«هم_مدار شدن با خواسته» به کمک استعاره گاز و ترمز - صفحه 18

777 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    یزدان نظری گفته:
    مدت عضویت: 2619 روز

    سلام استاد،

    بعد از خوندن مقدمه این فایل یه چیز جالب متوجه شدم …

    وقتی ما یه هدفی یا خواسته ای رو در نظر داریم و به خودمون میگیم که میخوام به فلان هدفم برسم یا فلان کارو انجام بدم، در فاصله ی زمانی خیلی کوتاهی(گاها بلافاصله!!) یه سری نگرانی ها و ترس ها و سدها نسبت اون خواسته به ذهنمون میرسه که آتیش شور و شوق رسیدن به خواسته رو خاموش میکنه. میخوام بگم چه خوبه با بی تفاوت و بی اعتنایی از کنار این دل نگرانی ها گذر نکنیم! چه خوبه دقت کنیم و یقه ی تک تک اون نگرانی ها یا ترس ها سدها رو بگیریم و همه رو یادداشت کنیم و نذاریم فرار کنن! چون اینا همون ترمزهای اهداف ما هستن که اون اول راه ( یعنی وقتی تازه هدفی رو تعیین میکنیم) خیلی واضح تر هستن و هرچه زمان میگذره با بی اعتنایی ما ساکت و ساکت تر میشن تا حدی که کاملا مخفی میشن و از یاد ما میرن در صورتی که اونا کماکان جلوی رسیدن ما به خواسته هامون رو گرفتن و نمیذارن که جلو بریم. پیدا کردن ترمز ها خودش ۸۰ درصد کاره و وقتی ما ترمزهارو یادداشت کردیم، میتونیم برای هرکدوم از اونا کلی باورهای منطقی با ذهن خودمون بسازیم و به این کار ادامه بدیم تا حدی که بتونیم اونا رو به گاز تبدیل کنیم.

    البته یه چیزی الان به ذهنم رسید …

    ما باور داریم که تضادها باعث رشد و پیشرفت ما میشن و همین تضادهای زندگی هستن که باعث میشن روی اون تضاد ها کار کنیم و باعث رشد و پیشرفت ما میشه … مثلا کسی که از بچگی به دلایل مختلف با اعتماد به نفس پایین بزرگ میشه، به تضادی به اسم ضعف اعتماد به نفس روبرو میشه و باعث میشه اون شخص بره و روی اعتماد به نفسش کار کنه و اعتماد به نفسش رو افزایش بده به آگاهی هایی دست پیدا کنه که افراد عادی نمیدونن!

    پس من حس میکنم این ترمزهای مسیر رسیدن به خواسته ها، پتانسیل اینو دارن که مارو در رسیدن به خواسته مون یاری کننه و یه جورایی باعث رشد و تعالی ما میشن! اما سوال اینجاست که چه وقت؟! وقتی که بتونیم ترمزهارو شناسایی کنیم و بعدش بتونیم اونا رو تبدیل به گاااااز کنیم! مسلما گاز بیشتر باعث رسیدن ما به خواسته مون میشه! درسته؟!

    همونطور که اگه تضادهای زندگی مون استفاده کنیم یعنی بتونیم روی خودمون کار کنیم، به موفقیت بیشتر میرسیم، اگه بتونیم ترمزهارو به گاز تبدیل کنیم، مسلما شکر گزار ترمزها و تضادها خواهیم بود.

    یه چیز دیگه الان به ذهنم رسید …

    ما باور داریم که اگه در مدار درست باشیم، دشمن نمیتونه به ما ضربه بزنه و اگه بخواد ضربه بزنه، اون ضربه در نهایت به نفع ما خواهد شد!

    پس حتی اگه به تضادها و ترمزهامون به دید دشمن نگاه کنیم، اگه در مدار درست باشیم (یعنی بتونیم بوسیله تضاد ها خواسته هامون رو مشخص کنیم و بتونیم ترمزها رو به گاز تبدیل کنیم) اون موقست که همین دشمن ها باعث رشد و پیشرفت ما شدن و نه تنها مانع نشدن، بلکه به ما کمک کردن.

    بازم تاکید میکنم همه اینا وقتی صورت میگیره که در مدار درست باشیم! چون کسی که در مدار درست نباشه، چنین باوری نداره یا اگرم داشته باشه درنهایت عمل نمیکنه و به خواسته هاش نمیرسه!

    مدار درست یعنی چی؟! یعنی در مداری باشیم که به این آگاهی ها دست پیداکنیم و بعدش عمل کنیم و وقتی عمل کردیم، مداومت کنیم و بعدش صبر کنیم تا نتایج رخ بده.

    من امروز درک کردم که قانون عمل کردن، مداومت، صبر رو نباید فراموش کنیم. همه ما اینا رو می دونیم اما گاهی اوقات فراموش می کنیم که فقط آگاهی کافی نیست باید بلافاصله(تاکید میکنم بلافاصله) عمل کنیم. وقتی عمل کردیم باید مداومت کنیم و وقتی مداومت کردیم باید (با حال خوب) صبر کنیم تا نتایج رخ بده. اگر عمل نکنیم، در عمل هیچ فرقی بین مایی که آگاهی داریم با افرادی که آگاهی ندارن وجود نداره چون آگاهی هامون بی استفاده می مونه و یه جورایی عالم بی عمل میشیم! اگه مداومت نکنیم، آگاهی و عمل مون بی تاثیر می مونه و بازم با اون افراد عادی که آگاهی ندارن فرقی نخواهیم داشت! اگه صبر نکنیم، آگاهی و عمل و مداومت تاثیری نخواهد داشت و بازم با افرادی که آگاهی ندارن فرقی نخواهیم داشت.

    خداروشاکرم بابت این آگاهی ها و از شما استاد گرامی متشکرم بابت اینکه چنین فضایی رو به وجود آوردین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    خانم میم دال گفته:
    مدت عضویت: 2378 روز

    سلام من تازه با این سایت اشنا شدم .منم متوجه شدم خیلی ترمز تو ذهنم دارم ،هروقت یه اتفاق خوب میخواد بیفته واسم کلی ترس میاد تو ذهنم که وای اگه اینجوری بشه چی ؟اگه اونجوری نشه چی؟ نکنه نشه؟ همش ترس نشدنش رو دارم و اخر هم در اوج خوشی یهو همه چی بهم میخوره و نمیشه ،الان باید چیکار کنم تا بتونم این ترمز ها رو از بین ببرم؟؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    وحید رجبی گفته:
    مدت عضویت: 2736 روز

    سلام دوستان عزیز .من یک مدت 2 ماهه از محصولات رایگان استاد استفاده کردم . 1. من از کارم اصلا خوشم نمیومد و اونقدر رو باورهام کار کردم تا باورهام چنان فشاری بهم آوردن تا وارد بهترین دانشگاه آزاد کشور ( دانشگاه آزاد قزوین . واحد برق ) شدم و واقعا الان اونچیزی رو که دوست داشتم رو شدم.اما نکته مهم اینه که من الان نمیدونم که بعد از دانشگاه چی میخوام بشم .من عاشق الکترونیکم .من واقعا عاشق فرکانسم. من عاشق الکتریسیته هستم من عاشق ICها هستم .من عاشق مسائل پیچیده و نا تمام هستم .اما من نمیدونم میخوام چیکار کنم.باور کنید من تمام وجودم فریاد میزنم من دیوانه الکترونیکم اما هیچ دیدی برای آینده بعد از دانشگاه ندارم اگر امکانش هست راهنماییم کنید چیکار کنم الان واقعا سردرگم هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    مهدی هاشمی گفته:
    مدت عضویت: 2504 روز

    سلام ودرودوعرض ادب خدمت استادعزیزودوستان گرامی اعضای سایت.

    نکته مهمی درموردترمزهای ذهنی خواستم عرض کنم وآنهم اینکه من ۳۹سالمه و برای بهتردانستن ترمزهای ذهنی ام،یهو به ذهنم اومدکه برم به سال دوم دبستان کتاب تعلیمات دینی ام راازاینترنت پیداکنم وصفحه بصفحه اش رابخوانم وترمزهاراپیداکنم؛واین کاررانجام دادم وبسیارشگفت زده شدم چون بعدازگذشت۳۲سال مطالب کتاب راکه یادم نمیومدهرچقدرهم فکرمیکردم ودیدم که وای درهرصفحه ای ازاین کتاب به ستایش فقر،فقیربودن،تهی دست بودن پرداخته ویه جوری داره میگه که عزیزان دانش آموزفقیربودن افتخارهست چون هم خداهم پیامبروهم امامان عاشق آدم های فقیربودندودرصفحه ای که راجب آداب غذاخوردن نوشته درپایانش نوشته حتماموقع غذاخوردن هم بایدبه فکرتهی دستان گرسنگان وآدم های بیچاره باشیدا؛وواقعاکه الان دارم این مطالب رامینویسم درشگفتی وتعجب فراوانی قرارگرفتم که این مطالب که ما۹ماه میخواندیم وروش تمرکزمیکردیم بصورت باورهایی تثبیت شده هست که بااین ترمزهایابرنامه هایی که فقررایکی ازخصوصیات مهم اخلاقی درضمیرناخودآگاهمان ثبت شده ودرحال اجراهست،چراثروتمندنمیشویم،یاتایه پولی به دستمون میرسه درجاازدست میدهیم!!!!!

    من۲۴تاترمزدراین کتاب دینی سال دوم دبستان دهه۶۰ پیداکردم،که ازدوستان هم میخواهم یه فلاش بک به گذشته بزنندوببینندکه داستان چه بوده است؟!؟!!

    درپایان بسیارسپاسگزارم ازاستادخوبمان که ماراراهنمایی میکندبه مسیردرست زندگی??

    به قول اوشو:خداونددرحال رقص حرکت میکندودرقلبهاوجاهایی هست که شادی واحساس خوب باشد،اوآنجاحاضرهست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    مهتاب خادمی گفته:
    مدت عضویت: 2715 روز

    سلام به همه همراهان و همسفران عزیزم و استاد بی نظیرم که باهم در این سفر هستیم و سراسر لذته.امروز یه حسی بهم گفت بیام واسه همسفرام از اتفاقهای چند روزم بنویسم .هفته پیش بود که برخلاف اینکه یک سره از وقتی بیدار میشدم تا وقت خواب داعم فایل گوش میکردم و … ولی هیچ اتفاق خوبی در زمینه کسب درامد واسم نمیفتاد.تا رسیدم به یک حسی که حرف استادو بهم میگفت : کدوم فایلارو دوست نداری گوش کنی همونارو دنبال کن و گوش کن جوابت اونجاس.این حس رو دنبال کردم همین فایل استاد که ارزوها به سرعت محقق میشوند یک پتکی بود که تو سرم میخورد واصلا منطقم بدش میومد و رد میشدم شروع کردم به نگاه کردن گوش کردن یک بار دوبار چند بار یه حسی بهم گفت برو نظرات رو بخون اونجا عالیه اومدم و نظرات رو باز کردم فایل اول از مهران مهرالحسینی ،مهرداد مرادی نظیف نازنیننن واییییییی روانی شدم من که اصلا و ابدا اهل نوشتن نبودم شروع کردم به نوشتن اولین ترمزشو خوندم بعد شروع کردم از خودم نوشتن و چگونگی کار کرد اون ترمز رو رو خودم دراوردم .پاراگراف دوم سوم و… بعد نظرات دریا خانوم نازنییین واییییی کلا کن ف یکن شدم یه حسایی در درونم شروع به پایکوبی کرده بودن نمیدونم شماهم تجربه کردین یا نه اصلا قلبم تند تند میزد انگار اگاهی هایی بهم نازل شده بود اونشب گذشت فرداش ساعتهای ۱۱ ظهر بیدار شدم .اینو بگم اول من ارایشگاه دارم کنار خونمه و معمولا درش رو میبندم ولی اطلاعات کامل رو در زدم که بدونن زنگ خونه رو بزنن و شماره تماس و … همیشه یه حس بدی که حالا فهمیدم ترمز اول شماره یکم همین بوده:تو توخونه ای مشتری واست نمیاد .دومین ترمز؛باید از اول صبح در ارایشگاهت باشی تا مشتری بیاد .سومین ترمز ؛اینقد ارایشگاه شلوغ همه میرن اونجا.چهارمین ترمز:ملتواسشون سخت شده واسه ارایشگاه هزینه کنن.پنجمبن ترمز :مکانت کوچیکه تو دید نیستی.این ۵ تا ترمز والا کفایت میکرد واسه کل عمرم که چیزهایی با فایل وارد میکردم رو مثل پرس له میکرد پرت میکرد بیرون و جواب نمیگرفتم .میرم به روز بعد از دریافت اگاهی هام ظهر ۱۱ بیدار شدم پیام اومده بود مشتریم من ساعت ۱ ظهر میام ارایشگاه .من? چشام شیش تا شده بود همونجا همون حس خوبه اومد و گفت باورم کن فقط تو تا هر وقت گیخوای استراحت کن من بعدش ولست مشتری میفرستم نگران نباش و لذت ببر رفتم ارایشگاه یک دونه مشتریم اندازه سه چهارتا مشتری خدمات خواست دیدم چقدر جالب حتی بدون اینکه با اومدن چند تا مشتری بخوام خیته بشم یک نفر اندازه ۴ نفر ایجاد درامد کرد ولست داعم شکرگذاری میکردم .اومدم خونه یه حسی بهم گفت دفترتو بردار بنویس دفترو برداشتم و قسم به هر انچه که شما میپرسین دو صفحه خط در چفت فقط میگفت و من مینوشتم یه جایی شک کردم گفتم بابا خودت داری فکر میکنی و مینویسی توهم نزن یک جمله اومد و این بود؛شک نکن تویی که واسه نوشتن دوتا خط شکر گذاری کلی فکر میکنی تا یادت بیاد ببین چندین خط بی وقفه داری مینویسی پس بدون که من دارم میگم و تو مینویسی .نمیدونم باور میکنید یا نه ولی هر روز داره این اتفاق تکرار میشه .روز بعد دوباره ساعت ۱۱ بیدارشدم بازم مشتری پیام داده بود ۱۲ میام اینجا حسه باز اومد گفت وقتی من بخواهم مشتری ها غیر حضوری به سمتت میان همونطور که تو با سایت عباسمنش اشنا شدی این بار مشتریم نیومد و گفت یه روز دیگه ولی حسم عالی بود روز بعد دوباره مشتری گفت عصر میام و اندازه دو نفر واسم درامد داشت اینا منو محکم کرد خیلی تازه یک سری وسایل داشتم که یک ساله تو ارایشگاه گذاشتم واسه فروش ولی خاک میخوردن کلی ازونا خرید کرد با اینکه همیشه میدید اونارو ولی نمیخرید فهمیدم و ایمان اوردم که دست رب رزاقم تو کاره.شاید بارتون نشه روز بعد مشتری بازم واسه ساعت۲ نوبت گرفت و تو دوسه ساعت مبلغ ۲۰۶هزار تومن کاسبی کردم شاید خیلی کوچیک باشه ولی واسه من خیلی جهاد بزرگی رو طلبید .عصرش واسه پرداخت پولی به مغازه ای باید میرفتم تو راه همش یه حسی میگفت بی دلیل امروز نیومدی بیرون چیزی میبینی که ایمانت رو قوی میکنه مغازه لباس فروشی این خانوم تو یک پاساژ متروکس ته پاساژ و زیر پله ای مخروبه که از بیرون اصلا کسی فکر نمیکنه اونجا کسی بره یا کسی باشه رفتم این مغازه شاید سه در سه بشه اینقدر شلوغ بود که من نیم ساعت واستاده بودم نوبت بشه پولو بدم بهش فرصت جواب به مشتری رو نداشت سه نفر پشت دخل داشتن مشتری راه مینداختن با خودم گفتم ایا ترمزی میمونه با این صحنه که نه جا مهمه نه چیزی که میفروشی نه دکورت نه کیفیت نه ساعت نه هیچچچچچچچچچ چیز دیگه فقط اینکه روزی تو هر روز و هر روز امادس و بیشتر و بیشتر میشه فقط تو باید هر روز باور کنی که هست همین باور کنی از هر جایییبببیییی به زورم که شده به تو داده میشود حتی تو نخوای .خدارو عاشقونه حس میکنم وقتی اروم اروم باهام حرف میزنه من شک میکنم و بهم میگه حتی شک نکن نشونه بهت نشون میدم و میدهد الله واکبر مو به تنم سیخ شد خیلی بزرگه این دم و دستگاههی که باهاش زندگی میکنیم ولی به اسونی در نازو نعمت قرارمون میده فقط بخوایم و باور کنیم و ایمان بیاریم ترمزها همه شرکهای خفی در وجودمون هستند اگه فکر کنن خدا فقط وقتی مشتری میفرسته که ساعت فلان بری در مغازه بخدا اینا شرکه و من بهش رسیدم و از رب وهابم هر لحظه میخوام در مسیر هدایت شدگان قرارم بده و از نعمتهای فراوانش بر من نازل کنه .واقعا دلم نیومد این همه حس خوبو به شما نگم شاید خیلی ها این ترمزهارو دارن دوستون دارم استاد دوست دارم مرسی که هستی .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  6. -
    یاسین گفته:
    مدت عضویت: 2458 روز

    همین الانشم تموم افراد دنیا خوشبخت هستند با توجه به اینکه خدای مهربان اونا رو خلق کرده پس مخلوق خدا بودن مترادفه خوشبختیه

    خب حالا که تموم آدمای دنیا خوشبخت هستند برای چی باید برای رسیدن به خواسته هاشون تلاش کنند

    چون خدا مهربونه و می خواد بیشتر خوشبختتر باشیم .. به عبارت دیگه با آرزو انداختن توی دلمون می خواد خوشبختیمون رو گسترش بده

    پس ما تا وقتی با خدا باشیم خوشبخت هستیم و اگه بخوایم بیشتر با خدا باشیم باید بیشتر به خواسته ها مون برسیم .

    خدایا از این همه آگاهی ممنونم

    ممنون از این که مدام ترمزام رو جلو چشم میاری

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: