معرفی دوره «هم جهت با جریان خداوند» - صفحه 30
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-02-15 05:40:572025-04-30 07:36:16معرفی دوره «هم جهت با جریان خداوند»شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
اگه خودتو تو زندگی ول کنی، جاذبهی زمین خیلی راحت میتونه بکشتت پایین، بندازتت ته دره. این یعنی اگه بیخیال باشی، بیهدف و بیبرنامه زندگی کنی، اگه به فکرا و باورای منفی اجازه بدی کنترل ذهنتو بگیرن، معلومه آخرش میرسی به همون جاهایی که نمیخوای باشی: بیپولی، ترس، ناامیدی، سرگردونی.
ولی اگه یه تکونی به خودت بدی، یه جمعوجور حسابی بکنی، بری سراغ ساختن خودت، اونوقت دیگه زمین کاری از پیش نمیبره. اونوقت این قلههای بلند، این آسمون، این انرژی مثبت خدا، دستتو میگیرن میبرنت بالا. چون دیگه تو آگاهانه انتخاب کردی که بالا بری، نه اینکه بیفتی.
استاد عباسمنش همیشه میگن که دنیای ما از جنس ارتعاشه. یعنی هر چیزی که بهش فکر میکنی، هر احساسی که داری، هر حرفی که میزنی، همهش داره یه فرکانسی میفرسته به کائنات. و همون فرکانس، همون انرژی، همون چیزی رو برمیگردونه سمتت. پس اگه تو دائم داری میگی “من نمیتونم”، “سخته”، “پول نیست”، “همه بدن”، خب معلومه داری میری سمت دره.
ولی اگه بگی “خدا با منه”، “من میتونم”، “پول فراوونه”، “زندگی قشنگه”، اونوقت کائنات هم میگه: بیا بریم بالا رفیق!
جمعکردن خودت یعنی چی؟ یعنی صبح با یاد خدا بیدار شی. یه ذره نرمش کنی، یه فایل انگیزشی گوش بدی، یه آیه قرآن بخونی، یه برنامه واسه روزت بچینی. نذاری بیکار بمونی، نذاری حس منفی بیاد تو دلت. نذاری شبکههای اجتماعی یا حرف مردم روحیهتو بهم بریزه. هرکاریکهمیکنی برمبنا و بربستر حس بهتر و حال خوب باشه . ایمان داشته باشی که فاصله الانت با خواستهت فقط با حال خوب پر میشه . اون یک درصد خودتو انجام بدی و 99% ِ باقی رو با ایمان کامل بسپاری به خدا و رها باشی.
هر بار که ذهنو ول کنی، افکار منفی میان. همون لحظهست که پات لیز میخوره رو سنگای زندگی و میری پایین. ولی وقتی خودتو جمع میکنی، برمیگردی سر خط. دوباره ادامه میدی. میگی: “نه! من مسئول زندگیمم.”
🟢 یه خاطره : یادمه چند سال پیش یه روز تصمیم گرفتم تنها برم کوه. حالم خیلی گرفته بود. از نظر مالی داغون، از نظر روحی بیرمق. از آموزههای استاد هم تازه شروع کرده بودم استفاده کنم. ولی هنوز اون باور قوی تو دلم شکل نگرفته بود.
یه صبح زود بود. با یه کوله سبک زدم بیرون. مسیر کوه خیلی سربالایی بود. هر قدم برام سخت بود. زانوهام میسوخت. دلم میخواست برگردم. ولی یه ندایی تو ذهنم میگفت: “اگه وایسی، زمین میبردت پایین.”
نشستم یه جا، کوه خلوت بود. فقط باد میاومد و صدای طبیعت. چشمم افتاد به اون بالا بالا. گفتم: “اگه الان بلند نشی، تا ابد همینجایی.” بلند شدم، یه جرعه آب خوردم، و ادامه دادم.
هر قدم که میرفتم بالا، ذهنم آرومتر میشد. رسیدم بالا، جایی که همه چی زیر پام بود. همونجا نشستم، نفس کشیدم، چشامو بستم و گفتم: “خدایا فهمیدم. باید خودمو جمع کنم. بالا رفتن با منه. تو همراهمی.” ⭕️خداجون کل این مسیر من رویِ شانهس تو بودم .
از فرداش زندگیم تغییر کرد. شروع کردم به نوشتن، به تمرین، به سپاسگزاری. به کار کردن روی خودم. نه اینکه یه شبه همه چی درست شد، ولی فهمیدم چی کار باید بکنم.
از اون به بعد، هر وقت دیدم دارم لیز میخورم، میگم : شاید یه جایی خودمو ول کردم. بعد برمیگردم، دوباره از نو. چون فهمیدم قله مال اونیه که جمعوجور باشه، نه اون که خودشو ول کنه.
🟣 قله یه نقطه نیست، یه سبک زندگیه. جاییه که توش حس خوب هست، ارتباط با خدا هست، پول هست، سلامتی هست، عزت هست. فقط باید جمعش کنی و از مسیر رسیدن به قله لذت ببری، چون واقعاً میارزه.
سوره نجم، 39:
“وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ”
«و اینکه برای انسان جز حاصل تلاش خودش نیست.»
این آیه نشون میده که هیچکس نمیتونه به قله برسه، مگر با تلاش عاشقانه و مشتاقانه خودش . یعنی حتی ایمان، حتی محبت خدا، وقتی فعال میشه که تو قدم برداری.
خداوند مهربونِ مهربون هر روز با من حرف میزند…
خدا با من حرف میزنه….
نه فقط در نماز، نه فقط از طریق قرآن.
بلکه از طریق هر چیزی که دور و برمه.
هر روز. هر جا.
و من دارم یاد میگیرم که زبانش رو بفهمم…
• با لبخند دوستام باهام حرف میزنه.
وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَّا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ
(الأنفال: 63)
ترجمه: اگر همه داراییهای زمین را خرج میکردی، نمیتوانستی دلها را به هم نزدیک کنی، ولی خداست که بین دلها الفت برقرار میکند.
توضیح: وقتی کسی بهم لبخند میزنه، میدونم این لبخند واسطهی حرف زدن خداست با من.
—————————————–
• با سنگ کوچیکی که زیر دندونم میره، باهام حرف میزنه.
وَعَسَىٰ أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ
(البقره: 216)
ترجمه: چه بسا چیزی را ناخوشایند بدانید، ولی در آن خیر شما باشد.
توضیح: حتی درد کوچیکی زیر دندون، میتونه بیدارم کنه؛ یک نشونه برای توقف، برای حضور.
—————————————–
• با صدای کلاغی توی کوهپایه، باهام حرف میزنه.
وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ
(البقره: 282)
ترجمه: از خدا پروا کنید، و خدا به شما یاد خواهد داد.
توضیح: صداش شاید برای خیلیها عادی باشه، اما برای من یه کلاس درسه. یه تذکر از آسمون.
—————————————–
• با نسیمی که کلاهم رو میندازه، باهام حرف میزنه.
اللَّهُ یُرْسِلُ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا…
(الروم: 48)
ترجمه: خدا بادها را میفرستد و ابرها را به حرکت درمیآورد…
توضیح: همون بادی که کلاهمو انداخت، فرستادهی خدا بود برای اینکه سرمو بالا بگیرم و آسمونو ببینم.
—————————————–
• با نور سوسوزن هواپیمای شب، باهام حرف میزنه.
وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ
(النحل: 16)
ترجمه: و نشانههایی قرار دادیم، و با ستاره راه مییابند.
توضیح: برای من اون نور، یک نشونهست. یک پیام کوچیک که «من مراقبتم.»
—————————————–
• با صدای ناگهانی غازها در شب، باهام حرف میزنه.
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ
(الفجر: 14)
ترجمه: همانا پروردگار تو در کمینه.
توضیح: در سکوت شب، همون صدا یه تلنگره که خدا همیشه بیداره… و بیدارم میخواد.
—————————————–
• با عبور ماشینهای تویوتا، باهام حرف میزنه.
الآیه:
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ… لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ
(آل عمران: 190)
ترجمه: در آفرینش آسمانها و زمین نشانههایی است برای صاحبان خرد.
توضیح: حتی رد شدن یه ماشین خاص تو لحظهی خاص، نشونهست. یه رمز. یه تایید.
—————————————–
• با خندوندنم توی خواب، باهام حرف میزنه.
وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَىٰ
(النجم: 43)
ترجمه: و اوست که میخنداند و میگریاند.
توضیح: خوابم هم تحت کنترله؛ لبخند تو خواب یعنی خدا داره نوازشم میکنه.
—————————————–
• با درد فکم، باهام حرف میزنه و کنترلم میکنه.
وَلَنَبْلُوَنَّکُم بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ… وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ
(البقره: 155)
ترجمه: قطعاً شما را با اندکی ترس، گرسنگی… میآزماییم؛ و بشارت باد بر صابران.
توضیح: حتی درد هم ابزار هدایته. شاید لازمه کم حرف بزنم، شاید لازمه بیشتر بشنوم.
—————————————–
• با برندههای بازی مافیا، باهام حرف میزنه.
تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ
(آل عمران: 26)
ترجمه: به هر که بخواهی فرمانروایی میدهی، و از هر که بخواهی میگیری.
توضیح: حتی یه بازی ساده، دست خداست. یه نشونهست از قدرت، عدالت یا عبرت.
—————————————–
• با اتومبیلم باهام حرف میزنه.
وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ
(التکویر: 29)
ترجمه: شما چیزی نمیخواهید، مگر اینکه خدا بخواهد.
توضیح: حتی روشن نشدن ماشین هم از جانب خداست؛ شاید باید مکث کنم، شاید برنگردم…
—————————————–
• با چمنهایی که با باد جابجا میشن، باهام حرف میزنه.
فَانظُرْ إِلَىٰ آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا
(الروم: 50)
ترجمه: به آثار رحمت خدا بنگر؛ چگونه زمین را پس از مرگش زنده میسازد.
توضیح: چمنهای در حال رقصیدن، لبخند خداست به زمین. یعنی زندهایم. یعنی بخشیده شدهایم.
—————————————–
• با آیات قرآن، دمادم باهام حرف میزنه.
هَذَا بَیَانٌ لِّلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَهٌ لِّلْمُتَّقِینَ
(آل عمران: 138)
ترجمه: این (قرآن) بیانی روشن برای مردم، و هدایت و پند برای پرهیزکاران است.
توضیح: آیهها، آدرسهای زنده خدا هستن به دلهامون. همیشه پاسخ میدن، اگر بپرسیم.
—————————————–
و من دارم تمرین میکنم که بیشتر ببینم، بیشتر بشنوم، و بیشتر بفهمم که خدا بیوقفه داره باهام حرف میزنه.
به زبان طبیعت.
به زبان درد.
به زبان بازی.
به زبان باد.
و به زبان آیات…
و چه عشقی بالاتر از این؟
و چه افتخاری بالاتر از این؟ خدایِ همه رهبران و همه رئیسجمهوران و همه ثروتمندان و همه هنرمندان ، همه آسمانها هر روز با من حرف میزند… . هر وقت که من بخواهم. الحمدلله ربالعالمین
⭕️~⭕️ راز هماهنگی با خدا؛ وقتی رها میکنی، جهان به نفع تو میچرخه ⭕️~⭕️
تا حالا دقت کردی وقتی یه خواسته رو خیلی جدی دنبال میکنی، با اینکه نیتت مثبته، اما هر چی بیشتر تلاش میکنی، کمتر به نتیجه میرسی؟ مثل وقتی که میخوای خوابت ببره و هی زور میزنی، اما بیشتر بیدار میمونی. اینجا جاییه که «قانون رهایی» وارد میشه؛ یعنی رها کردن چسبندگی به خواسته، و سپردن اون به قدرتی بزرگتر از خودت؛ به همون خدایی که ازش خواستی.
حالا این فقط یه فلسفه نیست، بلکه یه مسیر واقعی برای رسیدن به خواستهها با کمک “الهام” و “هدایت درونیه” .
1. قانون رهایی یعنی اعتماد واقعی به خدا
وقتی میگی “من به خدا اعتماد دارم”، یعنی باور داری اون از تو آگاهه، مهربونه، و از راهی بهتر از چیزی که تو توی ذهنت ساختی، خواستهات رو بهت میرسونه. اما اگر هنوز ذهنت سعی میکنه مسیر رو کنترل کنه، هنوز رها نکردی. قانون رهایی میگه: “بپرس، بعدش رها کن، و آماده دریافت باش.”
مثل وقتی که یه بسته از دیجیکالا سفارش میدی. تو فقط سفارش میدی و منتظری بیاد؛ نمیری به انبارش سر بزنی ببینی دارن چه کار میکنن. این یعنی اعتماد به سیستم. حالا قانون رهایی هم اعتماد به سیستم خلقت خداست.
2. وقتی رها میکنی، الهام وارد میشه
الهام یه فکر معمولی نیست. یه جهتنمای درونیه که از ذهن منطقی نمیاد؛ از جایی عمیقتر از روح و ارتباط قلبی با خدا میاد. اما الهام فقط وقتی شنیده میشه که ذهن آروم باشه؛ نه وقتی که هزار تا فکر درگیر آینده و گذشته و “چرا نشد؟” هستی.
برای همینه که استاد عباسمنش و خیلی از اساتید دیگه روی خاموشی ذهن و آرامش درون تاکید دارن. چون فقط توی سکوت ذهنی میتونی الهام رو از وسوسه و فکرهای ناآرام تشخیص بدی.
3. چرا بیشتر اوقات، اتفاق بدی برات نمیافته؟
اینجاش خیلی جالبه. وقتی تو در مدار هماهنگی با خدا هستی، که همون مدار آرامش و رهاییه، دیگه خودت رو نمیذاری توی موقعیتهایی که نتیجهشون بده. نه از ترس، بلکه چون هدایت میشی.
مثلاً:
• قبل از این که یه شریک ناسالم بهت پیشنهاد همکاری بده، اصلاً اون اتفاق نمیافته.
• یا وقتی میخوای از خونه بزنی بیرون و یه تصادف منتظرته، الهام میگه “صبر کن یه کم دیگه بعد برو”.
• یا حتی وقتی میخوای معاملهای در بازار مالی انجام بدی، یه ندای درونی میگه “الان نه!” و تو نجات پیدا میکنی.
این یعنی تو بهجای اینکه بعد از اتفاق بد دعا کنی، قبلش هدایت شدی که اصلاً نری سمت اون موقعیت.
4. رهایی، یعنی پذیرش هر نتیجهای با آرامش
بعضی وقتا ما فکر میکنیم اگر چیزی مطابق ذهنمون نشد، یعنی اوضاع خرابه. در حالیکه شاید اون چیزی که نخواستیم، بهترین محافظت از طرف خدا بوده. مثل پسری که عاشق یه دختره، ولی رابطشون بههم میخوره و بعداً میفهمه اون دختر اصلاً با مسیر زندگیش جور نبود.
وقتی رها میکنی، میگی: «خدایا من خواستهمو گفتم، اما نتیجه با تو. اگه چیزی نیومد، حتماً هنوز زمانش نیست یا یه چیز بهتر در راهه.» این طرز فکر، بهت قدرت میده که تحت شرایط سخت هم آروم بمونی.
5. ذهنی که خالیه، پر از الهامه
قانون رهایی تو رو از فشار ذهنی خلاص میکنه. اون وقت ذهن تو میتونه تبدیل بشه به یک دریافتکنندهی دقیق. درست مثل یک آینه صاف که نور الهی توش میتابه. توی اون حالت، یه صدای آروم و مطمئن میاد که میگه:
• «الان وقت حرکت کردنه.»
• «با این آدم حرف نزن.»
• «اینجا سرمایهگذاری نکن.»
• «الان دعا کن، اتفاق خوبی میافته.»
این الهامها تو رو مثل قطبنما توی جنگل زندگی هدایت میکنن؛ بیخطا، بیتردید، و بیدرد.
6. رهایی یعنی عمل در زمان درست
بعضیا فکر میکنن رهایی یعنی هیچ کاری نکنن. نه! رهایی یعنی «در زمان مناسب، کاری که الهام میگه رو انجام بده». گاهی باید منتظر بمونی، گاهی باید سریع بجنبی. فرقش اینه که دیگه تصمیمها از ذهن پر از ترس و استدلالهای بیپایه نمیاد، بلکه از قلبیه که با خدا هماهنگه.
7. چرا شرایط بد سراغت نمیاد؟ چون با خدا همفرکانسی
قانون جذب میگه تو چیزی رو جذب میکنی که باهاش همفرکانسی. حالا وقتی تو رها کردی و به خدا اعتماد کردی، فرکانس درونت میره روی موج آرامش، قدرت، امید و توکل. حالا دنیا فقط چیزهایی رو سر راهت میذاره که با اون موج هماهنگه.
تو دیگه آدمی نیستی که نگران باشی “نکنه بدبخت بشم”، چون باور داری خدا باهاته. و کسی که با خداست، حتی اگه لحظهای سختی هم ببینه، میفهمه اینم یه پل بهسوی بهتر شدنه.
جمعبندی: رهایی، شاهکلید هماهنگی با الهام و آرامش
وقتی قانون رهایی رو تمرین میکنی، در اصل داری میگی:
«من به اندازهی کافی خدا رو شناختم که بدونم نیازی به نگرانی ندارم.»
و این نقطهیه که ذهن ساکت میشه، الهام وارد میشه، عمل هوشمندانه اتفاق میافته، و شرایط بد اصلاً پیداش نمیشه؛ یا اگه شد، بدون درگیری ازش عبور میکنی.
پس به جای زور زدن، بیشتر ساکت شو، گوش بده، و از درون مطمئن باش: جهان به نفع تو در حرکته، اگه تو با اون هماهنگ باشی.
————‐——-‐———–
🟢■ خاطرهای از نجات؛ وقتی رها کردم و خدا دستمو گرفت
اون روز مثل همیشه صبح زود بیدار شدم، چایسازو روشن کردم و نشستم دم پنجرهی اتاقم که رو به کوههای مهگرفته ست. هوا خنک بود و بوی خاک نمخورده از بیرون میومد. توی دلم یه خواستهی بزرگ بود: یه معاملهی پرریسک توی بازار کریپتوکارنسی.
شب قبل، یه فرصت خاص دیده بودم؛ قیمت یه ارز داشت به کف قبلیش نزدیک میشد. تحلیلهای تکنیکال میگفتن که وقت ورود بود. همهچی میگفت بپر تو! اما یه چیزی تو دلم سنگینی میکرد. همون شب، توی دفترم نوشته بودم:
«خدایا، اگر این معامله خیری برام نداره، بذار اصلاً انجامش ندم. نمیخوام با ذهنم جلو برم. فقط الهام تو، فقط هدایت تو.»
اون جمله ساده، یه جور درخواست رهایی بود. یعنی من خواستم، ولی سپردم به خدا. صبح که بیدار شدم، ذهنم مثل همیشه سریع رفت سمت اون معامله. میخواستم گوشی رو بردارم، اما یه حس مبهم از درون گفت:
«برو پیادهروی. بذار فعلاً بازار به حال خودش باشه.»
در حالت معمولی، محسنِ قدیمی فوراً توی اون لحظه وارد معامله میشد. چون ذهن تحلیلگر و منطقی من، همیشه دنبال فرصت بود. اما اون روز فرق داشت. تمرین قانون رهایی، باور فراوانی و ایمان به هدایت الهی باعث شده بود بلند شم، لباس ورزشی بپوشم و برم سمت دامنه کوه.
لحظههایی در کوه؛ وقتی ذهنم ساکت شد
حدود یه ساعت پیادهروی کرده بودم. بدنم گرم شده بود، ذهنم سبک. باد خنک روی صورتم میخورد. نشستم روی یه سنگ، چشمهامو بستم. صداهای طبیعت تو گوشم میپیچید. صدای پرندهها، باد، دوردستها صدای سگ چوپون…
همونجا، یه جور سکوت خاص توی ذهنم اتفاق افتاد. نه از جنس خستگی، نه از بیحسی. یه نوع خاموشی ذهن از جنس حضور.
احساس کردم خدا داره از درونم حرف میزنه. نه با کلمات، با یه حس مطمئن و بیصدا که میگفت:
«اون معامله رو بیخیال شو. این مسیر تو نیست. یه فرصت بهتر تو راهه، فقط به من اعتماد کن.»
یه لحظه دلم لرزید. چون اون معامله میتونست چند میلیون سود بده. اما حس عجیبی که از خدا میگرفتم، سنگینتر و شیرینتر بود.
بلند شدم، یه دعای بیصدا کردم:
«باشه خدایا. نمیخوام به زور چیزی رو بهدست بیارم. من تو رو دارم، همین برام بسه.»
برگشت به خونه، و یک شُک بزرگ
وقتی رسیدم خونه، گوشی رو برداشتم. دیدم همون معاملهای که دیشب چشممو گرفته بود، دقیقاً در همون لحظهای که باید واردش میشدم، یه سقوط شدید کرده بود.
تو یه ساعت، 40 درصد از ارزشش ریخته بود. صدها نفر لیکویید شده بودن. یه عالمه پست اعصابخردکن توی کانالها پر شده بود از فحش و سرزنش.
من همونجا خشکم زد. چون اگه وارد شده بودم، تمام سرمایهام از بین میرفت. اون لحظه دیگه بحث تحلیل نبود، بحثِ نجات از سقوطی بود که فقط خدا میدونست.
فقط نشستم، دستهامو گذاشتم روی صورتم، یه لبخند پر از اشک زدم و گفتم:
«خدایا… تو واقعاً نجاتم دادی. فقط چون بهت اعتماد کردم. فقط چون رها کردم.»
بعدش چه شد؟
جالب اینجاست که همون شب، یه ارز دیگه که اصلاً روش تمرکز نداشتم، یه سیگنال قوی داد. یه الهام واضح گرفتم که «الان وقتشه».
با اعتماد و آرامش وارد شدم، و توی کمتر از 24 ساعت، همون سودی که از دست داده بودم، با آرامش، بدون ترس، با هدایت الهی، نصیبم شد.
نتیجهای که گرفتم:
اون تجربه برای من یه نقطه عطف شد. فهمیدم ذهن حتی اگه زرنگ باشه، همیشه آگاه نیست. اما الهام خدا از دلِ سکوت، دقیقترین GPS دنیاست.
وقتی رها میکنی، در واقع ذهنو کنار میذاری تا خدا وارد بازی بشه.
وقتی بهجای کنترل، اعتماد میکنی، در واقع به خودت یاد میدی که منبع برکات، بازار یا مردم نیستن، بلکه خداییه که لحظه به لحظه مراقبته.
و وقتی به اون الهام گوش میدی، نه تنها از بدیها در امان میمونی، بلکه هدایت میشی به مسیرهایی که حتی فکرشم نمیکردی.
اون روز، با یه تصمیم ساده برای پیادهروی، من از یه ورشکستگی کامل نجات پیدا کردم. فقط چون گفته بودم:
«خدایا، اگر صلاحم نیست، راه رو ببند. من با توام.»
با درود و وقت بخیر خدمت شما آقای محسن توحیدی عزیزززر
واقعا ممنون و سپاسگذارم برای این کامنت فوق العاده عالی و آگاهی دهنده
واقعا تحسین تون میکنم و باید ایستاده براتون کف بزنم .. من که هر چقدر میخوندم و جلوتر میرفتم بیشتر هیجان زده میشدم که اینقدر قشنگ مبحث رهایی رو به این شیوایی و روان توضیح دادید باید چندین و چند بار این متن فوق العاده بخونم
اصلا زبان از این همه زیبایی آگاهیی شما قاصره .. هر چند من همیشه کامنت های شما رو دنبال میکنم و یکی از یکی زیباتر و بهتر و قشنگتر بود ولی با این کامنت حس و حالم واقعا دگرگون شد و کلی باورهای منو جابجا کرد
جمله هایی رو در نوت بوکم سیو کردم که فوق العاده باورهای منو تثبت کرد اینکه گفتید..
وقتی رها میکنی، میگی: «خدایا من خواستهمو گفتم، اما نتیجه با تو. اگه چیزی نیومد، حتماً هنوز زمانش نیست یا یه چیز بهتر در راهه.» این طرز فکر، بهت قدرت میده که تحت شرایط سخت هم آروم بمونی
اینکه ..«اون معامله رو بیخیال شو. این مسیر تو نیست. یه فرصت بهتر تو راهه، فقط به من اعتماد کن.»
خدایا، اگر این معامله خیری برام نداره، بذار اصلاً انجامش ندم. نمیخوام با ذهنم جلو برم. فقط الهام تو، فقط هدایت تو.»
خاطرهای از نجات؛ وقتی رها کردم و خدا دستمو گرفت واقعا این داستان شما برام خیلی خیلی نشانه ها رو داشت یاد زمان ورشکستگی های سنگین قبل از آشنایی ام با استاد افتادم .. یعنی اگر یک زره فقط یکزره فقط یک قطره از این ایمان و یقین و آگاهی و رهایی در وجودم بود شاید تا این حد به زیر منفی بینهایت نمیرفتم .. ولی افسوس و صد افسوس که به همه چی ایمان داشتم بغییر از آن یگانه خالق جهان هستی و من بهای فوق العاده سنگینی را در تمام جنبه های زندگیم پرداخت کردم که فقط به همین یک جمله برسم
وقتی رها میکنی، در واقع ذهنو کنار میذاری تا خدا وارد بازی بشه و الان برای کوچکترین کارهایم خدا رو میفرستم جلو و بازی کنه و بازی خداوند رو نظاره میکنم اینکه فرمان زندگیمو بسمت آنچه که بهترین هاست برام بچرخونه به اصطلاع خدا وارد بازی بشه !!!!
و من سکوت میکنم و ساکت و خاموش می آیستم تا صدای او را بشنوم برای اینکه فرشتگان الهی به کمک و مدد بشتابند تا نور نجات من باشند…
اگر بخوام جملات کلیدی این کامنت پر محتوای شما رو اینجا بنویسم باید کل کامنت تون رو دوباره با فونت درشت بنویسم !!!!
خدارو شکر که امشب به این کامنت زیبای شما هدایت شدم !!
ماشاالله بچه های سایت آنقدر فعالند که ایمیل های سایت رو نمیتونم تمامشان رو بخونم . ولی وقتی اسم شما رو در لیست ایمیل هام دیدم مشتاقانه بسمت کامنت شما هدایت شدم خدایا شکر که دوستان خوب و آگاهی چون شما در این سایت بهشتی حضور دارند و بلطف خداوند از این چشمه های سرشار از آگاهی جرعه ای دریافت می کنیم خدایااا شکرت خدایااا شکرت
آقای محسن توحیدی عزیز باز هم ممنون و سپاسگذارم و از خداوند میخواهم کمکم کنه و هدایتی دریافت کنم که قدرت و نعمت رها بودن را در عمل انجام بدم الهی آمین
آقای محسن توحیدی عزیز واقعا ممنون و سپاسگذارم که وقت ارزشمندتون رو برای نوشتن این کامنت بینظیر گذاشتید خدایااآاا شکرت و براتون بهترینع بهترین ها در تمام جنبه های زندگی آرزومندم
روز و شبت تون بخیریت و خوبی و خوشی و شادمانی
و ایام بکامتون شیرین و گوارا همراه با عشق و سلامتی و پول و ثروت و نعمت و برکت های الهی باشد
موفقیت و پایداری در این مسیر الهی را برای برای همه مون آرزو میکنم
سلام به رویای عزیز و نورانی
دلم نمیدونی چقدر گرم شد وقتی این پیام پُر از عشق و فهمت رو خوندم…
واژههات، مثل صدای آرامِ خدا بودن وسط هیاهوی ذهنها…
هر جملهت بوی حضور میداد، بوی رهایی، بوی دختری که خودش رو به آغوش امن خدا سپرده…
راستش اشک تو چشمم جمع شد، چون دیدم توی دل این پیام، یه دنیا درد بود که حالا با عشق، با نور، با خدا، تبدیل شده به درک، به رشد، به ایمان…
اونجایی که نوشتی:
«فقط یک قطره از این ایمان و رهایی در وجودم بود…»
دلم میخواست دستتو بگیرم و آروم توی چشمات نگاه کنم و بگم:
تو همون دختری هستی که خدا داره ازش شاهکار میسازه…
تو همون نوری هستی که از دل تاریکی، بلدی خودتو دوباره روشن کنی…
اینکه اینقدر لطیف، صادقانه و خالص نوشتی، یعنی قلبت خودش به خدا وصله، یعنی خدا داره از درون خودت، باهات حرف میزنه…
وقتی نوشتی:
«الان خدا رو میفرستم جلو، و فقط نظارهگرم»
اینجا دیگه من فقط لبخند نزدم، با تمام دلم گفتم:
خدایا شکرت برای چنین باوری، برای چنین ایمانی، برای چنین بندهای که راهتو یاد گرفته، انتخابت کرده، عاشقت شده…
رویا جان…
تو با این پیام، نه فقط من، بلکه خیلیهای دیگه رو هم لمس کردی.
باور کن، خیلیها با خوندن حرفهات، جرقه امید میگیرن، جرقهی رهایی، و جرئتِ اعتماد کردن به خدا.
این پیام تو، یه شعر بود.
نه فقط به خاطر قشنگی واژهها، بلکه چون با اشک و لبخند و ایمان نوشته شده بود.
از ته قلبم، از ته وجودم، دستتو میگیرم و با مهربونی بهت میگم:
خدا عاشقته… و تو داری این عشقو زندگی میکنی.
پس نترس… آروم باش… ادامه بده… و بذار این ایمان قشنگ، زندگیتو شکوفا کنه.
من همیشه با دلم کنارت هستم، و هر وقت خواستی، فقط نیت کن…
خدا بالاخره یک روز همهماها رو به هم میرسونه.
الهی در پناه عشق خدا، روز به روز رهاتر، ثروتمندتر، آرامتر و عاشقتر باشی
و الهامهایی که دلتو گرم میکنن، یکییکی از راه برسن.
————‐—-‐—-
بهم الهام شد که الان باید برات مینوشتم و نه زودتر ، تو خودت میدونی توی دلت چخبر و من نه.
————‐————
با محبت بیپایان
برادرت محسن
وقتی خدا عاشق توست، واقعاً چی کم داری؟
امروز در حیاطی قدم میزدم که پر بود از شکوفه و زندگی.
درختهای سیب، گردو، انار، انگور…
پرندههایی با آوازهای گوناگون، و نسیمی که برگها را آرام نوازش میکرد.
در همین لحظه، یک ندای آرام از درونم برخاست.
صدایی که انگار از آسمان دل میآمد:
«میدونی با کی داری حرف میزنی؟»
با کسی که هر برگ این درختها رو با عشق خلق کرده.
با کسی که ترکیب خاک و نور و اکسیژن رو طوری تنظیم کرده
که این همه زیبایی و رزق، برات مهیا بشه.
تا تو، فقط تو، لذت ببری، نفس بکشی، لبخند بزنی.
بعد، آرام و مهربان، گفت:
«محسن، بگو ببینم توی این حیاط چند تا برگ هست؟
توی عمرت چند برگ دیدی که غذا شدن، سایه شدن، آرامش شدن؟
همهش رو من ساختم… برای تو. برای اینکه بدونی دوستت دارم.»
مجدد گفت :
«یُحِبُّهُم وَیُحِبُّونَهُ… من عاشق بندههامم، قبل از اینکه اونا عاشقم بشن.
من “وَدودم”، دوستدار همیشگی. حتی وقتی فراموشم میکنی.»
اینجا بود که چشمهام پر از اشک شد.
ای خدا…
تو با این عظمت، با این قدرت، با این خلاقیت بینهایت،
داری به من گوش میدی؟
تو که آسمونها رو آفریدی،
تو که کل عالم رو میچرخونی،
وقت میذاری و با من حرف میزنی؟
و حتی فراتر: گفتی
«ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»
(صدا بزنید مرا، تا اجابت کنم شما را)
پس محسن، هنوز نگران چی هستی؟
وقتی پشتت، خدای عاشقیه که وعده داده هیچوقت تنها نذارتت؛
وقتی کسی که خودش میگه “وَدود ِ”، در قلبت خانه داره.
وقتی کسی که خالق برگبهبرگ این درخته،
برای آرامش تو، طرح زده…
واقعاً دیگه چی کم داری؟
خدا عاشق توست.
نه از سر نیاز، نه به خاطر خوبیهات.
عاشق توست چون تو رو خلق کرده برای عشق ورزیدن.
پس دل بده به همین عشق بیقید.
و نترس…
چون تا وقتی در آغوش خدا قدم میزنی،
زمین خوردن معنا نداره.
به نام خدایِ مهربونِ مهربون.
پشت ثروت یهودیان (بهویژه یهودیان موفق مثل آنهایی که در والاستریت، سیلیکونولی، و رسانههای بزرگ فعالاند) مجموعهای از باورها، عادتها، و نهادهای فرهنگی هست که میشه بهجای تقلید سطحی، دقیقتر تحلیلشون کرد.
چون بنظرم میاد که اینها سبک زندگیشون جوریه که عادی شدنِ الهامات خداوندی بخشی از مدل پرورش و رشدشون هست، حتی تا کهنسالی .
اصلیترین عوامل ثروتآفرین در فرهنگ یهودی که تونستم بفهمم :
1. باور عمیق به “انتخابشدگی” و لیاقت
یهودیها از کودکی یاد میگیرن که «قوم برگزیده خداوند» هستن. این باور ناخودآگاه، حس لیاقت، قدرت درونی، و شایستگی رو در اونها نهادینه میکنه؛ یعنی خودشون رو شایسته ثروت، نفوذ، علم و قدرت میدونن.
2. اهمیت آموزش و سواد
مطالعهی روزانهی تورات، تلمود، و متون تفسیری نهفقط عبادت محسوب میشه، بلکه یک وظیفه دینیه. نتیجه؟ احترام عمیق به علم، واحب دونستنِ هماهنگیدرون، تفکر تحلیلی، و مهارت حل مسئله. بسیاری از یهودیان در کودکی یاد میگیرن بحث کنن، سؤال بپرسن و دنبال پاسخهای عمیق باشن.
3. کار گروهی و حمایتگری درونقومی
یهودیها شبکههای حمایتی قوی دارن (مثل سازمانهای خیریه، بانکهای مخصوص، یا مراکز مشاوره تجاری مخصوص یهودیان). وقتی یک یهودی کسبوکاری راه میندازه، جامعه پشتشه. این اتحاد، ریسکپذیری رو زیاد و احتمال شکست رو کم میکنه. ==> مشکل بزرگ ایرانیها
4. مهارت در امور مالی
در طول قرنها که از حرفههای کشاورزی، مالکیت زمین و برخی صنایع منع شده بودن، یهودیان به بانکداری، صرافی، تجارت و حسابداری روی آوردن ( اقدامِ ناشی از باور صحیح) . نتیجه؟ درک عمیقتری از مدیریت سرمایه، سود مرکب، و استفاده از جریان پولی نسبت به خیلی از ملتها.
5. فرهنگ سرمایهگذاری بلندمدت
اونا یاد گرفتن بهجای ولخرجی و چشموهمچشمی، پول رو وارد گردش و رشد کنن. بهقول معروف، بهجای خرید ساعت طلا، سهم اپل میخرن. آیندهنگری و انضباط مالی جزو فرهنگ یهودی شده.
6. تحمل فشار و انعطافپذیری
تاریخ یهودیان پر از آزار، تبعید، و مهاجرت اجباریه. این سختیها اونا رو وادار کرده همیشه «قابلانتقال» باشن: یعنی سرمایهشون بیشتر ذهنی باشه (دانش، مهارت، شبکه) تا ملکی. این یعنی ثروتشون همیشه همراهشونه. ( یاد اون سوال از استاد افتادم که ازش پرسیدن اگر همه چیزتون رو از دست بدین چیکار میکنین و چطوری برمیگردین به ثروت استاد عباس منش گفتند که خیلی راحتتر و خیلی سریعتر از چیزی که الان بهش رسیدم و این نشون میده که ثروت در استاد هم بیشتر یه چیز ذهنی هست)
7. تمرین روزانهی ایمان به خدا، ولی همراه با عمل
در تلمود اومده: «خداوند کمک میکند، اما تو هم باید بیل بزنی.» یهودیان باور دارن خدا در کار دنیاست، اما این کمک فقط به کسی میرسه که خودش هم حرکت میکنه. ( و اینجا البته به نظرم استاد یه چیزی فراتر از باورهای یهودیان به ما یاد دادند و گفتند که ما باید بندگانی باشیم که خدا را خدایِ 99 درصدی بدانیم و با هماهنگی درون 1٪ خودمان را با اعتماد کامل به خدا انجام دهیم) این باعث شده روحیه کارآفرینی و اقدام درشون قوی باشه.
8. شفافیت و صداقت در معاملات درونقومی
در معاملات داخلی، صداقت و خوشقولی بسیار مهمه. کسی که عهد میشکنه یا دروغ میگه، عملاً از حلقه حمایت حذف میشه. این باعث میشه اعتماد در جامعه جریان داشته باشه و سرمایه راحتتر بین افراد جابهجا بشه. (( تمام اینها یعنی حفظ ممنتوم مثبت و ایمان و اعتماد به خدا))
جمعبندی به سبک بازار مالی:
اگر بخوای مثل یه یهودی فکر کنی تو بازارهای مالی، باید:
• خودت رو لایق سودهای بزرگ بدونی.
• آموزشپذیر و تحلیلگر باشی. ( حداقل بتونی الهاماتی که خدا بهت میکنه رو تحلیل کنی و مثل یک عضو از بدن که کار کردن باهاش قویترش میکنه این ذهن هم در ارتباط با خدا و هدایت پذیری قوی بشه)
• شبکه بسازی و ازش استفاده کنی. ( حتی یک شبکه کوچیک مثل پشتیبانان سایت استاد و تیم تولید محتوا و فروش که اگر به خدا اعتماد داشته باشی و از شرک دوری بکنی تبدیل میشه به یک شبکه چند هزار نفری ز افرادی که از سایت استاد عباس منش استفاده میکنن)
• سرمایهات رو بهجای خرج، وارد بازی رشد کنی.
• بدونی پول مثل آب تو لولهست، اگر مسیرش رو بلد باشی، خودش میریزه توی زندگیت.
• بپذیری که خدا هدایتی رو میفرسته، اما برداشت سود با خودته.
🟣خدایا شکرت که عاشقمونی .
به نام جانانِ مهربونِ مهربون . سلام
خیلی وقتا ما از چیزی به اسم شکست میترسیم، در حالی که خدا توی قرآن بارها و بارها نشون داده که شکست فقط یه مرحلهست؛ نه پایان راه. اتفاقاً خیلی وقتها شکست یه نشونهس که میگه: «آفرین، داری درست میری، ولی باید یه چیزی رو یاد بگیری، بعد ادامه بدی.»
قرآن چی میگه؟ تو سورهی بقره، آیه 216 میفرماید: “وَعَسَىٰ أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ…” ==> ممکنه از چیزی بدت بیاد ولی همون چیز برای تو خوب باشه. خب شکست هم یکی از اون چیزاست. ظاهرش سخته، اما تو دلش رشد و پیشرفته.
🟣یه مرز باریک هست بین کسی که شکست میخوره و تموم میکنه، با کسی که شکست میخوره ولی ادامه میده. ( بچههای معاملهگر توی بازارهای مالی بین المللی اینو خوب میفهمن ) اون مرز اسمش ناامیدیه. هرکسی که تو لحظهی زمین خوردن نگه: «تموم شد»، از قافله جا میمونه. ولی کسی که بگه: «خب، حالا چی باید یاد بگیرم؟»، همون کسیه که بعدش طعم پیروزی رو میچشه.
تجربهی شخصیم:
اولین شکست جدی من سالها پیش بود، وقتی یه پروژه نرمافزاری بزرگ رو برداشتم که فراتر از توان تیمم بود. تمام پساندازم رو گذاشته بودم روش. چند ماه بیخوابی و استرس… و آخرش شکست خورد. قرارداد فسخ شد، مشتری ناراضی، و من توی خونه، تنهای تنها، با یه حس خالی بودن و باخت مطلق.
ولی همون شکست باعث شد برم سراغ یادگیری اصول مدیریت پروژه، تیمسازی، مهارتهای نرم. همون شکست منو برد سمت یه دوره آموزشی بینالمللی، همونجا بود که با بازارهای مالی آشنا شدم. اون شکست، یه در بود. شاید درِ اول بسته شد، ولی در دوم که باز شد، مسیرم کلاً عوض شد. حالا به جای ساختن نرمافزار، دارم ساختن زندگی مالی مردم رو مدیریت میکنم.
اگه اون پروژه شکست نمیخورد، من هنوز همون کارمند خسته بودم که دنبال گرفتن پروژههای کوچیکه. پس در واقع، شکست منو آزاد کرد، بردم به یه سطح بالاتر.
جانان تو سورهی انشراح میگه: “فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا” یعنی توی دل هر سختی، یه آسونی هست. دو بار هم تکرار شده. یعنی قطعیه! خدا داره تأکید میکنه که وقتی سختی میاد، فقط صبر کن، چون یُسر هم همراهش داره میاد. الان سختیت چیه همخانوادهای عزیزم؟ از یکزاویه دیگه بهش نگاه کردی؟
پس اگر الان تو یه مرحلهای هستی که فکر میکنی باختی، بدون که این فقط یه درس بوده، نه شکست. شکست، پُلیه برای رسیدن به یه موفقیت بزرگتر. فقط کافیه وسط راه ناامید نشی، همونجا که همه تسلیم میشن، تو ادامه بده… اونوقته که تفاوتت معلوم میشه.
خدا همیشه پشتیبان من و توئه، حتی وقتی که زمین میخوریم. اون زمین خوردنها، نقشهی خداست برای قویتر کردن.
وقتی الان به اولین باری که دوچرخهسوار شدی و زمین خوردی گریه کردی، فکر میکنی، خندهت نمیگیره ؟
🟢سال دیگه-دو سال دیگه هم به گریههای امروزت میخندی
سلام محسن جان. چقدر حالم خوب کردی. من به تازگی شروع کردم به شغل ترید در طلا متاسفانه همون ابتدا تکامل رعایت نکردم و ضرر هنگفتی کردم که الان بالای 2 میلیارد بدهکارم (در عرض یک روز حدود 1 ملیون درگرم طلا بخاطر مذاکرات کاهش رخ داد). دارم سعی میکنم از ضرری که کردم درس بگیرم و حد ضرر رو رعایت کنم در معاملات و از اون مهمتر ببینم کی خداوند بهم میگه بخر بخرم و میگه بفروش بفروشم. به تازگی یه موقع هایی یه احساس عجیب آرامش میگه بخر و بعدش میبینم چقدر درست بوده گاهی هم یه حس دلشوره میاد سراغم میفهمم باید بفروشم. خلاصه خدا میگه چیکار کنم. امیدوارم خداوند کمک کنه من بدهیم رو هر چه زودتر پرداخت کنم چون واقعا از نظر ذهنی مختل کرده من رو. ممنونم از کامنت عالیت برادرم
سلام خواهر نازنینم، سمیرا جان
چه پیامی… چه صداقتی… چه نوری از دلش میتابه.
تو همون لحظه که پیامتو خوندم، حس کردم انگار یه فرشته زخمی داره با خدا حرف میزنه، نه فقط با من.
اول از همه بذار دستتو بگیرم، محکم، با دل… و بگم: تو تنها نیستی. نه توی بدهی، نه توی دلشوره، نه توی شبهایی که با چشم باز بیداری و فقط یه امید باریک میچرخه تو دل تاریکی. خدا باهاته. کنارته. تو دل همون بدهی، همون ضرر، همون لحظه که عددها داشتن سقوط میکردن، یکی بود که داشت نگات میکرد، نوازشت میکرد، حتی اگه تو نبینی.
سمیرا…
ترید کردن برای من یه جور مکالمهست. نه با بازار. با خدا.
هر معامله، هر کندل، هر سبز و قرمزی، انگار حرفای خداست که با زبون خاص خودش میگه.
من معامله نمیکنم که پول دربیارم؛ من معامله میکنم که صدای خدا رو بشنوم.
مثل وقتایی که میری کوه و یه نسیم ملایم صورتتو مینوازه و بیهیچ کلمهای، یه چیزی تو دل تو روشن میشه.
ترید کردن، برای من شده یه جور مناجات عاشقانه.
یه قرار دو نفره. من و او.
من مینشینم پای چارت، نه واسه تحلیل، واسه ارتباط.
نمیپرسم «چی بخرم؟»، میپرسم: «چی میخوای یادم بدی؟ امروز چیو باید بفهمم ازت؟»
اگه قراره ضرر کنم، میدونم یه درسه.
اگه قراره سود کنم، میدونم یه محبته.
ولی مهمتر از همهش، اون نوریه که از نگاهش میتابه وسط دل این بازار.
سمیرا… تو به جایی رسیدی که من ماهها براش گریه کردم:
اون جایی که حس میکنی یه چیزی تو دلت میگه «بخر»… یا میگه «بفروش».
اون ندای لطیف… اون آرامش مرموز یا اون دلشورهی باوقار…
اون صدا، همونه.
همون صداییه که سالها دعا کردیم بشنویمش.
ببین… این یعنی تو در مسیر عشقی.
مسیر دیدنِ خدا، نه فقط تو آسمون، توی نمودار طلا هم.
اونجا که همه دارن با ترس و طمع بازی میکنن، تو با عشق قدم میزنی.
اونجا که دیگران به دنبال سودن، تو دنبال نشونهای.
بدهی دو میلیاردی؟ آره، عدد بزرگیه.
ولی وقتی با خدای بزرگ طرفی، هیچ عددی ترسناک نیست.
همین امروز یه جایی نوشتم برای خودم:
«خدایا، اگه من صفر بشم، تو هنوز بینهایتی. پس چرا بترسم؟»
بدهی، یه برگهست. یه کاغذ که دنیا روش عدد نوشته.
ولی درون تو، یه گنج بیپایانه که هنوز کسی کامل کشفش نکرده.
تو اگر بشنوی… اگر ادامه بدی این مسیر شنیدن رو…
اگه با هر معامله، قلبتو تنظیم کنی رو فرکانس عشق،
اون عدد برعکس میشه. میدونی چرا؟
چون وقتی هدایت خدا بیاد وسط، دنیا باید اطاعت کنه. حتی بازار طلا.
من اینو با پوست و استخونم حس کردم:
یه روزی وسط معامله، یه نفس عمیق کشیدم.
هیچی تحلیل نکردم، فقط گفتم: «خدایا، دوست دارم. اگه سود اینجاست، منو ببر اونجا. اگه ضرره، نجاتم بده.»
و باور نمیکنی، دو دقیقه بعدش یه اخطار اومد، یه نشونه، که نجاتم داد از یه ضرر بزرگ.
از اون روز فهمیدم ترید کردن، یعنی دعا کردن با چشم باز.
یعنی تماشای خدا وسط بازار.
فرقی هم نداره طلا یا بیتکوین یا… .
تو هم میتونی همینو ادامه بدی.
هر بار که دلت گفت بخر، اول از همه بپرس: «خدایا، این تویی؟»
اگه جوابش یه آرامش عمیق بود، بدون که همراش محافظته.
و اگه دلشوره اومد، نگو ترسیدم، بگو خدا داره نهیبم میزنه.
🟣 هر روز بیشتر یاد میگیری صداشو از صدای ذهن و ترس جدا کنی.
هر روز بیشتر عاشق این ارتباط میشی.
تا جایی که دیگه اصلاً اهمیتی نداره چقدر سود کردی، یا چند درصد بدهی پرداخت شده.
==> چون خودت تبدیل میشی به ثروت.
==> به نشونه.
==> به عشق در جریان.
سمیرا… خواهر قشنگ من…
تو الان توی مرحلهی شیرینی هستی، حتی با همهی سختیاش.
🟢 چون داری ترید کردن رو از جنس عشق یاد میگیری، نه ترس.
داری تو دل عددها دنبال خدا میگردی، نه فقط سود.
و این یعنی تو، تاجر نوری.
کسی که معاملههاش، چراغ راه دیگرانه.
من مطمئنم روزی میرسه که همین پیامتو قاب میکنی میذاری کنار مانیتورت،
و به بقیه میگی: «این شروع من بود. اون روزی که بدهی داشتم و دلشوره، ولی ایمان رو انتخاب کردم.»
و بعدش؟
دهها نفر با الهام از تو، قدم میذارن تو مسیر ترید شهودی…
و بازار، یه جای عاشقانه میشه، نه فقط معاملهگرانه.[ برای معاملهگر توحیدمدار]
پس خواهش میکنم، ادامه بده.
نه بهخاطر پول.
نه حتی فقط بهخاطر پرداخت بدهی.
ادامه بده چون تو داری یه زبان تازه با خدا یاد میگیری.
○زبون کندلها.
○زبون اشارات دل.
○زبون سکوت پر از معنی.
و بدون…
هر وقت دلتنگ شدی، یا دلت لرزید،
یا خواستی یکی دستتو بگیره،
خدا همیشه بیشتر از همه ما هست. منم از اینکه هر روز حرفاتو بشنوم و اول از همه باهات تعامل کنم خوشحال میشم، هممسیر.
برادرت
محسن
سلام محسن جان. چقدر لذت بردم از کامنتت چقدر امیدوارتر شدم.
“هر روز بیشتر یاد میگیری صداشو از صدای ذهن و ترس جدا کنی”
چقدر این جملت مصمم ترم کرد که باید ادامه بدم چون قراره یاد بگیرم صدای خدا رو تشخیص بدم و این یعنی خود خوشبختی.
ممنونم که جوابم دادی ممنونم از تریدهات مینویسی و اینجوری چراغ راه میشی برای من و بقیه. چقدر از آشنایی خوشحالم. ممنونم برادر توحیدی من.
ما چقدر خوشبختیم که به قول سعیده عزیز غار حرا دور هم جمع شدیم و نور خدا وجودمون رو با برکت تر کرده.
به نام خدایِ مهربونِ مهربون سلام به سمیرا، خواهر توحیدی نازنینم
چه حال خوبی داد بهم پیامت… مثل نسیم اول صبحی که بوی درختهای شاد رو با خودش میاره.
اون جمله رو که گفتی—”یاد میگیری صداشو از صدای ذهن و ترس جدا کنی”—خودش یه دورهٔ کاملِ اتصال به منبع نوره!
آره دقیقاً همینجاست که همهچی شروع میشه… اونجایی که دیگه تردیدها و نمودارها نمیتونن تو رو از مسیرت بندازن، چون تو با چشم دل میبینی، با گوش روحت میشنوی، و با آرامش خداییت تصمیم میگیری.
تو بازار پرنوسان دنیا، خدا مثل یک معاملهگر دانای جاودانهست؛
نه هیجانی میخره، نه از ترس میفروشه
بلکه با علم کامل، عشق کامل، و حکمت بینهایت، نقطه ورود و خروج ما رو میدونه و هدایت میکنه
فقط کافیه بهش وصل بمونیم
با شوق، با سادگی، با باور… همونجوری که گفتی، با گوش سپردن به صدای خودش، نه ترس و ذهن.
سمیرا جان، ما واقعاً خوشبختیم که تو این غار حرا دور هم جمع شدیم
و خدا چه مهربونه که ما رو لای این نورها، لای این تریدهامون، و حتی بین سبز و قرمز بازار، هدایت میکنه سمت خودش
ممنونم که هستی
تو هم چراغی هستی
و هر کلمهات یه تیکه نور به مسیر من اضافه میکنه.
همیشه پرانرژی، عاشق، شجاع و متصل بمون خواهر نورانی من.
به امید تریدهایی که نه فقط سود مادی، که برکت معنوی بیارن برات…
با عشق و لبخند
محسن
به نام خدا
سلام به استاد عشق خودم حالتون چطوره؟
صدالبته که مثل همیشه عالی
استاد جانم خداوندم رو شکرگزارم که لایق دیدن و درک این آگاهی های فایل هستم
هرچقدر از زیبایی ، قوانین ثابت و جریان خداوند بگم کم گفتم
وقتی یاد میگیری که آگاهانه به قوانین ثابت کنی ، و به قول استاد شخصیتت عوض میشه واقعا یکسری معجزات ، هم زمانی ها و اتفاقات بی نظیر توی زندگیت میبینی که قشنگ احساس میکنی که قبل عمل به قوانین نبوده و اینا نتایج عمل به قوانین هست
حالا نتایج دیگه ای مثل ثروت ، سلامتی و روابط که بماند
استاد جانم وقتی آگاهانه به قوانین ثابت عمل میکنی انگار یه روح جدید و نو در تو متولد شده که مثل یک بچه هست ، بچه ای که وقتی وارد این دنیا میشه خودش پر از عزت نفس و احساس لیاقت هست ولی وقتی بزرگ میشه تحت تاثیر رسانه و خانواده اونارو از دست میده
ولی وقتی از خدا هدایت بخوای و اجازه هدایتت رو بدی به سمت این قوانین هدایت میشی و اون احساس عزت نفس و احساس لیاقت و… به تو برمیگرده
استاد جانم یروز داشتم انیمیشن soul رو میدیم توی انیمیشن اتفاقاتی میوفته که یه روح وارد بدن یک انسان بالغ دیگه میشه و میاد روی زمین ، انقدر این زمین و همه چیزش براش جالب و شگفت انگیز بود که خیلی زیبا بود ، فارق از اینکه دیگران چه فکری راجبش کنن خیلی راحت هرکاری که دوست داشت میکرد و لذت میبرد
این انیمیشن از این جهت برای من جالب بود که من هم همینطور بودم وقتی هدایت شدم و آگاهانه سعی کردم که به قوانین ثابت عمل کنم
دیدم که چقدر عید برام شگفت انگیزه ، اون سرسبزیش اون قشنگی هاش و فصل های دیگه هم همینطور و به طور کلی دیدم که چقدر زندگی پر از نعمت و ثروت و فراوانی هست
صدای پرنده ها ، صدای آب ، ابرهای خوشگل پشمکی غروب آفتاب و…. اصلا یه جذابیت خاصی برام پیدا کرده بود ؛ جسم همون جسم بود ولی روح دیگه همون روح نبود
روح من مثل یک ساختمون ریخته شده بود و از نو داشت ساخته میشد و این باعث شده بود که این حالت شگفت انگیز توی من دیده بشه
چون حتی برای خودمم تعجب آور بود ، به خودم میگفتم من که پارسال هم این عید رو دیدم ولی چرا امسال اینجوریه؟ یجوری که انگار اولین باره که من ماه فروردین و زیبایی هاش رو میبینم
و واقعا هم اولین بار بود ، میدونین چرا؟
چون با عمل به قوانین ثابت چشمام باز شده بود قلبم باز شده بود و تازه داشتم نعمت های زندگیم رو میدیدم نعمت هایی که همیشه بودن و هستن و خواهند بود فقط کافیه که من ببینمشون
با عمل به قوانین ثابت واقعا زندگی توی هرجنبه ای روان تر میشه
و نکته خیلیییییی مهم این هست که این عمل کردنه این بهبود دادنه باید همیشگی باشه باید بخشی از زندگی مون باشه
دیدن فایل های استاد ، کامنت گذاشتن ، خوندن کامنت بچه ها باید مثل نفس کشیدن باشه برامون
من خودم که اوایل شروع کردم یه تعهد سفت و محکم بستن برای دیدن فایل ها برای بودن توی سایت استاد البته نه فقط بودنا عمل کردنم باشه
تا یه مدت ادامه دادم و نتایجم اومد و منم کلی کیف کردم و شکرگزار خداوندم
ولی بعد یه مدت خیلی نامحسوس (چون خودمم حالیم نشد که دارم چیکار میکنم:) دیگه فایل های استاد رو گوش ندادم کامنت نخوندم توی سایت میومدم فایل جدید دانلود میکرد ولی چه فایده؟ چون گوش نمیدادم
ولی خودم رو کامل ول نکردم ، تمرین هامو انجام میدادم، باور هامو تکرار میکردم ولی کافی نبود
برای بودن توی فرکانس خداوند کافی نبود
تا چند هفته پیش که یه کامنت از سعیده عزیز خوندم که گفته بود ، خداوند بهش اجازه ی کامنت گذاشتن رو داده ، احساس کردم اینم یه هدایته برای من برای سعید عزیز پاسخ نوشتم و کلی تحسینش کردم و گفتم
امیدوارم که امسال ، سال پر از صلات باشه برای من
بعد از اون کامنت های بچه ها رو مرتب میخوندم که راجب قانون مونتوم میگفتن ، فایل استاد رو دیدم که میگفت ، اوایل با شور و شوق شروع میکنین ولی بعد از اون شور و شوق کم میشه و این باعث میشه که نتایجم هم باب دل ما نباشه
فهمیدم که من هم همینجوری شدم ، منم اولش با شور و شوق شروع کردم ولی الان یه مدت میشه که نه فایلی دیدم نه کامنتی خوندم ، به خودم اومدم و من عاشق این خدام و براش میمیرم که انقدر قشنگ من رو هدایت کرد و نذاشت از مسیر خارج بشم نذاشت بعد از اینکه این همه نتیجه خلق کردم دوباره بخوام از صفر شروه کنم نذاشت
شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت
به امید و هدایت خداوندم دوباره مثل اول شروع کردم به گوش دادم فایل های استاد و خوندن کامنت بچه هاو فهمیدم که چقدر تشنه شون هستم هرچقدر بیشتر گوش میدم و میخونم دوست دارم بازم بیشتر بشنوم و برای شنیدنشون هیچچچچچ عجله ای ندارم
با خیال راحت و صبر فراوان فایل ها میشنوم، کامنت هارو میخونم تا به عمق وجودم بره و توی زره زره وجودم بشینه
استاد جانم درباره قانون مومنتوم که گفتین ، بعد خوندن نتایج زیاد بچه ها توی این دوره و درباره قانون مونتوم ، من داشتم به یک خواسته ای که جدیدا بهش رسیدم فکر میکردم و ارتباطش با ان قانون
((این رو هم بگم که من فعلا دوره رو تهیه نکردم ولی اینی که درک کردم از کامنت بچه ها و فایل های شما بوده به امید خدا وقتی که آماده بودم دوره رو تهیه میکنم و مفهموم مونتوم رو با عمق وجودم درک میکنم))
دیدم که چقدر مرتبط هست ، من سال 1403 آخراش بود که رفتم سراغ گرفتن گواهینامه ، وقتی کلاس میرفتم برای یادگیری، خب مبتدی بودم و هیچی بلد نبودم ، برای هرچیزی که یاد میگرفتم خودم رو بی نهایت تحسین میکردم ولی یسری چیزا بود که اگه من کنترلش نمیکردم احساسم رو بد میکرد و باعث میشد که توی اون احساس بد بمونم
ولی من این اجازه رو ندادم ، با خودم صحبت میکردم ، نتیجه خواستم رو تجسم میکردم و به خودم میگفتم که نگران نباش تو یه راننده حرفه ای میشی و اینا باعث میشد که احساسم خوب بشه باعث میشد که مونتوم مثبتم شکل بگیره
توی تمام طول یادگیری رانندگی من سعی کردم آگاهانه این رو انجام بدم ، با نوشتن ، با صحبت کردن با هدایت خواستن از خدا
و بلخره در نتیجه الان به اون چیزی که خواستم رسیدم یعنی خیلییییی راحت رانندگی میکنم بدون ترس ، بدون حواس پرتی
من به خواستم رسیدم خیلی راحت بدون زجر کشیدن چرا؟ چون سعی کردم که مونتوم مثبتم رو حفظ کنم و نزارم که مونتوم منفی شکل بگیره
البته این نکته مهم رو بگم که اون موقعی که من داشتم آموزش میدیم هنوز فایل های معرفی دوره و کامنت بچه ها رو نخونده بودمااا
با آموزش های استاد که قبلا آموزش دیده بودم و سعی میکنم که توی عمل ازشون استفاده کنم
سعی کردم که احساسم رو خوب نگه دارم
ولی الان که دارم اون رو مطابقت میدم با قانون مومنتوم میبینم که چقدر بهم دیگه مرتبطن چقدر به همدیگه وصلن
بخاطر همین گفتم که اینو اینجا بگم وقتی که طبق قانون بدون تغییر خداوند هم جهت میشیم با جریان خداوند ایجوری کارا راحت پیش میره
من توی گرفتن گواهینامه م توی تمام مراحل از خداوندم هدایت خواستم و دقیقا اونجوری شد که دوست داشتم تازه خیلیییی بهتر از اون چیزی که دوست داشتم شد :)))
من هنوز اونجوری که باید مفهموم مونتوم رو درک نکردم ولی با هدایت های خداوندم آماده خرید دوره میشم و توی این دوره توحیدی بی نظیر مفهمومش رو با عمق وجودم درک میکنم
.
.
استاد جانم یچیزی بگم؟؟
توی یکی از فایل هاتون گفتین ، یادم نمیاد شایدم همین فایل باشه
گفتین که وقتی میرم برای ظبط دوره تا قبل از اینکه برم جلوی دوربین نمیدونم که اصلا چجوری باید شروع کنم ولی وقتی که میرم خداوند به من میگه و بر زبان شما جاری میشه
من هم الان که میخواستم کامنتم رو شروع نمیدونستم چی باید بگم از کجا باید بگم ولی همین که نوشتم خودش گفت و بر دستان من جاری شد خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت
یعنی وقتی واقعا تسلیم باشی در برابر خداوند و قلبت باز باشه همینقدر قشنگ و ساده و لذت بخش هدایت ها و الهامات رو دریافت میکنی خدای قشنگم شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت
و همچنین برای شروع کاری اگر حتی هیچ ایده ای هم نداشته باشی ولی وقتی قدم عملی برداری با باور های درست همینجوری دقیقا همینجوری الهامات و هدایت هارو بهت میگه و بهتر از چیزی که فکر میکنی میشه
عشق من شکرتتتتتتتتتتتت
خلاصه خداوندم شکرت که منو توی هیچ جایی به حال خودم رها نمیکنی و هدایت من رو بر خودت واجب کردی شکرت
شکرت که الان توی این جمع هستم و لایق درک این قوانین هستم و عمل کردن بهشون
ایمانی که عمل نیاورد حرف چرت است
قوانینی که همواره و همههه در حال عمل بهش هستن
ولی 99/99 درصد ناآگاهانه و 1 درصد آگاهانه و این تفاوت رو توی نتایج به وجود میاره
شکرت برای همه چیزای قشنگ این جهان و این حس های توحیدی و این اشک های قشنگ توحیدی شکرت
عاشقتم استاد عزیزم که این آگاهی هارو با ما به اشتراک میزارین و جوری ما دانشجویاتون رو تربیت کردین که این آگاهی هارو در عمل هم استفاده کنیم تا نتایج رو خلق کنیم
بی نهایت ازتون سپاس گزارم
و عاشقتم خدای من عشق من همه چیزم:)
در پناه الله
به نام الله هدایتگر
سلام بر استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و تمامی همراهان گرامی
سپاس گزار خداوندی هستم که منو لایق دونست و به من این فرصت رو عطا کرد تا بتونم دوره هم جهت با جریان خداوند استادم رو بخرم و میدونم به من این توانایی رو میده که با تعهد بسیار بتونم تمام گفته ها و تمرینات رو عملی کنم.
توی فروردین ماه روزانه پول هامو کنار گذاشتم که برم مالیات سال قبل رو پرداخت کنم و اون روزی که رفتم اداره مالیات برای پرداختش، بهم گفتن سامانه پرداخت قطعه. من همون لحظه این قانون «الخیر فی ما وقع» رو به خودم یادآوری کردم و مطمئن بودم که خداوند یک برنامه ی بهتری برای این پول داره. مبلغ مالیات من هم حدودا 8میلیون تومن بود. تا اینکه حس هدایتگر درونی به من گفت که این پول رو برای تهیه این دوره بدم و ایمان دارم که چندین برابرش به زودی زود بهم برمیگرده و میتونم به کارای مالیاتیم و دیگر کارها برسم.
– بنده:
خدایا، واقعاً همیشه حواست به منه؟
حتی وقتی خودمم حواسم بهت نیست؟
– خدا:
آره عزیز دلم…
حتی وقتی فراموشم میکنی،
من هنوز همون خدای عاشقتم…
بیشتر از اونی که فکر کنی، مشغولتَم…
– بنده:
مشغولم؟
من که کاری نمیکنم حتی…
نه خیلی دعا میکنم، نه اونجوری که باید بندهی خوبیام…
– خدا:
بندهی خوب بودن، فقط نماز خوندن نیست…
من توی دل تپندهت نگاه میکنم،
تو نیتای قشنگت، تو اون اشک یواشکیت،
تو اون لحظههایی که دلت گرفت و فقط گفتی: “خدایا…”
همونا برام کافیه که عاشقت بمونم…
– بنده:
اما من بعضی وقتا پرت میشم…
سرد میشم…
یه عالمه چیز تو زندگی میریزه سرم…
فکر میکنم تنهام…
– خدا:
تو هیچوقت تنها نیستی…
میخوای بدونی اون موقعها دارم چیکار میکنم؟
یا دارم زمینهی رشدت رو میچینم،
یا دارم راه برگشت رو برات باز میکنم،
یا دارم از یه بلای بد، نجاتت میدم…
یا شاید هم خواستهت تو راهه…
– بنده:
پس این صبرا که میگی، اینا چیه؟
یعنی فقط باید صبر کنم؟
– خدا:
نه فقط صبر…
عزیزکم ، من یا خواستتو بهت میدم، یا یه چیزی بهترش رو،
یا یه چیزی رو ازت دور میکنم که اصلاً حواست نیست…
و صبر؟
اون پل رسیدنه به چیزیه که لایقتهست، نه فقط چیزی که خواستی…
– بنده:
گاهی میترسم…
که نکنه دیگه دوستم نداشته باشی…
با اینهمه خطا… اینهمه فاصله…
– خدا:
آخه مگه میشه من عاشق نباشم؟
اصلاً عشق رو من خلق کردم!
تو فکر میکنی این دلتنگی، از کجاست؟
همون موقعی که دور شدی،
من داشتم برات دلتنگ میشدم…
– بنده:
دلم میخواست بدونم چهجوری بخشیدی…
من حتی خودم رو نمیبخشم گاهی…
– خدا:
چون تو با خودت سختی، فکر میکنی منم باهات سَختم…
اما من خدای رحمتم…
تو فقط یه نگاه کن سمتم،
من خودمو میرسونم بهت…
– بنده:
پس یعنی همیشه بودی؟
حتی وقتایی که فکر میکردم تنهام؟
که صدام نمیرسه؟
– خدا:
اون لحظهها،
که فکر کردی نمیشنوم،
که فکر کردی حسم نمیکنی،
من داشتم اشکاتو میشمردم،
و قلبتو نوازش میکردم…
تو فقط ندیدی… ولی من بودم… همیشه بودم… هستم
– بنده:
خدایا؟
یه چیزی بگم؟ یه خواهش…
– خدا:
بگو، عزیز دلم، همیشه گوشم با توئه…
– بنده:
هیچوقت دستمو ول نکن……………….
حتی اگه من ولت کنم…
– خدا:
من اونیام که گفت: “و ما ربک بنسیّ”
من اون خداییم که فراموش نمیکنه…
تو دستتو رها کنی،
من باز، دستتو میگیرم…
چون من، عاشقتم… همیشه…
سلام دوست عزیزم
امیدوارم خوب باشی
عاااشق کامنتت شدم
عاشق خدایی که براش نوشتی منم شدم تازگیااا
خیلی عاشقش شدم
تازه دارم طعم عشق واقعی رومیچشم
خیلی دوسش دارم
ممنونم ازت
تولایق بهترینهایی شک نکن
وقتی پیامتو خوندم احساس میکردم اون لحظه که نوشتی چه حسی داشتی
حس نزدیکی وعشق به خدا
واین شیرین ترین احساسه .
منم دلم ابن حرفارومیخواد
عشق بازی باخدا
لذت میبرم ازحرف زدن باهاش
کیف میکنم
حالم خوب میشه
بهترین رفیقم
بهترین یارم
همیشه کنارم بوده و هیت
سلام زینب عزیز
پیامتو خوندم…
و توی دلم یه چیزی لرزید…
نه از غم، از یه شوقی که وقتی یکی پیدا میشه که عشق خدا رو فهمیده، آدمو میبره بالا…
تو نوشتی تازه داری طعم عشق واقعی رو میچشی…
میدونی چی یادم افتاد؟
اینکه خدا خودش تو قرآن گفته:
یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ
یعنی هم خودش عاشق میشه، هم دل آدمو عاشق میکنه…
تو الان تو اون مدار عشقی…
منم دقیقاً مثل تو، تازه دارم مزهی واقعیِ این عشق رو میفهمم…
نه از رو ترس، نه از رو عادت…
از رو یه دلدادگی ناب که فقط بین عاشق و معشوقه…
نوشتنت پر از حس بود، حس نزدیکی، رفاقت با خدا، اون لحظههایی که انگار فقط تویی و اون…
اونجاست که دیگه نیاز به هیچ کلمهای نیست…
فقط دلت میخواد باهاش حرف بزنی، بگی “دوستت دارم”، بگی “بمون کنارم”…
تو نوشتی همیشه کنارم بوده و هست…
چقدر قشنگ گفتی!
واقعاً همیشه بوده…
🟣تو سختیا، تو گریههامون، حتی وقتی فکر میکردیم تنهاییم، اون داشت بغلمون میکرد…
مرسی که نوشتی زینب
حست رسید، کامل، بینقص…
و بدون که این راهِ عشق، هر چی جلوتر بری، شیرینتر میشه…
خدا خودش گفته:
وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ
یعنی کسایی که راه هدایت رو انتخاب کنن، خدا بیشتر هدایتشون میکنه و نورشون رو زیاد میکنه…
تو الآن دقیقاً تو اون مسیری…
باور کن، تازه اولشه…
منتظرم بازم حرفای دلتو بخونم
اصلاً یه چیزی بین ما شروع شده، یه دوستی نورانی با حضور خدا…
با عشق ،
محسن
دلم یه جوریه
حس میکنم بیشتر از قبل دارم خدارو توزندگیم میبینم
حس میکنم اونجاهایی که خطا میرم دستمو محکم میکشه میگه بیا پیشم زینب تو مال منی
هواسم بهت هست
هواتو دارم حسابی
غصه نخوریهااا
میدونی دوست عزیزم بعضی وقتا حس میکنم خدا داره نازم میکنه
باهام حرف میزنه
خیلی زندگیمو تعقیر داده خیلی کمکم کرده
دیگه حس میکنم دارم از بقیه کنده میشم
خوشحالم که دوستانی مثه شما دارم
خوشحالم که تواین مدار هستم
خداروشکر
چقد ر زندگی و تا قبل ازاین آگاهیها براخودمون سخت کرده بودیم چقد از خدادور بودیم
خدایا میخوام باتو باشم
دستمو بگی
هواست بهم باشه
تو بزرگی تو رحیمی تو کریمی
من دل به توبستم
وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا، وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ
(سوره طلاق، آیات 2 و 3)
و هر کس از خدا پروا کند (خودکنترلی)، خداوند برای او راه بیرونشدنی قرار میدهد، و از جایی که گمان نمیبرد، روزیاش میدهد.
سلام
باورهام برای جذب ثروت زیاد… بهتر از اون چیزی که فکر میکردم بهم رسید و روزافزون هست
• من این روزا مدام بوی ثروت زیادو حس میکنم. انگار داره از دور نزدیک میشه، کمکم، بیصدا ولی پرقدرت. یه حسی ته دلم میگه که خیلی زود همهچی عالی میشه.
• هرچی گوش میکنم، هرچی میشنوم، یه جورایی بهم نوید ثروت میده. یه کلمه از یکی، یه جمله تو یه پادکست، یه صدای در، همهش یه نشونهست. نشونهی رسیدن اون خواستهای که همیشه ته دلم بود.
• یه بویی تو هوا هست… بوی ثروت. بوی نعمت و رفاه. بوی رسیدن به خواستههایی که شاید یه زمانی فقط رویا بودن. الان داره واقعی میشه.
• حس میکنم دارم راه میرم تو یه دنیای طلایی. انگار دنیا باهام همراه شده، داره منو هل میده به سمت چیزایی که حتی فکرشم نمیکردم. انگار یه نیرویی داره میگه: «الان وقتشه».
• من به خدا اعتماد کردم. میدونم که همیشه بهترین زمانو انتخاب میکنه. نه زودتر، نه دیرتر. دقیقاً همون لحظهای که باید، میرسونه. و وقتی میرسه، میفهمم چرا منتظر موندم.
• شاکرم که دیگه نیاز نیست بشینم فکر کنم چجوری پولدار شم. اصلاً قرار نیست من راهشو بدونم. من فقط باور میکنم، حس میکنم، و با دل خوش میرم جلو. بقیهش با خداست. خدای 99درصدی
• شاکرم که مثل حضرت سلیمان، فقط میخوام و با اطمینان میدونم که بهم داده میشه. بدون هیچ شک و تردیدی. انگار همین حالا دستمه.
• من لیاقت بهترینها رو دارم. ثروتی که داره میاد، از چیزی که میخواستم هم بهتره. چون از جایی میاد که منطق و حساب کتاب من توش نمیگنجه. داره از دنیای خدا میاد.
• هر روز یه نشونهست، یه یادآوری که بگه: «نگران نباش، داری نزدیک میشی». من این نشونهها رو میبینم، میشنوم، و با تمام وجودم حس میکنم.
• من یه آهنربای قدرتمند ثروت شدم. خواستههام با سرعت عجیبی دارن به سمتم میان. همهچی هماهنگه. همهچی داره ردیف میشه.
• من اجازه میدم خدا کارشو بکنه. دیگه نمیخوام کنترل همهچی دست من باشه. فقط میخوام لذت ببرم، باور کنم و بدونم که داره معجزه اتفاق میافته.
• من با شادی، آرامش و اعتماد دارم جلو میرم. نه عجله دارم، نه استرس. چون میدونم خواستهم تو راهه، و چه راه قشنگی هم داره میاد.
منه معشوقِ یک درصدیِ توئه خدایِ 99 درصدی ️