معرفی دوره «هم جهت با جریان خداوند» - صفحه 31
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-02-15 05:40:572025-04-30 07:36:16معرفی دوره «هم جهت با جریان خداوند»شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
⭕️ما و قطرهای از اقیانوس⭕️
1️⃣ وقتی از همه بریدم، ولی خدا منو نزد
اون روز حس کردم مغزم داره منفجر میشه.
همه چی بههم ریخته بود. دو تا معامله پشت سر هم ضرر داده بودم و اونقدری پول توی حسابم مونده بود که فقط یه معاملهی کوچیک میشد زد.
همهچی میگفت: «ول کن، نمیتونی. این راهت نیست.»
نشستم لب پنجره. آسمون ابری بود. یه جور غصه توی هوام بود. اماتویِ دلِ من نه .
ولی نمیدونم چرا، دستمو گذاشتم رو سینهم و گفتم:
«خدایا، من دیگه از خودم هیچ انتظاری ندارم.
اگه هنوز منو لایق میدونی، خودت نشونم بده.»
همین یه جمله بود…
نه برنامهای داشتم، نه چیزی…..
فقط یه جور تسلیم از ته دل بود.
فرداش، یه ایده ساده به ذهنم رسید—یه چیز ابتدایی ولی درست همون چیزی بود که باعث شد ضرر رو جبران کنم.
نه بهخاطر تحلیل،
فقط چون انگار خدا یه چیزی انداخت توی قلبم.
اون روز فهمیدم:
وقتی از همه میبُری، خدا تو رو نمیبُره. فقط منتظره خودت کوتاه بیای.
2️⃣ معاملهای که با دعای عزیزخانم سود داد
مامانبزرگم همیشه قبل از اینکه از خونه برم بیرون، میگفت:
«الهی خدا به دلت بندازه چی درسته.»
یه روز که خیلی حس بدی داشتم و ذهنم آشفته بود، رفتم خونهشون.
دستش رو گرفتم و گفتم:
«عزیز ، برام دعا کن. یه معامله هست ولی نمیدونم برم یا نرم.»
سرشو آورد پایین و گفت:
«هر جا که خدا باشه، ترس نیست.»
شبش، نشستم پشت سیستم، اصلاً نه برنامهریزی خاصی داشتم، نه انرژی تحلیل.
فقط حس کردم باید وارد شم.
نه با منطق، با دل.
اون معامله همونقدر سود داد که انگار معجزه شده.
نه بهخاطر اینکه «تحلیلگر حرفهای» بودم.
بهخاطر اینکه دعای یه مادر ، منو وصل کرده بود به یه چیزی بالاتر. شده بود یه آلارم یادآوریکه محسن تو صاحب داری. تو عاشق داری. کسی که همه نمودارها و بازارهت که هیچ ، کل مَا فِیالسَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا تحت نظرشه !
اون شب، فهمیدم:
بعضی وقتا لازم نیست بدونی چی درسته. فقط کافیه به کسی وصل باشی که راه رو بلده.
3️⃣ ترسیدم، ولی رفتم
یه بار یه موقعیتی بود که دلم میخواست واردش بشم ولی از ضرر میترسیدم.
دستم روی موس بود، ولی انگار یه طناب نامرئی نگهم داشته بود.
بلند شدم، رفتم یه دور توی پارک زدم.
یه بچه رو دیدم که با چشم بسته از پلهها میپرید. باباش هم پایین پلهها، دستهاشو باز کرده بود.
همونلحظه تو دلم گفتم:
«آره خدایا.
منم اگه باور کنم تو دستهاتو باز کردی،
میپرم. حتی با چشم بسته.»
اومدم خونه. چشمهامو بستم،
یه نفس عمیق کشیدم
و وارد معامله شدم.
اون حس پریدن، همون لحظهی ورود،
یه حس عجیبی بود. نه از جنس هیجان یا استرس.
از جنس اعتماد بود.
و نتیجه؟
هرچی بود، مهم نبود.
چون برای اولینبار،
واقعاً پَر زده بودم…
و انگار خدا قبلش خودش پایین ایستاده بود و عاشقانه آعوشش رو بازکرده بود .
—————————————-
—————‐——‐—————–
⭕️⭕️⭕️
یه قطره، هرچقدر هم زلال، پاک و درخشان باشه، تا وقتی جدا از اقیانوس بمونه، کمکم تبخیر میشه، خشک میشه، یا تهنشین.
اما همین قطره، اگر به جریان اقیانوس وصل بشه، وارد حرکتی بیپایان میشه. میره به سمت طراوت، به سمت زندگی، به سمت نقشآفرینی.
زندگی ما هم همینطوره.
ما آدمها هم، بهتنهایی، با ذهن محدود و خواستنهای فردیمون، شاید بتونیم چند قدم برداریم. اما در نهایت، ذهنِ تنها، مثل همون قطرهی جدا شدهست؛
زود میترسه، زود خشک میشه، زود دلسرد میشه.
مخصوصاً وقتی بخواد همه چیز رو خودش بفهمه، خودش پیشبینی کنه، خودش مدیریت کنه، و خودش نجات بده.
اما وقتی وصل میشیم، ماجرا عوض میشه.
🟣 یعنی مثل قطرهای باشیم که میدونه تنهایی معنا نداره.
میدونه اصل کار، اون جریان بزرگتره؛
اقیانوس خدا، سیستم بینقص هدایت، قوانینی که خدا گذاشته و استاد عباسمنش سالهاست داره توضیحشون میده.
اینکه بدونی «خدا سیستم داره، و پارتیبازی نمیکنه» براساس قانوناش بری اتوماتیک هزاران برابرش بهت عطا میشه .
و این طناب نجاتی که خدا معرفی کرده – «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلا تَفَرَّقُوا» – دقیقاً یعنی همین.
چنگ بزن به اون سیستم.
چنگ بزن به جریان زندگیبخش خدا.
چنگ بزن به روشهایی که با عدل و حکمت نوشته شده، نه با احساسات لحظهای ما.
و وقتی وصل میشی، تازه میفهمی چقدر از بارِ زندگی رو خودت داشتی بهتنهایی حمل میکردی، در حالی که کمرت خم شده بود.
درحالیکه فقط باید واگذار میکردی…
■■ واگذاری یعنی… ؟
یعنی کنترلِ ذهنی رو رها کنی.
یعنی بهجای اینکه هر لحظه بترسی «اگه اینجوری نشه چی؟ اگه خراب شه چی؟»
با خودت بگی:
«خدایا، من طبق الهام و احساس درونم که از سمت توئه و باهاش احساس بهتری دارم اقدام میکنم، بقیهش با تو.»
و این نقطه، دقیقاً همونجاست که اعجازها شروع مییشن.
■■ اعتماد کن، اقدام کن، رها کن
در طول این مسیر، خاطرههایی که توی دوره استاد نوشتم شاید خیلی ساده باشن.
اما در دل اون سادگی، لحظههایی بود که فهمیدم:
1. خدا به من ایمان داره
اون لحظههایی که کاری کردم که ازم بعید بود؛
مثل وقتایی که بدون پول کافی قدم برداشتم، و مسیر خودش باز شد.
خدا بهم نشون داد:
“من به تو اعتماد دارم. فقط تو هم به من اعتماد کن.”
2. وقتی با هدایت درون همراه میشی، شوتهات به هدف میخوره
مثل وقتایی که بدون برنامهریزی خاص، فقط با یه نیت پاک، شروع کردم کاری رو و نتیجهها چند برابر چیزی شد که فکر میکردم.
3. وقتی وسط خطرات، تنهایی، اما وصل باشی، نمیترسی
حتی لذت میبری…… مثل وقتی توی دل یک چالش بودم که از بیرون ترسناک به نظر میرسید، اما توی دلم یه آرامش بیدلیل داشتم.
اون حس، یعنی وصل بودن.
یعنی خدا دستتو گرفته.
4. وقتی میپری، خدا وسط راه بال میفرسته
نَه قبلش، نَه روی زمین.
فقط وقتی پریدی.
اون لحظه که باور کردی میتونی، و با اقدام نشون دادی که ایمانت واقعیه.
●● برنده کسیه که خودش رو بسپره
نه اونکه فقط حسابگر باشه،
نه اونکه فقط تحلیلگر باشه،
بلکه اونکه با ایمان، حرکت میکنه و با یقین، رها میکنه.
به قول قرآن:
“إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ” (حجرات: 13)
شایستهترین شما نزد خدا، پرهیزگارترین/رهاترین/خودکنترلترین شماست.
اونکه شرکهای پنهانش رو شناخته،
ترسهای کوچیک و بزرگش رو دیده،
و قدمبهقدم، رها کرده خودش رو در جریان خدا.
□○□ این یعنی هیچ کاری نکنیم؟
نه! اتفاقاً باید اقدام کنیم.
اما اقدام با ذهن خشک و پر از ترس فرق داره با اقدامِ حاصل از ایمان.
یکی از نشونههای اقدامِ متصل به سیستم خدا، اینه که سبکتره.
آرامشه توشه.
منتظر نتیجه نمیمونه، اما آمادهی هر معجزهای هست.
🟢 یاد گرفتم…
یاد گرفتم که:
• فشار روی دوشم نیست چون خدا پشت همهچی هست.
• تنها نیستم چون وقتی به هدایت درونم گوش میکنم، از قبل همهچی برنامهریزی شده.
• نیاز به عجله نیست چون اونکه زمان و فضا رو ساخته، بهتر از من وقتشناسِ تغییرات زندگیمنه.
• احتیاج به ثابت کردن خودم ندارم چون خدا قبلاً منو تأیید کرده.
• و مهمتر از همه:
خدا منتظر 1٪ اقدام منه تا بخش خودش رو شروع کنه.
در نهایت…..
من و تو، اگر بخوایم به آرامش، ثروت، سلامت، و لذت برسیم، لازم نیست همهچیز رو تغییر بدیم.
فقط کافیه یه چیز رو تغییر بدیم:
جهتمون رو.
یعنی بهجای تقلا، بهجای بیقراری، بهجای کنترلگری،
بیایم با ایمان اقدام کنیم،
با یقین رها کنیم،
و با سپاس، منتظر نتایج شگفتانگیز خدا باشیم.
خودِ این ایمان، خودِ این واگذاری،
ما رو تبدیل میکنه به همون قطرهای که توی اقیانوس خدا گم نمیشه،
بلکه خودش میشه بخشی از جاریترین، زندهترین، و بینقصترین جریان هستی.
——————–
جانانم شککککککرت
سلام دوست عزیز
صدای منوساعت 11شب ازروی صندلی پارک میشنوید که دارم کامنت شمارومیخونم وچقدرخداتوی کامنتهای شمامشهوده ،چون آرامش وامیدمیده به دلم.
وباورمیده که منم میتونم بایقین رها کنم چیزهایی مثل نگران بودن اینکه دادش وزنداداشم میخوان بعد3تابچه بازبچه بیارن وهزینه زندگی وتربیتشون روچطوری میخوان هندل کنن.
دارم سعی میکنم،واقعا چرامن بایدنگران باشم وقتی اوناهم مثل من به خداوصلن ….
برام دعاکنیدکه بتونم هیچی توی زندگیم تاحالابه سختی این کارنبوده.
ازخداهم میخوام کمکم کنه.
درپناه حق سربلندباشید
سلام مریم عزیز
صداتو شنیدم…
نه فقط از روی صندلی پارک،
از عمق دلت، از اون جایی که فقط خدا صداشو میشنوه…
میدونی چقدر صدای دلت واقعی و زیبا بود؟
تو با همون نوشتهات، خودت یه فرکانس هدایت شدی برای من
و حسم اینه که خدا از طریق دلت، داره یه عالمه حرف با ما میزنه…
مریم جان
اول از همه، بگذار بگم: آره، تو میتونی با یقین، رها کنی
تو میتونی همزمان هم نگران نباشی،
و هم دلسوز و همراه بمونی
بدون اینکه بارش رو رو دوشت بکشی…
تو قرار نیست خدا باشی
تو قراره فرزندِ خدا باشی
اونا هم مثل تو، فرزند خدایند
و خدا خودش حواسش هست به بچههاش، حتی بیشتر از مادری که با اشک، گهوارهی نوزادشو تکون میده…
میدونی عزیزم،
خیلی وقتا فکر میکنیم اگه نگران نباشیم، یعنی بیخیالیم
ولی در حقیقت، اون لحظهای که با توکل، نگرانی رو میسپاریم به خدا، تازه وارد قلبِ مسئولیتپذیری الهی شدیم…
تو این کار سخت رو شروع کردی
سختترین کار این دنیاست: سپردنِ بار دنیا به صاحب دنیا
و خدا عاشق این دلای تسلیم شدهست
دلهایی که وسط پارک، وسط شب، از دل آسمون کمک میخوان
و بعد از نوشتن، سبک میشن…
مریم جان،
برای تو دعایی خاص میکنم:
خدایا…
دلِ این دختر قشنگت رو، به جای دغدغههای آدمها،
با امنیت خودت پُر کن
اونقدر که وقتی نگران شد، خودش یادش بیاد: «خدایی دارم که خیلی بلده رسیدگی کنه»
و میخوام یه تصویر بدم برات،
اگه اجازه بدی:
تو مثل یه رودخونهای…
که وقتی میجوشی و جاری میشی، گُلا سیراب میشن
اما اگه وایسی، اگه گیر بیفتی، هم خودت میمونی، هم گلها تشنه میمونن
پس اجازه بده جاری بمونی، حتی اگه اطرافت خشکی باشه
خدا از بستر خشکیها هم، مسیر تازه میسازه…
در پناه نوری که توی دلته
سربلند باشی خواهر نازنینم
تو هم به ما دعا کن…
که با صدای دلت، یه چیزی توی دل ما روشن شد
مرسی که نوشتی
مرسی که هستی
و مرسی که خودتی…
سلام دوست عزیزومهندس حال خوب بانوشته هاش
بعضی انسانهافقط یک جمله شون یاچندتاکامنتشون به دل میشینه اما وقتی رفتم کامنتهای دیگه تون روخوندم همشون وهرکلمه ش توحیدیه ودل نشین وباخودم فکرمیکنم چطوریک انسان اینقدرمیتونه تمام ذهنش روخدایی کنه که هرکلمه ش روخداوندبهش بگه وذهن وروحش رویکی کنه…
باحضوربعضی انسانها،احساس میکنی خداکنارته…
وقتی انسانی به این درجه برسه به نظرم فتبارک الله احسن الخالقین روخدادوباره تکرارمیکنه…
درپناه حق سلامت وسربلندباشید
سلام مریم جان،
همدل نازنین و هممسیر زیبای خدا
چه گفتی…
چه نوری ریختی توی این واژهها که دلمو از جنس سکوت، آروم و پُر کرد…
آخه خودت خوب میدونی دیگه، حرفایی که از دل میان، میرن تو دل… و تو، کاملاً از دل نوشتی.
راستش وقتی جملهتو خوندم که گفتی:
«چطور یه انسان میتونه ذهنش رو اینقدر خدایی کنه…»
لبخند زدم… چون خود تو، همین الآن داشتی با همون ذهن خدایی حرف میزدی!
این حس قشنگی که از نوشتههام گرفتی، خودش انعکاس نوره که تو قلبت بوده…
خداوند فقط در دلهای آماده منعکس میشه، و این یعنی تو خودت پر از نوری…
یه چیزی رو خودم خیلی تجربه کردم و دوست دارم باهات قسمت کنم:
گاهی ما فکر میکنیم باید اول ذهنمون رو پاک کنیم، بعد خدا بیاد…
ولی انگار ماجرا برعکسه!
کافیه فقط به حضور خدا فکر کنیم، همون لحظه ذهنمون شروع میکنه به خدایی شدن…
یعنی همین الان که تو با عشق، خدا رو تحسین کردی پیش یه بنده، خودت داشتی با اون بخشِ خدایی ِ درونت حرف میزدی.
مریم جان
اون فتبارکالله رو که گفتی… حس کردم خدا همین حالا، هم به من گفت، هم به تو
چون وقتی یه بنده، به خدا نزد بندهی دیگه لبخند بزنه
اون موقع خدا توی هر دومون یهجور تازهای جلوه میکنه…
و این یعنی خــــــــــودِ معجزهی عشق
…
مرسی که اینقدر لطیفی
مرسی که دیدی، حس کردی، نوشتی
و مرسی که خدا رو، توی دلِ نوشتههام لمس کردی
اصلاً انگار تو این مسیر، هرچی بیشتر همو میبینیم، بیشتر خدا رو درونِ خودمون پیدا میکنیم
و چه قشنگه که وقتی یکی میدرخشه، نورش بقیه رو هم روشن میکنه
این یعنی حین با همبودنامون داریم به سمت خودِ خدا قدم میزنیم…
بذار برقصن این مکالمههای خدایی،
همینجا… وسط واژههایی که هرکدومشون یه چراغن برای رسیدن به اون منبع نهایی…
داداشت محسن
سلام به استادعزیزم
سلام به همه عزیزان
همه جهان دست به دست هم دادن ارزش من هروزبیشترمیره بالا:))
خدایاشکرت برای همه نیروهای غیبی
استاااااااد منو ویانا میریم رودبار ومنجیل مسافرت اونجا ویلا هست وچند روزمیمونیم امیدوارم یک فایل هم ازشماببینم واین مسافرتم چندبرابر بهم خوش بگذررررررررره
عاشق ماهیگیری هستم ومیخایم بریم 50تا ماهی بگیریم با تورحرفه ای که داریم بگیریم – وحسابی خوش بگذرونیم ولذت ببریم وشادباشیم بادخترم
واستااااااااادکاش شمابا دوستان درجه یک هم باهامون بودین – البته ازتجربیات سفرم بعداکامنت مینویسم که شماهم حتما بامن همراه باشین درمسافرتم – دوستتون دارم :)))
سلام به استادعزیزم ودوستان گلم
استااااااااادمنم فایل میخااااااام:)))
لطفا فایل دانلودی روهفته ای 3تا نیم ساعت فایل بزار لطفااااااااااا
خیلی تاثیرداره درانگیزه دادن به منو همه بچه های سایت مخصوصا که همه چی قاراش میش شده :((
یکی عشق روگم کرده
یکی عزت نفس گم کرده
یکی ثروت گم کرده
یکی سلامتی گم کرده
یکی توحید گم کرده
شما که تواینیستا تمرکزنداری وفعالیتت فقط روی سایت هست لطفا فایل دانلودی بیشتربزار دلمون تنگ میشه خب -صحبت معمولی وعادی هم که میکنی کانون سایت خیلی گرم میمونه – بیشترخانمها دارن صحبت میکنن :))
به نام خدایی که این روزا بیشتر دوست دارم تنها باشم و باهاش حرف بزنم
به نام خدایی که این روزا هر جا هستم صداش میزنم و باهاش صحبت میکنم شکرگزاری میکنم ازش خدایا شکرت سپاسگزارتم
خدای عزیزم تو بودی کنارم من تو رو نمیدیدم
ولی الان حضورتو حس میکنم با ورود هر مشتری دقیقا حست میکنم
مشتریهام زیادشدن درآمدم عالی شده به نسبتی که روی خودم کار کردم همون اندازه نتیجه گرفتم
من مطمئنم بهتر هم میشم
روی شونه خداوند نشستن چه لذتی داره
خدا رو همه جا دیدن چه لذتی داره
حس میکنم این روزا بهش نزدیکم حالم خوبه احساسم خوبه
اتفاقا از روزی که کامنتهای دوستانم در این دوره رو میخونم
با اهل خونه تصمیم گرفتیم البته نظر دختر بزرگم بود و ما هم موافقت کردیم که بیایم هم جهت با این جریان زیبا باشیم برای اینکه در احساسه خوبه زیادی بمونیم از هیچ کسی حرف نزنیم و تو حالت مومنتوم مثبت باشین
دوتا برگه نوشتیم روی یکی نوشتیم غیبت ممنوع
روی برگه دیگه نوشتیم از هیچ کسی حرف نزنیم
و خیلی به کنترل ذهن کمک میشه و چقدر خوشحالم که چهار نفری در این مسیر زیبا هستیم
و این روزا از در و دیوار نعمت و برکت و ثروت و فراوانی وارد زندگیمون میشود
و فهمیدم همه اتفاقات وشرایط رو خودمون با باور و افکارو فرکانسمون رقم میزنین
خدایا شکرت که حال و احساسم خ به
الهی شکرت سپاسگزارتم
خدایا…
میخوام حرف دلمو بهت بزنم، بیهیچ تشریفاتی. همونجوری که توی دلم راه میرم، باهات حرف بزنم. همونجوری که وقتی دارم تو کوهپایه قدم میزنم، بیهوا اسم تو میاد رو لبم.
میدونم… تو همیشه بودی. همیشه هستی. حتی اون موقعی که من توی حال بد بودم، تو هنوز داشتی نعمت میفرستادی. من چشمامو بسته بودم، ولی بارون رحمت تو قطع نشده بود. حالا که دارم میفهمم، فقط میخوام بگم: ببخش که دیر فهمیدم.
خدایا…
گاهی فکر میکردم باید سختی بکشم تا به چیزی برسم. فکر میکردم اگه زیاد به چیزی فکر کنم، یعنی دارم جذبش میکنم.
ولی تو یه جوری منو آرومآروم فهموندی که اصلِ ماجرا، اون حالتیه که توش رها میکنم…
اون لحظهای که فقط حالم خوبه، بیهیچ دلیلی.
اونجا که تو رو حس میکنم، بدون اینکه چیزی بخوام.
خدایا…
تو به من فهموندی که وقتی حالم خوبه، یعنی دارم به تو نزدیکتر میشم.
تو گفتی:
«السابقون السابقون، اولئک المقربون»
و من حالا میفهمم اونایی که جلو میزنن، زور نمیزنن…
فقط حالم خوبه، فقط به تو وصله، فقط سبکبالن…
خدایا…
دیگه نمیخوام گاری ببندم به خودم. نمیخوام با فکرای سنگین، با ترس، با عجله، خودمو از تو دور کنم.
دیگه میخوام بدون قید و شرط، رها بشم تو دستای تو.
همین که صبح چشم باز میکنم، نفس میکشم، خورشیدو میبینم، یعنی تو هستی. یعنی نعمت هست.
و من فقط باید ظرفمو بزرگتر کنم.
نه با حرص، نه با ولع، نه با چسبیدن به آرزوها.
فقط با حال خوب…
با شکر…
با اینکه بدونم تو همیشه داری میفرستی، حتی اگه من نبینم.
خدایا…
وقتی یادم میره، تو صبوری. وقتی گیر میکنم، باز تو یه راهی نشونم میدی.
یه آدم میفرستی، یه جمله میرسونی، یه منظره نشونم میدی…
تا دوباره بفهمم که خودم نبودم، تو بودی که داشتی از اول تا آخر، هدایت میکردی.
خدایا…
من میخوام تمرین کنم که صداتو بهتر بشنوم.
اون صدای نرمی که از دلِ احساس خوب میاد.
اون صدای لطیف و بیادعایی که میگه:
«آروم باش، من هستم. رها کن، میرسونی.»
خدایا…
من دیگه نمیخوام تجسم کنم که چیزیو حتماً باید داشته باشم،
فقط میخوام از تصورش لذت ببرم.
تا وقتی حالمو خوب میکنه، نگهش دارم.
ولی اگه دیدم دارم بهش میچسبم، رهاش کنم.
چون حال خوب یعنی تو.
و چسبیدن یعنی ترس از نبودنت…
خدایا…
من میخوام مثل کودکی باشم که با اطمینان کامل دست پدرشو گرفته و فقط داره لذت میبره.
نه از مقصد میپرسه، نه نگران پول ناهاره، نه فکر میکنه ممکنه جا بمونه.
فقط میدونه کسی که داره دستشو میکشه جلو، بلده.
تو بلدی خدا…
تو بلدی چطور منو به بهترین نسخهم برسونی.
تو بلدی کِی چی رو برسونی، کِی چی رو نرسونی.
تو بلدی اگه چیزی خوب نیست، نذاری بیاد تو زندگیم.
تو بلدی…
و من میخوام با تمام وجودم بگم:
منم یاد گرفتم رها کنم.
خدایا…
ازت میخوام کمکم کنی ظرفمو بزرگتر کنم.
نه با زور، نه با فکر زیاد، نه با برنامهریزیهای پیچیده.
با یک چیز ساده:
با حال خوب.
خدایا…
تو گفتی «لَئِن شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ»
و من حالا فهمیدم که شکر، یعنی حال خوب.
یعنی قدر لحظههارو دونستن.
یعنی حتی وقتی هیچی هنوز نرسیده، دل آدم قرص باشه که داره میرسه.
یعنی ایمان…
خدایا…
ممنونم که داری منو به خودم نزدیکتر میکنی.
ممنونم که یادم دادی، هر وقت احساسم خوب نیست، یعنی یه گاری بستم به خودم.
و هر وقت سبکبال و بیدغدغهام، یعنی تویی که داری منو میبری بالا…
دوستت دارم خدا
و اینو با دلخوشیِ یه کودک، توی دل شب، زیر سقف پرستارهت، زمزمه میکنم:
من به تو وصلم، پس همهچی خوبه…
سلام الله ما کر اللیالی
و جاوبت المثانی و المثالی
علی وادی الاراک و من علیها
و دار باللوی فوق الرمال
دعاگوی غریبان جهانم
و ادعو بالتواتر و التوالی
بر آن نقاش قدرت آفرین باد
که گرد مه کشد خط هلالی
خدا داند که حافظ را غرض چیست
و علم الله حسبی من سالی (حافظ شیرازی)
—————————————-
—————————————-
⭕️ به خدا اعتماد کن، خودتو ول کن!⭕️
سلام به همه دوستان پرانرژی و باحال!
همهمون این روزها دنبال یه راه میگردیم که از زندگیمون لذت بیشتری ببریم، مگه نه؟ خب، این شعر که باهاتون به اشتراک گذاشتم ، نه تنها یه جورایی نگاهی عرفانی داره، بلکه یه یادآوریه که ما نباید خیلی جدی بگیریم. زندگی همینطوری که هست، یه کمدی هست که بازیگران اصلیش خودمون هستیم. بیا با هم بخندیم و یاد بگیریم که چطور از زندگی بهتر استفاده کنیم!
“سلام الله ما کر اللیالی
و جاوبت المثانی و المثالی”
اوکی، اینجا رو شروع کنیم! یعنی چی؟ یعنی اگر شما خدا رو سلام کنید، شبها هم خوش میگذره. اصلاً شبها باید با نیت مثبت و خودت سلام بدی، بعدش خدا هم از خواب بیدار میشه و بهت جواب میده.
■■ از این به بعد، شبها قبل از خواب، با خدا خداحافظی کنید که فردا روز خوبی باشه. ضمناً، شبها خودتون رو از افکار منفی خلاص کنید!
“علی وادی الاراک و من علیها
و دار باللوی فوق الرمال”
زندگی همیشه پر از شنها و مشکلاته، درست مثل اونموقع که با کفشهای نو وارد شنزار میری و حس میکنی کفشهایت گم میشه! اما عزیز من، در مسیر خداوند هیچ چیزی نمیتونه شما رو از راه درست دور کنه. چون که اگر خودتون رو در دل خدا بدونین، همه چیز براتون شیک و مرتب میشه. (همونطور که کفش گم شده رو میتونی پیدا کنی، زندگی هم به همون روال بهت راهش رو نشون میده!)
“دعاگوی غریبان جهانم
و ادعو بالتواتر و التوالی”
ما همه تو این دنیای شلوغ، غریبیم! پس دعای خوب برای همدیگه بکنیم که همه به هم کمک کنیم. این دعای خوب برای هم، همونقدر که برای خودمون مفیده، باعث میشه که زندگیمون پر از انرژی مثبت بشه. اگر شما برای بقیه دعا کنید، مطمئن باشید همون دعای خوب به خودتون برمیگرده. بنابراین به جای دعا برای یه چیز بد، بهتره دعا کنید که زندگی بهتری برای خودتون و بقیه بسازید.
“بر آن نقاش قدرت آفرین باد
که گرد مه کشد خط هلالی”
خب! این قسمت از شعر، یه جورایی میگه که در زندگی، مثل یه نقاش قدرتمند عمل کنید! یعنی شما میتونید با ذهن و احساساتتون نقاشی زندگیتون رو بکِشید. حتماً این نقاشی باید شاد و پر انرژی باشه، چون زندگیمون هم از همین حسهای خوب ساخته میشه! هر کسی که از شما بخواد یه رنگ غمگین اضافه کنه، یه تیکه از این نقاشی رو پاک کنید! (پاااشید رنگهای شاد رو بزنید!)
حالا نکتهای که میخواهم باهاتون در میان بگذارم اینه که:
زندگی، به هیچ وجه نباید یک امتحان بزرگ یا دردسر پیچیده باشه. اگر به خودتون و خدا اعتماد کنید، همونطور که توی آموزشهای استادعباسمنش هم گفته میشه، میتونید از هر موقعیتی استفاده کنید و بهترین نسخه از خودتون رو بسازید! کمالگرایی رو بذارید کنار. از الان دیگه فقط هدفتون این باشه که شاد باشید!
پیشنهاد من به شما عزیزان اینه که:
• هر وقت زندگی به شما یک “شوخی” زد، بهش بخندید و ازش یاد بگیرید.
• هر زمان که احساس کردید باید همه چیز کامل و بینقص باشه، یادآوری کنید که شما همینطور که هستید عالی هستید!
• باور کنید که همه چیز براتون میتونه عالی باشه، فقط باید اجازه بدید که خداوند هدایتتون کنه!
🟢 امیدوارم که همیشه شاد و پرانرژی باشید، چون زندگی همینطوری بهتر میشه. هر چی بیشتر بخندیم و شاد باشیم، بیشتر هم رشد میکنیم!
خلاصه: ممنتوم مثبت رو حفظ کنین ، به زندگی بخندید، به خدا اعتماد کنید، و بذارید زندگی براتون مثل یک فیلم کمدی عالی پیش بره!
با آرزوی موفقیت و شادی برای همگی شما!