِ نی نی هم هست که روم تاثیر گذاشته.
اما هر چی هست قشنگ متوجه شدم خدا رو شکر من چقدر خوشحال و سرخوش و انرژی مثبتم این روزها…
دیروز مطب دکتر بودم، پرسید استرس نداری، یه لحظه فکر کردم گفتم نه، من ریلکسم، بعد دقت کردم چقدر خوشحال و سرخوش هم هستم علاوه بر ریلکسی.
این نعمت و هدیه ی خداوند برای سمانه است.
این ورژن با قبلیِ خودم فرق کرده، من تغییر کردم.
وارد هر محیطی مثلا درمانی هم میشم انگار نه انگار، همه چیز برام حالت تفریح و شادی و کسب تجربه و لذت داره، با آدمها صحبت میکنم، خوشرو هستم و خوشرویی میبینم و کلی کیف میکنم.
همش دائم میگم به درونم که همه چیز عالیه و عالی هم میشه.
من عوض شدم، به تناسب تغییراتم نتایجم تغییر کردن.
دوره قانون سلامتی و احساس لیاقت دو دوره ای هستن که من به شدت سپاس گزارشونم، چون منو با منِ بهتری از خودم آشنا و روبه رو کردن…
سمانه ای که کم کم متوجه شد ارزشمنده.
به قول استاد تو فایل امروز قسمت 16 دوره لیاقت که گفتن:
ارزشمندی درون ما هست فقط باید پیداش کنیم، نمیخواد جدید ساخته شه، باید بیرون کشیده بشه، باید به یادمون بیاریم، از اول بوده.
یه آگاهیِ بزرگ تو کامنتم بود:
تو فکر میکنی با نازیبایی داری سر و کله میزنی!
از کجا معلوم!
شاید زیبایی پشتش پنهان بود و تو با منطق خودت تعبیرش کرده باشی به نازیبایی!!!
بله پشتش یه زیباییِ بی حد و حصر بود که من نمیدونستم…
حالا که فهمیدم شگفت زده شدم.
چی فکر میکردی سمانه؟
در حقیقت چه اتفاقی افتاده بود؟
پاسخ معجزه و نور خداوند هست.
تو درک نمیکردی، بهت خرده نمیگیرم، شاید اصلا پیش اومده که درسهاشو بگیری…
که الان درک کنی و لبریز از شعف بشی…
کامنتم رو کامل خوندم، مفصل بود و پر از درس و یادآوری برای خودم…
از خودم برای خودم.
چقدر ردپا گذاشتن از خود خوبه.
خوشحالم که رسیدم به این کامنت.
خوشحالم که کامنت 1 مرداد و 7 دی 1402 رو از خودم و احوالاتم نوشتم.
خدایت شکرت برای همه ی هدایت هات.
سلام دوست عزیزم
عارفه جان
چهرتون چقد زیباست عزیزم
پراز عشقه
پراز آرامشه
پراز حال خوبه
و پراز صلح و دوستیه
من قبلا چنبار کامنتت و خوندم
ولی فرصت نشد بنویسم برات
یعنی درمدار وفرکانش نبودم:))
خداروشکر میکنم ک الان میتونم بنویسم
این یعنی رشد کردم
و این خیلی ارزشمتد و شیرینه برام
کامنتت عالی بود چقد راحت باورهای محدودکننده ای ک داشتم و خبرنداشتم
و راحت کشیدی بیرون برام
سپاسگزارم عزیزم و خداروشکر میکنم بابت حضور ارزشمندت تو سایت
ب الله یکتا میسپارمت
سلام زکیه جان
مرسی از این همه لطف و محبت و انرژی مثبتی که بهم دادی
الان که دارم این کامنت را برات مینویسم تازه افطار کردم و اومدم سر سایت و با پیام پر از مهر تو روبرو شدم و هدیه ام را از خدا دریافت کردم وقتی صبح تو تمرین کد نویسی نوشته بودم یک احساس خوب را امروز تجربه کنم
و تو دستی شدی از دستان خدا برای دادن یک احساس خوب به من
زکیه جان بانویی پر انرژی(البته اینا از رنگ های زیبای شالت احساس کردم)
میدونم که میدونی وقتی شیش دانگ زندگیمون را میسپاریم به خودش چقدر دلمون قرصه
جوری که تمام اتفاقات ناخواسته را هم بهش لبخند میزنیم و میگیم ابن حتما در مسیر رسیدن به خواسته های منه
و من مگه میشه بخوام به عقب برگردم و از این منبع پر انرژی دور بشم
به قول مداحی آقای راغب
مگه میشه جدایی از تو…
البته ایشون برای امام حسین میگند من منظورم خدا بود
عشق مبکنم باهاش حتی گاهی بغض که گلوم را میگیره و اشکم سرازیر میشه بهش میگم میدونم دوست نداری منو ناراحت و اندوهگین ببینی ولی جایی دیگه سراغ ندارم که اینجور باهاش راحت حرف بزنم
کسی که بدون قضاوت حرف آدم را گوش میده و عدل کامله
ماها اینجا یک عشق مشترک داریم و اون خداست. ربِ.
بهترین هارا برات میخوام عزیز دلم مرسی برای احساس خوبت
سلام عارفه جان دوست ارزشمندم
مرسی از تعریف
چ حس نابی از کامنتت گرفتم عزیزم
انگار ک سالهاست میشناسمت :))
خداروشکر میکنم بخاطر هدایتم ب این سایت الهی و داشتن دوستانی چون شما
چ اگاهی های قشنگی از کامنتت دریافت کردم
قلبم لبریز از حس خوب وآرامش شد
سپاسگزارم ک برام نوشتی خیلی خوشحال شدم
من هنوز بلد نیستم مث شما با قلبم بنویسم
و راحت احساسم و بیان کنم خیلی تحسینت میکنم و بهت تبریک میگم و از خدا میخوام منم بتونم
با قلبم بنویسم
مرسی از دعای قشنگت منم بهترین ها رو از الله یکتا رب جهانیان میخوام برات
سلام مجدد زکیه ی عزیز و خوش قلبم
چقدر خوشحالم که وقتی از خدا میخوام دوستان خوب در مسیرم قرار بده دقیقا تو سایت پر از احساس خوب میشم از کامنت پر احساس
و هر بار خدا میخواد بهم بفهمونه دوستای خوب را اینجا میتونی پیدا کنی
زکیه عزیزم
شاید باورت نشه امروز نشتی انرژیم را پیدا کردم یعنی میفهمیدم و هی به روی خودم نمیاوردم حتی تو جواب کامنت اسدالله عزیز نوشتم ترس هام را ولی همین امشب دلم را قرص کردم که خوب زندگی کنم و جهان را جایی بهتر برای زندگی کنم
و توکل کنم به توانای شکست ناپذیر مهربان
و هی دنبال چگونگی نباشم و هی نگم یعنی چطوری بخوام و اجابتش را بزاری پای قدرت بی نهایت
خیلی خوشحالم که دارم با احساس خوب بهت پیام میدم و خدارا هزار بار شکر برای دوستان گر انرژی مثل تو
و حتما یه روزی میرسه که انگشت ها روی صفحه کیبورد میچرخه و مینویسه و به خودت میگی منم دارم اینا مینویسم و کلمات را کنار هم میچینم و انگشتم خسته نمیشه و کیف میکنی از این احساسی که اینجا به اشتراک میزاری
اینجا جوریه آدم احساس میکنه همه محرم و همراز و همراه هم دیگه هستند
انشاالله توی اوج بدرخشید رفیق خوب خودم زکیه جان
سلام و درود به شما برادر عزیزم، راستش مدتیه که من شروع کردم به خوندن کامنتا و عجیب کامنتای شما به دلم میشینه و قلم و نثر زیباتونو دوست دارم، انقدری که رفتم رو پروفایلتون و نحوه آشنایی و بعضی از دیدگاههاتونو توی فایلای دانلودی خوندم. بسیار بسیار لذت میبرم از درک و فهم و شعور بالای شما که کاملا تو کامنتا و صحبتاتون مشهوده.
براتون آرزوی توفیق و سربلندی و سعادت در همه مراحل زندگیتون دارم. سایتون مستدام بر سر خانواده عزیزتون همراه با بهترین آرزوها
سلام و درود سعیده عزیز
سپاسگزار و شکرگزار خداوندی ام که همواره بیشتر از آنچه خواسته ام، به من بخشیده.
ممنونم از نظر لطف و محبتتون و خوشحالم که کامنتهام مورد توجهتون قرار گرفته است. باور کنید من انشاهای دوران تحصیلمو میدادم داداشم برام بنویسه! در این حد مقاومت داشتم و نمی تونستم بنویسم. ولی وقتی در این سایت شروع میکنم به نوشتن، واژه ها خودشون میان و من فقط تایپ میکنم! به همین دلیل اعتبار و کردیتشون رو به خودم نمیدم بلکه به خدای خودم میدم که میگه و من تایپ میکنم.
مدت حضور شما هم برای من نشانه ای بود از طرف خداوند در 555 روز تولدم! و باز به خودم یادآوری میکنم هیچ اتفاقی، اتفاقی اتفاق نمیفته!
من همواره عادت دارم نشانه ها رو در اعداد دنبال کنم. چون یکی از راههای ارتباطم با خداوند دیدن همین نشانه هاست!
2 و 4 و 2 =242؛ قشنگه نه!
2 اولی سعیده است (سعیده واقعی + سعیده مجازی سایت)
2 آخری منم (اسداله واقعی + اسداله مجازی سایت)
4 خداونده ( مجموع سعیده واقعی و مجازی با اسداله واقعی و مجازی)
رابطه بین 2 اولی (سعیده) با 2 آخری (اسداله) بواسطه 4 وسطی (خداوند) شکل گرفته.
الان سعیده تو دلش میگه بابا این دیوانس خخخ ولی منم تو دلم میگم باشه. دلا دیوانه شو که دیوانگی هم عالمی دارد!
ببخشید اگه از حرفام سر در نیاوردید یا بی ربط حرف زدم. خدا گفت و من نوشتم مثل همه کامنتهام.
آدینتون سراسر نور؛ سراسر شادی؛ سراسر حضور خدا؛ سراسر لبریز شادی دوست عزیز.یا حق
سلام اسداله عزیز
چه تفسیر زیبایی از اعداد
کلی ذوق کردم
گفتی بلا نسبتتون یکی میخونه میگه چه دیوانه است
به گفته اون ضرب المثل
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
و منم چون دیوانه وار دنبال هر بهانه ای هستم که حال خودم را خوب کنم دیدن اعداد همیشه احساس خوبی بهم میده
مثل همین الان که شارژم 77%هست و لذت میبرم
انشاالله حساب بانکیت پر از اعداد رند باشه
و روند زندگیت همیشه رند جلو بره و رو دوش خدا به قول استاد همه جا بچرخی
سلام و درود عارفه عزیز
ممنونم بابت کامنت های پر احساست و تبریک بابت نشانه های توحیدی قشنگی که دریافت کردید.
دیدن و برانگیخته کردن وجهه خوب آدمها ناشی از بازگشت فرکانس خوب خودته! وقتی که بدون انتطار، بدون چشمداشت و بدون توقع دیگران و دوست داشته باشی که نشان از در صلح بودن با خودته، آنوقت است که چیزی که دریافت میکنی سراسر خیر و محبت و لطف و احساس خوب است.
عارفه عزیز همه اعضای این سایت که هم فرکانس همیم برایم مثل خانواده ام عزیزند.آدم اعضای خانوادشو هر جور که راحته با احترام خطاب میکنه و ازین بابت هیچ ایرادی نیست.
راجع به نشانه ها و اعداد رند که نشانه های خداوند در زندگیم است و میدونم دوست دارید بدانید بگم؛ دیروز که 555 روز تولدم بود من و خداوند با این اعداد رند کلی باهام عشق بازی کردیم!
نوشته بودید انشاالله حساب بانکیت پر از اعداد رند باشه کاش میشد تصویر فرستاد که ببینی. چون از صفحه گوشیم شات گرفتم که داشته باشم. و وقتی این کامنتت رو خوندم باز دیوانه شدم گفتم خدایا چقدر این فرکانس ها دارند تله پاتی می کنن باهام! حساب های بانکی که دیروز باهاشون کار کردم مانده هاشون و ببین:
55511696
64161696
مانده حساب اول سه تا 5 است که دقیقآ نشان دهنده 555 روز عضویتم بود! اعداد 6 و 9 هم برام جزء اعداد مقدس اند. سه رقم آخر هر دو هم دقیقآ عین همه! دیروز 6 قسط از اقساطمو پرداخت کردم، دیدم پیامک اومد از بانک تعداد اقساط پرداختی شما 122!
به قول شما کامنت هایی که گذاشتیم هم همان روز تائید شدن و با سورپرایزهای خداوند یه روز بیاد ماندنی رو در زندگیم تجربه کردم. شب هدایت شدم به کامنت یاسمن عزیز که اشاره کرده بود به آیه 9 سوره مریم
قَالَ کَذَٰلِکَ قَالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئًا
پروردگارت گوید: این کار برای من بسیار آسان است و منم که تو را پس از هیچ و معدوم صرف بودن، نعمت وجود بخشیدم.
و با خواندن کامنتش اشکام سرازیر شدند.و به عینه دیدم چقدر انجام دادن و همزمان کردن انجام کارها برای خداوند راحته ولی ذهن ما اینو باور نداره!
وقتی داشتم جواب کامنتشو مینوشتم زمان انجام بازی نکات مثبت عارفه رسیده بود و همسر و دخترم منتظر من بودند تا کامنتم تموم بشه و ازم خواستند کامنتشو براشون بخونم و بعدش کامنت خودمم خوندم براشون و کلی استقبال کردند و قرار گذاشتیم هر شب یه کامنت رو با همدیگه بخونیم. بعدش بازی مون و انجام دادیم و موقع خوابیدن که شد دیدم پیام اومده و خوندم و 5 ستاره طلایی رو تقدیم عزیزانم کردم تا در فرصت مناسب و فراغ بال جواب عزیزانم رو بدم. و خداوند تا آخرین لحظه دیروز برام سنگ تمام گذاشت که شکرگزار و سپاسگزار رب العالمینم که هر چه دارم از لطف و عنایت اوست. این هم برگ زرینی از زندگیم که با حضور دوستان بهشتی ام جاودانه شد.مراقب خوبی هات باش رفیق.مراقب قلب مهربونت که جایگاه خداونده باش. بدون هر شب در این منزل بازی عارفه به راهه. پس قدر خودتو بیشتر بدون. برایت ساسر لطف و رحمت و نور و نعمت آرزو میکنم رفیق! یا حق
سلااااااام خداقوت رفیق خوبم
الله اکبر قلبم هنوز با ضربان بالا داره میزنه از ذوق کامنتت که خوندم
واقعا که تو آهنگه خواننده چه عالی میگه خدا همین جاست بین منو تو…
نمیدونی چقدر با شوق کامنت را میخوندم و به وجد اومده بودم چه حساب بانکی رندی برات رقم خورده پسرررررر
یعنی وقتی داشتم این آرزو را میکردم لحظه ای به ذهنم اومد و تو دلم گفتم فکر کن عارفه چند روز دیگه اسداله از رندی حسابش خبر بده و تو کلی ذوق کنی یعنی خدا انقدر سریع اجابه هست؟
جواب:بله به شرط ایمان و دوری از ابلیس
نمیدونی چقدر خوشحال شدم
مرسی از اینکه هر بار بازی شکارچی را انجام میدید یاد منم میکنید باعث افتخار برام و چقدر خدا خوشگل هر بار یاد آدم میندازه که تو با من باش و پادشاهی کل دنیا را بکن
به قول استاد تو فایل:
اصل و اساسی که «صاحب یک کسب و کار موفق» باید بداند – گروه تحقیقاتی عباسمنش
abasmanesh.com
که من چند روزی هر روز گوش میدم
میگند به تعداد تمام انسان ها خدا هست و هرکسی خدای خودش را داره
و خدای الان من زمین تا آسمون با اون خدای قبلا فرق میکنه
قبلا اگه دنبال رسیدن مرگ بودم از سر بی ایمانی بود و فرار از گناه کمتر
ولی الان امید با آینده ام چند برابر شده اگه مرگ هم اومد سراغم میدونم این مدت را با حال خوب زندگی کردم
خیلی خوشحالم که کامنتی گذاشتی و باعث شد این حرف و آگاهی و احساس ای خوب نشر پیدا کنه
انشاالله لحظه لحظه کنار خانواده خوبت زندوی توحیدی داشته باشیم اسداله عزیزم
تایم نوشتن آخر جملات
18:18
سلام اسداله عزیز دوست ارزشمندم یعنی خودم موندم این دوسه روز ازاتفاقاتی که داره می افته کامنتی که عارفه جان برا شما نوشته ساعت زیرش قید شده 18:18 من سه دفعه این کامنت ها را خواندم ویه لحظه تو برگشت صفحه این ساعت بهم چشمک زد حالا ببین چی خواسته خدا برامون
فرشتگان در کنار ما زندگی می کنند، حتی اگر نتوانیم آنها را ببینیم با هم زندگی می کنیم و با هم ارتباط برقرار می کنیم؛ حتی اگر همه چیز اینطور به نظر نمی رسد! ما از راه های بیشتری به هم متصل هستیم و هستی یک هدف دارد و این یکی از راه های رسیدن به آن است. ارتباط انسان ها با فرشتگان ارتباطی صمیمانه و با نیت خوب است. این پیوند یک پیوند دائمی بوده و حتی اگر ما نخواهیم این ارتباط را تصدیق کنیم یا نادیده بگیریم، باز هم وجود دارد. نیروهای الهی و فرشتگان به صدای ما گوش می دهند و به روش های شگفت انگیزی با ما صحبت می کنند.
یکی از این روش ها، استفاده از اعداد یا به طور خاص تر استفاده از اعداد فرشتگان است. اعداد فرشته دارای ارتعاش زیادی هستند و به همین خاطر تأثیر خاصی روی انسان دارند. اعداد فرشته همیشه وجود دارند اما ما آنها را دائماً مشاهده نمی کنیم، به همین دلیل است که باید از نظر احساسی آزاد باشیم تا بتوانیم چنین پیام های الهی را دریافت کنیم. عدد 1818 یکی از اعداد فرشته است که در ساعت 18:18 منعکس شده و افرادی که این ساعت را به صورت تصادفی مشاهده می کنند، مخاطب دریافت پیام الهی فرشته عدد 1818 هستند.
عدد 1818 بدون شک عشق را وارد زندگی کسانی می کند که این هدیه معنوی را دریافت می کنند؛ زیرا این عدد نشان دهنده انرژی الهی و عشق بی اندازه است. همین دو مورد برای شما کافی است تا ببینید عدد 1818 برایتان خوشبختی زیادی به ارمغان می آورد، اما این کلام خداوند بدون توصیه عاقلانه خالق ما نیست. امروز، روزی است که پیام های الهی را با مشاهده ساعت 18:18 دریافت کرده و احساس می کنید مانند یک فرشته، پر از همدردی، اما بسیار احساساتی و اغلب مرتکب اشتباهات بزرگ می شوید، پس باید مراقب بوده و آماده انجام کارهایتان باشید.
ضرر کردن شما فقط باعث خوشحال کردن اطرافیانتان می شود. به همین خاطر زمان آن فرا رسیده که مسیر زندگی تان را تغییر دهید و این عدد نشانه ای خواهد بود که آغاز مسابقه دشوار زندگی را اعلام می کند. با دیدن ساعت 18:18 و عدد 1818 بایستی به خود احترام گذاشته و به ندای درونی تان گوش دهید. همچنین می توانید روبروی آینه ایستاده و مدام به خود بگویید «من سزاوار شاد بودن هستم!» اگر در نهایت قصد تقویت معنویات خود را دارید، بایستی منتظر فرصتی هیجان انگیز باشید و به هیچ وجه آن را رد نکنید؛ زیرا این فرصت علاوه بر تقویت معنویت شما، برای موفقیت و رفاه مالی آینده تان بسیار کارساز است.
با نظرات منفی و حواس پرتی هایی که ممکن است در مسیر اهداف تان پیش بیاید، خود را خسته نکنید. این مشکلات همیشه وجود داشته و از سمت نیروهای منفی است که می خواهند شما را از راه راست منحرف کنند. فرشتگان الهی به شما می گویند که توهمات خود را از بین ببرید و با سپردن قلب تان به نیروهای الهی، به سمت خوشبختی گام بردارید.
خدایا خداجون معبودم ازت سپاسگزارم
این احساس عالی که دارم که توصیف شدنی نیست از تو دارم
خیلی ممنون از شما اسداله جان، خیلی تفسیر جالبی بود، راستش من اصلا به اعداد تا حالا به این شکل توجه نکرده بودم، ممنون از آرزوهای خوبتون، انشاالله که هزاران برابر انرژی مثبتی که از طریق کامنتاتون به من منتقل میشه به خودتون برگرده، در پناه الله زیبا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ الَّذِینَ اصْطَفَىٰ ۗ آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿5٩﴾
بگو: همه ستایش ها ویژه خداست، و درود بر آن بندگانش که آنان را برگزیده است. آیا خدا بهتر است یا آنچه شریک او قرار می دهند؟ (59)
سلام به آقااسداله عزیزم،برادر توحیدی زاگرس نشین من …
چندروزی که یک آلارم توی مغزم به صدا درومده و مدام میگه برای آقا اسدالله بنویس …
اولش صدا آروم و محو بود…
ولی کم کم انقدر بلند و بلندتر شد که نتونستم ایگنورش کنم …
امروز قلبم باز شد برای نوشتن …اومدم شروع کنم جواب کامنت هایی که برام اومده رو بدم …از اول شروع کردم …بیشتر از دوتا نتونستم جواب بدم …جواب سیدعلی و حمیدِحنیف رو که نوشتم
دیگه توان نوشتن نبود …
اومدم لپ تاپ ببندم …دوباره صدای آلارم اومد …آقااسدالله …آقا اسدالله …بنویس…بنویس…
گفتم چی بنویسم …؟
گفت بهت میگم …برو قرآن رو باز کن …
بگو: سپاس اللّه را و سلام بر بندگان برگزیده او
سلام بنده ی برگزیده ی الله …
سلام به قلب توحیدیت …
سلام به تجلی نور پروردگارم ….
سلام آقااسدالله …
نوش جونت ….
نوش جونت این بندگی الله …
پذیرفته شدی برادر ….
نوش جونت …
خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو
خدا همنیجاست؛ تو لحظه هامون بین نماز احساس و بارون!
خدا همین جاست خدا همین جاست خدا همینجاست…
الهی که در بهترین زمان و مکان پیغام الله رو دریافت کنی برادرجان…
خداروصدهزارمرتبه شکر که بهم این لیاقت رو داد تا پیام رسان عشق الله به شما باشم ….
سلام و درود سعیده عزیز
خوش آمدید به بزم ما رفیق!
فرکانس و احساس آدمها هیچوقت دروغ نمیگن!
مرررررسی که اومدی! مررررسی که دعوت ما رو پذیرفتی! مرررررسی که مجلس ما رو رونق بخشیدی!
خوووووش آمدید که به منزل خود آمدید!
دیروز منتظر اومدن فایل جدید بودم تا جشن 555 روز تولدم رو جشن بگیرم. ولی خداوند برام مهمونی خصوصی ترتیب داده بود و کلی تا آخر شب سورپرایز پشت سورپرایز؛ نشانه پشت نشانه انگار یه لحظه هم در این بزم باشگوه پام رو پام بند نمیشد و تا آخرین ثانیه ها میدانداری می کردم!
سعیده تصورشو بکن خدا برات جشن بگیره مهموناشم خودش دعوت کنه، پذیرایی و ایاب و ذهابم با خودش باشه!قشنگ نیست؟!!!
مررررررسی که دعوت خدا رو اجابت کردید. مرررررسی که بازم تسلیم بودنت و بهم یاد دادی و برام تدریس کردید. خوشا به سعادتت رفیق! در برابرت تعظیم میکنم و به احترامت کلاهمو از سرم بر میدارم.(کاش میشد می دیدی)
پیام دیشبت آخرین پیامی بود که قبل از خوابیدن و خاموش کردن لپ تابم خواندم. یه مهمان ویژه که همه منتطرشن و آخرین لحظه میاد رو سن و همه رو سورپرایز میکنه. صحنه و بزم ما از این قشنگتر امکان نداشت تموم بشه. می بینی وقتی خدا بچینه؛ چجور می چینه؟!!!
اومدی و پیام خدا رو برام آوردی! مگه میشد جواب کامنتتو داد! کلی باید زمان میگذشت تا خودمو پیدا کنم! هنوزم گیجم! هنوز هم هیجان زده ام! هنوز هم سورپرایزم! هنوزم بی حسم!
می گویند عدد 7؛ عدد خداست! و پیام تو 7 امین پیام دیروز من بود. میفهمی سعیده!!! (دارم با اشک برات مینویسم). انگار کادوشو داده بود دست تو برام بیاری! اصلا چیزی که از طرف اون میاد و میشه لمسش کرد.
صفحه لپ تاب و پیامش رو بوسیدم.باید بخوانم و بخوانم و بخوانم! هر روز بخوانم! هر ساعت بخوانم! قابش کنم بذارم رو طاقچه دلم! دم به دم تمیزش کنم و برق بندازم. امیدوارم لایق بندگیش باشم.
یارب؛ نه توانش را دارم و نه جملات یاریم می کنند که سپاسی در خور بزرگی؛ در خور بخشندگی؛ در خور بنده نوازیت بگویم. سجده شکر در برابر عظمت و جلال و شکوهت پائین میاورم و می گویم:
إِیّاکَ نَعبُدُ وَإِیّاکَ نَستَعینُ
(پروردگارا!) تنها تو را میپرستیم؛ و تنها از تو یاری میجوییم. یا حق
سلام به آقا اسداله عزیزم،بر بنده ی برگزیده ی الله یکتا …
پیغام الهی شما در بهترین زمانومکان دریافت شد…
نه با آلارم همیشگی روشن شدن نقطه ی آبی نه…
قبل از تایید شدن توسط سرور سایت،من در حال خودم نبودم،بارها و بارها و بارها سایت رو رفرش کردم …
نمیدونم چه احساس بی قراری بود!
نه بی قراری منفی نه…
درحال گوش کردن به صدای استاد بودم اما روحم در پرواز بود …
مثل یعقوبی که از فرسنگ ها ،دورتر،بوی پیراهن یوسف رو شنیده بود….
انگار روحم ازینکه تا چند دقیقه دیگه یک پیام الهی دریافت میکنه باخبر بود…امان ازین جسم ضعیف و خاکی که قادر به فهم پیام های عالم بالا نیست …
و بالاخره پیغام الله در بعد زمانومکان انسانی با نقطه ی آبی دریافت شد …و روح من آروم گرفت …
و بدون هیچ تقلایی گوشه ای نشستم و خط به خط پیغام الهی رو خوندم و با صدای بلند گریه کردم …
گریه کردم و گریه کردم …
واجازه دادم تکه روح ارزشمند الله که امانتش رو کوه ها قبول نکردند…کمی آروم بگیره …
و لذت ببره …
ازین حجم از عشق …ازین حجم از نور …
ازین تبادلات هدایتی …
ازین نگاه پر از عشق خدا …
ازین منِ سعیده ،که به اندازه ی یک مور به درگاه ملکوتیش به حساب نمیام…الله منت سرم گذاشت ومامورم کرد تا پیغامشرو به بنده ی برگزیده ش برسونم….
نمیدونم چقدر زمان گذشت که با صدای اذان مغرب به خودم اومدم …
دیدم آسمون هم تاریک شده …
و وضو گرفتم برای شکرانه ی اینتاجبندگی…
و همزمان صدای آهنگی که در تموم این لحظه ها توی خونه پخش میشد ….
خدا همینجاست تو قلب خونه، تو عطر پاک گلای پونه… خدا همینجاست؛ تو عطر بارون تو چشم خیس منو خیابون! خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو خدا همنیجاست؛ تو لحظه هامون بین نماز احساس و بارون! خدا همین جاست خدا همین جاست خدا همینجاست… تو بی کسی هام وقتی که از عشق معجزه میخوام… خدا همینجاست؛ واسه همیشه چشماتو وا کن معجزه میشه!
خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو… خدا همین جاست؛ لحظه به لحظه وقتی که قلبی از عشق بلرزه خدا همینجاست؛ بین من و تو ساده ساده عین من و تو… خدا همینجاست؛ تو این دقایق منتظر ماست دلتنگ و عاشق! خدا همینجاست خدا همینجاست خدا همینجاست… بین من و تو ساده ساده عین من و تو خدا همینجاست…
سلام و درود سعیده عزیزم!
فرشته زمینی خداوند! احساس قشنگت، قلب پاکت ؛ درون زیبات و روح بزرگت را با تمام وجود احساس کردم! و بی اختیار اشک ریختم! و اشک پشت اشک …
مرا تاب و تحمل دریافت این فرکانس نبود! اشکم سرازیر شد تا سبک تر شوم! خدا رو شکر که عشقبازی خداوند با ما تمامی ندارد!
سعیده جان.فرشته زمینی خدا. همش دارد این شعر در ذهنم پلی می شود که تا نگردی آشنا، زین پرده رمزی نشنوی! گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش*
هنوز حالمان عادی نشده که باز نشانه از پس نشانه میاد! و من در برابر بزرگیش در برابر لطف و کرمش در برابر بخشندگی ای که در حق این بنده سراپا تقصیر دارد، با این زبان الکنم نه حرفی برای گفتن دارم و نه واژه و سخنی برای نوشتن! شاید همین اشک ها دارند این عجز و ناتوانی رو فریاد می زنند!
ندا آمد تو هم آهنگ و باز کن و منم گفتم سمعآ و طاعتآ
آره سعیده عزیزم، خدا همینجاست! بین من و تو!
ساده ی ساده، عین من و تو
خدا همینجاست واسه همیشه
چشمهاتو وا کن، معجزه میشه!
خدا همینجاست؛ تو این دقایق
دلتنگ و عاشق، منتظر من و توست!
خدا همینجاست….خدا همینجاست…
اون خوند و من نوشتم هر کجاشو رسیدم نوشتم!مررررررسی فرشته زمینی! مررررررسی که واسطه عشق بازی من و خداوند شدی! مرررررسی که پیام بر خداوند شدی! بر دستانت پر مهرت بوسه میزنم که کلام خداوند و برام جاری کردند.مررررررسی که هستی. یا حق
به نام خدا
سلام به سعیده توحیدی
سپاسگزارم به خاطر عشقی که از رب دریافت میکنید و با ما تقسیم میکنید امروز آهنگ یارب از حمیدهیرادروگوش میدادم یاد شما افتادم گفتم براتون بنویسم امیدوارم که همیشه در آعوش خداوند باشید خیلی از کامنت های شما لدت میبرم وقلبم لبریز از عشق خداوند میشه اما اصدا نمی تونم اون حس و حال رو توضیح بدم خیلیم سعی کردم که کامنت بزارم اما نمیتونم فقط می خونم و لذت میبرم یه حسی تو کامنتهای شما هست که موقع خوندن حس میکنم خدا کنارم نشسته و باهم داریم پیام شما رو می خونیم منم کارگر هستم و اون وقتایی که شما از شیفت شب میگید اکثرا با شما هم شیفت بودم واون خستگی و در عین حال اون لدت کامنت خوندم و اون بیهوشی بعد از شب کاریو درک میکردم امیدوارم همیشه در بهترین زمان در بهترین مکان با بهترین بندگان رب مهربان باشید
سلام اسداله عزیز
الان چن روز از نوشته شدن این کامنت و دریافت پیام الله برای تولد555روزت میگذره
و من امشب هدایت شدم
از صمیم قلبم بهت تبریک میگم برگزیده شدنت و
چه حس فوق العاده نابی گرفتم از کامنتت
چقد اشک ریختم باخوندنش و بغض کردم حس کردم پیامی برای منم هست ک الان دارم مبخونم
و وجودم لرزید
از عشق
از محبت و رحمت خدا
خدای عزیزم سپاسگزارتوام میلیاردها بار
ازت هدایت میخوام ک تا اخر عمرم توابن مسیر الهی ثابت قدم باشم
واز لحظه لحظه زندگیم لذت ببرم با حس حضورت
الحمدلله رب العالمین
همه ی حمدها همه ی ستایش ها مخصوص الله است ک رب تنها قدرت وتنها فرمانروای جهانیان است
سلام و درود زکیه عزیز
انگار نعمت و برکتهای خداوند برایم در این صفحه تمامی ندارد و اگر پاسخ کامنت ها به اتمام نمی رسید مطمئن بودم باز هم در این صفحه کامنت میومد زیرا خداوند بی حساب به بندگانش می بخشد وقتی که تسلیمیمم، وقتی که اجابتش میکنیم.
زکیه جان از این که به این صفحه هدایت شدید براتون خیلی خوشحالم. قطعآ این هدایت برایتون نشانه ها و حرفهایی داشته و هیچ اتفاقی، اتفاقی اتفاق نمی افتد.
خوش آمدی عزیزم؛ اینجا میشه تو کامنت های بچه ها خدا رو بغل کرد…یا حق
سلام مجدد ب اسداله عزیز ومهربان
درست تو لحظه ای ک کامنتت و دریافت کردم
هم زمان عدد 7777و دیدم
الهی صدهزار بار شکرت من زیاد ب رمز اعداد آشنایی ندارم ولی تو کامنت دوستان متوحه شدم تایید خداست
و توقرآن هم منوجه شدم عدد معنوی هست
درهر صورت خداا عزبزم تایید کرد حرفتو
خدایااا شکرت شکرت شکرت
الحمدلله رب العالمین
حمد وسپاس تنها مخصوص الله رب جهانیان است
مرررسی دوست عزیزم چقد منتظر این لحظه بودمممم الهییی بی نهایت سپاسگزارم ک منو هدایت کردی
عاشقتممم خدا جونممم