روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 18 (به ترتیب امتیاز)

4447 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    اندیشه افشین گفته:
    مدت عضویت: 3044 روز

    سلام استاد ، یعنی عزیز دلت همین خانم شایسته خودمونه !!!! ؟؟؟ در حال حاضر فقط دارم به این مساله فکر میکنم ، انگار از تمام حرفهایی که زدی همینو فقط شنیدم استاد ، خخخخخ ….. فعلا فرکانس و باورها را ولش ، استاد ناقلا را بچسب …. خوشحالم بخدا ….من عاشق خانم شایسته هستم …استاد چقدر من گیج بودم که گاهی که دوست نداشتم حرفهام را توی سایت بنویسم که مبادا شما بخونی و پیش خودت بگی اینم هیچ تغییری نکرده و امیدی بهش نیست میرفتم برای خانم شایسته ایمیل می فرستادم و حرفهام را به ایشون میگفتم ، در واقع بیشتر وقتهایی که حالم خوب بود تو سایت کامنت میذاشتم و وقتی حالم ناخوش بود ، مشکلاتم را برای خانم شایسته می نوشتم ، همینجا ازش سپاسگزارم ….

    حالا استاد ما که صداشو شنیدیم ، اسمشم فهمیدیم ، بذار روی ماهشم ببینیم دیگه … بخدا ما شایسته ی دیدن خانم شایسته هستیم …..

    فدایتان…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    morteza shirazi گفته:
    مدت عضویت: 4114 روز

    سلللللاااااااممممم استاد عزیز و سلام به همسر گرامیشون سرکار خانم شایسته که واقعا شایستگی برازنده ایشون و استاد هست

    چقدر خوبیییییین شممممااااااااا

    چه تیمی قویییییییی

    بالاخره عزیز دل استاد رونمایی شد????

    وای که چقدر کیف کردم وقتی متوجه شدم عزیز دل استاد همون خانم شایسته خودمونه

    به به چه خانواده ای بشه این خانواده استاد

    خدایا شکرت برای این خانواده دوست داشتنی که یه جورایی با هم هم خانواده ایم

    استاد من از سال 88 باهاتون هستم کمو بیش کار کردم و باور سازی کردم ولی نه مستمر.ولی الان نزدیک 5 ماه میشه که دیگه چسبیدم به شما و ول کنم نیستم.الان میفهمم اشتیاق سوزانی که میگید یعنی چه.الان میفهمم که وقیتی میگید باید رها بشیم و نگران نباشیم یعنی چه.الان متوجه میشم که چجوری باید در لحظه زنی کنم و اگاهانه حالمو خوب کنم

    1.من با ثروتمند شدنم از زندگیم لذت میبرم شادم خوشبختم و سلامتم

    2.من با ثروتمند شدنم به خدای خودم نزدیکتر میشوم و خداوند من را بیشتر دوست دارد

    3.من با ثروتمند شدنم دستی میشوم از دستان خداوند برای شاد کردن دل بنده هایش

    4.من با ثروتمند شدنم تمام دنیا رو با بهترین امکانت میگردم و از نعمتهای خداوند لذت میبرم(من عاشق مسافرتم)

    5.من با ثروتمند شدنم شخصیت خودم را رشد میدهم و خوبیهایم را افزایش و بدیهایم را کم میکنم

    6.من با ثروتمند شدنم الگوی عالی میشوم برای بچه هایم

    7.من با ثروتمند شدنم شرایطی فراهم مسکنم که پدر و مادرم در رفاه و اامش باشند

    8.من با ثروتمند شدنم نگران اینده نیستم و به استقلال مالی زمانی و مکانی میرسم

    تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم

    In god we trust

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    هاجر مهاجر گفته:
    مدت عضویت: 2507 روز

    سلام استاد عزیز و سلام بر عزیز دلتون

    من هنوز فرصت نشده که با سفرنامتون همراه بشم

    تقریبا دو ماهه که با سایت شما اشنا شدم

    روزی دو الی سه تا فایلهای رایگان شما را گوش میکنم

    هر شب در منزل با همسرم و دخترم یکی از فایلها را نگاه میکنیم و لذت میبریم

    تشکر فراوان از شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    جعفر شکراله زاده گفته:
    مدت عضویت: 3922 روز

    روز یازدهم

    سلام به همه همسفران عزیز روز یازدهم چقدر زیبا و بجا خانم شایسته عزیز این فایل رو انتخاب کردند و چقدر ما صدمه خوردیم از نجواهای شیطان ، چقدر با خودمون بد کردیم ، چقدر غصه خوردیم بخاطر یک سری از مسائل که نه خوردنی بودند و نه پوشیدنی فقط دور ریختنی بودند.

    باید به خدا توکل کرد و به دل ترسها زد دیشب پس 12 ساله اومد پیشم با چشمانی اشکبار چون شب قبل خونه مادر بزرگش موند پیش عمه و پسر عمه اش و عمه براشون فیلم ترسناک گذاشت . پسرم اومد پیشم و گفت بابا من خیلی میترسم تازه هوا کاملا تاریک شده بود همش یاد اون فیلم می افتم بهش گفتم پسرم من که بهت گفتم نبین اما تو دوست داشتی ببینی و تجربه کنی خب حالا دیدی به چه نتیجه ای رسیدی ؟ گفت خیلی میترسم گفتم مگه عباسمنش نگفت ورودیهاتونو کنترل کنین ؟ حالا دیدی یه ورودی چقدر میتونه تاثیر گذار باشه ؟ این ترسناک بود زود خودشو نشون داد ولی فیلمهای دیگه بی صدا تاثیرشون رو میذارن پس سعی کن ورودیهاتو کنترل کنی .

    گفت حالا چیکار کنم ترسم بریزه ؟ گفتم بخدا توکل کن . گفت امشب پیشت بخوابم گفتم نه باید تو اتاق خودت بخوابی همراه پسرداییت ( پسر داییش از تهران اومده بود هم سن خودشه و شب مهمون ما بود ) گفت با ترسم چیکار کنم هر لحظه میاد جلو چشمام .گفتم لباس بپوش با هم بریم یه جایی گفت کجا ؟ گفتم باغ صمصامی ( باغ صمصامی یه باغ متروکه نزدیک خونه ماست که وقتی هوا تاریک بشه اونقدر مخوف و ترسناکه که آدم بزرگها هم جرات نمی کنن برن اونجا چه برسه بچه 12 ساله ، شبها همیشه صدای سگ و زوزه شغال از اونجا بلنده لازمه بگم منزل ما در قسمتی از شهر واقع شده که بکر و دست نخورده هست واز منزل ما تا دریا خیابانی هست که منزل کمتری داره و اکثرا باغ هست و رودخانه ای دنج که فقط ماهیگیرها میرن او سمت ) وقتی گفتم باغ صمصامی اشکش در اومد گفت بابا من میگم دارم از ترس سکته میکنم تو داری میگی باغ صمصامی ؟ میخوای منو بکشی ؟ الان وقت شوخیه ؟ گفتم نه خیلی هم جدیه به پسرداییش هم گفتم لباس بپوش میخوایم بریم قدم بزنیم .

    سه نفری زدیم بیرون قطعا اگه همسرم منزل بود چنین اجازه ای رو نمیداد وقتی نزدیکیهای باغ رسیدیم فقط تاریکی مطلق دیدیم اون دوتا چسبیدن بمن پسرم گفت بابا مطمئنی من اونجا برم آروم میشم گفتم آره اومدن دستم رو بگیرن نذاشتم بهشون گفتم از چی میترسین ؟ گفتن اونجا جن داره و هزار داستان دیگه گفتم اینایی که میگین از خدا قویترن ؟ گفتن نه گفتم پس خودتون رو بسپارین به خدا و بریم رفتیم داخل باغ کمی که قدم زدیم دیدیم که انگار همه جا روشن شده چون چشمها به تاریکی عادت کردند بهشون گفتم درختها رو ببینین چقدر زیبان ، بعد کمی سکوت کردیم گفتم گوش کنین چه سکوت دل انگیزیه و … تا انتهای باغ رفتم و از دیوار شکسته وارد باغ مجاور رودخونه شدیم و رفتیم تا رسیدیم به رودخونه کمی اونجا موندیم و دوباره از مسیر باغ برگشتیم بچه ها کلی گفتند و خندیدن و بازی کردن و پسرم پرسید بابا چرا اینجا اینقدر باحال و باصفاست در صورتی که همه میگفتن ترسناکه ؟ گفتم پسرم ترس ذهنیه اگه بری تو دلش می بینی که ترسی وجود نداره و اینا همه حباب روی آبه وقتی از باغ اومدیم بیرون و به سمت باغ نگاه کردیم دوباره همون تاریکی بود و همون باغ مخروبه ترسناک به پسرم گفتم دیدی بابا از دور نگاش میکنی چقدر ترسناک بنطر میرسه اما وقتی میری توش می بینی اصلا ترسه نداره پس هر وقت یاد فیلم افتادی و ترسیدی به چاخان بگو تو چی میگی اینجا که خونه هست و امن من تو باغ صمصامی هم اومدم هیچ غلطی نتونستی بکنی چون من خدا رو دارم.

    الان خدا رو شکر آرومه وتو اتاقش میخوابه این داستان دیشب و تعریف کردم که بگم طبق آیه 10سوره مجادله : همانا نجوا از سوی شیطان است تا شما را اندوهگین کند. ولی اگه برید تو دل ترسهاتون ، اگه خدا رو حاضر و ناطر بدونید ، اگه به خدا توکل کنید خدا شما را کفایت میکند .

    با خدا باش ، پادشاهی کن

    بی خدا باش ، هر چه خواهی کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2768 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و همه دوستانم خیلی دوست داشتم اتفاقات امروزم رو بنویسم اتفاق هایی که برای خودم فوق‌العاده بود و خودم مطمئن هستم که قطعاً کار خدا بود آخه عقلم نمیتونه تفسیر کنه منطقش رو

    اجازه بدین از اینجا شروع کنم استاد

    من چند روز هست با عزم قویی شروع کردم به تغییر خودم و ابتدا کار خودم رو با کنترل ذهن آغاز کردم تک به تک جملاتتون گوش دادم و نکته های ناب رو نوشتم

    و به صورت اتفاقی با این قسمت سایت آشنا شدم تصمیم گرفتم که این سفر رو آغاز کنم با قدرت

    هنوز روز اول رو کامل گوش ندادم که بخوام درباره اون موضوع اونجا کامنت بذارم تصمیم گرفتم اینجا بگم از اتفاقات خوبی که برام افتاده:

    سه نفر از دوستام به من امروز خودشون پیام دادن و حالم رو پرسیدن، وای فکر کنید دوستایی که حتی عید هم تبریک نگفته بودن و چند ماه بود که بی خبر بودم ازشون

    قطعا این به واسطه فرکانس و حال خوب من بوده

    از طرفی من خیییییلی زیاد دوست دارم دوره عزت نفس رو تهیه کنم، مدام به مادرم میگفتم مامان بیا نصف مبلغ رو من میدم نصف دیگه شما، آخه کلش نمیتونم پرداخت کنم، ولی خب مادرم قبول نکردن دیروز خودم گفتم مامان اشکال نداره خودم پول هام رو جمع میکنم و حتما این دوره میخرم، مامان از من پرسید خب حالا چقدر جمع کردی منم گفتم 250 هزار تومن، مامانم بلافاصله گفت : خب پس حالا حالا ها باید جمع کنی و منم فقط لبخند زدم و گفتم اگر خدا بخواد جور میشع، اصلا اون لحظه به اینکه چطور جور میشه نبودم، چون من هیچ کاری هم نداشتم

    و دیشب من با یکی از همکلاسی هام صحبت میکردم که گفت داخل بیمارستان مشغول به کار هست ، من خیلی خوشحال شدم براش و بهش گفتم نزدیک هشت ماه هست منم منتظرم بیمارستان برم و بهم گفتن باید دو سال دیگه احتمالا منتظر بمونم و گفتم من خیلی دوست دارم داخل بیمارستان کار کنم و….

    فقط قسمت جالب این اتفاق اینجاست

    امروز صبح گوشی من زنگ خورد و در کمال ناباوری یک فردی که مسول بیمارستان شهرستانی که خیلی نزدیک شهرمون هست خودشون معرفی کردند و گفتند اسمتون از لیست انتظارات بیمارستان پیدا کردیم و اگر مایل باشید تشریف بیارین اینجا

    حالا اینو بگم با چه شرایطی

    فقط یک روز به عنوان اون رشته اصلی خودم، این خیلی عالیه، من رشته ام جوری هست که بیمارستان به علت سنگین بودن کارش کسی نمیره اما حساب کنید من فقط یک روز در هفته باید با عنوان رشته خودم اونجا باشم و مابقی شیفت هام رو به عنوان پذیرش بخش که کار راحتی هست، با کلیه مزایا

    و از طرف دیگه من حقوق بگیر میشم و به راحتی هرچه تمام تر میتونم دوره عزت نفس خریداری کنم

    اصلا مادرم باورش نمیشه، میگه من اینجوری گفتم ببین چطور شد که تو کارت جور بشه و خودت میتونی بدون نیاز به پول کسی بخری به راحتی

    ببخشید من نتونستم خیلی ادبی بنویسم، نوشته های دوستان رو که میخونم سرشار از عشقه

    فقط خواستم اینجا این اتفاقات این روزهام رو ثبت کنم که یادم بمونه وقتی به هرشکلی به خودش توکل میکنم چه ها که نمیکنه این عشق من

    الان فهمیدم که کار خوبه خدا درست کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    میلاد آمای گفته:
    مدت عضویت: 2252 روز

    بنام خداوند توّاب و بخشنده

    .

    .

    سلام به استاد عباس منش و خانواده دوست داشتنی ام😍

    💢روز دوم سفرنامه 💢 ۱۳۹۹/۰۱/۰۲

    .

    .

    اعتماد به نفس چیست؟(قسمت ۳ و۴)

    ✔️احساس گناه ؟؟؟

    خیلی حرفا داره این کلمه احساس گناه ، خیلی جملات در آن نهفته هستش و چه گمراهی هایی که برا بشر نبوده و چه بدبختی هایی که سرهمین احساس گناه داشتن انسان ازش ضربه خورده ….

    به نظر من احساس گناه :

    یعنی خدارو آنقدر کوچک و بی ارزش ببینی

    یعنی قدرت و توانایی و بخشندگی خدارو فراموش کنی و….

    در یه کلام❌ خودتو برده کسی بدانی ❌

    که تموم اینا همون شرک خفی و پنهانی هستش که استاد عباسمنش درفایل

    “فقط روی خدا حساب باز کن ”

    گفتند ، پیامبر فرمودند : ((نیّت شرک در میان امّت من از راه رفتن مورچه سیاه بر روی سنگی صاف در دل تاریکی شب مخفی تر است))

    و این شرک خفی سر منشاء

    تموم بدبختی انسان هستش بدون اینکه انسان بفهمه 🚫

    اما اگر عمیقا فرق توحید(یکتا پرستی) و شرک رو بفهمیم و خداوند رو تنها قدرت حاکم بر جهان هستی بدونیم ، هیچ وقت احساس گناه به سراغ کسی نخواهد آمد چون خداوند رو حیّ و حاضر در همه ابعاد زندگی احساس میکنیم .

    متاسفانه آنقدر از خداوند در ذهن و باور هایمان یه خدای دیو مانندی ساخته اند که خدا رو اینگونه شناخته ایم که در موارد جزئی زندگی هم احساس گناه همراه با عذاب وجدان مرگبار داریم و فکر میکنیم دیگر همه چی برایمان تموم شده و جای ما انتهای دوزخ است 😕

    واقعا ،

    چرا یکبار به همه گفته ها و باور هایمان شک نکردیم؟

    چرا یکبار از خودمان نپرسیدیم که احساس گناه داشتن یعنی چه؟ از کجا آمده؟؟ کی گفته؟؟

    یا عذاب وجدان را چه کسی برایمان تعریف کرده؟؟اصلا آیا وجود داره؟

    یا عمری است به بازی باورهای غلط گرفته شده ایم 😐😕

    جواب این سوالات هم واضح است چون در خیال خود می پنداشتیم اگر چنین سوالاتی بپرسیم مارا دیوانه ، خدا نشناس ، کافر و…. خطاب میکنند و خیلی جدی تر ازین که باز احساس گناه توی احساس گناه برایمان می آورد و فقط بخاطر ترس های واهی دست به اقدام چنین سوالاتی نمیزدیم و چه ظلم بدی به خود کردیم که عمری با باور غلط نسبت به خدا زندگی کردیم و چه شرک ها که نکردیم !

    ولی با این حال خداوند اینقد مهربان و بخشنده و تواب 😍 هستش که عاشق بنده هاشه و هیچوقت نگاه پر مهر و محبت خودشو از روی بنده هاش بر نمیداره و تموم بنده هاشو هدایت میکنه تا خودشو نشون بده و خدای واقعی رو به انسان بشناسونه ،چقد خوبی توووو پرودگار من . 😍

    معبود کی بودی توووووو آخه😅😉 😍😍😍😍

    واقعا یه عمر ، چه قدر باور های الکی و پوچ داشتیم نسبت به چیز های مختلف که راه رو عوضی رفتیم ،

    چندتاشو میگم بخندیم ازین باورهای الکی و قلابی😅

    گفته بودن:

    ۱) اگر آب داغ رو بدون بسم الله بیرون بریزی روی زمین

    بچه های جن ها رو میسوزونی ودیگه تمومه کارت😂

    ۲) اگر صدای کلاغ رو اول صبح شنیدی دیگه اون روز نَمیری شانس آوردی و بی روزی میشی 😂

    ۳) اگر موقع رفتن یکی عطسه کرد نباید بیرون بری خدا نمیخواد 😂

    و خیلی ازین جور باور های دروغین که همه ما تجربه کردیم و متاسفانه ظلم کردیم به خودمون

    و همیشه در جا زدیم و نمیدونستیم که این عدم موفقیت ها از کجا آب میخوره 😕😕

    خداوندرو سپاسگزارم ، سپاسگزارم ، سپاسگزارم

    که توسط یکی از دستان خودش استاد عباسمنش عزیزم تموم این باور های غلط و دروغین رو برای ما روشن ساخت تا خدای واقعی رو بشناسیم و به معنای واقعی طعم یه زندگی بسیار عالی و فوق العاده در تموم جنبه های زندگی (توحید ، ثروت ، روابط ، سلامتی ، سعادت دنیا و آخرت ) را بچشیم 😍

    خدایا مرسی که هستی 😍😍

    سپاسگزارم از استاد عباسمنش و تمام دوستان که وقت گذاشتید دومین روز سفرنامه من را خواندید🙏

    با من همراه باشید تا ردپای بعدی ام😍

    🐾

    🐾

    🐾

    ادامه دارد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2121 روز

    روز هشتم سفرنامه

    رب اشرح لی صدری و یسرلی امری وحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی

    سلام

    باز هم سپاس از خانم شایسته ی عزیزم و استاد گرانقدر

    سالها دل طلب جام جم از ما میکرد

    وانچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد

    گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

    طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

    مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

    کو به تأیید نظر حل معما می‌کرد

    دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست

    و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

    گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم

    گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد

    بی دلی در همه احوال خدا با او بود

    او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد

    این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا

    سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد

    گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند

    جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

    فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

    دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد

    حقیقت یکیه و هیچوقت حقایق در تضاد با هم قرار نمیگیرند! سالها پیش اینو میدونستم و میدونستم که آرمان زندگی من پیدا کردن حقیقته ولی هیچ درکی از حقیقت نداشتم و اینو هم میدونستم و همیشه هم اقرار میکردم که عاشق حقیقتم ولی نمیدونم حقیقت چیه ؟ و کاش استادی پیدا بشه و حقایق رو بر من آشکار کنه ولی هرچی تلاش میکردم دریغ از کسی که آگاهی حتی اندکی و درک سطحیی ازین مسائل داشته باشه منم خودمو غرق کرده بودم تو کتابا و کتاب می خوندم و می خوندم و میخوندم و کتابها بهترین دوستان من بودند.

    و اندک آگاهی و انسانیت که تو کتابها پیدا میکردم رو انجام میدادم و اینقدر کتاب خونده بودم که کتابایی که انتخاب میکردم پر از آگاهی های ناب بودن ولی من چون اصل رو نمیدونستم فقط گم میشدم…

    آن کس که بداند و بداند که بداند

    اسب خرد از گنبد گردون بجهاند

    آن کس که بداند و نداند که بداند

    آگاه نمایید که بس خفته نماند

    آن کس که نداند و بداند که نداند

    لنگان خرک خویش به منزل برساند

    آن کس که نداند و نداند که نداند

    در جهل مرکب ابدالدهر بماند”

    و خداروشکر من میدونستم که نمیدونم و واقعا کلی از راه لنگ لنگ اومدم

    و اینو از مطالعه ی کتابها فهمیده بودم که هروقت شاگرد آماده باشه استاد از راه میرسه پس دیگه نگشتم و فقط روی خودم کار گردم و سعی کردم لیاقت استاد داشتنو داشته باشم

    و بلاخره نشانه های ساحل پیدا شدن

    اساتید یکی یکی می اومدن اونم چه اساتیدی اساتیدی که هیچ کس حتی از وجودشون اطلاع هم نداره همه ی اساتید من هیچ تبلیغی نکردن هیچوقت و همشون رو دوست دارم و هرکدومشون به من چیزهایی آموختن آگاهی های ناب و من از له له زدن نجات دادن تا بلاخره دیدم و حس کردم و قلبم باز شد و هدایت شدم به استاد اعظم سید حسین عباسمنش چقدر عالی هدایت شدم به سایت شما نه کسی برام چیزی فرستاد از شما نه حتی اسمتونو میدونستم کلی دعا کردم برای مشکلم و به خدا گفتم هرکاری از دستم براومد انجام دادم و دیگه نمیدونم چیکار کنم تو یه راهی بده که منو متحول کنه و بالا ببره و یهو قلبم آروم شد باز شد و داد میزدم تو خونه که داره معجزه رخ میده داره معجزه رخ میده گریم گرفته بود نمیتونستم جلو خودمو بگیرم دراز کشیده بودم بخوابم ولی یهو پا شدم نشتم وداد میزدم داره معجزه رخ میده و دست میزدم خیلی حس عجیبی بود با اینکه دلم میخواست تو همون حال بمونمو دیگه هیچ کاری نکنم ناخواسته دستم رفتم سمت گوشی گفتم بزار فلان استخر سرچ کنم سانساشو ببینم که ناخواسته نوشتم داره معجزه رخ میده زدم زیر خنده گفتم حالا بزار سرچ کنم شاید گوگل بم گفت چته جنون گرفتی نصف شبی و کلی خندیدم

    سرچ زدم چندین سایت اومد بالا گفتم نه خداییش میخوام ببینم چه سایتایی آورده بالا در جواب دیوونه بازی من

    نوشته های زیر سایت اول نگاه کردم دیدم چرته دومیم همینطور

    سومی نوشته بود معجزه زمانی رخ میده که تو حالت خوب باشه و رو فرکاسهای خواستت باشی و…. گفتم چه خفن ببینم چی میگن و باز کردمو خوندم انگار به قسمت عقل کل هدایت شده بودم وقتی خوندم فوری فهمیدم اون حرفا از جنس خودمه و به یادشون آوردم گفتم خب من که حالم الان خیلی خوبه فوری چشممو بستمو خواستم 5 ثانیه تصور کردم بعد گفتم بزار ببینم این سایته چیه که اینقدر قشنگ نوشتن معمولا نداریم همچین چیزایی انگار هواپیمام ترکیده بود به جایی که بمیرم افتاده بودم تو جزیره لاست پر از عجایب. رفتم وارد سایت شم گفت عضو شو عضو شدم و برای بار اول استادو دیدم که داره خوش آمد گویی میکنه گفتم ببین این همون معجزه ایه که خدا بهم الهام کردا هنوز 5 دقیقه نگذشته بود که داشتم صحبتای استاد گوش میکردم که خواستم محقق شد با اینکه تقریبا غیر ممکن بود دیگه من داشتم روانی میشدم گفتم خودشه خودشه این همونیه که الان میتونه منو رشد بده همونه که از خدا خواستم همون راهست و شروع کردم با استاد…

    چقدر آگاهی به ما دادید چقدر یکتاپرستمون کردید چقدر پروازمون دادید و چه زیاد جوجه اردکای زشتی که به قو تبدیل کردید هنوز هم کلی راه باید با شما بیایم منکه خدارو شکر آخر این هفته میرم قدم سوم و چقدر باعث خوشحالیه که دارم کلاس سومی میشم تو این مکتب و مدارام یکی یکی میاد بالا و البته بعضی وقتا خدا پارتی بازی میکنه جهشی میاره بالا و من حسش میکنم

    چه معجزات زیادی تو این مدت رخ داد برای من وارد راه معجزات شدم

    و خدایی که در این نزدیکی است

    لای این شب بوها، پای آن کاج بلند

    روی آگاهی آب، روی قانون گیاه

    *

    و خدایی که در این نزدیکی است

    و حس غریبی مرا به لایتناهی سوق می دهد

    بی نهایتی غریب که ناخودآنگاه من او را می بیند

    و من از درکش عاجزم

    پروانه ها را می بینم که نجوای ملکوتیشان مرا متوقف

    می کند، از روزمرگی های بیهوده

    درونم را مرور می کنم

    چیزی جامانده

    عشقی ابدی که محبتش بی دریغ است

    از مفارقت و جدایی تا وصل ابدی،یک نگاه عمیق در مردمان چشمان منتظر است

    عجیب سفری دارم از هیچکس به یک کسی، از کثرت به وحدت، کشفیاتم را در سینه دفن میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2201 روز

    ❤❤ به ناااااااامِ خداااااااایِ وهااااااااب ❤❤

    سلااااااااام. سلااااااااااااام. سلاااااااام.

    معصومه ملک زاده:حاضر✋روزِ سیزدهم۱۳

    واقعا خیلی برام سخته که اینو بپذیرم که من بعد از اییییینهمه دلسوزی،ایییییینهمه خودکوبی،ایییییینهمه خومو ندیدنام….بفهمم که اصلا من هیچ نقشی در بهبود یا خراب شدنِ زندگیِ دیگران ندارم.اما این جمله ی ارزشمند تا حدِ خیلی زیادی واسم مرحم میشه که( عدلِ خداوندِ عادل رو باور کنیم که به همه ی ما تواناییِ خلقِ زندگی مان،به وسیله ی باورهایمان را بخشیده است.) دقیقا این مثال واسه این روز از کلاسِ عباس منشی ها صِدق میکنه که کسی که خوابیده رو میشه بیدار کرد،اما کسی که خودشو به خواب زده رو نمیشه بیدار کرد.استادِ جاااان مهمانِ همسایه نخوابیده بلکه خودش رو به خواب زده.و عمرا همسایه نمیتونه اونو بیدار کنه.و قانون اینه که اجازه بده که خودش از خواب بیدار بشه.

    حتی با اینکه بهترین شرایط رو براش فراهم کردن،اما اون دیوارِ نفوذش محکم بود و تغییر ناپذیر.و این برمیگرده به همون تفاوتِ فرکانسی.

    استادِ جاااان،اونایی که به شما اعتراض میکنن که ما باااااید به دیگران کمک کنیم و …. احساسم اینه که متوجهه منظورِ شما نشدن.چیزی که من متوجه شدم اینه که اون کمک کردنی که شما میگین ممنوعه،دقیقا دخالت هست نه کمک.

    استاد الان یه حرفی که از دخترم که فقط ۱۰ سالشه یادم افتاد اینه که گفت: مامان ما باید به من چه رو خودمون یاد بگیریم تا کسی به تو چه رو بهمون یاد نده.با اینکه دخترم سنش کمه اما خیلی خیلی فرکانسش نسبت به هم سن و سالاش بالاتره و درکش عالیه خداروششششکر…. چیزی که من متوجه شدم اینه که از دیگران حمایتِ بیجا نکردن،کمکِ واقعیه.اینکه به زور نمیشه به دیگران کمک کرد.مخصوصا تا وقتیکه خودمون رشد نکردیم به هیچ وجه نمیتونیم به کسی کمک کنیم.من خودم رو مثال میزنم: بدتر از همه اینه که من وقتی کسی ازم کمک میخواست،خودم رو به هر دری میزدم که به اون طرف نه نگم و(اعتمادِ به نفس و عزتِ نفس روزِ اولِ کلاسِ عباس منشی ها) حتما کمک کنم،حالا به هر طریقی که شده.خودم رو همیشه به دردسر مینداختم.اما از درون ناراحت بودم(خود کم بینی ) پس کمکی که منو ناراحت کنه کمک نیست.وگرنه منظورِ شما این نیست که اصلا نباااااید به کسی کمک کرد.و زیباترین مثالی که استادِ عزیزم فرمودن اینه که همه ی ما،همه ی ما،همه ی ما،به یک اندازه از ثروت ها و نعمت هایِ خداوند برخوردار هستیم.الله اکبر…. واقعا این خداوند ستودنی ست.خداروشششششکر…

    اونایی که در موردِ کمک کردن اشتباه فکر میکنن،به نظرم مثلِ این میمونه که یه مادری که دیگه آخرایِ بارداریشه و خیلی سنگین شده و داره سختی میکشه،ما دلمون بسوزه و لازم بدونیم که کمکش کنیم و کاری کنیم که زودتر زایمان کنه🙄،چه اتفاقی میفته؟همه ی زحماتِ اون مادر از بین میره.

    بارزترین مثال برایِ اینکه ما تسلیم هستیم در تغییرِ دیگران،بیمارانِ معتاد هستن که اگر کلِ دنیا جمع بشن،نمیتونن هیچ کاری انجام بدن تا اینکه خودشون بخوان که ترک کنن و خلاص بشن.

    خداروشششششکر به خاطرِ امروز.خداروشششششکر به خاطرِ آگاهی هایِ نابِ فایلِ امروز.

    در آخر باز هم از استاااااادِ جااااان و مریم جااااانِ شایسته و همه ی عزیزان تشکر میکنم که دیدگاهم رو با حوصله و عششششق میخونین.

    دوستدارِ شما معصومه

    💋💋💋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    حمیدرضا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 4102 روز

    سلام و ارادت فراوان

    ولی

    (( بعد از 4 سال )) !!!

    در عین ناباوری دیدم که آخرین دیدگاهم درون سایت حدود 4 سال پیش بوده ! واقعا چرا ؟؟!

    من پیگیر فایل ها و دنبال کننده سایت هستم ، گوش میدم ، میبینم و لذت میبرم و این 4 سال هم دنبال میکردم ولی کامنت نداشتم !! ( البته دنبال کنندی بدون تعهد سفت و سخت بودم )

    .

    بعد از این همه وقت با شروع مجدد روز شمار تحول زندگی من ، رد پا از خودم گذاشتم ، تا به نحوی هم با کامنت نوشتن بعد از این همه وقت داخل سایت آشتی کنم و هم آگاهانه توجهم را روی خواسته ها ، زیبایی ها بزارم که یکیش نوشتنه و همینطور مخصوصا خواندن کامنت بقیه دوستان : )

    اما یه کم که عمیق تر فکر میکنم ، تنها ترمزی که بهش برمیخوردم که چرا این مدت واقعا گذشته و من هیچ کامنتی نداشتم ، شاید باورتون نشه :

    ( تعداد روزهای عضویت من درون سایت )

    یکی از خود خوری ها و درگیری های دورنم این بوده که : ” من بعد از این همه وقت عضویت ، چرا هنوز نتایجم بزرگ نیست ؟؟ چرا هنوز درآمدم قابل قبول نیست ؟ و کلی چرای دیگه !! و یه جورایی ترس از اینکه خوب بقیه میبینند با این همه وقت ولی نتایج قابل توجهی نگرفتم !!

    تا رسید به یکی از فایل های اخیر استاد ( درست یادم نمیاد کدوم ) که به همین مورد اشاره کردند ، و مثال باشگاه را زدند که اگر شما برید باشگاه ثبت نام کنید فقط ، بعد از سه سال بدنتون ساخته میشه ؟ فقط با ثبت نام ؟؟ …. البته که نه …. !!

    منم به بهونه همین روز شمار ، یه تفکر مسخره را کنار گذاشتم و کامنتم را گذاشتم ، تا ردپای خودم را بزارم ، با تعهد ، و البته به قولی با وزنه زدن و تمرین درست و حسابی درون باشگاه : ) نه فقط ثبت نام !!

    استاد جان دقیقا مثال خیلی جالبی زدید ، با وجود اینکه خودم هم ورزشکارم ، این سه هزار خورده ای روز عضویت من ، فقط ثبت نام نبوده ولییییی ، مثل این بوده که :

    هفته ای یک جلسه تمرین بوده

    بعد مثلا یک ماه تمرین پشت سر هم بوده

    بعد یهو سه ماه بدون تمرین بوده

    بعد تمرین های بی انرژی

    یا اومدم باشگاه و فقط با دمبل 2/5 کیلو تمرین کردم !!!

    و رسیده به الان !!

    اما

    بیخیال عدد و رقم و زمان گذشته !! ، به قول خداوند ” هر وقت که توبه کنید خداوند را توبه پذیر مهربان خواهید یافت ”

    .

    با اینکه همین مدت کلیییی نتیجه گرفتم ، نتیجه های کوچیک و بعضیاش را هم شاید ذهن شرک آلود من کوچیک میبینه ، که البته همون نتیجه ها را هم ان شالله از روزهای آینده روز شمار خواهم نوشت !

    .

    یه قبل از عمل و اولین قدم در مسیر را به صورت کوتاه از خودم بنویسم که :

    در تایخ 13 دی ماه 1401

    ” با خودم در صلح نیستم و آرامش کافی ندارم ، بدهی مالی و نداشتن درآمد قابل قبول که حتی خرجی های واجب و قسط و اجاره ماهانه ام را بدون نگرانی رد کنه ، عقب افتادن مدام کارهام ، رابطه عاطفی ام که جا داره خیلی بهتر باشه ، ذهنی که مدام افسارش در میره ، و اراده و تعهد خودم که اصلا برام رضایت بخش نیست و مدام سست میشه ”

    اما نتایجی که گرفتم را هم در روزهای آینده مینویسم ، و صرفا خواستم از همین امروز و حال حاضرم رد پا داشته باشم : )

    .

    با اینکه چندتا از دوره هاتون را دارم ، با خواندن نتایج دوستان در کانال و مخصوصا نتایج دوستان از دوره هایی که من هم دارم ، با تحسین فراوان اونها و بعد میگفتم پس من چرا هنوز اون چیزی نیستم که باید باشه و نتیجه گرفته باشه و بره کامنت نتایجش را بنویسه !

    با اینکه از دوره ها و آموزش ها هیییییییچ شکی ندارم ، و کاااااامل میدونستم و واقف بودم و هستم که مشکل از خودمه ( فرستنده فرکانس )

    ولی برای خودم تعجب بود که چرا نمیتونم به قول استاد و خانم شایسته ، مثل وحی منزل بچسبم بهش و کاااامل عمل کنم !!! تعهد کااامل بدم !!

    .

    مدتی بود تو فکر این بودم دوباره از کجا بخوام شروع کنم ؟ از کدوم دوره ؟

    خواستم هدایت بشم ، که …… هدایت شدم به روز شمار تحول زندگی من ……

    چون همون اول کار هم که خانم شایسته مهربان این روز شمار را شروع کردند ، تعهدم در کامنت نوشتن خوب نبود ، و همینطور بعد از یه مدتی ول شد و ادامه ندادم !

    به قول استاد از همین فایل ها ( به ظاهر رایگان ولی مملو از ارزش ) باااااید نتیجه بگیرید و بعد برید سراغ دوره ها ، منم گفتم خوب ، پس همینه ، با اینکه چندتا از دوره ها را دارم ، اما هدایت از اینجاست ، که هم مرور فایل ها بشه ، هم درک بهتر قانون ( که هر بار گوش بدیم چیز جدیدی میشنویم و یاد میگیریم )

    هم با کامنت نوشتن آشتی میکنم و پا روی ترس و ذهن بیخودی خودم میگذارم

    و هم قطعا هدایت میشم به محصولاتی که دارم تا بهتر و بهتر درک کنم و عمل کنم

    و همینطور راه نصف کاره رها کرده ی چند سال پیش را حالا ، تا انتها با حس خوب و تعهد ادامه میدم و قدم برمیدارم ، با تکااااامل !

    ” حمیدرضا ، تکاملت در عدد روزهای عضویتت نیست ، در تعهد و درک و عملت در مسیر درک قانونه : ) ”

    .

    خیلی صحبت کردم ، برم که شروع کنم تبری که بارها باهاش درخت های کوچک زیادی را قطع کردم و نتیجه گرفتم و خوشحال شدم و الان کند شده ، را تیزش کنم !!!

    و برای شروع ، غیر از نکته برداری همین فایل

    عکس پروفایل قدیمی چندین سال پیش درون سایت را هم عوض کردم ، تا حمیدرضا جدید ساخته بشه : )

    .

    به نام یاد و توکل بر خداوندی که هر لحظه هدایتگر همه ماست ، مخصوصا دوستان درون این سایت که تونستند با کمک استاد عزیز این انرژی را بهتر و بهتر درک کنند : )

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 2029 روز

    به نام خدای مهربونم.

    که وقتی بهش میگم هدایتم کن خدا آهنگی میاد که میگه نترس که یار تو هستم کنار تو هستم که بیش از خودت بی قرار تو هستم و من فقط اشک میریختم که در لحظه با پخش این اهنگ پاسخ درخواستمو داد. خدای من تو که خودت گفتی من پاسخ درخواست کننده ها رو میدم ازت درخواست میکنم یاریم کنی که این روز شمار رو بدون وقفه به پایان برسونم و عمل کنم به تک تک آگاهی ها و تغییر بدم زندگی ام رو به سمت انان که به آنها نعمت داده ای. همراهم باش هرلحظه و هدایتم کن و قدم هایم را استوار کن که عملگرای محض شوم. ممنونم بابت هدایت رب مهربان من.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: