روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 16 (به ترتیب امتیاز)

4447 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    بهاره گفته:
    مدت عضویت: 3268 روز

    سلام به همگی دوستان خوبم؛

    امروز، روز ۲۵ام سفره. حدود یک هفته ای از سایت دور بودم و دلم برای همه تون و آگاهی های این سایت حسابی تنگ شده بود. موضوع فایل امروز در مورد «باور مخرب ثروت باعث دور شدن از خداوند می شود» هست که تغییرش، جریانی از نعمت و ثروت رو وارد زندگی استاد کرد. این فایلِ یک ساعت و ۷ دقیقه ای، فوران اطلاعات و آموزه های ناب هست. اصلا آدم نمی دونه از کجا باید شروع کنه؟!

    نکته اولی که از این فایل یاد گرفتم، این بود که ما باید فرامَرزی فکر کنیم و همه انسان ها رو – فارغ از دین و جغرافیا- به صورت یکسان ببینیم و تو همین فایل استاد به ما یاد میدن که اولا خودباوری داشته باشیم و کشور خودمون رو دوست داشته باشیم و از طرف دیگه ناسیونالیستی فکر نکنیم و افراد ساکن در شهرها و کشورهای دیگه رو از خودمون بدونیم. یعنی بهتره که وطن دوست باشیم، نه وطن پرست!

    نکته دوم این بود که استاد توضیح می دادن که چقدر راحت ویزاشون جور شد و با عزت و احترام وارد خاک امریکا شدند. در حالیکه حتی برای افراد اروپایی داخل فرودگاه هم این اتفاق نیفتاد. این نشون میده که مسیر استاد و باورهاشون چقدر ناب و صحیح و راحته و ما هم باید مدام روی خودمون کار کنیم تا همه اتفاقات خوب به راحتی در زندگی مون وارد بشه و اینقدر تکرار بشه که اصلا نتونیم اتفاقات منفی رو ببینیم و به حساب بیاریم.

    نکته سومی که یاد گرفتم، در مورد هجرت بود. همونطور که می دونیم، شروع تاریخ میلادی از تولد حضرت عیسی مسیح است. ولی شروع تاریخ هجری، از هجرت پیامبر (اقدام عملی) به مدینه است. به این نکته باید دقت کرد که تولد انسان ها دست خودشون نیست که کِی و کجا به دنیا بیان. ولی هجرت یک اقدام عملیه که انسان باید خودش تصمیم بگیره و بهش عمل کنه. پیامبر اسلام طبق یک اقدام عملی به مدینه هجرت کرد و باور داشت که من می روم و گشایش ایجاد می شود. یعنی با ایمان و باور به حمایت پروردگار حرکت کرد و اون تحولات عظیم رو به وجود آورد.

    نکته چهارم در مورد رسیدن به بی نیازی بود. یعنی ما باید اینقدر به ثروت برسیم و از ثروت و نعمت پُر بشیم تا احساس بی نیازی کنیم. و اونوقت هست که راحت می تونیم ببخشیم، کار راه بندازیم، نیرو استخدام کنیم، به خویشاوندان و افراد غریبه و نیازمند کمک کنیم و …

    نکته پنجم در این مورد بود که از استاد سوال کرده بودند چرا با وجود اینکه این همه افراد فقیر و بیچاره در ایران هست، شما به امریکا مهاجرت کردید و به اونها کمک نمی کنید؟!

    استاد جواب جالبی رو با بیان یک مثال توضیح دادند، اینکه تو یه مدرسه آیا ما می تونیم شاگرد زرنگ کلاس رو که کلی درس خونده و جایزه گرفته، مواخذه کنیم و بگیم تو چرا جایزه گرفتی و دیگران نگرفتند؟!

    راستش این موضوع ذهن خود من رو هم همیشه درگیر می کنه. مثلا وقتی افرادی رو تو خیابون می بینم که طرف یه پیرمرد سالخورده است و داره لیف و جوراب می فروشه، با خودم می گم چرا پیرمردی که سنی ازش گذشته، باید تو این شرایط باشه و من شرایطم خیلی بهتر از اون باشه. و اینکه آیا موقعیت های ثروت ساز در زندگی این فرد تا حالا وجود نداشته که بتونه تو این سن برای خودش یه پس اندازی داشته باشه و کارش به دستفروشی و این جور کارا نیفته؟!

    ولی وقتی استاد با قاطعیت می گن که هر کسی در هر جایگاهی (یا با هر باوری) که هست، در جایگاه درستش هست و اگر باورهاش رو تغییر بده جایگاهش هم تغییر می کنه، خیالم تا حدود زیادی راحت میشه.

    راستش من همین امروز فهمیدم که این باور غلط و مخرب رو دارم که چرا من شرایطم خوبه و نیازی ندارم گدایی یا آشغال جمع کنی و دستفروشی کنم و افراد زیادی اعم از پیر و جوان و کودک به این جور کارها مشغولن. با خودم می گم آخه من که کار خاصی نکردم، چرا جایگاه و شرایطم با اونها خیلی فرق داره. و از اون غلط تر و مخربتر اینکه این نوع تفکر رو انسان دوستی و عدالت هم می دونم!!!

    پس امروز این نقطه ضعف و این باور مخرب رو در خودم شناسایی کردم و باید روش کار کنم که هر کسی در هر جایگاه و شرایطی که هست، در درست ترین موقعیتشه و طبق فرمایش امام علی (ع)، عدالت یعنی هر چیزی سر جای خودش قرار بگیره. متاسفانه این نوع نگاه، بیشترش از سوی خانواده و رسانه ها در مغزم جای گرفته که باید تغییرش بدم تا زندگی ام از این سکون در بیاد و جریان نعمت و ثروتِ بیشتر وارد زندگی ام بشه. و باید این باور رو در خودم ایجاد و تقویت کنم که هر کسی، تو هر موقعیتی فارغ از دین و مذهب و سن و جغرافیا، اگه بخواد تغییر کنه، خداوند کمکش می کنه.

    پس در درجه اول ما باید به خودمون کمک کنیم و تغییر رو از خودمون شروع کنیم تا روز به روز وضعیت زندگی مون بهتر بشه. در اون صورت می تونیم به دیگران هم کمک کنیم. یعنی اگه ما از هر لحاظ شرایط خوبی داشته باشیم، هم از نظر فکری، معنوی و الگوسازی و هم از نظر مادی می تونیم به دیگران کمک کنیم. (انصافاْ خیلی باور لغزنده ای هست و باید زیاد روش کار کرد!)

    نکته آخری هم که من از این فایل برداشت کردم این بود که در مورد موفقیت هامون در طول روز مدام صحبت و یادآوری کنیم تا موفقیت های بیشتری وارد زندگی مون بشه. من یه نمونه اش رو الان میگم:

    این مدتی که تو سفر نبودم، داشتم از سیستم عامل ویندوز به سیستم عامل مکینتاش مهاجرت می کردم و چه مهاجرت دلچسبی بود…

    الان یه سیستم دارم مثل بنز داره کار می کنه و سرعتش فوق العاده بالاست و بسیار باکلاس، راحت و زیباست و به شدت دارم ازش لذت می برم.

    خدایا شکرت.

    ضمن اینکه، دلتون هم بسوزه؛)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    محمد ایروانی گفته:
    مدت عضویت: 2408 روز

    با سلام و درود خدمت شما استاد عزیز و تمامی عزیزان…

    اول از همه میخواستم عذر خواهی کنم به دلیل اینکه فایل ها رو تا روز ۲۵ ام گوش دادم اما هیچ نظری نزاشتم…

    احساس میکردم باید حرف داشته باشم برای نظر گذاشتن و به قول استاد بهت باید الهام بشه و تو بنویسی…

    میخواستم از تجربه ی خوب امشبم بگم..‌.

    تصمیم گرفتم برم آرایشگاه و به آرایشگاه همیشگی نرفتم و گفتم تا دلم منو به آرایشگاهی ببره که قراره توش اتفاقات خیلی خوبی بیفته و حرفای خیلی خوبی زده بشه و همه چیز مثبت باشه…

    من ناخواسته پا به یه ارایشگاه جدید گذاشتم که حسم نسبت بهش خوب بود…

    وقتی وارد شدم تلویزیون آرایشگاه داشت اخبار میگفت جالب اینجا بود که خبری که داشت اعلام میشد خیلی خبر مثبتی بود و درباره شادی مردم خراسان جنوبی از بارش های اخیر بود و مصاحبه هایی پخش شد که مردم دائم میگفتن خداروشکر و همه چیز خیلی خوب شروع شد…

    ناگهان نظرم به آرایشگر جلب شد که داشت با آقایی که زیر دستش بود حرف میزد و میگفت این همه درس خوندیم…

    تصمیم گرفتم بقیه حرفش رو نشنوم پس گوشیمو در اوردم و رفتم تلگرام و رفتم تو کانال نجوم مورد علاقم و شروع کردم با لذت به مطالعه عکسی که اخیرا از سیاه چاله گرفته شده غرق در لذت شده بودم که کار ارایشگر تموم شد و نوبت به من رسید…

    روی صندلی نشستم و آرایشگر پرسید چه کنم؟

    گفتم ساده کوتاه کن و خیلی کوتاه کن هفته دیگه میرم سربازی نمیخواد از ته بزنی گفتن کوتاه بشه کافیه…

    شروع کرد به کار کردن روی موهام و بحث از خدمت شروع شد از خاطرات خدمتش گفت که لب مرز بوده…

    و من باز تصمیم گرفتم که نشنوم اما این بار نمیتونستم برم سراغ گوشی برای همین بحث رو دست گرفتم و گفتم اتفاقا من خیالم راحته که جای خیلی خوبی میفتم…

    گفت چطور؟

    گفتم پارتیه خیلی خوبی دارم… و ادامه دادم که شوهر عمم سپاهیه و بهم گفته که خیلی راحت منو میندازه شهر خودم و میتونم صبح تا ظهر برم خدمت و بعد برگردم خونه…

    آرایشگر گفت اها خوبه

    گفتم اما من بهش گفتم که نه نیازی نیست اینکاری بکنی…

    ارایشگر پرسید چرا؟

    گفتم تو زندگی یاد گرفتم هر موقع به بنده خدا اعتماد کردم نتیجه خوبی نگرفتم و برعکس هر موقع به خدا اعتماد کردم بهترین نتیجه ها رو گرفتم…

    شروع کردم براش مثال زدن گفتم بنده خدایی بود که پارسال بهم قول کار داد با حقوق ۴۰میلیونی…

    کارش روی کشتی بود و اونجا احتیاج به برق کار داشتن و من هم رشتم برق بود هم مدتی کار کرده بودم و بلد بودم اون بهم قول داد که بهم کاری میده روی کشتی با حقوق به دلار که درامد خوبی میشه…و ته دل من ممنون از اون شخص بود و اون شخص شده بود بت من…

    روزها گذشت و هر روز بهم میگفت چند وقت دیگه…تا اینکه کار به جایی رسید که روزی حتی جوابمو نداد…

    بعد از این خاطره شروع کردم به تعریف خاطره ی دیگه ای از اعتماد به خدا…

    گفتم من سال ۹۳ کارشناسی رو تموم کردم و دی ماه اون سال دفترچه خدمت پست کردم که برم سربازی اما به دلیل زیاد بودن سرباز اعزام من خورد برای یک تیر سال بعد…یعنی حدود ۶ ماه بعد و من خیلی ناراحت بودم که ۶ ماه عقب افتادم… ناگفته نماند که من خیلی از سربازی میترسیدم و بدم میومد که هر روز با پوتین و لباس خدمت باشم…

    یادمه اونجا گفتم خدایا توکل میکنم به تو…

    اردیبهشت ۹۴ اموزش پرورش اطلاعیه جذب سرباز معلم داد و تو اون اطلاعیه رشته ی من مورد نیاز بود و اعلام کردن فقط کسایی که تاریخ اعزامشون یک تیر و یک شهریور هست میتونن شرکت کنن!!!

    یعنی چیزی که ازش ناراحت بودم برای من خیر بوده… توی سرباز معلمی شرکت کردم و قبول شدم و مدرسه ای که افتادم تنها ۱۵ کیلومتر با محل زندگیم فاصله داشت(در حالی که سرباز معلم ها رو میفرستن مناطق دور دست و محروم که خیلی با شهر فاصله داره حداقل ۸۰ کیلومتر به بالا)

    خدا داشت خودشو بدجوری نشون میداد و میگفت همیشه به من توکل کن عزیزم…

    اموزشی رو رفتم شیروان سپاه(محل قرارداد امریه اموزش پرورش سپاه هست) و اگه دوستان بدونن شیروان محل اموزش اقا زاده ها و پارتی خفن دار هاست و من خفن تریم پارتی دنیا رو داشتم…

    بعد از اموزشی نتایج کنکور ارشد اومد و من ارشد قبول شدم و رفتم دانشگاه….

    الان برگشتم که برم خدمت اما امریه ام لغو شده و من باید سربازی عادی برم و نمیتونم جایی امریه بگیرم(قانون میگه کسایی که سابقه خدمت قبلی دارن نمیتونن امریه بگیرن)

    اما خدا شاهده ذره ای تو دلم نگران نیستم که چی میشه و کجا میفتم و من بزرگترین پارتی دنیا رو دارم…

    ارایشگر که ظاهرا خیلی تو مدار من نبود گفت الان دهه ۸۰ ها که اصلا خدا رو قبول ندارن و اتئیست شدن…

    گفتم بله من کاری به اونا ندارم من خدا رو تو زندگیم احساس کردم…

    از ارایشگاه بیرون اومدم و انگار شاد ترین ادم روی کره ی زمین بودم…

    شاید حرفای من برای ارایشگر مهم نبود چون مدارش با من فرق داشت اما خودم رو هزاران درجه بالا کشید…من با این حرفا اجازه ندادم که اون خاطرات بد خدمتش رو بگه و مدار خودم رو خوب نگه داشتم و امید داشتم که اون هم تلنگری بخوره و فکر کنه به بزرگترین پارتی دنیا…

    از ارایشگاه که داشتم برمیگشتم خونه خیلی شرمنده خدا شدم که تو زندگیم لحظاتی پیش اومده که به کسی به جز اون توکل کردم و از کسی به جز اون کمک خواستم… و خدا رو ته دلم توبه پذیر دیدم و دیدم که منو بخشیده…

    من نتیجه توکل به خدا رو قبلا دیده بودم اما متاسفانه یادم رفته بود…

    استاد شما به من یاداوری کردین که دست خدا بالاترین دست هاست…

    روز هایی بود که این جمله پشت زمینه گوشی و لب تاب من بود” دست خدا بالاترین دست هاست” ید الله فوق ایدیهم”

    خداروشکر میکنم که دوباره به من فرصت داد و لیاقت داد تا فقط به خودش توکل کنم…

    خدا رو شکر میکنم که من رو در مدار درست قرار داد…

    استاد امشب که برای ارایشگر از خوبی خدا گفتم حس شما رو درک کردم…

    من شاید یک درصد روی ارایشگر اثر گذاشتم اما خودم بینهایت از وجود خدا پر شدم…

    حرف زدن برای بقیه و از خوبی ها گفتن خود ادم رو پر از خوبی و خدا میکنه…

    خداروشکر میکنم که به وسیله ی شما دوباره به مسیر برگشتم…

    با تمام وجودم با تک تک سلول های بدنم ایمان دارم که سربازی بسیار شیرین و بی نظیری رو تجربه میکنم که هیچ شخصی تا به حال نداشته…

    هفته دیگه معلوم میشه که من کجا یگان خدمتم میفته و من با تمام وجود به بزرگترین پارتی دنیا و قدرتمند ترین دست دنیا ایمان دارم…

    ناگفته نماند که الان شرایطشو ندارم که بتونم دوره ها رو خرید کنم اما با تمام وجود ایمان دارم که از این فایل های رایگان به درامد خوبی میرسم و میتونم تمام دوره ها رو خرید کنم و لذت بیشتری رو به خودم هدیه کنم…

    دوستان ازتون میخوام با تمام وجود باور کنید که

    دست خدا بالاترین دست هاست…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      بهار گفته:
      مدت عضویت: 2423 روز

      سلام آقای ایروانی،و خدا قوت امروز با خوندن متنتون یه احساس عالی بهم دست داد از داشتن این ایمان قوی از توکل عالی تون و چقدر زیبا اجازه ندادین که حستون بد بشه ،از خدا خواستم که چنین ایمانی بهم بده منم بتونم هر لحظه بهش توکل کنم،با هر تغییر ایمانم و از دست ندم .من همیشه فرصتهای زیادی داشتم ولی با تنبلی و کاهلی بهشون توجه نکردم ولی خلی زیاد به دیگران قدرت میدادم و از کسی نتیجه ای نگرفتم ولی اینبار خواستم که همه چیرو از نو شروع کنم و اهل عمل بشم بتونم فقط و فقط به خدا توکل کنم و همه چیز و بسپرم دست خودش.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        محمد ایروانی گفته:
        مدت عضویت: 2408 روز

        سلام خانم مولایی

        خواستم با پاسخ به این صحبتتون بهتون انرژی بدم

        الان که دارم براتون مینویسم باید بگم که سرباز شهر خودم شدم…با کمک همون بهترین پارتی دنیا و البته با کمک همون یکی از بهترین قسمت ها داخل مجموعه خدمت میکنم…

        شما هم از نتایج خوبتون بگید و منو خوشحال کنید…

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
        • -
          بهار گفته:
          مدت عضویت: 2423 روز

          سلام واقعا براتون خوشحالم و خدا رو هزار مرتبه شکر که زندگی بر وقف مرادتونه ،منم دارم تمام تلاشمو میکنم که خودم بسپرم دست خودش و دلشوره ای واسه نتیجه تصمیماتم نداشته باشم اثراتشم کم و بیش دیدم ولی به قول استاد این تمرینا باید جزئی از وجودمون بشه انشالله منم به همین زودیا مینویسم این پارتی چی ها میکنه….

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    لیلا کشاورز حدادها گفته:
    مدت عضویت: 3053 روز

    سلام به استاد عزیزم و تمام خانواده بزرگ عباس منش

    راستش نمیدونم از کجا باید شروع کنم و این مشکل بزرگ من بود در تمام مراحل زندگیم و البته در شاگردی کردن استاد . مدت زیادیه که عضو سایت هستم و خیلی از فایل های استاد رو دانلود کردم و در دوره ی کشف قوانین نیز شرکت کردم اما هیچ وقت به طور جدی پیگیر نبودم تا جایی که دوره رو هم نصفه رها کردم و همیشه به خودم میگفتم که از کجا باید شروع کنم تا این که چند روز پیش تصمیم گرفتم که اولین قدم از این سفر رو شروع کنم و تا آخرش پیش برم و برای خودم رد پایی جا بزارم .

    شاید باورتون نشه اما وقتی اولین روز از این سفر رو شروع کردم و فایلهایی رو که خیلی وقت پیش چندین بار گوش کرده بودم دوباره گوش کردم تازه معنای واقعیه تکامل رو حس کردم چیزهایی رو درک کردم که قبلا فقط شنیده بودم همون لحظه به خودم متعهد شدم که با چیزهایی که به طور دست و پا شکسته از استاد یاد گرفته‌ام به این سفر ادامه بدم .

    دقیقا فردای اون روز به من پیشنهاد کاری شد که تمام عمرم منتظرش بودم این اتفاق فوق العاده برای من مثل معجزه بود و بابتش هزاران بار خدا رو شکر میکنم

    خیلی اتفاقات دیگه هم توی این چند روز برام افتاده که برام باور نکردنی بود و خیلی قشنگ معنای فرکانس و قوانین رو بهم ثابت کردن که هر چه احساس بهتری داشته باشی اتفاقات بهتری وارد زدگیت میشه .

    استاد عزیز فقط خواستم بگم احساس میکنم راهم رو پیدا کردم و از امروز متعهدانه به تمام گفته های شما مثل وحی منزل عمل خواهم کرد . شما به من کمک کردید تا حس خود ارزشی رو در خودم زنده کنم و احساس گناه رو از خودم دور کنم . من لایق بهترینها هستم و تمام تمرکزم رو روی بهتر شدن درکم از قوانین جهان هستی خواهم گذاشت تا بهترین ها رو وارد زندگیم کنم

    برای همه عزیزان آرزوی موفقیت و خوشبختی میکنم و از خداوند سپاسگزارم که منو با این سایت و استاد عزیزم آشنا کرد .

    عاشقتونم و دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    رضوان جبارزاده گفته:
    مدت عضویت: 2353 روز

    سلام روز اول سفرنامه رو یه هفتس دارم کار میکنم یعنی یه هفتس که دارم روی عزت نفسم کار میکنم واقعا قبلا عزت نفس و درک نمیکردم و وقتی استاد میگفت مهم ترین مسئله عزت نفسه میگفتم یعنی چی ن بابا مهم ترین مسئله نیس بعدشم من ک عزت دارم . خدارو شکر میکنم که با تضادی که پیش رو داشتم متوجه شدم ک عزت نفسه پایینی دارم و وقتی روی خودم کار کردم از همون روز معجزاتشو دیدم واقعا عزت نفس مهم ترین مسئله ایت . حالا میخوام بگم ک عزت نفس چی کار میکنه و چه مشکلاتی و حل میکنه .

    کسی که عزت نفسش بره بالا اول از همه با خودش دوست میشه عاشق خودش میشه بعدش میتونه خدارو دوس داشته باشه بعد انرژی میگیره عاشق میشه عشق تولیدد میکنه به همه ی موجودات جالبه اصلا کینه نداره حسادت نداره غیبت نمیکنه . اگه کسی غیبت میکنه از کسی ناراحته حسوده حتما حتما روی عزت نفسش کار کنه ما یه عمر شنیدیم که غیبت بدع حسادت بده کینه بده دروغ بده و هزار تا چیزه دیگه ولی ایا میدونیم که این از چی نشات میگیره ؟؟؟.

    به یکی که عزت نفسش پایینه بگو دروغ نگو بگو ارایش نکن بگو غیبت نکن مگه تو کتش میره اصلا نمیفهمه هیچ چیز با زور نمیشه حل بشه باید بفهمیم کجای کارمون ایراد داره اونو درست کنیم بقیه خودش به طور طبیعی حل میشه پس این خیلی مهمه که عزت نفس عشق تولید میکنه و هر چی بدیه میره از وجودت واقعا کسی که عزت نفس داره هر کی هر چی پشتش بگه با ایمان میگه اون به من کمک کرد با ایمان کسی که مسخرش میکنه رو دوس داره تجربه کردم که میگم ازکسی ناراحت نمیشه .

    و اما مهم ترین مسئله به نطر خودم ک تازه کشفش کردم اینه که عزت نفس بی نیازی میاره . چجوری الان باور داری هوا هست راحت نفس میکشی اونجوری میشی یعنی هر وقت به این نتیجه و باور رسیدی که پول هست ثروت هست رابطه عشق و سلامتی هست و اونوقت نیازی بهشون نداشتی خیلی راحت میاد تو زندگیت خیلی راحته راحت . حالا نقطه ضعفی که من دارم شاید شما هم داشته باشید اینه که وقتی نشونه میبینم و اونروزی ک عزت نفسم بالاس روابط عالی و تجربه و میکنم بهشون دل خوش میشم و میچسبم خیلی زود قطع میشه باید روی خودم کار کنم همیشه رها باشم رها کنم و تمرینشم اینه ک هر وقت اوضاع عالی شد بگید چیکار کنم از این بهتر بشه و حتی تو لحظه های خیلی شادیتونم هم امید به بهتر از این داشته باشید همیشه امید داشته باشید همه چیز بهتر میشه همه چیز عالی میشه این باعث میشه هیچوقت فکر نکنید الان به نتیجه رسیدید و باور میکنید ک نتیجه یه چیزی بهتر از اینه . کسی که میچسبه به نشونه ها و نتایج این باور و داره که من بیشتتر از این لایق نیستم منو این همه خوشبختی محاله یه همچین چیزی و بعد همه جیز دوباره برمیکرده سره جای اولش ولی ناامید نشید دوباره روی خودتون کار کنید درکتون از عزت نفس میره بالاتر . من واقعا درکم هر لحظه میره بالاتر و به عزت نفس ایمان اوردم اصلا کسی که به عزت نفس و بی نیازی نرسه اصلا دریافت نمیکنه هیچی و . باید رها باشیم و ازاد ای کاش خودم بتونم قانون رهایی و عالی اجرا کنم . به امید اون روز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    Rich lady گفته:
    مدت عضویت: 2300 روز

    من چیزی را ندیدم…. مگر که قبل ازآن چیز خدا را دیدم،وبعدازآن چیز خدا را دیدم، و در آن چیز خدارادیدم.

    من تاقبل ازاینکه با این سایت آشنا شوم خدارا جوردیگرحس کرده ام به من گفته بودن اگرچیزی را ازخدا میخواهی باید گریه وزاری کنی و ناراحت باشی تا خداوند خواسته تورابدهد ومن سعی کرده ام که خواسته ای نداشته باشم تا مجبور به گریه هم نباشم به خاطرهمین تا الان درزندگیم موفقیت خاصی هم نداشته ام اگرهم داشته ام با زحمت فراوان بوده ولی الان فهمیده ام میشود جوردیگرهم خدا را حس کرد وفهمیدبه امید روزهای خوبم در آینده…….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    عباس امیری گفته:
    مدت عضویت: 2228 روز

    بنام رب العالمین

    سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عزیز و خانم شاسیته و هم فرکانسی های گل و گلاب.

    امروز 98/11/29

    اولین روزیه که با این سفرنامه همراه شدم و دلیلش هم جز هدایت الله چیز دیگه ای نیست و واقعا نمیدونم قراره چه تغییراتی در این مسیر داشته باشم.ولی خب شروع کردم.

    چند روزه که بشدت متعهد شدم و خیلی محکم تر از گذشته دارم کار میکنم.

    از نوجوانی برام سوال بود که چطور میشه به انجام یک کار متعهد شد؟

    وقتی زندگی نامه افراد موفق رو میخوندم به این میرسیدم که همشون از یک تعهد واقعی شروع کردن و پله اول تعهد به خودشون بوده.

    ولی این موضوع تعهد برای من خنده دار بود و میگفتم بابا این حرفا چیه…

    نه میدونستم تعهد چیه نه میدونستم از کجا میاد و نه بهش اعتقادی داشتم.

    تا اینکه حدودا چند هفته میشه که کم کم متوجه شدم و درک کردم معنای تعهد رو و اینکه از کجا میاد و ریشش چیه و اصلا چطور ایجاد میشه.

    خیلیامون خیلی وقتا به خودمون تعهد دادیم که یک سری کارها رو انجام بدیم و یا اینکه انجام ندیم ولی در آخر شکست خوردیم چون تعهد رو شکوندیم.

    تا حالا فکر میکردم که خب چیز عجیبی نیست و طبیعیه.اما چند روزه که بشدت روش زوم کردم که چرا متعهد واقعی نمیشم.

    خب با هدایت خدا رسیدم به بحث ” عزت نفس”

    پایه ی همه چیییییییز.

    من نداشتمش و فکر میکردم که دارمش و این فقدان عزت نفس بود که بارها تعهد رو میشکوندم.اگر تعهدها در زندگی مرتب شکسته بشن هم که دیگه فکر میکنم همه میدونیم چه شرایطی پیش رویمان هست.

    یک مثال واقعی از خودم:

    حدود 5 ماهه که دوره ثروت یک رو کار میکنم.دوستانی که این دوره رو دارن میدونن که استاد اول دوره میگه که فقط سه ماه وقت بزار و کار کن، نتایج شگفت زدت میکنن.

    من 5 ماه و شایدم بیشتر که دارم کار میکنم اما نتایج بسیار ناچیز بودن با اینکه کاملا آمادگی این دوره رو داشتم و هرچی استاد میگفت سعی میکردم با تمام وجودم بپذیرم.در واقع نتایج رو خارج از زندگیم میدیدم اما وارد زندگیم نمیشدن.میدونید چرا؟؟؟؟

    به دو دلیل:

    -احساس لیاقت

    -احساس ارزشمندی

    این دو زیر چتر عزت نفس هستن و من هر دو رو نداشتم.

    واسه همین استاد بارها میگه عزت نفس همه چیزه.همه چیز….

    چند هفته ای میشه که دارم روی عزت نفسم کار میکنم و از وقتی که شروع کردم اتفاقات بهتر شده و روان تر شده.

    انقدر تشنه ی بدست آوردن این عزت نفس بودم که یک تمرینی که استاد در دوره عزت نفس به بچه ها داده بود رو دارم انجام میدم.

    اگه اشتباه نکنم اسم تمرین، آگهی تبلیغاتیه.

    به این صورت که چند مورد از توانایی هایی که داری رو لیست میکنی و در حضور جمع بیانش میکنی.این تمرین رو دارم انجام میدم که یکی از پاشنه های آشیل من بود و خیلی ازش ترس داشتم چون معمولا در ارتباط برقرار کردن مشکل داشتم.ولی خب اصلا برام مهم نبود.گفتم من بااید به این ترس حمله کنم و کردم چون جز این راهی دیگه ای نیست. با انجام این تمرین اعتماد به نفسم چند برابر شد.احساس ارزشمندیم و لیاقت در وجودم رشد کرد.اما هنوز اول راهم و به خودم قول دادم که بارها و بارها انجامش بدم.در واقع از وقتی که این آیتم ها در وجودم رشد کردن تونستم خودم رو به انجام چند کار بصورت واقعی متعهد کنم کارهایی که قبلا ازشون بشدت ترس داشتم.

    یه جورایی زده به سرم.دنبال ترس میگردم برم سمتش چون واقعا خسته شدم و میخوام باز تغییر کنم بخصوص از نظر مالی.قبل از حمله به دل ترسهام خیلی غمگین و نا امید میشدم و هراسان میشدم اما الان دیگه خیلی کم شده این وضعیت روحی و روانی.

    در واقع قصدم این بود که در این کامنت قسمت بسیار کوچکی از قدرت عزت نفس رو توضیح بدم که تجربش کردم.

    تاثیرات دیگه ای هم داشته واسم در این چند هفته.مثلا احترام و ارزشی که دیگران برام قائل هستن،اعتبارم،عشق ورزیدن دیگران نسبت به من،کارهام روان تر انجام میشن و…

    اینا قسمت بسیار کوچکی از دریای عزت نفس هستن.

    به خودم قول دادم که مثل یک دیوونه روی عزت نفسم کار کنم و دارم انجامش میدم.

    وقتی به ترس هات حمله میکنی،بعدش متوجه میشی که چقدر مسئله کوچیکی بوده که راحت میتونستی حلش کنی. خب شیطانه دیگه کارشو خوب بلده.((((( چی بهتر از ترس برای از پا درآوردن انسان)))))

    یک تمرین دیگه هم دارم انجام میدم. هرروز قربون صدقه خودم میرم، میبوسم خودم رو.نتاجش رو کم کم دارم میبینم و حسش میکنم.تمرین خوبیه و دارم عاشقش میشم. اتفاقات بهتر و بهتر در هرجنبه ای از زندگیم موقعی رخ میدن که من عاشق خودم باشم و میدونم راه دیگه ای نیست.من یک ماه پیش متوجه شدم که خودمو خیلی کم دوست دارم و بیشتر علاقه و عشقم نصیب دیگران میشد تا خودم و شرایط اکنونم فقط بخاطر این مسئله بوده.خدارو شکررررررررررررررررررر میکنم که متوجه این موضوع شدم که البته از خداوند هدایت خواستم و هدایت شدم به مسئله عزت نفس.

    الان تمرکزم روی مسئله عزت نفس و مستقل شدنم از نظر مالی هست و دارم یه کارایی میکنم و بشدت براش انرژی صرف میکنم و میدونم که قراره اتفاقات خوبی رو برای خودم رقم بزنم.

    از دوستان عزیزی که کامنت میزارن و انرژیشون رو شیر میکنن و راهکارهایی با این روش ارائه میدن خیلیییی سپاسگذارم،واقعا با خوندم این کامنت ها انرژی میگیرم.هممون داریم وقت و انرژی میزاریم و چقدررررررر زیباست.

    شاااااد باشیییییییییییید

    “شکر و سپاس مخصوص فرمانروای جهانیان”

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2200 روز

    ❤💋 به نااااااامِ خدااااایِ وهاااااب💋❤

    سلااااااااااااااااام.سلااااااااااااااام.سلااااااااااااااااام.

    خداروشششششکر که خداوند بهم فرصت داد که بتونم دوباره دیدگاهم رو بیام و بنویسم.

    امروز روزِ پنجم۵ هست که من دوباره پشتِ میزِ کلاسِ عباس منشی ها نشستم و دارم تمارینم رو انجام میدم.

    تغییر:

    این کلمه فقط و فقط ۵ حرف داره و مصادف و هماهنگ شده با روزِ پنجم۵ از کلاسِ عباس منشی ها.درسته که فقط۵حرف داره،اماااااا یه دنیا حرف توشه.

    منکه به شخصه همیشه از تغییر میترسیدم.

    امروز داشتم به این فکر میکردم که با این وضعیت ۱۰ ساله دیگه کجام؟ با کلی فکر کردن به این نتیجه هدایت شدم که:حتما کارِ تکراری نتیجه ی تکراری به دنبال داره.

    داشتم امروز به این فکر میکردم که مثلا همسرم که الان چندسال سابقه ی کار داره و حقوقِ ثابت داره و اونو نقطه ی امنِ خودش میدونه، ۱۰ سال دیگه کجاست؟ که یادِ برادرشون افتادم که یکی دو سال دیگه اگه عمرش قطع بده بازنشسته میشه و حتما میخواد بعدش زندگی کنه.خیلی به فکر فرو رفتم.واز خدا هدایت و کمک خواستم که این عاقبت ناخواسته ی منه و باید مسیرِ ناخواسته م رو به خواسته م تغییربدم.

    به این فکر کردم که اگر استاد تو همون شهر یا محل میموند و مثلِ هم محلیش که اونموقع وضعش از استاد بهتر بود زندگی میکردن،الان استاد کجا بودن؟اگر من و همسرم و خونوادم مثلِ هم محلیِ استاد عمل کنیم و توو این شرایط بمونیم و نتونیم ترس و نگرانی رو کنار بزاریم و فقط به این فکر کنیم که آینده چی میشه و ایمان نداشته باشیم و بگیم حالا یه طوری میشه دیگه….با اون قورباغه که تو آبی که داره کم کم داغ میشه و میگه حالا تا اینکه بپزم زیاد مونده و تااااا بپزم یه چیزی میشه دیگه،فرقی نداریم و

    ۱۰ ساله دیگه مون قششششنگ مشخصه.

    خداوند از طریقِ نشونه ها و تغییرهایِ جهان با ما حرف میزنه.

    اصلا این دنیا بر پایه ی تغییره: تغییرِ فصل ها.تغییرِ شب و روز.تغییرِ صورتِ یک پسر بچه که وقتی بزرگتر میشه پشتِ لبش سبز میشه.تغییرِ فیزیکِ یه دخترِ ناز وقتیکه داره به بلوغ میرسه🤭

    اینها یعنی همه چیزِ این دنیا در حالِ تغییره.

    تغییره رفتن از این دنیا به ابدیت.

    اما تغییر هیچوقت،هیچوقت به یکباره و یهویی اتفاق نمیفته.مثلا هیچوقت ما نمی بینیم که یه دفعه شب بشه.یا یه دفعه روز بشه.هیچوقت موهایِ ما یه دفعه و با هم سفید نمیشه.هیچوقت امکان نداره که بریم باشگاه و یهویی وزن کم کنیم و خوش هیکل بشیم.مثلا تغییرِ آب به یخ هم به یکباره رُخ نمیده.باید آب رو در جایِ سرد مثلِ فریزر بزاریم تا تکاملش رو به یخ زدن طِی کنه.پس استاد تو این

    فایل هم قشنگ به ما آگاهی میدن و میاموزن که حتی تغییر هم باید تکاملش رو طِی کنه.

    سوالِ استاد اینه که از کِی باید تغییر رو شروع کنیم؟

    به نظرِ من تغییر کِی و کجا نداره.ما هر لحظه باید تغییر کنیم.یعنی همیشه یه چیزی تو زندگیِ ما واسه تغییر و رشد وجود داره.

    همه ی این تغییرها فقط و فقط واسه رشد و تکاملِ ماست.

    به قولِ استاد که گفتن چرا خودت نباید تغییر کنی و شرایط به قدری خراب بشه که مجبور بشی با چَک و لگَدِ جهان طبقِ قوانینِ جهان با دردِ زیاد تغییر کنی.

    یادم میاد که اوایلِ ازدواجم خونه ای که اجاره کردیم فقط یه اتاق و یه آشپزخونه داشت،ما ۴ سال اونجا زندگی کردیم و سالِ چهارم صاحب خونه ازمون خواست که خونه رو بهش تحویل بدیم.من فقط شوکه شده بودم و بیشترِ وقتا گریه میکردم و میترسیدم.انگار فقط تو دنیایِ من همون یه دونه خونه وجود داشت.اما با دردی که خونه رو عوض کردیم و رفتیم یه خونه ی دیگه.

    یه خونه ی جدید.یه خونه ی قشنگ.یه خونه ای که اتاق خواب داشت.یه خونه ای که پذیرایی داشت.یه خونه ای که دربست بود و کلیدش دستِ خودمون بود.

    الان متوجه میشم که چرا نمیتونستم نقطه ی امنم رو تغییر بدم.چون از آینده ترس داشتم.چون بی ایمان بودم.

    الان متوجه میشم که چقدررررر اون جابه جایی واسمون خوب بود‌.چقدررررر اون تغییرِ مکان برامون عااااالی بود.

    واقعا استاد درست میگن که رشد و تغییر فقط و فقط به نفعِ خودمونه و ما رو بزرگ و قوی میکنه.

    تغییر فقط از فردِ خودمون شروع میشه و نباید از غیرِ خودمون انتظار داشته باشیم،اصلا شاید به خاطرِ همینه که تغییر با غ و غیر نوشته میشه.

    بزرگترین اشتباه اینه که در زندگی،انسان بر علیهِ خودش باشه و هیچوقت شروع نکنه و فقط در تله ی تکرار گرفتار بشه.دقیقا مثلِ حقوقِ ثابت و منتظر موندن واسه بازنشستگی…

    یکنواختی مثلِ یه آبِ بی حرکت و راکِد میمونه که کثیف میشه و میگنده.وقتی نخوایم تغییر کنیم و به خواسته ها و اهدافمون اهمیت ندیدم،مثلِ یه کشتیِ بدونِ سُکّان خواهیم بود که اصلا حتی نمیدونیم که به

    کجا میریم.

    بیشترِ زمانها ناچاریم کارهایی رو انجام بدیم که شاید اولش به نظر بیاد که زیاد خوشحالمون نمیکنه یا خوشمون نمیاد که انجامش بدیم ولی مثلِ تغییرِ خونمون،برایل ما عاااالی بود و کلی تجربه کسب کردیم و رشد کردیم.

    به قولِ استاد همیشه نقطه ای در زندگیت وجود داره که نیاز به تغییر داره.

    در آخر بازم براتون آرزویِ بهترین ها رو دارم.

    و از استادِ جاااااان و مریم جااااانِ شایسته تشکر میکنم که با عشق دیدگاهِ من رو میخونین.

    دوستانِ عزیزم در پناهِ الله سربلند.شااااد.ثروتمند.

    و جسارت در تغییر رو براتون آرزومندم.

    دوستدارِ شما معصومه. با ۵ روز پاکی و ۵ روز بزرگتر شدن.

    💋💋💋❤❤❤

    😘😘😘😘😘

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      نرگس پرورش گفته:
      مدت عضویت: 2301 روز

      سلام معصومه ی عزیزم 🌸🌼

      نوشته ی روز پنجم سفر ت هم خیلی آگاهی بخش و با حس خوب بود .

      لذت بردم .

      سپاسگزارم 🌸🙏

      مبحث تکامل در تغییر و مثال هات خیلی خیلی عالی بود 👍👏👌 خودم اینقدر دقیق بهش فکر نکرده بودم .

      سپاسگزارم که به الهام ت توجه کردی و نوشتی.

      پس استاد تو این فایل هم قشنگ به ما آگاهی میدن و میاموزن که حتی تغییر هم باید تکاملش رو طِی کنه.

      سوالِ استاد اینه که از کِی باید تغییر رو شروع کنیم؟

      به نظرِ من تغییر کِی و کجا نداره.ما هر لحظه باید تغییر کنیم.یعنی همیشه یه چیزی تو زندگیِ ما واسه تغییر و رشد وجود داره.

      همه ی این تغییرها فقط و فقط واسه رشد و تکاملِ ماست

      واقعا استاد درست میگن که رشد و تغییر فقط و فقط به نفعِ خودمونه و ما رو بزرگ و قوی میکنه.

      به قولِ استاد همیشه نقطه ای در زندگیت وجود داره که نیاز به تغییر داره.

      بیشترِ زمانها ناچاریم کارهایی رو انجام بدیم که شاید اولش به نظر بیاد که زیاد خوشحالمون نمیکنه یا خوشمون نمیاد که انجامش بدیم ولی مثلِ تغییرِ خونمون،برای ما عاااالی بود و کلی تجربه کسب کردیم و رشد کردیم.

      همون آیه ی وعسی آن تکرهوا شیئا…

      و اون بخش ت غیر هم خیلی خوب و خاص بود 👌👏

      تحسین صادقانه ی من رو بپذیر.

      من هم برای خودم و تو جسارت و تعهد و ایمان پولادین برای تغییر و رشد و بهبود رو از خداوند طلب می کنم 🙏🌸

      دوستت دارم⁦❤️⁩

      خداوند عاشق توست⁦❤️⁩

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        معصومه ملک زاده گفته:
        مدت عضویت: 2200 روز

        سلاااااااااااام به عزیزممممممم

        ای جاااااااااانم

        واقعا خیلییییییییی خوشحال شدم که بازمممممم دیدگاهم رو خوندی و برام پیامِ انرژی بخش گذاشتی.

        واقعا انرژیِ مثبتت رو دریافت کردم.

        دوست دارممممممم

        😘😘😘😘😘😘

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      Beh Afarin گفته:
      مدت عضویت: 1999 روز

      به نام رب تنها فرمانروای دنیا

      به نام خدایی که ما رو خالق زندگی خودمون قرار داده است..

      معصومههه جون پاکک خوشالممم براتتت،ای جان که با لایک گرفتن استاد ذوق کردی..

      انشالله که لایک اصلایم رم از خداا بگیرییی ادامه بده با قدرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      معصومه ملک زاده گفته:
      مدت عضویت: 2200 روز

      سلااااااااااااااااام😍😍😍

      واوووووووو خدایاااااااا شششششششکرت که بازم تو کلاس گِ عباس منشی ها برایِ بارِ پنجم لایک گرفتم.

      تشکر میکنم از استااااااادِ عزیزم و مریم جانِ شایسته.

      اول به خودم تبریک میگم بعد به همکلاسی هایِ عزیزم.چون ما همه با هم تو یه کلاس هستیم و همه با هم لایک گرفتیم.

      در پناهِ اللهِ یکتا😊

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    معصومه ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2200 روز

    🌹به نااااامِ خداااایِ وهااااب🌹

    باااااااازم سلااااااااام.سلاااااااااام.سلاااااااااااااااام.

    فقط خداااااا میدونه که امروز با این فایلِ استاد چه حااااالی بهم دست داد.اصلا انگار استاد تو این چند وقته تو زندگیِ ما حضور داشتن.قششششنگ توضیحاتی که در موردِ قسط و وام و قرض و….میدادن،شرحِ حالِ زندگیِ ما بود.خدا میدونه کم مونده بود که دستم رو بزارم رویِ صورتم تا استاد منو نبینه.گوشی رو از خودم دور کرده بودم.واقعا انگار استاد داشت منو میدید.من و خونوادم تقریبا یکساله پیش بود که دنبالِ وام و پول بودیم که بتونیم واسه خودمون درآمد ایجاد کنیم.هه،زِهی خیالِ باطل.درآمد که درست نکردیم هیچی…الان با کلی بدهی…… انگار استاد غیرِ مستقیم خواستن یه طوری با ما حرف بزنن که بقیه متوجه نشن که بخوان ما رو قضاوت کنن یا اینکه مبادا ما خجالت بکشیم.دارم در موردِ مُبل حرف میزنم که استاد گفتن مُبل رو قسطی میخرن و بعدش هم مُبل از دستشون میره هم پولشون از دستشون میره.فقط فرقش اینه که ما مُبل نخریدیم،یخچال و تلویزیون خریدیم و الان مجبور شدیم که پسِشون بدیم.درد کشیدیم که اونا رو پس دادیم اما این درد تکاملِ ما حساب میشه و ما رو هدایت کرد به این فایلِ استاد.

    بگذریم.اینا خواسته هامون نیست که بخوایم بهشون توجه کنیم.اصلنم نمیخوام که خودم و خونوادم رو سرزنش کنم.ما خودمون و همدیگه رو میبخشیم👈طبقِ آموزه هایِ استاد تو کلاسِ عباس منشی ها و درسِ اول و دوم که:اولین تمرینِ اعتمادبه نفس و عزت ونفس بخشیدنِ خودمون و بقیه بود.

    امروز روزِ ششم از کلاسِ عباس منشی هاست.

    تکامل:

    واقعا استاد درست میگن که در همه چیز،همه چیز باید باید باااااید تکامل رو رعایت کنیم.

    امروز داشتم به این فکر میکردم که یه مادر بعد از اینکه باردار میشه باید باید بااااید تکاملِ باداری رو طِی کنه.باید ۹ ماه صبر کنه و هروقت که خداوند دستور بده بتونه به نتیجه و پاداشش برسه.شاید این سوال پیش بیاد که بچه هایی هم هستن که کمتر از ۹ ماه هستن،اما اینو همه مون میدونیم که باید چند وقتی رو توو دستگاه طِی کنن تا به روندِ زندگی ادامه بدن.اون بچه باااااید اول فقط شیر بخوره.حتی اون شیر رو نمیتونه با لیوان بخوره و باید از پستانِ مادر یا چیزی شبیه به پستانِ مادر تغذیه کنه تا تکاملش رو به دندان در آوردن و غذا خوردن طِی بشه.حتی به یکباره نمیتونه بایسته.بااااید چهار دست و پا بره تا بتونه یواش یواش،آرام آرام رویِ پایِ خودش بایسته و راه بره.

    یه درخت اول باید بذری زیرِ خاک باشه تا تکاملش رفته رفته به سمتِ درخت شدن طِی بشه.

    ما آدما اگه نخوایم که کاری رو از همین جایی که هستیم شروع کنیم صدهااااا توجیه و بهونه میاریم که این کار شدنی نیست.میگیم فلانی رو نگاه نکن که پولداره،اون باباش پولداره که اونم پولدار شده.

    میگی خب باباش از کجا آورده پس؟میگه حتما بهش ارث رسیده.خلاصه یا مُشتِ پُر یا پُشتِ پُر.

    استاد میگن که ما تجربه ها و ایده ها و درس هامون رو از زمانی که هیچ چیزی نداریم به دست میاریم.دقیقا همینطوره استادِ عزیزم.مثلا انسانی که پووولِ فراوون داشته باشه و قانع باشه،شاید هیچوقت به این فکر نکنه که الان وقته تجربه و درس گرفتن و رشدِ بیشتره.اما دقیقا فرمایشِ استاد متین هست و من الان همونی هستم که هیچی ندارم و از خدا هدایت میخوام که راهِ درآمدِ راحت و عالی رو بهم نشون بده و اینبار با هرچی که الان دارم شروع کنم و تکاملم رو طِی کنم.آاااااااااامین.

    الان این به ذهنم رسید که پوووووول هم تکامل طِی کرده.

    مثلا اول پول ها همه شون آهنی بودن و چون حمل و نقلشون خیلی سخت بوده،انسان به ساختِ پولِ کاغذی هدایت شده.یا ۱ تومن شده ۱۰ تومن، ۱۰۰ تومن، ۱۰۰۰ تومن و و و و …….

    بچه ها حتی ما هم واسه اینکه خلق بشیم تکاملمون رو طِی کردیم.حتما و صد در صد خدایِ توانا میتونسته که ما رو تو یک روز یا شایدم کمتر از زمانِ یک روز خلق کنه اما خواسته به قولِ استاد به اونایی که میشنون و توو فرکانس و مدار هستن بفهمونه که تکامل تکامل تکامل ……..

    عزیزایِ دلم در آخر براتون از خدایِ مهربون صبر صبر صبر در تکامل میخوام.و از همه تون واستادِ جااااان و مریم جااااانِ شایسته تشششششکر میکنم که با عششششق دیدگاهم رو میخونین.

    یه دنیاااااااا سپااااااااس

    دوستدارِ شما معصومه

    😘😘😘💋💋💋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      نرگس پرورش گفته:
      مدت عضویت: 2301 روز

      سلام معصومه ی عزیزم 🌸

      توضیح تجربه ی شخصی خودتون از عدم اجرای قانون تکامل خیلی خیلی جسورانه و با اعتماد به نفس بود و خالصانه و صمعو لذت بردم .👌👏

      واقعا استاد درست میگن که در همه چیز،همه چیز باید باید باااااید تکامل رو رعایت کنیم.

      مثال هات برای قانون تکامل هم عالی بود .

      استاد میگن که ما تجربه ها و ایده ها و درس هامون رو از زمانی که هیچ چیزی نداریم به دست میاریم.

      این درک از صحبت های استاد رو عالی تو این جمله خلاصه کردی و بعد توضیح ش دادی .

      آفرین 👏

      از خوندن نوشته هات لذت می برم و بهت تبریک میگم که اینقدر متعهدانه و عالی داری پیش میری .

      خدا رو شکر می کنم که خانواده ای صمیمی و آگاه دارم 🙏🌸

      دوستت دارم⁦❤️⁩

      خداوند عاشق توست⁦❤️⁩

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      معصومه ملک زاده گفته:
      مدت عضویت: 2200 روز

      سلاااااااااااام.

      خدا جونم شششششکرت که اینبار هم مُهرِ تایید رو گرفتم و اینبار هم نمره ی قبولی گرفتم.

      بااازم به خودم و همه ی عزیزانِ هم فرکانسی و هم کلاسیم تبریک میگم.

      استادِ عزیزممممممم ممنونممممممم

      😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    آرزو ملک زاده گفته:
    مدت عضویت: 2280 روز

    ❤🌼به نامِ خداوندِ بخشنده و مهربان🌼❤

    سلام.

    سلام.

    سلام به هم کلاسی های عزیزم.

    سلام به استادِ عزیییز و ممممهربونم.

    سلام به مریمِ عزیز و با محبّت و با عشقم.

    داشتم امروز باز به شکلِ لوگوی سایت نگاه میکردم که به چی شبیهه.

    من هههربار که نگاهش میکنم ، اون رو شبیهِ یک انسان میبینم که سرش رو پایین انداخته و کلّا سرش توو کتابیه که جلوی چشمانش بازه و محوِ آگاهی های فففوق العاده ی کتابِ هدایتگری شده.

    دقیقا نمیدونم چیه و دارم درست تشبیه میکنمش یا نه.

    ولی

    من این شکلی میبینمش.

    خودم رو در این لوگو میبینم که همش سرم توو کتابِ سایته و متوجهِ گذرِ زمان نمیشم.همش توو دیدگاه ها میگردم.توو حالِ خوبم.

    توو کلاسم.۶ دُنگ حواسم هست که خداوند داره از زبانِ استاد چی به من میگه.

    داره از زبانِ مریم جانِ شایسته چی به من میگه.

    داره از زبانِ هم کلاسی هام توو دیدگاه هاشون چی به مممن میگه.

    داره از قلمِ من چی میگه که واردِ دفترِ این سفرنامه کنم.

    وقتی توو کلاسم،توو کلاسم.خداروشششکرررر بابتِ این مسیر.

    بیییینهایت خداوندِ مممهربون رو شُکرررر.

    روزِ دوازدهمِ سفرنامه…

    تعدادِ روزهایی که من توو این کلاس ثبتِ نام کردم ۳۲۰ روز هست اما اگر بخوام منصفانه و صادقانه بگم شاید سرِ جمع ۳۰ روز باشه که بطورِ جدّی و مصمّم تصمیم گرفتم که صفحه به صفحه ی این آگاهی هارو آروم آروم ورق بزنم و فایل هارو دونه به دونه و با توجه و دقت گوش بدم و تمریناتش رو انجام بدم…

    محصولی که میتونم رو خریداری کنم((محصولی که خرید کردم خداروشکر کتابِ پپپر محتوا و ساااده و روانِ رویاهایی که رویا نیستند 😍😍😍)).

    اما چرا ۳۲۰ روزه که من عضوِ سایت هستم تازه ۳۰ روزه که میتونم بگم عضوِ واقعی هستم تازه ۳۰ روزه که جدّی گرفتم؟

    انگار یه دلیلش اینه که نجواهای شیطان برای کوبیدنمون و مسخره کردنمون همیشگیه و کارِ ما رو بی ارزش میکنه

    واسه همینه که من پراکنده عمل کردم.دو روز اومدم کلاس چهار روز غایب بودم.

    یا

    انگار برمیگرده به مممهم ترین و اساسی ترین قدمی که هههرکسی که واردِ این مسیر میشه باید در تغییرِ باورها و ساختنِ سبکِ جدید و درست هست برداره و اون ،خودِ ^^ باور ^^هست.

    باور به اینکه این واااقعا خودِ من هستم که باورهام رو شکل میدم چیزیرکه اون افراد باور ندارن…و اینکه خودم اتفاقاتِ زندگیم رو خلق میکنم.چیزی که اون افراد قبول ندارن…اینکه من با فرکانس هایی که به جهان میفرستم.با احساسم.با کانونِ توجّهم.

    یا شاید هم توو این مدتی که بصورتِ یک شاگردِ تازه وارد و گُنگ،انگار که گیج شده باشه با این تغییرِ مکان از مدرسه ی غم و ناراحتی و نگرانی و ترس و شرک و فقر به مدرسه ی شادی و آرامش و سعادت و توحید و عشق و خوشبختی.

    حالا تتااااابیاد با کلاسِ جدید،همکلاسی های جدید،با استاد،کتابهایی که آموزش داده میشه،نحوه ی آموزشِ استاد آشنابشه،اوّلش یه کم گیج میشه.اما یه کم که میگذره دستش میاد قِلقِ کلاس و اینکه باید درست درک کنه مطالب رو،قانونِ این مدرسه متعهّد بودنه.

    اینکه قبول و باور کنه چه بخواد چه نخواد بااااااید بپذیری که تو آرزو تو هستی که زندگیت رو خلق میکنی،باید بپدیری مسیرِ خوشبختی همینجاست….

    این منم که باید به گفته ها و اموزه های استادگوش بدم نه اینکه میرزا بنویس باشم فقط و جانِ کلام رو نفهمم…

    باید فرمولِ کشفِ قوانینِ جهان رو بَلَد باشم.

    باید اصلا باور کنم که این جهان همچین قوانینی رو داره.

    باید به درکِ درست برسم.

    اینکه من بعد از ۲۰ یا ۳۰ روز تَق و لَق کار کردن،الآن دارم جدی تر میگیرم کلاس رو بابتِ اینه که خخخسته شدم…بُریدم….با خودم طِی کردم

    گفتم آرزو

    یا مممحکم به این دژِ قدرتمند میچسبی و اینهمه تحقیر و فقر و نداری و عقب افتادن ها رو جبران میکنی

    یا

    به عذابی سسخت دچار میشی.

    عذابِ سخت شاید همینه که من اگرالآن یه فکری به حالِ این روزگاری که الآن دارم ،نکنم،بدتر از اینها رو تجربه خواهم کرد.

    صد در صد…

    پس قدمِ اول باورِ این مساله س که من خالقِ زندگیم هستم و کیفتِ آرزوی جدید نشون دهنده ی عملکردِ منه.وگرنه تعدادِ روزهای عضویت توو سایت مطرح نیست…ممکنه باشن شاگردانی که هزااران روزه عضو هستن ولی هنوز نتیجه ای حاصل نشده….

    اینجا سخنِ استاد به وضوح خودش رو نشون میده:

    ایمانی که عمل نیاورد حرفِ مفت است…

    عملکردِ من چیه…

    من باید اول این حرف هارو بشنوم…گوشِ شنوا داشته باشم…

    حالا قدمِ بعد چیه…

    حالا که این حرف هارو شنیدم،این شنیده هارو باور کنم…

    حالا که باور کردم اقدام کنم…

    این فایل هم همینه.مرور میشه به تمرین های روزِ اول که به عزتِ نفس و اعتماد به نفس ربط داره.

    بخاطرِ دو ساعت خوشیِ زودگذر و بیرونی،این وضعیت رو قبول کنیم و جزءِ اون ۴۰میلیون نفر باشیم و همینطور بخاطرِ همین عزتِ نفسه که قبول میکنیم جزءِ کلاسِ عباسمنش باشیم.

    مممن انتخاب میکنم….مممن مسوولم…..

    خدا هم کمک میکنه در هر دو صورت…

    کلَّا نُمِد

    هولاءِ هولاء…

    استاد احساس کرد نمیتونه اونجا بمونه..کلَّا نُمِد…هدایت رو درک کرد که روح نننمیتونه اونجا بمونه و از درون این روح ساخته شده…و گفت من مالِ اینجا نیستم…اینجا جای من نیست…

    و اون ۴۰ میلیون نفر هم همینجور … به اون سمت هدایت شدند…اونها هم کلّا نُمِد….

    استاد جان،شما خودت خواستی اونجا نباشی…

    اونها هم خودشون خواستن اونجا باشن…

    پس مممن انتخاب میکنم…

    و

    اینکه اهرمِ رنج و لذّت در وجودِ این افراد جابجاشده…لذت های زودگذر در مقابلِ لذت های همیشگی…

    اینجا معلوم میشه که باورهای منفی چچچی بر سرِ ما میارن…این علفهای هرز چطور ریشه مون رو اَصلمون رو ضعیف میکنن….

    این علف ها دورِ تنه ی ما پیچیدن…

    اینها مثلِ تارِ عنکبوت به اصلِ ما تنیدن…

    ما همیشه و هر لحظه باید یه قیچیِ تیز دستمون باشه و مُدام این علف هارو بچینیم…

    باید فکر کنیم.من همیشه فکر میکردم اونهایی که میرن پیشِ دعانویس و رَمّال،مثلا کار و بارشون رو رونق بدن،هیچ نگاه میکنن به سَر و وضع و زندگیِ اون دعانویس ها….؟؟؟؟؟؟؟؟

    اونها اگر بیل زن بودن باغچه ی خودشون رو بیل میزدن….

    اونها فقط باعثِ رشدِ شِرک میشن…

    اون شخصی که میره سراغِ انسانی هم نوعِ خودش برای گرفتنِ جادو،داره عزتِ وجودیِ خودش و خداش رو زیرِ سوال میبره..

    شیطان کار میکنه…قسم خورده حالمون رو بَد کنه…

    حالِ بَد از شیطانه…

    باید در هر لحظه پناه برد به خدا…

    من خودم رو در پناهِ خدا میبینم.

    من در پناهِ خداهستم که الآن اینجاهستم.شاگردِ این کلاس…

    الهی همیشه در پناهِ خدا باشیم…

    الهی همیشه بتونیم باورهای خوب بسازیم و تقویتشون کنیم…

    واقعا چه دعایی کامل تر از این که:

    خداوندا!

    ما را به راهِ راست هدایت فرما…

    به راهِ کسانیکه به آنها نعمت داده ای…

    نه کسانی که بر آنها غضب نموده ای…

    و نه گمراهان…

    آمین…

    من یک عباسمنشی ام…😊🌷👣

    آرزومندِ آرزوهاتون، آرزو👋❤👩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    سیمین منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1090 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به استاد عزیز و مریم بانو و دوستان عزیزم

    من هم پیش از فکر میکردم که باید حتما سرمایه ی فراوان داشته باشم تا بتونم کسب و کار خودم رو راه بندازم و برای داشتن این سرمایه یا باید ارث بهم برسه یا قرض کنم ، یا وام و…

    و اصلا به فکر اینکه بخوام از کم شروع کنم و تکاملم رو طی کنم نبودم ، چون کلا نام چیزی به نام تکامل رو در جامعه یا خانواده یا مدارس نشنیده بودیم.

    ولی بعد از آشنا شدن با آموزشهای بینظیر استاد و قانون تکامل و فهم بهتر قرآن کریم و آیاتی در قرآن مانند اینکه خداوند فرمودند من به شما سرمایه میدم و شما رو بی نیاز میکنم به شرط ایمان ، و اینکه فقط وعده ی خدا راست است و بهترین نگهبان خداست و آیات دیگر فهمیدم که میشه و میتونم که بدون سرمایه شروع به کار کنم و پولسازی کنم ، هم برای خودم و هم همسرم این اتفاق افتاد.

    چون خداوند که خالق جهانیان هست همراه منه و جهانی با قانون ثابت و بدون تغییر آفریده که من میتونم با فرکانس و توجهاتم به هر آنچه که میخواهم برسم ، فقط با فرکانس و توجه و باورهام همین و بس ،

    و به لطف خدا من در شرف آغاز کسب و کاری هستم که با حداقل سرمایه میشه شروعش کرد و به درآمد عالی رسید و کاملا مطابق با شرایط کنونی من هست و خیلی هدایتی بهش رسیدم

    و همسرم هم به کسب و کاری هدایت شد که با وجود اینکه سرمایه ی زیادی برای شروع میخواست اما خداوند به وسیله ی دستانش به گونه ای هدایت کرد که بدون هیچ سرمایه ای بتونه شروع کنه و انشالله خیلی موفق بشه.

    و البته همه ی اینها با تکامل بوده و من حالا بیشتر از یکساله که دارم با آموزشهای استاد شبانه روز زندگی میکنم و باورهای مالیم رو درست میکنم و همش از خداوند هدایت میخواستم که با شرایط کنونی ام بتونم به درآمد مناسب برسم که افزایشی باشه و حالا با طی تکاملم به اینجا رسیدم و باورم به خدا که منو بی نیاز می‌کنه به شرط ایمان نتیجه داد. خدایاااا عاشقتمممم

    اما در مورد تکامل

    من در زمینه ی گویندگی وارد شدم و کاملا تکامل رو طی کردن ، طوری که استاد ما می‌گفت ترم اول که اومدی خواستم بگم که دیگه نیایی ، چون امیدی بهت نداشتم ، ولی در ترم دوم و بعد سوم دیدم که داری بهتر و خیلی بهتر میشی به طوری که با باور کردم خودم و تواناییم رو و با تمرین و مداومت تکاملم رو طی کردم و حالا به جایی رسیدم که در تیم ثابت استادم برای ضبط و تولید کتاب صوتی هستم ، و در صورتی که بقیه اعضا متغیر هستند استاد به من و خواهرم گفتند که شما در هر شرایطی هستید و نباید بگید که نمیتونم و این عین تکامل هست .

    و مثلاً در زمینه آشپزی که من زمانی که ازدواج کردم چون همش مشغول تحصیل بودم اصلااا آشپزی نکرده بودم و بلد نبودم و کم‌کم شروع کردم و حالا بعد از چند سال آشپزیم بینظیره و هر غذایی رو لذیذ درست میکنم.

    و مثالهای فراوان دیگر.

    و واقعاااا قرض و چک و قسط و وام نابود کننده هستند و اگر بخواد یک پله رشد بده ، در مقابل صد پله افت و شکست ایجاد می‌کنه و همش به خاطر احساس نگرانی و توجه به بی پولی و احساساتی با فرکانس منفی هست.

    قطعا طی کردن تکامل در هر چیزی بهترین ومطمئنترین مسیر برای رسیدن به نتیجه ای پایدار هست ، واین از بدو تولد انسان همراهش هست ، فقط نمی‌دونم چرا به این سادگی فراموش میکنیم.

    انسان وقتی به دنیا میاد ، نه توان حرف زدن ،نه راه رفتن ، نه جویدن ، نه فکر کردن و نه هیچ مار دیگه ای رو نداره و با طی تکامل به یک انسان کااامللل تبدیل میشه و یک شبه کامل نمیشه و هزاران مثال دیگه فقط کافیه یادمون بمونه

    تشکر فراوان از استاد و همه ی عزیزان برای این فایلهای عالی و سایت بینظیر و خانه ی امن

    در پناه خدا پاینده باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: